و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۶

فلسفه چیست؟

احتمالاً قبل از ذکر هر نکته ديگه اي در اين نوشته بايستي تصريح کرد که صاحب اين کيبورد آشنايي حرفه اي و حتي مکفي در ارتباط با روش فلسفي و تاريخ فلسفه نداره و درج اين نظرات طبق آنچه پس از اين خواهد آمد ضمن اينکه مبتني بر يک برخورد و شناخت گذري و ابتدايي با مباحث فلسفي بوده، بيشتر به معناي يک تلاش ابتدايي و فردي براي يافتن معنا و جايگاه فلسفه در محيط فعاليتهاي بشريه که ممکنه بشه اونو با بررسيها و تأملات بيشتر پخته تر و کاملتر کرد. به اين ترتيب اين مطلب رو فعلاً در حد طرح ابتدايي موضوع و معرفي اوليه رويکردي متفاوت به مباحث فلسفي تلقي کنيم. نگاه نگارنده در اين نوشته نگاهي است که از خارج به فلسفه انجام مي شه به اين معني که به تعاريف و استانداردهايي که براي کار فلسفي تدوين شده مقيد نخواهد بود و در واقع روش برخورد به طور عمده مبتني بر تشکيک و ترديد افکني بر معاني و کارکردهايي که براي فلسفه فرض شده خواهد بود

براساس برخوردهايي که تاکنون با نوشته ها و مباحث فلسفي داشته ام درباره فلسفه چنين استنتاج کرده ام که عموماً استدلال ورزي، منطق، قياس و مدلهاي گوناگون کار فلسفي به عنوان روشهايي که حقايق عالم رو بر فيلسوف آشکار مي کنند، به عنوان ابزارهايي که فيلسوف به وسيله آنها شناختي بيروني و مطمئن از عالم به دست مياره و اونو بر ديگران ارائه مي کنه، به عنوان آشکارگرهايي که صحت و صدق گزاره هاي مختلف ابراز شده از سوي افراد رو تعيين مي کنه انگاشته مي شوند. چنين ديدگاهي نسبت به فلسفه به نظر مي رسه به نحو مشخصي غلوآميز و خوش بينانه است. فلسفه، عقلانيت و استدلال ورزي بسيار بيشتر از چيزي که عنوان مي شه و مورد توجه قرار مي گيره موضوعي درونگراست و خيلي بيشتر از آن که خبري از عالم بيرون بده بيانگر دغدغه ها و رويکردهاي ذهني فيلسوف تدوين کننده اون فلسفه است. به عبارتي روشنتر تاريخ فلسفه پيش از آنکه تاريخ آشکار شدن حقيقت بر بشر باشه تاريخ چگونگي تغيير و تحولات دغدغه ها و ذهنيات انسانها در دوره هاي مختلف تاريخي است. ما با دانستن تاريخ فلسفه يا رويکردها و انديشه هاي فلسفي معاصر از ذهنيات و رويکردها و دغدغه هاي انسان گذشته يا معاصر کسب اطلاع مي کنيم و به عنوان مثال نبايستي مباحث فلسفي معاصر رو به عنوان واقعيات و حقايق عمومي و فراگير بيروني عصر حاضر تلقي کرد که به هر صورت درباره محيط فکري و اجتماعي انسان معاصر صحيح هستند

عموماً عقلانيت، استدلال ورزي و منطق به عنوان هسته بنيادي، اصلي، متصلب و قابل اطمينان مشروعيت بخش به فعاليتها و گزاره هاي فلسفي تلقي مي شه. به اين ترتيب براي اين که اظهارنظر فلسفي به عنوان گزاره اي که براي ساير انسانها الزام آور و قابل اتباع باشه تلقي بشه فيلسوف به عنوان کسي که اظهارنظر فلسفي انجام مي ده نياز به اين داره که استدلال و عقلانيت رو به عنوان اموري که مبتني بر حقايق بيروني و قطعي عالم هستند و برخاسته از علائق و اميال و دغدغه هاي ذهني فيلسوف نيستند بباورونه. اين درحاليه که به نظرم استدلال و تعقل انساني قادر نيست چنين بار سنگيني رو به دوش بکشه. استدلال ورزي و عقلانيت لااقل در اين حد که مقدمات استدلال، مورد گزينش فيلسوف قرار مي گيرند و رويکرد و نتيجه فعاليت فلسفي براساس دغدغه فيلسوف انتخاب مي شه موضوعي بيطرف و بيروني نمي تونه محسوب بشه. استدلال به مثابه يک رفتار انساني گرفتار در محدوديتهايي است که براي هر شکلي از اظهارنظرهاي انساني مطرح هستند و اون چيزهايي است که طبق اصول هرمنوتيک درباره محدوديتهاي افکار بشري ابراز شده. انسان در هر حال از نظر آگاهيها، رويکردها و موضوعات مورد توجه محدود بوده و طبق شرايط و علائق و آموزشهاي ابتدايي خودش دست به گزينش مي زنه. "نقد دائم" که ممکنه براي پوشش دادن اين نقص و ناتواني استدلال ورزي مورد توجه قرار بگيره نيز البته ضمن اين که اشاره به "نقص دائم" و هميشگي استدلال ورزي و تفلسف داره و فلسفه و اظهارنظر فلسفي رو از جايگاه الزام آور و قابل اتباع براي ساير افراد انساني پايين مي کشه، خاصيت وابستگي و شکل پذيري فلسفه و استدلال رو نسبت به جمعيتي که در فرايند نقد دائمش شرکت دارند هويدا مي کنه. به عبارتي بهتر خصلت فعاليت فلسفيِ مبتني بر نقد دائم، محدوديتهاي فردي استدلال ورزي رو به محدوديتهاي گروهي نظريه پردازي عقلاني تحويل مي کنه. به اين معنا که يک دستگاه فلسفي و آراي مبتني بر اون، تنها براي کساني مي تونه صادق باشه که در فرآيند نقد دائم اون دستگاه شرکت داشته اند و نمي شه يک نظر فلسفي رو به کليت جامعه بشري يا عموميت دستگاه هستي تعميم داد. به اين ترتيب شايد به عنوان نتيجه اي از اين موضوع بايستي همواره و به صراحت به تزلزل و عدم اطمينان استدلال ورزي، تفلسف و نظريه پردازيهاي انديشه ورزانه توجه داد و از اونها اصولي قطعي يا معيارها و استانداردهايي الزام آور در سنجش اظهارنظرهاي مختلف نساخت

به اين ترتيب براي حصول اطمينان از اين که فيلسوف يا جرياني فلسفي زير سايه اقتدار موهوم استدلال و تعقل، قادر نباشه درصدد توجيه و تحميل الگوهاي ذهني و دغدغه هاي شخصي و گروهي خودش به عموم افراد بشري يا قالبسازي کردن قطعي براي معنا و مفهوم جهان هستي بربياد و براي انديشه و استدلال و تعقل و فلسفه نوعي معاني ماورائي، غلوآميز و افراطي قائل نشه، بايستي به صراحت فلسفه و توابع مختلف اونو در گروه رشته هاي ادبي و فعاليتهاي زباني جا داد. شايسته است تاريخ فلسفه بخشي از تاريخ ادبيات، و دستگاهها و نظريات فلسفي گوناگون بخشي از جنب و جوشهاي ادبي بشري همچون دستگاههاي مختلف شعري، انواع گوناگون ادبي و در شمار قضايايي چون فصاحت و بلاغت و فن خطابه دسته بندي بشه، و بايستي فنوني چون قياس و منطق در فلسفه رو متعلق به گروه صنايع ادبي از قبيل عروض و قافيه و تمهاي دراماتيک نمايشنامه نويسي و داستانسرايي دسته بندي نمود. فلسفه تنها قالبي زباني براي بيان منويات دروني فرد يا گروهي از افراد، و وسيله اي براي برقراري ارتباط با ساير افراد بشري است و نبايستي عناوين و کارکردهايي راديکال و گمراه کننده همچون کشف صريح و صادق واقعيتهاي هستي رو به اون نسبت داد و کارکردهايي از قبيل نقش تعيين کننده در ساختاربنديهاي اجتماعي و سياسي و اخلاقي و ديني براش قائل بود. به عنوان مثال براي برملا کردن هرچه بيشتر و صريحتر اين خصلت ادبي و ذوقي و سيال فلسفه مي شه پيشنهاد کرد بر ارتباطات تاريخي اون با ساير دستگاهها و شکلهاي ادبي متمرکز شد و اونو مورد بررسي و کنکاش بيشتري قرار داد. اين گونه تقسيم بندي فلسفه اونو به درستي در جايگاهي که بهش تعلق داره، مي نشونه و به اندازه تواناييهاش، نه کمتر و نه بيشتر از اون بهش تکيه و اعتماد مي کنه. براي هويدا شدن تمامي دلالتهاي چنين نگاهي به فلسفه البته نياز به تأملات و بررسيهاي بسياري است که شايد به اندازه تمامي تاريخ فلسفه نياز به کار داشته باشه

عنوان اين نوشته رو به تقليد از آقاي نمازي در اين نوشته انتخاب کرده ام. علاقه ابتدايي من براي تدقيق در معنا و کارکرد فلسفه با اين متن آقاي نمازي برانگيخته شد. در بخشهايي از نوشته از اين مطلب استفاده هايي هم کرده ام

هیچ نظری موجود نیست: