و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶

گزارشی از تبریز 3

اون روز صبح زماني از خواب بيدار شده بودم که بتونم ساعت شش صبح خودم رو قبل از اين که نانوايي حسابي شلوغ بشه به اونجا برسونم. طبق تجربه اي که از هفته هاي قبل داشتم ساعت هفت صبح يا حدود ظهر چنان نانوايي شلوغ مي شد که علاقه اي در آدم براي تو صف ايستادن نمي موند. به نانوايي که رسيده بودم ديدم خلوتتر از چيزي بود که انتظارشو داشتم و شايد زمان اضافي مي آوردم. ولي خوب قبل از ساعت هفت برق رفت و انتظار يک ساعته براي اومدن برق فايده اي نداشت و بايد مي رفتم تا به بخش بيمارستان برسم

پنج شنبه و روز آخر بخش بود و تنها قرار بود امتحاني فرماليته برگزار بشه. تنها کسي که در کلاسها جزوه نوشته بود خودم بودم و بچه ها مجبور شده بودند جزوه بدخط و ناخوانا و ناقص من رو به عنوان تنها منبع تکثير کنند. هشت نفر انترن تو يکي از اتاقهاي خالي بخش رو صندليهايي که خدماتي بخش آورده بود نشستيم و يکي از آسيستانها سؤالها رو برامون خوند. به يکي از سؤالات براساس جزوه من نمي شد پاسخ داد. همه بچه هاي گروه هم متفق القول بودند که استاد اون درس رو بد درس داده بود. اما خوشبختانه نه فقط در اون سؤال بلکه در باقي سؤالات هم آسيستان مهربون بخش ما کمال همکاري رو درباره جواب سؤالات مي کرد و جواب سؤال مربوطه رو بارها براي چند نفر از بچه ها تکرار کرد. و وقتي مي ديد بچه ها درباره جواب سؤالات با هم بحث مي کنند تنها واکنشش اين بود که از راهرو بخش وارد اتاق مي شد و مي گفت: بچه ها کمي آرومتر صحبت کنيد! بعد از امتحان با ماشين يکي از بچه هاي دانشگاه آزاد به حوالي خوابگاه برگشتم و دوباره تو صف نانوايي ايستادم. خوشبختانه باز هم خلوت بود و البته برق هم اومده بود

قضاياي نانوايي هاي تبريز هم يکي از اون وجوه افتراقيه که به خوبي مي شه اونو با مال مشهد مقايسه کرد. در مشهد صفهاي منظم و جداگانه زنانه و مردانه وجود داره. يک نفر متصدي دريافت پول مردم و شمارش نون و تحويل اون به مردمه. در مشهد اگه صف رو براي مدتي که زياد به نظر برسه ترک کني ديگه نمي توني نون بخري و اگه توي صف زياد نون بگيري تو صف کم ديگه اجازه نداري نون بگيري. اين قوانين هيچ کدوم در مورد تبريز صدق نمي کنه. هيچ کس متصدي مشخص کردن نوبت افراد و دريافت پول و تحويل نون نيست و خود مردم بايد اين موضوع رو اداره کنند. افراد کاملاً نامنظم و پس و پيش روي نيمکت داخل نانوايي مي نشينند يا جلوي نانوايي تجمع مي کنند. هرکس همين قدر مي دونه نفر قبل از خودش کيه. براي من جالب بود که اون اوائل که يکبار صبح خيلي زود به نانوايي آمده بودم، تا حدود يک ساعت بعد از ايستادن من تو صف هر زني که از راه مي رسيد از کنار من رد مي شد و به کولوني زنان داخل نانوايي ملحق مي شد. تعداد زيادي از اونها گويا از قبل نوبت گرفته بودند و حالا بعد از من مي آمدند و قبل از من نون مي گرفتند. خود تبريزيها هم گويا با اين وضع مشکل دارند و تا به حال چند بار اعتراض مردان رو نسبت به زنان که در ترتيب صف تقلب مي کنند ديده ام. البته با چنين بي نظمي به خصوص براي خانمها که بيشتر هواي همديگه رو دارند امکان تقلب در صف زياده. افراد خودشون نونهاشونو مي شمرند و خودشون پولي به عنوان قيمت نونهايي که مي برند پرداخت مي کنند يعني کارکنان نانوايي در انجام صحيح اين دو کار به مشتريان اعتماد دارند و کمتر نظارتي از اين بابت انجام مي شه. ولي انصافاً پرسنل نانوايي براي پخت مناسب نون بيشتر از نانواهاي مشهدي زحمت مي کشند. زمان کار نانواييها هم گويا تو تبريز از اول صبح تقريباً يکسره تا ساعت دو بعد از ظهره. تو مشهد ساعات کار نانواييها تفکيک شده و پخت شبانه هم وجود داره

اون روز براي گرفتن نون تو صفي که وجود نداشت منتظر نوبتم بودم که پيرمردي من رو براي پرسيدن سؤالي فرا خوند. به طرفش رفتم. تو دستش يک پنج هزار تومني داشت که روي جمله منتسب به پيامبر در پشت اسکناس با خودکار قرمز خط خطي شده بود. از جملات ترکي پيرمرد فهميدم بايستي اون نوشته رو براش بخونم: دانش اگر در ثريا هم باشد مرداني از فارس بر آن دست خواهند يافت؛ پيامبر اعظم (ص). بعد که فهميد من فارسم به فارسي توضيح داد که به مغازه اي رفته بوده و صاحب مغازه گفته بوده که اين اسکناسها رو قبول نمي کنه. در برابر پرسش پيرمرد گفته بود که دليل اين کارش مربوط به جمله اي مي شه که پشتش نوشته شده. پيرمرد هم تعجب کرده بود و علاقه مند شده بود بدونه پشت اسکناس چي نوشته شده. صحبت رو ادامه داد و گفت از وجود چنين تعصبهايي متأسفه. من گفتم شايد منظور پيامبر کل مردم ايران بوده و نمي خواسته قوم فارس رو از ترک جدا کنه. پيرمرد ادامه داد که در روزگاري که با اينترنت مي شه با اونور جهان ارتباط برقرار کرد يکي اين طور تعصبهايي و يکي تعصبات ديني خيلي زشته. من گفتم شايد خود دينها مشکلي نداشته باشند و مردم باشند که چنين تعصبهايي رو وارد کرده اند. بعد به نظر مي رسيد که صحبتش رو کمي تعديل کرد و گفت که قبول داره که بدون اديان نظم همه چيز به هم مي ريزه. بعد از رشته ام و محل خوابگاهم پرسيد. و خودش گزارش کرد که دو تا از بچه هاش پزشک هستند؛ يکي هنوز عموميه و يکي متخصص هم داخلي و هم قلبه و در حال حاضر در تهران دوره بالون زدن رو مي گذرونه و قراردادش با بيمارستانهاي اروميه است. جالب بود که از موضوع پايان نامه ام هم پرسيد و وقتي گفتم درباره اورژانسهاي چشم بوده برام آرزو کرد که براي تخصص چشم قبول بشم. نمي خواستم بحث مشکل توجيه کردن اين که چرا ديگه نمي خوام پزشکي رو ادامه بدم شروع کنم و به همين خاطر فقط گفتم بايد ببينيم خدا چي مي خواد. موقعي که نونش رو گرفت من رو به خونه اش تعارف کرد و گفت که دور نيست. من تشکر کردم. و بعد از اين که دست داديم پيرمرد رفت

يکي از موضوعاتي که تو تبريز بارها در مقايسه با مشهد برام مطرح مي شه مسأله سدمعبره. سد معبر در اشکال مختلفش به وفور تو تبريز وجود داره ولي در مشهد با حساسيت زيادي که شهرداري و نيروي انتظامي روش دارند خيلي کمتر و محتاطانه انجام مي شه. چه بسيار ميوه فروشيهايي که جعبه هاي ميوه شون تقريباً تمام عرض پياده رو اشغال کرده. تقريباً همه ساير مغازه ها هم از وسايلي که مي فروشند تو پياده رو و تو خيابون چيده اند چنان که گويا محدوديتي که براي عبور مرور افراد پياده بوجود مي آورند اصلاً جايي در ذهنشون نداره. در مورد ساختمانهاي در حال احداث هم موارد زيادي ديده ام که تل مصالح ساختمانيشون به نحو قابل توجهي به حريم خيابون تجاوز کرده. در يک مورد يک نيمه خيابون دو طرفه به طور کامل در اشغال مصالح و نخاله هاي ساختماني بود. دستفروشي در خيابونهاي اصلي تبريز بدون هيچ مشکلي انجام مي شه. اين در حاليه که از سالهاي قبل در مشهد موارد زيادي رو به خاطر مي آورم که دستفروشها چطور قبل از رسيدن مأمور انتظامي يا وانت ستاد رفع سد معبر به همديگه خبر مي دهند و به سرعت وسايلشونو جمع کنند و دوان دوان به کوچه هاي اطراف مي گريزند. تبريز اگه طبق ادعاهاي مسؤولين شهر بدون گداست در عوض بهشت سد معبر کنندگانه

هیچ نظری موجود نیست: