و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۷

سرباز وطن 4

زماني که تو زاهدان و تو بهداري قرارگاه عملياتي رسول اکرم محل خدمتم هنگ بيرجند تعيين شد فکر نمي کردم در عمل در نهايت محل خدمتم در محدوده استان سيستان و بلوچستان قرار خواهد داشت. زماني که چند روزي تو بيرجند براي تعيين محل نهايي خدمتم در يکي از يگانهاي تابعه، در هنگ سلمان معطل بودم هم به خاطر برخورد استوار وظيفه هاي اونجا که چند شبي مهمان آسايشگاهشون بودم و هم به خاطر برخورد فرماندهاني که براي مرخصي يکي دو روزه باهام کنار اومدند بهم خيلي خوش گذشت. فرصتي بود بيرجند رو بعد از هفت سال دوباره ببينم. و هم امکاني بود تا يه پنج شنبه جمعه رو به قاين برم. نمي دونم به خاطر چيه که احساس مي کنم اون منطقه سنگها و آجرها و ديوارهاش، درختهاي کاج و گنجشکاش، آفتاب و آسمون و ابراش جنس ديگه اي دارند. يگان 135 امام محمد باقر که تحت تابعيت هنگ بيرجند و محل خدمت من تعيين شد در عمل چند کيلومتري اون طرف مرزهاي استان خراسان جنوبي و در مجاورت روستايي به نام ماده کاريز قرار داره که از توابع شهرستان زابل محسوب مي شه.

يگان ما در قلب کوير و درست کنار جاده قرار داره. جالب اينجاست که برخلاف عرف اماکن نظامي حصار اطرافش تنها يه توري سيميه که با چند رديف سيم خاردار حمايت مي شه و به خوبي مي شه از داخل يگان جاده و ماشينهاي عبوري و خانه هاي روستايي و آدمهاش رو که اونور جاده قرار دارند و نيز تپه ها و کوير اطراف رو ديد. به اين ترتيب ماشينهاي عبوري و اهالي روستا هم به خوبي افراد و اماکن و تجهيزات داخل رو مي بينند. هرچند گرماي هوا و گرد و خاک معضل مهمي براي اونجاست اما باز هم پرت افتادگي و خلوت بودن محل نکته جالبيه. شب که از اتاق بيرون مياي خودتو تو يک بيابون سوت و کور پيدا مي کني که فقط يه دونه ماه اون بالا تو آسمون نور افشاني مي کنه. محل خدمت من تو بهداريه. کاري به کار صبحگاه و کلاس و نگهباني و عمليات يا هر وظيفه و مسؤوليت ديگه اي ندارم. روزها تو بهداري هستم و شبها هم همونجا استراحت مي کنم. يگان ما پيش از اين چون گويا ناامني و درگيري بيشتر بوده به اندازه يک گردان نفرات داشته اما در حال حاضر نيروهاي کمتري داره و بنابراين مراجعات بهداري هم کم و به عبارت بهتر خيلي کمه. من تقريباً بيکارم و روال امور مربوط به بهداري رو هم به دست بهيار سپرده ام و ترجيح مي دم حتي الامکان دخالتي نکنم. به خاطر دور بودن از مرکز هم سخت گيري زيادي براي رعايت نظم و مقررات انضباطي وجود نداره. بيشتر تنهام. و از تنهايي لذت مي برم. فرصتي هست درسهامو مرور و جمع بندي کنم. به خصوص با مراجعاتي که انجام مي شه انگيزه و سرنخي براي خوندن مطالب پزشکي بوجود مياد.

بيست و ششم خرداد ساعت پنج و نيم عصر زماني که از اتوبوس زاهدان جلو يگان پياده شدم لباس نظامي داشتم اما وقتي ساعتي بعد همراه بهيار قرار بود براي معرفي پيش فرمانده يگان بريم گفت که لباسم رو عوض کنم و با لباس شخصي باشم. وقتي قرار بود پيش سرگرد بريم با خودم مرور مي کردم که چه احتراماتي بايد به جا بيارم. داخل که رفتيم ديدم جناب سرگرد با زيرپوش سفيد و شلوار نظامي روي زمين نشسته و دو نفر مهمان ديگه هم با لباس شخصي اونجا حضور دارند. کولر گازي مي وزيد و تلويزيون برنامه هاي شبکه استان سيستان و بلوچستان رو پخش مي کرد. آدم مهربوني بود و تعريفش رو هم قبلاً شنيده بودم. اول شک داشتم در برخوردهاي دوستانه اش چقدر صادقه اما زماني که تقاضاي ده روز مرخصي من رو در روزهاي اول حضورم در يگان قبول کرد شکم کمتر شد. اما مشکل مهم يگان آماده نبودن شرايط بهداري براي اسکان بود. بهياري که قبل از من تو يگان بود از آسايشگاه يه قسمت ديگه استفاده مي کرد و براي انجام امور مربوط تنها گاه گاه به بهداري رفت و آمد داشت. اما من حتماً بايد تو بهداري مي موندم. هم حوصله جمع رو نداشتم و هم جايي مي خواستم که راحت به کارهاي خودم برسم. وقتي تصميم گرفتم به بهداري نقل مکان کنم معيوب شدن کولر و گرماي بهداري باعث نشد دوباره مثل چند شب اول به آسايشگاه ادوات برگردم.

هیچ نظری موجود نیست: