و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۶

زهرا بنی یعقوب

موضوع گويا مربوط به حدود يک ماه قبله. دكتر زهرا بنى يعقوب، پزشك 27 ساله و فارغ التحصيل 85 دانشگاه تهران كه دوره طرح خود را در روستايى در استان همدان مى گذراند، به اتهام همراه بودن با يك پسر به وسيله ضابطان امر به معروف دستگير و 48 ساعت بعد خبر مرگ او منتشر مى شود. اولين بار در حدود همون زمان از قضيه اطلاع يافتم. ولي از اون زمان نتونسته بودم به جمع بندي در اين باره برسم که چطور بايد درباره اش واکنش نشون بدم. اولين نشانه هايي که دريافت مي کردم روي بار ايدئولوژيک داستان تأکيد داشت و همين موضوع باعث شده بود نتونم رابطه خوبي باهاش برقرار کنم. متأسفانه مدتهاست که حرکات فله اي در محافل اصطلاحاً روشنفکري ايراني و از جمله در وبلاگستان که هر چند وقت به بهانه اي در جهت ابراز مخالفتهاي ايدئولوژيک و سياسي با نظام صورت مي گيره، به طور واکنشي من رو به موضع بي اعتنايي و سکوت مي کشونه. اظهارنظرهاي بيمارگونه يا لااقل محدودنگري که با فراموش کردن انبوه عوامل و قضاياي ديگه از هر دستگيره اي مي آويزد تا مجالي براي ابراز عصبانيتهاي ايدئولوژيک خودش بر عليه حاکميت پيدا کنه. اين عامل مخدوش کننده فراگير مثل هر فرد ديگه اي که در معرضش قرار بگيره بر روي من هم تأثيراتي برجاي مي ذاره و عملاً براي اين که بتونم از يک موضع متعادل به موضوع مورد نظر نزديک بشم مجبورم مي کنه بيش از مقدار معمول انرژي و وقت صرف کنم تا بتونم قبل از هر چيز ابتدا اين اثر سوگيرانه رو حتي الامکان خنثي کنم

اولين سؤالي که از خودم پرسيدم اين بود که چرا با اين مورد مثل هر مورد جنايي ديگه اي برخورد نشده و از اون قضيه اي سياسي ايدئولوژيک ساخته شده. آيا دستگيري بدون توجيه قانوني انجام شده بوده؟ اگر مبنايي قانوني براي دستگيري وجود داشته و در مدت بازداشت چنين اتفاقي افتاده، دستگاه قانوني مربوطه مسؤول اونه و بايستي مشخص بشه تخلفات مربوط از سوي چه افراد يا مأموراني سر زده بوده. به نظر مي رسه پيگيري اين قضايا يک مسير قانوني و حقوقي مشخص داشته باشه و اظهارنظرهاي فله اي و غيرمسؤولانه علي القاعده به جز مغشوش کردن و پيچيده کردن بيشتر شرايط نتيجه بهتري نمي تونه براي حقي که ضايع شده داشته باشه. آيا مواردي جنايي از اين دست که زنان و دختراني گرفتار و قرباني ناامنيهاي اجتماعي و ناهنجاريهاي جنسي جامعه مي شوند وجود نداشته؟ بگذريم از اين که مردان هم لاجرم به طور انعکاسي در کام مرگبار اين وضعيت ناهنجار گرفتار مي شوند. آيا پيش از اين موردي از تخلفات مأموران و کارگزاران دولتي و قانوني شنيده نشده بوده؟ مورد خانم بني يعقوب چرا بايد از مسير منطقي و قانوني خودش خارج بشه؟

از اتفاقي که براي دکتر بني يعقوب افتاده متأسفم، نه ذره اي بيشتر از هر قرباني ديگه شرايط نابهنجار جنسي امروز ايران. اين افراد لااقل شامل کساني مي شوند که پرونده هاشون هر روز در دادگاههاي جنايي مختلف کشور مورد بررسي قرار مي گيره و توجه چنداني از سوي اظهار تأسف کنندگان مصلحتي و گزينشي برنمي انگيزه. اظهارتأسف کنندگاني که با منحرف کردن توجه از مشکلات اساسي فرهنگي و اجتماعي که زمينه ساز چنين جناياتي هستند و معطوف کردن اون به سوي عصبيتهاي سياسي و ايدئولوژيک در کوره سوزاني که اين چنين سرمايه هاي جامعه رو به هدر مي ده مي دمند و چون نمي خواهند شعله سرکش هيجانات ايدئولوژيک و تلافي جويي سياسي خودشونو مهار کنند و فرصت و مجالي براي رسيدگي منطقي و ريشه اي به موضوع باز گذارند در عمل و در پشت بزک فريبکارانه اظهار تأسفهاي سياست بازانه دست در دست جانيان دارند و نيمه پنهان اين سيکل معيوب رو مي سازند. و از اين که در چنين جامعه اي زندگي مي کنم پشيزي متأسف و دلخور نيستم چون خودمون اونو اين طور ساخته ايم و اين طور بهش ادامه مي دهيم و کمک مي کنيم همين طور باقي بمونه. اگر اراده و درک و انسانيتي وجود داره تا به اين شرايط ناهنجار واکنش نشون بده به جاي ژست گرفتنهاي سرسري و ساده سازانه و اظهارتأسفهاي موسمي، شايسته تره صرف درک و تحليل عميقتر فني و منطقي وضعيت بشه. و اگر توان و علاقه اي براي اين کار نداريم لااقل با سکوت خودمون از بار عصبيتهاي کور و منفي که در اطراف چنين قضايايي موج مي زنه بکاهيم و در جهت مسموم و منحرف کردن انگيزه هاي معدود و محدودي که آمادگي رويارويي سالم و متناسب با اين موضوعات رو دارند عمل نکنيم

چهارشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۶

خاتمی در تبریز

دو هفته قبل زماني که خانم ابتکار به دانشگاه ما اومده بود با خودم فکر مي کردم کاش فرصتي پيش ميومد که خاتمي رو هم از نزديک ببينم. چند روز بعد بود که بيلبوردهاي تبليغاتي درباره سخنراني آقاي خاتمي در آخرين پنج شنبه آذر ماه در جمع مردم آذربايجان رو ديدم. اوائل فکر نمي کردم تا روز پنج شنبه تبريز بمونم اما زماني که برنامه ام تو دانشگاه به تأخير افتاد حداقل از اين جهت خوشحال بودم که خواهم تونست در برنامه سخنراني آقاي خاتمي حاضر بشم. از حدود يک ساعت پيش از زمان مقرر در خيابونهاي اطراف محل برگزاري مراسم در محله باغشمال با عده ديگه اي از بچه ها دنبال ورودي سالن ورزشي مي گشتيم. بعد از قدري معطلي و تفتيش مختصر وارد سالن شديم. در بدو ورود سالن کوچکتر از چيزي به نظر مي رسيد که انتظارشو داشتم. قبل از اون سالنهاي بزرگتري تو تشکيلات دانشگاه تبريز ديده بودم. سالن حتي اگه مملو از جمعيت مي شد به زحمت بيشتر از سه هزار نفر گنجايش داشت. قسمت وسط سالن که در واقع ميدان بازي بود رو تنها موکت پهن کرده بودند و عجيب بود که صندلي نچيده بودند. دور تا دور سالن پارچه نوشته هايي نصب شده بود؛ اصل بر برائت است، اقتصاد صدقه اي تخريب معناي عدالت است، حکومتي که بر مبناي رأي مردم نباشد مشروعيت ندارد، کسي نبايد به خاطر بيان انديشه خود تحت آزار قرار بگيرد... با نزديک شدن به ساعت سه که زمان اعلام شده آغاز مراسم بود جمعيت بيشتري وارد سالن مي شد. محلي که براي خانمها اختصاص داده بودند حدود يک پنجم کل جايگاه تماشاگران بود. گاه و بيگاه پوسترها و بروشورهايي از گروههاي اصلاح طلب بين حاضرين پخش مي شد

حاضرين که بيشتر آقايان جواني بوديم هرچند وقت يکبار به طور منطقه اي يا ترانه يار دبستاني رو مي خونديم يا بعضي شعارهاي فارسي و آذري رو تکرار مي کرديم. از جايي که من نشسته بودم در ضلع مقابل يک عده از دانشجويان ديده مي شدند که پلاکاردهايي قرمز رنگ دستشون گرفته بودند؛ نان صلح آزادي، دانشگاه زنده است، رفقاي زنداني ما را آزاد کنيد، جنگ نه... بعد از اين که جايگاه اطراف سالن پر شد جمعيت شروع به پر کردن ميدان وسط سالن کردند. حالا جاي خالي صندلي ها بيشتر احساس مي شد. اين در حالي بود که هنوز جايگاه خانمها پر نشده بود. بلندگوهاي سالن کم کم شروع به پخش موسيقي و ترانه يار دبستاني کردند. سالن تقريباً پر شده بود ولي هنوز جاي خالي داشت که آقاي خاتمي از محل اختصاصي وارد سالن شد. جمعيت از جا بلند شد و شروع به تشويق کرد. در ميان همراهيان و افرادي که با خاتمي وارد سالن شدند، مهرعليزاده، عبدالعلي زاده (ويزر سابق مسکن)، ابطحي، مسعود پزشکيان و امام جمعه تبريز رو تشخيص دادم. آقاي خاتمي و مهرعليزاده کنار هم و کنار تريبون نشستند و بقيه همراهان در جايگاهي پايينتر نشستند. بعد از اعلام مجري برنامه آياتي از قرآن خونده شد. در اين ميان گاهي اوقات آقاي خاتمي در حالي که روي صندلي نشسته بود به ابراز احساسات حاضرين پاسخ مي داد. رفتار خاتمي گاهي واکنش هيجاني جمعيت رو بر مي انگيخت و خاتمي با اشاره دست از جمعيت مي خواست با سکوت اجازه بدهند قرآن خونده بشه. يک بار هم با اشاره و لبخند به يکي از دانشجوهايي که پلاکارد دستشون گرفته بودند و حالا به قسمت وسط سالن و مقابل جايگاه اصلي آمده بودند فهموند که پلاکارد دستش رو چپه نگه داشته و بايد اونو بچرخونه. بعد از خونده شدن قرآن يکي از مسؤولين احزاب اصلاح طلب آذربايجان به عنوان خوشامدگويي پشت ميکروفن شروع به سخنراني کرد. از سالهاي دولت خاتمي با افتخار و تحسين صحبت کرد و درباره بعضي مواضع و فعاليتهاي دولت فعلي با طعنه سخن گفت

بعد آقاي خاتمي پشت تريبون ايستاد و مورد تشويق دوباره قرار گرفت. زماني که تازه صحبتاش رو شروع کرده بود در ميان بقيه تشويقهايي که ادامه داشت از جايگاه خانمها صدايي بلند شد که خاتمي دوستت داريم. آقاي خاتمي هم در پاسخ تشکر کرد. در بين جملات اوليه اش براي تشکر و تبريک عيد، بعضي عبارات آذري رو هم با زحمت روخوني کرد. بعد با اشاره به مراسم حج و عيد قربان درباره بيت الله الحرام صحبت کرد و اين که در قرآن به عنوان اولين خانه اي که براي مردم قرار داده شده ازش سخن گفته شده. او گفت که حرکت اسلامي مردم ايران با سه جريان تهديد مي شه. يکي تحجر و تعصب و ظاهربيني ديني که دين رو از معاني و مواضع اصلي خودش جابجا مي کنه و با هر پديده جديدي مخالفت مي کنه. ديگري تعصب و ظاهرگرايي مدرن که مختل کننده انديشه و حرکت صحيح و سالم در مسير توسعه است. سومي هم پديده اسلام هراسي است که از دهه هشتاد و با تضعيف اردوگاه شرق سوسياليستي به عنوان راهبرد جديد آمريکا در عرصه جهاني در پيش گرفته شده. طبق اين برنامه تلاش مي شه طالبان نماد واقعي و کامل اسلام معرفي بشه و از اسلام به عنوان عاملي ضدتمدن، ضدفرهنگ و خشونت طلب تعبير بشه. اين خطر بزرگي است که در برابر حرکت اسلامي مردم ايران بوجود آمده است و شايسته نيست با وجود تجربه صد ساله مردم ايران در اين عرصه، چنين شعارها و تبليغات انحراف آميز و ظاهربينانه و طالباني در داخل ايران مطرح بشه و قدرت بگيره. در اين ميان قويترين ابزار براي مقاومت در برابر اين موج عنصر جمهوريت نظام اسلامي است. براي تأکيد و دفاع از اسلام و قرآن و فرهنگ و سنت غني اسلامي، مردم ايران بيش از هر زمان ديگري بايد بر عنصر جمهوريت در نظام جمهوري اسلامي تأکيد کنند. نفي طالبانيسم، خشونت، ظاهرگرايي و قيم مآبي بخشي از اين حرکت خواهد بود. خاتمي همچنين درباره پاره اي از موارد ديگه هم صحبت کرد. شايد با نظر داشتن به نحوه رويکرد دولت نهم درباره برنامه هسته اي گفت که دولت بايستي تهديدها رو حتي الامکان کاهش بده و نه اين که به اين تهديدها دامن بزنه

در اين سالهاي اخير در بين تمامي چهره هاي شاخص سياسي و روشنفکري، بيش از هر کسي مواضع فکري خاتمي مورد پسند من بوده. خاتمي به نظر من يک تصوير جامع و قابل قبول و متعادل از عناصر و وجوه گوناگون سياسي ايدئولوژيک و همچنين فکري فرهنگي ارائه مي ده. بسياري از ساير چهره هاي اصلاح طلبي و روشنفکري در داخل و خارج کشور در ارائه چنين تصوير نظري، ناقص و ناتوان يا تندرو و بي تجربه به نظر مي رسند. اين رو از جنبه نظري مي گم ولي در بعد عملي و سياسي از نظر من هيچ گروه و شخص مشخصي مقام و جايگاه ويژه و بالاتري از ديگران نداره. تعامل آزاد گروههاي مختلف و چگونگي پيشرفت رخداد اتفاقات بيروني مشخص مي کنه چه رفتار و انديشه اي صحيحتر و محقتر بوده است. از اين نظر هيچ افتراقي بين گروههاي مختلف اصلاح طلب و اصولگرا يا حتي اپوزيسيون سرنگوني طلب و تندروهاي انصار حزب الله تشخيص نمي دم. ولي نمي دونم چرا اين جلسه اونقدرها هم به دلم ننشست! شايد به خاطر اين که برخلاف جلسات دانشگاه پذيرايي نداشت يا اين که فاصله آقاي خاتمي زياد بود و از جايگاه ويژه صحبت مي کرد يا شايد به اين خاطر که مثل جلسات دانشگاه از حاضرين کسي پشت ميکروفون صحبت نکرد و تعامل چنداني برقرار نشد

پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۶

سوگندنامه

هرچند احتمال کمي مي دادم که امروز کارم تو ساختمون معاونت آموزشي دانشگاه تموم بشه و بتونم تبريز رو ترک کنم اما با اين حال شب قبل با جمع و جور کردن وسايل، خودم رو آماده واکنش سريع کرده بودم تا در صورت خوب پيش رفتن قضايا همون روز و در اولين فرصت عازم مشهد بشم. اما وقتي به معاونت آموزشي دانشگاه مراجعه کردم متوجه شدم پرونده ام هنوز از دانشکده به دستشون نرسيده و لااقل دو روز هم تو اون معاونت محترم کار خواهم داشت. به دانشکده که رفتم کارشناس آموزش مربوطه گفت که کامپيوترش خراب شده و نتونسته کار پرونده ام رو تموم کنه و فعلاً در حال پيگيري موضوعه. در عين حال ابراز خوشوقتي کرد که دوباره به دانشکده سر زده ام چون دو کار انجام نشده از روال فارغ التحصيليم تو دانشکده باقي مونده بود؛ خواندن و امضاي فرم سوگندنامه و پر کردن يک فرم نظرخواهي درباره شرايط و امکانات آموزش پزشکي دانشکده. همون اول که از سوگندنامه صحبت کرد قدري احساس نگراني کردم ولي وقتي درباره روال انجام کار توضيح داد تقريباً مطمئن شدم دقايق سختي در پيش خواهم داشت. بايد تو اتاق رئيس آموزش دانشکده که يک آقاي دکتر بود سوگندنامه رو مي خوندم و امضا مي کردم

سوگندنامه رو تا جايي که يادم مياد يک بار در اوائل تحصيل پزشکي و روزهاي اولي که به دانشکده اومده بوديم در حضور بقيه دانشجوهاي جديدالورود و در يک مراسمي که به عنوان آشنايي بچه ها با دانشکده و شرايط دانشگاه برگزار شده بود خونده بوديم. از روي صندليهاي سالن بلند شده بوديم و بعد از اين که يک نفر که يادم نيست کي بود اونو جمله به جمله مي خوند ما هم تکرار مي کرديم. اون موقع چنين تلقي سهمگين و نگران کننده اي ازش نداشتم. بعدها هم شنيده بودم در جشن فارغ التحصيلي که خود بچه ها و با هماهنگي دانشکده برگزار مي کنند هم يکي از کارهايي که انجام مي شه خوندن دسته جمعي سوگندنامه است. موقع برگزاري جشن فارغ التحصيلي دانشجوهاي پزشکي هفتاد و هشت تبريز من مشهد بودم و علاقه اي هم به حضور درش نداشتم؛ وقتي شنيدم براي ثبت نام در جشن بايستي چهل هزار تومن بپردازم، ضمن اين که احساس کردم چقدر فقير يا خسيس هستم که اصلاً حاضر نيستم چنين پولي رو براي جشن بپردازم، حدس زدم روال و تشريفات مراسم طوري خواهد بود که مناسب و خوشايند من نباشه. يک جورايي هم خوشحال بودم که بدون دردسر از زير بار خوندن سوگندنامه شونه خالي کرده ام

موضوع سوگندنامه رو قبل از اين البته بارها و بارها شنيده بودم اما بيشتر يک تلقي تشريفاتي و رسمي ازش داشتم. فکر مي کردم موضوع اصلي درک و تصميم خود فرد درباره احساس اخلاقي است و سوگندنامه در اين ميان وزني نداره. امروز که درباره خوندن و امضاي سوگندنامه به عنوان بخشي از روال فارغ التحصيلي شنيدم يک جورايي هم از ابتکاري که آموزش دانشکده به کار زده بود خوشم اومد. اين که عجب جايي دانشجوي بينواي پزشکي رو در مخمصه گير انداخته اند. از اتاق کارشناس آموزش که بيرون اومدم کلنجار ذهنيم شروع شد. اول احساس کردم اين که از من خواسته شده سوگندنامه رو امضا کنم تا بتونم فارغ التحصيل بشم بهم توهين شده. انگار کسي بدون اين که من اجازه داده باشم در تصميم شخصي و روال زندگي من دخالت کرده. تعجب کردم پزشکان چطور از زمان بقراط تا حالا به اين اقدام توهين آميز اعتراض نکرده اند و اين رسم هنوز برقرار مونده. به خصوص که خاطرات گنگي از اين داشتم که گاهي تو بعضي بخشهاي انترني بعضي بيماران و همراهانشون که به نظرم درک درستي از وضعيت نداشتند طبق اين تلقي که در کارم اهمال کاري مي کنم سوگندنامه پزشکي و مفاد اونو به من يادآوري مي کردند

کارشناس آموزش برگه سوگندنامه و يک کپي ازش رو به دستم داده بود تا طبق روال گفته شده عمل کنم. در مدتي که براي پيدا کردن اداره ارزشيابي و پرکردن فرم نظرخواهي تو راهروهاي دانشکده در حال جستجو بودم همراه داشتن اون برگه سوگندنامه يک جورايي اذيتم مي کرد. شايد اگر موضوع فقط امضا کردن و همراه داشتن اون برگه بود قضيه اين قدر آزار دهنده نبود. دوست داشتم اگر لازمه امضاش کنم لااقل بدون اين که بخونمش يا اين که بعد از اين که خودم تنهايي اونو خوندم امضاش کنم. اين که در حضور يک نفر ديگه و بلند بلند اونو بخونم و بعد امضاش کنم به طرز عجيب غريبي احساس مي کردم کار رو مشکل کرده. اون جنبه رسمي و بيروني و قراردادي که به اين برگه سوگندنامه اضافه شده بود آزارم مي داد. قبل از اين که وارد اتاق رئيس آموزش بشم مي خواستم دوباره متن رو بخونم تا آمادگي رواني بيشتري داشته باشم ولي ديدم جرأتش رو ندارم و ممکنه کار رو خرابتر کنم. وارد اتاق که شدم يک جلد قرآن روي ميز داخل اتاق ديدم و حدس زدم چرا اونو اونجا قرار داده اند

در فاصله اي که تو اتاق نشسته بودم و آقاي دکتر داشت تلفنها رو جواب مي داد با خودم فکر مي کردم يک جوري بدون خوندنش هر دو تامون امضاش کنيم و قضيه رو فيصله بديم. مي خواستم اعتراض کنم و بگم در شرايطي که عالم و آدم دست به دست هم داده اند تا من اخلاقي و انساني رفتار نکنم چرا من بايد مسؤوليتش رو قبول کنم. چرا من يک نفر بايد جور همه اين شرايط نامناسب و غيرانساني جامعه رو به دوش بکشم و عليرغم همه نقصها و بيماريهاي سيستم بايد متعهد بشم رفتار سالم و مناسبي داشته باشم. در حالي که در اطرافم انبوهي از رفتارها و مشوقهاي غيراخلاقي از پزشکان و بيماران و سايرين ديده ام اين يک دونه برگه و اين جملات و الفاظ چه کارکردي مي تونن داشته باشند. بعد به نظرم رسيد که حرفم قابل قبول نيست. اگر ادعاي انسان بودن و مسلمان بودن دارم بايد عليرغم همه شرايط در تلاش باشم به تعهداتم پايبند بمونم. پيماني شبيه اين سوگند زماني که انسان خلق شدم هم بسته بوده ام و چنين سوگندي در امتداد همون بار امانت اوليه است. لابد خدا چيزي در امثال من ديده که چنين باري بر دوش ما مقدر کرده. تلفنهاي آقاي دکتر که تموم شد از من خواست روي صندلي ديگري که مقابلش قرار داشت بشينم و يادآوري کرد که يک قرآن هم روي ميز بين من و اون قرار داره

طبق سابقه اي که از خودم داشتم مي دونستم نخواهم تونست به مفاد سوگندنامه پايبند بمونم. با خودم فکر کردم اين هم دروغي خواهد شد در کنار هزاران دروغ ديگه اي که به خودم و خدا گفته ام و هر روز در نمازها تکرارش مي کنم. حالا که زندگيم پر شده از مسخره بازي و لاابالي گري بذار اين يکي هم در کنار بقيه سوابق درخشانم قرار بگيره و آقاي دکتر رو با تحشيات و افاضات بي سروته خودم معطل نکنم. خوندن سوگندنامه رو شروع کردم. احساس خاصي داشت. مثل اين که روي يک بلندي ايستاده اي و يک تنه در برابر نگاه خدا و همه انسانها و همه هست و نيست قرار گرفته اي. تا اون زمان به اين روشني چنين احساسي نداشتم. اين که بودنم اين قدر مهم و حساس و مورد توجهه. تا اون زمان در برابر اون همه نگاه دروغ نگفته بودم و بعد از اين که ريتم خوندنم کندتر شد ديگه نتونستم ادامه بدم. نمي خواستم به اين سادگي و با بي اعتنايي چنين دروغ بزرگي رو روخوني کنم. آقاي دکتر در بين بقيه جملاتش گفت نفس عميقي بکشم و ادامه بدم. به الفاظ و عبارات سوگندنامه نگاه مي کردم و سعي مي کردم آماده بشم با هر تلقي و تصوري که شده ادامه بدم. وقتي آقاي دکتر جملاتش رو تکرار کرد فهميدم که نمي تونم بيشتر معطلش کنم

خوندنم رو ادامه دادم. ولي دوست داشتم مجبور نمي بودم تنهايي اين کار رو بکنم. کاش در جمع بقيه بچه ها، در حالي که خودم و صدام در بينشون گم شده اين کار رو مي کردم. اونوقت مي تونستم هرجاش رو خواستم بخونم و هر جا رو نخواستم نخونم. هر وقت خواستم زود بخونم و هر وقت نخواستم دير بخونم. شايد هم مي تونستم يواشکي به حال ناتواني و کوچک بودن خودم در برابر انتظاراتي که از من مي ره قدري گريه کنم. خوندن سوگندنامه رو تموم کردم و دو تايي امضاش کرديم. آقاي دکتر برام آرزوي موفقيت کرد و من بيرون اومدم. به اين فکر مي کردم که بايد راهي وجود داشته باشه که بيشتر از اين به مفاد سوگندنامه پايبند بمونم. بايد بتونم به خودم تسلط بيشتري داشته باشم و با خودآگاهي و اعمال اراده بيشتري درباره رفتارهايي که دارم تصميم گيري کنم. بايد هميشه بتونم معادله بودنم رو در برابر چشم داشته باشم و وضعيت خودم رو در هستي و پيش درآمدها و پيامدهاي بودن و رفتارهام رو در يک فضاي بزرگتر و کلي ببينم

چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶

اعلام پایان پروژه تاریخ اروپا

به تقليد از پروژه نسبتاً موفق تاريخ تمدن اسلامي، پروژه تاريخ اروپا رو در حقيقت اولين بار حدود ده روز بعد از اعلام پايان پروژه تاريخ تمدن اسلامي و در دهه اول تير ماه هشتاد و پنج شروع کردم. انگيزه و اراده جزمي نداشتم که با همون شدتي که در ماههاي اول پروژه تاريخ تمدن اسلامي عمل مي کردم به طور مرتب و با حجم بالا پروژه تاريخ اروپا رو پيش ببرم. طي سه ماه و نيم اول پروژه اما حدود شصت نوشته رو ترجمه کرده بودم. در اين مدت نوشته ها رو در تاپيکي در فوروم فقيد گزاره منتشر مي کردم. اما بيستم مهرماه و پس از بيش از سه ماه که بازگشت به آينده رو به روز نکرده بودم کار انتشار ترجمه هاي مربوط به تاريخ اروپا رو در وبلاگ هم شروع کردم و تقريباً هر ماه چهار پنج نوشته رو از ترجمه هايي که قبلاً انجام داده بودم ولي در وبلاگ قرار نداده بودم منتشر مي کردم و در مدت چند ماه ابتدايي که اين کار رو انجام مي دادم ترجمه جديدي انجام نمي دادم. به اين ترتيب عملاً در فاصله بيستم مهر ماه تا بيستم فروردين سال هشتاد و شش، يعني يک فاصله شش ماهه هيچ ترجمه جديدي انجام ندادم. اين فاصله زماني مصادف با فعاليت بيشتر من در فوروم گزاره و مشغوليتهاي مربوط به پايان نامه ام بود. بعد از اون تاريخ يا چند هفته اي بعد از اون فعاليت من در وبلاگ به طور بيسابقه اي افزايش پيدا کرد و همراه با ساير نوشته ها ترجمه هاي مربوط به تاريخ اروپا هم با پيشرفت خوبي انجام مي شد. در دوره نه ماهه اي که از اون زمان تا کنون سپري شده شصت ترجمه جديد در وبلاگ منتشر کرده ام. به اين ترتيب حدود صد و بيست نوشته اي که در پروژه تاريخ اروپا منتشر شده هرچند در يک بازه زماني بيش از هفده ماهه انجام شده اما دوره زماني که فعالانه براي به انجام رسوندنش عمل کرده ام با کسر شش ماهه اي که در اين زمينه فعاليتي نداشته ام حدود يک سال طول کشيده و در عمل مدت انتشار نوشته هاي مربوط به اين پروژه در بازگشت به آينده چهارده ماه طول کشيده. آغاز اين پروژه رو در وبلاگ ابتداي پاييز هشتاد و پنج در مشهد اعلام کردم و پايان اون رو در روزهاي پاياني پاييز هشتاد و شش و در آخرين روزهاي حضورم در تبريز اعلام مي کنم. حجم کاري که انجام شده حدود پنجاه درصد بيشتر از حجم ترجمه هاي پروژه تاريخ تمدن اسلامي است و علت اين که شمار نوشته هاي پروژه تاريخ تمدن اسلامي بيشتر از نوشته هاي تاريخ اروپاست اينه که برخلاف کاري که تو پروژه تاريخ تمدن اسلامي انجام مي دادم در پروژه تاريخ اروپا ترجمه هيچ متني رو هر قدر هم که طولاني بوده در قالب پستهاي مجزاي وبلاگ منتشر نکرده ام و تمام متن رو يک جا و در يک پست واحد در بازگشت به آينده قرار داده ام

از نتيجه اي که با صرف اين وقت و انرژي به دست آورده ام کم و بيش راضي هستم. يک دستاورد حداقلي و کلي که داشته اينه که ديدگاه من رو نسبت به موضوع واقع بينانه تر کرده، آشنايي کلي و عمومي با موضوع به دست آورده ام و احتمالاً باعث خواهد شد در آينده نسبت به موضوع و حواشي اون حساسيت بيشتري داشته باشم و برخورد فعالانه تر و منتقدتري باهاش داشته باشم. هنوز البته جا و نياز براي بازخواني و بازانديشي در روال عمومي اين داستان تاريخي وجود داره که اميدوارم در آينده فرصت بيشتري براي انجامش داشته باشم. در ابتداي پروژه وعده داده بودم به قرن ايدئولوژي و امپراطوري انگليس در قرن نوزدهم هم خواهم پرداخت اما چون احساس مي کنم اين موضوعات اهميتي کلاسيک در درک تاريخ اروپا ندارند از پرداختن به اونها در اينجا صرفنظر مي کنم. اين موضوعات و ساير موضوعات مربوط به دوره هاي تاريخي بعد و قبل از دوره هاي مورد بررسي در اين دو پروژه، ممکنه موضوع ترجمه هاي پراکنده يا گزارشاتي که از اين پس خواهم نوشت باشند. در نظر دارم پس از اين و در حاشيه و امتداد اين دو پروژه اصلي بيشتر به گزارش کتابهاي تاريخي يا متون اينترنتي مرتبط که خوانده ام بپردازم

از همراهي دوستان هم متشکرم

ناپولیون

افراد اندکي در تاريخ وجود دارند که معاصران و تاريخ نگاران پس از خود را مفتون کرده باشند، شايد تأثيرگذارترين اين چهره ها ناپوليون بوناپارت باشد. هم تاريخ نگاران و هم معاصران او بيش از حد شيفته اين چهره شده اند. تاريخ و تمدن جهاني علاقه مند است بر روي اين مرد توقف بيشتري داشته باشد و اين کار را به قيمت پرداختن کافي به ساير جنبه هاي تاريخ جهان انجام مي دهد. شايد بهتر باشد گامي به عقب نهيم و با اين چهره با خيالپردازي کمتري مواجه شويم. هرچند داستان او حقيقتاً ما را تحت تأثير قرار مي دهد اما اشتياق بيش از حد نسبت به جزئيات اين داستان ما را نسبت به تغييرات حقيقي که او بوجود آورد و چگونگي تحولاتي که او و فعاليتهايش در تصور اروپايي بوجود آورد کور مي سازد. به اين ترتيب من خواهم کوشيد از اشتباهي که تقريباً هر کتاب تاريخ جهان مرتکب مي شود و جنگل را فداي توجه به درختان مي کند دوري کنم. اميدوارم اختصار داستان ما با ارائه تصويري متعادل که درگير جزئيات غيرضروري نشود جبران شود

ناپوليون بوناپارت

شايد جنبه اي که بيش از هر چيزي معاصران و تاريخ نگاران پس از بوناپارت را شيفته ساخته است آغاز کار او از يک وضعيت معمولي و محقر بود. اينجا همچون بعضي تراژديهاي يوناني داستان با ظهور يک شخصيت طبقه پايين شروع مي شود که اراده اي قوي و توانايي برجسته اي دارد که در نهايت اشتباهاتش موجب سقوط او از قدرت مي شود. واقعيت البته بسيار پيچيده تر از رؤياپردازيهايي است که با اين داستان همراه بوده است. به قدرت رسيدن ناپوليون در حقيقت هيجان انگيز است و براساس تواناييهاي نظامي و قدرت اراده او قابل پيش بيني است. البته عوامل ديگري نيز در اين جريان در کار بودند چنان که در سقوط او نيز دست اندر کار بودند. با اين حال فراموش نکنيم وضعيت آغازين معمولي و محقر ناپوليون در حقيقت تا حدود زيادي محصول اسطوره پردازيهاي شخصيي بود که او خود درباره خود ساخته بود

او در جزيره کورسيکاي ايتاليا در سال 1769 متولد شد. فرانسه در سال 1768 کورسيکا را ضميمه کرده بود و به اين ترتيب او به طور رسمي يک شهروند فرانسوي بود. والدينش هرچند بسيار ثروتمند نبودند اما اشرافي بودند. هرچند ناپوليون درباره زندگي خود به اسطوره پردازي درباره شروع از وضعيتي محقر اشتغال خاطر دارد اما او در مقياسهاي اجتماعي دوران خود نسبت به اکثريت قاطعي از اروپائيان وضعيت زندگي بهتري داشته است

او در مدارس فرانسوي شرکت جست و در سن شانزده سالگي در سال 1785 تبديل به يک افسر توپخانه در ارتش فرانسه شد. زماني که انقلاب آغاز شد او تبديل به يک دلباخته انقلابي شد و سپس از جبهه ژاکوبي حمايت مي کرد. او تواناييهاي خود را در جنگ تولون نشان داد و تبديل به يک فرمانده نظامي شد. زماني که ژاکوبيها در تابستان بعد از قدرت خلع شدند او به زحمت توانست عنوان نظامي خود را حفظ کند. با اين حال ناپوليون زماني که ارتشهاي اتريشي و ساردينايي را در ايتاليا در هم کوبيد و جنگ را طي يک اتحاد در اکتبر 1797 و از طريق مذاکره براي صلح نامه کامپو به پايان رسانيد تبديل به يک قهرمان ملي شد

او سپس توجه خود را متوجه بريتانياييهاي در حال جنگ کرد. بريتانيا تنها کشوري بود که هنوز به طور فعالي جنگ برعليه فرانسه را دنبال مي کرد. او که جرأت انجام يک تهاجم مستقيم بر عليه بريتانياي کبير را نداشت توجه خود را معطوف به گرفتن سرزمينهايي از مصر و خارج کردن آن از دست امپراطوري عثماني نمود. او از اين طريق مي توانست در تجارت مديترانه اي بريتانيا اختلال ايجاد کند. زماني که دريادار هوراشيو نلسون در نبرد ابوکر در اول اوت 1798 ناوگان فرانسوي را شکست داد، تهاجم ناپوليون به نحو موفقيت آميزي متوقف شد. نه تنها تهاجم به مصر شکست خورد بلکه روسيه نيز وارد جنگ با فرانسه شد زيرا روسها نيز علاقه مند به گرفتن سرزمينهايي در شمال آفريقا بودند

دولت کنسولي 1799-1804

اين وضعيتي بود که وقتي آبه سييه از ناپوليون براي انجام کودتا در پاريس و جايگزين کردن هيئت مديره با يک هيئت مديره جديد سه نفره دعوت به عمل آورد. قانون اساسي جديد فرانسه يک دولت کنسولي متشکل از سه کنسول مي ساخت؛ يکي از اين کنسولها برتر از ديگران بود. اين سمت البته در اختيار ناپوليون بود و اين ساختار کم و بيش يک حکومت استبدادي واقعي بود

دولت کنسولي ناپوليون از بسياري جهات به موفقيتهاي حيرت انگيزي دست يافت. او با قدرت موضوع رفاه کشور را دنبال مي کرد و اين کار را از طريق تلاش براي پايان دادن به درگيريها در داخل و خارج فرانسه به انجام رسانيد. او در مجموعه اي پي در پي از صلح نامه ها با اتريش و سپس بريتانيا صلح کرد. تا سال 1802 تمامي جنگها به پايان رسيده بود و در اين سال صلح نامه آمينز با بريتانيا امضا شد

ناپوليون همچنين به سختي کوشيد تا زخمهاي ناشي از يک دهه انقلاب را التيام دهد. او اجازه داد تمامي اقسام پناهندگان سياسي به کشور بازگردند و هم جمهوريخواهان تندرو و هم اشراف سلطنت طلب را در دولت خود به کار گرفت. با اين حال بزرگترين اقدام او در ايجاد وفاق اجازه او براي بازگشت کليساي کاتوليک به فرانسه بود که از طريق هماهنگي با پاپ پيوس هفتم انجام شد. با اين حال کليسا براساس مفاد مورد نظر ناپوليون دوباره استقرار يافت. روحانيوني که از شورشهاي تندورانه يا سلطنت طلبانه حمايت مي کردند اخراج مي شدند، زمينهاي مصادره شده کليسا در مصادره باقي مي ماند و اصل آزادي مذهبي که بخشي از مواهب قانونهاي اساسي انقلابي بود بايد به روال سابق محفوظ مي ماند. به خاطر همين تلاشهاي بزرگ او در ايجاد وفاق و صلح بود که در سال 1802 فرانسويها او را در يک رأي گيري به عنوان کنسول مادام العمر تأييد کردند. او بلادرنگ يک قانون اساسي جديد وضع کرد تا اين تغيير جديد را در آن منعکس کند

در فرانسه ناپوليون آرمان قدرت متمرکز را با چنان کارآمدي دنبال کرد که از دوران لويي چهاردهم ديده نشده بود. او مديريت کشور را متمرکز نمود و تمامي بخشهاي مديريتي را تحت کنترل مستقيم دولت ملي در آورد. او هرچند يک عدالتخواه بود اما يک حامي حقيقي سياستهاي تمرکزگرا هم بود. اصلاحات او نوعي عدالت حقيقي در دولت فرانسه بوجود آورد؛ به عنوان مثال ساختارهاي مالياتي که او بوجود آورد اجازه تمرکز ثروت و مقام را نمي داد. علاوه بر اين او هرگونه شورش سلطنت طلبانه را با سنگدلي سرکوب مي کرد. و در نهايت در سال 1804 ارتش او وارد بادن شد و دوک بوربون آنقيان را که ميراثبر تخت سلطنتي فرانسه بود دستگير کردند. با اعدام دوک آنقيان تحرکات ضدانقلابي سلطنت طلبانه به نحو مؤثري خاموش شد

قانون ناپوليون 1804

در بين تمامي اصلاحات کنسول ناپوليون، از نظر تاريخي مهمتر از همه وضع قانون مدني 1804 مي باشد که گاه قانون ناپوليوني يا قانون ناپوليون خوانده مي شود. اين قانون در صدد بود قانون فرانسه را کاملاً يکدست نمايد و مبتني بر دو انديشه اصلي بود: اين که همه مردان و نه زنان در برابر قانون برابرند و همه افراد حق مالکيت دارند. درباره اصل اول، اين قانون تمامي امتيازات را از قوانين پيشين شامل قوانين مالياتي حذف مي نمود. درباره اصل دوم اين قانون قوانين محدودکننده مختلف پيشين را لغو نمود تا لازم الاتباع بودن حق مالکيت خصوصي تضمين گردد

امپراطوري 1804-1814

در عمل قانون اساسي 1802 به طور رسمي ناپوليون را به عنوان يک مستبد مادام العمر منصوب مي ساخت. در امتداد تمرکز کارآمد و حيرت انگيز قدرت، ناپوليون از هر جهت تبديل به شاه فرانسه شد با اين تفاوت که چنين عنواني نداشت. نيازي به گفتن نيست که تنها افراد اندکي از چنين روالي ناراضي نبودند. سوءقصد هاي فراواني برعليه جان ناپوليون انجام مي شد و ناپوليون از اين موارد براي سرکوب شديد و بيرحمانه مخالفان سود مي برد. در سال 1804 ناپوليون قصد خود را براي تاجگذاري به عنوان امپراطور فرانسه اعلام کرد. با اين اقدام منصب او ارثي مي شد و تمامي سوءقصدها برعليه او بي تأثير مي شدند. او با اين اعلام به مخالفان چنين مي گفت که ممکن است بتوانيد مرا بکشيد اما نمي توانيد اين عنوان ارثي را از بين ببريد

او يک قانون اساسي ديگر ايجاد کرد و در آن ساختار امپراطوري را مستقر ساخت. در حقيقت ناپوليون در مجموع چيزي کمتر از سه قانون اساسي براي فرانسه ننوشت. فرانسويان به اين قانون اساسي با اکثريتي قاطع رأي دادند و ناپوليون به عنوان ناپوليون اول امپراطور فرانسه در سال 1804 تاج گذاري کرد

اين اکنون يک چرخش مهم و عجيب در روند امور محسوب مي شد. حرکات ضدانقلابي به شکستي غمگينانه انجاميده بودند. با اين حال دولتهاي اروپايي در تمام مدت جنگ با فرانسه و پس از آن تغييرات يکنواختي را آغاز کرده بودند. در طي امپراطوري ناپوليون آنان حتي تغييرات مشخصتري تجربه کردند. اصول انقلاب فرانسه به کندي در اروپا منتشر مي شد؛ دولتها بسيار کند و خاموش شروع به اخذ برخي از قوانيني نمودند که طي انقلاب فرانسه در دولت پيگيري شده بود. به اين دليل است که انقلاب براي تاريخ اروپا بسيار مهم محسوب مي شود هرچند در خود فرانسه به يک شکست کامل انجاميد. علاوه بر اين ناپوليون نقش زيادي در اين تأثيرگذاري داشت زيرا فرانسه قسمتهاي زيادي از سرزمينهاي اروپايي را از قبيل ايتاليا، آلمان و هلند در کنترل داشت هرچند اين سرزمينها تحت کنترل مستقيم امپراطوري نبودند. در اين سرزمينها بود که اصول انقلاب کاملتر از هر جاي ديگري مورد تقليد قرار مي گرفت از قبيل حذف کردن امتيازات و برابري افراد در برابر قانون

اکنون منظره مورد نظر ناپوليون از حدود فرانسه فراتر رفته بود. آنچه او در آينده اي که قصد ساختنش را داشت مي ديد يک اروپاي متحد همچون امپراطوري روم بود که پاريس و ناپوليون در مرکزيت آن قرار داشتند. به اين دليل ناپوليون توجه خود را معطوف به فرهنگ رومي نمود و معماري، هنر و مجسمه سازي رومي را در همه جاي فرانسه به کار گرفت تا اين نظم نوين قريب الوقوع را منعکس نمايد. با اين حال او در مسير خود يک مانع عمده داشت: بريتانياي کبير. او براي به زانو در آوردن بريتانيا براي يک تشکيلات قاره اي قانونگذاري کرد و واردات کالاهاي اروپايي به انگليس را ممنوع کرد. با اين حال اين ممنوعيت کارگر نبود و اين تا حدي به خاطر قدرت ناوگان بريتانيايي بود که خود به طور مؤثري در تجارت فرانسه اختلال ايجاد مي کرد. پس از اين که بريتانيا در سال 1805 اعلام جنگ نمود مهمترين پيروزي که به دست آورد شکست ناوگانهاي فرانسوي و اسپانيايي در نبرد ترافالگار در بيست و يکم اکتبر 1805 بود. اين درگيري که در جبهه بريتانيايي بوسيله دريادار نلسون رهبري مي شد به طور مؤثري قدرت ناوگاني ناپوليون را ويران ساخت و تضمين نمود که تهاجم به بريتانيا هيچ وقت اتفاق نخواهد افتاد. اين جنگ همچنين تسلط بريتانيا را بر تجارت جهاني تثبيت نمود

با گذشت هر روز ناپوليون بيشتر و بيشتر شبيه شاهي مي شد که براساس الگوي شاهان بوربون در قرنهاي هفدهم و هيجدهم رفتار مي کرد. او با آزادي برادران و خواهران خود را به عنوان شاهان سرزمينهاي مختلف اروپايي که تحت کنترل داشت تعيين مي نمود و زماني که از همسر خود ژوزفين طلاق گرفت با يک شاهزاده هابسبرگ از پروس ازدواج کرد. او با آرمان اروپاي متحد تمامي دولتهاي اروپايي را مورد تهديد قرار مي داد که تحت يک پادشاهي جديد و مؤثر خانوادگي قرار دهد

قدرتهاي اروپايي که از اخلاقيات شاهانه و رؤياهاي جهان گشايانه ناپوليون اول به وحشت افتاده بودند در سال 1805 با يکديگر متحد شدند تا بلندپروازيهاي فرانسه را در کنترل آورند. اين اتحاد به رهبري بريتانيا و با عضويت روسيه، پروس و اتريش بوجود آمد ولي شکستي غمگينانه در پيش داشت. آنان در جنگهاي پي در پي از فرانسه شکست مي خوردند و ناپوليون بيشتر و بيشتر شکست ناپذير جلوه مي کرد. زماني که ناپوليون اتريشيها را در نبرد اشترليتز شکست داد آنان مجبور شدند تمامي ايتالياي شمال رم را به او واگذار کنند. او سپس خود را به عنوان شاه ايتاليا تاجگذاري نمود. در هفتم ژوئيه 1807 پس از شکست ارتشهاي پروس و روس ناپوليون صلح نامه تيلسيت را منعقد نمود. اين صلحنامه به ناپوليون اجازه مي داد سرزمينهايي را که از پروس و روسيه متصرف شده است نگه دارد، دو کشور ملزم بودند به قانون قاره اي متعهد شده و تجارت با بريتانيا را متوقف کنند و نيز پروس به روشني متحد نظامي فرانسه محسوب مي شد

ناپوليون در سال 1808 به اسپانيا تهاجم کرد. او مي خواست هم اسپانيا و هم پرتغال به قانون قاره اي متعهد شوند. او شاه اسپانيا را سرنگون کرد و برادرش ژوزف را بر تخت نشاند. با اين حال اسپانياييها راضي نبودند. آنان برعليه حضور او در اسپانيا، متوقف نمودن تفتيش عقايد اسپانيايي و کنترل کليسا به دست او شورش نموده و شروع به جنگ کردند و به اين ترتيب جنگهاي آزادسازي آغاز شد. جنگ اسپانيا براي فرانسويان خيلي بد پيش رفت زيرا اسپانياييها که به نحو نااميدکننده اي تسليحات ناچيزي داشتند به روشهاي جنگ نامنظم روي آوردند و اين نوعي از جنگ بود که فرانسويها به آن عادت نداشتند. جنگ تا سال 1813 به طول انجاميد تا اين که اسپانياييها با کمک قابل توجهي از طرف بريتانياييها تحت فرماندهي آرتور ولسلي که بعد تبديل به دوک ولينگتون شد فرانسويان را تا مرزهاي اسپانيا و به داخل فرانسه پس راندند

اتحاد با روسيه به زودي پس از تشکيل آن در سال 1807 شکسته شد. ناپوليون روسيه را مجبور کرده بود به قانون قاره اي متعهد باشد اما در نتيجه اين الزام روسيه گرفتار يک بحران اقتصادي جدي شد. بخش زيادي از اقتصاد روسيه مبتني بر صادرات مواد خام از قبيل الوار و غلات به بريتانيا و در عوض وارد کردن کالاهاي صنعتي بود. براي کنترل فروپاشي اقتصادي، تزار الکساندر اول عليرغم اعتراضات فرانسه اجازه پيگيري تجارت با بريتانيا را صادر نمود. چهار سال سرکشي براي ناپوليون قابل تحمل نبود. او در سال 1811 در حالي که هنوز جنگ به نحو بدي در اسپانيا پيش مي رفت ارتشي متشکل از ششصد هزار نفر گرد آورد و در سال 1812 به روسيه حمله کرد. تنها هدف او تنبيه کردن تزار بود. در حالي که او در داخل روسيه پيش مي رفت ارتش روس در برابر او ظاهر نمي شد و در عوض به طور پيوسته به اعماق خاک روسيه عقب مي نشست. ناپوليون انتظار داشت جنگ به طور اوليه در نزديکيهاي مرز اتفاق بيفتد و سپس بدون مقاومت ديگري تا مسکو پيش برود. زماني که او به مسکو رسيد ارتش روس به سادگي به او اجازه داد تا پايتخت را اشغال کند. فرانسويان نيز بلادرنگ آن را به آتش کشيدند. ناپوليون پس از يک ماه معطل ماندن در مسکو براي بازگشت به فرانسه اقدام نمود. اما خيلي دير شده بود. زمستان روسيه با انتقامجويي بر سر ارتش او آوار شد. سربازان او به زحمت مي توانستند در کوهستانهاي برفي، مراتع باتلاقي و رودخانه هاي طغيان کرده هر گونه پيشروي داشته باشند. سواران قزاق مکرراً در طوفانهاي برف حمله مي کردند و سربازان ناتوان را شکار مي کردند. سربازان فرانسوي يک به يک در نتيجه سرما و گرسنگي مي مردند؛ آنها يا در حال حرکت روزانه يا در حال استراحت شبانه کنار آتش مي مردند و يا به سادگي در برف مي نشستند و منتظر فرا رسيدن مرگ مي شدند. زماني که ناپوليون در سيزدهم دسامبر وارد آلمان شد بيش از سيصد هزار نفر از ششصد هزار نفر اوليه مرده بودند. اين تلفات تقريباً همگي در سرماي مرگباري که در بازگشت ناپوليون بر او آوار شده بود مرده بودند

تلفات ناتوان کننده ناپوليون نفس تازه اي به جنگهاي آزادسازي بخشيد. اين احتمال که ناپوليون به نحو بازگشت ناپذيري ضعيف شده باشد بريتانياي کبير، اتريش، پروس و روسيه را علاقه مند به از سر گيري جنگها نمود. قسمت عمده جنگ در آلمان دنبال مي شد و نيروهاي ناپوليون در نبرد ملل در سال 1813 در نزديکي لايپزيگ با شکست کوبنده نهايي خود ملاقات کردند. ولينگتون ارتش خود را از طريق اسپانيا به داخل فرانسه هدايت کرد و در سال 1814 ارتش متحدين از طريق آلمان از شرق وارد فرانسه شدند. ناپوليون در نهايت به پاريس عقب نشيني کرد تا در سي و يکم مارس شاهد ورود نيروهاي تزار الکساندر اول و شاه فردريک ويليام سوم از پروس به داخل شهر باشد. آنان ناپوليون را مجبور کردند تا از قدرت کناره گيري کند و او را به البا جزيره اي کوچک در ايتاليا تبعيد کردند

گردهمايي وين

با رفتن ناپوليون دليل اندکي براي حفظ اتحاد وجود داشت. ملل متحد با اين حال متقاعد شده بودند تا زماني که مشکل فرانسه حل نشود خواسته هاي آنان تأمين نخواهد شد. پيش از آن که جنگ در سال 1814 به پايان برسد نيروهاي متحد صلحنامه شومونت را در نهم مارس امضا کردند. اين صلحنامه تصريح کرده بود که بوربونها به پادشاهي فرانسه بازخواهند گشت و فرانسه به مرزهاي پيش از 1792 باز مي گردد. البته اين تنها سندي بود که به نکات اصلي مي پرداخت. کار کردن بر روي نحوه اجراي مفاد آن بر عهده گردهمايي وين قرار گرفت تا پس از کناره گيري ناپوليون به آن بپردازد

گردهمايي در سپتامبر 1814 تشکيل شد و تا نوامبر 1815 به طول انجاميد. تقريباً تمامي سران دولتهاي اروپايي حضور داشتند اما گردهمايي کم و بيش بوسيله بريتانيا، روسيه، پروس و اتريش اداره مي شد. بيش از هر چيزي آنچه در ذهن شرکت کنندگان مطرح بود بازداشتن فرانسه از توسعه طلبي مجدد در وراي مرزهاي خود بود. براي رسيدن به اين هدف اعضاي گردهمايي مجموعه اي از دولتهاي کوچک حدوسط از قبيل هلند در اطراف فرانسه بوجود آوردند. با اين حال تا حدود زيادي اروپا به همان شکل تقسيماتي که ناپوليون براي دولتهاي مختلف اروپايي بوجود آورده بود باقي ماند. مهمترين تغييري که ناپوليون بوجود آورد حذف امپراطوري روم مقدس در سال 1806 بود. گردهمايي اين تجزيه را تأييد کرد و دولتهاي امپراطوري روم مقدس تبديل به دولتهايي جداگانه شدند. در نهايت گردهمايي وين بر پادشاهي به طور کامل تأکيد نمود و هرگونه دولت جمهوريخواه يا دموکراتيک را در اروپا مردود دانست. آنان لويي هيجدهم برادر لويي شانزدهم را به عنوان شاه فرانسه تعيين کردند

صد روز

او سقوط کرده بود اما نابود نشوده بود. در روز نخست مارس 1815 ناپلئون در ميان جمعيتهاي تشويق کننده به پاريس بازگشت. ارتش او هنوز نسبت به او وفادار بود و لويي از ترس جان خود از پاريس گريخت. ملل متحد شروع به بهانه گيري در بين خود کرده بودند اما اين چرخش نامنتظره ايشان را به واکنش برانگيخت. ناپلئون بلافاصله وارد عمل شد و به سوي بلژيک حرکت کرد. او در آنجا در واترلو با ارتش متحد تحت فرماندهي ولينگتون که با شتابزدگي کامل سر هم بندي شده بود مواجه شد. در هيجدهم ژوئن نيروهاي متحد از ناپلئون با شکستي نهايي و طنين افکن پذيرايي کردند. ناپلئون تنها صد روز پس از بازگشت شکوهمندش به طور کامل شکست خورد و به سنت هلنا که جزيره اي ملال انگيز در اقيانوس اطلس جنوبي بود تبعيد شد. او در آنجا روزهاي خود را در حالي که چاق و ناتوان شده بود تا سال 1821 گذرانيد

او، اين مرد کوچکي که در ميان دو قرن، پايان قرن هيجدهم و آغاز قرن نوزدهم و در ميان دو جهان، جهان اروپاي سلطنتي و جهان اروپاي مدرن معلق مانده بود، به عنوان ميراث نهايي خود چندين ميراث ماندگار بر جاي نهاد. عليرغم سقوط او، اصلاحات مديريتي و قانوني او در فرانسه باقي ماند و در نهايت به عنوان الگويي براي ساير دولتهاي اروپايي عمل نمود. از اين ميان قانون ناپوليوني اهميت ويژه دارد. او تقريباً به تنهايي دولت بوروکراتيک متمرکز مدرن را ساخت که پليسي دولتي و تشکيلات آموزشي عمومي داشت. علاوه بر اين طي گردهمايي وين مفهوم مشروعيت تبديل به گفتمان غالب ارتباطات اروپايي شد. اين اصل در گردهمايي بوسيله بريتانياي کبير معرفي شد تا از انتقام گيري بر عليه فرانسه جلوگيري کند. در نهايت اين اصل وسيله اي براي احياي پادشاهي شد. با اين حال احياي پادشاهي به فرانسه اجازه داد تا مرزهاي سنتي خود را حفظ کند. مجموعه اين ساختار مبتني بر مفهوم تعادل و پايداري بود. هيچ کشوري در اروپا نبايد مجاز باشد قدرت سرزميني بيش از حدي به دست بياورد. گردهمايي اميدوار بود به جاي رويکرد تهاجمي يک قانون ديپلماتيک مبتني بر مشروعيت سرزميني بوجود آورد که روابط بين المللي را هدايت نمايد. اروپا خود را از مجموعه اي از پادشاهيهاي مطلق به ساختاري بين المللي از دولتها متحول مي ساخت

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

سه‌شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۶

انقلاب رادیکال

در تابستان 1792 دلسردي از انقلاب در بين طبقات پاييني جامعه و به خصوص دهقانان در حال رشد بود. در مجموع انقلاب بوسيله طبقه متوسط و اعضاي ثروتمندتر طبقه سوم شکل گرفته بود و بسياري از اصلاحات از جمله اصلاحات اقتصادي تنها به سود اين دو گروه بود. از بسياري جهات زندگي براي طبقات پايينتر مشکلتر شده بود. محصورسازي کشاورزي بسياري از دهقانان را از مزارعشان بيرون انداخته بود و در چنگال گرسنگي تنها گذاشته بود. اصلاحات اقتصادي رشد صنعتي قابل توجهي را پيش آورده بود اما همچنين باعث نوسان زياد قيمتها و تورم قابل توجهي شده بود. نان عامل اصلي اشتعال انقلاب بود و هر نقطه عطف بزرگ در ناآراميهاي شهري بر سر قيمت نان ايجاد شده بود

با اين حال اين براي راندن انقلاب به مرحله راديکالش کفايت نمي کرد. انقلاب فرانسه تقريباً از همان ابتدا موجب ترس و دلهره ساير قدرتهاي اروپايي شده بود. از همان لحظه اي که جامعه ملي خود را به عنوان نهاد قانون گذاري فرانسه اعلام کرده بود، در کشورهايي همچون آلمان شورشهايي در گرفته بود و متفکرين برجسته در تمامي اروپا شروع به فراخوان براي سرنگوني اشرافيت کرده بودند. قدرتهاي اروپايي از ترس عواقب سرازير شدن انقلاب از مرزهاي فرانسه به زودي حرکات جداگانه اي براي ضديت با انقلاب آغاز کردند. در اوت 1791 اتريش و پروس اعلام کردند که بايستي نظم، حقوق شاه و امتيازات اشرافيت به فرانسه بازگردد. تا تابستان 1792 به نظر مي رسيد تمامي اروپا آماده است تا انقلاب را متوقف نمايد


ژيرونديها

جامعه ملي بوسيله يک گروه ميانه رو با نام ژيرونديها کنترل مي شد. اغلب افراد اين گروه از اعضاي تشکيلات ژيروند که بر فعاليتهاي تجاري نظارت مي کرد بودند. ايشان با نگراني که از جهت موقعيت سياسي خود داشتند با گرايشات مردمي همراهي کردند و اعلام کردند اعلاميه اتريش و پروس تهديدي براي امنيت ملي است و در بيستم آوريل 1792 اعلام جنگ نمودند

با اين حال جنگ به نحو بسيار بدي پيش رفت. تا اوت 1792 نيروهاي پروسي و اتريشي نه تنها از مرزهاي فرانسه گذشته بودند بلکه مستقيماً به سوي پاريس در حرکت بودند. هدف آنان احياي پادشاهي بود و به نظر مي رسيد روزهاي انقلاب به پايان خود نزديک مي شود. اتريشيها تا حدودي به خاطر ماري آنتوانت انگيزه جنگيدن داشتند؛ امپراطور اتريش لئوپولد دوم برادر او بود. هرچند لويي مردد به نظر مي رسيد اما ماري مصمم بود تا شکست انقلاب را شاهد باشد. براي اين هدف او با لئوپولد به يک تباني ضدانقلابي دست زد و حتي کوشيد در ژوئن 1791 همراه با لويي فرار کند. آنان تقريباً موفق شده بودند اما در نزديکي مرز در وارنز گرفتار شدند و مجبور شدند بازگردند. به اين ترتيب فرانسويان دريافتند شاه براي ضديت با انقلاب مصمم است و به طور مؤثري او را زنداني کردند

در حالي که اتريشيها و پروسيها به سمت پاريس مي آمدند جمعيت شهر دچار اضطراب و ديوانگي شده بودند. جمعيت شهر که متقاعد شده بودند شاه در اين تهاجم دست دارد به قصر سلطنتي حمله کردند. لويي به جامعه مقننه گريخت و آنجا پناهنده شد. با اين ساعات با التهاب مي گذشتند. مدت کوتاهي پس از تهاجم جمعيت به قصر، تندروها شوراي شهر پاريس را در اختيار گرفتند و آن را شوراي خلق اعلام کردند. آنان سپس جامعه مقننه را متقاعد کردند تا شاه و خانواده اش را براي مجازات به ايشان مسترد نمايد

ژاکوبيها

اين شرايط را در ذهن داشته باشيد. به نظر مي رسيد انقلاب تقريباً به پايان رسيده است. پروسيها و اتريشيها تنها به اندازه يک تار مو تا بازگرداندن شاه به تخت سلطنت فاصله داشتند. شاه هم پيماني روشن خود را با حرکت ضدانقلاب و نه جامعه مقننه نشان داده بود. انقلاب تنها طبقات متوسط و ثروتمند طبقه سوم را بهره مند ساخته بود. بينوايان وضعيت بدتري پيدا کرده بودند. ميانه روها جنگ را به نحو نامطلوبي پيش برده بودند. اين صحنه نمايشي بود که بر وضعيت کشور حاکم بود

تمامي اين قضايا منجر به سقوط ژيرونديها شد و اکنون قدرت در اختيار گروهي با نام ژاکوبيها قرار گرفت که براساس کلوپي که به آن تعلق داشتند نامگذاري شده بود. ژاکوبيها از ژيرونديها تندروتر بودند اما هنوز به طور نسبي ميانه رو بودند. برخلاف ژيرونديها ايشان در عدالتخواهي سخت گير بودند و مي خواستند به طور کامل هرگونه جنبه انفکاک اجتماعي را از بين ببرند. آنان همچنين بر اين باور بودند که همه افراد بايستي بتوانند رأي دهند و دولت بايستي متعهد رفاه فقرا شود

ژاکوبيها به محض اين که به قدرت رسيدند براي يک کنوانسيون ملي فراخوان دادند. اعضاي اين کنوانسيون با يک رأي گيري همگاني انتخاب مي شدند و وظيفه کنوانسيون جديد بازبيني اصولي در قانون اساسي 1791 به نفع يک قانون اساسي جمهوريخواه بود که در آن شاه جايگاهي نداشت. اعضاي کنوانسيون در سپتامبر 1792 انتخاب شدند و اين کنوانسيون تا سال 1794 تشکيل دهنده يک دولت ملي کارآمد در فرانسه بود. در بيستم سپتامبر فرانسويان با موفقيت ارتش پروس را در والمي پس راندند و در بيست و يکم سپتامبر کنوانسيون تشکيل جلسه داد. اولين مصوبه آن اعلام فرانسه به عنوان يک حکومت جمهوري و محو کامل پادشاهي بود. به نظر مي رسيد انقلاب دوباره به مسير خود بازگشته است

با اين حال خصوصيات انقلاب تغيير يافته بود. در طي اولين هفته سپتامبر شوراي خلق پاريس تمامي زندانيان زندانهاي شهر را که حدود هزار و دويست نفر بودند در ملأ عام اعدام کرد. هرچند اغلب اين افراد مجرماني عادي بودند اما به عنوان ضدانقلابي معرفي شدند و جمعيت پاريس نيز اين سخن را پذيرفت. در حالي که ژاکوبيها که دولت را در اختيار داشتند اندکي تندروتر از ژيرونديها بودند اما با ظهور ژاکوبيها، يک گروه تندروتر ديگر با نام ضداشراف نيز ظهور کرد

ضداشراف

ضداشراف که شلوارهاي مخصوص اشراف را نمي پوشيدند متشکل از افراد عادي پاريس بودند. آنان افرادي اهل حرفه بودند؛ مغازه دار، تاجر، صنعتگر و حتي کارگر کارخانه. ايشان همچون فقرا از برجسته ترين بازندگان انقلاب نخستين بودند که ميانه روتر بود. در حالي که طبقات متوسط و ثروتمند به نحو قابل توجهي از انقلاب سود برده بودند، ضداشراف شاهد از دست دادن امکان معيشتي خود بودند و تورم ايشان را به سوي يک زندگي توانفرساي بخور و نمير سوق داده بود. از بين تمامي گروههاي فرانسوي، اميدها آرزوها و ديدگاههاي ضداشراف بود که انقلاب تندرو را در فاصله سالهاي 1792 تا 1794 پيش مي برد

علائق ضداشراف ساده بودند: امرار معاش حق تمامي مردم است، بيعدالتي از هر نوعي بايستي نابود شود، اشرافيت و پادشاهي بايستي از بين برود، مالکيت به طور کامل حذف نمي شود اما بايستي در گروههاي مشترک مورد استفاده قرار گيرد. اين انديشه ها به طور کلي بسيار فراتر از چيزي بود که ژاکوبيها در ذهن داشتند. با اين حال ژاکوبيهاي تندروتر با ضداشراف همدلي کردند و شروع به همکاري با آنان کردند. اين گروه ژاکوبيها کوهستان خوانده مي شدند زيرا در بلندترين صندليها در جامعه ملي مي نشستند

با تحت کنترل در آمدن بيشتر کنوانسيون بوسيله کوهستان و ضداشراف، اين تشکيلات توجه خود را به منحل نمودن پادشاهي معطوف ساخت و اين کار را با سرمنشأ آن آغاز نمود. کنوانسيون لويي شانزدهم را در دسامبر 1792 تحت محاکمه قرار داد. ژيرونديها و ژاکوبيهاي ميانه روتر براي نجات جان او تلاش کردند اما کنوانسيون با اکثريت ضعيفي براي اعدام او رأي صادر نمود. لويي شانزدهم در بيست و يکم ژانويه 1793 سر بريده شد

سپس در فوريه 1793 کنوانسيون برعليه بريتانياي کبير اعلام جنگ نمود. و سپس برعليه هلند اعلام جنگ نمود. سپس برعليه اسپانيا اعلام جنگ نمود. پروس ارتشهاي فرانسوي را از بلژيک راند. سپس يک حرکت انقلابي در وندي به وقوع پيوست که بوسيله سلطنت طلبان و حاميان اشراف رهبري مي شد. فرانسه با تمامي جهان اروپايي و از جمله خودش درگير جنگ شده بود. تمامي اين شرايط وضعيت را براي ژيرونديهاي ميانه رو آماده مي کرد

هرچه ژيرونديها نفوذ خود را بيشتر از دست مي دادند انقلاب تندرو شتاب بيشتري مي گرفت و به اين ترتيب طبقات فوقانيتر کنوانسيون به جوش و التهاب بيشتري در مي آمد. تا بهار 1793 کوهستان و ضداشراف به طور مؤثري کنوانسيون را در اختيار خود گرفتند و ايشان در ماه آوريل شروع به ايجاد ساز و کارهايي براي محافظت از جمهوري جديد نمودند. اين مرحله نوين سطحي از خشونت و ترس را در جامعه بوجود آورد که در تاريخ اروپا بي سابقه است

حکومت وحشت

حکومت وحشت از سپتامبر 1793 تا ژوئيه سال بعد ادامه يافت. اين دوره نه ماهه شاهد حوادثي بود که ما به طور طبيعي آنها را در ارتباط با انقلاب فرانسه تلقي مي کنيم. با اين حال دوره وحشت يک دوره نسبتاً کوتاه در روندي بود که از سال 1789 آغاز شده بود و تا کودتاي ناپولئون در سال 1799 به طور حقيقي به پايان نرسيد. براي بياني ساده مي توان گفت حکومت وحشت نوعي استبداد بود که تاحدي بوسيله کنوانسيون اعمال مي شد اما به طور عمده بوسيله گروهي از رهبران که کميته امنيت عمومي خوانده مي شدند عملي مي شد. حادثه مشخص اين دوره البته قلع و قمع گسترده ضدانقلابيون و افرادي بود که دشمنان جمهوري تلقي مي شدند. در اين سالها بيش از چهل هزار فرانسوي جان خود را در پاي گيوتين از دست دادند. زماني که از آبه سييه سؤال شد موفقيت بزرگ او در طي ماههاي وحشت چه بود به سادگي پاسخ داد اين که جان سالم به در برده است. عليرغم اعدامهاي فراوان که تقريباً در تمامي موارد روند درستي نداشت، حکومت استبداد وحشت با وضعيت نااميدکننده اي روبرو بود و به خاطر اقدامات خود حمايت مردمي را از دست داد. اين نکته تقريباً قطعي است که انقلاب دوام نياورد مگر به اين علت که استبدادگران در طي حکومت وحشت با بازسازماندهي ارتش و آزار بيرحمانه مخالفان داخلي، جمهوري فرانسه را حفظ کردند تا اين که در نهايت بوسيله ناپولئون سقوط کرد

اين چيزي بود که ژاکوبيها در سپتامبر 1793 با آن مواجه شدند. تمامي اروپا در جنگ با فرانسه بود. اتحاد بين انگليس، هلند و اسپانيا به طور ويژه اي تهديدکننده بود. ارتش فرانسه هرچند پروسيها را پس رانده بود اکنون دوباره در حال عقب نشيني بود. حرکت ضدانقلابي به جديترين شکل در فرانسه آغاز شده بود؛ يک شورش سلطنت طلبانه در وندي اين تهديد را در بر داشت که به ساير قسمتهاي کشور سرازير شود. اما تمامي نگراني ژاکوبيها منحصر به ضدانقلابيون محافظه کار نبود. هرچند ژاکوبيها تا حدودي تندرو بودند و خود را نماينده طبقات سرکوب شده پايين جامعه مي دانستند اما هنوز ايشان افرادي از طبقه متوسط و به طور اساسي نماينده علائق طبقه متوسط بودند. در جناح چپ انقلابيون راديکالتري قرار داشتند که خشمگين خوانده مي شدند و تحت رهبري يک روزنامه نگار آتشين به نام ژاک هربرت قرار داشتند. اين تندروها تعلق خاطر بيشتري نسبت به روسو داشتند و به خصوص نظر او درباره محکوم کردن مالکيت به عنوان منحرف کننده اساسي اخلاق جامعه انساني مورد توجه آنان بود. انديشه آنان با کمي اغراق نسبت به آنچه که ما کمونيسم مي ناميم خيلي نزديک شده بود

کنوانسيون به طور کامل ارتش را بازسازماندهي کرد و اين کار را با موفقيت و کارامدي درخشاني به انجام رسانيد. آنان با نااميدي و شتاب پيش نويسي آماده کردند تا تمامي مرداني را که قادر به جنگيدن هستند در قالب ارتشهاي متعدد ساماندهي کنند. تا اواسط سال 1794 اين ارتشهاي کم آموزش ديده و بي انضباط توانستند مرزهاي فرانسه را امن کنند. تا سال 1795 آنان توانستند جنوب هلند، بخشي از اسپانيا و سوييس را اشغال کنند. آنها تا سال 1796 به طور مشخصي در جنگ پيروز شده بودند

کنوانسيون ايجاد يک دولت دموکراتيک را در خانه به خاطر مسأله جنگهاي خارجي و شورشهاي داخلي به تأخير انداخت. در عوض آنها يک کميته امنيت عمومي ايجاد کردند و با گذشت زمان در طي ماههاي وحشت، کنوانسيون به نحو فزاينده اي قدرت خود را به اين کميته کوچک منتقل مي نمود. تا تابستان 1794 دولت ملي فرانسه تقريباً به طور کامل در دست اين کميته قرار داشت

اين کميته متشکل از دوازده مرد بود و به طور ويژه تحت رهبري سه نفر که مشهورترين نامهاي انقلاب فرانسه هستند قرار داشت؛ ژان پول مارات (1743-1793)، ژورژ ژاک دانتون (1759-1794) و ماکسيميليان روبسپير (1758-1794

مارات يک پزشک برجسته بود که از همان اوان انقلاب يک انقلابي تندرو بود. او به خاطر تندروي به زودي تحت تعقيب قرار گرفته بود و مدتي از انقلاب را در مجاري فاضلاب گذرانيده بود. او در مجاري فاضلاب به نوعي بيماري پوستي درمان ناپذير مبتلا شده بود که او را ملزم مي کرد پيوسته استحمام کند تا درد خود را التيام دهد. يک بار در حين استحمام، يک تندروي ژيروندي با نام شارلوت کوردي طي ماههاي اول وحشت او را مضروب ساخته و به قتل رساند

دانتون از سوي ديگر تنها زماني در انقلاب به شهرت رسيد که ژاکوبيها بر کنوانسيون تسلط يافتند. دانتون بود که دادگاههاي ويژه انقلاب را در پاريس و سراسر کشور راه اندازي کرد. او همچنين به انتقال قدرت از کنوانسيون به کميته کمک نمود. وظيفه دادگاههاي ويژه انقلابي محاکمه و اعدام دشمنان جمهوري بود. اين که واقعاً دشمن چه کسي است هيچ وقت به طور کامل مورد تعريف و توصيف قرار نگرفت و از آنجايي که اين دادگاهها از پاريس تا مناطق روستايي گسترده شده بودند تبديل به ابزارهاي کنترلي بر عليه ناآراميهاي عمومي و مخالفان قديمي شده بودند. اين دادگاهها ابتدا اعضاي اشرافيت را اعدام کردند، از جمله ماري آنتوانت در اکتبر 1793 سر بريده شد. اما به زودي سر ژيرونديها شروع به افتادن در پاي گيوتينها کرد. سپس ضداشراف، سپس خشمگينها، سپس اعضاي مخالف در حزب ژاکوبيها و در نهايت انبوهي از قربانيان بيگناه اعدام شدند. تا انتهاي حکومت وحشت، دهقانان، کارگران، جمهوريخواهان و دموکراتها بيشتر از اشراف و سلطنت طلبان در دادگاههاي ويژه جان خود را از دست دادند. ما اين دادگاهها و اعدامهاي آنها را که به طور عمده بوسيله يک ماشين به نام گيوتين انجام مي شد عموماً در ارتباط با انقلاب تلقي مي کنيم اما گسترش دادگاههاي انقلاب تنها بخشي کوتاه در تاريخ انقلاب بود. دانتون خود در نهايت در يکي از اين دادگاهها به عنوان دشمن جمهوري خوانده شد و در آوريل 1794 سر بريده شد

ماکسيميليان روبسپير از جهت قدرت و خلاقيت حيرت انگيزي که داشت برجسته ترين رهبر تندرو کميته بود. او به نحو باورناپذيري پايبند و شيفته اصول بود و همچون هر فرد ديگري که تنها براساس اصول زندگي مي کند، او فردي بود که در پيگيري اخلاقيات و اصول مورد نظر خود بيرحم و بي احساس بود. او همچون ديگر تندروها به نحو مشتاقانه اي دلبسته انديشه هاي روسو و ايجاد جامعه اي آزاد از بيعدالتي بود. او در ارتباط با ساختن تشکيلات وحشت نقش چنداني نداشت بلکه اين تشکيلات تا حدود زيادي محصول ذکاوت منحرف ژورژ دانتون بود. او همچنين نقشي در تقويت اين تشکيلات در سرتاسر فرانسه نداشت. روبسپير بود که دوران وحشت را متصف به اين صفت کرد. او بر اين باور بود که فضيلت بدون وحشت ناکارآمد است و آشکارا از وحشت به عنوان يک فضيلت سياسي حمايت مي کرد. براي اين هدف او قدرت دادگاهها را افزايش داد و آنها را برعليه ساير رهبران در دولت خود به کار گرفت. او در دهم ژوئن توانست قانوني را به تصويب برساند که به دادگاهها اجازه مي داد متهمان به دشمني را بدون استماع مستندات، هر چه که باشد، محکوم کنند

هم کنوانسيون و هم کميته خود را تشکيلاتي قلمداد مي کردند که در حال رقم زدن سرنوشت نويني براي بشريت هستند. آنان بر اين باور بودند که ايشان در حال جايگزين کردن پادشاهي و اشرافيت کهنه مبتني بر مالکيت با يک جمهوري مبتني بر عدالت و فضيلت مدني هستند. فرانسه تحت حاکميت و ارشاد آنها تبديل به جمهوري فضيلت خواهد شد و براي ساختن اين جمهوري، ايشان جامعه را از نو خواهند ساخت زيرا تشکيلات قديمي مبتني بر قراردادهاي اجتماعي و بنيادهاي نامناسبي از قبيل مالکيت، مسيحيت و انفکاک طبقاتي بوده است

به اين ترتيب اولين حرکت حذف مسيحيت بود. آنان ابتدا با کنار نهادن تقويم قديمي مسيحي که البته مبتني بر تقويم رومي بود آغاز کردند. در اين تقويم تاريخ براساس تخمين مرگ مسيح شمارش مي شد. در اکتبر 1793 کنوانسيون که به تازگي کنترل فرانسه را در دست گرفته بود تقويم قديمي را منحل کرد و يک تقويم انقلابي را جايگزين آن کرد. در اين تقويم جديد اولين روز تقويم، اولين روز انقلاب بود. هر ماه متشکل از سي روز بود و نامهاي قديمي رومي آنها با نامهايي که فصل را توصيف مي کردند جايگزين شدند. به عنوان مثال از جايي که ژوئيه گرم بود ترميدور ناميده شد. آنان براي اين که تقويم را به طور کامل از آثار مسيحيت پاک کنند، ساختار قديمي تعطيلات مذهبي آخر هفته را لغو کرده و به جاي هر هفت روز مقرر کردند هر ده روز يک روز تعطيل وجود داشته باشد. يکي از دلايلي که در اينجا درباره اين حماقت با اين جزئيات بحث مي شود اين است که تمامي حوادث بزرگ انقلاب پس از اين به طور سنتي براساس تقويم انقلابي تاريخ گذاري شده است. با اين حال تاريخ نگاران چندان ذهن بازي نداشته اند زيرا به اين موضوع توجه نکرده بوده اند که جهان اسلام درباره تاريخهاي اسلامي براساس تقويم اسلامي و نه تقويم مسيحي کار مي کرده اند

دين مسيحيت بايستي به طور کامل از بين مي رفت. در نوامبر 1793 کنوانسيون دين منطق را بنا نهاد و کليساي اعظم نوتردام در پاريس را معبد منطق نامگذاري کرد. تمامي اين اتفاقات کم و بيش به آرامي در پاريس پيش مي رفت اما وضعيت در مناطق روستايي به نحو ديگري بود. کنوانسيون گروهي از کارگزاران دولتي را بوجود آورد که براي پيشبرد مسيحيت زدايي در جمهوري فرانسه عمل مي کردند. وظيفه آنها بيشتر تعطيل کردن کليساها بود اما گاه شامل تعقيب و اعدام نيز مي شد. برخي کشيشان وادار مي شدند ازدواج کنند و آنچه که تاريخ نگاران به شما نمي گويند اين که زنان نيز وادار به ازدواج با کشيشان مي شدند. شايد بيش از هر چيز ديگري تلاش براي مسيحيت زدايي از فرانسه به نحو قابل توجهي حمايت از انقلاب تندرو را در مناطق روستايي رو به زوال برد

در نهايت روبسپير به اين تصميم رسيد که درک و اعتقاد به مذهب منطق براي افراد متوسط قدري مشکل است و به اين دليل مذهب جديد فرانسه را به فرقه وجود متعالي تغيير داد. روبسپير در بيست و هفتم ژوئيه به عنوان دشمن جمهوري دستگير شد و در همراهي با بيست و يک نفر ديگر از رهبران تندروي کنوانسيون، همچون دانتون که پيش از اين اعدام شده بود به قتل رسيد. حکومت وحشت به پايان رسيد. در حالي که تاريخ نگاران انگيزه واکنش مخالفت آميز را مسيحيت زدايي از فرانسه و خونريزي فراوان دوره وحشت تلقي مي کنند، در واقع دوره وحشت به اين دليل به پايان رسيد که به نحو بسيار خوبي پيشرفت کرده بود. دادگاههاي انقلاب توانسته بودند افراد بسيار زيادي را که شايد چهل هزار نفر را شامل مي شد اعدام کنند. و اين چنان کارآمد بود که تمامي ناآراميها چه آنها که تندروانه بود و چه آنها که سلطنت طلبانه بود به نحو مؤثري تا تابستان 1794 سرکوب شده بودند. انقلاب وارد مرحله سوم و نهايي خود شد که عبارت بود از بازگشت به يک انقلاب اصلي و ميانه روتر که واکنش ترميدور ناميده شد

واکنش ترميدور

در سال 1794 در طي ماه ژوئيه رهبران تندروي کنوانسيون شامل روبسپير يا از بين رفتند يا قدرت خود را از دست دادند. کنوانسيون جديد ميانه روتر بلافاصله قانون عدم التزام دادگاهها به استماع مستندات را لغو کردند، زندانيان سياسي را آزاد کردند و کميته امنيت عمومي را از قدرت خود خلع يد کردند. ژاکوبيهاي راديکال از ترس اين که به سرنوشتي مشابه سرنوشت دشمنان سياسيشان در طي سالهاي قبل گرفتار شوند همگي مخفي شدند. زماني که انقلاب به دغدغه هاي طبقه متوسط بازگشت نمود سلطنت طلبان و کشيشان به فرانسه بازگشتند و با محافظه کاري خود شتاب بيشتري به واکنش ترميدور بخشيدند

تحت رهبري انقلابيون ميانه رو، کنوانسيون در نهايت کار خود را براي تهيه پيش نويس يک قانون اساسي در سال 1795 به پايان رسانيد. فرانسه به طور رسمي تبديل به يک جمهوري دموکراتيک شد و تمامي مردان بالغي که قادر به خواندن و نوشتن بودند حق رأي داشتند. آنان براي گزينش منتخبان رأي مي دادند و منتخبان به نوبه خود براي تعيين اعضاي تشکيلات قانون گذاري اوليه کشور رأي مي دادند. اين ساختار کم و بيش شبيه پيش نويس قانون اساسي 1791 بود و تنها تفاوت عمده آن فقدان يک شاه بود

اين قانون اساسي شاه را که به طور سنتي قدرتهاي اجرايي دولت را کنترل مي کرد با هيئت مديره اي متشکل از پنج مرد که بوسيله جامعه مقننه تعيين مي شدند جايگزين نموده بود. اين هيئت مديره به طور عمده بوسيله صاحبان مشاغل طبقه متوسط و اهل بورس که بسياري از ايشان ثروت خود را از ناحيه جنگهاي انقلاب سالهاي پيش به دست آورده بودند کنترل مي شد. هرچند اين افراد در سراسر فرانسه عميقاً مورد نفرت بودند و هنوز از سوي تاريخ نگاران مورد نفرت هستند با اين حال ايشان توانستند انقلاب را عليرغم تهديدهاي راست و چپ نگه دارند

در ماه مارس 1797 فرانسه اولين انتخابات دموکراتيک خود را برگزار نمود. نتايج قدري تعجب برانگيز بود. فرانسويان با يک اکثريت قوي به سلطنت طلبان مشروطه رأي داده بودند. ايشان رهبراني بودند که خواستار بازگشت يک پادشاهي ضعيف بودند. البته چنين خواستي ممکن نبود. بنابراين در سپتامبر 1797 هيئت مديره به سادگي اعلام کرد انتخابات نامعتبر است. اما اين چيزي نبود که مشکل را حل کند و فرانسه را درگير شورشها و ناآراميها کرد. هيئت مديره از يک فرمانده نظامي برجسته و جوان با نام ناپولئون بوناپارت که پيروزيهاي حيرت انگيزي در ايتاليا و خاورميانه به دست آورده بود دعوت کرد تا ايشان را از اين وضعيت مشکل نجات دهد. رهبر هيئت مديره که آبه سييه بود از ناپولئون دعوت کرد تا براي سرنگوني دولت کمک کند و در عوض او در تشکيل دولت جديد که هيئت مديره جديدي خواهد داشت مشارکت داده خواهد شد. بوناپارت در نهم نوامبر 1799 وارد پاريس شد و روز بعد او و سربازانش جامعه مقننه را از پاريس بيرون راندند. در دسامبر 1799 ناپولئون و اطرافيانش قانون اساسي جديدي وضع کردند که جمهوري فرانسه را براساس جمهوري روم باستان الگوبرداري کرده بود. قدرت اجرايي در اختيار کنسولي متشکل از سه نفر قرار مي گرفت، اعضاي مقننه هنوز به نحو دموکراتيک برگزيده مي شدند (مورد رضايت دموکراتها)، انجمن ايالتي براساس انجمن لويي شانزدهم الگوبرداري شده بود (مورد رضايت سلطنت طلبان)، و قدرت در بين شاخه هاي دولت تقسيم شده بود (مورد رضايت جمهوري خواهان). در واقع کنسول کم و بيش نوعي حکومت استبدادي بزک کرده تحت حاکميت خود ناپولئون بود. در اينجا انقلاب و قرن هيجدهم به پايان رسيد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

خاطرات پزشکی 10

قسمت عمده روال تسويه حساب و کارهاي فارغ التحصيلي از دانشگاه رو انجام داده ام و احتمالاً تا آخر هفته به مشهد برمي گردم. اين چيزي بود که از موقع به پايان رسيدن بخش اورژانس از آخر مهر ماه با نگراني منتظرش بودم. به اين ترتيب همين چند روز ديگه يه دغدغه عمده ذهنم برطرف مي شه. قضيه پايان نامه ام هم تو مشهد چنين دغدغه اي بود

موقعي که از تبريز براي گذراندن بخشهاي آموزشي يک سال از دوره انترني به مشهد معرفي شدم همراه معرفي بخشها، براي واحد پايان نامه هم معرفي شدم. در طول بخشها به کندي روند تصويب پروپوزال پايان نامه پيش مي رفت. چندان به روند کار آشنا نبودم و استاد راهنمايي هم که انتخاب کرده بودم نه به طور عملي و نه با راهنمايي مؤثر اونقدرها کمکم نمي کرد. روند استخراج داده هاي مورد استفاده در پايان نامه رو کاملاً اشتباه و انحراف آميز براي من توضيح داده بود و زمان انجام بررسي مورد نظر در پايان نامه رو هم يک بار تغيير داد. تو سؤالهايي هم که بايد تو پايان نامه بهش جواب مي دادم سؤالي رو مطرح کرده بود که امکان پاسخگويي بهش از طريق منبع داده هاي مورد نظر ناممکن بود. خلاصه اين که موضوعي رو بهم پيشنهاد داده بود که خودش درک کاملي ازش نداشت. از طرف ديگه تا چندين ماه معطل بازگشت از مرخصي مشاور آمار بيمارستان چشم پزشکيي بودم که قرار بود پايان نامه ام رو اونجا کار کنم. آخر سر هم نفهميدم آيا مرخصي زايمان خانم مشاور تمام شد و به سر کارش برگشت. بعد از چند ماه تعويق يه مشاور آمار ديگه تو بيمارستان امام رضا پيدا کردم. در نهايت در حالي که در اواخر تابستان تقريباً تمام بخشهاي يک ساله ام در مشهد به پايان رسيده بود تازه تونستم پروپوزال پايان نامه ام رو تصويب کنم. به اين ترتيب مشخص شده بود که لااقل شش ماه ديگه رو علاوه بر اين يکسال ابتدايي بايستي براي کار بر روي پايان نامه اختصاص بدم. داده ها رو اوايل پاييز هشتاد و پنج از منبع اوليه اي که استاد راهنما معرفي کرده بود وارد برنامه آماري مورد نظر مشاور آمار کردم. به هواي اين که تحليل داده ها و نگارش پايان نامه يکي دو ماه بيشتر طول نخواهد کشيد، از اواسط آبان ماه تا اوائل بهمن ماه هشتاد و پنج به خودم تقريباً استراحت دادم و ادامه کار رو تا نزديکيهاي پايان وقت شش ماهه اي که براي کامل کردن کار پايان نامه در اختيار داشتم به تعويق انداختم. البته در اين مدت به کندي و به صورت تفريحي متوني که استاد راهنما معرفي کرده بود هم ترجمه مي کردم. کاري که با تمرکز و همت شايد مي شد در عرض سه چهار هفته به انجام رسوند در عرض سه ماه به پايان رسيد. تقريباً دو سوم يک کتاب استاندارد درسي اورژانسهاي چشم پزشکي رو يک تنه ترجمه کردم. اما وقتي داده هايي رو که اوائل پاييز استخراج کرده بودم، اوائل بهمن براي مشاور آمار بردم او هم به نوبه خودش چند هفته اي کار رو به تعويق انداخت و در روزهاي آخر بهمن گفت که با اين داده ها پايان نامه تصويب شده ام قابل انجام نيست. بايد داده ها رو از اول و از روي يک منبع داده هاي کاملتر و مفصلتر استخراج مي کردم. چون حجم داده ها خيلي زياد بود مشاور آمار پيشنهاد کرد نمونه برداري تصادفي انجام بديم و براساس اون به سؤالات پايان نامه پاسخ بديم. اين کار رو به سرعت انجام دادم اما استاد راهنما موافق نمونه برداري نبود و گفت که بايد تمام داده ها رو در پايان نامه دخالت بدم. به اين ترتيب در حالي که قرار بود اواخر اسفند ماه پايان نامه ام تموم شده باشه و از اول سال جديد به تبريز برگشته باشم، موقع به پايان رسيدن سال هشتاد و پنج تازه اول راه بودم. از اواسط بهار هشتاد و شش کار بسيار طولاني و خسته کننده استخراج داده ها از منابع بيمارستاني رو شروع کردم. بيش از پنج هفته، شش روز در هفته و هشت ساعت کار متمرکز و مداوم پشت کامپيوتر لازم بود. بيش از صد و هفتاد هزار داده رو يکي يکي از روي اسناد بيمارستاني مي خوندم و وارد کامپيوتر مي کردم. همين کار هم بدون مشکل نبود. اول پشت يکي از کامپيوترهاي کتابخونه بيمارستان چشم پزشکي مزبور کار مي کردم. آسيستانهايي که براي مطالعه به کتابخونه مي آمدند گاه و بيگاه از صداي تايپ کردن من شکايت مي کردند و من يا کتابدار کتابخونه بايد براشون توضيح مي داديم که سوپروايزر اجازه خارج کردن مدارک پزشکي رو از بيمارستان به من نمي ده. بعد از مدتي کامپيوتر مورد نظر هم خراب شد و کامپيوتر ديگه کتابخونه هم ويروسي شده بود. با هماهنگي سوپروايزر تو يکي از قسمتهاي اداري بيمارستان و پشت کامپيوتري که بعد از ظهرها خالي مي شد کار رو ادامه دادم. بعد از ظهرها مثل يک اپراتور تو يه اتاقک شيشه اي مي نشستم و کار خودم رو مي کردم. آبدارچي براي من هم مثل بقيه کارمندان چاي مي آورد و گاهي مجبور بودم به سؤالات مراجعه کنندگان هم جواب بدم. کار تموم شد و داده ها رو براي مشاور آمار بردم و اون هم طبق رسم معمول بعد از مدتي تأخير نتايج رو به من برگردوند. در همين مراحل بود که فهميدم سؤالات پايان نامه و اطلاعاتي که مشاور آمار از روي داده هايي که از منابع بيمارستاني استخراج کرده بودم به دست آورده بود اون قدر ابتدايي و مختصر بودند که اصلاً به نظرم ارزش چنان وقت و انرژي که من براش صرف کرده بودم نداشت. به همين خاطر علاوه بر نمودارها و جداول مورد درخواست در پروپوزال، خودم که کم و بيش و به شکل تجربي کارهاي اوليه با اکسل رو ياد گرفته بودم با استفاده از اين برنامه انواع و اقسامي از مقايسه داده ها در قالب ترسيم نمودارها و جداول مختلف انجام دادم. نمودارهاي سه محوري و سه بعدي که خودم درست مي کردم به نظرم جالبتر و هيجان انگيزتر از نمودارهاي دو محوري و دو بعدي بود که مشاور آمار به دستم داده بود و در پروپوزال درخواست شده بود. يکي از سؤالات پايان نامه هم که اتفاقاً از کاربردي ترين سؤالات بود هم به خاطر نقص سيستم ثبت داده هاي بيمارستاني قابل پاسخگويي نبود اما استاد راهنما از من خواست به صورت تخميني و احتمالي به اون سؤال مهم پاسخ بدم! بعد از اين کار نگارش فصول پايان نامه انجام شد و پس از تأييد اون بوسيله استاد راهنما، بدون اين که جلسه دفاعي تشکيل بشه، در حالي که آقاي دکتر تو درمانگاه نشسته بود و مريضها اطراف ميزش رو گرفته بودند برگه نمره پايان نامه رو از من گرفت و نمره داد و امضا کرد. بعد بايستي برگه رو براي چند نفر ديگه از اعضاي هيئت علمي مي بردم تا به عنوان مدعو جلسه صوري که تشکيل نشده بود امضاش کنند. اونها هم شرط کردند يا اول متن پايان نامه رو ببينند يا فايل ورد پايان نامه رو براشون بفرستم. بعد از اين مرحله نوبت رفع اشکال پايان نامه از نظر چگونگي تنظيم فصول، چگونگي نگارش منابع و چگونگي نگارش خلاصه انگليسي پايان نامه بوسيله اداره پايان نامه هاي دانشکده بود. و بعد هم کار چاپ و تکثير و صحافي پايان نامه. در نهايت هرچند زياد کوشيده بودم تا انتهاي بهار کار پايان نامه و سپس تسويه از دانشگاه علوم پزشکي مشهد تموم بشه اما نتونستم قبل از پنجم مرداد به تبريز برگردم. در اين مدت به خاطر اين گرفتاريها، يک مسافرت ايرانگردي خانوادگي رو که کم سابقه بود هم از دست دادم

بخش آموزشي آخر من تو تبريز مهرماه تموم شده بود و بعد از اون تا پانزده آذر ماه معطل شدم تا نمره اين بخش اعلام بشه و من بتونم کارهاي تسويه حساب و فارغ التحصيلي رو انجام بدم. جالب بود که از زمان اعلام نمره در بيمارستان تا زماني که نمره به آموزش دانشکده برسه چهار پنج روز طول کشيد! برگه تسويه حسابي که آموزش دانشکده بهم تحويل داد شامل سي و دو کتابخونه و اداره مي شد که بايستي ازشون به عنوان تسويه حساب مهر و امضا مي گرفتم. چنين چيزي تو مشهد و بيرجند که قبلاً چنين تسويه حسابي درشون انجام داده بودم بي سابقه بود. به قول يکي از بچه ها هر سوراخ موشي که تو دانشگاه وجود داشته بايد ازش مهر و امضا مي گرفتيم. دانشکده ها و بيمارستانهايي که هيچ وقت پام به اونجا نرسيده بود، اداره حراست دانشگاه و اداره خدمات دانشکده که متولي نظافت دانشکده است از جمله جاهايي بودند که بايستي باهاشون تسويه حساب مي کردم. پر کردن اون برگه دو روز کامل وقتم رو گرفت و يک تور کامل دور تبريز رو لازم کرد. مشکل جدي که در اين ارتباط بوجود اومد اين بود که کتابخونه و معاونت پژوهشي دانشکده اصرار داشتند عليرغم اين که من تو مشهد پايان نامه ام رو به انجام رسونده بودم بايستي سي دي فايل ورد پايان نامه و يک نسخه از اون رو به کتابخونه دانشکده پزشکي تبريز تحويل بدم. در نهايت فايل ورد پايان نامه رو با هماهنگي با برادرم در مشهد از طريق دانشکده مشهد براي معاون پژوهشي ايميل کردم و با همکاري خوب آقاي دکتر قرار شد زماني که به مشهد برگردم نسخه صحافي شده پايان نامه رو که قرار بود براي خودم نگه دارم براي کتابخونه دانشکده بفرستم. آقاي دکتر از اين جهت همکاري کرد که عليرغم اين که اول از من خواسته بود کارتي رو براي تضمين فرستادن پايان نامه گرو بذارم، بعد که فهميد قصد بازگشت به تبريز رو ندارم با ضمانت اخلاقي و تعهد کتبي براي ارسال نسخه صحافي شده اجازه داد با کتابخونه دانشکده تسويه کنم. مطلب جالب ديگه اين بود که موقع تسويه حساب با امور دانشجويي متوجه شديم دانشکده پزشکي بيرجند که مدت يک ترم در سال هشتاد اونجا مهمان بوده ام، موقع تسويه حساب من از اون دانشکده، برگه اي مبني بر ميزان بدهي من ارسال نکرده بوده و ما بعد از بيش از شش سال متوجه اين نقص عملکرد اون دانشکده شديم. وقتي موضوع رو فهميدم وحشت کردم که شايد چند ماه معطل همين يک مورد نقص پرونده بشم. با امور دانشجويي بيرجند تماس گرفتم و موضوع رو براي خانمي که جواب داد توضيح دادم. ايشون گفت بايد همون موقع تسويه حساب انجام مي شد و تازه از خود من پرسيد که آيا در خوابگاه اقامت داشته ام يا از امکانات سلف سرويس استفاده کرده ام. گويا مبناي کار امور دانشجويي بيرجند براساس گفته هاي خود من بود و خودشون مدارک و سوابقي در اين رابطه نداشتند. خوشبختانه بعد از يک روز طي يک فاکس ميزان بدهي اعلام شد. زماني که براي کنترل پرونده، کارشناس آموزش پرونده ام رو ورق مي زد با رسيدن به اوراقي که مربوط به سالهاي ابتدايي حضورم در تبريز بود سيلي از خاطرات تلخي که در اون سالها در تبريز داشتم در ذهنم جاري شد. پرونده ام پر از رونوشت برگه هايي بود که در سالهاي ابتدايي حضورم در تبريز، در تلاش براي انتقالي يا مهماني در مشهد به نامه هاي درخواست انتقالي ضميمه کرده بودم؛ نامه هايي از مرکز مشاوره دانشگاه مبني بر اين که در تبريز با چه مشکلاتي مواجه هستم و نياز به انتقال به مشهد دارم، چندين برگ از نوشته هاي خودم که تو تهران و تو ساختمانهاي شماره يک و شماره دو وزارت بهداشت در توضيح وضعيت خودم و درخواست براي هماهنگي مديران سطح بالاي وزارتخانه براي پذيرش انتقالي من در مشهد نوشته بودم. اون سالهاي اول رفت و آمد من به تهران و نيز مرکز مشاوره دانشگاه تقريباً يک عادت شده بود. اين تلاشها البته مؤثر نيفتاد. و زماني که طي دوره انترني براي يک مهماني يکساله که عملاً دو ساله شد به مشهد رفتم ديگه با ورود کامپيوتر و اينترنت به زندگيم احساس نياز واقعي براي اين کار نداشتم. لااقل در نگاه اول باورش مشکله که در اين سالها چطور و تا چه حد روحيه و محتواي ذهني من عوض شده. هرچند دوره هاي نظري آموزش پزشکي در تبريز بهم سخت گذشت اما دوره هاي بالينيش که مصادف با چهار سال پاياني بود دوره تعديل و تحول روحيه ام بود

اين شايد آخرين گزارش من از تبريز باشه. امروز داشتم به اين موضوع فکر مي کردم که معني اين خاطره نويسي چيه. با اين گزارش نويسي ها و خاطره نويسي ها عملاً دارم وبلاگ رو به دفترچه خاطرات خودم تبديل مي کنم با اين تفاوت که دفترچه ايه که در برابر همه خواننده ها بازه. احساس مي کنم اين قضيه تأثير چنداني روي نوع نوشتنم نداره. هم براي مرور بعدي و هم براي طرز نگاه به اتفاقات زندگي فکر مي کنم نوشتن خاطرات کارکرد مثبتي داشته باشه

دوشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۶

واکنشهای ضدانقلاب

انقلاب از همان ابتدا به طور سرتاسري در فرانسه يا اروپا مورد قبول واقع نشده بود. در سراسر فرانسه افراد زيادي وجود داشتند که با نوآوريهاي انقلاب موافقت نداشتند که بعضي از اين افراد اشرافي بودند که امتيازاتشان مورد تهديد قرار گرفته بود اما ساير افراد متفکرين و افرادي عادي بودند که از پادشاهي حمايت مي کردند. تعدادي از اروپائيان اعلام کردند که انقلاب آينده اروپا خواهد بود و گفتمان انقلابي تبديل به مجادله اي در بين متفکران اروپايي که در مکتب انديشه فلاسفه کار مي کردند شده بود. اما بخش اصلي اروپائيان انقلاب را نپذيرفتند و با سختيهاي لويي شانزدهم و خانواده اش همدلي مي کردند. مشهورترين اثر نظري ضدانقلابي، نظراتي در باب انقلاب فرانسه بود که بوسيله ادموند بورک در سال 1790 نوشته شد. او در اين کتاب اعلام مي کند که انسانها موجودات انتزاعي نيستند بلکه محصول سنت و تاريخ مي باشند. به اين ترتيب نمي توان قرنها تاريخ را بيرون انداخت و دولت را از نو و براساس اصولي انتزاعي از قبيل حقوق ساخت. عدم توجه به تاريخ از نظر بورک منجر به از هم پاشيدن جامعه فرانسه مي شد. با اين حال تا سال 1792 اين احساسات ضدانقلابي تنها در حد احساسات باقي ماندند

به زودي روشن شد که انقلاب فرانسه تهديد بزرگي براي ساير دولتهاي اروپايي است. اين تهديد وجود داشت که انقلاب به خودي خود به دولتهاي همجوار گسترش يابد و فرانسويها نيز به طور فعالي در اين جهت عمل مي کردند. قدرتهاي اروپايي همچنين درباره ايجاد يک دولت جمهوري خواه در همسايگي خود نگران بودند، دولتي بسيار قدرتمند که در جهت صادر کردن اين سيستم سياسي جديد به سرزمينهاي اطراف پيگير بود. علاوه بر اين برخي خاندانهاي سلطنتي با بوربونها و ماري آنتوانت ارتباط فاميلي داشتند. به خصوص لئوپولد دوم از اتريش تصميمي جدي براي حفظ خواهر خود، ماري آنتوانت و شوهرش در قدرت داشت

در بيست و هفتم اوت 1791 اتريش و پروس اعلاميه پيلنيتز را منتشر کردند. اين اعلاميه از تصميم اين دو کشور براي بازگرداندن پادشاهي در فرانسه خبر مي داد و برعليه اين کشور اعلام جنگ مي نمود. تا سال 1792 بريتانيا نيز به جنگ پيوست. اين اتحاد ضدانقلابي انقلاب را به اشتعال در آورد و در نتيجه يک مرحله ترسناک جديد و تندروتر در انقلاب آغاز نمود

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

یکشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۶

اولین انقلاب

مجمع عمومي

زماني که لويي در سال 1788 براي تشکيل مجمع عمومي فراخوان داد با يک مشکل دشوار و غيرقابل حل که عبارت بود از طبقه سوم مواجه شد. آخرين باري که مجمع عمومي مورد فراخوان قرار گرفته بود در سال 1614 بود. مجمع عمومي به نحوي ترتيب داده شده بود که در عمل از هر طبقه اعضاي مساوي در آن شرکت داشتند و اين به آن معني بود که طبقه هاي اول و دوم که اغلب متفقاً از اشراف تشکيل شده بودند هميشه قادر بودند با رأي خود طبقه سوم را پشت سر بگذارند. از سال 1614 قدرت اقتصادي طبقه سوم به نحو قابل توجهي افزايش يافته بود. در سال 1788 درخواست عمومي اين بود که اعضاي نماينده طبقه سوم بايستي به نحوي دو برابر شود تا قدرت رأي دادن آنها با دو طبقه ديگر برابر شود

لويي ابتدا از افزايش دادن اعضا سر باز زد اما او در نهايت در روزهاي ملتهب سال 1788 تسليم شد. چالش دو برابر کردن اعضاي طبقه سوم مانع از حل بحران در حال تعميق مالي بود. با تسليم شدن لويي مجمع عمومي در ماه مه 1789 تشکيل جلسه داد

لويي در ارتباط با استصواب دو برابر کردن اعضا بيش از حد ترديد و توقف کرده بود. او هرگونه حمايتي که در بين اعضاي ثروتمند طبقه سوم داشت از دست داده بود و علاوه بر اين اشراف کوشيده بودند به روش خود مشکل را حل کنند. پارلمان پاريس استصواب دو برابر کردن اعضا را مورد تأييد قرار داده بود اما سپس اعلام کرده بود که کل روند رأي گيري براساس هر طبقه انجام خواهد شد به اين معنا که هر طبقه يک رأي خواهد داشت و اين به آن معنا بود که طبقه سوم هميشه به نسبت يک به دو در برابر دو طبقه اول و دوم بازنده خواهد بود. تمامي اعضاي طبقه سوم در مجمع عمومي که از شاه خشمگين شده و از تلاشهاي اشراف براي کنترل مجمع عمومي برافروخته شده بودند زماني که مجمع در ورساي تشکيل جلسه داد دست به تظاهرات زدند. اين افراد از سوي تعدادي از روحانيون و اعضاي طبقه اول مورد همراهي قرار گرفتند و سپس در هفدهم ژوئن 1789 خود را به عنوان جامعه ملي و تنها نهاد قانون گذاري مشروع کشور اعلام کردند. آنان با انديشه هايي که در اصل از روسو در ارتباط با قرارداد اجتماعي و حقوق اخذ کرده بودند برانگيخته شده بودند. هيچ شخصي شيواتر از يک روحاني، آبه امانوئل سييه روح جامعه ملي را توصيف نکرده است. او اعلام کرد که طبقه سوم همه چيز کشور است ولي چنان با آن رفتار شده است که گويا هيچ چيز نبوده است و اين در حالي است که تنها چيزي که مي خواهد اين است که چيزي محسوب شود. نقطه عزيمت، اين انديشه روسو بود که اعضاي يک ملت خود آن ملت هستند و اين چيزي بود که درخواستهاي جامعه ملي را مشروع جلوه مي داد

جامعه ملي

جامعه ملي تحت رهبري آبه سييه و يکي از اشراف پرچم، هونوره ريکتي قرار داشت. آنان زماني که به محل تجمع معمول خود راه داده نشدند در يک ميدان بازي تنيس محلي تجمع کردند و در روز بيستم ژوئن تمامي اعضاي جامعه ملي سوگند ياد کردند که تا زماني که قانون اساسي جديدي براي فرانسه وضع نکنند جامعه خود را منحل نکنند. اين واقعه مشهور را سوگند زمين تنيس مي خوانند. آنان براساس انديشه اي از روسو دولت را به عنوان محصول و فراورده اي از خلق تلقي مي کردند؛ زماني که قرارداد اجتماعي نقض شود مردم حق دارند تا آن قرارداد را لغو کنند و دولتي جديد بوجود آورند

لويي شانزدهم در بيست و هفتم ژوئن جامعه ملي را تأييد کرد و دستور داد اعضاي مجمع عمومي به جامعه جديد ملي بپيوندند. اين روزي است که انقلاب فرانسه آغاز شد

تاريخ نگاران انقلاب را به سه مرحله تقسيم کرده اند. اولين مرحله بين سالهاي 1789 و 1792 اتفاق افتاد و به طور عمده تحت تأثير جامعه ملي رخ داد. دغدغه اصلي در طي اين دوره اعتراض به اين رفتار لويي بود که پيش از آن که مجمع عمومي تشکيل جلسه دهد، به پارلمانهاي محلي دستور داده بود تصميم گيري کنند. من اين مرحله را به طور ساده با عنوان انقلاب اول مي خوانم. مرحله دوم که در تابستان 1792 آغاز شد شاهد افول تمامي رهبران ليبرال طبقه متوسط انقلاب و قدرت گرفتن انقلابيون تندرو بود. تندروها خود را قهرمان مردم عادي در برابر علائق طبقه اشراف و ثروتمندان طبقه متوسط تلقي مي کردند. تندروها تمامي بقاياي فرانسه قديم را با اعدام لويي شانزدهم در سپتامبر 1792 بيرون انداختند. تندروها رفتاري شرورانه و مستبدانه داشتند. روزهاي حکومت آنها که با عنوان حکومت وحشت شناخته مي شود تلاشي بيش از حد طولاني براي بازسازي مجدد جامعه از نو بود. تندروها به دنبال واکنشي که در ماه ژوئيه 1794 رخ داد از قدرت رانده شدند و انقلاب مجدداً به دست ليبرالهاي ميانه روي طبقه متوسط افتاد. انقلاب در نوامبر سال 1799 به پايان رسيد. در اين زمان آبه سييه قهرمان جبهه ضدانقلاب شد و از ناپلئون بوناپارت در خواست کمک کرد تا دولت را در اختيار بگيرد

تصرف باستيل

روزهاي ابتدايي انقلاب با سه شورش قابل توجه عمومي مشخص مي شود: تصرف باستيل در چهاردهم ژوئيه، وحشت عظيم در ژوئيه و اوت، و حرکت به سوي قصر ورساي در پنجم اکتبر. همه اين موارد اتفاقاتي تأثيرگذار و متحول کننده بودند و در هر مورد جدي بودن تلاشهاي انجام شده مشخص است. با کند شدن روند يک اقدام، اتفاق بعدي آغاز مي شده است

حوادث به سرعت رخ مي دادند و افراد کمي بودند که باور داشتند شاه و اشراف اجازه خواهند داد اين روند ادامه يابد. علاوه بر اين ناآراميها منجر به کمبود هراس انگيز نان شده بود و اغلب فرانسويان بر اين اعتقاد بودند که اين يک تلاش عمدي بوسيله اشراف است تا انقلاب را به ضعف بکشانند. تا ماه ژوئن اغلب مردم متقاعد شده بودند که شاه آماده است تا با زور، دولت را بازپس گيرد

نمايندگان پاريس که اعضاي طبقه سوم بودند و در جامعه ملي حق رأي داشتند، از ترس شاه و افراد فقير که با گذشت هر روز از ناآراميها بر خستگي و نااميدي آنان افزوده مي شد ابتکار عمل را در دست گرفتند. اين نمايندگان افرادي عادي بودند؛ تاجر، صنعت کار و حرفه هاي کوچک ديگر. اين افراد بر اين اساس که شلوارهاي مخصوص طبقات ثروتمند را نمي پوشيدند لقب گرفتند. آنان با يکديگر متحد شدند و شوراي جديد شهر پاريس را شکل دادند. در روز چهاردهم ژوئيه يورش به باستيل اتفاق افتاد. باستيل يک مجموعه قلعه قرون وسطايي بود که به عنوان زندان و زاغه تسليحات و مهمات عمل مي نمود

زماني که جمعيت به باستيل رسيدند از حاکم باستيل درخواست اسلحه و مهمات کردند. او ابتدا درخواست ايشان را رد نمود ولي با بيشتر شدن جمعيت به سربازان خود دستور داد تا به سوي جمعيت شليک کنند. نود و هشت نفر کشته شدند و جمعيت خشمگين براي انتقام کل قلعه را در هم نورديدند. زندانيان که پنج مجرم و دو مجنون بودند آزاد شدند، حاکم قلعه سر بريده شد و تسليحات در اختيار شهروندان قرار گرفت

تصرف باستيل يک رخداد تحول آفرين بود. اين اتفاق در همراهي با استقرار دولت شورايي انقلابي در سرتاسر فرانسه، شاه و طبقه اشراف را متقاعد نمود که کشور به طور کامل از انقلاب حمايت مي کند. از اين نقطه به بعد، لويي شک نداشت که جامعه ملي بايستي به عنوان تشکيلات قانون گذاري اصلي فرانسه عمل کند

وحشت عظيم

ناآراميهاي عمومي به زودي طول و عرض کشور را درنورديدند. در تمامي فرانسه مردم نسبت به بروز يک حرکت ضدانقلابي از سوي شاه يا اشراف در وحشت بودند. اين وحشت در انتهاي ژوئن به هراسي تمام عيار تبديل شد و دهقانان در تمامي کشور شروع به آتش کشيدن خانه هاي اشراف، صومعه ها و دفترخانه ها نمودند. اين دو ماه هراس در نواحي روستايي را وحشت عظيم خوانده اند که جامعه ملي را بر آن داشت تا از چهارم اوت شروع به منحل کردن کامل تشکيلات قانوني ارباب و رعيتي کند. طبق اين تشکيلات دهقانان براساس مجموعه پيچيده اي از تعهدات و وظايف براي زمين داران کار مي کردند. اين اتفاق همچنين جامعه ملي را بر آن داشت تا ماليات کاري و اعانه هاي اجباري نسبت به کليساها را لغو کند. اين روزهاي فعاليتهاي اصلاحي در جامعه ملي را روزهاي اوت مي خوانند که طي آن سيستم رعيتي و معافيت مالياتي اشراف از بين رفت و به طور مؤثري تمامي طبقات در فرانسه حذف شدند. تا پايان اوت تمامي اعضاي جامعه فرانسه در برابر قانون با يکديگر مساوي بودند

اعلاميه حقوق بشر

اعضاي جامعه ملي همچون روسو بر اين باور بودند که قرارداد اجتماعي که دولتهاي اروپايي بر مبناي آن شکل گرفته اند به طور اساسي بر خطا هستند زيرا مبتني بر اصولي هستند که تنها ثروتمندان و اشراف را تحت حمايت قرار داده و ساير اعضاي جامعه در اين مسير فدا مي شوند. آنان اصرار داشتند که دولت جديد بايستي براساس اصول درست اقتدار شکل گيرد. اين اصول در پيش نويس سندي که با نام اعلاميه حقوق بشر خوانده مي شود و در اوت 1789 تنظيم شد مطرح گرديد. اين سند تنظيم شد تا نسخه اي پيشيني از اصول بنيادي قانون اساسي جديد باشد

اين اعلاميه مبتني بر اصولي مشتق از روسو، سند حقوق انگليس در سال 1688 و سند حقوق ويرجينيا در سال 1776 بود. بحث اساسي اعلاميه اين بود که تمامي انسانها با حقوقي طبيعي از قبيل آزادي و مالکيت متولد مي شوند. دولت و اقتدار اجتماعي از سوي انسانها تنها براي حفاظت از اين حقوق بوجود آمده اند. به اين ترتيب قانون اساسي جديد بايستي مبتني بر اين انديشه حفاظت از حقوق و تساوي فردي باشد

با اين حال لويي نپذيرفت تا اين سند را مورد تأييد قرار دهد زيرا طبق اين سند به خصوص امتيازات اشرافي به طور جدي آسيب مي ديد. با اين حال سومين ناآرامي عمومي در اکتبر او را مجبور به اين کار کرد. زماني که مردم با کمبود فزاينده نان مواجه شدند زنان پاريس در پنجم اکتبر به سوي ورساي حرکت کرده و درخواست نان کردند. زماني که جمعيت در شب هم به تحمع خود ادامه دادند لويي براي تصويب اعلاميه موافقت کرد. اما اين کافي نبود. جمعيت قصر را در هم نورديدند و خواستار اين شدند که لويي به پاريس بازگردد تا از سوي شهروندان مورد مراقبت و کنترل نزديکتري قرار داشته باشد. در ششم اکتبر لويي و خانواده اش براي بازگشت به پاريس از سوي جمعيت مورد همراهي قرار گرفت

قانون مدني روحانيت

در ماه ژوئيه 1790 جامعه ملي قانون مدني روحانيت را به تصويب رساند. تأثير اين قانون اين بود که قوانين اقتدار کليسايي را زيرمجموعه همان اصولي قرار مي داد که مقرر بود در دولت بازسازي شده اعمال شود؛ اقتدار تنها بوسيله مردم براي حفاظت از حقوق و داراييهاي آنها اعطا مي شود. قانون مدني تصويب نمود که تمامي مناصب کليسايي انتخابي خواهند بود و تمامي افرادي که در اين مناصب مستقر مي شوند به طور مستقيم تحت کنترل دولت مدني قرار خواهند داشت. کليسا ديگر به زحمت تحت اقتدار رم خواهد بود بلکه تبديل به يک تشکيلات دولتي فرانسوي که سياستها و رويکردهايش تحت کنترل علائق فرانسوي و نه رمي خواهد بود

از بسياري جهات کليساي کاتوليک منبع نفرت زيادي در فرانسه بود. بي شک مقامات عالي کليسا عميقاً به فساد کشيده شده بودند؛ همگي ايشان اشرافي بودند که اغلب آنها چندين منصب را به طور همزمان در اختيار داشتند و عده اندکي از آنها نگران وضعيت مناطق تحت اداره خود بودند و دهقانان را براي تأمين مخارج زندگي مجلل خود در رنج و زحمت فراواني قرار داده بودند. عرفي ساختن کليسا طبق قانون مدني شايد يکي از قدرتمندترين اسلحه هايي بود که جامعه ملي در برابر نيروهاي ضدانقلابي در فرانسه در اختيار گرفت. الزام براي قطع کردن رابطه روحانيون از رم و ملزم کردن آنان براي تبعيت از مردم امري بود که برخلاف قرنها فرهنگ و جهان بيني فرانسوي مقرر شده بود. در حالي که انقلابيون تندروي سال 1792 تصور مي کردند که چنين عادتهاي فکري را مي توان يک شبه جا به جا نمود اما حقيقت اين بود که گراميداشت کليسا و اقتدار آن عميقاً در ذهن ملت حک شده بود و غلبه بر آن ناممکن بود

قانون اساسي 1791

در ژوئن 1789 جامعه ملي نسبت به يک پيش نويس قانون مدني جديد فرانسه به طور عمومي سوگند ياد کرد. آنان اين قانون را در سال 1791 به پايان رساندند. قانون اساسي جديد فرانسه را يک پادشاهي مشروطه (متعهد به قانون) اعلام مي نمود. در اين دولت جديد تمامي قدرت قانون گذاري در اختيار يک جامعه مقننه واحد قرار مي گرفت و اين جامعه تنها قدرتي بود که مي توانست اعلام جنگ کند و ماليات را افزايش دهد

جامعه مقننه متشکل از نمايندگاني بود که بوسيله منتخبان مردمي برگزيده مي شدند. منتخبان مردمي خود بوسيله شهروندان فعال انتخاب مي شدند. شهروندان فعال شهروندان مذکري بودند که به طور ساليانه مالياتي معادل دستمزد محلي براي سه روز کاري پرداخت مي کردند. اين به آن معنا بود که تنها نيمي از شهروندان فرانسه مي توانستند رأي دهند و در يک کشور حدود بيست و پنج ميليوني تنها پنجاه هزار نفر استحقاق خدمت به عنوان منتخبان مردمي يا اعضاي جامعه مقننه داشتند

قدرت بسيار اندکي در اختيار شاه باقي مانده بود. او به طور موقت مي توانست اجراي قوانين را از طريق يک حق لغو موقت متوقف نمايد اما او نمي توانست هيچ قانوني را به طور دائم لغو نمايد. کنترل ارتش از دست او خارج بود و او قدرت کنترل کننده اي درباره دولتهاي محلي نداشت. علاوه بر اين او نمي توانست نمايندگاني براي خدمت در جامعه مقننه منصوب کند

اصلاحات اقتصادي

فعاليتهاي جامعه ملي هيچ کمتر از اقدامات قهرمانانه و افتخارانگيز نداشت و شايد يکي از برجسته ترين بحشهاي تاريخ ابتکارات جمعي بود. جامعه ملي همچنين با موضوع هراس برانگيز اصلاحات مالي و اقتصادي کشور مواجه بود. بسياري از اقدامات آنها از قبيل فروش زمينهاي مصادره شده کليسا مشکل چنداني بوجود نياورد. برخي اقدامات ديگر از قبيل محصور کردن زمينها براي تشويق کشاورزي در ابعاد صنعتي دشواري زيادي براي دهقانان بوجود آورد. علاوه بر اين لغو قوانين اتحاديه اي که با ايجاد يک انحصار واقعي از صنعتگران مختلف حمايت به عمل مي آورد هرچند به تحريک توسعه صنعتي و رشد اقتصادي کمک نمود اما بسياري از صاحبان مشاغل طبقه متوسط را از امرار معاش خود محروم ساخت

اينها روزهاي درخشاني بودند. دولت به طور موفقيت آميزي تمرکز زدايي شده و کشور به طور نسبي دموکراتيک شده بود. اين انقلابي بود که با انگيزشها، رهبري و حاکميت طبقه متوسط پيش رفته بود. به اين ترتيب تعجب برانگيز نيست که قانون اساسي و اصلاحات اقتصادي در نهايت عوائد قابل توجهي براي طبقه متوسط در پي داشت. زيرا زماني که آبه سييه اعلام کرد طبقه سوم همه چيز است الزاماً مقصودش اين نبود که همه طبقه سوم همه چيز هستند. اين بي دقتي يک انقلاب دوم را که مرحله اي تندورتر در انقلاب بود بوجود آورد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۶

لویی شانزدهم

تاريخ نسبت به لويي شانزدهم مهربان نبوده است. در واقع تاريخ به ندرت نسبت به بازندگان مهربان بوده است. او به عنوان فردي مغرور، کندذهن، ناکارآمد و چنان سر در گم تصوير شده است که در روز سقوط باستيل به دست انقلابيون در خاطرات خود نوشته است هيچ اتفاقي نيفتاده است

با اين حال مشکل است هر گونه اتهامي بر عليه او ايراد کرد. انقلاب به خودي خود موضوعي بود که به طور غيرطبيعي پيچيده بود و به طور اوليه بوسيله تقابل دو طبقه اول و طبقه سوم برافروخته شده بود. تقابلي که ريشه در دهه هاي طولاني از سوءاستفاده و رنج کشيدگي طبقات داشت. واضح است که لويي شانزدهم نتوانست تمرکز قدرت را حفظ نمايد؛ تمامي نيروها در فرانسه براي منشعب کردن قدرت از پادشاهي دست به دست هم داده بودند

لويي در سن بيست سالگي بر تخت قدرت نشست؛ او هوش متوسطي داشت اما چندان دغدغه اي درباره اداره کشور نداشت. در ذهن فرانسويان او نماينده هر چيزي بود که طبقات مختلف با آن مخالف بودند؛ دولت متمرکز، تمول و بي تفاوتي. همسرش ماري آنتوانت از سوي تمامي اعضاي طبقات مختلف با عنوان بي اعتنايي و محاسبه گر بودن مورد اتهام بود. با اين حال شايد واقعيت بسيار متفاوت بود. او همانند بيشتر زنان درباري در فضايي دور از جمع و در قرنطينه بزرگ شده بود. زندگي او همچون لويي در دربار فرانسه، به طور کامل جدا از جهان غيراشرافي مي گذشت. انقلاب او و لويي را غافلگير نمود. در حالي که او از سوي انقلابيون و طبقه سوم مورد اتهام و نفرت بود اما او هيچ نقشي در سوءاستفاده هاي دولت و اشراف که منجر به وقوع انقلاب شد نداشت

زماني که لويي براي اولين بار بر تخت نشست مشاور عالي مالي او مردي بود به نام آن روبرت ژاک تورگو (1727-1781) که يک مدير برجسته و خلاق بود. تورگو فوراً درصدد برآمد تا در وضعيت مالي کشور اصلاحاتي بوجود آورد. اين اصلاحات شامل جانشين کردن ماليات کاري رعايا با مالياتي که بايستي از سوي زمينداران پرداخت مي شد و نيز تسهيل قوانين اتحاديه اي به نحوي که افزايش توليد صنعتي ممکن شود و نيز کاستن قابل توجه مخارج شاه بود.اگر اين اصلاحات عملي مي شد شايد انقلاب هيچ وقت اتفاق نمي افتاد. با اين حال اين اصلاحات موجب ناآرامي در مجالس محلي شد. آنها بر اين اعتقاد بودند که حق لغو قوانين شاه را دارند. اين مجالس محلي البته به طور عمده متشکل از اشرافي بود که طبق اصلاحات بايستي مالياتهاي جديد را مي پرداختند

زماني که اصلاحات به شکست انجاميد لويي تورگو را کنار گذاشت. از اين نقطه به بعد کشور در بحران مالي ويرانگري فرو رفت. هسته اصلي بحران مديريت نادرست مالي و اداراي مالياتها بود. هم جنگ هفت ساله و هم حمايت فرانسه از انقلاب آمريکا فرانسه را عميقاً مقروض کرده بود و بيش از نيمي از بودجه کشور براي بازپرداخت اين قرض هزينه مي شد. هرچند چنين واقعيتي حيرت انگيز به نظر مي رسد اما چنين وضعي طبق استانداردهاي کشورهاي اروپايي آن دوران وضعي تقريباً عادي بود

با اين حال وضعيت جمع آوري مالياتها فاجعه آميز بود. مالياتها در هر منطقه تفاوت داشتند اما بيشتر مالياتها بوسيله کارگزاران خصوصي جمع آوري مي شد. آنان ماليات را به صورت وام پيشاپيش به دولت پرداخت مي کردند و سپس به طور مستقيم اقدام به جمع آوري ماليات مي کردند، آنگاه خود اصل وام پرداخت شده و سود آن را براي خود کنار مي گذاشتند و مابقي را براي دولت ارسال مي کردند. آنان البته آزاد بودند هرچقدر که مايل هستند ماليات اخذ کنند و به اين ترتيب طبقه سوم بسيار بيشتر از مالياتي که در عمل دولت دريافت مي کرد پرداخت مي کرد. آنچه وضع را بدتر مي کرد اين بود که امور مالي کشور متمرکز نبود و صدها مقام دولتي به نحوي پول را از گردش دولتي خارج مي کردند. تا دهه 1780 هيچ کس هيچ تخميني در اين باره نداشت که مجموع داراييها و تعهد مالياتي کشور در چه حدودي است

بحران مالي موجب ايجاد يک روند تورمي پرشتاب در قيمتها شد. اين تورم براي توليد کنندگان و بازرگانان فرانسوي خبر خوبي بود زيرا منجر به افزايش قابل توجهي در ميزان سرمايه موجود در حرفه هاي نوظهور صنعتي و بازرگاني مي شد. با اين حال در ارتباط با رعايا و دهقانان تورم نقشي ويرانگر داشت. نه تنها دهقانان مي بايستي هزينه هاي بالاتري براي تأمين مخارج اوليه زندگي بپردازند (دهقانان تنها يک زندگي بخور و نمير داشتند) بلکه زمين داران نيز وقتي ديدند قدرت خريدشان کاهش مي يابد هزينه هاي تحميلي خود را نسبت به دهقانان افزايش دادند. تا سال 1789 بيش از هشتاد درصد درآمد خانگي يک دهقان متوسط تنها و تنها صرف خريد نان مي شد و در همان سال در بسياري از بخشهاي فرانسه بيکاري بيش از پنجاه درصد بود

صحنه آماده شده بود. در سال 1787 وزراي مالي لويي، چارلز دکالون و لومني دبرين کوشيدند مجموعه اي از اصلاحات را آغاز کنند تا مانع از فرو ريختن کامل مالي دولت فرانسه شوند. آنان درخواست وضع مالياتهاي جديدي داشتند. مجالس محلي که اختيار افزايش مالياتها را داشتند در عوض همکاري در اين زمينه انتظار امتياز جديدي از سوي شاه داشتند؛ استقلال محلي بيشتر. زماني که لويي گروهي برگزيده از اشراف را جمع کرد و از ايشان خواست تا ايشان در عوض دريافت قيمت مشخصي اصلاحات را عملي کنند ايشان درخواست او را رد کردند. آنان در عوض اصرار کردند که تنها نهاد قانون گذاري که مي تواند مالياتهاي جديد را تأييد کند مجمع عمومي است. مجمع عمومي از سال 1614 تشکيل جلسه نداده بود

لويي چاره اي نداشت. او در سال 1788 براي تشکيل مجمع عمومي فراخوان داد و بدون اين که هيچ کسي بداند انقلاب آغاز شد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

تأملات رنگارنگ 8

جوامع مختلف از نظر سطح توسعه يافتگي نسبتهاي متفاوتي با آزاديهاي اجتماعي سياسي برقرار مي کنند. در جوامع توسعه يافته نهادهاي مردمي و مدني به عنوان بازوان اعمال قدرت مردم بر طبقه حاکمه هميشه تصميم گيريهاي سياسي اجتماعي رو تحت کنترل دارند و تصميم گيريهاي مردمي در نتيجه توسعه مناسب چنين نهادهايي به سهولت و سرعت و به صورتي روان و ممتد در شيوه اداره جامعه و رفتار قدرت اعمال نفوذ مي کنند. در جوامع توسعه نيافته و يا در حال توسعه نهادهاي مدني و مردمي توان و نفوذ چنداني ندارند و در نتيجه مسير اعمال خواستهاي مردمي بر تصميم گيريهاي اجتماعي و حکومتي تا حدود زيادي بسته و محدوده. با تجمع مطالبات برآورده نشده مردمي در فاصله هاي زماني طولاني سرانجام توده هاي اجتماعي با رفتاري خشن و صرف هزينه هاي بالا، به صورت مقطعي موفق به تحميل خواستها و علائق خود بر طبقه حاکمه مي شوند. به اين ترتيب آزاديهاي وسيع اجتماعي سياسي تصويري منطقي و طبيعي از وضعيت جامعه توسعه يافته بوده و نتيجه فعاليت نهادهاي قدرتمند و مؤثر مدني است و برعکس در جامعه توسعه نيافته چنين آزاديهايي وصله نچسبيه که با کليت فضاي اجتماعي سياسي جامعه به لحاظ منطقي ناهمخوانه. در جامعه توسعه نيافته در نتيجه فقدان نهادهاي مردمي توانا، آزاديهاي اجتماعي سياسي ناممکن و ناپايدار خواهند بود و نمي شه اونو با حرکات و اعتراضات مقطعي يا آيين نامه هاي نمايشي حکومتي ايجاد کرد. به عبارتي آزاديهاي اجتماعي سياسي وابستگي منطقي با سطح عمومي توسعه يافتگي جامعه داره و در سطح کلان اجتماعي سياسي نمي شه با تمسک به موضوعاتي از قبيل انگيزه هاي انساني و خصلتهاي اخلاقي طبقه حاکمه اونو حل و فصل نمود. راه حل اساسي و منطقي براي توسعه آزاديهاي اجتماعي سياسي در جامعه ما حرکتي تدريجي و پيوسته و واقع بينانه و همه جانبه براي توسعه عمومي جامعه است و بيانيه هاي آتشين، اشعار خيال انگيز، ايراد اتهامات اخلاقي و فحاشيهاي سياسي به خودي خود و بدون نظر داشتن به چنين روند طولاني اي وزن و ارزشي در حصول چنين خواستي نداره

به طور خلاصه مي شه اين طور گفت که ما در ارتباط با مسأله آزاديهاي اجتماعي سياسي دو بازيگر عمده داريم: يکي طبقه حاکمه و ديگري طبقه تحت حاکميت. توسعه آزاديهاي اجتماعي سياسي از سوي طبقه حاکمه مورد مقاومت قرار مي گيره چون منجر به تغييرات در شرايط موجود اجتماعي سياسي و در نتيجه ترکيب هيئت حاکمه خواهد شد اما توسعه آزاديهاي اجتماعي سياسي از سوي طبقه مورد حاکميت مطلوب تلقي مي شه چون باعث بهبود و تغيير شرايط اجتماعي سياسي به نحو مطلوب خواهد شد. اما تناقضي که در اين ارتباط وجود داره اينه که توسعه آزاديهاي اجتماعي سياسي که در جهت تغيير شرايط موجود عمل مي کنه منجر به ناپايداري و بي ثباتي اجتماعي سياسي هم مي شه. علاوه بر اين تناقض، موضوع دومي هم وجود داره و اون اين که در کنار توسعه آزاديهاي اجتماعي سياسي، يک روش توسعه اجتماعي ديگه هم مطرحه و اون افزايش رشد اقتصادي و تجمع ثروت ملي است. اين روش دوم توسعه هماهنگي بيشتري با پايداري و ثبات اجتماعي سياسي داشته و همچون موضوع آزاديهاي اجتماعي سياسي در تناقض با حفظ وضع موجود نيست بلکه برعکس حفظ وضع موجود و افزايش ثبات اجتماعي سياسي به نفع رونق فعاليتهاي اقتصادي و تجاري است. در اين رابطه همچنين بايستي توجه کرد که رشد و توسعه اقتصادي لاجرم در عرصه هاي انساني و آزاديهاي اجتماعي و سياسي نيز به طور غيرمستقيم آثار و نتايج مفيدي منعکس خواهد کرد. حال با در نظر داشتن مجموعه اين شرايط پرسش اينه که در شرايط موجود جامعه ما توسعه عرصه آزاديهاي اجتماعي سياسي در اولويت قرار داره يا حفظ ثبات و پايداري اجتماعي سياسي و حرکت در مسير رشد و توسعه اقتصادي و تجاري؟ پرسش دوم اينه که چه کسي براي پاسخ دادن به اين سؤال و تعيين چگونگي اين اولويت بندي استحقاق و شايستگي داره؟ پرسش سوم اين که آيا ممکن نيست تأکيد بيجا و بيش از حد بر موضوع آزاديهاي اجتماعي سياسي عملاً فرد يا گروهي رو که در اين مورد تندروي مي کنه در برابر خواست حقيقي و صلاح واقعي جامعه قرار بده؟ ملاحظه ديگري هم در اين باره وجود داره: در شرايط موجود فرهنگي جامعه ما که در سالهاي بعد از انقلاب اسلامي، ارزشهاي اجتماعي و فرهنگي در حال تغيير و دگرگوني هستند و در حقيقت جامعه به طور مشخصي در يک فاز گذار و ناپايداراي فرهنگي و هنجاري به سر مي بره، توسعه کنترل نشده آزاديهاي اجتماعي سياسي، لاجرم شرايط امنيتي اجتماعي و سياسي جامعه رو دستخوش بازي الگوهاي فکري و ارزشي نورسيده و آزمون نشده و جانيفتاده و بي تجربه خواهد کرد. در چنين شرايطي مي شه حدس زد تهديد امنيتي عرصه هاي باز اجتماعي سياسي بيشتر از وضعيتي خواهد بود که الگوهاي فکري و ارزشي جامعه به نوعي پختگي نظري و عملي و هماهنگي کلي و اتفاق نظر نسبي رسيده باشند

در تاريخ تمدن بشري براي قرون طولاني به وسيله عوامل اقتدار گوناگون اجتماعي با حرص و وسواس فراوان خط فاصل پررنگي در جامعه بين زنان و مردان کشيده شده بوده. بشر متمدن در هزاره هاي متمادي با اصرار و دقت زياد، خواست و کشش جنسي رو در محيط کوچک خانه محدود کرده بوده. اما در دهه هاي اخير به هر علتي که بوده، اين سد و خط کنتراست جنسي در جامعه شکسته شده و اختلاف پتانسيلي که براي قرنها و هزاره ها در پشت اين سد جمع شده بوده امکان جريان و بروز يافته. اين چنين است که بشر امروز با وضعيتي جنون آميز و به نحوي شيدايي دست اندر کار در هم نورديدن تمامي سدها و محدوديتها و عرفهاي جنسي پيشين شده و نيرو و انرژيي رو که در تمامي اين مدت طولاني تجمع يافته بوده با ولع تمام و در زماني کوتاه مصرف و خرج مي کند. اين شيفتگي و اشتغال ذهني حيرت انگيز بشر امروز در اين زمينه يادآور داستان کهنه عبوديت انسان در برابر بتهاي رنگارنگ دورانهاي گوناگون تاريخيه. بتهايي که هر بار به شکلي متفاوت و تازه بشر رو مفتون خود کرده بوده اند. کاش اين تکرار ملال انگيز زماني پايان بگيرد

تأملات رنگارنگ 7

انقلاب اسلامي اگرچه در ظاهر باعث شد تا سنتي ترين افکار و طبقات جامعه به عرصه غالب جامعه ايراني بيايند اما در عمل با به نقد کشيدن و به آزمون نهادن و به محاکمه کشاندن اين افکار و طبقات، وضعيت اين لايه هاي سنتي و ديني رو در عميق ترين شکل ممکن در عرصه هاي اجتماعي و فکري براي هميشه و به شکلي برگشت ناپذير متحول کرد. حرکت به سوي نگاه واقع بينانه و کارکردگرايانه به اسلام و دوري از آرمانگراييهاي نظري کهنه وضعيتيه که جامعه مسلمانان ايراني رو نسبت به ساير جوامع مسلمان، حتي اونها که در عرصه مدرنيسم پيشرفت بيشتري داشته اند مثل ترکيه و اونها که ارتباط تاريخي نزديکتري با تحولات اروپا داشته اند مثل کشورهاي شمال آفريقا متمايز مي کنه. سنتهاي عتيقه اي که قرنها در زير غبار زمان بي هيچ پرسش و تشکيکي به حيات خود ادامه مي دادند و به عنوان مرده ريگ ايام گذشته حضوري تأثيرگذار در اذهان و زندگي مردم داشتند ناگزير به تيغ تيز نقد سپرده شده اند. بي اغراق مي شه ادعا کرد جامعه مسلمانان ايران در نتيجه رخداد انقلاب اسلامي در شيوه انديشه و رويکرد اجتماعي به دين، مدرنترين جامعه اسلامي عصر خودشون هستند. و به اين ترتيب مي بينيم حرکتي که ظاهراً در جهت سنت گرايي شکل گرفته بود، در عمل درست برعکس نتيجه اي در جهت مدرنيسم داشته

ديني مثل مسيحيت سابقه تاريخي چنداني در تاريخ اروپا نداشته و همين حضور تاريخي رو هم مرهون نهادسازي رسمي از سوي اقتدار سياسي آخرين امپراطوران بزرگ روم بوده و دوره زماني حضور و غلبه مسيحيت در تاريخ اروپا اتفاقاً مصادف با تاريکترين دوران زندگي اروپايي در فاصله بين دوران قدرت امپراطوري روم و آغاز دوران مدرن بوده. اما درباره ادياني همچون زرتشتي، يهوديت، مسيحيت و اسلام در شرق ميانه سابقه تاريخي بسيار طولانيتري رو مي شه سراغ گرفت و اين حضور تاريخي نه شکلي رسمي و تشکيلاتي که شکلي مردمي و عاميانه و عرفي داشته و به خصوص دوره زماني حضور و غلبه اسلام در تاريخ شرق ميانه اتفاقاً مصادف با روشنترين و سازنده ترين دوران تاريخي اين سرزمينها بوده. در چنين شرايطي، زماني که اروپا از اواخر قرون وسطي و اوائل قرون مدرن در مسير رشد و توسعه اجتماعي خودش نيازمند بازبيني و بازسازي باورها و روشهاي زندگي فردي و اجتماعي خودش مي شه به طور طبيعي با رجوع به سابقه و سنت تاريخي خودش از طريق بازيابي و کشف مجدد ريشه هاي اعتقادي و فکري باستاني خودش از دوران يونان و روم باستان و با کنار گذاشتن سابقه کوتاه و مشقت بار مسيحي خود، در نهايت به انديشه ها و ساختارهايي غيرديني مي رسه. با اين حال زماني که شرق ميانه در مسير رشد و توسعه اجتماعي خودش، نيازمند بازبيني و بازسازي باورها و روشهاي زندگي فردي و اجتماعي خودش بشه به طور طبيعي با رجوع به سابقه و سنت تاريخي خودش از طريق بازيابي و کشف مجدد ريشه هاي اعتقادي و فکري ريشه دار خودش از دوران طلايي تمدن اسلامي و ماوراي اون، از لاک انفعال فکري در برابر غرب و تعصب و رکود قرون معاصر خود بيرون خواهد آمد. در چنين شرايطي قابل پيش بينيه که به طور طبيعي، در نهايت انديشه و ساختارهايي ديني محصول حرکت خودآگاه اين مردم باشه

تمدن مدرن غرب در حوزه کنترل و تنظيم روابط و ترتيبات بيروني انسانها و جوامع اونها به نحو درخشان و موفقي عمل کرده. اگر يونان باستان رو نماد عقل و منطق و استدلال و رويکرد بيروني به امور زندگي بشري تلقي کنيم مي توانيم به اين نتيجه برسيم که توفيقات غرب در اين زمينه در واقع محصول توسعه و امتداد رويکرد يونان باستان در دوران مدرن بوده. اما در حوزه تنظيمات و ترتيبات دروني انسانها توسعه و توفيق چنداني در انديشه ها و دستاوردهاي مدرن غرب ملاحظه نمي شه و همچنان در عرصه معنويت و مديريت درون، محصول جديدي که فراتر از انديشه هاي نويسندگان قرون وسطاي اسلامي و مسيحي باشه به چشم نمياد. اگر دين رو نمادي از رويکرد دروني به امور زندگي بشري تلقي کنيم با توجه به سابقه پرپيشينه شرق و دست خالي غرب در اين حوزه، اين وضعيت باز هم قابل پيش بيني و قابل توجيه خواهد بود. واقعيت اينه که با توجه به اين سابقه تاريخي نمي شه اميد و انتظاري از غرب براي تنظيم و ساماندهي مناسب عرصه دروني جوامع بشري داشت و غرب قادر نخواهد بود در يک سطح اجتماعي رويکرد موفقي در اين عرصه ارائه کنه. تا زماني که شرق با توسعه و امتداد ميراث و رويکرد باستاني خودش در اين عرصه به سمت حل مشکل حرکت کنه غرب چاره اي نخواهد داشت در اين عرصه يا با افسانه هاي علمي تخيلي به انکار و ناديده گرفتن اين فقدان بپردازد يا با اظهار درد و رنجي که از اين ناحيه تحمل مي کنه بي آنکه چاره اي براش متصور باشه به هنرپردازي و شعر سرايي بگذرونه

معنويت از نظر وضعيتي که در جامعه امروز بشري داره با دو گرايش اجتماعي ديگه شامل فمينيسم و چپگرايي اقتصادي نزديکي و مشابهت داره. هر سه اين گرايشها معترض و مخالف روندهاي فعلي هستند که در جامعه بشري در جريانند. معنويت مخالف شتاب روز افزون انديشه و رويکرد برون گرا و ماترياليستي نسبت به قضاياي مختلف جهانه و خواستار توجه بيشتر و جديتر در سطح اجتماعي به امور اخلاقي و درونيه. فمينيسم مخالف رويکرد غالب و ريشه دار مردسالار در عرصه هاي گوناگون اجتماعي و تعامل زن و مرده و خواستار رابطه برابر و متقارن انساني زن و مرد در جامعه است. چپگرايي اقتصادي مخالف نظام سرمايه داري و سيستم اقتصاد بازار آزاده و خواستار نظم و ترتيبي است که متضمن توزيع عادلانه ثروت و منابع توليدي در بين طبقات مختلف اجتماعي باشه. اين هر سه گرايش در حوزه هاي مربوط به خود، در برابر نظم غالب و عرفهاي معمول قرار مي گيرند و خواستار توقف روند فعلي و اتخاذ رويکردي متناسبتر و عادلانه تر هستند. به عبارتي هر سه، گرايشاتي واقعيت ستيز و آرمان گرا هستند و مطابق الگوها و اسلوبهاي معمول و غالب منطقي روز، غيرقابل قبول و غيرقابل درک بوده، متناقض نما و پارادوکسيکال هستند. به اين ترتيب هيچ راه منطقي حقيقي براي دفاع از اين سه وجود نداره و آنچه که اين سه گرايش رو مطلوب جلوه مي ده و نيروي محرکه پيشبرد اونها محسوب مي شه، وجود نوعي حالت آرماني و متعالي در اونهاست که با قوه منطق قابل استنتاج نيست. اين مشابهت و نزديکي مي تونه سرنخي براي حاميان هر کدوم از اين سه گرايش باشه تا با الگو گرفتن و تأمل در سابقه تاريخي و راهکارهاي عملي اون ديگري، با مشکلات و موانع روبروي خود بهتر مواجه بشوند

پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

بحران پادشاهی

نيمه دوم قرن هيجدهم شاهد چالشهايي اساسي در برابر پادشاهي مطلق بود که طي قرن هفدهم در فرانسه بوجود آمده بودند. لويي چهاردهم و مشاورانش کوشيده بودند با محدود کردن قدرت اشراف و مجالس محلي و مستقر ساختن يک تشکيلات اداري شهري که نسبت به شاه وفادار باشد اقتدار شاه را تمرکز بخشند. بنيان اين سيستم اداري براساس ساختار سرپرستي بود که در آن هر منطقه تحت کنترل يک فرد واحد به نام سرپرست محلي قرار داشت و او بود که قسمت اصلي اداره آن منطقه را تحت نظر داشت. افراد سرپرست به طور عمده از افراد غيراشرافي برگزيده مي شدند و به طور آرماني در نواحي به کار گرفته مي شدند که به طور اوليه در آنجا ساکن نبوده اند. اين سياست تضمين مي نمود آنان بيش از آن که در منطقه پيگير علاقه منديهاي شخصي خود يا اشراف محلي باشند در خدمت شاه خواهند بود

تشکيلات سرپرستي به خصوص در ميان اشراف ناآراميهايي بوجود آورد. در تمامي قرن هيجدهم اشراف و مجالس محلي به تشويش بر سر آنچه که آزادي مي خواندند پرداختند. مقصود ايشان از اين واژه اين بود که حوزه هايي از امور دولت محلي بايستي در دست افراد محلي و نه شاه باشد. با اين حال تا دوران لويي شانزدهم که از سال 1774 تا هنگام اعدامش در سال 1792 حکومت کرد تشکيلات سرپرستي به نحو نااميدکننده اي دچار فساد شده بود. تا اين زمان تقريباً تمامي سرپرستهاي محلي نجيب زاده بودند و دغدغه هاي اصليشان مربوط به منافع خودشان و نه شاه مي شد

مجالس محلي نيز خواستار استقلال عمل بيشتر بودند. در تمامي قرن هيجدهم مجالس محلي بر سر حقوق قانوني خود به غوغا پرداختند، هرچند فرانسه قانون اساسي نداشت. پيش از اصلاحات لويي چهاردهم، مجالس محلي حق لغو هرگونه قانونگذاري پادشاه را داشتند. اين به معناي کنترل قدرت شاه بود و به نحو بسيار مؤثري نيز عمل مي کرد. لويي چهاردهم اين حق را لغو نمود و لغو قوانين شاه را جرم اعلام کرد؛ اگر يک مجلس محلي قوانين او را لغو مي کرد بسياري از اعضاي آن زنداني مي شدند. با اين حال طي قرن هيجدهم اين مجالس شروع به مقاومت در برابر ابتدا لويي پانزدهم و سپس لويي شانزدهم کردند. نقطه ضعف واقعي پادشاهي در برابر مجالس محلي زماني به ظهور رسيد که لويي شانزدهم در صدد برآمد بخشي از هزينه هاي جنگ هفت ساله (1756-1763) را با استفاده از افزايش ماليات جبران نمايد. مجالس محلي به طور موفقيت آميزي اين قانون را لغو کرده و ناديده گرفتند و بعداً مجلس پاريس از عملي کردن قانون ماليات زمينها سر باز زد و ادعا کرد قدرت و حق چنين اقدامي را ندارد

تمامي اين بحرانها به اندازه بحراني که در عمق تار و پود جامعه فرانسه در حال رشد بود جدي نبودند؛ تقابل طبقاتي. فرانسه در قرن هيجدهم يک جامعه شديداً طبقاتي بود و در سه طبقه تقسيم شده بود: اشراف، کليسا، طبقه سوم (هرکسي که اشرافي يا کليسايي نبود). انفکاک بين دو طبقه نخست و طبقه سوم به نحو سرسختانه اي مورد تأکيد و تقويت قرار مي گرفت. به طور کلي اداره فرانسه در دستان دو طبقه نخست بود

در تمامي قرن هيجدهم تنشهاي بين دو طبقه نخست و طبقه سوم در حال رشد بود. از بسياري جهات انقلاب فرانسه مربوط به تنشهاي طبقاتي و نه مسأله قدرت شاه بود. در حالي که تاريخ نگاران علاقه مندند لويي شانزدهم را به عنوان يک شاه ناکارآمد و همسرش ماري آنتوانت را به خاطر موضع ايذايي و بي اعتنايي نسبت به وضعيت جامعه مورد اتهام قرار دهند، اما لويي کار چنداني در ارتباط با تنشهاي رو به رشد طبقاتي نمي توانست انجام دهد. اين تنشها تا حدي به خاطر ظهور طبقات بازرگان و توليدکننده قدرت مي گرفت. ثروت شروع به جا به جا شدن از اشراف به سوي طبقه سوم کرده بود و توليدکنندگان و بازرگانان ثروتمند طبقه سوم در کنار اهميت رو به رشد اقتصادي خود، خواستار اعمال کنترل بيشتر بر مجالس محلي، دولت ايالتي و مالياتها و حتي کليسا بودند

يکي از نقاط مشتعل کننده اين تنشها خود کليساي کاتوليک فرانسوي بود. اعضاي کليسا طبقه نخست اجتماعي را شکل مي دادند. تقريباً تمامي مناصب عالي بوسيله اشراف اشغال شده بود: کاردينالها، اسقفها، اسقفهاي اعظم و مناصبي از اين قبيل. مقامات کليسا از قدرت بسيار بالايي در دولت بهره مند بودند و از ناحيه مالياتهايي که از طريق داراييهاي کليسا به دست مي آوردند درآمدهاي انبوهي داشتند. از جايي که درآمدهاي ايشان از ناحيه داراييهاي کليسا تأمين مي شد ايشان مجبور به پرداخت ماليات نبودند. اشراف نيز که طبقه دوم را تشکيل مي دادند مجبور به پرداخت ماليات نبودند. کشيشهاي محلي که به طور عمده از طبقه سوم بودند حقوق ناچيزي داشتند. تصور کنيد هر بار که يکي از اعضاي طبقه سوم ماليات مي پردازد مي داند که بخشي از آن پول به جيبهاي پر مقامات کليسا سرازير خواهد شد. او همچنين مي داند که اشراف ماليات نمي پردازند

با اين حال طبقه سوم در مجمع عمومي که يک تشکيلات قانون گذاري ملي بود و با فراخوان شاه تشکيل جلسه مي داد تا حدودي صاحب قدرت بود. با اين حال وظايف و اختيارات مجمع عمومي به نحوي ترتيب داده شده بود تا علايق طبقه سوم را دور بزند. برخلاف تشکيلات معمول پارلماني که در آن هر فرد يک رأي واحد دارد، مجمع عمومي براساس طبقات اجتماعي رأي گيري مي کرد. هر طبقه اجتماعي يک رأي داشت بنابراين حتي اگر اعضاي طبقه سوم اکثريت را در اختيار داشتند، طبقات اول و دوم هميشه راه خود را باز مي کردند

به اين ترتيب عليرغم ثروت رو به تزايد و نفوذ روزافزون اقتصادي، توليدکنندگان و بازرگانان متمول طبقه سوم به نحو مؤثري از دولت کنار گذاشته شده بودند.آنان نمي توانستند هرگونه سمت سياسي عالي داشته باشند، نمي توانستند در مجمع عمومي اعمال نفوذ کنند و حتي نمي توانستند رأي دهند

نيمه ديگر طبقه سوم که دهقانان و رعايا بودند حتي عصباني تر بودند. در حالي که اعضاي ثروتمند طبقه سوم در نهايت مسؤوليت آغاز انقلاب را برعهده گرفتند، اين دهقانان بودند که آنان را واقعاً مشتعل ساختند. اگر بخواهيم به سادگي سخن بگوييم بايد بگوييم دهقانان به طور عمده بوسيله زمين داران اشرافي خود مورد سوء استفاده قرار داشتند. هر دهقان هرچقدر هم که فقير و بينوا بود مجبور بود مبالغي را به عنوان حق استفاده از تأسيسات کشاورزي به زميندار بپردازد و مبالغ و اعانه هايي را نيز به کليسا بپردازد. بيشتر پولي که آنها به کليسا مي پرداختند بر درآمدهاي نجومي مقامات کليسايي افزوده مي گشت. تقريباً تمامي بار ماليات کشور بر عهده طبقه سوم بود و دهقانان درباره هر چيزي که از آن استفاده مي کردند بايستي ماليات مي پرداختند و اين شامل نمک هم مي شد. ماليات نمک تا حدودي به شعله کشيدن انقلاب کمک کرد. دو طبقه نخست با پرداخت مقادير ناچيز يا بدون پرداخت ماليات از اين مسأله شانه خالي مي کردند. اين تمام موضوع نبود. دهقانان همچنين مجبور بودند در قالب کار کردن نيز ماليات بپردازند. آنها مجبور بودند روزهاي زيادي از سال را براي حفظ و نگهداري راههاي عمومي کار کنند

انفکاکهاي اجتماعي محدود به انفکاکهاي بين طبقات نبود. به خصوص طبقه دوم يک طبقه متحد و يکسان نبود و متشکل از دو گونه اشراف بود: اشراف پرچم و اشراف شمشير. اشراف شمشير نجيب زادگاني بودند که عنوان خود را از دوران قرون وسطي و پيش از آن داشتند و اشراف پرچم عنوان خود را با به دست آوردن مناصب اداري و قضايي که اغلب براي آن پول پرداخت مي کردند به دست آورده بودند. اشراف شمشير مجالست و احترام اندکي براي اشراف پرچم قائل بودند. اين انفکاک عنصري کليدي در سقوط پادشاهي و انقلاب بود. بسياري از انقلابيون از اشراف پرچم بودند و علائق آنان هماهنگي بيشتري با علائق طبقه سوم داشت

پادشاهي فرانسه در آخرين دهه هاي حيات خود با چنين ترکيبي از گروههاي اجتماعي درگير بود. در مرکز بحران لويي قرار داشت که براي ايجاد يک اقتدار متمرکز در تلاش بود ولي برخلاف لويي چهاردهم از سازوکار دولت کنار گذاشته شده بود. تشکيلات اداري تحت حاکميت او ناکارآمد بودند و قوانين و تلاشهايش قادر نبودند بحران مالي هرچه تشديد شونده اي را که آخرين عنصر در اين محلول فوق اشباع بود حل کنند. اين بحران در نهايت به وقوع انقلاب انجاميد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است