و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۷

علیه عقلانیت

اغلب ما يک جايي در زندگيمون ياد مي گيريم تا تو اين دنيا هر چي رو که مي بينيم يا مي شنويم براي سنجش و راستي آزماييش از معيارهاي عقلاني و روشهاي استدلالي استفاده کنيم. هميشه درباره هر مطلب و موضوعي که باهاش مواجه مي شيم اين طور فکر مي کنيم که براي اين که مطمئن بشيم حقيقت داره و درسته، بايستي به نوعي توجيه منطقي براش سراغ داشته باشيم. به وفور با امور مختلف اين طور برخورد کرده ايم و اين نحوه رويکرد در ذهنمون تبديل به يک قاعده اصولي و غالب شده. هرچند البته اغلب باورها و اعتقادهاي ما هرچقدر هم که سخت گير باشيم ناخودآگاه بدون اين که از اين فيلتر بگذرند از گوشه هاي ناپيداي وروديهاي ذهن ما دزدکي مي گذرند و در ذهن ما جا مي گيرند و براي برخوردها و انديشه هاي بعدي نقش بازي مي کنند. اما در هر حال تا جايي که به تصميم خودآگاه ما مربوط مي شه روش شناخته شده و قابل قبول ما براي برخورد با باورها و انديشه هاي مختلف، سنجش عيار اونها براساس منطق و عقلانيت محسوب مي شه. دوباره به اين اصل که ظاهراً صحتش بديهي تلقي مي شه نگاهي بيندازيم. آيا ازش به درستي استفاده مي کنيم؟ شناختهاي ما چطور شکل مي گيرند؟ به نظر مي رسه همه چيز از تجربه شروع مي شه. با رويدادي مواجه مي شيم يا رفتاري انجام مي ديم و در اين حين و پس از اون از طريق احساسات خودمون، وروديهايي از محيط دريافت مي کنيم. براساس اين دريافتهايي که از محيط داريم بتدريج شناختهايي درباره پديده هاي مختلف هستي و رفتارهاي خودمون پيدا مي کنيم. البته براي سامان دادن اين داده ها از عقل و منطق استفاده مي کنيم. اما وروديهاي ابتدايي و فرآورده هاي نهايي ماهيتي تجربي و حسي دارند. فرد انساني به طور اوليه بر اين اساس دنياي خودشو مي شناسه. اما وقتي آدمها دور هم جمع مي شوند با افزوده شدن بر تعداد افراد و تنوع برداشتهاي افراد، اختلاف نظر بوجود مياد. براي سامان دادن اين اختلافات اغلب يک سري اصول و الگوهاي عمومي و مشترک عقلاني مورد توافق قرار مي گيرند و گوناگونيهاي تجربه و احساسات افراد تا حدود زيادي ناديده گرفته مي شوند. در محيطي با اختلاف نظرات قابل توجه و ريشه اي شايد چاره اي نباشه جز اين که به آن عده از اصول منطق و استدلال که بشه در مورد اونها به نوعي توافق رسيد بازگشت نمود. اما هميشه شرايط محيط اين طور وخيم و غريب نيست.

ما خيلي از اوقات با دوستاني صحبت مي کنيم که تجربيات و برداشتهاي تا حدود زيادي مشابهي با هم داشته ايم. ساختار اصولي باورها و شيوه احساس کردن دنيا براي ما مشترک بوده. گاهي هم با خودمون تنهاييم و فقط داريم درباره باورها و افکار خودمون تأمل مي کنيم. در چنين مواردي چه ضرورتي داره دوباره انديشيدن رو مقيد به آن شيوه عقلانيت و منطقي گري کنيم که در جمعهاي بزرگتر و عمومي تر مجبوريم بهش ملتزم بمونيم؟ در چنين موقعيتهايي به نظر مي رسه پاسخ به اين پرسش اهميت پيدا مي کنه؛ در نظر کردن به هستي کدوم يک رو صادقتر و ارزشمندتر يافته ايم؛ تجربه يا استدلال؟ اگر مبناي شناخت رو تجربه بدونيم مجبور نيستيم با سختگيري، مسيرهاي منطقي مشخص شده اي رو طي کنيم تا مطمئن بشيم در مسير درستي قرار داريم بلکه تکيه بيشتري بر تجربه و احساس خودمون خواهيم کرد. به خصوص در دوراني که انديشه پردازان جهاني تجربه رو در رتبه اول اهميت قرار داده اند، تکيه کردن بر استدلال و منطق و اولويت دادن اون بر تجربه به نظرم اشتباه گزافي است و مثل اينه که شيپور رو از طرف گشادش بدميم. اما جالبه که ما حتي در خصوصيترين عرصه هاي ذهنيمون اغلب ناخودآگاه اصرار داريم اين شيپور رو از طرف گشادش بدميم و لاجرم بهره اي از کارکرد دستگاه شناختي که در اختيارمون قرار گرفته نمي بريم. ما خيلي از اوقات تجربه ها و احساسات شخصي خودمونو جدي نمي گيريم و با شکاکيت درباره اش فکر مي کنيم. در عوض به شدت نگرانيم ببينيم عقايد ما چقدر با مباحث مطرح روز همخواني داره تا قسمتهاي ناهماهنگ رو با قاطعيت مورد اصلاح قرار بديم. چرا چنين اتفاقي مي افته؟ اين اثر جريان تمدنه. زندگي شلوغ و متصادم اجتماعي ما باعث شده در چنين وضعيتي قرار بگيريم. ارتباطات متکثر و مسلسل اطلاعات که محصول مستقيم تمدن بشري هستند هرچند از يک طرف ابزارهاي منطقي ذهن ما رو قدرتمند و دقيق مي کنند اما از طرف ديگه تجربيات و احساسات شخصي ما رو غبارآلود و کمرنگ جلوه مي دهند. در نتيجه اغلب اوقات انسان متمدن ناخواسته گرفتار اثر ناگزير جامعه اطراف خودش شده و با ناديده گرفتن تجربيات و احساسات فردي خود، شيوه انديشه و ساختار باورهاش رو از ارتباطات و استانداردهاي جمعي اخذ مي کنه.

شايد تا اينجاي داستان اين طور به نظر برسه که با يک مطلب نظري نه چندان بااهميت سروکار داريم. اما اينها مقدمه اي براي رسيدن به اصل سخني بود که علاقه مند بودم بنويسم. سخن دردناک اينه که ما آدمها گويا براساس چنين پروسه ايست که ناباورانه انسانيت و زندگي خودمونو به يک موجوديت کور و مکانيکي که تحت عنوان جامعه ساخته و پرداخته ايم مي بازيم. با احساسات صميمي خودمون غريبه مي شيم و در عوض يک سري مهملات رو تحت عنوان عقلانيت و منطق بر ذهن خودمون مسلط مي کنيم. اصول عقلاني که دستاورد چندان بيشتري از شکاکيت ندارند. کار رو به جايي مي رسونيم که لازم مي بينيم بودن خودمون، معني زندگي و غمها و شاديها و خواسته ها و هيجانات خودمونو به زبان عمومي برگردونيم تا اونها رو بفهميم و براش توجيهي منطقي و عقلايي پيدا کنيم تا شايد بتونيم باورشون کنيم و قبولشون کنيم. نه هضم کردن يک موضوع و نه باور کردنش اصولاً ممکن نيست از داخل يک روند منطقي و استدلالي در بياد. از عقلانيت و منطق انتظاري داريم که اساساً ازش ساخته نيست. انديشيدن و زندگي کردن براساس روالهاي مرسوم عقل و منطق، اشکال عجيب غريب و وحشتناکي بوجود نمياره. مشکل تنها همينه که بايستي درباره پديده ها و امکانات اين دنيا به يک حوزه مختصر و کوچک اکتفا کني و بقيه ادراکات مطرح شده درباره وجود رو تحت عنوان شناختها و باورهاي مشکوک و غيرقابل اثبات کنار بذاري و ناديده بگيري. هرچند سخن براساس منطق و استدلال خودش تکيه گاه سستي داره و هميشه با لحن احتمال و نسبيت انجام مي شه. اگر تمايل و خواستي براي درک بيشتر و برقراري ارتباط قويتر وجود داشته باشه بايد منتظر موند به اين اميد واهي که شايد زماني در آينده راه عقلانيت و منطق به سرمنزل راضي کننده اي برسه. وضعيت خنده داريه وقتي اميد داشته باشيم محيط به کفچه بپيماييم. در چنين وضعيتي حلقه وصل ما به اين دنيا يک سري اصول مکانيکي و بيجانه و زندگي ديگه جلوه زنده و مؤثري نداره. بدگويي درباره کارکردهاي عقلانيت و منطق به معني کنار گذاشتن اينها نيست بلکه به اين معناست که شايسته به نظر نمي رسه که کنترل انديشه و زندگي خودمونو به دست اينها بسپريم. از عقل و منطق بايد در جهت سامان دادن و حلاجي تجربيات و احساسات خودمون استفاده کنيم. تجربيات ما خود قادرند خودشونو اثبات کنند و يک درک و احساس قانع کننده درباره زندگي و دنياي ما به دست بدهند. کافيه بهشون توجه کنيم و رويکرد معقولي درباره شون در پيش بگيريم. شکوه و هيبت خويشتن و هستي رو فقط با اونها مي شه فهميد. عقلانيت بهانه اي براي بدبيني و شکاکيت نسبت به تجربه ها و ادراکات شخصي و فردي ماست. عقلانيت بندي است که به ما اجازه نمي ده بهترين امکان زندگي خودمونو بيازماييم. بندي است که به ما اجازه نمي ده باور کنيم. عقلانيت بندي است که ما رو در محدوديتهاي خود و تواناييها و دانسته هاي ناموجود خود زنداني مي کنه. عقلانيت به ما مي گه اول بايد بفهمي تا بعد بتوني بهش عمل کني اما هيچ وقت فهم ما به روش عقلاني بر هيچ پديده اي از اين هستي احاطه پيدا نخواهد کرد. اجازه نمي ده امکانات وسيع هستي رو بپذيريم، باور کنيم و مورد بهره برداري قرار دهيم. زيباييها رو تنها اون طور که در منطق ضعيفمون جا بشه مي تونيم ببينيم. توهم مديريت و در دست داشتن کنترل زندگي خود همراه و خويشاوند نزديک عقلانيته. تجربه گرايي برعکس اين گرايش رو بوجود مياره تا نسبت به اتفاقات آينده از هر نوع که باشند باز و پذيرا باشيم و بودن و زندگي خودمونو بخشي از مسير و روال فراگير هستي تلقي کنيم و ببينيم. عقلانيت و فلسفه، طنين شکاکيت و درگيري آدمها در طول تاريخ در مواجهه با داستان باور کردن يا باورنکردن، تسليم شدن يا جنگ و گريز، آرامش يا رنج و عذابه. عقلانيت ابزاري است که در طول تمدن بشري ساخته شده تا حوزه ممکن تجربيات و باورهاي ما رو محدود کنه. عقلانيت گاهي يعني به دنبال توجيهي گشتن براي باور نکردن و قبول نکردن و تسليم نشدن. تجربه گرايي يعني باور کردن و پذيرفتن هر چيز همانطور که درک مي کنيم. تجربه رو به افقهاي باز جهان بيرونه و عقلانيت رو به درگيريها و محدوديتهاي درون. عقلانيت يعني تلاش کردن براي تطبيق دادن هرچيز با ذهنيت و تصورات از پيش موجود. فروتني و پذيرش يا غرور و مبارزه/تجربه گرايي يا عقلانيت؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام دوست نازنين،
اين نوشته ات بسيار خام است:) تفکيک عقل از تجربه ناشي از عدم شناخت درست هردوست. شناخت مبتني بر آزمايش و تجربه اساساً روش عقلاني است. همانطور در کار پزشکي شما لازم است مراحل آموزش پايه و عالي را طي کرده و طي يک دوران از اندوخته هايتان استفاده کنيد تا بتوانيد بر موفقيت تجربي خود بيافزاييد. در برداشتهاي تجربي در ساير حوزه ها نيز شما لازم است جاي اموزش را دست کم نگيريد. معمولاً عرفاي ايراني عقل را در مقابل عشق قرار داده اند و نه تجربه که همان عقل است. توصيه مي کنم بجاي صرف وقت براي نوشتن کنکاش و دغدغهً ذهني مقداري وقت صرف کرده و در رابطه با موضوع مورد نظر مطالعه کنيد. روش عقلاني همان روش استفاده از دستاوردهاي موجود که بصورت علم و فلسفه مدرن شده است. افراد عامي هرکجا در شناخت پديده ها بلحاظ علمي و فلسفي کم مي آورند بحث تجربهً روحاني را پيش مي کشند. همانطور که يک دکتر با اتکا به دانش و اندوخته هاي علمي و تجربي اش مي تواند در درمان يک بيماري جسمي تجربه اي موفق ارائه دهد، يک متخصص علوم انساني نيز مي تواند در کار روابط اجتماعي، اقتصاد و يا سياست (و هر تخصصي که دارد) بر ميزان تجارب موفق اش بيفزايد. تفاوت نظرات تجربي يک عامي با يک متخصص در ميزان برخورداري آنان از علم و فلسفه (آموزش و تجربه که هردو روش شناخت عقلانيند) مي باشد. اميد است در آينده نوشته هاي پخته تري از شما بخوانم. قربانت عزيزي از راه دور