و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴

استحاله مدرنیته

ذهنم پر شده از ايده هاي ضدمدرنيته که نمي دونم باهاشون چي کار کنم و چطوري مرتبشون کنم. از بحران معنا که آدمها رو تو خودش مي بلعه بنويسم يا از ماشيني شدن و کاهش انساني زندگي بگم. از استانداردسازي و تئوري پردازي محدود که باعث ابتذال فکري و احساسي آدمها شده شکايت کنم يا برا خودم و خواننده ها توضيح بدم که چرا در پيدا کردن و انگشت گذاشتن روي نقصها و تناقضات مدرنيته اين قدر پي گير هستم و اينکه دنبال چي هستم. درباره هر سه راهبرد بالا قبلاً چيزهايي نوشته ام _ولي نه البته در بازگشت به آينده_ ضمن اين که همچنان در کنار گشاد کردن و کاويدن رخنه هاي موجود، مترصد پيدا کردن راههاي نفوذ يا به قولي باگهاي بيشتري در اين سازمان فکري هستم، اينجا مي خوام نظر خودم رو درباره اين که با وضعيت موجود چه مي شه کرد بگم
قبلترها شايد به عنوان يک واکنش اوليه يا تحت تأثير جو فرهنگي داخل کشور نوشتنم در نقد و بر عليه مدرنيته _نه البته به صراحت_ با هدف تخريب و بي اعتبار کردن اين سيستم اجتماعي و کوششي براي پي ريزي و ايجاد سازمان اجتماعي متفاوت بود. چند وقتيه که به اين صراحت رسيده ام که به اين تلاشهاي انتقادي مي شه جهت جديد و واقع بينانه تري داد. رويکرد پيشين نه فقط نشدني و غير ضروريه بلکه ناشايست و غيرتکاملي هم هست. به اين ترتيب راهبرد (استحاله مدرنيته) به جاي (عليه مدرنيته) در ذهنم پررنگ شد. ديگه اعتقاد ندارم مدرنيته و سنت دو سر طيف متعارض و جداافتاده و نامربوط زندگي اجتماعي بشر هستند بلکه مي شه اين دو تا رو به استناد اشتراکات گرايشات اساسي ذهني و احساسي انسانها در (يک سيستم معتدل فراگير) جمع بست
گذشته از اين که مدرنيته چنان سنگين و همه جانبه زندگي امروزي ما رو به محاصره و تحت تأثير گرفته که عملاً ومنطقاً گريز و نفي تمام عيار اون ناممکنه نکته مهمتر شناخت و پذيرش نکات کارساز اين سيستمه که خودش راهگشاي رويکردي نو به گذشته براي اصلاح نارساييهاي موجود مدرنيته در مقايسه با سنت خواهد بود. در اين رويکرد مجبور نخواهيم بود تنها در چهارچوب کاري شناخته شده و مقبول يکي از دو سيستم محدود بشيم و به هر نحو نچسب و وارداتي هم که شده نارساييها رو با تعصب و در محدوده کاري اختصاصي هر سيستم حل و فصل کنيم. همونقدر که تلاش گروهها و متفکران جديد در جاانداختن گزاره ها و تضمينهاي اجرايي اخلاقي انساني در سيستم اجتماعي مدرن عقيم و نيم بند و ناچسبه همونقدر تکاپو و کند و کاو تشکيلات و متفکران سنتي جامعه مون براي روزآمد کردن سنت از جمله احياي فقه و باز کردن راه عقلانيت مدرن و منطق زندگي جديد در حوزه فقه بي فايده پيوندي و ناکارا خواهد بود. هر دو گروه پشت بن بستهايي به دام افتاده اند که به نظرم با داشته هاي فعلي فکري بشري، بدون پرش منطقي در بنيانهاي فکريشون پشت سر گذاشتنش قابل انجام نخواهد بود. به همين خاطره که به نظرم آدمهاي عامي هر دو جامعه از اين جهت که تعصب فکري و تعهد سيستماتيک به دستگاه فکري خاصي ندارند با عدول از مباني فکري و فلسفي خاص حوزه فکري بومي خودشون، براشون چنين بن بستي مطرح نبوده و در حوزه خصوصي زندگي خودشون تا جايي که سيستم فکري بالادستي اجتماعي اجازه مي ده در حد توانايي خودشون آزادانه و يکدست با زندگي روبرو مي شن
همونطور که گفتم به نظر مي رسه در اين مسير گير اصلي کار جاييه که بخواهيم اين دو سيستم رو در سيري منطقي به هم مربوط کنيم. اتفاقاتي که در سطح جامعه خودمون و جامعه جهاني مي بينيم هم به خوبي تأييد مي کنه که اين مورد بن بستي اساسي و کمرشکنه. دو طرف يا متوجه نشده اند يا قادر نبوده اند _يا حاضر نيستند_ به نحوي که مباني فکري خودشون اجازه مي ده بر اين دره عميق به سمت مقابل پل بزنند و در عوض کوشيده اند خودشون با اتکا به داشته هاي خودشون چيزي رو که در اختيار ندارند ولي طرف مقابل در اختيار داره شبيه سازي کنند. در روند استحاله مدرنيته شايد براي پيشرفت کار لازمه تلاش بشه اين بريدگي و جدايي به نحوي منطقي و سازمان يافته پوشش داده بشه تا هر دو طرف بتونن در سطح کلان اجتماعي و نيز سطوح پايين دستي و به نحوي فراگير و يکدست از مزاياي اين پيوند فلسفي سود ببرند. پس فعلاً مشق شبمون اين شد که راهکاري براي اين پيوند منطقي پيدا کنيم

هیچ نظری موجود نیست: