و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

ابن بطوطه و دنیای اسلام در قرن چهاردهم

ابن بطوطه (درگذشت 1377) مردي مراکشي است
که در سال 1325 زادگاهش را براي سفر حج ترک گفت

من تانگيرز شهر محل تولدم را روز پنج شنبه دوم رجب 725 (هجري) با قصد سفر زيارتي به مکه ترک کردم. من تنها بودم، همراهي نداشتم و با کاروان سفر نمي کردم. بلکه با شتاب زيادي براي رسيدن به مقصد حرکت مي کردم... من دوستان و خانه ام را ترک کردم درست مثل پرنده اي که لانه اش را ترک مي کند. پدرم و مادرم هنوز زنده بودند و من با درد بزرگي از آنان جدا شدم. براي من و براي آنان اين موجب ناراحتي غيرقابل تحملي بود. من در آن زمان تنها بيست و دو ساله بودم

ابن بطوطه مسافرتهاي خود را با عنوان "رحله" نقل مي کند. اثر او بوسيله دفرمري و سنگينتي به خوبي به فرانسوي ترجمه شده است، ضمن اين که همچنين بخش بزرگي از رحله بوسيله اچ آر گيب به انگليسي ترجمه شده است. يک ترجمه کاملاً جديد انگليسي بوسيله يک شخصيت دانشگاهي انگليسي به انجام رسيده است که به علت وضعيت وخيم و ابلهانه محصول کار پرهيز از مطالعه آن بهتر خواهد بود. رحله گزارش سفرهاي ابن بطوطه از تانگيرز در امتداد شمال آفريقا، سوريه، عراق، ايران است که پس از آن در سال 1325 به هند مي رسد. در هند ابن بطوطه در يک مقام اداري مهم به کار مشغول مي شود. او سپس از طريق دريا به چين، جاوه و بعد از آن مالديو سفر مي کند. ما ابن بطوطه را در مکه مي يابيم. در آنجا دو سال (728-730 هجري) را در همراهي با مؤمنان با زندگي پرهيزکارانه اي مي گذراند. او مي گويد: "ايام عمر را در وضعيت مطلوبي گذراندم. من هميشه در صف طواف کنندگان کعبه بودم. در خدمت خداوند و در جوار اماکن مقدس ايام گذراندم." روح متين و جو آرام اين شهر قطعاً در بهبودي بيماري که قبلاً از آن در رنج بود تأثير داشته است

در اين اثر، ما سپس ابن بطوطه را در راه قاهره تعقيب مي کنيم. در اين بخش نه تنها اولين يادداشت عالي درباره قاهره را به دست مي آوريم بلکه به نحو وسيعي درباره مشخصات تاريخي، اقتصادي، اجتماعي، سياسي، بوم شناسي و تکنولوژيک شهر کسب اطلاع مي کنيم. پيش از آغاز سفر او به سمت قاهره او به يک رؤياي جالب توجه اشاره مي کند

آن شب در حالي که بر سقف خانه در خواب بودم در خواب ديدم که بر بال يک پرنده بزرگ که با من به سمت مکه در پرواز بود قرار دارم. آن پرنده سپس به يمن رفت پس از آن به سمت شرق و پس از آن به سمت جنوب رفت. سپس فاصله طولاني به سمت شرق پرواز کرد و در نهايت در يک کشور سياه و سبز بر زمين نشست و آنجا مرا ترک کرد. من از اين رؤيا در حيرت بودم و با خود مي گفتم شايد شيخ رؤيا را برايم تعبير کند، تمام آنچه را که درباره او مي گويند مطابق واقعيت است. صبح روز بعد پس از اين که تمامي ديگر ملاقات کنندگان رفتند او مرا فرا خواند و وقتي من رؤياي خود را برايش نقل کردم او آن را برايم چنين تفسير کرد: تو به زيارت مکه خواهي رفت و حرم پيامبر را خواهي ديد. به يمن، عراق، سرزمين ترکها و هند سفر خواهي کرد. تو در آنجا مدت طولاني باقي خواهي ماند و آنجا برادرم دلشاد هندي را ملاقات خواهي کرد. او تو را از خطري که گرفتار آن خواهي شد نجات خواهد داد. او سپس براي توشه راه به من چند قرص کوچک نان و پول داد. من از او خداحافظي کردم و عازم شدم. از هنگام جدا شدن از او هيچ وقت در طي سفرهايم با چيزي جز خوبي و خوشي مواجه نشدم و برکت وجود او مرا در وضعيتي مناسب نگه مي داشت

ما از اينجا پس از گذشتن از تعدادي از شهرهاي کوچک به سمت داميتا رانديم. در هر کدام از شهرهاي مسير راه با بزرگان دين آن شهر ملاقات مي کرديم. داميتا بر سواحل نيل قرار دارد و مردم حاشيه رودخانه آب را از رود بوسيله سطلها به خانه مي برند. بسياري از خانه ها با پلکاني به حاشيه رودخانه مي رسند. گوسفندان و بزهايشان مجاز بودند شب و روز با آزادي بچرند. به همين دليل در مورد داميتا مي گويند: ديوارهايش گوشتي مطبوع و سگهايش گوسفندانند. هرکس که وارد شهر شود ممکن نيست پس از آن بدون نشان و تضمين فرماندار از آن خارج شود. افراد شناخته شده مهر را بر قطعه اي کاغذ دريافت مي کردند تا بعداً آن را به نگهبانان دروازه نشان دهند. ديگر افراد مهر فرماندار را بر روي ساعد دست دريافت مي کردند. در اين شهر تعداد بسيار زيادي پرندگان دريايي هستند که گوشتي بسيار روغني دارند و شير گاوهاي وحشي آن در شيريني و طعم مطبوع بي مانند است. ماهي شهر با نام بوري به سوريه، آناتولي و قاهره صادر مي شود. شهر فعلي اخيراً بنا شده است. شهر قديمي بوسيله فرنگيها در دوره ملک الصالح (طي صليبي پنجم) تخريب شد

من از داميتا به فاريسکور که شهري بر ساحل نيل است مسافرت کردم و خارج شهر متوقف شدم. در آنجا مردي اسب سوار که از سوي فرماندار داميتا به دنبالم فرستاده شده بود به من رسيد. او با دادن تعدادي سکه به من چنين گفت که فرماندار درباره تو پرس و جو کرد و پس از اطلاع از وضعيت تو اين هديه را برايت فرستاد. خداوند به او اجر دهد

سپس من به آشمون يک شهرک بزرگ و باستاني که بر کناره آبراهه اي از نيل قرار دارد عزيمت کردم. اين شهر يک پل چوبي دارد که تمامي کشتيها در کناره آن لنگر مي اندازند. بعد از ظهر نيمه هاي پل بالا مي روند و کشتيها عبور مي کنند. از آنجا در گذر از سلسله اي از شهرها و روستاها به سمت قاهره به سامنود رفتم. مسافر رودخانه نيل نيازي به برداشتن آذوقه در طي سفر ندارد زيرا هر وقت بخواهد مي تواند به ساحل بيايد تا وضو بگيرد و نماز بخواند، آذوقه تهيه کند يا هر کار ديگري داشته باشد به انجام برساند. زنجيره پيوسته اي از بازارها از اسکندريه تا قاهره و از قاهره تا آسوان در بخش مصر بالا قرار دارد

بالاخره وارد قاهره شدم. مادر شهرها و پايتخت فرعون ستمگر، بانوي نواحي وسيع و سرزمينهاي پرميوه، در تعداد ساختمانها بي انتها، در زيبايي و شکوه بي همتا، محل ملاقات آينده و رونده، محل توقف فقير و غني، جمعيتش همچون امواج دريا در تلاطم است، و با تمامي بزرگي و ظرفيتش به زحمت مي تواند چنين جمعيتي را در خود جاي دهد. گفته مي شود در قاهره دوازده هزار نفر آب را بر بار شتران جابجا مي کنند. سي هزار قاطر و الاغ براي کرايه وجود دارند. و بر رود نيل سي و شش هزار قايق هستند که متلق به سلطان و رعاياي اوست که به سمت بالا به سوي مصر بالا و به سمت پايين به سوي اسکندريه و داميتا مي رانند در حالي که با کالاها و مال التجاره پرسود از هر نوعي پر شده اند. در ساحل نيل در سمت مقابل قاهره قديم جايي است که جنگل خوانده مي شود. اين جا يک جنگل تفريحي و مسير پياده روي ساحلي شامل تعداد زيادي باغات زيباست که براي تفريح و استراحت مردم قاهره مهيا شده است. من يک بار شاهد جشني در در قاهره بودم که به مناسبت بهبودي سلطان پس از شکستگي دستش برپا شده بود. تمامي تجار بازارهاي خود را با کالاهاي دولتمند، آرايه هاي گوناگون و پارچه هاي ابريشمي که در فروشگاههاي خود به مدت چندين روز آويخته بودند تزئين کرده بودند. مسجد عمرو مورد تکريم و احترام فراوان بود و به نحو گسترده اي در جشن سهيم بود. نمازجمعه در آن برپا مي شد و راهي از ميان آن از شرق به غرب عبور مي کرد. مدارس قاهره از شدت کثرت قابل شمارش نبود. بيمارستان بين دو قصر در نزديکي آرامگاه بزرگ سلطان قرار داشت. هيچ توصيفي براي زيباييهاي آن کفايت نمي کند. بيمارستان داراي تعداد فراواني وسائل و تجهيزات و داروهاي گوناگون بود و درآمد روزانه آن به حدود هزار دينار مي رسيد

اين جغرافي دانان مسلمان بوده اند که اولين و مشخصترين گزارشات را درباره قاره آفريقاي سياه براي ما ارائه کرده اند. و ابن بطوطه بار ديگر يک گزارش عالي از آن به دست مي دهد. او در گزارشش درباره مردم مالي مي گويد

سياهان برخي خصوصيات قابل تحسين دارند. آنان به ندرت نامنصف هستند و بيش از هر مردم ديگري از بي عدالتي متنفرند. سلطان آنان هيچ رحمتي نسبت به هيچ کس که متهم به کوچکترين نمونه چنين رفتاري باشد از خود نشان نمي دهد. امنيت کامل در کشورشان برقرار است. نه مسافران و نه ساکنان هيچ دليلي براي ترس از دزدان يا افراد شرور ندارند

آنان درباره اوقات نماز مراقبت کامل دارند و براي شرکت در نماز جماعت و همراه آوردن کودکانشان براي نماز ساعي هستند. جمعه ها اگر مردي زودهنگام به مسجد نرود، از شدت جمعيت گوشه اي براي نماز نخواهد يافت. اين عادت آنان است که هر مرد پسرش را با جانماز خود به مسجد مي فرستد. پسر آن را براي اربابش در جايي مناسب پهن مي کند و بر روي آن مي ماند تا او به مسجد بيايد. جانمازهاي آنان از برگهاي درختي که شبيه نخل خرماست اما ميوه اي ندارد ساخته شده است

يکي ديگر از خصوصيات خوب آنان عادت آنان به پوشيدن جامه اي پاکيزه و سفيد در روزهاي جمعه است. حتي اگر مردي چيزي جز پيراهني فرسوده نداشته باشد، آن را مي شويد و پاک مي کند و آن را در نماز جمعه مي پوشد. خصوصيت ديگر آنان اشتياق آنان براي حفظ قرآن است. آنان فرزندان خود را اگر هر عقب افتادگي در حفظ کردن آن از خود نشان دهند به زنجير مي کنند و تا زماني که آن را حفظ نکرده اند آزاد نمي شوند. در روز عيد قاضي را در خانه اش ملاقات کردم. فرزندانش به زنجير بودند. پس من به او گفتم "آنان را آزاد نخواهي کرد؟" او پاسخ داد "تا زماني که آنان قرآن را حفظ نکنند چنين کاري نخواهم کرد

در بين خصوصيات بد آنها اينها هستند. زنان خدمتکار، دختران برده و دختران جوان در برابر همگان برهنه رفت آمد مي کنند. بي آن که حتي يک بخيه از لباسي بر تن داشته باشند. ديگر اين است که براي نشان دادن احترام خاک و خاکستر بر سر مي گذارند و وقتي شاعران ترانه هاي خود را مي خوانند مراسم عجيب غريب و مضحکي چنان که شرح داده ايم اجرا مي کنند. رفتار قابل سرزنش ديگر بسياري از آنان خوردن مردار، سگ و الاغ است

تاريخ ورود من به مالي چهاردهم جمادي سال 753 (بيست و هشتم ژوئن 1352) و زمان عزيمت من از آنجا بيست و دوم محرم سال پنجاه و چهار (بيست و هفتم فوريه 1353) بود. من در همراهي با يک بازرگان به نام ابوبکر ابن يعقوب بودم. ما راه ميما را در پيش گرفتيم. من شتري داشتم که بر آن سوار بودم، زيرا اسب گران بود و هر اسب صد مثقال قيمت داشت. ما به يک آبراهه عريض رسيديدم که از نيل جدا مي شد و تنها با قايق گذر از آن ممکن بود. اين محل پر از پشه بود و هيچ کس جز شبها نمي توانست از اين محل بگذرد. ما در شبي مهتابي سه يا چهار ساعت پس از آغاز شب به آبراهه رسيديم. هنگام رسيدن به آبراهه من شانزده هيولا ديدم که بدني بزرگ داشتند و با ديدن آنان در شگفت شدم. گمان کردم فيل باشند که در اين سرزمين فراوان هستند. سپس ديدم که آنها در رودخانه ناپديد شدند پس به ابوبکر گفتم "اينها چه گونه حيواني بودند؟" او پاسخ داد "آنها اسب آبي بودند که براي چريدن به ساحل آمده بودند." آنها از اسب جثه بزرگتري داشته و يال و دم دارند، سري شبيه اسب دارند ولي پاهايشان شبيه فيل است. من يک بار ديگر اين اسبهاي آبي را در حالي که در نيل از تيمبوکتو به گاوگاو مي رانديم ديدم. آنها در حال شنا در آب بودند و سرهايشان را بلند مي کردند و با نفس کشيدن صدا توليد مي کردند. مردان قايقران از آنان مي ترسيدند و در نزديکي ساحل مي راندند تا در صورتي که اسبهاي آبي قايق آنان را غرق کنند بتوانند بگريزند

آنان روش زيرکانه اي براي گرفتن اين اسبهاي آبي داشتند. آنان نيزه هاي را به کار مي بردند که سوراخي در آن کنده شده بود که رشته هايي از آن گذرانده مي شد. نيزه به سمت يکي از جانوران پرتاب مي شد که اگر به گردن يا پايش اصابت مي کرد کاملاً از آن مي گذشت. سپس آنان طناب را مي کشيدند تا هيولا را به ساحل بياورند. آن را مي کشتند و گوشتش را مي خوردند. در امتداد ساحل مقاديري از استخوانهاي اسبهاي آبي وجود داشت

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: