و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۵

افسانه معنویت

بعضي وقتها فکر مي کنم زندگي عرصه جدال عجيب دو کارگزار عمده است. يک کارگزار غالب دنيوي وجود داره که استادانه و خونسرد در حال دنبال کردن کار خودشه و يک کارگزار ضعيف و پوشيده معني خواه هم هست که خيلي از مواضع سابق خودشو از دست داده ولي به طور غير رسمي و پنهاني به حيات خودش ادامه مي ده. کارگزار غالب حضور و اهميت اين کارگزار ضعيفتر رو به رسميت نمي شناسه و به درستي ادعا مي کنه بدون اون کارگزار دوم هم زندگي ادامه داره و جاي خالي خيلي از کارکردهاي سابق اون کارگزار رو با ابزارهايي که اين کارگزار اول مهيا مي کنه مي شه پر کرد. اين کارگزار نحيف معني خواه مشکلش اينه که خيلي ها باورشون شده ديگه سطح بالاتري از حيات و بودن وجود نداره و هرچي هست همين سازوکارهاي معمول و مرسوميه که کارگزار قدرتمند و معتبر دنيوي ارائه مي ده. اما اين کارگزار قدرتمند قسمت زيادي از اعتبار و جذابيت خودش رو با پوشيدن لباسها و تقليد حرکات و سکنات اون کارگزار معزول معني خواه حفظ کرده و خوب مي دونه اگه بخواد از اين ابزارهاي عاريه اي دل بکنه و اونها رو کنار بذاره مردم يه لحظه هم نمي تونن چهره کريه و کثيفش رو تحمل کنند. ولي کارگزار معزول و گوشه گير قصه ما هنوز در اين انديشه است که در اين شرايط سخت دوام بياره و گاه و بيگاه در کوچه پس کوچه اي يواشکي سعي مي کنه تا سفره دلشو پيش بعضيا باز کنه. اما افسوس که کسي زبونشو بلد نيست و هرکس چنين ديدار ناخواسته و مختصري رو تجربه مي کنه هرچند تا مدتي هوايي و شيفته مي شه اما با سردرگمي به اين فکر مي کنه که اون شاهد قدسي تو بازار چي مي خواسته بهش بگه. اصلاً شاهد قدسي مگه وجود داره که تازه تو بازار ديده بشه. دلخوشي اون کارگزار اينه که روزي کساني پيدا خواهند شد که تو اين شرايط سنگين و جو مسموم بالاخره زبان ارتباطي شو براي مردم امروزي ترجمه خواهند کرد و براي همه مردم شهر زنده بودن و حضور داشتنش رو فرياد خواهند زد. واقعيت اينه که چنين ديدارهايي با کارگزار معني خواه خيلي کم اتفاق مي افته. بيشتر مواقع که انديشه حضور چنين کارگزاري مطرح مي شه مال وقتايي که دو نفر آدم، نمي دونم چطور مي شه که وقتي همديگه رو مي بينن جا و ياد يار قديمي سومي رو خالي مي کنند. ياري که زماني گويا هر دو نفر تجربه مشترکي باهاش داشته اند ولي ديگه خاطره روشن و گفتني درباره اش در ذهنشون نمونده. هرچي هست تو همون نگاهه و ديگه هيچ چيز براي گفتن نيست. جالبه که کارگزار قدرتمند مدعي شده حاکم هم مرده و ديگه حاکمي وجود نداره! احتمالاً اين رو مي گه تا بفهمونه ديگه همه کاره خودشه. يه حرفايي هم هست که بعضيها درباره اين کارگزار قدرتمند مي زنند. حرفش هست که چهره بي نقاب کارگزار قدرتمند رو ديده اند. کي باورش مي شه چنين آدم متشخص و شناخته شده اي قيافه واقعيش اين شکلي باشه. حکايت ژاندارماي اين کارگزار قدرتمند هم شنيدنيه. نه که کارگزار قدرتمند خيلي ناقلاست ژاندارمهاي خودش رو هم خيلي خوشگل درست کرده. يه زمان ژاندارمها مجبور بودن براي حفظ نظم و امنيت و کنترل اوضاع از ديوار سرک بکشن اما حالا مردم با روي باز وقت و بيوقت در خونه شون به روي ژاندارمها بازه. حتي ممکنه بدون اين که دقيقاً پرس و جو کنند که ژاندارمها دنبال چي هستند اونها رو به خصوصيترين امورشون هم راه بدهند ولي اغلب همه مي فهمند اين ژاندرمها مثل رئيسشون يک خورده يه جوري هستند! با وجود چنين بزک و ناز و اداهايي کار براي کارگزار معزول و نحيف معني خواه شايد مشکلتر باشه. ولي از کجا معلوم حرف کارگزار قدرتمند و ژاندارمهاش درست نباشه؟ بالاخره اين همه آدم تو اين شهر تو اين همه سال چرا هيچ کس داستان موثقي درباره کارگزار معني خواه نشنيده. کسي چه مي دونه
...

طي پروژه افسانه معنويت سعي مي کنم قسمت عمده دغدغه هاي فکري خودم رو جمع و جور کنم. زير اين عنوان بيشتر به تشکيک و انتقاد جامعه غرب در حيطه هاي مختلف اجتماعي سياسي اقتصادي و فرهنگي خواهم پرداخت. در اين راه از ايده هاي فکري که در فرهنگ خودمون شناخته شده تر هستند استفاده خواهم کرد. کار من در افسانه معنويت چندان حساب شده نيست و بيشتر در حد طرح موضوعي کلي و ناپخته است. سعي خواهم کرد براساس اصول فکري و دغدغه هايي که اينجا به اونها خواهم پرداخت حتي الامکان به مرور آراي صاحبنظران و نظريات علمي هم بپردازم. در اين رابطه دست نياز به سوي خوانندگان عزيز دراز مي کنم تا منابع ارزشمند مرتبط را معرفي کنند

هیچ نظری موجود نیست: