و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۵

سفرهای اکتشافی اروپائیان؛ اسپانياي سلطنتي: کاستيل و آراگون

مقدمه

اسپانياي جديد در اصل ترکيبي از تعدادي از پادشاهيهاي مستقل بود که تا سال 1479 متحد نشده بود. در اين سال هم ملکه ايزابلا و هم شاه فرديناند بر تخت پادشهاي خود نشستند. ازدواج آنان در سال 1469 خاندان سلطنتي کاستيل و پادشاهي آراگون را به يکديگر اتصال داد هر چند ايزابلا به عنوان ملکه کاستيل در سال 1474 تاجگذاري شد اما او مي بايستي در يک جنگ داخلي مي جنگيد تا تخت سلطنتي خود را در امان دارد. سرتاسر پادشاهي در نهايت در سال 1479 تحت کنترل وي در آمد. در همان سال 1479 پدر فرديناند، شاه جان دوم از آراگون درگذشت و اين هر دو اتحادي از آراگون و کاستيل بوجود آوردند. اسپانياي سلطنتي با اتحادي از تاجداران متولد شد. اين اتحاد به عنوان اتحادي برابر در نظر گرفته مي شد هرچند هر پادشاهي واقعيتهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي خود را براساس تاريخ منحصر به فرد خود حفظ کرد. آراگون امپراطوري در حال انحطاط بود در حالي که ستاره کاستيل تحت فرمان ملکه جوان پرانرژي خود در حال اوج گرفتن بود. ايزابلا يک مسيحي مؤمن بود و سرسپردگي مذهبي او انگيزه تحرکات متعصبانه او براي اخراج مسلمانان آفريقايي و مسيحيان از ايبريان و گسترش مسيحيت به ساير مناطق جهان بود. از سوي ديگر فرديناند بر داراييهاي ايتاليايي آراگون و مجموعه از ازدواجهاي سلطنتي با ساير خاندانهاي امپراطوري اروپايي متمرکز شده بود. به خاطر ايزابلا و فرديناند اين دو پادشاهي سياست خارجي مشابهي پيش گرفتند و به جاي رقابت، شريک يکديگر شدند

کاستيل

برخلاف ديگر پادشاهيهاي ايربيان، کاستيل بيشتر در محاصره خشکي بوده و کمترين تأثير را از منابع بيگانه دريافت کرده بود. در نتيجه جامعه کاستيل ميراث قرون گذشته را زنده تر از همسايگان خود، آراگون يا پرتغال حفظ کرده بود. اين ميراثبري شامل تشکيلات مسلح کاستيل هم مي شد که قوياً معتقد بود توسعه به معني کشورگشايي و نبرد است. اين انديشه در طي هفتصد سال جنگ براي فتح مجدد برعليه مسلمانان (آندلس) تشکيل شده بود

در اوج سلسله مراتب اجتماعي کاستيل معدودي خانواده هاي بزرگ قرار داشتند. اينها بزرگاني بودند که کنترل اکثريت زمينهايي را که از مسلمانان گرفته مي شد در اختيار داشتند. اين خانواده هاي بزرگ در همراهي با اشراف سرشناس کوچکتر 3% جمعيت را تشکيل مي دادند و 48% زمين کاستيل را در اختيار داشتند. بقيه املاک براي تقسيم بين شاه و کليسا باقي مي ماند. اين الگوي تقسيم زمين يک طبقه بي نهايت ثروتمند از اشراف کاستيل بوجود آورد که قادر به اعمال تأثير عظيم سياسي بودند به نحوي که در اويل قرن پانزدهم شاهان کاستيل گروگانهايي در دست آنان بودند. از لحاظ سياسي پادشاهي به آشوب کشيده شده بود تا اين که ملکه ايزابلا در جنگهاي داخلي 1474-1479 به پيروزي رسيد

زماني که ايزابلا کشور را به نحو قاطعي آرام ساخت، او و فرديناند از طريق متمرکز کردن دولت خود و توسعه سيستم قضايي، شروع به تحت کنترل در آوردن قدرت اشراف کردند. اين فعاليتها شاه را در موقعيتي قرار داد که مي توانست از رشد اقتصادي قدرتمند کاستيل که ناشي از تجارت رو به گسترش پشم بود بهره برداري کند. تحت رهبري ايزابلا و فرديناند کاستيل اکنون مي توانست منابع بيشتري را به توسعه دريايي اختصاص دهد

آراگون

آراگون اتحاديه اي از ايالاتي بود که تا حد زيادي از يکديگر استقلال داشتند که هر کدام از آنها بوسيله يک کورت در غيبت شاهي اداره مي شد که نمي توانست به طور مستقيم به مديريت چنان امپراطوري متفرقي بپردازد. اشراف بزرگ آراگون، اشراف پادشاهي آراگون از لحاظ ثروت ملکي با همتايان کاستيلي خود قابل قياس نبودند. اربابان حقيقي زميندار مغازه داراني از طبقه متوسط بودند که بر زندگي اقتصادي کشور مسلط بودند. برخلاف کاستيل، آراگون به طور اوليه يک امپراطوري تجاري بود که رونق آن مبتني بر موفقيت در بنادر شهري بزرگ بود. شهرهايي مانند بارسلونا از طريق بوجود آوردن اصول دريايي مشهور مديترانه اي، نقشي محوري در اقتصاد مديترانه بازي مي کردند

آراگون از مشارکت شهري توانمند و پرانرژي همراه با علايق تجاري دريايي بهره مند بود که بر باور رابطه قراردادي بين شاه و رعايايش بود. اين گروه چنان قدرتمند بودند که حتي از سالهاي 1283 کورتهاي آنها به چنان قدرت قانونگزاري رسيدند که قوانين تنها با رضايت متقابل شاه و کورتها قابل وضع يا لغو بودند. اين سيستم با موفقيت عمل مي کرد تا اين که جنگ داخلي 1462-1472 درگرفت. اين اولين نمونه از نبرد بين شاه و نيروي شهري بود. اين جنگ در نتيجه مشکلات جدي اجتماعي و اقتصادي بوجود آمد. مهمتر از همه ناتواني آراگون در غلبه بر چالش تجاري ايتالياييها در تجارت و کشتيراني جنوب اروپا بود. اين موضع در ترکيب با تهاجمات چپاولگرانه سپاهيان فرانسوي در مرزهاي شمالي امپراطوري نشانگر انحطاط داخلي و خارجي آن بود. کاستيل از اين ضعف استفاده کرد و بر اتحاديه پادشاهي غلبه پيدا کرد اما آراگون از ثروت خود در تجربيات اداري و مهارت خود در روشهاي سياسي و دولتي به عنوان ابزاري فوق العاده گرانبها در زماني که امپراطوري اسپانيايي شروع به توسعه کرد استفاده نمود

ايزابلا و فرديناند: تحکيم قدرت

ايزابلا و فرديناند قبول کردند که اتحاديه تاجداران (شاه و ملکه) از لحاظ نظري به معناي برابري است اگر چه در عمل به اين معنا نبود. کاستيل در بين اين دو ملت بزرگتر و قدرتمندتر بود و بر سياست خارجي هر دو مسلط بود اما فرديناند نيز به شراکت کامل با ملکه خود مي پرداخت. هرکدام از مؤسسات سياسي، اجتماعي و اقتصادي اين دو پادشاهي نسبت به يکديگر خودمختار باقي ماندند و نوعي پيوند سست با يکديگر برگزيدند. دستگاه پادشاهي به يک دولت متمرکز قدرتمند تحول يافت که بوسيله يک نظام قضايي واحد که به شدت تحت نفوذ مقام شاه بود مورد کمک قرار مي گرفت

اين موضوع اقتدار دستگاه پادشاهي را به اندازه کافي تحکيم بخشيد تا بتواند بر کامل کردن روند فتح مجدد تمرکز کند. فرديناند نيروهاي متحد آراگون و کاستيل را در اين فتح بزرگ رهبري کرد و در اين زمينه از تواناييهاي نظامي و سياسي خود سود جست. او و ايزابلا با يکديگر در سال 1492 با پيروزي از دروازه هاي گرانادا (قرناطه) به عنوان آخرين پايگاه مسلمانان در ايبريان عبور کردند. براي ايزابلا اين نشانه مهمي بود که از طريق آن ايمان کاتوليک بسيار قوي خود را نشان دهد و از طريق آن براي آغاز تفتيش عقايد اسپانيايي الهام گرفت. نتيجه آن شامل اخراج مسلمانان از شبه جزيره و اخراج يهوديان از پادشاهي خود بود تا يک جمعيت يکدست مسيحي بوجود آورد. در همان سال 1492 ايزابلا حرکت ناوگان کريستوفر کلومبوس را مورد حمايت قرار داد. اين حرکت موجب تعيين موقعيت آمريکا شد و اعلام نشانه اي از آغاز عصري جديد براي اسپانياي سلطنتي بود

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

سفرهای اکتشافی اروپائیان؛ برزيل

برزيل به طور اتفاقي در سال 1500 زماني که يک ناوگان پرتغالي به مقصد هند و تحت فرماندهي پدرو آلوارز کابرال در مسير خود دچار انحراف قابل توجهي به غرب شده بود کشف شد. اين منطقه از سوي شاه در واقع تا بيست و پنح سال ناديده انگاشته شد زيرا اين سرزمين شهرهاي تجاري ثروتمندي را که در آسيا موجود بودند نداشت و منابعي آماده از فلزات ارزشمند در آن شناخته نشده بود. علاوه بر اين هيچ امپراطوري بومي چنان که در مکزيک و پرو وجود داشت در برزيل وجود نداشت تا ابزار تأمين منافع پرتغال باشد و جمعيت محلي چنان کم شمار بودند که نمي توانست به عنوان منبع قابل اتکايي از نيروي کار برده مورد استفاده قرار گيرد. کشف جنگلهاي برزيل که منابع رنگ قرمز بود مشوقي براي ايجاد سکونت گاه، استخراج منابع و عامل نامگذاري آن شد. رنگ قرمز به شدت مورد نياز صنايه منسوجات اروپا بود. ترس از اين که شايد برزيل به دست فرانسه بيفتد تلاش براي مسکوني کردن آن را شتاب بخشيد

تا سال 1533 شاه در برزيل براساس تجربه پرتغاليها در مستعمرات آتلانتيک در ماديرا و آزوره، بار هزينه هاي سکونت و استعمار را بر شانه هاي افراد شخصي گذارد. اين افراد اشرافي بودند که متحمل هزينه هاي آغازين سکونت در منطقه شدند تا در عوض از سوي شاه پرتغال قدرت و امتيازات وسيعي دريافت کنند. اين اشراف عنوان ارثي کاپيتان و ارباب ملاک (دوناتاريو) را در منطقه خود به دست مي آوردند و موافقت مي کردند تا منطقه را اداره کرده و آن را توسعه دهند. چنين تشکيلاتي به نام کاپيتاني دوناتاري شناخته مي شد و در مستعمرات آتلانتيک بوجود آمد تا توليد شکر را در مناطق وسيع کشت و صنعت شکر تسهيل نمايد. استعمارگران پرتغالي نشان دادند که قابليت انطباق بالايي داشته و متکي به سياست سلطنتي از پيش تعيين شده اي نيستند. آنان از هر روشي که براي رسيدن به اهدافشان متناسب مي بود استفاده مي کردند؛ اين روش مي توانست اقدام براي مسيحي کردن مردم بومي، تعاوني و همکاري با آنان، تهديد يا اعمال زور باشد

در سال 1549 شاه يک ناوگان را فرستاد تا يک دولت سلطنتي در برزيل تشکيل دهد. در اين ناوگان از جمله شش نفر از فرقه مذهبي جامعه مسيح، که اولين فرقه مذهبي منظم کاتوليک در برزيل بود حضور داشتند. افراد جامعه مسيح و دولت سلطنتي با يکديگر همکاري کردند تا به طور مستحکمي يک دولت مرکزي و کليساي تبليغي (ميسيونري) تشکيل دهند که هدف اوليه اش مسيحي کردن جمعيت بومي بود. اين هدفي مشکل بود و اعضاي فرقه شروع به آوردن سرخپوستان به روستاهايي کردند که تحت کنترل فرقه بود و براساس الگوي اروپايي طراحي شده بود. سرخپوستان اغلب به جاي زندگي تنظيم شده از سوي اعضاي فرقه تصميم مي گرفتند فرار کنند. تا سال 1570 روشن شده بود که جمعيت سرخپوست منبع قابل اتکايي براي کار در مجتمع هاي در حال گسترش شکر نيستند و بنابراين بردگان آفريقايي منبع اوليه نيروي کار در برزيل شدند. تا سال 1600 انتقال به سياست استفاده از نيروي کار آفريقايي در کشت و صنعت شکر در مناطق ساحلي برزيل کامل شده بود و برزيل بزرگترين توليد کننده شکر شد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است