و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

میراث انسانی مسلمانان؛ حقوق بشر

حقوق بشر، امروز معاني و مفاهيم اجتماعي سياسي رنگارنگ و پيچيده اي پيدا کرده اما شايد بشه شالوده معنايي اصلي اونو در حقوق طبيعي برابر براي همه انسانها و وظيفه حکومت در حفاظت از اين حقوق و مزاياي برابر دونست. اين حقوق طبيعي برابر هرچند مورد درخواست و اقرار فطري همه انسانهاست اما در عمل در دورانهايي از تاريخ کاملاً به دست فراموشي سپرده شده بود.

در اقصي نقاط عالم هرجا که بويي از تمدن برده بود سلسله مراتبي استقرار يافته بود که طبق اون افراد از بدو تولد با حقوق و مزاياي متفاوتي به اين جهان وارد مي شدند. در چين آداب و نظام پيچيده درباري شکل گرفته بود و کار براي شاهزادگان و اشراف ننگ شمرده مي شد بلکه کار و خدمت به طبقات بالاي اجتماعي وظيفه رعيت بود. در چين، ماندرين ها، يا طبقه بالاتر عادت داشتند اجازه دهند ناخنهاشان چنان بلند شود که به زحمت بتوانند فنجان چاي را در دستهاي خود نگه دارند. آنان پاهاي دختران خود را به نحوي مي بستند تا دختران وقتي بزرگ شدند بدون کمک نتوانند راه بروند. همه اينها براي آن بود تا نشان دهند آنها نه کار مي کنند و نه مي توانند کار کنند. نظام کاستي هندويي نيز شهرت زيادي داره. پرتغاليها زماني که در قرن شانزدهم تازه با دور زدن آفريقا به هند رسيده بودند چون هنوز از نظام طبقاتي اونجا خبر نداشتند واسطه ها و مترجماني که از مردم محلي به کار گرفته بودند از کاستهاي پاييني جامعه هندو بودند. تجار قدرتمند هندو که معامله کردن با اين مردم پست رو مناسب شأن خود نمي دونستند با اونها با سردي برخورد کردند و در نتيجه پرتغاليها در کار تجاري خود موفقيتي به دست نياوردند. در نتيجه پرتغاليهاي خشمگين به تلافي اين وضع با توپهاي کشتيهاي خودشون بندر رو به توپ بستند. نه تنها اندام مردم طبقه پايين هندي نجس پنداشته مي شد که حتي ديدن اونها در راه بوسيله مردم طبقه بالاي هندي بدشگون و نحس دانسته مي شد. با نظام طبقاتي ايران ساساني هم آشناييم و درباره اش چيزي اضافه نمي کنم. در اروپا هم وضع به همين شکل بود. اعتقاد بر اين بود که خون نجيب زادگان درباري و اشراف به طور ذاتي بر خون رعيت و عوام برتري داره. البته در همين دوران در ميان اقوام بدوي و نيمه وحشي همچون اعراب عربستان و بيابانگردان استپهاي آسيا و لابد وحشيهاي شمال اروپا اصل برابري ذاتي انسانها تا حدود زيادي مورد توجه بود و در عمل تأثيرگذار بود.

در چنين شرايط متناقضي اسلام با اين که ابتدا در ميان جامعه اي با ساختارها و اصول اجتماعي ابتدايي و نيمه متمدن ظهور کرد اما در عمل زماني که در دوران اوج تمدن سازي خودش به يک جامعه بزرگ توسعه يافته و پيچيده متحول شد همچنان تا حدود زيادي اصول برابري انسانها رو حفظ کرد. به اين ترتيب به قدرت مي شه ادعا کرد تمدن اسلامي اولين تمدن بزرگ و تأثيرگذار بشري و اولين جامعه متشکل و ساخت يافته انساني بود که خيز بلندي به سوي رعايت برابري انسانها برداشت. در جامعه اسلامي هيچ وقت طبقه اشراف به آن معني که در اروپا وجود داشت شکل نگرفت. هرچند ناآراميهاي داخلي و تهاجمات خارجي از جمله ورود پي در پي امواج آلتايي از استپهاي بزرگ آسيا مانع از ثبات سياسي کافي براي شکل گيري اين پديده بود. اما حتي در اواخر امپراطوري عثماني که قرنهاي متمادي ثبات سياسي رو تجربه کرد باز هم يک فرد عامي شانس خيلي بيشتري از يک رعيت اروپايي معاصر خودش داشت. يک فرد عامي اروپايي حتي در فرانسه پس از انقلاب و با وجود تجربياتي مانند رنسانس و اصلاحات و روشنگري در اروپا هنوز نسبت به همتاي مسلمانش شانس کمتري براي رسيدن به رتبه هاي بالاي اجتماعي و دولتي داشت. در عمل تصرف سرزمينهاي اروپايي بوسيله ارتش عثماني شرايط زندگي رو براي برزگران اروپايي اون مناطق بسيار آسانتر و تحمل پذيرتر مي کرد و اونها رو از زير بار مالياتهاي سنگين و غيرانساني اربابان مسيحيشون نجات مي داد. بي گمان نبايد بود که شورشهاي مکرر برزگران اروپايي در تمامي قرون اوليه مدرن که حتي انقلاب راديکال فرانسه رو مي شه زيرمجموعه اي از اين روند عمومي دونست مي شه به نوعي تحت تأثير اطلاعي که مردم از وضعيت انساني دهقانان در سرزمينهاي اسلامي کسب کرده بودند دانست. اصولاً تغييرات اساسي از قبيل برافتادن نظام اشرافي و مشروط شدن قدرت شاه و در نتيجه به دست آمدن آزادي و برابري بيشتري براي مردم تحت تأثير دو فاکتور بود؛ يکي اقتصادي که عبارت بود از رشد تجارت و بازرگاني و اهميت پيدا کردن اون در برابر زمينداري و کشاورزي. ديگري فاکتور انساني بود و شامل طرح اصول انساني از قبيل انساني شدن دين و برابري اجتماعي افراد که بوسيله متفکران اروپايي قرن هفدهم و هيجدهم از جمله روسو تئوريزه شد. رايزني درباره اين که اين افکار انساني و اين تحول طلبيهاي اجتماعي چگونه اولين بار به خيال اروپائيان راه يافت به خصوص در شرايطي که بدانيم در همان زمان و مدتها پيش از اون، چنين اصول انساني مترقي در سرزمينهاي اسلامي پياده مي شده باعث مي شه اين فکر به ذهن برسه که آن متفکران لااقل به نحوي کلي و عمومي تحت تأثير فضاي اجتماعي حکومتهاي اسلامي بوده اند.

هرچند درباره مسيرهاي انتقال دانش و انديشه اسلامي از طريق کتابها و نوشته جات متعدد طي سده هاي پاياني قرون وسطي و سده هاي ابتدايي قرون مدرن اطلاعات و مستندات شناخته شده اي وجود داره که البته هنوز به خوبي و به شايستگي مورد کنکاش و دقت نظر قرار نگرفته اند اما درباره کار در حوزه اين تأثيرپذيريهاي فرهنگي و انساني که بيش از اين که به يک يا چند نوشته مشخص وابسته باشه به شناختها و برخوردهاي فرهنگي اجتماعي و انساني در درازمدت وابسته است مي شه حدس زد کار مستندسازي چنين انتقال فرهنگي اي مشکلتر خواهد بود. ولي اين هم حوزه اي است که در مطالعه چگونگي رابطه تاريخي اسلام و غرب مي تونه مورد توجه قرار بگيره ولي در عمل به خصوص با وجود بازار داغ سوگيريهاي فرهنگي اروپامحور چنين حوزه اي به شدت مورد تغافل و بي اعتنايي قرار گرفته. اميد هست بررسيهاي تاريخي منصفانه و روشن بينانه نوري تازه به اين عرصه تاريک و مبهم بيندازه. به خصوص زماني که مفاهيم بلند انساني از قبيل حقوق بشر با برداشتهايي سطحي و مبتذل ابزار دست سياسيون در عرصه هاي قدرت جهاني قرار مي گيره تا توجيه کننده سلطه فرهنگي و تحقير اجتماعي ملل تحت استعمار بشوند اهميت چنين تلاشهاي تاريخي و محققانه اي بيشتر مورد توجه قرار خواهد گرفت. تحمل مذهبي و حقوق زنان رو هم مي شه زيرمجموعه اي از بحث حقوق بشر دونست. اميدوارم در آينده درباره اين قضايا هم بنويسم.

زيرنويس: نوشته بالا رو بيشتر از يک ماه قبل براي تالارهاي گفتمان پرشن بي بي نوشته بودم. امروز از راديو زمانه و از قلم عبدي کلانتري نوشته هايي درباره تمدن اسلامي خوندم که بيشتر تکرار مکرر همون نگاه آشناي غرض ورزانه و تحقيرآميز درباره ميراث تمدن اسلامي بود. انتشار اين نوشته در وبلاگ پاسخي است به بازتاب منفي اون نوشته ها در ذهنم. تلاش يا لااقل اظهار آرزومندي است براي اين که روزي اين فضاي آلوده و مغرضانه فرو بنشينه و مجالي صادق و روشن براي بهتر ديدن واقعيتهاي دنيايي که درش زندگي مي کنيم بوجود بياد. ليست ترجمه هام رو درباره تاريخ اروپا نگاه مي کردم و به اين فکر مي کردم که خوانندگاني که هر روز با راهنمايي موتورهاي جستجو براي خوندن اين نوشته ها به وبلاگ مي آيند چه برداشتي از اين نوشته ها دارند. نگاهي که با اين نوشته ها درباره غرب پيدا مي کنند چقدر شبيه چيزيه که من از طريق اين ترجمه ها بهشون رسيدم.

هیچ نظری موجود نیست: