و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

جمعه، آبان ۲۶، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--قحطی بزرگ 1315-1317 و مرگ سیاه 1346-1351

قرن چهاردهم دوران فجايع بود. برخي از آنها بوسيله انسان بوجود آمده بودند مانند جنگ صدساله، پاپ در آوينون و اختلاف بزرگ کليسايي. اينها بوسيله انسان بوجود آمده بودند و ما کمي بعدتر آنها را بررسي مي کنيم. دو فاجعه کم وبيش طبيعي هم بوجود آمدند که مي توان تصور کرد هر کدام از آنها حقيقتاً براي تبديل کردن قرون وسطي به عصر تاريکي کفايت مي کردند: قحطي بزرگ و مرگ سياه. هرکدام از آنها مسبب مرگ ميليونها نفر شدند و هر کدام به نحوي به شکلي متأثرکننده وجود آسيب پذيريهاي جديد در جامعه اروپاي غربي را نشان دادند. اين دو با يکديگر جمعيت اروپاي قرون ميانه تحت فشار زيادي قرار دادند و سبب شدند بسياري از مردم مؤسسات کهنه اجتماعي را به چالش بگيرند و در ارزشهاي سنتي شک کنند و از اين طريق اين بلايا مسير توسعه اروپا را در بسياري زمينه ها تغيير دادند

قحطي بزرگ سال 1315

توماس مالتوس (1766-1834) يک اقتصاددان سياسي انگليسي يک رساله قدرتمند به نام نوشته اي درباره جمعيت نوشت. مالتوس در اين اثر اظهار کرد از جايي که توليد به صورت تصاعد حسابي افزايش مي يابد ( 2، 4، 6، 8، 10) و جمعيت به صورت تصاعد هندسي زياد مي شود ( 2، 4، 8، 16، 32) جمعيت يک منطقه يا جهان در نهايت تا جايي افزايش مي يابد که منابع کافي براي حمايت از آن وجود نداشته باشد. از سالهاي 800 تا 1300 مجموع توليد اروپا به صورت يکنواختي افزايش يافت. هرچند کمبودهاي غذايي منطقه اي که در آن بسياري از مردم از گرسنگي مي مردند وجود داشتند اما استانداردهاي زندگي در اروپاي غربي به طور کلي عليرغم افزايش يکنواخت جمعيت رو به بهبود بود

با اين حال تا اوائل قرن چهاردهم جمعيت تا چنان حدي افزايش يافت که زمين تنها در بهترين شرايط مي توانست منابع کافي براي حمايت از آن را تأمين نمايد. ديگر هيچ حاشيه مطمئني براي در نظر گرفتن نارسايي در توليد محصول يا حتي ضايعات محصول توليد شده وجود نداشت. در همين زمان آب و هواي اروپاي غربي در حال طي کردن دوره اي از تغييرات خفيف بود که طي آن تابستانها خنکتر و مرطوبتر شده و طوفانهاي پاييزي زودتر شروع مي شدند. شرايط ديگر براي کشاورزي مطلوب نبود

ما توجه کرديم که قبل از اين هم قحطي وجود داشت اما هيچ کدام چنين جمعيتي را تحت تأثير قرار نمي دادند و چنين به طول نمي انجاميدند. يک بهار پرباران در سال 1315 شخم زدن تمامي مزارعي را که براي کاشت آماده بودند غيرممکن ساخت و بارانهاي سنگين موجب فساد بخشي از بذرها شد قبل از اين که بتوانند جوانه بزنند. برداشت محصول بسيار کمتر از حد معمول بود و منابع غذايي بسياري از خانواده ها به سرعت تمام شدند. مردم تا جايي که مي تونستند از جنگلها غذا جمع آوري مي کردند: ريشه ها، گياهان و علفهاي خوراکي، دانه هاي خوراکي و پوست درختان. هرچند بسياري از مردم در نتيجه سوءتغذيه بسيار ضعيف شدند اما شواهد تاريخي نشان مي دهد تعداد نسبتاً اندکي مردند. با اين حال بهار و تابستان سال 1316 باز هم سرد و نمناک بودند. خانواده هاي دهقانان اکنون توان کمتري براي کاشت زمينهايي که به محصول آن براي جبران کمبودهاي گذشته نياز بود داشتند. آنان در انبار خانه غذاي بسيار کمتري براي نگهداشتن خود تا زمان برداشت محصول بعدي داشتند

تا بهار سال 1317 تمامي طبقات جامعه تحت تأثير قحطي قرار گرفته بودند و چنان که مي توان انتظار داشت طبقات پايينتر بيشتر از همه در فشار بودند. جانوران باربر کشتار شدند، بذرهايي که براي کاشت محصول به کار مي رفتند خورده شدند، نوزادان و کودکان جوانتر به حال خود رها شدند. بسياري از سالمندان به طور داوطلبانه از گرسنگي مردند تا شايد اعضاي جوانتر خانواده براي کار کردن دوباره بر روي مزارع زنده بمانند. گزارشات فراواني از آدمخواري وجود داشت هرچند هيچ کس نمي توانست بگويد اين موضوع به سادگي شايعاتي بيش نيست

شايد داستان هنسل و گرتل را به ياد آوريد. آنان در زمان يک قحطي بوسيله والدين خود در جنگل رها شدند و بوسيله يک پيرزن که در کلبه اي از نان زنجبيلي و آب نبات زندگي مي کرد مورد دعوت قرار گرفتند. آنان ديدند که پيرزن چوب از جنگ مي آورد و در اجاق آتش روشن مي کند. اما بعد متوجه شدند او براي کباب کردن و خوردن آنها نقشه مي کشد. گرتل از زن مي خواهد داخل اجاق را نگاه کند تا ببيند آيا به اندازه کافي داغ شده است و سپس او را به داخل هل مي دهد و در را به شدت مي بندد. مانند بسياري از داستانهاي افسانه اي گريم اين داستاني نسبتاً قديمي است اما تصويري از احتمالات وحشتناکي است که افسانه هاي کهن کودکان از آنها مملو است

آب و هوا تا تابستان 1317 به الگوي طبيعي خود بازگشت اما مردم اروپا قادر نبودند به سرعت روند بهبودي را طي کنند. عامل مهمي که در اين وضعيت سهيم بود فقدان دانه هايي بود که مي بايستي به عنوان بذر به کار روند. هرچند تاريخ نگاران هنوز از صحت اعداد مطمئن نيستند اما به نظر مي رسد گزارشات آن زمان نشان مي دهند يک پيمانه بذر براي توليد چهار پيمانه گندم لازم بود. در دوران اوج گرسنگي در اواخر بهار 1317 مردمي که از گرسنگي مي مردند بسياري از دانه هايي را که به طور طبيعي به عنوان بذر کنار گذاشته شده بودند و همچنين جانوران باربري را که براي شخم زني لازم داشتند خورده بودند

علاوه بر اين هرکدام از افراد و جانوران باقي مانده به سادگي چنان ناتوان بودند که نمي توانستند به طور مؤثري کار کنند. همچنين حدود ده تا پانزده درصد از جمعيت در اثر ذات الريه، برونشيت، سل و ديگر بيماريهايي که به خاطر ضعف بدني ناشي از گرسنگي افراد تبديل به بيماريهايي مرگبار شده بودند مردند. و بدين ترتيب جمعيت کمتري که نياز به غذا داشت باقي ماند. بنابراين اروپا قادر بود دوباره خود را بازيابد هرچند اين روند کند بود

تنها تا سال 1325 بود که منابع غذايي به حد تقريباً طبيعي بازگشتند و دوباره افزايش جمعيت شروع شد. با اين حال اروپائيان به شدت تکان خورده بودند. در زمان قحطي نرخ مرگ و مير بالا بود و حتي اشراف و روحانيون از گرسنگي مي مردند. اکنون جهان نسبت به دوران پيش از قحطي بزرگ، ثبات و نجابت کمتري نشان مي داد. افسانه مردمي ديگري که در حدود اين زمان ظهور يافت و ظهور رويکردي جديد و وحشي تر را در ميان مردم نشان مي داد داستان موش برج بينگن بود

سرزمين شاهزاده-اسقف بينگن، منطقه اي در ساحل راين و بالاي کولون به سختي از کمبود برداشت محصول در رنج و فشار بود و غذا بسيار کم بود. با اين حال اسقف از همه خواسته بود اجاره و ماليات کامل خود را به صورت نقدي و جنسي بپردازند. او سپس از پول خود براي خريد غذايي که در بازار باقي مانده بود استفاده کرد و تمام آن را در برجي در قلعه خود که محل زندگيش بود ذخيره کرد. او همه وابستگان و خدمتکاران خود را اخراج کرد و سپس تمامي دروازه ها و درهاي برج را بست و قفل زد تا مطمئن شود مردم تلاش نخواهند کرد وارد شوند و غذايي را که او در آنجا اندوخته است بدزدند. اما او نيازي به نگراني در اين مورد نداشت. مردم همگي منطقه را ترک کرده بودند. آنان تمامي علفها و دانه هاي زمين را خورده بودند. برخي مرده بودند و بقيه فرار کرده بودند و اسقف را به عنوان تنها آدم زنده بينگن برجا گذاشته بودند. درست زماني که او به خود تبريک مي گفت که به اندازه کافي زيرک بوده است که بتواند قحطي بزرگ را در راحتي سپري کند، صداهايي از بيرون و در پشت درها شنيد. او به سرعت به بالاي برج رفت و منظره وحشتناکي ديد. تمامي موشها و جوندگان گرسنه از تمامي منطقه بوي غذا را احساس کرده بودند و به سمت برج او هجوم مي آوردند

يک سنگ قديمي برج در شهر آلماني بينگن وجود دارد که هنوز براي بازديدکنندگان داستان مشهور موش برج اسقف بينگن را يادآوري مي کند

مرگ سياه 1347-1351

در طي چند سال بعد اقتصاد اروپا به آرامي رو به رشد بود و در نهايت توليدات کشاورزي و صنعتي به سطوح پيش از قحطي رسيد. اين بازگشت به حد طبيعي ناگهان در سال 1347 با فاجعه اي حتي بدتر از قحطي بزرگ به پايان رسيد

از زمان شکست جوستينيان در تلاش براي فتح مجدد سرزمينهاي غربي امپراطوري در سالهاي 540-565 اروپا به طور نسبي در انزوا به سر مي برد. جمعيتش محدود و تنک بود و ارتباطات بين روستايي مختصر بودند. چنان بود که گويا اين قاره به تعدادي از مناطق قرنطينه اي تقسيم شده بود. هرچند بسياري از بيماريها هميشه در حد معمول وجود داشتند اما بيماريهاي مسري به سرعت و سادگي پخش نمي شدند. بنابراين آخرين همه گيري که در زماني کوتاه همه مناطق را در برگرفت نمونه اي بود که بوسيله سپاهيان جوستينيان در سال 547 به غرب اروپا آورده شد. با اين حال تا قرن چهاردهم احياي تجارت و بازرگاني و رشد جمعيت وضعيت را تغيير داده بود. مردم بسيار بيشتر در داخل اروپا جابجا مي شدند و بازرگانان اروپايي به مسافتهايي بسيار دورتر و متنوعتر مي رفتند تا با خود کالاهايي پرسود و بيماريهايي مسري به خانه بياورند. علاوه بر اين رژيم غذايي، مسکن و پوشاک متوسط مردان و زنان اروپاي غربي به طور نسبي در وضعيت ضعيفي قرار داشت و کمبود چوب براي سوخت آب داغ را يک امر تجملي و بهداشت فردي را ماوراي استاندارد معمول زندگي قرار داده بود

برخلاف باور عمومي، مردم قرون وسطي در واقع به شستشو علاقه مند بودند. آنان به خصوص از فرو رفتن در وان داغ لذت مي بردند و با تأخير، تا اواسط قرن سيزدهم بسياري از شهرهاي کوچک و حتي روستاها حمام عمومي داشتند و اين برخلاف ژاپن است که تنها امروز چنين وضعيتي دارد. تبديل جنگلها به زمينهاي کشاورزي منبع چوب را کاهش داده بود و حمامهاي عمومي به علت هزينه گرم کردن آب شروع به تعطيلي کردند. آنان کوشيدند از زغال استفاده کنند اما معتقد بودند سوزانيدن زغال دود کثيف و ناراحت کننده اي آزاد مي کند و استفاده کردن از اين ماده را رها کردند. تا اواسط قرن چهاردهم تنها ثروتمندان مي توانستند از پس هزينه هاي حمام کردن در طي ماههاي سرد زمستان برآيند و بسياري از جمعيت در اغلب اوقات کثيف بودند هرچند از اين گونه بودن لذت نمي بردند

به نظر مي رسد مرگ سياه از جايي در آسيا ظهور کرد و از طريق ايستگاه تجاري کافا در ژنو در منطقه کريمه (درياي سياه) به اروپا آورده شد. داستانها مي گويند مغولها کافا را محاصره کرده بودند تا اين که نوعي بيماري در بين نيروهاي آنان شيوع يافت و آنان را مجبور کرد محاصره را رها کنند. فرمانده مغول به عنوان شليک پاياني دستور داد تعدادي از قربانيان طاعون را در منجنيقهاي خود قرار دهند و به سوي شهر پرتاب کنند. برخي بازرگانان به محض اين که مغولها منطقه را ترک کردند، از کافا به مقصد کونستانتينوپل حرکت کردند و طاعون را با خود جابجا کردند. طاعون از کونستانتينوپل در امتداد راههاي تجاري منتشر شد و در طي مسير کشتار عظيمي بوجود آورد

بيماري به طور اوليه بوسيله ککها و جوندگان منتقل مي شد. معده ککها با باکتري به نام يرسينيا پستيس آلوده مي شد. باکتري حلق کک آلوده شده را مسدود مي کرد به نحوي که هيچ خوني به معده کک نمي رسيد و باعث مي شد کک هرچه پراشتهاتر و گرسنه تر شود تا اين که به علت گرسنگي مي مرد. جانور مي کوشيد با بازگرداندن خون مکيده شده به داخل جريان خون شکار خود، بتواند به مکيدن خون از قرباني ادامه دهد. خوني که به اين طريق به داخل بدن قرباني تزريق مي شد ديگر آلوده به باکتري يرسينيا پيتيس بود. ککهاي آلوده شده به اين شکل جوندگان را آلوده مي کردند و ککهاي ديگري که از خون آن جوندگان تغذيه مي کردند به زودي با خون ميزبان خود آلوده مي شدند. اين ککها خود پس از آن بيماري را به جوندگان ديگر منتقل مي کردند و اين جوندگان مجدداً ککهاي ديگري را آلوده مي کردند. اين روند به همين شکل ادامه مي يافت. وقتي ميزبانان جونده آنها مردند ککها به بدن انسانها مهاجرت کردند و آنان را به همان روشي که جوندگان را بيمار کرده بودند، آلوده کردند و بدين ترتيب طاعون گسترش يافت

بيماري به سه شکل ظاهر شد
خيارکي: آلودگي دستگاه لنفاوي -- 60% مرگبار
ريوي: عفونت تنفسي -- حدود 100% مرگبار
و سپتيسميک: عفونت خون و احتمالاً 100% مرگبار

طاعون در هر منطقه تنها در حدود يک سال دوام مي آورد اما حدود يک سوم جمعيت منطقه در طي اين مدت مي مردند. مردم کوشيدند با حمل کردن کيسه هايي کوچک محتوي گياهان دارويي و گلهاي له شده بر روي بيني هايشان از خود محافظت کنند اما اين کار اثر اندکي داشت. افرادي که با نوع خيارکي آلوده مي شدند تورمهاي بزرگي در محل غدد لنفاويشان بوجود مي آمد و زمينگير شده به رختخواب مي رفتند. آنها که با نوع سپتيسميک آلوده مي شدند پيش از آن که علائم واضحي بروز کنند به سرعت مي مردند. آنها که با نوع تنفسي آلوده مي شدند هم به سرعت مي مردند اما پيش از آن علائم واضحي از قبيل تب ناگهاني که باعث تغيير رنگ قرمز گلي تيره در صورت مي شد مي داشت. آنگاه حمله ناگهاني عطسه هاي پي در پي و بدنبال آن سرفه کردن، سرفه هاي خوني و مرگ پيش مي آمد

اين باوري عمومي (هرچند نادرست) است که اين روند اتفاقات در شکل اخير از بيماري است که در يک بازي-شعر کودکانه به جاي مانده است و بيشتر مردم آن را مي دانند و آن را هم بازي کرده اند و هم خوانده اند

در حلقه اي در اطراف گل قرمز برقصيد
با يک کيسه پر از ادا و اطوار
آششه، آششه
همه بر زمين بيفتند

براساس اين تلقي از شعر-بازي فوق، حلقه اي که در شعر به آن اشاره شده است يک رقص حلقوي است. اغلب طاعون به شکل رقص مرگ تصوير مي شد که در آن يک جسد نيمه پوسيده نشان داده مي شد که در حال کشيدن يک مرد يا زن جوان تندرست به داخل حلقه اي از رقصندگان است که اين حلقه شامل مردان و زناني از طبقه هاي مختلف که زنده بودند و نيز اجساد و اسکلتهايي مي شد. باور بر اين است گل قرمز نشانه قرباني است که صورتش با خون (ناشي از سرفه هاي خوني) پر شده است و منظور از کيسه احتمالاً همان کيسه محتوي گياهان دارويي و گلها است که براي پيشگيري استفاده مي شد. آششه آششه صداي عطسه کردن است و همگي بر زمين بيفتند نشانه تکرار روند مرگ است که در آن زمان اغلب رخ مي داد

برخي پيامدهاي طاعون

بيماري در نهايت در حدود سال 1351 به اسکانديناوي رسيد (فيلم فک دريايي هفتم اثر اينگمار برگمان را ببينيد) اما موج ديگري از بيماري در سال 1365 از راه رسيد و پس از آن چندين بار تکرار شد تا اين که بنا به دلايلي نامعلوم مرگ سياه تضعيف شد و با امواجي از بيماريهاي تب حصبه، تيفوس و وبا جايگزين شد. اروپا تا اواسط قرن نوزدهم تجربيات خود را با امواجي منظم و مکرر از چنين بيماريهاي مرگباري تکرار مي کرد. هرچند ابتلا به طاعون خيارکي در بسياري از مناطق از جمله نيومکزيکو در جنوب غرب آمريکا معمول است اما مانند مرگ سياه در سالهاي 1347- 1351 گسترده نيست

تأثيرات اين طاعون و جانشينانش بر مردان و زنان اروپاي قرون وسطي عميق بود: رويکردهاي جديد در قبال مرگ، ارزش زندگي و خويشتن ظهور کردند. اين بيماري تعارضات طبقاتي را مشتعل ساخت، از اعتبار کليسا کاست، نوعي دينداري جديد (معنويت فردي) بوجود آورد که رويکردهاي اروپايي نسبت به دين را به طور عميقي متحول ساخت. با اين حال تأثير ديگر آن برافروختن نوعي توان جديد فرهنگي در اروپا بود که در آن زبانهاي ملي به جاي لاتين بيانگر احساسات مردم بودند. يک نمونه از چنين جنبشي دکامرون اثر جيوواني باکوچيو است. اين کتاب مجموعه اي از داستانهايي است که در حدود سال 1350 در خانه اي روستايي در حومه فلورانس نوشته شده است. گروهي از مردان و زنان جوان نجيب زاده از طاعون که شهر را مورد تهاجم قرار داده بود گريخته بودند و در اين خانه جمع شده بودند

يک نتيجه کوتاه

اينها فجايعي طبيعي بودند اما زماني وضعيت بدتر مي شد که ناتواني عناصر هدايت کننده جامعه، شاهزادگان و روحانيون در ارائه هرگونه رهبري در طي اين بحرانها مشخص شده بود. در چند نوشته بعدي دلايل ناتواني آنان را در اين امر بررسي خواهيم کرد

و ابراز شادي معصومانه

زماني رسم بود هر نمايشي را با يک شوخي خوشمزه يا رقص هنري به پايان ببرند. فکر مي کنم فرض اين بود که احساسات تماشاگران با نوسانات شديد احساسي که در نمايش ايجاد مي شد خسته مي شده است و در نتيجه آنان به مقداري تفريح خوب و تميز نياز داشتند تا دوباره تعادل خلق خود را به دست آورند. اکنون در امتداد اين رسم قابل احترام، مديريت يک شعر نسبتاً چاله ميداني ارائه مي کند

تاجري مي گفت در يک فصل پربيماري
شهري که ترک کردم پر از مرده ها بود
و همه جا اين مگسهاي قرمز خنده دار
روي چشمهاي اجساد وول مي خوردند
و آنها را مي خوردند

تاجري مي گفت تو را بيمار مي کنند
مگسها روي شراب و نان پرسه مي زنند
کشيشهاي رنگ پريده با روغن و کتابهايي در دست
چشمهايي پف کرده و نگاههايي تنبل دارند
مانند مگسها بر زمين مي افتند

تاجري مي گفت بايد مي خنديدم
پزشکان تميز مي کردند، دارو مي دادند و خونريزي داشتند
و با مباحثاتي جدي اثبات مي کردند
علت اين اوضاع مربوط به يک صورت فلکي است
آنگاه آنها شروع به مردن کردند

تاجري مي گفت اول آنها عطسه کردند
سپس به شدت قرمز شدند
آب طلب مي کردند و سپس در رختخواب مي افتادند
چشمهايي پف کرده و صورتي سياه شده داشتند
آنان منتظر مگسها بودند

تاجري مي گفت من بيرون آمدم
نمي تواني با مردگان تجارت کني
بنابراين اينجا آمدم تا تجارتم را چندبرابر کنم
اين زربفت را جنسي مرغوب خواهي يافت

و بعد عطسه اي کرد

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

هیچ نظری موجود نیست: