و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۷

سرباز وطن 6

بوي خون فضا رو پر کرده. هرچند کولر آمبولانس روشنه اما هواي بعدازظهر کويري گرمتر از اين حرفاست و من خيس عرق هستم. دکمه هاي لباس زيتوني نظاميم رو باز کرده ام. دستم رو مدتيه که بر روي جراحت آرنج مصدوم گلوله خورده محکم نگه داشته ام تا شايد خونريزيش کمتر بشه. تشنه شده ام و آب سردي براي نوشيدن وجود نداره. آمبولانس در ناهمواريهاي کوير با هدايت يک راهنما حرکت مي کنه. تکانهاي شديد همراه با تشنگي و گرسنگي به علاوه نگراني و دلشوره و بوي خون داره حالم رو به هم مي زنه. پوتينهام رو در ميارم و پاهام رو روي صندلي و توي شکمم جمع مي کنم تا شايد حالت تهوعم بهتر بشه. دستم خسته شده و مجبورم جاي دستهام رو عوض کنم.

جايي در کوير، بين نهبندان و کرمان هستيم. با استفاده از چند تکه پتو و پارچه که بوسيله طناب از يک طرف به لندکروزها بسته شده و از طرف ديگه به تپه خاکي مجاور ثابت شده سايه باني درست کرده ايم. در گرماي هواي حدود چهل درجه سانتيگراد با محدوديت آب براي خوردن و ريختن بايستي چند روزي رو به همين ترتيب بگذرونيم. بادهاي داغي که گاه گاه مي وزند شايد قدري عرق تنمون رو خنک کنند اما اغلب گرد و خاک هم با خود همراه مي آورند. غذا خوردن رو به صبح و شب محدود کرده ايم تا کمتر تشنه بشيم. براي کم کردن مصرف آب بيشتر چاي و آبليمو مي خوريم. براي يکي دو نقطه از تپه هاي بلند اطراف به نوبت ديده بانهايي تعيين شده. البته من و جناب سرگرد و جناب سروان از ديده باني معاف هستيم. خوشحالم که جناب سرگرد با ماست. هم کلي خوردني و نوشيدني با خودش داره و هم در حضور اون، بچه ها رفتارشون قدري مؤدبانه تر و با فرهنگ تر مي شه.

تو سالن بيمارستان در محل ورودي نشسته ام. نظامي اي که همراه من اومده بود همراه ديگر عوامل مربوط رفته تا جسد رو تا سردخونه مشايعت کنه. امروز تعطيله و تلويزيون ايستگاه پرستاري تکرار امپراطوري دريا رو پخش مي کنه. از چند جاي مختلف از جمله ناحيه انتظامي نهبندان، بازرسي و يگان عملياتي چاه داشي براي پيگيري موضوع فوت موتورسوار اشرار آمده اند. چند دقيقه قبل تو اتاق احياي اورژانس کادر پزشکي به صورت فرماليته عمليات ابتدايي احيا رو بر روي جسدي که ما تا بيمارستان رسونده بوديم اجرا مي کردند. حالا تلويزيون به مناسبت تولد حضرت علي سرود پخش مي کنه. پزشک اورژانس با قيافه و ظاهر تروتميزش جلو تلويزيون نشسته. با خودم فکر مي کنم معني اين زندگي و مرگ چيه. ما به چه اميد بستيم. آيا هيچ کدوم از آدمايي که اينجا تو اين سالن خنک هستند و هر وقت احساس تشنگي کنند از آب سردکن با ليوانهاي يک بار مصرف سفيد رنگ آب مي خورند و هر چند دقيقه ظاهر به هم ريخته من رو مرور مي کنند مي تونند تصور کنند چند روز زندگي تو گرما و عرق و گرد و خاک و تشنگي و دلهره درگيري مسلحانه چطور حسي داره. يک دختر جوان محلي با قد کشيده و ظاهر مرتب و چادر عربي در بين ساير مراجعين نظرم رو به خودش جلب کرده.

کنار جاده باريک نهبندان کرمان متوقف شده ايم. موتور آمبولانس ما جوش آورده. با تلفن همراه با پايگاه امداد جاده اي تماس گرفته ايم. منتظريم تا اونها از راه برسند. مرد گلوله خورده بي تابي مي کنه. از درد دستش شاکيه و گاهي سعي مي کنه باندي رو که به بازوش بسته ايم تا خونريزي کمتر بشه باز کنه. تقاضاي آب مي کنه اما قبل از اين و طي يک ساعتي که از محل کمين در عمق کوير تا رسيدن به جاده در حرکت بوده ايم يکي از نظاميان همراه تمام آب رو براي سرد کردن بدن مصدوم يا خيساندن دهنش استفاده کرده بود. مي گفت پدر ده تا بچه است و به افغانيها که گويا به خاطر همدستي با اونها در چنين شرايطي قرار گرفته بود بد و بيراه مي گفت. چند بار هم از من پرسيد آيا زنده خواهد موند. من هم که فکر نمي کردم به خاطر يک گلوله و خونريزي از دست سرانجام خواهد مرد بهش اميدواري مي دادم. او هم در پاسخ قربون صدقه مي رفت و منو پسر خودش خطاب مي کرد.

اون روز سومين روزي بود که در کمين حضور داشتيم. هدف بستن راه کاروانهاي قاچاق مواد مخدر بود که براي دور موندن از نيروهاي پليس به جاي استفاده از جاده هاي مواصلاتي از مسيرهاي کويري بدون سکنه براي انتقال مواد به اعماق خاک ايران استفاده مي کردند. در چندين نقطه که عبور از منطقه کويري مستلزم عبور از دهنه هاي باريک بين تپه ها و تلهاي ماسه اي بود مين گذاري انجام شد. نيروهاي اعزامي يگان ما به دو دسته تقسيم شدند. در اين مرحله هدف برقراري کمين در تنگه هاي عبوري ديگه اي بود که احتمال تردد اشرار درش وجود داشت. خودروها در محلي دور از ديد متوقف مي شدند و نيروها در سايه باني موقتي استراحت مي کردند و منتظر اعلام ديده بان مي ماندند. امروز براي دومين بار يک موتور سوار پيش قراول وارد تنگه مورد رصد نيروها شد. اگر موتور سوار ديروز به خاطر عدم هماهنگي و آمادگي نيروها از يک طرف و تقليد از رنگ آميزي و لباس نيروهاي انتظامي محلي موفق به فرار شد، بچه ها علاقه مند نبودند به موتور سوار امروز چنين امکاني بدهند. با فرياد ديده بان نيروها به سمت اسلحه هاشون خيز برداشتند و لحظاتي بعد صداي شليک گلوله ها آغاز شد. هيچ وقت پيش از اين صداي گلوله هايي رو که به سمت يک نفر آدم زنده نشانه مي رفتند نشنيده بودم. صدايي که به وضوح ازش مرگ و کشتار و اضطراب استشمام مي شد. موتور سوار هرچند مسلح نبود اما مقاومت مي کرد و درصدد فرار بود. با اصابت رگبار گلوله ها در اطراف موتور خاک به هوا بلند مي شد تا اين که سرانجام موتورسوار به زمين افتاد.

پنجشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۷

درباره بازگشت به آینده

حدود سه هفته ديگه سومين سال فعاليت بازگشت به آينده به پايان مي رسه و وبلاگ وارد چهارمين سال بازگشايي خودش خواهد شد. اين يکسال اخير از جهاتي با دو سال پيشين تفاوتهايي داشت. اول اين که در اين مدت بخش اصلي نوشته هام به وبلاگ اختصاص داشت و خيلي کمتر در تالارهاي گفتگو نوشتم. در واقع تالار گفتگوي مناسبي براي نوشتن نيافتم. به اين ترتيب ناگزير نوشته هاي وبلاگيم کمتر شدند و بيشتر جنبه خاطره نويسي پيدا کردند. انصافاً نسبت به دوراني که در تالارهاي گفتگو مي نوشتم سال سوت و کور و کم فعاليتي بود. تفاوت مهم دوم اين بود که ميزان بازديد وبلاگ نسبت به سالهاي قبل مشخصاً بيشتر شده بود. تعداد ديدارهاي روزانه و ميزان صفحات مشاهده شده دو تا چهار برابر افزايش يافتند. برخلاف سالهاي قبل که احساس مي کردم در بازگشت به آينده مخاطبي ندارم امسال احساس کردم نوشته هاي من در اين وبلاگ ديده مي شوند. به نظر مي رسه تعداد مخاطبيني که بعد از يک بار بازديد براي بازديدهاي بعدي بازمي گردند و مستقيماً آدرس وبلاگ رو در نوار آدرس مرورگر خودشون درج مي کنند افزايش يافته. با اين حال بيشتر بازديدها در نتيجه جستجوي عناوين تاريخي در موتورهاي جستجو انجام مي شوند. در ضمن اين يک سال اخير همچنين اطمينان يافتم که وبلاگ براي شهرهاي زيادي از ايران فيلتره. زماني فکر مي کردم در صورت فيلتر بودن وبلاگ، با آدرس و وبلاگ جديدي بنويسم اما حالا که مي بينم فيلترينگ مانع ديده شدن وبلاگ نشده تصميمم عوض شده. در سير کلي نوشتنم احساس مي کنم يک سير رو به رکود داشته ام و نسبت به سالهاي قبل بسته تر شده ام چنان که گويا با غافل شدن از دنياي اطراف با نوشتن بيشتر از عوالم دروني خودم در حال تنيدن پيله اي به دور خودم بوده ام. هرچند اين طرز نوشتن اقتضاي گريزناپذير وبلاگ نوشتنه و وبلاگ نويسي نسبت به فاروم نويسي شخصيتر و فرديتره و از فضاي عمومي فاصله بيشتري داره.

ناخونک سیاسی 4

قسمت زيادي از همت اهالي وبلاگشهر مستقيم و غيرمستقيم مصروف مباحث سياسي مي شه. گاهي که اونها رو مي خونم برانگيخته مي شم من هم اظهارنظري بکنم. آنچه در اين نگاشته از اين پس مياد بخش اصلي يکي از پستهاي من در تالارهاي گفتگوي گزاره است که حدود يک و نيم سال قبل نوشته شده. مخاطب من دوستي بود که به عملکرد يکي از ارگانهاي دولتي انتقاد داشت و مجاري ممکن براي بهبود وضع موجود رو مسدود مي دونست. شاید اگر امروز می خواستم چنین متنی بنویسم بعضی قسمتهاش متفاوت بود. اما در همین شکل موجود هم به نظرم قابل توجهه و مرورش برای خودم هم جالب بود؛

من فکر مي کنم ما که داريم از بيرون نگاه مي کنيم خيال مي کنيم با يک برنامه اصلاحي مختصر وضع از اين رو به اون رو مي شه ولي واقعاً اين طور نيست. همه چيز به همه چيز ربط داره و در عين حال همه چيز اشکال داره. هيچ چيز درست کار نمي کنه. کار کردن و اصلاحات در اين شرايط واقعاً مشکله و حرفه ايها و مجربينش توش موندند با اظهارنظر غيرحرفه ايها چه گشايش عمده اي مي خواد بشه؟ با فراخوان هم معجزه اي نمي شه. موضوع فقط ايده هاي کاري بهتر نيست موضوع شرايط نامساعد و پيچيده ايه که تنها بتدريج و البته با مشارکت همگاني مي شه بهبودش داد. همين مشارکت ناپذيري هم بخشي از مشکلاتيه که بايد رفع بشن و خودش ماهيتي دوسويه داره. شايد مسؤولين اونطور که بايد فراخوان نمي دهند ولي خيلي ها هم هستند به خودشون زحمت کار کردن و مشارکت کردن رو نمي دهند.

بسيار خوب همون تغيير گام به گام و تدريجي هم بايستي يک جنب و جوشي و صرف هزينه اي باشه که به ظهور برسه. اين مجاري قانوني مسدود و مخدوش هم بخشي از اين مسير حرکت هستند. گام اول اين تغييرات لابد بهبود وضعيت اين مجاري بايستي باشه. قبل از ما کوشيده اند بهترش کنند اين طوري شده. ما هم اگر تواني داريم بايد بکوشيم بهترش کنيم. من مخالف گلايه و غر زدن نيستم و نمي گم همينه که هست. مشکل من بيشتر با دوستانيه که از هر نقد و اشکالي که به ذهنشون مي رسه فوراً به سرنگوني و زير سوال بردن اصول عقيدتي سياسي نظام مي رسند. انگار که نظام مستقيماً مسؤول همه بدبختيهاي ماست. يکي نيست بهشون بگه بابا جون دنيا حساب کتاب داره هر مشکلي علتها و راه چاره هايي داره. هر مشکلي رويکردها و مديريتهاي تعريف شده اي داره. چون اينا رو نمي فهمند و فقط اون بالا چند تا آخوند مي بينند که ازشون خوششون نمياد گازشو تخته مي کنند ما بدبختا رو که ته جاده لخ لخ مي زنيم گرد و خاک مي دن! مشکل من بيشتر با دوستانيه که از اين انتقادات و گلايه ها مي خوان نتيجه بگيرند که حسابشون از حاکميت و اونچه بر جامعه شون مي گذره جداست و با اين انتقادات مي خوان اين طور القا کنند که وضع خيلي خرابه و اصلاح شدني نيست و بايد کنار کشيد. تنبلي و بي عرضگيشونو پيش خودشون و ديگران بالاخره بايد يک جوري توجيه کنند. اگر گلايه و شکايتي مطرح بشه که ما رو به مشارکت بيشتر و تلاش هدفمندتر و اميدواري به آينده روشنتر رهنمون بشه چرا باهاش مخالفت کنم؟ بالاخره اين وضع به قول خودتون محصول کار خودمونه. خودمون خواستيم اين جوري شده. چرا خودمونو گول بزنيم که بهتر از اين نمي شه و همينه که هست؟

نه من نگفتم حالا هرکي مي خواد به قدرت برسه يک انقلاب جديد بايد راه بندازه. گفتم دو راه در برابر مدعيان/اپوزيسيون/منتقدين وجود داره: يا کار کردن در داخل قانون اساسي که مشلات کمتري در برابرشون خواهد بود و هزينه کمتري لازم داره يا خارج شدن از حوزه قانون اساسي که مطمئناً راه بسيار مشکل و بسيار پرهزينه اي در مقابل خودشون دارند. به خصوص که نظام سال به سال داره قدرتمندتر و باثبات تر مي شه. به نظرتون منصفانه نيست؟ قبل از انقلاب آقايان سحابي و بازرگان و طالقاني سعي مي کردند به طور مسالمت آميز داخل نظام کار کنند، انجمن اسلامي درست کردند و جا براي کارشون بود. اما آيت الله خميني و مجاهدين خلق و رفقاي فدائي نمي خواستند و با کليت نظام شاه رو در رو شدند هزينه اشم بايد مي پرداختند. اين قانون کار سياسيه. حالا من نمي دونم اين ميوه هاي نوبري از کدوم باغ رسيده اند که خودشونو از نظام طلبکار مي دونند که بايستي به طور مسالمت آميز رفراندومي برگزار کنه که در موادش بعضي از اصول قانون اساسي زير سوال بره! فکر مي کنند با جملات و بيانيه هاي لطيف و نظيف ماهيت سهمگين و انقلابي خواسته هاشون پنهان مي شه. دوستان! اين خواسته شما خيلي بزرگه و خيلي هزينه مي خواد. اگر خيلي علاقه منديد بايد پاش واستيد. هميشه تاريخ و همه جاي دنيا همين طور بوده. جمهوري اسلامي رو متهم نکنيد.

ديکتاتوري و مشارکت پذيري سياسي يک طيفه و همه حکومتها در جايي حدواسط اينها قرار دارند و بين اين دو حد جابجا مي شوند. بياييد فرض کنيم اين حکومت ما يک ديکتاتوري تمام عياره. اگه يک وجه نظام ديکتاتوري حاکميتشه يک وجهش هم مردم و رعاياشن. مردم تحت حاکميت ديکتاتوري از وضع موجود خيلي ناراضي هستند اما در عين حال پراکنده اند، نمي دونند چطور بايد به خواسته هاشون برسند، از لحاظ عملياتي و فکري ضعيف و منفعل هستند. اگر کسي پيدا بشه که خواسته ها و انتقادات مردم رو خوب جمع بندي و تئوريزه کنه ديگه فاصله زيادي تا سرنگوني ديکتاتوري باقي نمونده. فقط مي مونه يک رهبر و مدير خوب که مردم رو حول اون ايدئولوژي جديد جمع کنه و تا سرنگوني هدايت کنه. از پيدا شدن اون ايدئولوژي جديد تا سرنگوني يکي دو دهه بيشتر فاصله نمي افته. براي آيت الله خميني و انقلاب اسلامي حدود 15 سال طول کشيد. قبول نداريد ديکتاتوري خيلي ضعيف و ناکاراست؟ مشارکت پذيري سياسي/دموکراسي هم برعکس از همه توانمنديهاي موجود به نحو احسن استفاده مي کنه و سيستم کاري بسيار کاراييه؟ خوب ماشاالله اين همه متفکر دموکرات دور و برمون ريخته چرا نه به يک ايده سياسي واحد و کارآمد رسيده اند و نه در عمل بن بست شکني روي داده؟ قضيه ما تقابل ديکتاتوري و دموکراسي نيست. تقابل اپوزيسيون با جمهوري اسلامي جنگ قدرته. بقيه اش جنگ زرگري و تبليغاتيه. اپوزيسيون تو بوق مي کنه که جمهوري اسلامي ديکتاتوره انگار که خودش فقط دنبال قدرت نيست. ديکتاتوري در برابر دموکراسي خواهي معني مي ده. شما يک جريان تواناي دموکراسي خواه وطني به من نشون بدهيد تا من بگم حاکميت ما ديکتاتوره. باز هم مي گم شما تا يک تبيين سامانمند و منسجم از فاصله حاکميت با مردم ارائه ندهيد نمي تونيد دم از فاصله اينها بزنيد. بالاخره قراره عيني و بيروني صحبت کنيم نه اين که از ذهنيات خودمون هر چي خواستيم به مردم يا حاکميت نسبت بدهيم. درسته؟ يک سند و يک استدلال جوندار بايد ارائه بديد. براي اين که بهتون کمک کنم بپذيريد فاصله مشخصي بين مردم و حاکميت وجود نداره براتون يادآوري مي کنم که خودتون تا به حال چند بار گفته ايد مردم ما استحقاق چيزي بهتر از اين وضع موجود رو ندارند و خودشون قصد تغيير جديدي ندارند. البته من خودم چنين عبارت توهين آميزي به کار نمي برم و استدلال و جمله سازي خاص خودم رو دارم ولي با معني نهايي اين حرف شما موافقم و تو اين بند هم سعي کردم همين رو نشون بدم. به اين ترتيب در هر حال نظام موجود محصول و برآيند خواست و همت افراد جامعه است.