و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۶

عليت و عقلانيت

در دنياي امروز و پس از گذار از فازهاي اوليه دوران مدرن، در مباحث معرفتي تجربه گرايي گوي سبقت رو چندي است از استدلال گرايي و عقلانيت ربوده. استدلال ستيزي و اتکا بر تجربه البته موضوع جديدي نيست و در سنت کلامي اسلامي از جمله در تعارض اشعريگري و معتزله نمود داشته. شايد سترگترين آموزه دستگاه تجربه گرايي نفي و نقد اصل عليت باشه. عليت در دستگاه فلسفي تجربه گرايانه صرفاً به معناي توالي زماني دو پديده است به اين معني که عليت تنها از تقدم زماني علت بر معلول خبر مي ده و نمي شه با مشاهده اين توالي زماني، رابطه اي قطعي و حتمي بين علت و معلول استنتاج کرد مبني بر اين که علت خاصيتي داره که ايجاد شدن معلول رو پس از خودش ناگزير مي کنه. به اين ترتيب اعتقاد به عليت به سبک متداول و اونطور که استدلالگرايان بهش اعتقاد دارند باوري ماوراءالطبيعه و غيرتجربي بلکه حتي ايدئولوژيک و خرافي تلقي مي شه. از جمله مسيرها و مکانيسمهايي که سستي پايه هاي شناختي اصل عليت رو توجيه مي کنند اين تقرير هست که ما طبق تجربيات عادي خود در زندگي، تنها از تقدم و تأخر زماني يک يا چند پديده نسبت به يکديگه اطلاع پيدا مي کنيم و صرفاً بر اين اساس نمي تونيم درباره حقيقت و ماهيت اين پديده ها و چرايي و چگونگي آنها آن طور که حقيقتاً هستند اظهارنظري بکنيم و ممکنه انبوهي از پديده ها و واقعيتهاي ديگري هم وجود داشته باشند که ما از دخالت اونها در اين رابطه تقدم و تأخر زماني بين آن چه که علت و معلول مي ناميم اطلاع نداشته باشيم. به اين ترتيب ما نمي تونيم تنها طبق مشاهدات سطحي و ابتدايي خود رابطه فلسفي عليت رو بين دو يا چند پديده متوالي که مشاهده مي کنيم برقرار کنيم

از جمله پيامدهاي نقد و تشکيک در اصل عليت ايجاد تزلزل در هرگونه نظم فلسفي و استدلالي در حيطه هاي مختلف اعتقادي و اجتماعي است. با به لرزه درآمدن ريشه اي اصول و سنتهاي فکري و اعتقادي شناخته شده که از منظر فکري استدلالگرايي در قالبهايي منظم بر رفتار و چينش اجزاي اين جهان حاکم هستند، ناگهان در دنيايي يکسره ناشناخته و نامتعين و نامحدود قرار مي گيريم، دنيايي که پيش از اين و در حيطه فلسفه بدوي استدلال گرايانه اونو يکسره ماشيني، تکرار شونده و محدود در قالبها و نظمهاي عليتي مشخص تصور مي کرديم. هرگونه نظم و قانوني که از شدت تکرار در تجربيات زندگي روزانه ما قطعي و حتمي جلوه مي کنند ممکنه در هر لحظه متوقف شده، تغيير کنه و شکل و سياق ديگري پيدا کنه. در واقع گرايش به تجربه گرايي و دور شدن از توجيه هستي با استفاده از نظمهاي تصنعي ذهني بشري با احاطه هر چه بيشتر ما بر محدوديتهاي قالبهاي زباني و فکري ذهن بشري در برابر نامحدود بودن و پيچيدگي وجوه مختلف هستي که به طور نمونه در قالب اصل هرمنوتيک تبيين شده بيشتر و روشنتر از گذشته بروز يافته. اذعان دستگاههاي فلسفي متأخر بر ناتواني بشر از درک ريشه و ذات حقايق در اين جهان و ناتواني او از تبيين زباني و توضيح بين الاذهاني اين جهان به نحوي مطلق و دور از خطا در حقيقت ضربات ويرانگري هستند که بر پيکره اصل عليت و نظام فکري استدلالگرايانه وارد مي شوند. به اين ترتيب طبق اين باور اصل وجود نظم يا عليت در اين جهان هستي نفي نمي شه بلکه اعتقاد بر اينه که شناخت و ذهن تجزيه گر و استدلالگراي انساني از درک کامل و حقيقي آن عاجز بوده و قادر نيست با استحکام و اطمينان رضايتبخشي يک نظم و دستگاه اعتقادي منسجم درباره چيستي و چرايي کليت اين جهان و يا هرکدوم از پديده ها و وجوه جزئيتر اون ارائه بده

البته واقعيت اينه که ما قادريم با استفاده از اصل عليت بسياري از امور و مسائل عادي و جاري زندگي خودمونو سامان بديم و پيش ببريم و چنين به نظر مي رسه که در اين موارد باور به چيزي شبيه به اصل عليت مفيد و کارساز و نافذه. چنين استفاده محدود و مشروط و محتاطانه اي از اصل عليت شايد رويکردي صحيح به عقلانيت و استدلال گرايي باشه اما نبايد اين تجربيات و استنتاجات سطحي و ابتدايي خودمونو بي پروا به کليت نظم هستي تعميم بديم. باور به استدلال گرايي و پيامدهاي فلسفي و شناختي اون در حوزه هاي مختلف در حدي بالاتر از چيزي که تجربه عيار صدق اونو تعيين کرده باوري ايدئولوژيک و سوگيرانه و احتمالاً انحراف آميز و سودجويانه نيز خواهد بود. هرگونه اظهارنظر درباره چيستي و چرايي هستي از جايي که با تجربه به طور کامل قابل آزمون نيست و در دستگاه فکري بشري که اسير بندهاي هرمنوتيکه پرورده شده، اظهارنظري شخصي و نسبي و ناکامل خواهد بود. اين سوگيريها و رويکردهاي انساني و دروني ما هستند که به تبيينهاي ما از جهان و مسير و هدف اون رنگ مي زنند و خوب و بد را ترسيم مي کنند. به اين ترتيب هدف اصلي من از نفي عليت و عقلانيت عرفي مدرن هويدا مي شه؛ تجربيات مختلف و پراکنده به خودي خود نمي توانند وجوه مختلف و نيز کليت فراگير اين هستي رو توضيح بدهند، از سوي ديگه چنان که گفته شد عقلانيت و نظمهاي فلسفي مختلف تدوين شده در تاريخ انديشه بشري همگي محدود و نسبي و متزلزل هستند، در اين ميان يک موداليته شناخت شناسي ديگه باقي مي مونه که در شکل دادن به درک و فهم ما از جهان هستي اهميت فراواني پيدا مي کنه و اون ادرارکات و گرايشات و دغدغه ها و باورهاي دروني انسانيه. به اين ترتيب مي بينيم در دنيايي که تا حدود زيادي ناشناخته و نامتعين و نامحدوده، باورها و احساسات و ادراکات دروني انساني ما هستند که قابليت مانور فراواني دارند و زندگي و معنا و هدف اونو تبيين مي کنند. علاوه بر اين، رسيدن به اين درک دريچه اي رو براي گذر کردن از ظواهر هستي و استدلالهاي سطحي و عرفهاي متداول و رسيدن به نگاهي متفاوت و باطنگرا و دروني از پديده ها و موجودات اطراف ما باز مي کنه و ما رو از طريق ادراکات و گرايشات دروني به طور مستقيم با دنياي اطرافمون پيوند مي ده. دنيايي که با اين نگاه جديد و وسيله شناختي متفاوت زنده و پويا و معني دارتر از پيش جلوه خواهد کرد

هیچ نظری موجود نیست: