و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

تعلیقی بین سه نسل

يادمه زماني که پسربچه اي دبستاني بودم درباره اين که وقتي بزرگ شدم جوون ايده آل من چگونه کسي خواهد بود فکر مي کردم و در اين خيالپردازيها به شدت تحت تأثير صحبتهاي پدرم بودم. پدرم از نسل اول انقلاب و دانشجويي درگير در اتفاقات سالهاي انقلاب و پس از اون بود. از دوران کودکي به خاطر دارم پدرم به خصوص در روزهاي تعطيل و بيشتر مواقعي که قرآن مي خوند به بهانه يک آيه و اشاره قرآني درباره طرز تلقي شريعتي درباره اون قسمت شروع به صحبت کردن مي کرد و همينطور دامنه صحبتش کم کم به ساير صحبتهاي شريعتي و خاطراتش از اتفاقات انقلاب و مواضع فکري و فعاليتهاي مجاهدين خلق به عنوان يکي از فعالترين و پيشتازترين گروههاي انقلابي دانشگاهي مي کشيد. يکي ديگه از مواقعي که اين طوري برامون صحبت مي کرد زماني بود که تو مسافرتهاي بين شهري تو ماشين و تو جاده به مناسبتي براي چندين ساعت ترکيبي از خاطرات خودش و اعتقادات اسلامي و ايدئولوژيهاي انقلابي رو برامون بازگو مي کرد. صحبت کردنش هم مثل شريعتي با هيجان بود و به طور همزمان علاقه و شور ما بچه ها رو نسبت به باورهاي ديني و قضاياي اجتماعي و سياسي و مصداقهاي تاريخي و انقلابي اينها بر مي انگيخت

اين طوري شد که شايد در کنار يکسري عوامل اجتماعي و تربيتي ديگه کم کم از هم نسلان خودم جدا افتادم. در سالهاي راهنمايي و دبيرستان اين فاصله مشخصتر شده بود و احساس مي کردم صحبتهاي دوستانه و متفرقه بچه ها در مدرسه مناسب حال من نيست و دغدغه هاي همسالانم برام سرسري و بي اهميت جلوه مي کرد. يک جور نگاه آرمانگرايانه و ايدئولوژيک به زندگي داشتم و در محتويات ذهني خودم درباره شخصيتهاي انقلابي صدر اسلام و سالهاي انقلاب سير مي کردم. بچه هاي مدرسه درباره قضايا و اتفاقات روزمره شون و اين که فردا يا هفته آينده مي خواهند چه کار بکنند صحبت مي کردند و من اينها رو نسبت به افکار و علائق ايدئولوژيک طولاني مدت و اجتماعي خودم کوچک و بي ارزش تلقي مي کردم. تا جايي که در خاطراتم مي تونم سراغ بگيرم در تمامي سالهاي دهه هاي شصت و هفتاد در برابر شور و اشتعال و هيجان اعتقادي و انقلابي که در ذهنم گر گرفته بود، همسالان و آدمهاي اطرافم در جامعه، آدمهايي دلمرده يا مبتذل و بي هدف و گمشده متجلي مي شدند. و اين تا زماني بود که بالاخره در سالهاي ابتدايي دوران دانشگاه براي اون شور و هيجان مورد علاقه ام در بعضي جمعهاي سياسي دانشجويي مصداقي پيدا کردم. البته اين بار تفاوتهايي وجود داشت؛ اين بار غرب و انديشه جامعه مدني شور و علاقه دانشجويان رو برانگيخته بود و ديگه تعاليم و باورهاي اسلامي رابطه اي با اين خواست و وجد اجتماعي سياسي نداشت. دکتر شريعتي هم گويا آدم ايدئولوژيکي شده بود که بايد ازش عبور کرد

الگويي که در تمام سالهاي کودکي و نوجوانيم براي دوران جواني و بزرگسالي خودم تصوير کرده بودم، الگويي که مرد کامل دوران بود و اون روش زندگي که به نظرم ارزش زيستن داشت همون مدلي بود که شريعتي تصوير کرده بود و بچه هاي مجاهدين خلق در سالهاي انقلاب و پس از اون کوشيده بودند بهش نزديک بشوند؛ برداشتي زنده و راستين از اعتقادات و باورهاي اسلامي در ترکيبي بن بست شکن با ايده هاي اجتماعي کارآمد و مناسب مدرن همراه با صداقت و پاکباختگي شورمندانه و توأم با اراده و تصميمي مستحکم و انقلابي چند مشخصه اصلي بودند که در يک تصوير واحد از جوانان انقلابي نسل اول انقلاب در ذهنم تداعي مي شد. اينها به عنوان خصوصيتهايي که همچنان در دوران زندگي خودم بخش يا تماميش در جامعه فراموش شده بود و وجود نداشت به عنوان اهدافي آرماني که بايد با عبور از روزمرگي جامعه به اونها برسم برام متجلي مي شد. عليرغم تمام تغييراتي که در اين سالهاي اخير از اواخر دبيرستان به اين سو متحمل شده ام اين گرايشات همچنان در ذهنم زنده و تپنده اند و مصداق خودآگاهي و اصالت زندگي انسان ايراني باقي مانده اند و به نظر مي رسه شناختها و تغييرات بعدي که بر افکار و ذهنم وارد شده اند بر اين بنيانهاي اساسي سوار شده اند. نسبت به اون سالهاي دور، مواضع فکري و سياسيم به کلي متحول شده اند و من امروز از لحاظ فکري و سياسي خيلي متفاوت از پدرم و جوانان سالهاي ابتدايي انقلاب فکر مي کنم به طوريکه شايد کسي هرگونه شباهتي رو از اين بابت انکار کنه اما ساختمان بندي و آرمانهاي عمومي زندگي انساني رو همچنان از اونها به امانت دارم. در ميان آلترناتيوها و تيپهاي اجتماعي متفاوت جديدي که به خصوص در سالهاي اخير در جامعه مون ظاهر شده اند و تنوع بيشتري پيدا کرده اند همچنان احساس مي کنم اون روش زندگي هنوز ارزشمندتر و کاملتر و خواستني تره و مي تونه خيلي از خصوصيات مثبت ساير تيپهاي اجتماعي سياسي رو جذب خودش کنه. به اين ترتيب با تمامي اين تفاصيل و در تعليقي بين سه نسل شايد ناهمگوني گرايشات مختلف فکريم و ناهمخواني الگوهاي ذهني من با يک نسل واحد از جامعه ايراني قابل توضيح باشه. موجودي شده ام که در فاصله بين سه نسل، شباهتهايي با هرکدوم پيدا کرده ام و از هر سه متفاوت مانده ام

هیچ نظری موجود نیست: