و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

اکتشاف و اصلاحات؛ مارتين لوتر

مارتين لوتر (1483-1546) در تاريخ به عنوان يکي از آن نيروهاي منحصر به فرد ايستاده است، فردي که با قدرت اراده و انديشه هاي خود جهان را به نحوي اساسي تغيير داد. چندين سوءتفاهم درباره نقش محوري لوتر در تاريخ مطرح است: 1. او واقعاً نماينده گسستي با گذشته نيست بلکه وي نقطه عطفي است که در آن انديشه ها و گرايشاتي که در اروپا براي چندين قرن به نحوي کم رمق در جريان بوده اند ناگهان به نحوي مشخص به اشتعال در مي آيند. 2. لوتر به طور اوليه خود را به عنوان يک اصلاحگر بزرگ کليساي کاتوليک مي ديد. او راهبي ساده بود که فکر مي کرد قدرت انديشه هاي او يکه و تنها موجوديت عظيم کليسا را تغيير جهت خواهد داد. با اين وجود در نهايت او مسيحيت را به دو کليساي مجزا تقسيم کرد و آن بخش دوم، پروتستانتيسم در طي چهار قرن بعد به کليساهاي مجزاي تقريباً نامحدودي تقسيم شد. 3. لوتر و تمامي ساير اصلاحگران خود را در تلاش براي بازگرداندن کليسا به ريشه هاي راستين خود تلقي مي کردند چنان که گويا مي خواستند عقربه هاي ساعت را به عقب بچرخانند. در حقيقت انديشه هاي آنان به نحوي جبران ناپذير جهان را تغيير داد و آن را با ضربات و هياهوي فراوان نه به سوي يک گذشته آرماني بلکه به سمت دوران جديد پيش راند

لوتر فردي نبود که شما علاقه مند باشيد با او شام بخوريد. او فردي بدخلق، زودجوش، هيجانزده و اهل جدل بود. اين خودمحوري و اعتماد به نفس شديد و هياهوگري درباره حقانيت استدلالهاي خود به او اجازه داد تا عليرغم مخالفتها ايستادگي کند و در حقيقت موضعگيري او در برابر مرگ با آتش که در آن دوران مجازاتي معمول براي کفرگويان بود استحکام يافت. لوتر در سال 1505 يک راهب آگوستيني شد و به اين ترتيب پدرش را که همانند خود او خودرأي بود درباره اين که او بايد وکيل شود نااميد گذاشت. او از دانشگاه ويتنبرگ در الهيات دکتري گرفت اما به جاي اين که در قالب يک زندگي رهباني آرام و دانشمندانه يا با تدريس بي دغدغه دانشگاهي الهيات آرام بگيرد درصدد تدوين الهيات شخصي خاص خود برآمد. اين انديشه ها زماني که او در قالب اثري به نام 95 رساله به استفاده از بخشايش اعتراض کرد به عنوان کفرگوييهايي آزاردهنده متجلي شدند

بخشايش که از سوي پاپ اعطا شده بود افراد گناهکار و نه گناهان آنان را مورد بخشش قرار مي داد در حالي که مجازات دنيوي خود اين گناهان را جبران مي کرد. اين بخشايش تبديل به تجارتي بزرگ شده بود. رساله هاي لوتر که مباحث الهياتي او را در ارتباط با استفاده از بخشايش ترسيم مي کرد مبتني بر اين نکته بود که مسيحيت به طور اساسي پديده اي مربوط به دنياي درون انسانهاست و داراي ارتباطي حداقلي يا فاقد ارتباط با دنياي بيرون و مسائلي از قبيل مجازات دنيوي است. اين تشکيک اساسي در بخشايش و نه اختلاف عقيده درباره چگونگي بخشايش بود که از سوي بسياري از اهالي کليسا رد شد و در نهايت منجر به کشيده شدن لوتر به دادگاه شد تا در سال 1518 از عقايد خود در برابر کاردينال کاژتان دفاع کند. وقتي مصاحبه آنان بر ارزش معنوي کارهاي خير متمرکز شد (کارهايي که مردم در اين دنيا انجام مي دهند تا به ديگران نفعي برسانند و بدهي خود را نسبت به خداوند که از طريق گناه کردن متحمل مي شوند بازپرداخت کنند)، کاژتان حوصله خود را از دست داد و از لوتر خواست به خطاي خود اعتراف کند. لوتر فرار کرد و فاصله گرفتن مداوم او از کليسا آغاز شد. با اين حال اومانيستهاي شمالي از لوتر و انديشه هاي او استقبال کردند

اولين نوشته لوتر موعظه اي درباره کارهاي خير نام داشت. او در اين اثر گفته بود کارهاي خير به روح نفعي نمي رسانند و تنها ايمان مي تواند چنين اثري داشته باشد. در يک چرخش روند اتفاقات بدتر شد؛ پاپ لئو 41 رساله از تعليمات لوتر را به عنوان تعاليمي کفرآميز اعلام کرد و کتابهاي لوتر در انظار عمومي در رم به آتش کشيده شدند. لوتر در تلاش خود براي اصلاح کليسا انگيزه و علاقه بيشتري پيدا کرد. رساله او با عنوان خطابه اي براي اشراف مسيحي آلمان که براي ملت آلماني انتشار يافته بود ايشان را به استفاده از ابزارهاي مسلحانه براي مجبور کردن کليسا به بحث درباره شکايات و اصلاحات فرا مي خواند. مقدمه اي بر اسارت کليسا به دست بابل عيناً از روحانيون کليسا مي خواست به طور علني برعليه رم شورش کنند

در سال 1521 امپراطور روم مقدس چارلز پنجم خواست که لوتر در برابر شوراي امپراطوري روم مقدس در ورمز حاضر شود. از لوتر خواسته شد عقايد خود را توضيح دهد و چارلز به او فرمان داد از عقايد خود دست بکشد. لوتر اين خواسته را رد کرد و به اين ترتيب او به عنوان يک متمرد مورد تحريم سلطنتي قرار گرفت. با اين حال او توانست بگريزد و در قلعه اي در وارتبرگ پناه داده شد. او در آنجا کار گسترش کليساي جديد خود را ادامه داد

در تلاشي آشتي جويانه لوتر نامه اي با عنوان درباره آزادي مسيحيت به پاپ لئو نوشت و عمده اعتقادات خود را شرح داد. اين آشتي جويي کارگر نشد (اين رساله در واقع چندان نرمخو و تفاهم آميز نبود بلکه تا حدودي گستاخانه هم بود) و لوتر در سال 1521 از سوي کليسا طرد و تکفير شد. چيزي که به عنوان يک تلاش پرهياهو و هيجانزده آغاز شده بود تا يک شبه کليسا را اصلاح کند تبديل به پروژه اي شد که دست اندر کار ساختن يک کليساي مستقل از کليساي کاتوليک بود. اين اثر کوتاه، آزادي مسيحيت، هسته الهياتي و عقيدتي انديشه لوتر را تشکيل مي دهد و واژه ارزشمند و بنيادي که در اين دستگاه در مرکز قرار مي گيرد و ساير جنبه هاي انديشه او بر دور آن مي چرخد، مفهوم آزادي است. اين همان مفهوم آزادي که امروز مورد درک ما مي باشد نيست. آزادي در نهايت در گردش ايام موجب ظهور آزادي فردي، بعد از آن آزادي سياسي و بعد از آن آزادي اقتصادي شد. عمده روشنگري اروپايي بر گرد آزادي و پروژه آزاد کردن مردم مي چرخد؛ آزاد کردن آنان از باورهاي دروغ، از دين دروغ، از اقتدار استبدادي و ساير موارد. ما اين موضوعات را با نام مباحثات آزادسازي مي خوانيم. غربيها امروز هنوز هم در اين پروژه روشنگري فعاليت مي کنند. اين انديشه آزادسازي مردم که در سياست بين الملل دوران ما شايع و پرگفتگوست از مفهوم آزادي در انديشه لوتر اخذ شده است

وقتي اين رساله را مي خوانيد از خود اين سؤالات را بپرسيد: آزادي دقيقاً از چه چيزهايي تشکيل يافته است؟ ماهيت فرد انساني چيست؟ دو جزء تشکيل دهنده يک فرد بشري چيست؟ ارزشهاي مرتبط با بخش دروني فرد انساني چه چيزهايي هستند؟ چگونه اين بخش دروني آزاد است؟ در نهايت اين که کارکرد و نسبت اين مفهوم را با دنياي اطراف خود چگونه مي بينيد؟

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: