و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶

جایی بین کرخه و راین

امشب بعد از گفتگوي ويژه خبري شبکه دو که با حضور آقاي لاريجاني برادر بزرگتر لاريجاني دبير شوراي عالي امنيت ملي و مذاکره کننده ارشد در مسائل هسته اي ايران که درباره اسم هيچ کدوم از دو برادر مطمئن نيستم اجرا شد، فيلم از کرخه تا راين آقاي حاتمي کيا رو گذاشت. که من البته اول فيلم تو کانالهاي ديگه چرخ مي زدم و ده دقيقه اول فيلم رو نديدم. فيلمهاي آقاي حاتمي کيا به خصوص سه فيلم موفقش تو اين چهار سال بارها موضوع مورد علاقه ام براي نوشتن بوده اند. متأسفانه به جز 5 يادداشت که درباره ارتفاع پست هنوز روي هاردم باقي مونده اند بقيه موارد رو از مجموعه حدوداً بيست يادداشتي که آخرين بار درباره مثلث حاتمي کيا نوشته بودم گم کرده ام. اين بار که فيلم رو مي ديدم ديدم هرچند اون زمان هر فيلم رو بارها ديده بودم و بارها عقب جلو کرده بودم بطوري که بعضي ديالوگهاش رو که برام جالب مي نموده حفظ شده بودم هنوز نکات زيادي رو تو ديالوگها و صحنه ها نفهميده بودم

امشب از اون جايي فيلم رو ديدم که سعيد به خواهرش ليلا در جواب اين سوال که چشماش چي شده مي گفت: گرفته به بال فرشته ها. باز خواهرش مي پرسيد: تير خورده؟ و سعيد جواب مي داد: تير؟ گفتم که، گرفته به بال فرشته ها. ديالوگها تا جايي که دقت کرده ام کاملاً حساب شده و معني دار هستند و در عين حال مشخصاً ساده و صميمي هستند. قسمت ديگه اي که دوست دارم بخشي از ديالوگها رو نقل کنم مربوط به جاييه که چشم سعيد تو بيمارستان تازه مداوا شده. ليلا جلو مياد و کنار تخت سعيد مي شينه. ليلا ترجمه مي کنه: دکتر مي گه نبايد گريه کني. سعيد جواب مي ده: پس بگو بدوزنش، اين چشما سه ساله گريه نديده. ليلا ادامه مي ده: شايد ضرر داشته باشه. سعيد مي گه: دست خودم نيست. ليلا آينه اي از کيفش درمياره و رو به سعيد مي گيره: گفتم شايد بخواي خودتو ببيني. سعيد که همچنان به صورت ليلا نگاه مي کنه مي گه: سه ساله فقط خودمو ديدم

نوذر جانباز شيميايي که مدام سرفه مي کنه با ليلا و سعيد تو ماشين درباره اين صحبت مي کنه که بخاطر سرفه هاش از زنش جدا شده. وقتي نوذر از ماشين پياده مي شه و مي ره ليلا مي گه: جنگ! ديگه از اين واژه کثيفتر ديگه چي مي تونه باشه؟ سعيد جواب مي ده: صلح. ليلا مي گه: شوخي مي کني! سعيد مي گه: تا وقتي تعريف از جنگ و صلح مشخص نباشه نمي شه چيزي گفت. ليلي با تعجب مي گه: ديگه چه تعريفي بالاتر از وضع اين آقا؟ و دوربين نوذر رو نشون مي ده که تو پياده رو دور مي شه. ليلي ادامه مي ده: خوب براي چي تعريفت رو براش نگفتي؟ سعيد جواب مي ده: نوذر سرباز اجباري نبود که نياز به اين تعريف ها داشته باشه، اون به يک همصحبت نياز داره. قبلاً که فيلم رو مي ديدم متوجه اين نسبتي که حاتمي کيا بين جنگ و صلح برقرار مي کنه نشده بودم. و اين بار ديدم که اين حرف چقدر معني دار و درسته

سعيد براي صحبت کردن با نوذر از پله هاي اداره مهاجرت بالا مي ره. ليلا دنبالش مياد و مي گه: ولش کن، هر آدمي حق انتخاب داره. سعيد در حالي که بهش مي گه باهاش نياد جواب مي ده: منم همينو مي خوام بهش بگم. سعيد خطاب به نوذر: از سابقه ات چي مي خواي بنويسي؟ نوذر: اينش به خودم مربوطه. سعيد: مي خواي بنويسي يک بسيجي که حالا برگشته؟ نوذر: يک بسيجي ذليل شده، فراموش شده، ... چشات نمي ديد، نديدي چه به روز بسيجي آوردن. سعيد: اين تو هستي که فراموش شدي. اين تو هستي که ذليل شدي، نه بسيجي. بسيجي با همين چيزا بسيجي شده. اينا رو ولشون کن. چي مي خوان بهت بدن؟ نوذر: احترام. سعيد: ديگه بسيجي نيستي؟ نوذر: نيازي به اين تاج ندارم. سعيد: اقلاً به قيمتش مي فروختي. تو تاجر خوبي هم نمي شي. معني اين ديالوگ و رابطه اي که حاتمي کيا بين وضعيت انساني غرب و ايران برقرار مي کنه قبلاً برام به خوبي روشن نشده بود. حاتمي کيا در صدد برمياد بين وضعيت مساعد انساني و احترام در غرب و ارزشها و داشته هاي داخلي نوعي مقايسه انجام بده

هميشه برام جالب بوده حاتمي کيا نقطه اوج موسيقي فيلمش رو که به عنوان موسيقي از کرخه تا راين براي همه ما شناخته شده است براي چه صحنه اي انتخاب کرده. ليلا به خونه اش در ايران زنگ مي زنه. مادرش تلفن رو بر مي داره ولي ليلا در جوابش نمي تونه صحبت کنه و صدازدنهاي پي در پي مادرش رو بي پاسخ مي ذاره. درست در لحظه اي که ليلا گوشي رو مي ذاره موسيقي اوج مي گيره چنان که گويا اگر ليلا در کلام خودش نمي تونه رابطه اي برقرار کنه و علاقه و ذهنيت خودش رو ابراز کنه اما موسيقي فيلم گوياي احساسات و دغدغه هاشه. به خصوص که با پياده شدن از ماشين و قدم زدن روي قايق حمل ماشين با وزش باد و منظره وسيع رودخونه حس شاعرانه و عاطفي سکانس تقويت مي شه. سعيد نظر خاصي براي برقراري رابطه ليلا با وطنش داره. مثلاً يه بار تو خونه بهش مي گه بايد مادر رو ببينه. بايد باهاشون حرف بزني. ليلا مي گه: از همون مراسم توبه گزاري؟ سعيد: نه. اين هنوز همون ليلا هستي و عوض نشدي. به نظر مي رسه حاتمي کيا از طريق ليلا نظر مشخصي نسبت به ايرانيان خارج از کشور و طرد شده داره

صحنه درخشان ديگه فيلم که قبلاً زياد دقت نکرده بودم جايي بود که سعيد بعد از اين که متوجه مي شه به بيماري مرگبار لوکمي مبتلاست نيمه شب کنار رودخونه اينطور داد مي زنه: خدا! چرا اينجا؟ تو خشکيها دنبالت گشتم نبردي. تو درياها دنبالت بودم نکشتي. تو جزيره ها دنبالت بودم فقط چشمامو گرفتي، اين تنو نبردي. حالا چرا اينجا؟ چرا؟ و در همين حين يک مشروبخور ولگرد که در حال عبوره، کنار سعيد مي ايسته و ته شيشه مشروبشو سر مي کشه و شيشه خالي رو تو رودخونه پرتاب مي کنه و کنار نرده هاي کنار رودخونه زانو مي زنه و کاري شبيه به نيايش کردن و زمزمه کردن رو شروع مي کنه. و موسيقي جالب فيلم هم داد زدنهاي سعيد و دعا خوندنهاي مشروبخور رو با هم همراهي مي کنه. به نظر مي رسه حاتمي کيا نه تنها به خصوص در سکانس مربوط به کليسا به تفاهم و نزديکي اديان نظر داره بلکه با انديشه ها و منشهاي بسيار متفاوتي مثل چنين مشروبخورهايي هم احساس نزديکي و همدلي مي کنه. در همين رابطه نگاههاي سعيد و گداي نيمه شب کنار خيابون که به هم دوخته مي شه هم قابل ذکره. اين گدا چنين رابطه اي با شوهر ليلا که در حال تعقيب سعيد بود برقرار نمي کنه

سکانس جالب ديگه فيلم که قبلاً اصلاً متوجه معنيش نشده بودم مربوط به قسمتي بود که يونس پسر ليلا قطعات ريل قطار برقيشو دور سعيد که در حال نماز خوندنه به هم مي بنده. بعد در حالي که سعيد در حال صحبت کردن با خانمش تو زايشگاهه يونس جانماز سعيد رو بر مي داره و تو يکي از واگنهاي قطارش مي ذاره. بعدتر زماني که طي مکالمه، سعيد متوجه مي شه به لوکمي مبتلاست و مي خواد پلاک جنگي خودشو از رو زمين برداره به لوکوموتيو قطار که در حال چرخيدنه گير مي کنه و همراه با قطار شروع به چرخش مي کنه. حالا قطاري داريم که به لوکوموتيوش پلاک جنگي سعيد وصله و تو يکي از واگنهاش جانماز قرار داره و خود قطار هم داره دور سعيد مي چرخه. اين چرخش شايد تداعي کننده طواف باشه. سعيد از بيماري خودش آگاه شده و يونس هم به وضعيتي که قطارش پيدا کرده مي خنده. ليلا هم تو آشپزخونه که مکالمه سعيد و زنش رو مي شنيده از اين که سعيد از واقعيت بيماري خودش آگاه شده ناراحته

نکته هاي ديگه اي هم تو فيلم بود. مثل اين که تو بيمارستان زماني که دکتر پانسمان چشم اول سعيد رو باز کرد و گفت به آرامي بازش کنه با اون چشم سعيد نمي تونست ببينه. و زماني که چشم دوم رو باز کرد گفته دکتر رو سرپرست ايراني جانبازان ترجمه کرد. و اين چشم بينا بود. يا زماني که يکي از جانبازان شهيد شده بود و سعيد با لمس دستش صورت شهيد رو لمس مي کرد و گريه مي کرد، پرستاراني که مي خواستند جسد رو ببرند با تعجب مي پرسيدند با اين جسد چي کار داريد. در اين قسمت حاتمي کيا دو نگاه متفاوت سعيد و پرستاران آلماني رو در برابر هم قرار مي ده. يا زماني که ليلا تو ميدون شهر از يکي از اجراکنندگان نمايش که حرکاتي شبيه آهن آدمي اجرا مي کنه وقتي درباره محل استقرار شوهرش مي پرسه و بعد خودش اونو پيدا مي کنه به هلن مي گه خودش پيداش کرده و لازم نيست اون باطري مصرف کنه. هلن و نيکول که حرکات رباتيک اجرا مي کنند و با صداي ماشيني صحبت مي کنند و طبق توصيف ليلا باطري مصرف مي کنند به خصوص که حاتمي کيا يکي از اونها رو در تعامل با سعيد قرار مي ده شايد سمبل انسان ماشيني شده غرب هستند که بايستي با سعيد هرچند که نابيناست مقايسه بشوند. هلن رو به دوربين مي گه فکر مي کردم که من دارم با اون بازي مي کنم ولي بعد احساس کردم اون داره با من بازي مي کنه

و در نهايت سکانسي که مربوط به مراسم درگذشت آيت الله خمينيه. احتمالاً به خاطر همين سکانس فيلم رو براي پخش در چنين شبي انتخاب کرده بودند. و سعيد که در حالي که از رو صندليش افتاده از پايين دستش رو به سمت صفحه تلويزيون که مراسم درگذشت آيت الله رو نشون مي ده دراز کرده و در حال گريه کردنه. و در آخرين صحنه فيلم هم پلاکي که در دست يونس تو هواپيما تاب مي خوره

هیچ نظری موجود نیست: