و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۶

قرن هیجدهم

قرن هيجدهم قرن تغييرات گيج کننده بود. اروپائيان در حالي که وارد قرن نوزدهم مي شدند در جهاني مي زيستند که به زحمت شباهتي با آغاز قرن هيجدهم داشت. طي يکصد سال، انديشه اروپايي به طور فراگيري براساس فلسفه طبيعي ايزاک نيوتن در زندگي فردي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي الگويي مکانيکي پيدا کرده بود. اين قرن شاهد توسعه جنبش فلسفي بود که ارزشهاي کامل روشنگري اروپائي را تنظيم نمود. اين ارزشها شامل الهيات منطقي، تحمل مذهبي و نظريات سياسي و اقتصادي بود که به نحوي اساسي چهره جامعه اروپائي را تغيير داد. اروپا خود از يک اقتصاد خانگي به يک اقتصاد صنعتي تبديل شد. اين تغيير شايد يکي از تکان دهنده ترين تحولات در تاريخ بشر بود که براي هميشه چهره جامعه و خانواده اروپائي را تغيير داد. در نهايت اين قرن با انقلاب به پايان رسيد. انديشه هاي فيلسوفان به شکل دولتهايي جديد، يکي در فرانسه و يکي در آمريکا ترجمه شد که باعث تزلزل و فرو ريختن نظم پيشين شد

در اروپاي قاره پادشاهي براساس نظريات بوسه و با به کارگيري نظريات روشنگرانه جنبش فلسفي که اعتقاد داشت وظيفه پادشاه محافظت از حقوق و رفاه اهل مملکتش است، بتدريج در حال تغيير به سوي اشکال مطلق گراتري بود. حکومتهايي از قبيل اتريش و روسيه که تمرکزگرايي ضعيف و سستي داشتند تبديل به حکومتهايي قوياً مرکزگرا شدند و دولتهايي همچون پروس و فرانسه تسلط تمرکزگراي پادشاه را تقويت نمودند. اين قدرت متمرکز و مطلق شاه براي اعمال اصلاحات عميق در ساختار قضايي، دولت و زندگي اقتصادي به کار گرفته شد. شکنجه قضايي بتدريج از چهره اروپا حذف شد و مجازات اعدام به نحوي ريشه اي محدود شد. دولت بتدريج در حال انتقال به يک تشکيلات اداري شهري بود و شهروندان و دهقانان آزاديهاي اقتصادي خود را رو به گسترش يافتند. با اين حال تجربه مطلق گرايي انقلابي آتشين در فرانسه بوجود آورد که براي هميشه پادشاهي مطلق را منسوخ ساخت

اين قرن شاهد پسرفت قدرت شاه در انگليس بود. در آغاز قرن قدرت بين شاه و پارلمان تقسيم شده بود اما پارلمان حاضر نبود در هيچ يک از اصلاحاتي که در در بقيه اروپا در حال پيشرفت بود درگير شود. از جايي که اين اصلاحات با پادشاهيهاي مطلق همبستگي داشتند انگليسيها براي مشارکت در هر شکلي از قانونگذاري ملي تمايلي نداشتند. در عوض دولت انگليس براساس سليقه اداره مي شد؛ ائتلافها در پارلمان براساس به توافق رسيدن با گروههاي مختلف ايجاد مي شدند. اين توافقات روي هم رفته جناحهاي پارلماني قدرتمندي مي ساختند که وظيفه اوليه خود را به اجرا در آوردن توافقات انجام شده تعريف کرده بودند. نياز به گفتن ندارد که سياست پارلماني به نحو باورنکردني فاسد بود. اعضاي پارلمان با پرداخت پول سرنوشت آراي اخذ شده را تعيين مي کردند و وسوسه براي فساد بيشتر با افزايش قدرت پارلمان در حال افزايش بود. اين فساد در نيمه دوم قرن به اوج رسيد. جورج سوم مدعي امتيازات قانوني ويژه براي خود شد و وزراي پارلمان را با افراد منصوب خود جايگزين کرد. اين بحران بر سر امتيازات قانوني ويژه در نهايت در پايان قرن با توفيق پارلمان به پايان رسيد. اين آخرين نفس قدرت پادشاهي در انگليس بود و از اين نقطه به بعد ملت به طور عمده بوسيله پارلمان اداره مي شد

در نهايت اين که يک ملت جديد اروپايي در آمريکا استقرار يافت. اين ملت به سوي يک انقلاب رانده شد و تقريباً به طور کامل براساس انديشه هاي روشنگري ساخته شد. در عمل مي توان گفت ميراث نهايي روشنگري در قرن هيجدهم استقرار دولتي بود که به طور کامل براساس انديشه هاي روشنگرانه عمل مي کرد و لااقل از لحاظ نظري مبتني بر ارزشهاي سکولار و بيانيه هاي حقوق و برابري بود. اما اين داستان را جايي ديگر بايد بازگفت

اين نوشته ترجمه اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: