و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۶

فلاسفه قرن هیجدهم

روشنگري در اروپا تا حدودي در نتيجه فعاليتهاي پرانرژي گروهي از متفکران فرانسوي که در اواسط قرن هيجدهم ظهور کردند و با نام فلاسفه خوانده مي شوند توسعه يافت. اين عده مخلوط ناهمگني از افرادي بودند که حوزه متنوعي از علائق فکري را از قبيل علمي، مکانيکي، ادبي، فلسفي و جامعه شناسي دنبال مي کردند. اين افراد از نظر تعداد معدودي از گرايشات مشترک بودند: ايماني تزلزل ناپذير براي قابليت ارتقاي بشر، اشتياقي آتشين براي طرد کردن دستگاههاي تفکر خرافي از قبيل دين و تعلق خاطر براي سامانمند کردن رشته هاي مختلف فکري

شعار هماهنگ اين فلاسفه مفهوم پيشرفت بود. انسان با تسلط بر علوم طبيعي و علوم انساني مي تواند بر جهان طبيعي در راستاي منافع خود مسلط شود و بياموزد با يکديگر در صلح زندگي کند. از نظر فلاسفه هدف نهايي پيشرفتي منطقي و ارادي بود

انديشه هاي اصلي جنبش فلاسفه از اين قرار بودند: الف) پيشرفت: تاريخ بشر به طور عمده تاريخ ارتقاي انساني در سه جنبه بوده است: اول؛ توسعه آگاهي درباره جهان طبيعي و توانايي براي دستکاري جهان از طريق فناوري، دوم؛ غلبه بر جهلي که بوسيله خرافات و اديان پرورش يافته بودند، سوم؛ غلبه بر ظلم و خشونت انساني از طريق ارتقاي اجتماع و ساختارهاي دولت. ب) الهيات منطقي: الهيات منطقي واژه اي است که در جنبش فلاسفه وضع شد و به دو انديشه مرتبط اطلاق مي شود: اول؛ دين بايستي منطقي باشد و منجر به متعالي ترين رفتار اخلاقي در باورمندان خود شود، دوم؛ آگاهي هاي مربوط به جهان طبيعي و جهان انساني هيچ ارتباط و تداخلي با دين ندارند و بايستي به طريقي مطلقاً آزاد از انديشه ها و توجيهات ديني با آنها برخورد کرد. ج) مدارا: بزرگترين جنايات بشري طبق نظر فلاسفه به نام دين و به نام خداوند عملي شده اند. يک جامعه متعادل، عادل و سازنده مطلقاً وابسته به تحمل مذهبي است. اين تنها به معناي تحمل نسبت به فرقه هاي مختلف مسيحي نيست بلکه از نظر برخي فلاسفه اديان غيرمسيحي را هم شامل مي شود

سالهاي معجزه آسا براي فلاسفه بين سالهاي 1748 و 1751 بود: ابتدا طي اين سالهاي هيجان انگيز فکري بود که تمامي آثار برجسته فلاسفه به روشنايي روز وارد شدند: روح قوانين از مونتسکيو (1748)، گفتگو درباره تأثيرات اخلاقي هنرها و علوم از روسو (1750) و در نهايت اثر بزرگ جنبش فلاسفه فرانسه اولين ويرايش دايره المعارف دنيس ديدرو در سال 1751 نوشته شدند

هيچ يک از فلاسفه چندان درگير فلسفه فرضي يا تفکر انتزاعي نشدند؛ آنان به طور اوليه دغدغه بهبودي جامعه و افراد بشري داشتند و بنابراين به طور فراگيري بر جنبه هاي عملي متمرکز بودند. اين دغدغه براي اصلاح افراد بشر و تشکيلات و دستگاههاي اعتقادي کهنه متمرکز شده بود

ولتر

در کنار ژان ژاک روسو تأثيرگذارترين فلاسفه فرانسوي فرانسوا ماري آرو بود که کتابهاي خود را با نام ولتر امضا مي کرد. ولتر بر روي دو پروژه فلسفي ويژه متمرکز شد. اول او به نحو خستگي ناپذيري براي معرفي تجربه گرايي به زندگي فرانسوي آن چنان که بوسيله انگليسيها عمل مي شد فعاليت کرد. دوم او براي تبليغ تحمل مذهبي اصرار داشت. در واقع بيشتر کتابهاي او که ما هنوز امروز آنها را مي خوانيم طرح اصلي آنها مبتني بر تحمل مذهبي است

تجربه گرايي: فلسفه تجربه گرا که اولين بار بوسيله ارسطو در قرن چهارم پيش از ميلاد نظام مند شده بود، با شدت تمام بوسيله دانشمندان انگليسي در قرن هفدهم به فرهنگ غربي مجدداً معرفي شد. فلاسفه انگليسي از قبيل ايزاک نيوتن، همچون دکارت با شک کردن به همه چيز کار خود را شروع کردند. نيوتن و همراهانش برخلاف دکارت که براي پاسخ دادن به اين شک يک فلسفه غيرتجربه گرا بوجود آورد تمامي قطعيت را در زندگي انساني بر ارزيابي تجربي مبتني بر حس بنا کردند. ولتر تمامي سنت استدلال گرايانه فرانسوي را به کناري نهاد و به نحو خستگي ناپذيري براي توسعه فلسفه فرانسوي مبتني بر تجربه گرايي کوشيد. هرچند فرانسويان به نحو متعصبي بر استدلال گرايي ثابت ماندند اما بسياري از علوم تجربه گراي فرانسوي اصول خود را به آثار ولتر بدهکار است

رساله اي درباره تحمل: ولتر بيشتر زندگي خود را صرف نوشتن درباره تحمل مذهبي کرده است و از اين بابت توجه بسياري برانگيخته است. او در سال 1762 به دنبال اعدام يک پروتستان بيگناه در تولوز فعاليت خود را آغاز نمود. اين مرد که ژان کالاس نام داشت متهم به قتل پسرش بود پيش از آن که آن پسر بتواند به باور کاتوليک درآيد. همچون مورد او جي سيمپسون، اين قتل در تمامي فرانسه که عمدتاً کاتوليک بود واکنشهايي برانگيخت. کالاس به نحوي غيرانساني شکنجه و در نهايت حلق آويز شد اما هيچ وقت به ارتکاب چنين جرمي اعتراف نکرد. زماني که ولتر درباره اين بي حرمتي بزرگ نسبت به عدالت شنيد با مورد توجه قرار دادن داستان ژان کالاس در سال 1763 يک رساله درباره تحمل را منتشر کرد. اين اثر به طور کامل بر داستان کالاس متمرکز است

بحث ولتر بسيار ساده و روشن بود: غيرانساني ترين جرايمي که بوسيله بشريت در تمامي تاريخ صورت گرفته است به نام دين بوده است. قتل عام، شکنجه، کودک کشي، نسل کشي: پشت تقريباً هر جرم نفرت انگيز بشري نوعي پاکباختگي، اشتياق و تعهد مذهبي قرار داشته است. با اين حال شرورانه ترين جنايات آنهايي بوده است که بوسيله مسيحيان برعليه ساير مسيحيان از فرقه ها و کليساهاي ديگر انجام شده است. رساله در اين باره بحث مي کند که از جايي که مذهب قطعيت را نمي پذيرد و فرقه ها و مذاهب متعددي مشترکات فراواني دارند، بايستي به مردم اجازه داد آنچه که از دين خود درک مي کنند اجرا کنند به خصوص اگر دينشان مسيحيت باشد. دولتها نبايستي ساختارهاي ديني بر تمامي حکومت خود تحميل کنند. بحث نهايي کتاب به اينجا مي رسد که ارزشهاي غيرديني بايستي بر ارزشهاي ديني اولويت داده شوند؛ تا زماني که اين اتفاق بيفتد تاريخ بشر با شرارتهاي غيرانساني نوشته خواهد شد

کانديد: مشهورترين کتاب ولتر کانديد است. کانديد داستان کوتاهي است که در سال 1759 منتشر شد. هرچند ولتر بارزترين نماينده فلاسفه زمان خويش است اما کانديد کتاب عجيبي است که در آن به بسياري از فرضيات جنبش فلاسفه حمله مي شود. به خصوص اين داستان کساني را که فکر مي کنند انسانها به نحو بينهايتي مي توانند خود و محيط خود را بهبود دهند به تمسخر مي گيرد. کانديد، شخصيت اصلي داستان که در جامعه اي متخاصم زندگي مي کند در تلاشي بيفايده مي کوشد اين باور خوش بينانه را که از سوي معلم خصوصيش مورد اصرار قرار دارد حفظ کند که جهاني که در آن زندگي مي کند بهترين جهان ممکن است. او در سرتاسر اروپا، جنوب آمريکا و خاور ميانه سفر مي کند و در مسير خود با فجايع طبيعي وحشتناک و فجايع وحشتناکتري که بوسيله انسانها برعليه انسانهاي ديگر رخ مي دهد روبرو مي شود. او در نهايت مي آموزد که تنها راه حل فعاليت سازنده اي است که اطرافيانش را بهره مند سازد

دنيس ديدرو و ژان لوروند دالمبرت

مانيفست بزرگ جنبش فلاسفه يک سند کوچک نبود؛ تا اواخر دهه 1740 همه فهميده بودند که مجموع کلي و روح کامل جنبش در دايره المعارف دنيس ديدرو و ژان لوروند دالمبرت گنجانده شده است

دايره المعارف در حقيقت محصول کوشش جمعي بيش از يکصد متفکر فرانسوي بود. هدف اصلي اين اثر، غيرديني کردن آموزش و بيش از هر چيز ديگري رد آن چيزي بود که نويسندگان باور داشتند بقاياي خطرناک قرون وسطي است. از نظر نويسندگان ارتقاي انساني يک موضوع ديني نيست بلکه به سادگي موضوعي درباره تسلط بر جهان طبيعي از طريق علم و فناوري و نيز تسلط بر انگيزه هاي انساني از طريق فهم چگونگي عملکرد افراد و جوامع مي باشد

ديدرو يک نويسنده پرکار بود که تقريباً درباره هر موضوعي و در هر شکل ادبي نوشته هايي داشت. او درباره فلسفه، علم، موسيقي و هنر نوشته بود. داستانهاي کوتاه، مقالات و قطعات نمايشي نيز از نوشته هاي او بودند. دالمبرت يک رياضيدان و دانشمند بود. پيشگفتار دايره المعارف را او نوشته بود. اين پيشگفتار يک سند حياتي و مهم براي توضيح نوع رويکرد فلاسفه نسبت به دانش بود. در اين پيشگفتار دالمبرت توضيح مي دهد که دايره المعارف براساس طبقه بندي دانش بشري تنظيم شده است. اين روش يک اصل ارسطويي و يک اصل کاري استاندارد در دايره المعارف بود. اين تقسيم بندي دانش در دايره المعارف، همان تقسيم بندي است که امروزه ما در دانشهاي بشري شاهد آن هستيم: انفکاک بين علوم انساني و طبيعي و نيز انفکاک بين علوم طبيعي و علوم مکانيکي ريشه هاي خود را بدهکار پيشگفتار نظري دالمبرت در دايره المعارف مي باشد

مونتسکيو

بارون مونتسکيو تمامي توجه خود را صرف نظريه سياسي نمود. اثر او با عنوان روح قوانين (1748) در جستجوي راهي براي توضيح اين بود که چگونه گروههاي مختلف مردم اشکال مختلف و متنوعي از حکومت را شکل مي دهند. او بر اين اعتقاد بود که آب و هوا، منطقه جغرافيايي و شرايط کشاورزي تا حدود زيادي رفتار انساني و اشکال مختلف اقتدار را تعيين مي کند. با اين حال مونتسکيو معتقد بود که يک شيوه حکومتي واحد و برگزيده وجود دارد که در هر شرايط جغرافيايي و آب و هوايي از طريق انسانها قابل پيگيري است. از نظر مونتسکيو بهترين شکل حکومت انساني در قالب قانون اساسي انگليس پس از انقلاب درخشان تجسم يافته بود. به خصوص که قانون اساسي انگليس قدرتهاي حکومتي را در سه شاخه دولتي مستقل؛ اجرايي، تقنيني و قضايي تقسيم کرده بود. از جايي که هيچ فرد يا گروه واحدي عهده دار همه قدرت و اختيار دولت نبود، حداکثر مقدار آزادي سياسي و اقتصادي در اختيار جمعيت عمومي مردم قرار مي گرفت. او اين تقسيم قدرت برابر را کنترل و تعادل مي ناميد. نظريات دولت او تأثيرگذارترين انديشه سياسي در تشکيل دولت آمريکا در پايان آن قرن بودند

فلاسفه انگليسي

جنبش فلاسفه محدود به فرانسه نبود بلکه به زودي به سوي ديگر کشورهاي اروپايي جريان يافت. در انگليس اين جنبش واجد سه چهره افتخارآميز ديويد هيوم، آدام اسميت و ادوارد گيبون بود. از جايي که فلاسفه فرانسه به طرز سنگيني تحت تأثير انديشه انگليسي بودند، اين طبيعي بود که انگليسيها به سمت انديشه هاي نويني بروند. ولتر تحت تأثير تجربه گرايي انگليسي و مونتسکيو تحت تأثير دولت انگليس بود

ديويد هيوم (1711-1776) شايد مهمترين فيلسوف انگليسي قرن هيجدهم بود. او يک شک گراي راديکال بود و تأثيرگذارترين اثرش با عنوان کنکاشي در درک بشري در اين باره بحث مي کند که افراد انساني هيچ چيز را نمي توانند با اطمينان بدانند و بپذيرند. نظريه او درباره اخلاق حتي تأثيرگذارتر بود؛ او به يک اخلاق نسبي گرا اعتقاد داشت. از جايي که هيچ کس نمي تواند هيچ چيز را با اطمينان بداند اين به آن معنا بود که هيچ شخصي در موقعيتي قرار ندارد که براساس دستگاههاي اخلاقي متفاوت قضاوت مشخصي انجام دهد

آدام اسميت (1723-1790) يکي از مهمترين نظريه پردازان دوره قرن هيجدهم است. کتاب او با عنوان کنکاشي درباره طبيعت و علت ثروت ملل (1776) اولين کتابي بود که به طور سامانمند سرمايه داري را توضيح داد و به عنوان کتابي مطرح شد که تا حدود زيادي اقتصاد را در جهان غرب ابداع کرد

اسميت در اين کتاب تنها و تنها يک دغدغه دارد: توضيح دادن اين که چگونه ملتها به عنوان گروههاي انساني ثروتمندتر مي شوند. در حالي که ديگر متفکران قرن هيجدهم نگران ارتقاي آگاهي و اجتماع بودند، اسميت بر اين باور بود که پيشرفت انسان تا حدود زيادي با ارتقاي مداوم زندگي بشري از طريق افزايش ثروت کليت يک ملت به دست مي آيد. ثروت ملل تلاشي سامانمند براي توضيح روندهايي است که منجر به رشد ثروت جمعي ملت مي شود

اسميت چندين خصوصيت براي اقتصادهاي در حال رشد شناسايي مي کند. اولين و مهمترين آنها تقسيم نيروي کار است. انقلاب در نيروي کار در قرنهاي هفدهم و هيجدهم که طي آن کارهاي توليدي بين تعدادي از کارگران که هرکدام يک کار واحد انجام مي دادند، انقلابي در توليد بوجود آورد که باعث افزايش صد برابر در ميزان بازده شد. باور پايه اي اسميت اين بود که تمامي معنا و ارزش زندگي انسان در کار سازنده به ظهور مي رسد؛ به اين ترتيب افزايش در توليد نه تنها منجر به حصول ثروت بيشتر براي ملت مي شود بلکه باعث ظهور معنا و ارزشي برتر در زندگي بشر مي شود

دوم اين که تمامي انحصارات و مقررات کار توليدي را مختل مي کنند. انسانها براي به دست آوردن منفعت براي خود کار مي کنند؛ مقررات و انحصارات باعث کمرنگ شدن انگيزه سود مي شوند و به اين ترتيب فعاليت توليدي انسان را کند و سست مي کنند. اسميت به جاي اين مقررات يک نظام طبيعي از آزادي اقتصادي پيشنهاد مي کند که طي آن هر فرد در جامعه آزاد است تا شيوه هزينه کردن کار توليدي و سرمايه خود را برگزيند. اين آزادي اقتصادي را به اين شکل مي توان ترجمه کرد که افراد را آزاد بگذاريد تا آن طور که دوست دارند عمل کنند. اگر به افراد اجازه داده شود تا اهداف خودخواهانه خود را دنبال کنند آنگاه ثروت کلي ملت افزايش خواهد يافت. با اين حال اين خودخواهي باعث ظلم اجتماعي نمي شود؛ پشت اين آزادي طبيعي اقتصادي يک دست نامرئي قرار دارد که افراد را به سمت رفتار صحيح هدايت مي کند

سوم اين که جهان مادي يک گنجينه بي پايان از منابع است که مي توان آن را براي کسب منفعت براي نوع بشر استخراج نمود. بر انسانها واجب است که با منابع طبيعي چنان برخورد کنند که گويا کمياب نبوده و به نحو بي پاياني فراوان هستند. اين انديشه که جهان يک انبار بي پايان از منابع است که براي استخراج بوسيله بشر در دسترس است چنان جنبه عمومي از زندگي ماست که باور آن مشکل است که بدانيم اين يک انديشه مدرن است که تا زمان کتاب اسميت پيشينه دارد

ادوارد گيبون (1737-1794) تاريخي عظيم درباره روم با عنوان انحطاط و سقوط امپراطوري روم نوشت که در سالهاي بين 1776 و 1788 منتشر شد. هنوز مي توانيد افرادي را ببينيد که خود را موظف مي دانند اين کتاب را به عنوان يک متن کلاسيک تاريخ بخوانند. با اين حال اهميت اين کتاب در اين است که نظرات سياسي و اجتماعي جنبش فلاسفه را در ارتباط با تاريخ تنظيم مي کند. گيبون چنين بحث مي کند که روم به دو دليل سقوط کرد. اول اين که روم مورد هجوم بربرها قرار گرفت. دوم اين که روم با اتخاذ مسيحيت، با زبون و محافظه کار شدن به انحطاط رفت و دين ذهن و روح رومي را ويران ساخت. روميها منطق علمي را با يک دين شرم آور جانشين کردند؛ اين باعث شد بيش از هر چيزي روم نسبت به تجزيه دروني و تهاجم بيروني آسيب پذير شود

فلاسفه ايتاليايي

در ايتاليا تأثيرگذارترين فرد متعلق به جنبش فلاسفه سزاره بکاريا (1738-1794) بود. کتاب او با عنوان درباره جرائم و مجاراتها (1764) به طور اساسي ديدگاه اروپايي را نسبت به عدالت و نظام مجازات تغيير داد. بکاريا چنين بحث مي کند که مجازات قضايي نبايستي براي مجازات بلکه براي محافظت جامعه اعمال شود. محبوس کردن مجرمان ايشان را از ارتکاب جرائم بيشتر باز مي دارد و نظارت دقيق و آموزش ايشان در طول حبس ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي را به آنان مي آموزد و به اين ترتيب مانع از وقوع جرم پس از آزادي آنان مي شود. تمامي ساير اشکال مجازات شامل مجازات بدني و اعدام افراط آميز هستند. توجه داشته باشيد که بکاريا در زماني اين را مي نويسد که بيشتر جرائم جدي جرائم منجر به قتل بوده و اعدام از نظر اجتماع امري معمول تلقي مي شده است. کتاب بکاريا به طور کامل چهره جامعه اروپايي را تغيير داد؛ چهل سال پس از نوشته شدن اين کتاب بيشتر کشورهاي اروپايي شکنجه و قطع عضو را کنار نهادند و به طور جدي تعداد جرائمي که با مجازات مرگ روبرو مي شدند کاهش يافت. علاوه بر اين زندانها براي نشان دادن تغيير رويکرد به زندانيان متحول شدند. زندان تبديل به محلي شد که در آن زنداني رفتار صحيح اجتماعي را دروني مي کند. به جاي اين که ايشان در سوراخهايي افکنده شوند، در اماکن بزرگ و بازي نگهداري مي شدند تا نظارت دائم بر روي ايشان انجام گيرد و اطمينان حاصل شود که رفتارهاي ايشان با هنجارهاي درست هماهنگ است

فلاسفه آلماني

در آلمان برجسته ترين متفکري که تحت تأثير جنبش فلاسفه قرار گرفت گوتهلد لسينگ (1729-1781) بود. اين جنبش هيچ گاه زمينه چنداني در آلمان و ايالتهاي پاپ پيدا نکرد زيرا سانسور شديد بود و قدرتهاي مذهبي به خصوص در ايالتهاي پروتستان به شدت نسبت به انديشه هاي جديد ناشکيبا بودند. لسينگ به طور عمده درباره تحمل مذهبي بحث کرده است. مشهورترين اثر او ناتان خردمند نام دارد که در سال 1779 نوشته شده است. او در اين کتاب درباره تحمل مذهبي يهوديان صحبت مي کند و علاوه بر آن معتقد است تعالي انساني ارتباطي با وابستگي ديني ندارد. او در اثر خود با نام درباره تعليم نژاد انسان در سال 1780 اين سخن را پيشتر مي برد. اين اثر کتابي کلاسيک درباره تاريخ پيشرفت انسان است. لسينگ بر اين اعتقاد است که تمامي اديان جهان شامل مسيحيت گامهايي در راه پيشرفت فکري، اجتماعي و معنوي بشريت بوده اند. هدف نهايي اين پيشرفت نقطه اي است که در آن بشريت دين را به طور کامل و به نفع منطق مطلق به کناري نهد

تشويش اجتماعي

از جايي که فلاسفه تمامي کشورها به قابليت ارتقاي افراد و جوامع انساني باور داشتند، ايشان همچنين فعالاني پرانرژي و تشويشگر بودند که گاهي اوقات به خاطر باورها و رفتارهاي خود، خطر فردي زيادي را متحمل مي شدند. آنان باور داشتند که جامعه انساني در هر زمان مي تواند قدري بهبود يابد. برخي از اين تلاشها بيفايده بودند در حالي که مواردي ديگر از قبيل تشويشهايي که براي اصلاح قضايي براساس اصول کتاب بکاريا به وقوع پيوستند منجر به بهبود و پيشرفت قابل توجهي شدند. با اين حال بايستي توجه داشت که مؤثرترين تشويشگران اجتماعي که براساس انديشه هاي جنبش فلاسفه کار مي کردند انقلابيون آمريکا در ربع پاياني قرن بودند. تأسيس و تشکيل جمهوري آمريکا تا حدود زيادي محصولي از عملي کردن انديشه هاي فلاسفه و با قبول خطرات شخصي قابل توجه بود.
با اين حال مرکز گرانش اصلاح اجتماعي در قرن هيجدهم يک نويسنده واحد بود: ژان ژاک روسو

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: