و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--ظهور فرانکها 330-751

ديديم که امپراطوري روم به دست اردوهاي کشتارگر بربرها به زانو در نيامد. مهاجماني که در غرب امپراطوري را سرنگون کردند نسبتاً کم شمار بودند و مسيحياني بودند که رابطه طولاني با روميها داشتند و از طريق اين تماس پيچيدگيهايي پيدا کرده و تا حدودي رومي شده بودند. ويزيگوتها، اوستروگوتها، بورگوندينها و وندالها در واقع در تلاش بودند بسياري از فرهنگ و مؤسسات امپراطوري روم را احيا و حفظ کنند. اما فتح مجدد جوستينين برخي از اين پادشاهيها را برانداخت و و ديگران را تضعيف کرد. دورترين قبايل ژرمن از فرهنگ رومي و عقب مانده ترين آنها بنيانهاي جامعه اروپاي قرون ميانه را شکل دادند و مهمترين اين قبايل فرانکها بودند

تاريخ اوليه فرانکها

فرانکها در سرزمينهاي دلتاي دهانه رودخانه هاي راين و شلدت ساکن بودند. در حدود سال 350 آنان تبديل به فدراتي روم شدند و اجازه يافتند سرزمينهاي جنوبي راين را که در حال حاضر جنوب هلند و شمال بلژيک را تشکيل مي دهد اشغال کنند. مشخص بود که سطح دريا در طول زمان متغير بود و سطوح بالاتر و پايين تر سطح آب تأثير زيادي بر روي سرزمينهاي کم ارتفاعي که فرانکها در آن ساکن بودند داشت. در دوران اوج امپراطوري روم سطح دريا پايين بود و اين منطقه بخصوص از نظر توليدات کشاورزي غني بوده و در تجارت و بازرگاني بين روميها و قبايل ژرمن فعال بود. با اين حال با گذشت زمان دريا شروع به پيشروي کرد و منطقه تبديل به يک لجنزار بزرگ شبيه حومه بايو در لوييزيانا جنوب غربي شد. فرانکها مانند کاجونها در اين منطقه شکارچي و دام گذار بودند و در آن زمان منبع تأمين سرباز براي ارتش روم بودند

سازمان اجتماعي آنان مانند اوستروگوتها و ويزيگوتها پيچيده نبود و سازمانبندي بالايي نداشت. آنان هنوز کافرکيش بودند و عموماً همان خداياني را مي پرستيدند که بسياري از ساير قبايل ژرمن مي پرستيدند؛ تور خداي رعد، ووتان خداي آسمان، تيو خداي جنگجو و از اين قبيل. آنان در قبايلي متمرکز بودند که هر کدام تحت فرماندهي شخصي بودند که از خانواده اي انتخاب مي شد که ادعا مي شد از نوادگان ووتان هستند. شاهان هم حاکم بودند و هم روحاني بودند و همچنين ثروتمندترين در قبيله بودند. آنان با انبوه مستخدمين و ملازمين که مرکب از بردگان و خدمتگزاران آزاد بودند احاطه شده بودند

با تضعيف شدن امپراطوري بسياري از قبايل کوچک که ملت فرانک را تشکيل مي دادند از منطقه لجنزار که خانه شان را تشکيل مي داد شروع به توسعه طلبي کردند. يک گروه در امتداد رودخانه شلدت به سمت پايين حرکت کرد و وارد منطقه اي شد که در حال حاضر در شمال فرانسه قرار دارد. بقيه در امتداد ساحل دريا پيشروي کردند. گروه اخير که با نام فرانکهاي ساليان خوانده مي شوند به عنوان اجداد ملت فرانسه در نظر گرفته مي شوند و قوانين و رسوم آنان (قانون ساليک) به عنوان پايه قانون فرانسه در نظر گرفته مي شود. اين مسأله بعداً به موضوع مهمي تبديل خواهد شد. در حدود سال 430 فرانکها منطقه غني کشاورزي بين سواسون و کامبراي را اشغال کردند. سواسون يک توليدکننده ادوات جنگي امپراطوري بود که سپر شمشير و نيزه توليد مي کرد. اکنون فرانکها مي توانستند مردان جنگي بسيار بيشتري را نسبت به قبل مسلح کنند. آنها بخش مهمي از ارتشي بودند که آئتيوس فرمانده رومي، هونها را با آن در جنگ شالون در سال 451 شکست داد. پس از کشته شدن آئتيوس به دست دشمنانش در دربار راونا در سال 453، فرانکها خشمگين شدند و مقررات فدراتي را زير پا گذاشته و هرگونه همکاري و اتحاد با امپراطوري را رد کردند. در سال 476 اودواکور فرمانده ژرمن ارتش روم در ايتاليا امپراطور روم غربي را عزل کرد و اعلام کرد امپراطوري در غرب پايان يافته است. فرانکها آزاد بودند اهداف و مقاصد خود را دنبال کنند

ظهور کلوويس

در سال 481 کلويس (نامي که نام مورد علاقه سلسله سلطنتي فرانسوي، لويي از آن گرفته شده) در سن پانزده سالگي رهبر قبيله کوچک خود شد. همانطور که قبلاً اشاره شد رهبران قبايل فرانسوي از يک خانواده واحد ولي گسترده که ادعا مي شد از نوادگان خداي ووتان هستند انتخاب مي شدند. به اين علت کلويس شروع به کشتن اعضاي خانواده خود کرد تا از تعداد افرادي که مي توانستند براي اقتدار با او رقابت کنند بکاهد. او به اين ترتيب ساير قبايل را تحت رهبري خود متحد کرد و در عرض پنج سال فرانکها را تحت فرمان شخصي خود گرد هم آورد

در سال 486 او به سرزمينهاي يک فرمانده نظامي رومي، سياگريوس که به اميد احياي دولت امپراطوري رومي سرزمينهاي خود را حفظ کرده بود حمله کرد. او در يک جنگ واحد سياگريوس را شکست داد و پايتخت خود را به نقطه مرکزيتر و استراتژيکتر شهر کوچک پاريس منتقل کرد

در سال 496 او براي جنگ بر عليه بورگوندينها آماده شد اما دريافت که آنها از سوي متحداني از ساير قبايل ژرمن حمايت مي شوند. او که درباره نتيجه جنگ مردد شده بود سوگند ياد کرد که اگر پيروز شود يک مسيحي کاتوليک شود. آرياييها همچون ساير رهبران ژرمن کاتوليک نبودند. او در جنگ پيروز شد و اولين شاه ژرمن شد که شاخه کاتوليک مسيحيت را که جمعيت بومي رومي به آن تعلق داشتند پذيرفت

در سال 507 امپراطور شرقي از او خواست تا ويزيگوتها را از گائول بيرون براند. در اردوي سالهاي 507 و 508 او ويزيگوتها را شکست داد و آنان را از پايتخت خود در تولوز به اسپانيا راند. عليرغم دخالت تئودوريک شاه ايتاليا، که درصدد بود مانع از دسترسي کلويس به ساحل مديترانه و ارتباط دريايي او شود، کلويس توانست کنترل جنوب فرانسه را به دست بگيرد. تئودوريک از اتحاد بين فرانکهاي کاتوليک و امپراطوري شرقي برعليه نظام آريايي خود در هراس بود

در سال 510 کلويس به آلمانيها که در امتداد شمالي راين زندگي مي کردند حمله کرد و آنان را شکست داد و بخشهايي از آلمان را به سرزمينهاي خود افزود. او در سال 511 درگذشت و پادشاهي فرانک بين چهار پسر او تقسيم شد. (نوادگان سلطنتي کلويس با نام مرووينيان که از نام مروويچ، پدربزرگ کلويس اخذ شده است خوانده مي شوند

گاولکيند و جنگ داخلي

تنها مؤسسه دولتي رهبري يا پادشاهي بود و مرووينيان قدرت خود را بر پايه سرزمينها -- شهرهاي کوچک و روستاها-- استوار کرده بودند و آنها را اموال شخصي خود قلمداد مي کردند. آنان و جانشينانشان با استفاده از توليدات اين سرزمينها زندگي مي کردند. خدمتگزاران سلطنتي از يک عمارت سلطنتي به عمارتي ديگر مي رفتند زيرا توليد هر عمارت بيشتر از چند شب و روز کفاف مصرفي آنها را نمي داد. افرادي که در اين عمارات نيازهاي اين دربار را تأمين مي کردند بايستي عمارت را اداره کرده و غذا، پوشاک، اسبها و ساير نيازمنديهاي دربار را تأمين مي کردند. اين خدمتگزاران، وزراي درباري بودند. با گذشت زمان مناصب بسياري از اين خدمتگزاران به عملکرد کارمندان رسمي مهم سلطنتي فرانسوي ارتقا پيدا کرد. بقيه پادشاهي مرووينيان تحت حاکميت مردان و زنان قدرتمند منطقه اي رها شده بود که خود خراجگزار بوده و در هنگام نياز شاه کمک نظامي اعزامي مي کردند. اين بخشها بعداً به کنتها و دوکهايي که بوسيله شاه منصوب مي شدند واگذار شدند

قانون سليقه اي بود و براساس خويشاونديها و عداوتها شکل مي گرفت. مفهومي از تعهدات نسبت به حکومت موجود نبود. مهم است به ياد داشته باشيم قدرت شاهان فرانک به طور گسترده اي بر پايه عمارتهايي که ملک شخصي شان بود بنيان شده بود. به اين ترتيب شاهان مرووينيان آنها را طبق رسوم سنتي به ارث انتقال مي دادند. گاولکيند يا تقسيم مساوي ماترک شخص متوفي بين فرزندانش، اصلي سنتي درباره نحوه تقسيم ارث در بين فرانکها بود و به اين ترتيب زمينهاي سلطنتي همانند عناوين سلطنتي -- که آنها هم از اموال شخصي در نظر گرفته مي شدند-- بين پسران يک حاکم متوفي تقسيم مي شدند. در بين ميراثبران رقابتي براي به دست آوردن سهم بيشتري از ثروت موروثي وجود داشت و رقابتي بين نوستريا، اوستراسيا و آکي تان سه منطقه اي که وارثان براي ارث بردن از هر کدام تقسيم مي شدند درگرفت. جنگهاي داخلي مداوم و اتحادهاي زودگذر وجود داشتند اما سلسله مرووينيان براي حدود سيصد سال حکومت کردند و براي مدت بسيار طولانيتري قدرتمندترين نيروي اروپاي غربي باقي ماندند. چطور چنين چيزي ممکن شد؟

پايه هاي اقتدار فرانکها

الف: فرانکها به جاي انتقال به داخل امپراطوري، به داخل آن گسترش و توسعه پيدا کردند. تعداد آنان به طور مداوم با مردان و زناني که از سرزمينهاي مادري فرانکها مي آمدند رو به افزايش بود. آنان نسبتاً به کندي پيش رفتند و هيچ وقت در موقعيت تهديدکننده اي قرار نگرفتند. و اين برعکس وندالها و ساير قبايل بود که با تعداد زياد رعاياي رومي خود تهديد مي شدند

ب: آنها با امتياز جغرافيايي از مسلمانان و روميهاي شرقي حفاظت مي شدند. نه مسلمانان و نه بيزانسيها در صدد نبودند چنان تا شمال پيشروي کنند که سرزمينهاي فرانکها را اشغال کنند

ج: رقيبان آنها ضعيف بودند يا فرصت تمرکز نداشتند. نه سياگريوس و نه آلمانيها قدرت آنچناني نداشتند و ويزيگوتها و بورگوندينها با شورشهاي رعاياشان به دردسر افتاده بودند. رعاياي آنان از فرانکهاي کاتوليک استقبال مي کردند و برعليه رؤساي آريايي خود عمل مي کردند

د: دولت آنان بدوي بود

آنان تلاشي براي حفظ موسسات يا سيستم جمع آوري ماليات رومي به خرج ندادند. يکي از دلايل عمده سقوط امپراطوري روم در غرب بي ميلي عمومي درباره حمايت از دولتي بود که مالياتهاي سنگين و گزافي را تحميل مي کرد و تشکيلاتش اغلب فاسد و ناکارا بود. امپراطوري روم طرد شد و وندالها استروگوتها و ديگران با تلاش براي حفظ تشکيلات مطرود رومي تضعيف شدند. فرانکها از اين کار تضعيف کننده امتناع کردند.آنان به نوعي خودمختاري منطقه اي تا جايي که قادر بود اجازه کار دادند. زمانهايي وجود دارد که تمرکززدايي از تمرکزگرايي کاراتر است و اين يکي از آن زمانها بود. فرانکها به دولتهاي مسؤول و پاسخگو اجازه اعمال اقتدار در سطح منطقه اي را دادند. اين همچنين اجازه داد تا حاکمان محلي مستعد و کارا به عناوين اشرافيگري فرانکها بپيوندند

آنان درباره مسائل عملگرا بودند. شاهان فرانک به جاي دنبال کردن آرزوهاي بلندپروازانه قدرت امپراطوري عموماً از ميوه هيا عمارت خود و تحميل ماليات بر ديگران لذت مي بردند. تشکيلات دولتي آنان چنان ناپخته بود که نمي توانست سرکوبگر باشد

ه: آنان از حمايت کليسا برخوردار بودند:آنان به خاطر تفاوتهاي ديني از مردم بومي جدا نيفتاده بودند. توده رعاياي آنان کمتر نگران اين موضوع بودند که حاکمانشان مسيحيان خوبي هستند تا اين که متوجه اين موضوع باشند که آنان از گونه صحيحي از مسيحيت تبعيت مي کنند

کليسا کادر ماهر مورد نياز را در اختيار آنان قرار مي داد. فرانکها هرگاه مي خواستند مي توانستند از روحانيت بخواهند در خدمات دولتي فعاليت کنند. وقتي آنان به سوي سرزمينهاي غيرمسيحي توسعه مي يافتند مأموران کليسا همراه با شاهان فرانک براي آرام کردن و آموزش دادن اين رعاياي تازه کار مي کردند

نتيجه

تا سالهاي ششصد ميلادي کليسا شاهد نابودي تشکيلات دولتي رومي بود که خود بخشي از آن محسوب مي شد. پس از آن کليسا وارد رابطه مشابهي با فرانکها شد. دولتهاي فرانک در واقع اتحادي از عناصر بسياري متفاوتي بودند و کليسا يکي از مهمترين اين عناصر بود

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: