و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۸

سرباز وطن 16

امروز، سيم فروردين ماه، صبح ساعت نه و نيم از خواب بيدار شدم. شب قبلش خسته بودم و زودتر خوابيده بودم. ساعت يازده و نيم. چند مراجعه اجازه نداد زودتر بتونم بخوابم. هرچند نيمه شب ساعت چهار و نيم براي يه مورد خون دماغ بيدارم کردند. براي دستشويي که بيرون اومدم يکي از بچه هاي بازرسي يگان از پنجره اتاق کارگزيني داد مي زد که دکتر چرا لباس نمي پوشي و صبحگاه و ورزش شرکت نمي کني. تو از مايي، غريبه که نيستي. من طبق عادت هميشگي با پيرهن و شلوار شخصي و دمپايي بيرون اومده بودم. دمپايي هاي استحقاقي خودم از بس تو بهداري جابجا شده بود و بچه ها اشتباهي پوشيده بودند گم شده بود و من مدتها بود دمپاييهاي لنگه به لنگه و نيمه پاره شده پام مي کردم. بازرسي و حفاظت اطلاعات تو يگان نقش مبصر و ناظم تو مدرسه رو دارند و معمولاً نظراتشونو بايد جدي تلقي کرد. ولي عليزاده به شوخي کردن مشهور بود و موقع داد زدنش هم يکي ديگه از بچه ها به صداي بلند خنديد. من هم از خدا خواسته مطلب رو ترجيح دادم شوخي حساب کنم و گذشتم. در تمام اين ده ماهي که تو يگان بوده ام نه فرمانده خودمون و جانشينش و نه فرمانده حفاظت اطلاعات در مورد اين که بايد لباس نظام رو بپوشم يا صبحگاه رو شرکت کنم هيچ اشاره اي هم نکرده بودند. يه بار هم که رئيس بازرسي يه کم جديتر در اين مورد صحبت کرد در نهايت گفت که ما خوشحال مي شيم ورزش و صبحگاه رو بياي ولي مجبورت نمي کنيم.

اگر قرار بود صبحگاه رو شرکت کنم بايد ساعت هفت بيدار مي شدم و با لباس رسمي نظام تو ميدان صبحگاه حاضر مي شدم و احتمالاً ديگه لازم بود از اون به بعد تو ساعات اداري و تو محوطه هم لباس نظام رو که تابستونا خيلي گرمه و اذيت مي کنه بپوشم. البته لباس پوشيدن فکر خيلي بدي هم نيست. لااقل تنوعيه و آدم يه کم احساس نظم و انضباط بيشتري مي کنه. ابهت نظامي گري هم داره. يکي از بچه ها ديشب به شوخي مي گفت: دکتر نشد يه بار تو رو تو لباس ببينيم. اون ستاره هاتو ببينيم که برق مي زنه و کيف کنيم. فرمانده اداره پشتيباني که هم درجه منه و به نوعي فرمانده بهداري هم محسوب مي شه يه بار که براي کمين آماده شده بودم و تو آمبولانس نشسته بودم من رو ديد و جلو اومد. گفت: به به! دکتر! چه عجب يه بار تو رو تو لباس نظام ديديم!... خودمم بدم نمياد گاهي با لباس برم تو محوطه. سربازان و درجه داران جديد شايد واقعاً درجه ام رو ندونن. براي بقيه هم يادآوري مي شه. بالاخره لابد يه حکمتي داشته که گفته اند تو محيط نظامي همه درجه هاشون مشخص و در معرض ديد باشه. يادمه دو سه شبي که تو هنگ بيرجند بودم و اونجا هميشه با لباس بودم هرجاي عمومي که مي رفتم متوجه نگاههاي بقيه سربازان مي شدم. يه بار يه سرباز اومده بود به بهداري يگانمون. نمي دونم چطور شد که اشاره کرد من رو تو هنگ ديده بوده. تاريخش رو هم يادش بود. ولي من هفت هشت ماه قبل و فقط براي دو سه شب تو هنگ بوده ام. تعجب کردم چطور يادش مونده در حالي که من اصلاً يادم نمي آمد اونو قبلاً ديده باشم. پرسيدم. گفت شما اولين نيروي وظيفه اي بوديد که با درجه ستوان يکمي به هنگ اومده بوديد و ما ديده بوديم. تو بهداري، آسايشگاه و اتاق تزريقات و داروخانه يکجا هستند بنابراين در عمل تو بهداري که هستم معمولاً همون لباس رسمي شخصي رو هم نمي پوشم و با لباسهاي راحتي عادي مثل زيرپوش و شلوار راحتي براي جواب دادن به مراجعه کنندگان پيششون مي رم. البته اگر فرمانده يا جانشينش يا فرمانده عقيدتي سياسي به بهداري بيان مي ترسم و زود پيرهنم رو مي پوشم.

يکي از مزيتهاي اصلي خدمت من اينجا اينه که راحتم. هرجاي ديگه اي مي بودم اگر هم مجبورم نمي کردند لباس نظام رو بپوشم و تو صبحگاه و ورزش شرکت کنم، حداقل مجبور بودم در ساعات اداري با لباس رسمي در اتاق محل خدمت حاضر و در دسترس باشم. اما الان اين طور نيست. اينجا کم پيش مياد قبل از ساعت نه بيدار بشم. بعضي روزها هم اصولاً تا ساعت يازده دوازده بيدار نمي شم. يا اگه بيدار مي شم بعد از چاي و صبحانه دوباره دراز مي کشم. روزهايي که تنهام و لپ تاپ رو همراهم دارم شبها مشغول کامپيوتر مي شم و گاهي تا اذان صبح يا بيشتر بيدار مي مونم و به جاش تا ظهر مي خوابم. تقريباً تمام مدتي که ماه رمضان تو يگان بودم برنامه ام همين بود. تا به حال مشکلي هم پيش نيومده و کسي اعتراضي نکرده. البته گاهي درجه داران گير داده اند و به شوخي گفته اند: اين چه خدمتيه که تو داري مي کني؟ تا لنگ ظهر خوابي، هيچ وقت لباس هم نمي پوشي. و به اين ليست اين رو هم اضافه کنيد که براي عمليات خارج از يگان کمتر از بقيه نيروها اعزام مي شم. چون سرگرد رو مجبور کرده ام که براي اعزام من حتماً بايد آمبولانس جزو برنامه کمين باشه. تو اين دو ماه اخير و دور و بر عيد که نوعي آماده باش بوده و برنامه عمليات کويري بيشتر و مداوم شده، هر کدوم از دو بهيار حداقل دو هفته تو کوير بوده اند اما من يک شب هم بيرون نبوده ام. يکي ديگه از جنبه هاي راحتي من اينجا محيط نسبتاً خلوت و دور از نظارتيه که تو بهداري دارم. اگر محل خدمتم تو شهر يا جاي بزرگتري مي بود بايد آسايشگاه شلوغتر و با کنترل بيشتري رو تحمل مي کردم. ولي اينجا با وجود دو بهيار هنوز هم تقريباً هر ماه حدود يه هفته، يه خلوت دلپذير تو بهداري دارم. به خصوص اگه لپ تاپ همراهم باشه حداکثر استفاده رو از اين تنهايي مي تونم بکنم. چون لپ تاپ شخصي تو محيط نظامي ممنوعه، چه رسد به نيروي وظيفه، نمي تونم اجازه بدم کس ديگه اي درباره اش چيزي بدونه. من هر وقت به هنگ بيرجند مي رم حتي بايد تلفن همراهم رو که دوربين هم نداره تحويل بدم. با اين وضعيت بردن لپ تاپ ديگه تکليفش روشنه.

اين خلوت دوستي و عزلت گزيني من گاهي سوءتفاهمهايي هم پيش آورده. بعضي دوستان که با هم ارتباط بيشتري داشته ايم متوجه اين نبوده اند که من در بعضي موقعيتها به شدت نيازمند تنهايي هستم و حضور ديگران موجب مزاحمت و دردسرم مي شه. ولي اونها که فکر مي کرده اند با اومدن به بهداري با پر کردن تنهاييم به من لطفي مي کنند، لاجرم نمي تونسته ام برخورد چندان پذيرايي در برابرشون داشته باشم. اين اواخر يکي از درجه دارها هم که عملاً اونقدرها با هم رفيق نيستيم و چند بار بهش نشون داده بودم ترجيح مي دم مزاحم نشه دست از رويه سابقش برنداشت. در حالي که چند روزي بود مترصد تنها شدن و استفاده از لپ تاپ بودم اين رفيق ما دوباره پيداش شد. شب قبلش که گويا مشکلي با هم گروهيهاش پيدا کرده بود تو بهداري خوابيده بود. صبح ديگه پتو و ملحفه اش رو نبرد. از اين رفتارش خيلي بدم اومد. اگر يه شب بهش اجازه داده ايم اينجا بخوابه ديگه معناش اين نيست بدون اين که دوباره اجازه بخواد اينجا رو آسايشگاه خودش بدونه. بعدازظهر روز بعد هم تو بهداري خوابيد و من نمي دونستم بهش چي بگم. خودش هم اصلاً تو اين بحر نبود که شايد من نخوام اون اينجا باشه. زماني که او اين طور داره با بيخيالي ضايعش مي کنه من براي هر ساعتش برنامه اي دارم. اون تصميم داره چند شب ديگه از اين فرصت طلايي تنهايي من رو تو بهداري خراب کنه؟ ساعتي بعد که براي کاري بيرون رفته بود ملحفه اش رو برداشتم و به آسايشگاه خودشون بردم و به بچه هاي آسايشگاهشون گفتم اگر ايشون اينجا جاي خواب داره ديگه لازم نيست به بهداري بياد. شب که برگشت خيلي تعجب کرده بود. مدام مي پرسيد: کي مجبورت کرده اين کار رو بکني؟ باورش نمي شد خودم خواستم. گفت با اين کارم جلوي بچه هاي گروهشون خيلي فشار روش اومده. من خيلي ناراحت نشدم. ياد يه روايت افتادم. دو کس اگر مورد بي احترامي واقع شدند نبايد ناراحت بشن؛ سخنگويي که بدون درخواست ديگران داد سخن بده و کسي که بدون دعوت خودش رو جايي مهمان کنه و دست بردار نباشه.

طبق تجربه اي که تا الان داشته ام حالت ايده آل براي من تو بهداري يگان، نه تنهايي هميشگي و نه با ديگران بودن هميشگيه. اينها اگه به تناوب پشت هم تکرار بشن و مدت تنهايي کمتر باشه ولي شلوغي هم بيش از حد نباشه حالت مطلوبي خواهد بود. مهمان ناخوانده رو خيلي سخت تحمل مي کنم. هم در تنهايي مداوم و هم در شلوغي مداوم زود خسته و دچار مشکل شده ام. در مدت حضور در يگان چندان احساس نيازي به داشتن يک دوست نزديک و صميمي نداشته ام. اين البته از يه جهت بستگي به آدمهاي اطرافم هم داره. اين که در بينشون کسي هست که بخوام باهاش دوست بشم و احتمال بدم امواجمون ممکنه با هم هماهنگ بشه؟ از همين روابط عادي و نيمه رسمي که با پرسنل يگان و به خصوص بهداري دارم راضيم. اين چند روز اخير گوش شيطون کر زيادي داره خوش مي گذره. دوستان مزاحم يا انتقالي گرفتند و رفته اند يا تموم کردند و راحت شده اند. و من با آسايش نسبي چهار پنج روزيه که از صبح تا شب مثل تو خونه دارم با لپ تاپ تفريح مي کنم. يا موسيقي، يا بازي، يا نوشتن. موقع شام و ناهار هم زود مي رم غذا مي گيرم و بر مي گردم. در اين حين جواب مراجعات گاه گاه رو هم مي دم. خوبه. هم من راضيم و هم ديگران.

هیچ نظری موجود نیست: