و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۵

ابن رشد - هماهنگی حقیقت الهی و حقیقت فلسفی

مشهورترين انديشمند کوردوبا ابن رشد است. کفرگوييهاي بت شکناني همچون ابن رشد، چنان غوغاي فکري بي سابقه اي بوجود آورد که براي هميشه انديشه اجتماعي را هم در اسلام قرون ميانه و هم در مسيحيت لاتين آن دوران دگرگون ساخت. ابووليد محمد ابن رشد نمونه اي غايي از يک فيلسوف عقلاني و مرتدي ارسطويي در اسلام و مسيحيت قرون وسطي بود. تأثير منحصر به فرد او در برانگيختن رنسانس غربي با عنوان "نقطه عطف در تاريخ تمدن غرب" به رسميت شناخته مي شود (گيلسون،30،1938). او در کنار ابن سينا "بزرگترين نام در فلسفه عربي (اسلامي) است که تجلي تأثير او از جهات بسياري در طي قرون ميانه گسترده شد و سپس در عصر رنسانس تا آستانه دوران جديد امتداد يافت" (گيلسون،217،1955). در واقع "او بزرگترين فيلسوف مسلمان حوزه غرب بود و يکي از بزرگترين فيلسوفان قرون ميانه بود" (سارتون،1-دو،356). راجر بيکن ابن رشد را در رديف ارسطو و ابن سينا طبقه بندي مي کند (دورانت،338). ابن رشد از خانواده اي دانشمند در کوردوبا بود. پدرش يک قاضي محلي بود و پدربزرگش نيز به همين حرفه اشتغال داشت ضمن اين که امام مسجد کوردوبا نيز بود. او که به عنوان يک قاضي و يک پزشک تعليم ديده بود جايگاهي با عنوان مشاور خليفه يافت که اين زمينه را براي آشنايي او با فلسفه فراهم نمود. او تحشياتي مفصل بر ارسطو و ديگران نوشت. او همچنين دايره المعارفي پزشکي در هفت جلد نوشت؛ "کتاب الکليات في الطب" که در دانشگاههاي اروپايي تا قرن هيجدهم مورد استفاده بود. با اين حال تواناييهاي پزشکي او با شهرتي که در فلسفه دارد در سايه قرار گرفته است. طبق نظر سارتون او يکي از بزرگترين پزشکان زمان بود

فلسفه ابن رشد در زمينه سنت غالب فلسفه مذهبي اسلامي شکل گرفته بود. او همزمان در تلاش بود باور اسلامي را در همراهي با منطق، چنان که از ميراث در دسترس يوناني برمي آمد ترکيب بندي کند. تفاسير او بر ارسطو به لاتين و عبري ترجمه شدند. به زودي فوق تفاسيري بر تفاسير او ظهور يافتند که خود نشانگري از گستردگي حوزه تأثير ابن رشد بودند. آثار ارسطو و ابن رشد در شکل ترجمه هاي لاتين خود نه تنها به عنوان برنامه درسي در ناپل (محل تحصيل سنت توماس) مورد استفاده قرار مي گرفتند بلکه به دانشگاههاي پاريس و بولونا نيز فرستاده شده بودند. مکتب ابن رشد در هيچ جا نسبت به دانشگاههاي بولونا و پادوا ريشه هايي عميقتر ندوانيد و در واقع پادوا بستر داغ تکاپوي مکتب ابن رشد شد (شريف، 1381). ابن رشد مانند ديگراني پيش از او، از جهت طرح کردن اين که الهام الهي بايستي با منطق هماهنگي يابد مورد انتقاد قرار گرفت. در اين ديدگاه ارجمندترين شکل عبادت، شناخت خداوند از طريق آثار و کارهايش و با استفاده از استعداد فکري ذهن بود. ابن رشد از جهت رد مباحث غزالي نسبتاً شناخته شده است. مباحثه او با غزالي نظرگاهي جذاب از اصول عمده فکري که در ذهن متفکران قرون ميانه مي گذشته است ارائه مي دهد. طبق نظر غزالي همه چيز نتيجه اي از دخالت مستمر غيبي و الهي هستند که از آن با نام اراده الهي ياد مي کند. هر ارتباط علت و معلولي در درجه دوم قرار مي گيرد. اما از نظر ابن رشد در حالي که اراده الهي مي تواند علت نهايي باشد، "رد وجود علتهاي تأثيرگذاري که در اشياي قابل درک مشاهده مي شوند نوعي سفسطه است ... رد علت، دلالت ضمني بر رد دانش و آگاهي دارد و رد دانش خود اشاره به اين موضوع دارد که هيچ چيز در جهان واقعاً قابل دانستن نيست" نقل از هودبوي،114

با کامل شدن روند کشف مجدد ارسطو از طريق نوشته هاي ابن رشد، فيلسوفان و الهي دانان به نحو يکساني خود را تحت تأثير سنگين بزرگترين منبع فکري که تا آن زمان توسعه يافته بود يافتند؛ ابن رشد مفسر بزرگ. فلاسفه و الهيون تحت تأثير نوشته هاي او به دو دسته بزرگ تقسيم شدند: دسته اي آزادانديش که طرفدار مکتب ابن رشد بودند و با عنوان ابن رشديون لاتين شناخته مي شدند و سيگر از برابانت رهبرشان بود و فرانسيسکن فريارز عموماً معرفي کننده اين گروه محسوب مي شود. دسته ديگر محافظه کار و ضدمکتب ابن رشد بودند که سنت توماس آکويناس از راهبان دومنيکن رهبرشان بود. موضوعات در حوزه هاي الهي، فلسفي و عملي به طور گروهي مورد بحث قرار مي گرفتند. به اين نکته مي توان اشاره کرد که حتي منتقدين ابن رشد شامل سنت توماس از دسترس تأثيرگذاري او دور نماندند و درک آنان از ارسطو مطابق با تفاسير ابن رشد بود. ارنست رنان در سال 1852 اين تناقض را به خوبي بيان کرد: "سنت توماس جديترين مخالفي است که نظريه ابن رشد با آن مواجه شده است با اين حال به طور متناقضي مي توان گفت او خود بزرگترين شاگرد مفسر بزرگ بوده است. آلبرت بزرگ همه چيز را بدهکار ابن سينا، سنت توماس به عنوان يک فيلسوف و بالاتر از همه بدهکار ابن رشد است" (نقل از فخري،5). اتين گيلسون در اثر خود با عنوان منطق و الهام در قرون ميانه گزارش مي کند ابن رشد مدتها قبل از رنسانس ايتاليا با اتخاذ منطق در درجه نخست از اهميت يا ابراز عقلانيت فلسفي محض، خط افتراق را ترسيم کرده بود. عقلانيت گرايي "در اسپانيا، در ذهن يک فيلسوف عرب به عنوان واکنشي آگاهانه در برابر الهيات روحانيون عربي متولد شد" (فخري،6 ؛ گيلسون،37،1948). گيلسون اضافه مي کند وقتي ابن رشد در سال 1198 درگذشت "آرمان فلسفه عقلاني محض را، آرماني که تأثيرش چنان بود که حتي روند تحول فلسفه مسيحيت را عميقاً دچار تغيير ساخت به جانشينانش واگذار کرد" (گيلسون،38،1948). گيلسون شناختي را که در فلسفه سنت توماس نقش محوري بازي مي کند و مبني بر اين است که "هيچ چيز نبايد وارد بافت دانش الهيات شود جز آن که منطقي و مربوط به اثباتي مورد نياز باشد" به ابن رشد نسبت مي دهد (فخري،6 ؛ گيلسون،79،1948). با اين حال سنت توماس برخلاف برخي از مخالفين خود در مکتب ابن رشد قصد نداشت تصديق کند ارسطو يا ابن رشد از خطا برکنار بوده اند

با بالا گرفتن هيجانات در پاريس در قرن سيزدهم نسبت به تفاسير ارسطويي ابن رشد، سؤالاتي جدي نسبت به همخواني ارسطوگرايي ابن رشد با نظريه مسيحيت بروز کردند. و طي يک جنبش "مک کارتيسم" قرون وسطايي محکوميت گسترده اي بوجود آمد و حتي از جانب پاپ در قرن سيزدهم يک اعلان تفتيش عقايد برعليه مرتدين مسيحي صورت گرفت. تمرکز عمدتاً بر طرفداران لاتين مکتب ابن رشد بود که در رأس آنها سيگر از برابانت قرار داشت. اينان مظنون بودند که به نظريه اي مبني بر "حقيقت دوگانه" معتقدند؛ برخي حقايق فلسفي و برخي حقايق الهي اند و منطق بر ايمان برتري دارد. سنت توماس آکويناس (1225-74) در اثر خود با عنوان اتحاد انديشه برعليه مکتب ابن رشد اين ظن را تحکيم مي کند اما نظريه را رد مي کند. ابن رشد خود به چنين فرضي قائل نبود و براساس نظريات گيلسون و ساير دانشمندان مطالعه کننده قرون ميانه شک وجود دارد که حتي خود سيگر نيز به چنين نظري معتقد بوده است. با اين حال چنين نظريه اي موهبتي غيرمترقبه براي متفکريني با ذهنيت علمي در غرب بود که از سوي کليسا و دولت محکوم شده و تحت تعقيب قرار مي گرفتند. آنان بهترين حمايت را در اين نظريه و ساير نظريات مبتني بر مکتب ابن رشد مي يافتند. به اين علت دي وولف ابن رشد را "نظريه پرداز ضد فلسفه مذهبي" مي خواند (شريف،1380). از نظر ابن رشد تقدم منطق ردنکردني بود اما او آن را همخوان با ايمان مي دانست و به اين ترتيب گيلسون او را خيلي پيشتر از رنسانس پيشتاز عقلانيت تلقي مي کند (فخري،34). ابن رشد در اثر خود با عنوان هماهنگي فلسفه و دين (فصل المقال) که براي سنت توماس، سيگر از برابانت و معاصران آنان به لاتين در دسترس نبود، موضعي اتخاذ مي کند که مي توان آن را تعادل يا هماهنگي حقيقت در شکل فلسفي يا الهي آن ناميد. بدين ترتيب حقيقت فلسفي اگرچه بر حقيقت ديني ارجحيت دارد اما حقيقتاً با آن درگير عدم تطابق نيست يا حتي با آن تفاوتي ندارد. تنها تفاوت راه رسيدن به حقيقت است که مي تواند فلسفي يا الهي باشد. طبق نظر ابن رشد براي هرگونه تناقض واضح بين متون ديني و متون فلسفي، اين وظيفه فلاسفه که قرآن آنان را الراسخون في العلم مي نامد (قرآن، سوره سه: 5و6) مي باشد که تناقض را با اعاده روش تفسير حل کنند. بدين ترتيب در پاسخ به اتهام کفر که از سوي غزالي ابراز شد ابن رشد در اين باره بحث مي کند که اگر معناي باطني متون قرآني درک شود موضع گيري فلاسفه در آشتي و توافق با نظرگاه الهيون است (فخري،33-34). در هر حال تفاسير ارسطويي ابن رشد و مشارکتهاي شخصي او در اين زمينه به سرعت موقعيت حاکم را در انديشه اجتماعي غرب به خود اختصاص داد. دانشمندان اروپاي قرون ميانه با نوشته هاي ابن رشد تهييج و تحريک مي شدند. در حالي که برخي انديشمندان فلسفه مذهبي مسلمان و پيروان لاتين آنها مي کوشيدند فلسفه يوناني را اسلامي و مسيحي کنند، به نظر مي رسد تفاسير و منطق گرايي ابن رشد به نحو فوق العاده اي اسلام و مسيحيت را در شکلي يوناني درآورده باشد. از اين جهت معاصران مسلمانش او را تحت تعقيب قرار دادند و مسلمانان دورانهاي بعد او را به دست فراموشي سپردند و باعث شدند آثار او از دست برود. اما يهوديان، بسياري از آنها را حفظ کردند. در مسيحيت لاتين، تفاسير از عبري به لاتين ترجمه شد و کفرگوييهاي سيگر از برابانت و منطق گرايي مکتب پادواي ايتاليا را تغذيه کرد و بنيانهاي مسيحيت را مورد تهديد قرار داد. سنت توماس براساس نظريات سازگارتر غزالي دريافت برخي عقايد تعصب آميز ديني فوق منطق بوده و بايستي تنها برمبناي ايمان پذيرفته شوند. "هدف زندگي او آشتي دادن مکتب ارسطو و دانش اسلامي با الهيات مسيحي بود" (سارتون،دو-2، 914) و "توماس آکويناس براي متوقف ساختن تهديد به نابودي الهيات مسيحي از سوي تفاسير عربي درباره ارسطو اثر خود را با عنوان سوماس به نگارش در آورد ... در واقع تلاش و تکاپوي آکويناس نه به خاطر علاقه اي بود که به ارسطو داشت بلکه از جهت وحشتي بود که از ابن رشد داشت" (دورانت،954،913). بدين ترتيب فلسفه مذهبي لاتين با چنين وحشتي دست به ترکيبي قرون وسطايي زد تا الحاد ارسطويي ابن رشدي را با تحقير ابن رشد مرتد پاکسازي کند و هواداران توماس درخشش علمي او را در چنين ترکيبي ببينند. چنان که ملاحظه مي شود چنين وضعيتي در يک نقاشي قرون ميانه که يک دانشمند آن دوران آن را در کتاب خود آورده است منعکس شده است. اين نقاشي با عنوان سنت توماس آکويناس بر ابن رشد غلبه مي کند، سنت توماس را نشان مي دهد که در محاصره فرشتگان و راهبان قرار دارد و ترکيب خود را به ابن رشد در هم شکسته که بر پاهاي او افتاده است نشان مي دهد

با اين حال حقيقت چنين نبود. در طي قرون دوازدهم و سيزدهم مکتب لاتين ابن رشد در انديشه اجتماعي قرون ميانه و عصر جديد به نتايج عمده اي رسيده بود که به زحمت بوسيله فلاسفه مذهبي قرون ميانه قابل پيش بيني بود. اين حرکت "سنتي را بنيان نهاد که پرس و جو درباره وضعيت مذهب را ممکن مي ساخت" (دانيل،107) و از پايان قرن دوازدهم تا پايان قرن شانزدهم مکتب ابن رشد مکتب فکري غالب باقي ماند و اين عليرغم واکنش اصولگرايان مذهبي بود که ابتدا در جامعه اسلامي اسپانيا بروز کرد و سپس تلموديستهاي يهودي را متأثر کرد و در پايان در ميان روحانيون مسيحي رخ نمود. اين قرون شاهد انقلابهايي در تحول انديشه اجتماعي بودند و هميشه منابع اسلامي قرون ميانه در پس زمينه اين جريانات حضور داشتند. آنچنان که ميراث يوناني "عصر عظيم دانش و فلسفه عربي را برانگيخت، اکنون نيز اذهان اروپايي را به پرسش و گمانه زني تهييج مي کند ... تا اين بناي باشکوه کليساي اعظم را سنگ به سنگ مورد رخنه قرار دهد و اين تشکيلات قرون وسطايي را در قرن چهاردهم فرو بريزد و سرآغاز فلسفه مدرن را در تب و تاب رنسانس شکل دهد" (دورانت،913). نتايج اين جنبش، يادگاري تاريخي در تاريخچه غرب بر جاي گذاشتند. شايد هارولد نبلسيک آن را به درستي بيان کرده باشد. او درباره دستاوردهاي دانشمندان عربي اسلامي بحث مي کند و اين که چگونه آنان "درباره تعاليم باستاني يوناني به نحوي متناسب کار مي کنند، آن را گرامي مي دارند و در نگاهداري آن مي کوشند و بر آن افزوده و عصر خود را مي سازند" (صفحه 5) و "بدين ترتيب بنيانهاي احياي علمي را که پيش از اين کاملاً بي سابقه بوده است در اروپا مهيا مي سازند" (صفحه نه). و "نتيجه آن، رنسانس قرن سيزدهم و اصلاحات پروتستان قرن شانزدهم و ظهور علم جديد در قرن هفدهم بود" (صفحه 9). حتي در زمان خود ما مشارکت آن دانشمندان در جهان اسلام و در مسيحيت غرب نموداري از پربارترين منبع روشنگري فکري است؛ فخري

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

هیچ نظری موجود نیست: