و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۶

اندیشه روشنگری در قرن هفدهم

لغت روشنگري به عنوان يک دوره تاريخي به مجموعه اي از تغييرات در انديشه و الفاظ اروپايي اشاره دارد. اين يکي از معدود دوره هاي تاريخي است که بوسيله خود مردمي که در اين دوره مي زيسته اند نامگذاري شده است. بسياري از دوره هاي تاريخي از قبيل رنسانس، دوران مدرن اوليه، اصلاحات مذهبي، روشنگري توکوگاوا بوسيله تاريخ نگاران بعدي نامگذاري شده اند. زماني که نويسندگان، فلاسفه و دانشمندان قرن هيجدهم فعاليتهاي خود را روشنگري مي ناميدند مقصودشان آن بود که آنان در حال جدا شدن از گذشته و جايگزين کردن ابهام، تاريکي و فراموشي در انديشه اروپايي با نور حقيقت هستند

چنان که پيش از اين گفتيم هرچند روشنگري يکي از معدود دوره هاي تاريخي است که بوسيله خودش نامگذاري شده است، تعيين کردن زمان آغاز اين دوره کاري مشکل است. نه تنها نمي توانيم به سادگي آغازي براي روشنگري پيدا کنيم بلکه همچنين قادر نيستيم يک نقطه پاياني حقيقي براي آن تعيين کنيم. ما هنوز کم وبيش در يک جهان روشنگرانه زندگي مي کنيم. هرچند فلاسفه و تاريخ نگاران فرهنگي اواخر قرن نوزدهم و تمامي قرن بيستم را به عنوان دوره پسا روشنگري ناميده اند اما ما هنوز با آن جهان بيني زندگي مي کنيم که به طور عمده مبتني بر انديشه روشنگري است

به اين ترتيب بدون اين که تاريخي براي روشنگري تعيين کنيم، تحت عنوان انديشه روشنگري در قرن هفدهم به تغييراتي که در انديشه اروپايي در قرن هفدهم رخ داد مي پردازيم. در اين باره به اين موضوع توجه داريم که چنين استفاده اي از اين الفاظ ممکن است نقدبرانگيز باشد. اجزاي اصلي انديشه روشنگري از اين قرار هستند: الف) هستي به طور اساسي منطقي است به اين معنا که تنها با استفاده از استدلال مي توان آن را درک کرد. ب) رسيدن به حقيقت از طريق مشاهدات تجربي، استفاده از استدلال و تشکيک سامانمند ممکن است. ج) تجربه انساني پايه و اساس درک حقيقت است. هيچ اقتداري بر تجربه ارجحيت ندارد. د) تمامي زندگي انساني هم در وجه اجتماعي و هم در وجه فردي به همان روشي که جهان طبيعت قابل شناخت است قابل درک است. پس از درک زندگي انساني هم در وجه اجتماعي و هم در وجه فردي مي توان آن را دستکاري و مهندسي کرد همان گونه که جهان طبيعت را مي توان دستکاري و مهندسي نمود. ه) تاريخ بشر تا حدود زيادي تاريخ پيشرفت است. و) افراد انساني از طريق آموزش ديدن و توسعه توانايي هاي منطقي شان قابل ارتقا و رشد هستند. ز) نظريات ديني جايگاهي در درک جهان فيزيکي و انساني ندارند

دو مسير توسعه متمايز در انديشه روشنگري مطرح هستند: اول انقلاب علمي که منجر به ساختارهاي جديد ادراکي درباره جهان فيزيکي شد. اين موضوع در بخش بعدي مورد بررسي قرار گرفته است. دوم به کارگيري مجدد علوم انساني با استفاده از کاربرد تفکر علمي در حوزه هايي که به طور طبيعي علوم تفسيري تلقي مي شدند. در مسير اول دو ابداع بزرگ شامل توسعه انديشه تجربي و جهان بيني مکانيکي بود. تجربه گرايي مبتني بر اين اعتقاد است که مشاهده انساني ابزار قابل اعتمادي براي تشخيص ماهيت پديده هاست. مشاهدات انساني مکرر مي تواند درباره اتفاقات طبيعي آينده انتظاراتي منطقي بوجود آورد. در جهان بيني مکانيکي هستي همچون يک ماشين تلقي مي شود که با قوانيني طبيعي و قابل پيش بيني کار مي کند. هرچند خداوند جهان را خلق کرده است اما او در کارکرد روز به روز آن دخالت نمي کند. وقتي که جهان همچون يک ماشين درک شد سپس مي توان آن را همچون ماشينها براي منافع انساني دستکاري و مهندسي نمود

علوم انساني

اين باورها به طور پيوسته به علوم انساني نيز منتقل مي شدند. متفکران قرن هفدهم در نظرياتشان درباره شخصيت، توسعه انساني و کارکردهاي اجتماعي از توجيهات ديني و اخلاقي درباره رفتار و تعاملات انساني به سوي تجزيه تحليل تجربي و توضيح مکانيکي قوانين رفتار و تعاملات انساني انتقال يافتند

توماس هابز

اولين متفکر بزرگ قرن هفدهم که از روشهاي جديد در علوم انساني استفاده کرد توماس هابز (1588-1679) بود که کتابش با عنوان لوياتان يکي از انقلابي ترين و تأثيرگذارترين آثار در نظريه سياسي در تاريخ اروپاست. هابز علاقه وافري به علوم جديد داشت. او مدت زماني را در ايتاليا با گاليله گذرانده بود و با اشتياق اثر ويليام هاروي را که روش علوم فيزيکي جديد را درباره فيزيولوژي انساني به کار برده بود خوانده بود. بعد از جنگ داخلي انگليس هابز مصمم شده بود که فلسفه سياسي بايستي به نحو جدي مورد بازبيني قرار گيرد. فلسفه سياسي کهنه که مبتني بر دين، اخلاق و تفسير بود مولد چيزي بود که از نظر او فاجعه اي منحصر به فرد در تاريخ انگليس بود. او پيشنهاد کرد که فلسفه سياسي بايستي مبتني بر روشهاي يکساني از مشاهده و توضيح چنان که در علوم فيزيکي به کار برده مي شود باشد

زماني که او اين اصول توصيفي را درباره سياست و دولتها به کار برد به دو نتيجه اساسي و تأثيرگذار رسيد: الف) تمامي قوانين انساني از قانون طبيعت مشتق شده است، زماني که قانون انساني از قانون طبيعت فاصله بگيرد فاجعه بوجود مي آيد. ب) تمامي شاهان نه با موافقت غيبي بلکه با موافقت توده مردم به قدرت مي رسند

اينها انديشه هايي راديکال بودند. در نتيجه گيري اول هابز بر اين باور بود که افراد انساني اشيايي مادي و فيزيکي هستند که با قوانيني مادي و فيزيکي اداره و کنترل مي شوند. هرچه که افراد انساني احساس مي کنند، فکر مي کنند و قضاوت مي کنند به سادگي واکنشهايي فيزيکي به محرکهاي بيروني هستند. حسهاي بدني احساسات را مي سازد و احساسات تصميم را مي سازد و تصميم رفتار را مي سازد. به اين ترتيب ما همگي ماشين هستيم. انگيزه اساسي که افراد انساني را برمي انگيزد خودخواهي است: تمامي افراد انساني در آرزوي به حداکثر رساندن رضايت خود و به حداقل رساندن دردهاي خود هستند. از جايي که فلسفه سياسي مبتني بر اصول ديگري از قبيل اخلاق ساخته شده است تمايل انسان به خودخواهي هميشه منجر به تراژدي مي شود

از جايي که همه افراد انساني خودخواه هستند هيچ شخصي در حقيقت از تجاوز همنوع خود در امان نيست. در اين وضعيت طبيعي بشر در جنگ با خويشتن است. افراد در حال جنگ دائمي با ديگر افراد بر سر منفعت، قدرت و سود هستند. هابز بر اين عقيده بود که جامعه متشکل از گروهي از افراد خودخواه است که براي به حداکثر رساندن امنيت خود و محافظت خود در برابر يکديگر در يک موجوديت واحد متشکل شده اند. هدف اوليه جامعه به حداکثر رساندن شادي افرادش است. در يک نقطه زماني اوليه، افراد در قالب يک جامعه گرد هم آمده اند و براساس يک قرارداد اجتماعي درباره قوانين و اصولي که همگي براساس آن خواهند زيست به توافق رسيده اند

با اين حال به سادگي نمي توان به افراد انساني اعتماد کرد که براساس توافقات انجام شده زندگي کنند. به اين دليل اقتدار بوجود آمد تا مواد قرارداد اجتماعي را اعمال و تحميل نمايد. ايجاد اقتدار که منظور هابز از آن شاه بود جامعه را تبديل به حکومت کرد. از نظر هابز بشر بهتر است در محدوده آزاديهاي تعريف شده يک پادشاهي زندگي کند تا اين که در شرايط بي نظمي وحشي و زندگي کاملاً برابر و آزاد زندگي کند

هابز با استفاده از اين استدلال به اين نتيجه مي رسيد که بايستي از اقتدار تبعيت بي چون و چرا داشت. اما با چرخش سرنوشت هم روش تشکيک و هم فرضيات اساسي او پايه هاي استدلال برعليه اقتدار مطلق را شکل دادند

باروک اسپينوزا

باروک اسپينوزا (1632-1677) يک فيلسوف يهودي بود که در هلند زندگي مي کرد و علوم جديد را در مورد اخلاق و فلسفه به کار برد. مشهورترين اثر او با نام اخلاق در تلاش است مجموعه اي از شواهد و تظاهرات را به کار گيرد که اولين بار بوسيله فرانسيس بيکن طرحريزي شد و سپس به طور کامل بوسيله رنه دکارت سازمان بندي شد. در اين روش ابتدا تعريفهاي مشخصي ارائه مي شود و براساس آنها به ترتيب اصول بديهي و نتايج ثانويه به دست مي آيند. تعريف ريشه اي او از خير پايه همه گزاره هاي اخلاقي او را تشکيل مي دهد. برخي از اين گزاره ها از قبيل اين که ترحم فضيلت نيست به شدت مورد نقد و مخالفت بوده است. بهترين خير درباره ذهن شناختن خداوند است و بالاترين فضيلت درباره ذهن تلاش براي شناخت اوست. اين اثر به نحو فوق العاده اي مورد بحث و اختلاف بوده است زيرا او براساس تعاريف ريشه اي خود به اين نتيجه مي رسد که خداوند و طبيعت به طور اساسي ماهيت مشترکي دارند. او به همان نظري رسيد که فيلسوف يوناني پارمنيدس حدود دو هزار سال قبل از او به آن رسيده بود. يک و تنها يک چيز در جهان وجود دارد و آن يک چيز خداوند است. هر چيز ديگري به سادگي بخشي از خداوند است. به اين ترتيب هر پيشنهاد و نظريه اي درباره جهان فيزيکي نظريه اي درباره ماهيت خداوند است. از نظر اسپينوزا علوم فيزيکي جديد تا حدود زيادي با الهيات نزديکي و مشابهت دارند. اين موضع بوسيله ايزاک نيوتن و الهيون تکرار شد. آنان بر اين اعتقاد بودند که درک کارکرد منطقي هستي به معناي درک کارکرد منطقي خداوند خالق آن نيز هست

اسپينوزا همچون هابز معتقد بود رفتارهاي انسان اساساً مکانيکي است. رفتارهاي انسان ناشي از دو چيز هستند: محيط بيرون و انگيزه هاي درون. رابطه بين محيط، انگيزه ها و رفتارهاي انسان رابطه اي مکانيکي است. به اين ترتيب تمامي رفتارهاي انسان بوسيله قوانين قابل توضيح است. انگيزه اساسي که تمامي افراد بشر را به حرکت مي اندازد تلاش براي حفظ خود و استقلال خود در ارتباط با اشياي خارجي مي باشد. با اين حال يک حوزه از فعاليت بشري که از تأثير محيط بيروني و انگيزه هاي انساني آزاد است انديشه منطقي است. هرچقدر انديشه از جهان خارجي و انگيزه هاي بشري آزاد بوده و انتزاعي تر باشد، شخص نيز آزادتر خواهد بود. از نظر اسپينوزا آزادي انسان تنها در تفکر انتزاعي موجود بود

اسپينوزا در نظريه سياسي خود بر آن است که افراد انساني به طور ريشه اي در هماهنگي با قانون طبيعي رفتار مي کنند. اسپينوزا همچون هابز بر اين باور است که افراد انساني در پي مراقبت و محافظت از خود هستند. در يک وضعيت طبيعي تنها اشتباهي که يک فرد انساني مي تواند مرتکب شود رفتاري است که منجر به نابودي يا پسرفتش شود. از جايي که افراد انساني قادر نيستند در عزلت خود را مورد محافظت قرار دهند، آنها جوامعي را شکل مي دهند که در آن حق فردي زيرمجموعه حق عمومي قرار مي گيرد. حق عمومي مفهومي بسيار شبيه قرارداد اجتماعي هابز است. ابزاري که جامعه بوسيله آن حق عمومي را بر افراد تحميل مي نمايد غلبه يا تسلط نام دارد. غلبه سه شکل مي تواند داشته باشد: غلبه با جمع (دموکراسي)، غلبه با اقليت منتخب (حکومت اشراف) يا از طريق يک فرد واحد (پادشاهي). مفاهيم درست و غلط، عدالت و ظلم زماني قابل درک هستند که حق عمومي از طريق طبقه غالب تعريف شده باشد. به اين ترتيب زماني که يک حاکم چيزي را درست يا غلط تلقي مي کند آن گاه آن چيز درست يا غلط خواهد بود ولي در طبيعت درست يا غلط، عدالت يا ظلم وجود ندارد. رابطه بين حق يا اختيار شخص با حق طبقه غالب رابطه اي معکوس است؛ هرچقدر اشخاص قدرت بيشتري داشته باشند مقدار کمتري از قدرت براي طبقه غالب باقي خواهد ماند و هرچقدر قدرت بيشتر در اختيار طبقه غالب قرار گيرد قدرت کمتري براي اشخاص باقي خواهد ماند. جالب است که اسپينوزا به نحو تلويحي چنين مي گويد که دموکراسي بهترين روش براي برقراري تعادل بين شخص و حق عمومي است زيرا دموکراسي تضمينگر خوبي براي اين است که باورهاي عمومي با باورها و رفتارهاي طبقه غالب هماهنگ باشد

جان لاک

آخرين فيلسوف مهم در کنار پاسکال و دکارت در علوم انساني قرن هفدهم جان لاک (1632-1704) بود. لاک در حوزه علوم فيزيکي جديد تبحر داشت. او يک خواننده مشتاق فرانسيس بيکن و ايزاک نيوتن و دوست نزديک رابرت بويل يکي از بنيانگذاران شيمي مدرن بود. او همچنين پاسکال و دکارت را با اشتياق مي خواند. او دو اثر بسيار تأثيرگذار در علوم انساني نگاشته است؛ نگاشته اي درباره درک انساني (1690) و دو رساله درباره دولت (1690

نگاشته چنان نوشته شده است که گويا موضوع آن روانشناسي انساني و شناخت است. اين اثر بيگمان اولين اثر اروپايي درباره شناخت انساني است. لاک از علوم جديد استفاده مي کند تا خود ذهن انسان و تمامي عملکردهاي آن را توضيح دهد. او با يک تعريف راديکال از ذهن بشري آغاز مي کند. از نظر لاک ذهن انساني در حالي وارد اين جهان مي شود که هيچ انديشه از پيش تعيين شده اي در آن نقش نبسته است. ذهن انسان در هنگام تولد خالي و همچون يک تخته پاک شده است. حسهاي انساني: چشايي، لامسه، بويايي، شنوايي و به خصوص بينايي ذهن خالي را با مواد حسي پر مي کنند. انسانها براساس اين حسها در نهايت نوعي درک منظم و منطقي به دست مي آورند. به اين ترتيب تمامي افکار بشري و تمامي انگيزه هاي بشري در نهايت از اين احساسات و تنها اين احساسات مشتق شده اند. طبق نظر لاک ذهن بشري به طور کامل مبتني بر تجربه است. او نه تنها معتقد بود بهترين دانش دانش تجربي است بلکه او همچنين بر اين باور بود که تنها دانش دانش تجربي است و شکل ديگري از دانش موجود نيست

يکي از پيامدهاي اين نظرگاه تجربي نسبت به انسانها اين بود که هر فرد بشري با تواناييهاي يکساني وارد جهان مي شود. هيچ کس به خاطر فضيلت تولد خود نسبت به شخص ديگري برتري اخلاقي يا علمي ندارد. از جايي که هر رفتار اخلاقي نتيجه تجربيات فرد است پس رفتارهاي غيراخلاقي به طور اوليه محصولي از محيط فرد و نه خود شخص مي باشد. اگر اين استدلال پذيرفته شود نتيجه چنين خواهد شد که در حوزه توسعه انساني با تغيير محيط مي توان برون ده اخلاقي و فکري افراد را تغيير داد. لاک پيشنهاد مي کند که تعليم بيش از هر چيز ديگري مسؤول ارتقاي خصوصيت اخلاقي و فکري افراد مي باشد. او پيشنهاد مي کند که امر تعليم براي پوشش تمامي اعضاي جامعه توسعه داده شود. اين نظريه آموزشي همچنان تا امروز بر فرهنگ غربي غلبه دارد

لاک در دو رساله چنين بحث مي کند که دولت و اقتدار سياسي مبتني بر قانون طبيعي است. لاک برخلاف هابز بر اين باور است که قانون طبيعي ايجاب مي کند تمامي افراد انساني با يکديگر برابر باشند. او اين اعتقاد را براساس نظرياتش درباره توسعه انساني ابراز مي کند. از جايي که هر فرد انساني با قابليتهاي يکسان نسبت به هر فرد ديگر انساني وارد جهان مي شود پس نابرابري نتيجه اي غيرطبيعي و ناشي از محيطي است که افراد مجبورند در آن زندگي کنند. اين باور هنوز بخشي از پايه هاي ديدگاه غربي نسبت به توسعه انساني مي باشد. افراد انساني گرايشي طبيعي براي حفظ برابري و استقلال خود دارند زيرا اين گرايشات جنبه هايي طبيعي از انسانيت است. از نظر لاک انسانها تنها به اين علت وارد قرارداد اجتماعي مي شوند تا درباره درگيريها و اختلاف نظرات موجود بين افراد و گروهها به قضاوت بپردازند. به اين ترتيب اقتدار مطلق موجوديتي غيرطبيعي در تاريخ بشري محسوب مي شود

از نظر لاک هدف اقتدار محافظت از برابري و آزادي بشر است. به اين دليل است که گروههاي اجتماعي با قرارداد اجتماعي به توافق مي رسند تا حاکميت يک اقتدار را بر خود قبول کنند. زماني که آن اقتدار ديگر نسبت به رفاه، استقلال و برابري افراد انساني توجه نداشته باشد قرارداد اجتماعي فسخ شده و وظيفه هر يک از اعضاي جامعه خواهد بود تا آن حاکم را سرنگون نمايد. اين اثر که مدت کوتاهي پس از انقلاب درخشان منتشر شد به روشني نتايج سياسي آن رخداد را منعکس مي نمود. اين اثر همچنين به عنوان يکي از عوامل اصلي تأثيرگذار در تشکيل دولت آمريکا بود

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: