و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۶

اصل تصادم

مدتهاست به اين موضوع فکر مي کنم که اين آشفتگي چيست که در اسلوبهاي رفتاري و هنجارهاي اخلاقي ايرانيان رخ داده است؟ چرا کمتر کسي احساس تعلق به جامعه مي کنه و هرکس دنبال اينه که به وقيحترين وجه ممکن گليم خودشو از آب بيرون بکشه و کاري به کار مسؤوليتهاي اجتماعي و انساني خودش نداره؟ چرا محتواي انساني و اخلاقي زندگي اجتماعي ما اين قدر پوک و خالي شده و يک لايه سست از ظواهر و تعارفات بي ارزش، ارتباطات انساني ما رو به هم پيوند مي ده؟ در اين باره روايتهاي ايدئولوژيک و سياسي و اخلاقي مختلفي رو که از سوي طيف وسيعي از بلاگرها ارائه شده بود خونده بودم و راضي نشده بودم. هم در فضاي وب ايراني و هم در محيط زندگي واقعي به وفور شنيده ام از اين وضعيت به سقوط اخلاقي ايرانيان تعبير کرده اند. اين نامگذاري و قضاوت سنتي و ناکاراي اخلاقي رو مناسب نمي بينم و عنوان از هم گسيختگي هنجارهاي اجتماعي و رفتاري فکر مي کنم مناسبتر باشه. البته دوستاني از نسل اول و دوم انقلاب که قصد دارند به تلافي دهه شصت با نامگذاريهاي اخلاقي، از اين وضعيت به نتيجه گيريهاي سياسي و ايدئولوژيک برسند تا از نظام سياسي حاکم انتقام بگيرند، وضعيتشون قابل درکه اما تصور مي کنم لااقل براي نسلهاي سوم و چهارم شايسته نيست با تداوم اين سيکل معيوب، اين سلسله رفتارها و واکنشها و انديشه هاي بيمار و معيوب رو تداوم بدهند. براي اين نابساماني و پريشاني در هنجارهاي رفتاري و رويکردهاي فکري جامعه امروز ايران، به نظرم شايسته تر خواهد بود قدري به تأمل توقف کنيم، از بازي احساسات فاصله بگيريم و رويکردي منطقي و فني پيش بگيريم. از رويکردهاي اخلاقي سنتي و متهم کردن متقابل همديگه دست برداريم، کمي بر خودمون مسلط بشيم و براي بهبود عيني شرايط با رويکردي فني و تحليل گرايانه چاره انديشي کنيم. به نظرم حقيقت اينه که اگر کمي از فضاي سياسي و ايدئولوژيک شبه روشنفکرانه فاصله بگيريم و نگاهي منصفانه و بيطرفانه به چگونگي رفتارها و تعاملات اجتماعي اطرافمون بيندازيم، براي ريشه يابي اين وضعيت نامطلوب شايد دلايلي عميقتر و فراگيرتر از علل سياسي خواهيم يافت. بنيانهاي اخلاقي و سنتي گذشته که پيش از اين به تنظيم رفتارها و تعاملات اجتماعي مي پرداختند اکنون در مقياسهاي وسيعي متزلزل و ضعيف شده اند و هنوز هيچ هنجار و الگوي فراگير و قابل قبول جديدي جايگزينش نشده. اين اتفاق در هر حال با توجه به تغيير ساختار اجتماعي و مدرن شدن روش زندگي ايرانيان دور از ذهن نبوده. با چنين تغييراتي ديگه نمي شه با استفاده از الگوهاي اخلاقي سنتي رفتارهاي افراد رو سنجيد و ارزشگذاري کرد. و در واقع هيچ مقياس و الگوي مشخص و مطمئن ديگري هم براي اين کار وجود نداره. بلکه شايد لاجرم بايد تا زماني که چنان سيستم ارزشي جديد و کارايي شکل بگيره اين عدم توازن و عدم قطعيت اخلاقي و ارزشگذاري اجتماعي رو پذيرفت. براي رسيدن به چنين الگوي جديدي از هنجارهاي اجتماعي شايد قدم اول دل کندن از سيستم اخلاقي سنتي کهنه گذشته و رها شدن از بند قيدهاي محافظه کارانه اونه. تعارف رو کنار بذاريم و دست از انکار اتفاقي که افتاده برداريم. با احساس اميدواري کردن و توصيه هاي اخلاقي و وساطت ريش سفيدانه اين بحران رو نمي شه فيصله داد. اين شايد مقدمه اي باشه براي درگير شدن و چاره انديشي جدي براي شرايط جديدي که اتفاق افتاده. مطلوب و شايسته است فضا رو براي درگيري آزادانه طيفهاي مختلف فکري و هنجاري اجتماعي باز کرد تا از طريق تصادم اينها سيستم اجتماعي فراگير و قابل قبول جديدي بتدريج شکل بگيره. بپذيريم که طرز تفکر، جهان بيني، الگوهاي اخلاقي و مدلهاي انساني، اجتماعي، سياسي و اقتصادي در بين ايرانيان گوناگوني فراواني پيدا کرده و جايگاه مناسب اجتماعي هرکدوم از اين طيفهاي فکري هنوز به درستي تنظيم نشده. تنظيم صحيح اين ايده هاي فکري مختلف، اهميتي اساسي در شکل دادن و روان کردن زندگي تک تک افراد و نيز کليت سازمان اجتماعي جامعه داره و اين موضوعي پيش پا افتاده نيست که با رويکردهاي محافظه کارانه و سرسري بشه حل و فصلش کرد. پايه هاي يک برج بلند رو نمي شه با نخ قرقره به هم بست و برپا نگه داشت

براي اين که مشخص بشه در بين آلترناتيوهاي مختلف فکري و اجتماعي کدوم يکي بيش از ديگران مطلوب جامعه است بايستي از قضاوت پيشيني درباره هرکدوم از اين آلترناتيوها خودداري کرد و قضاوت رو به نتيجه تعامل و تصادم آزاد اجتماعي اينها سپرد. به نظرم تصادم و برخورد و تماس بين ايده هاي فکري مختلف قويترين و ارزشمندترين ابزار براي ارزشگذاري درباره اونهاست. اين تماس و برخورد همچنين باعث تأثير و تأثراتي مي شه که مي تونه هر کدوم از ايده هاي فکري ابتدايي رو کاملتر و پخته تر کنه. در اين جا بر روي اهميت اصل تصادم و برتري اون بر قضاوتهاي اوليه اخلاقي بيش از پيش تأکيد مي کنم. اين موضوع نکته ايه که بارها با مشاهده واکنشهاي افراد در برابر يک برخورد و درگيري اجتماعي و ايدئولوژيک به ذهنم خطور مي کنه. نمونه اخيري که در اين باره به ياد دارم در ارتباط با برخورد نيروي انتظامي با پوششهاي نامتعارف زنان بود. در اون ايام موجي در بلاگشهر به پا خاست که طي اون اغلب نويسندگان به طرفداري از يک طرف و محکوم کردن طرف ديگه اقدام کردند و هرکدوم براي اين موضعگيري خود دليلي اقامه کردند. عده اي استدلالهاي ديني و اخلاقي سنتي رو پيش کشيدند و عده اي دلايل عرفي و سکولار رو مطرح کردند. من در نوشته اي که در بازگشت به آينده در اون ايام منتشر کردم به طور کامل جانب يک طرف رو نگرفتم و اظهار اميدواري کردم نتيجه اين برخوردها و تعاملات اجتماعي و فرهنگي براي کليت جامعه و در درازمدت مفيد خواهد بود. اعتقاد به اصل تصادم به اين معنيه که پيش از روشن شدن نتيجه تصادم و برخورد، درباره هيچ کدوم از طرفهاي درگير اظهارنظر اخلاقي نکنيم و لااقل بپذيريم اسلوب اخلاقي کار اجتماعي ايجاب مي کنه از رد کامل يک طرف و قبول مطلق طرف ديگه خودداري کنيم. به نتيجه مثبت و سازنده تصادم اعتقاد داشته باشيم و حدي از تفاهم و درک متقابل نسبت به افرادي داشته باشيم که در هر يک از جبهه هاي درگير قرار دارند و براي پيشبرد اهداف جبهه خود تلاش مي کنند. اعتقاد نظري به اصل تصادم البته مانع از فعاليت عملي در هر کدوم از جبهه هاي درگير نمي شه ولي باعث مي شه درکي عميقتر از برخوردهاي معمول و ابتدايي که رخ مي دهند داشته باشيم و فراتر از سرنوشت جبهه فکري خودمون، به کليت روند تطور جامعه هم نظر داشته باشيم. يکي از پيش نيازهاي ديگه عملي شدن اصل تصادم کنار گذاشتن شکل عوامانه و قبيله اي احساس تعلق اجتماعي است. به اين معني که براي اين که با همشهري يا هموطن خود احساس نزديکي کنيم و خودمونو متعلق به يک جامعه بدونيم نيازي به اين نداشته باشيم که با يکديگه دقيقاً هم عقيده و همسو باشيم. سخن گفتن به زبان مشترک، يا تعلق به گروه قومي يا مکان جغرافيايي واحد هم بهانه خوبي براي شکل گيري احساس تعلق جمعي نيست. پيوندهاي اجتماعي خودمونو نبايد براساس اصول اعتقادي تنظيم کنيم بلکه اصول عمومي تري بايد مورد توافق قرار بگيرند تا امکان تنوع و تفاوت و تصادم عقيدتي رو در عين حفظ يکپارچگي اجتماعي و احساس تعلق به يکديگر حفظ کنيم

توحید

من هنوز به اين که چطور جهان بيني توحيدي ممکنه و مستلزم چه ديدگاهي نسبت به امور مختلف اين دنياست فکر مي کنم. در حقيقت گاهي اوقات فکر مي کنم جهان بيني توحيدي سنتي با بعضي گرايشها و شناختهاي من نسبت به اين جهان هماهنگ نيست. اين احساس فقط گاهي اوقات به طور گذرا بهم دست مي ده و هنوز به طور صريح و روشن نفهميده ام مشکل کجاست. اين که بالاخره اين اسباب و وسائل و موجودات و پديده هاي مختلف و متکثري که اطراف ما رو گرفته اند چه نسبتي با ما و با اون ذات واحد دارند؟ هنگامي که به اين دنيا مي نگريم و اونو فهم مي کنيم و زماني که برنامه ريزي عملي مي کنيم و مي خواهيم دست به رفتاري بزنيم چه نسبتي بايد بين خود و اين تکثر و اون توحيد برقرار کنيم؟ تا جايي که من فهميده ام به طور سنتي توحيد رو عمدتاً به شکل بي اعتنايي به اسباب و وسائل ظاهري اين جهان فاني و بي اعتباري قضاياي دنيوي معني کرده اند. البته آشنايي من با متون و انديشه هاي سنتي در اين باره جدي و کافي نيست ولي فکر مي کنم يک صورت بندي ابتدايي و کلي در اين حد چندان بيراه نباشه. من با اين ديدگاه مشکل دارم و نمي تونم به همين شکل قبولش کنم. اين مشکل چند جنبه داره

کسي که با بي اعتنايي به قضاياي دنيوي نگاه مي کنه و اصالت و اعتباري براشون قائل نيست لابد راه مناسبتر و معتبرتري براي شناخت حقيقت و برقراري ارتباط با ذات هستي يافته که اونو از توجه و تماشاي محيط دنيوي اطرافش بي نياز کرده. اين ابزاري که قائلين به چنين نظري بهش دسترسي دارند تا جايي که به ذهن من مي رسه شهود و درک دروني اونهاست. اين درک دروني و ذهني با چه مکانيسمي ارزشش سنجيده شده و در قياس با محيط دنيوي و عيني اطراف در مقام برتري قرار گرفته؟ ماهيت قدرتمند و مشخص ذهنيت گرايي که در اين شيوه برخورد با جهان وجود داره به نظرم مناسب و قابل اعتماد نيست. اين موضوع که شخصي قادر باشه چنين ارزشگذاري درباره محيط دنيوي اطرافش انجام بده و محتويات و استنتاجات ذهني خودش رو بر دنياي عيني اطراف خودش ترجيح بده به نظرم تصميم گيري و ارزشگذاري سهمگين و گزافي جلوه مي کنه. چطور فرد اين چنين خودش رو بر تمام دنياي اطرافش مسلط و غالب مي بينه و بين خودش و اين جهان اين چنين قضاوت يکطرفه اي انجام مي ده؟ از جايي که بارها شاهد بوده ام چگونه افراد در قضاوتهاي ذهني خود درباره موضوعات مختلف اشتباه کرده اند و در همان حال از بازنگري شواهد بيروني براي اصلاح ذهنيات غلط خود سر باز زده اند، تصور اين که چنين رويکرد ذهني گرايانه اي نسبت به اين جهان هم ممکنه متضمن چنين اشتباهات و سوتفاهماتي باشه برام مشکل نيست

اين ديدگاه نسبت به جهان همچنين يک جنبه دنياگريزي و زهدگرايانه قوي هم داره. گاهي اوقات قائلين به اين ديدگاه چنان رفتار مي کنند که انگار مخلوقات گوناگون اين جهان هستي فقط از اين جهت خلق شده اند که ابزاري براي امتحان و سنجش ميزان بي اعتنايي و استغناي انسانها نسبت به شوائب دنيوي باشند و به اين ترتيب تقريباً هيچ کارکرد اضافي و مثبتي براي موجودات و پديده هاي گوناگون اين جهان قائل نيستند. به خصوص در دوران ما که جامعه و مسائل اجتماعي گسترش قابل توجهي يافته اند و بخش بزرگ و تعيين کننده اي از محيط اطراف ما رو تشکيل داده و همچنين دنياي ذهني و حيات فردي ما رو از هر طرف در برگرفته و اونو تا حدود زيادي محدود و کوچک کرده اند جنبه جامعه گريزي زهدگرايي بيش از پيش جلب توجه مي کنه. اگر تفکر توحيدي و روش زندگي زاهدانه موجب فاصله گرفتن از جامعه و جدا افتادن از اون بشه به نظرم قابل دفاع و پسنديده نيست. در هر حال تلقي منفي و محدود نسبت به دنيا و امور دنيوي که ممکنه اقتضاي کنار کشيدن از جريانات معمول زندگي طبيعي انساني باشه يا باعث جدي نگرفتن و برخورد سرسري با قضاياي گوناگون زندگي باشه به نظرم رويکرد نادرست و ناقصيه که ممکنه در قالب نظريه توحيدي ازش دفاع بشه

به نظرم اين امکان وجود داره که در عين توجه شايسته به قضاياي گوناگون دنيوي و درک و درگيري متناسب با اونها، به ذات واحد هستي نيز ايمان داشت و به اقتضائات و الزامات اون متعهد بود و ازش بهره برد. در واقع شايد بتوان چنين تمثيلي به کار برد که اتخاذ يک رويکرد توحيدي ممتاز و شايسته شبيه بند بازيه. در هر لحظه بايد مراقب باشيم با انحراف به هر کدام از طرفين تعادل خودمونو از دست ندهيم. طرز تفکر توحيدي براي کسي که ارتباط ضعيف و محدودي با محيط اطرافش داره و در ذهني خلوت ايده توحيد رو حمل مي کنه به نظر مي رسه نه در دنياي دروني فرد و نه در دنياي بيروني او چندان ارزش و کارآمدي داشته باشه و شايد بشه اونو توحيدي خام و بدوي و توسعه نيافته تلقي کرد. اما طرز تفکر توحيدي براي کسي که ارتباطي قوي و همه جانبه و درگيري جدي با عناصر گوناگون هستي اطرافش پيدا مي کنه و ايده مرکزي توحيد رو در ارتباط با تمامي اين موجوديتها مي سنجه و معناي بزرگ و فراگيري براي ايده توحيد درک مي کنه و قادره تمامي اين گونه گونيها و تکثرها رو در يک ايده بالغ و توسعه يافته توحيدي هضم و درک کنه ارزش و کارآمدي دروني و بيروني چنين وضعيتي بيشتر خواهد بود و رسيدن به چنين وحدت انگاري خواهد بود که مي تونه يک چالش حقيقي و امتحان بزرگ براي انسان باشه

توحيد اصيل و طبيعي از دل برخورد ما با عناصر گوناگون هستي و موجودات و پديده هاي عادي و طبيعي اطراف ما زاده مي شه و محصول صرف تلاش براي تقليد از الگوهاي سنتي وحدت انگاري و رازورزي تاريخي و ادبي و ديني و اسطوره اي نيست. در حالتي که توحيد محصول تجربيات عادي و طبيعي فرد باشه و در نتيجه تصميم و انتخاب و شناخت فردي انسان شکل گرفته باشه، وضعيتي زنده و پويا و ملموس و رو به رشد خواهد داشت و به نحو مناسبي در روش زندگي فرد آميخته خواهد شد. چنين توحيدي رو که به طور طبيعي در نتيجه برخوردها و تجربيات و تصميمات فرد به دست مياد توحيد پسيني و طبيعي مي نامم و اون رويکرد توحيدي رو که در نتيجه تلاش براي الگوبرداري از مدلهاي تاريخي و ادبي و ديني و فارغ از تجربيات و تصميمات فردي و طبيعي شکل مي گيره توحيد پيشيني و تاريخي مي نامم. اين توحيد ممکنه از جمله در نتيجه تغيير در شرايط زندگي، ديگه زنده و پويا و ملموس يا رو به رشد و مؤثر نباشه و به يک گرايش سنتي و عتيقه و تشريفاتي تبديل بشه. البته به اين موضوع هم توجه دارم که اين تقسيم بندي کامل نيست و همپوشاني اين دو گونه در بسياري از موارد وجود داره و مجموع اين دو رويکرد به توحيد در بسياري از موارد مي توانند محصول کار رو بهتر کنند. در توحيد نوع اول اين تجربيات وسيع و گوناگون در زندگي و برخورد قوي و جدي با حيطه هاي مختلف هستند که باعث تکامل و بلوغ انديشه توحيدي مي شوند و اونو در زندگي واقعي ملموس و معنادار مي کنند

حالا يکي از سؤالاتي که مي تونه مطرح باشه اينه که امروز و در شرايط کنوني چه الگويي از روش زندگي براي برقراري تعادل بين اين توحيد و تکثر وجود داره؟ در اين کشاکش سنگين و وضعيت دشوار به چه دستگيره اي بايد آويخت؟ بالاخره در عمل و به طور عيني و خلاصه چه نسبتي بين خدا و موجودات متکثر دنيا برقرار کنيم. رويکرد ما نسبت به اين اسبابهاي مادي چطور باشه تا از توجه به ذات مطلق هستي باز نمانيم. سؤال سخت اينه. به نظرم چنين الگويي به نحو شناخته شده اي وجود نداره يا مطرح نشده. يک روش شايسته امروزي براي برقراري چنين تعادلي شکل نگرفته و در دسترس نيست. در چنين شرايطي که نه آموزه ها و الگوهاي سنتي و تاريخي يک راهکار عملي و روش زندگي عيني و رويکرد کامل ارائه مي کنند و نه آموزه ها و الگوهاي مدرن و ماترياليستي واجد حداقل درک و توجه نسبت به الگوهاي فراگير توحيدي هستند، درک وضعيت توحيدگرايان مدرن و تجربه بيسابقه و جديد اونها مشکل نخواهد بود. راه درازي تا رسيدن به يک وضعيت سامان يافته و حساب شده ايده آل و پايدار در پيشه. توحيد در اين فضاي جديد عملاً چگونه معنا خواهد شد؟ در اين محيط تئوريک جديد که نه دنياي جديد به طور جدي درش نگريسته و نه دنياي قديم چندان درش پيش رفته چه راه سومي بايد در پيش گرفت؟ در اين برهوت دورافتاده با زانوي لرزان کدام سو بايد رفت؟

تا اينجا بيشتر درباره جنبه هاي بيروني توحيد انديشي نوشتم. اما البته توحيد يک جنبه مهم و اصلي دروني هم داره. اين که چگونه انديشه توحيدي رو بر انديشه ها و رفتارهامون حاکم کنيم و هميشه قادر باشيم کم و بيش در داخل يک ساختار فراگير و شايسته فکري توحيدانگار زندگي کنيم. فکر کنم براي چنين کاري ضمن اين که بايستي در تعامل با محيط بيرون، ارزش دروني حقيقي خودمونو درک کرده باشيم و به کمتر از او رضايت نديم، نيازمند خواهيم بود اقتدار و اعتماد به نفس فردي قابل توجهي داشته باشيم تا بتونيم به جاي اين که تحت تأثير شرايط ديگران و محيط بيرون قرار بگيريم، خود شرايط خودمونو به نحو معتدل و منطقي بر ديگران عرضه کنيم. يک درک کامل و زنده و دروني شده از ايده توحيد لازمه به نحوي که در همه آنات زندگي حضور و زندگي داشته باشه. لازمه حتي الامکان يک رويکرد کلي و فراگير و منسجم و انديشيده شده نسبت به جنبه هاي گوناگون زندگي وجود داشته باشه و به عبارتي يک طرح کامل از کليت زندگي در ذهن فرد وجود داشته باشه تا براساس اون بتونه در هر موقعيت به طور متناسبي واکنش نشون بده يا عمل کنه. گذشته از همه اين نظريه پردازيها و تمهيدات فکري، اون چيزي که در اين باره، بيش از همه اينها به حقيقت و چيستي و ذات انساني ما نزديکه، يک احساس نياز، يک احساس شوق، يک تصميم و خواست دروني و يک شناخت و درک روحيه که به نظر نمي رسه بشه به طور مصنوعي و با اسبابهاي نظري ايجادش کرد و تنها در بعضي شرايط واقعي زندگي عارض مي شه که اگر ردش گرفته بشه و پيگيري بشه ممکنه به يک توحيدانديشي توانا و بالنده توسعه پيدا کنه

چهارشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۶

مختصری از تاریخ فقه اسلامی 4

قرنهاي چهارم تا ششم

از اواخر سده سوم قمري در طيف گسترده اي از محافل فقهي يک نتيجه مشترک مدنظر بود که به جاي پديد آوردن مذاهبي جديد به بسط مذاهب موجود بپردازند و در صورت روي آوردن به شيوه هاي اجتهادي به اصول همين مذاهب پايبند باشند. اين انديشه انسداد نسبي باب اجتهاد و تحديد مذاهب را نتيجه مي داد. در باره مذاهب اربعه فقه حنفي و فقه مالکي دو گرايش رقيب و فقه شافعي رقيبي جديد شناخته مي شد. درباره مذهب چهارم اختلافاتي وجود داشت. سده هاي 4-6 دوره اوج بررسي اصولي در تاريخ فقه اسلامي در مذاهب اماميه، حنفيه، مالکيه، شافعيه، حنابله، ظاهريه و معتزله بود. در اين دوره علاوه بر مباحث کهن در استدلال فقهي، مباحثي چون اقسام واجب، امر و نهي و برخي مباحث لفظي مطرح شده است

با گسترش فضاي پيروي از مذاهب تنها معدودي از فقها بودند که نمايندگان اجتهاد آزاد بودند. البته اين آزادي به معناي اختيار اقوال از مذاهب پيشين بود. طبري به جاي بحث و فحص درباره منابع نخشستين فقهي به تثبيت روشهايي کارآمد براي ترجيح ميان آراي پيشينيان پرداخت. او تعريفي موسع از اجماع مبني بر شهرت ارائه کرد

در مذاهب گوناگون فقهي شاگردان از تقليد اساتيد برحذر داشته مي شدند اما در عمل پايبندي بسياري از شاگردان به تعاليم و شيوه هاي استدلال استادان خود حقيقتي چندان به دور از تقليد نبوده است ولي در هر حال در بسياري از موارد آرايي مخالف استادان نيز ابراز مي شده است

سده هاي چهارم و پنجم در تاريخ فقه و اصول دوره گسترش در مفهوم اجماع از سوي مذاهب مختلف و در نوشته هاي متعدد بود. از مهمترين مباحث نظريه حجيت اجماع سکوتي است. گروهي اجماع بودن سکوت و حجيت آن را پذيرفته اند گروهي هر دو را درباره سکوت رد کرده اند و گروهي ديگر سکوت را به عنوان حجت قبول کرده ولي اجماع بودن آن را نپذيرفته اند. بيشتر اصوليان با اجماع سکوت به اين معني موافق بودند که در صورت اختلاف عالمان يک عصر بر دو يا چند قول محدود، اجماعي ضمني و پنهان از سوي آنان بر خطا بودن اقوال فرضي ديگر صورت گرفته است که ابراز قولي جديد اين اجماع مرکب را خرق مي کند

استحسان به عنوان شيوه اي براي محدود کردن کاربرد قياس مورد موافقت حنفيان و مورد مخالفت شافعيان بود. يکي از مباني اصلي فقه مالکي رجوع از قياس به مصالح مرسله يا استصلاح بوده که همواره از مميزات فقه مالکي شمرده شده است. استحسان گاه به صورت عدول از قياس به قياسي دقيقتر يا حتي عدول به دليلي منصوص تعريف مي شد

درکنار جو غالب حديثگرا در فقه اماميه برخي فقيهان متکلم مثل ابن ابي عقيل عماني بودند که شيوه فقهي مشابه استخراج متکلمان معتزلي و براساس تعاليم ائمه اهل بيت داشت. ابن جنيد و شريف رضي در قرن چهارم حجيت قياس و اجتهاد الرأي را به صراحت قبول داشته اند. اواخر سده چهارم با ظهور شيخ مفيد و سپس سيد مرتضي دو متکلم فقيه امامي ظهور کردند که تا قرنها فقه امامي را تحت نفوذ داشتند. برخورد آنان با فقه تحليلي و نظري بوده و خبر واحد را به شرط قراين خارجي مي پذيرفتند. آنان از اجماع طايفه اماميه استفاده مي کردند. شيخ طوسي پلي بين قفه متکلمان و فقه اصحاب حديث بود. او حجيت خبر واحد را به صورت مجرد مي پذيرفت و به بسط شيوه برخورد با اختلاف الحديث پرداخت. اجماع طايفه را نيز مورد استفاده قرار مي داد. آراي او در بين اماميه در قرنهاي بعد بسيار پرنفوذ شد. در اواخر سده ششم فقهايي امامي به روشهاي کلامي پيش از وي بازگشت کردند

منبع اصلي اين نوشته در پايان اين مجموعه ذکر خواهد شد

مردم و روشنفکری دینی

روزنامه اعتماد ملي سه شنبه هفته قبل ويژه نامه اي در ارتباط با همايش دين و مدرنيته دو با موضوع آسيب شناسي روشنفکري ديني که روز پنج شنبه پانزدهم شهريور در حسينيه ارشاد برگزار شده بود چاپ کرده بود. هرچند هنوز چيز زيادي از اين ويژه نامه که نظرات نويسندگان و متفکران زيادي رو در ارتباط با موضوع آسيب شناسي روشنفکري ديني مطرح کرده بود نخونده ام اما با خوندن بخشهاي اندکي از اون و با درگيري فکري که با موضوع پيدا کردم دوباره در ارتباط با مسير فکري اجتماعي که ايران بايد و مي تونه در اين سالها طي کنه ذهنم به نقش ويژه و ممتاز مردم معطوف شد. در حالي که نويسندگان مختلف از مشکلات و موانع امکان جمع دين و مدرنيته سخن گفته بودند من به اين موضوع فکر مي کردم که براي اين نظريه پردازيهاي نامطمئن و بازيهاي رنگارنگ ذهني چه اعتباري مي شه قائل بود اگر اين نوشتارها و جمله پردازيها معطوف و ناظر به حقايق و پديده هاي بيروني و اجتماعي نباشند. در واقع مي خوام روي اين موضوع تأکيد کنم که در توضيح شرايط اجتماعي و فکري ايران و چاره يابي براي بهبود اين وضعيت نبايد از دقت در شرايط واقعي و بيروني جامعه و مطالعه و بررسي محققانه و موشکافانه پديده ها، اتفاقات و رويکردها و انديشه هاي عمومي جامعه ايران غفلت نمود. اگر به جاي اين استراتژي، توجه خودمونو به طور انتزاعي تنها به سوي بازيهاي نظري و ربط و وصلهاي تئوريک و فلسفي معطوف کنيم و فارغ از چگونگي پيشرفت اتفاقات بيروني مشغول بررسي و وضع دستگاههاي نظري گوناگون بشيم بي گمان راه رو به اشتباه خواهيم رفت و با وانهادن مغز به پوست دلخوش خواهيم بود.
بن بست تئوريک ارتباط بين دين و مدرنيته يا دين و روشنفکري موضوعي کاملاً قابل پيش بيني و قابل درکه چون کارهاي تئوريک در اين زمينه تا حدود زيادي محصول بومي کردن و حاشيه نويسي بر نظريات غربي در اين باره است و طبق تجربه تاريخي و فلسفي غرب نسبت بين اين دو روشن و مشخصه. بنابراين زماني که ما هم بخواهيم با همون نظريات و جمله پردازيها به اين موضوع نگاه کنيم چاره و سرنوشتي جز راهي که غرب رفته در برابر خود نخواهيم ديد. براي شکستن اين بن بست تئوريک و البته ظاهري تنها راه، اعتماد به تجربه هاي جديد اجتماعي و تلاش براي انجام تدقيق و توضيح مناسب و خردمندانه از اوضاع عيني جامعه ايران (و ساير جوامع با وضعيت مشابه) و موشکافي و رمزگشايي تئوريک از سير اتفاقات و انديشه هاي اجتماعي در تاريخ معاصر و روندهاي جاري مربوطه در اين جامعه است. به اين ترتيب در دوران حاضر فکر مي کنم بيش از هر زمان ديگري نخبگان فکري و دلسوزان اجتماعي در جامعه ايران بايستي از افراط در استدلال ورزي و تئوري پردازي پرهيز کرده و در عوض توجه خودشونو بيش از پيش متوجه تجربه گرايي و بررسي و مطالعات ميداني و عيني در عرصه جامعه کنند. در واقع اين تجربيات جديد و تازه انساني و اجتماعي افراده که قادر خواهد بود بتدريج اين بن بست رو بشکنه و از اين بابت کاري از تئوري پردازيهاي ذهني و انتزاعي روشنفکران برنخواهد آمد. و تا جايي که من مي فهمم همين سير هم سير طبيعي بوده که در غرب عملي شده و روشنفکران و متفکران و نظريه پردازان تنها کار درست و دقيقي که مي توانند انجام دهند توضيح و شرح مناسب و صحيحي از تجربيات و اوضاع انساني و اجتماعي انسانهاست و اين طور نيست که اونها قادر باشند با تئوري پردازيهاي انتزاعي صرف خودشون مسير حرکت انسانها و جامعه رو شکل بدهند. در هميشه تاريخ اين اراده و تجربه آزاد انساني بوده است که در خط مقدم تلاش انسانها، مسيرهاي تازه و امکانات و روشهاي نوين و بهتر زندگي کردن رو يافته و سامان داده و موتور محرکه بهبودي وضع بشر بر اين کره خاکي بوده است. اين درست نيست که با انديشه هاي صلب و نظرياتي از پيش تعيين شده مسير اين نيروي حياتي اصيل رو سد کنيم و قصد جهت دادن قيم مآبانه به اون رو داشته باشيم.
شکستن بن بست انطباق دين و مدرنيته و هر بن بست محتمل و قابل تصور ديگري به سادگي با تکيه بر اراده بي حد و حصر و طيف وسيع تجربه آزاد و زمانمند انساني و اجتماعي مردم ايران قابل تصور و ممکنه. به نظرم روشنفکري ديني در اين مسير مهمترين و اصيلترين وظيفه و قابليتي که داره اينه که ضمن اين که مسير تاريخي فعاليت خودشو براي معرفي و شناساندن تجربيات فکري و اجتماعي غرب به جامعه ايراني ادامه مي ده، اول اتفاقات و پديده هاي اجتماعي تاريخي و جاري جامعه ايران رو به درستي و دقت مشاهده و ثبت کنه و سپس اين روندهاي اجتماعي و فکري رو به طور تئوريک ساماندهي کرده و از لحاظ نظري رمزگشايي کنه. در عوض اگر جنبشهاي روشنفکري درصدد باشند با تئوريهاي از پيش تعيين شده غربي و نظريات متصلب فلسفي، خودشونو بر روندهاي اجتماعي و فکري جامعه تحميل کنند اثري کاملاً منفي و نامطلوب برجاي خواهند گذاشت. روشنفکران اگر بخواهند از موضع فعاليت نظري و فرهنگي يا آموزشي و مطالعاتي جابجا شده و وارد فاز کنشگري اجتماعي سياسي شوند بيشک مجبور خواهند بود اصول و واقعيتهاي فعاليت و رفتارهاي سياسي رو بپذيرند و در اين وضعيت جديد ديگر محق نخواهند بود خود را به عنوان روشنفکر مستحق رفتاري فراتر از عرف سياسي معمول جامعه بدانند و به عنوان مثال از برخوردها و تنشهاي تند و خشن سياسي برنجند. افتراق قائل شدن بين اين دو حيطه فعاليت روشنفکري شايد بيش از هر کسي به سود خود روشنفکرين خواهد بود تا با آگاهي پيشيني کامل از شرايط و اقتضائات هرکدام از اين حيطه ها وارد عمل شوند و تکليف ساير عناصر اجتماعي سياسي هم در برخورد با آنها روشن باشد.

گزارشی از تبریز 4

سالن اينترنت خوابگاه ما به طور اسمي هشت تا کامپيوتر داره. از اين تعداد تنها پنج کامپيوتر کيس دارند و از سه تاي بقيه تنها مونيتور و کيبورد باقي مونده. از چند هفته قبل، اول يک موس و بعد موس دوم دو تا از کامپيوترها هم مفقود شدند و عملاً چند هفته ايه تنها سه تا کامپيوتر با لوازم کافي براي کار کردن در دسترس قرار دارند. به اين ترتيب چند روزي بود که براي کار کردن با کامپيوتر و با توجه به کمبود کامپيوترها نسبت به ميزان مراجعه دانشجويان ترجيح مي دادم از اتاق موس کامپيوتر خودم رو بردارم تا بتونم با يکي از کامپيوترهاي بدون موس کار کنم. اتفاق جالبي که افتاد اين بود که بعد از چند روز متوجه شدم بعد از وصل کردن موس خودم به تعدادي از کامپيوترها در بالا اومدن ويندوز کامپيوترها مشکل ايجاد مي شه و عملاً کامپيوترها غيرقابل استفاده مي شوند. ولي دوباره بعد از اين که موس رو جدا مي کردم کامپيوترها دوباره مثل گذشته کار مي کردند. اين اتفاق در نهايت و بعد از چند روز تأخير در مورد کامپيوتر خودم هم افتاد با اين تفاوت که در چند دقيقه اول بالا اومدن ويندوز موس از کار مي افتاد و ثابت باقي مي موند و کل سيستم هم متوقف مي شد و هنگ مي کرد. به اين ترتيب مجبور شدم موس جديدي بخرم و جايگزين کنم. اين که وصل کردن موس به کامپيوتر باعث اختلال در فعاليت کليت سيستم کامپيوتر بشه چيز عجيبي بود که تا به حال باهاش برخورد نکرده بودم

چند روز بعد از اين اتفاق مشکل ديگري هم از راه رسيد. يک شب هارد کامپيوتر رو برداشتم و براي نقل و انتقال اطلاعات و مواد رسانه اي مختلف به اتاق يکي از بچه ها که اون هم کامپيوتر داشت رفتم و هاردها رو بهم وصل کرديم. بعد از اين که به اتاق برگشتم و هارد رو دوباره به کامپيوتر وصل کردم ديگه ويندوز بالا نمي اومد. تا سحر با کامپيوتر سروکله زدم و حتي با بي دقتي يکي از فيشهاي ديتاي مادربورد رو هم شکستم. به اين نتيجه رسيده بودم که در خوش بينانه ترين حالت براي هاردم مشکلي پيش اومده يا در شقي بدخيم تر مشکل جديتري براي قسمت ديگه اي از سيستم ايجاد شده. ظهر روز بعد و بعد از اتمام بخش هارد رو بردم به يک تعميرکار کامپيوتر نشون دادم. اون گفت که مشکلي در هارد تشخيص نمي ده و لازمه که کل کيس رو بيارم تا عيب يابي بهتري بتونه انجام بده. و گفت که لازمه از اطلاعات هاردم نسخه برداري پشتيباني انجام بدم چون شايد نياز به فرمت کردن هارد پيدا بشه. اون شب ضمن اين که تو خوابگاه در به در دنبال مورد مناسبي بودم که بتونم از طريق کامپيوتر يکي از بچه ها از اطلاعات هاردم نسخه پشتيباني تهيه کنم خودم رو آماده هم مي کردم که طي يکي دو روز بعد هزينه هاي احتمالاً سنگيني رو که براي تعمير و جايگزيني قطعات کامپيوتر ممکنه لازم بشه بپردازم. اما همون شب يکي از بچه ها که سابقه طولاني از کامپيوترداري داشت به طور اتفاقي از موضوع خبردار شد و پيشنهاد کرد به طور آزمايشي ويندوز رو مجدداً رو سيستم نصب کنم و بهم ياد داد که چطور بدون اين که ويندوز بالا بياد بتونم ويندوز جديدي نصب کنم. حدسش درست بود و نصب ويندوز جديد کل مشکل سيستم رو برطرف کرد هرچند براي خالي کردن فضاي کافي براي اين کار مجبور شدم يکي از پارتيشنهاي هارد رو فرمت کنم ولي آسيب جدي به اطلاعات هارد وارد نشد. به اين ترتيب ديگه نه نيازي به تهيه نسخه پشتيباني از اطلاعات هارد بود و نه نيازي به حمل و نقل کيس براي تعميرات و نه نيازي به پرداخت هزينه اي اضافي ديگري. درسي که از اين داستان مي تونيم بگيريم اينه که آدم خيلي خوبه يک اطلاعات اوليه اي از کامپيوترش داشته باشه و بتونه يک سري اقدامات ابتدايي رو براي رفع عيب کامپيوتر خودش انجام بده

سلسله اين مشکلات ريز و درشت در اين چند روز اخير با گم شدن کارت تغذيه ام که دو سال تنها براي استفاده در چنين موقعيتي نگهش داشته بودم ادامه پيدا کرد. البته با همکاري خوب اداره تغذيه دانشگاه خوشبختانه اين مشکل هم بدون دردسر خاصي فيصله يافت هرچند همچنان از اين که به اين سادگي کارتها و مدارک مهمم رو گم مي کنم دلخور و تلخکام مانده ام و احساس مي کنم اعتماد به نفسم آسيب ديده

بخش زنان در آموزش پزشکي در کنار بخشهاي داخلي، جراحي و کودکان يکي از بخشهاي ماژور و اصلي محسوب مي شه و اين در حاليه که زماني که مدت بخش داخلي سه ماه، مدت بخش جراحي دو ماه و مدت بخش کودکان سه ماهه مدت بخش زنان براي آقايان در دانشکده پزشکي تبريز تنها دو هفته است. شايد همين ابتداي داستان بتونيد حدس بزنيد جريان از چه قراره. در تشکيلات آموزشي پزشکي تبريز آقايان حق ورود به اتاق زايمان رو ندارند، در درمانگاه حق انجام يا مشاهده معاينات زنانه و حتي تقريباً هر معاينه ديگري رو ندارند و در بخشهاي بستري بيمارستانهاي تخصصي زنان هم فعاليت درماني و آموزشي ندارند. اين دو هفته اختصاص داده شده به بخش زنان براي آقايان انترن دانشکده پزشکي بيشتر به کلاسها و مباحث نظري اختصاص داده شده که حتي اون هم به طور مناسب و مرتبي برگزار نمي شه. چند روز قبل در حالي که اون روز صبح رو در بخش زنان به بطالت و بيکاري گذرونده بودم و در حال بازگشت به خوابگاه بودم به معاني و دلالتهاي ضمني چنين سياست و برخوردي در دستگاه آموزشي دانشکده پزشکي فکر مي کردم. کسي که چنين سياستي رو در تشکيلات آموزشي پزشکي وضع کرده بي شک اعتقادي به موضوع اخلاق پزشکي نداشته و براي سوگند پزشکي اعتباري قائل نبوده. دستگاه آموزشي با چنين رفتاري نشون مي ده که خودش هم اعتقادي به اعتماد و اطمينان دو طرفه بين پزشک و بيمار نداشته و اعتباري براي احساس اخلاقي پزشک قائل نيست و با چنين سياستي به طور غيرمستقيم چنين سلب اعتمادي رو به دانشجويان هم منتقل کرده و آموزش مي ده. به عبارت روشنتر و صريحتر دانشگاه علوم پزشکي و دانشکده پزشکي با وضع چنين مقرراتي در بخش زنان در مورد آقايان دانشجويان به روشني و صراحت نشون مي ده نه براي اصول اخلاق پزشکي و نه براي سوگند پزشکان که از اصول اوليه و اساسي کار پزشکي است ارزشي قائل نيست و با چنين برخوردي چنين سلب اعتبار اخلاقي رو به دانشجويان هم منتقل و تفهيم مي کنه. هرچقدر بيشتر به اين موضوع فکر مي کنم درک توهيني که با اين کار در حق نه تنها ما دانشجوياني که محکوم چنين مقرراتي هستيم بلکه توهيني که نسبت به کليت حرفه و کار پزشکي با چنين سياستي روا داشته مي شه بيشتر اذيتم مي کنه

سه‌شنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۶

مختصری از فقه اسلامی 3

قرنهاي دوم و سوم؛ بخش دوم

شافعي برخلاف معاصران خود شخصيتي بومي نبود و در بومهاي گوناگون تحصيل کرده بود. او نخستين بار يک نظام مدون و روشمند فقهي را عرضه کرد که قابل تطابق با موازين سنتي اصحاب حديث بود. او حديث را آيينه سنت دانسته و حتي عمومات کتاب را در مقابل تخصيصهاي سنت و حديث کنار مي گذاشت و به اين ترتيب فقه او فقهي حديث مدار شمرده مي شود. در فقه شافعي مسأله اختلاف الحديث پراهميت بود و او تلاش بسيار در رفع تعارض در اين زمينه کرده است. او در برخورد با آثار صحابه و تابعين تنها احاديث مرفوع را به رسميت شناخته است. او به اجماع تمامي امت نظر داشت و از آن براي تخصيص حديث يا منصرف کردن دلالت ظاهري آن استفاده مي کرد. قياس را نقد و استحسان را به شدت مورد حمله قرار داده است

بغداد از نيمه دوم سده سوم محل تلاقي فقهاي برجسته از گرايشهاي گوناگون و مراکز علمي عراق، حجاز، شام و ايران شد. اصحاب رأي که در طي نيم سده در صدد نظام بخشيدن به روشهاي اجتهادي خود بوده اند در محيط عراق در موضع قدرت قرار گرفتند و حتي اصحاب حديث براي فراگيري فقه مدون به آنان روي آوردند. اما ظهور شافعي جريان امور را تا حدي به نفع اصحاب حديث تغيير داد. فقه اصحاب حديث بر شيوه هاي شافعي پايدار نماند و به ابتکار کساني مانند احمد بن حنبل به اصول ستيزي روي آورد. احمد حکم مسأله را در ادله نقلي اعم از کتاب سنت نبوي و اقوال صحابه مي جست و درباره تابعان يا هنگام اختلاف به ترجيح در ميان رسيده ها مي پرداخت. او تنها احاديث معروف را صادر شده از پيامبر مي دانست، از تدوين اصول فقهي پرهيز مي داد و اجماع را به شدت مورد نقد قرار مي داد. اگرچه با رأي مخالف بود ولي لااقل در جستجوي قول احوط در موافقت با قياس کار مي کرد. غير از او فقهيان متنفذ ديگر از اصحاب حديث که به رأي گرايي يا تدوين اصول گرايش داشته اند وجود داشته اند

در اين ميان برخي متکلمان بودند که مباني استدلال فقهي را به بحث گذاشته بودند. ايشان معتقد بودند در صورت فقدان دليلي از کتاب و خبري که حجت باشد به اجتهاد الرأي بايد روي آورد. يا گاه مبنا را بر اطلاق عقلي نهاده و تنها موارد خبر قاطع عذر را استثنا کرده اند. اين اساس اصل برائت در دوره هاي بعدي علم اصول بود. آنان اجماع را نقد مي کردند. استخراج بنا به نظر متقدمان معتزله از اين قرار بود که ادله فقهي را در کتاب و خبر قاطع عذر محدود کرده، در ديگر مسائل بدون روي آوردن به شيوه هايي چون عمل به اخبار غيرثابت، اجماع يا رأي و قياس شرع را درباره آن ساکت شمرده برپايه دليل عقل به مفهومي خاص به اصل کلي اطلاق تمسک مي کردند. اما در نيمه دوم سده سوم معتزله در صدد التيام مواضع پيشين، حجيت اجماع و قياس مورد پذيرش قرار گرفت و در نهايت شيوه فقهي معتزله با گرايش به سنتهاي ديگر منقرض شد. متکلمين عدلگرايانه قائل به ارجاء در کنار کتاب و سنت بر حجيت اجماع تأکيدي ويژه داشته اند و مثلاً قياس را بر اجماع بنا مي کردند(بشر مريسي) و گاه حتي اجماع را به عنوان مرجع قانونگزاري و نه فقط براي دستيابي به حکمي از پيش تعيين شده مطرح مي شده است(ابوعمران مويس بن عمران

داوود اصفهاني بنيانگذار مکتب فقه ظاهري بود و از بابت رد قياس، اجماع، خبر واحد و نفي تقليد احتمالاً تحت تأثير معتزله متقدم بود. او بر معناي لفظي نص تأکيد داشت. بر محدوده منصوص و پرهيز از قياس و الحاق موارد نامنصوص تأکيد داشت و در موارد مسکوت عنه اصل را بر عدم تشريع حکم شرعي گذاشته به حليت و عدم وجوب مي گراييد. داوود اجماع صحابه را به شرطي که کاشف از نص شرعي باشد و بر پايه رأي و قياس نباشد مي پذيرفت. داوود مبتکر شکل گيري نخستين انديشه اصولي استصحاب بود

منبع اصلي اين نوشته در پايان اين مجموعه ذکر خواهد شد

آب تشنه

يکي از اصول فيزيک نيوتن چنين مطلبي رو مي گه که براي هر نيرويي که به جسمي وارد مي شه نيرويي همسان ولي در جهت مخالف نيروي اول وجود داره که اعمال اثر مي کنه. شايد يک مثال خوب و ملموس در اين راستا اين باشه که زماني که شما با مشت به ديوار بکوبيد از طرف ديوار نيرويي به اندازه نيروي مشت شما به دست شما وارد خواهد شد. اين قانون فيزيکي ابزار خوبي براي درک بسياري از پديده هاي در حوزه ارتباطات انساني هم هست. شما با رفتارهاي خودتون در قبال اطرافيانتون واکنشي هم جنس و معادل رفتار اوليه خودتون در ايشان برمي انگيزيد که در جهت معکوس و از سوي اونها به طرف شما اعمال اثر مي کنه. البته گاهي اوقات مکانيسم پاسخ به اعمال يک نيرو قدري پيچيده تر مي شه و به عنوان مثال به جاي پاسخ فوري به يک رفتار، ممکنه واکنشي تأخيري در اطرافيانتون شکل بگيره. درست مثل فنري که در اثر اعمال نيرو فشرده مي شه و اين فشردگي در هر زماني بعد از اون ممکنه آزاد بشه و نيرويي به اندازه نيروي اوليه رو آزاد کنه. واکنش به يک نيرو ممکنه از اين هم پيچيده تر باشه. سيستمهاي مکانيکي زنجيره واري رو که با اعمال يک نيروي ساده ابتدايي به کار مي افتند و آبشاري از واکنشها و پديده هاي پي در پي رو بوجود مي آورند شايد در کارتونهاي بچگانه ديده باشيم و به خاطر داشته باشيم. مثلاً سيبي از درخت ميفته و داخل سطلي سقوط مي کنه. سطل در اثر وزن سيب از موقعيت اوليه خودش جابجا مي شه و طنابي رو که بهش وصله مي کشه. اين طناب به اهرمي وصله که با کشيده شدن طناب باعث آزاد شدن ضامن يک فنر فشرده شده مي شه. و اين سلسله انتقال نيرو همچنان ادامه پيدا مي کنه و در نهايت در پايان زنجيره در جايي شايد خيلي دورتر از محل ورود نيرو به سيستم، نيرويي با ماهيتي کاملاً متفاوت به خارج از سيستم و به محيط بيروني اعمال مي شه. اين اتفاق ممکنه در ارتباطات انساني ما هم رخ بده. به اين معني که به جاي اين که طرف مقابل ما در برابر رفتار ما واکنش مستقيم و فوري و هم جنس رفتار ما از خودش بروز بده، واکنش ذهني و انساني خودش رو با استفاده از مکانيسمهاي رواني و ذهني خودش قدري تغيير بده و اون رو در جاي ديگري نسبت به افراد ديگري اعمال کنه. اون افراد هم ممکنه با استفاده از مکانيسمهاي اجتماعي نيروي وارد شده رو باز هم تغيير بيشتري بدهند و به مقدار بيشتري اون رو جابجا کنند. ممکنه در نهايت ما نتيجه رفتار خودمونو به صورت غيرمستقيم و از جايي غير از محل اصلي و ابتدايي رفتار خودمون دريافت کنيم ولي در هر حال مي شه انتظار داشت اين واکنش از جنس همون رفتار اوليه ما و مساوي با اون خواهد بود

موضوع به همين جا ختم نمي شه. آيا ممکنه غير از محيط فيزيکي و محيط انساني که به نيروهاي فيزيکي و محرکهاي انساني اعمال شده از طرف ما پاسخ مي دهند، اين محيطي که درش زندگي مي کنيم براي هر رفتار و هر انديشه و هر احساس و به طور کلي هر محصول زندگي انساني ما حسگرهايي داشته باشه و محتوي مکانيسمهاي واکنشگري باشه که به همه اينها واکنش نشون بده؟ البته دور از ذهنه ولي به نظرم ناممکن نيست. بياييد دقايقي بهش فکر کنيم. اين محيط و اين هستي که درش به سر مي بريم هرچند خاموش و ساکت به نظر مي رسه و ما خيال مي کنيم با سردي و بي اعتنايي نسبت به ما داره طبق قوانين از پيش تعيين شده اي کار خودشو مي کنه اما ممکنه طبق اصول و مکانيسمهايي که هنوز چندان مورد توجه ما قرار نگرفته اند و براي ما ناشناخته اند، در هر لحظه، حضور ما رو و هر رفتار و انديشه و احساسي رو که از خودمون بروز مي دهيم يا به هر نحوي توليدش مي کنيم درک مي کرده باشه. تصور کنيد در تمامي اجزاي محيط اطراف ما چشمهايي قرار دارند که نکته به نکته هر لحظه از زندگي ما رو تماشا مي کنند و درک مي کنند. و تمامي اين اجزاي محيط بخشي از يک زنجيره و شبکه عظيم و سراسري هستند که تمامي هستي و زندگي ما رو در برگرفته اند. اينها با مکانيسمهايي متفاوت و پيچيده با يکديگر در ارتباط بوده و بر يکديگر تأثير مي گذارند. ما سميعيم و بصيريم و هشيم، با شما نامحرمان ما خامشيم. تصور کنيد يک ابرپردازشگر فراگير و جهانشمول وجود داره که با حسگرهاي تمامي اين اجزاي هستي در ارتباط قرار داره و هم در يک سطح جزئي و اختصاصي و هم در يک سطح کلي و عمومي به نسبت محرکهاي وارد شده، واکنشهايي متناسب نشون مي ده. هيچ اتفاقي در اين سيستم فراموش نمي شه و حافظه اي وجود داره که تمامي اين اتفاقات و تعاملات و پديده ها رو به خاطر مي سپره. ما واقعاً ممکنه با جهاني مواجه باشيم که برخلاف چيزي که در نگاه اول تصور مي کنيم که مرده و منفعل و ساکته، کاملاً هوشيار و فهيم و خردمنده. يک سيستم مطلقاً هوشيار و با يک خرد برتر و فراگير که لحظه به لحظه به رفتارها و انديشه ها و احساسات ما واکنش نشون مي ده. از دوستان شعر زيبايي شنيدم که به خوبي اين حس رو منتقل مي کنه که متأسفانه اونو به خاطر نسپرده ام. شاعر مي گه در اين جهان اين تنها شخص تشنه نيست که مشتاق رسيدن به آبه بلکه آب هم مشتاق و تشنه رسيدن به فرد تشنه است. مي بينيد که با همون قانون فيزيکي نيوتن مي شه اين وضعيت رو توضيح داد. وقتي فرد تشنه احساس نياز و اشتياق نسبت به آب داره، به طور واکنشي در آب هم احساس اشتياق نسبت به فرد تشنه پيدا مي شه که درست به اندازه احساس اشتياق اوليه است ولي سمت اين نيرو در جهت عکس نيروي اول و از سوي آب به طرف شخص تشنه است. در چنين شرايطي و با چنين توصيفاتي شايد دنيايي که درش به سر مي بريم بي شباهت به دنياي وهم انگيز و ناشناخته آليس در سرزمين عجايب نباشه

درباره ماه رمضان

درباره ماه رمضان به طور سنتي دو جنبه هميشه مورد توجه و سبب جلب علاقه ام بوده. يکي جنبه هاي آييني و مراسم جمعي مرتبط با اين ماه و ديگري تغيير موقتي که در روش زندگي آدم بوجود مياره. در اين ماه جلسات قرائت قرآن و کلاً هر جلسه و جمع ديني ديگري گرماي مضاعفي پيدا مي کنه و به خصوص براي من که سالها در مشهد ساکن بوده ام، حرم امام رضا رو يک امکان عالي براي حضور يافتن در چنين جمعهايي يافته ام. در واقع يادم مياد سالهاي اولي که تبريز آمده بودم با تعجب از خودم مي پرسيدم تبريزيها اگر زماني از روال معمول زندگي خودشون خسته بشن و بخواهند ساعاتي رو به خودشون استراحت بدهند و با خود و خداشون خلوت کنند هيچ جايي و هيچ بهانه اي که هميشه و براي همه در دسترس باشه و بهشون امکان گم شدن در بين آدمهايي مثل خودشونو هم بده ندارند. آيا هيچ وقت تبريزيها چنين احساس کمبودي داشته اند؟ در واقع ماه رمضان گويا در کنار مراسم ماه محرم يکي از دو موقعيت زماني اصليه که جمعهاي مذهبي حضور و تأثير پررنگ و ملموس و مشهودي در جامعه نشون مي دهند. براي من اين جمعهاي ديني يک بعد جديد و بي سابقه به زندگي و درک دينيم اضافه مي کرده اند و معمولاً در چنان وضعيتي با اين مراسم روبرو شده ام که گويا خواسته ام کمبودي رو که در تمام طول سال براي چنين تجربياتي احساس مي کرده ام به نحوي و تا حدي در اين فرصت زماني کوتاه و اين اجتماعات ديني جبران کنم. مراسم شبهاي قدر هم نقطه عطفي براي آيينهاي مذهبي ماه رمضان هستند. زماني که در سالهاي نوجواني در دوران اوج احساسات عرفاني و ديني قرار داشتم اين شبها تأثير و اهميتي فوق العاده برام داشتند. در سالهاي اخير هم همچنان بقايايي از اون وضعيت رو لمس مي کنم. جنبه دوم و منحصر به فرد تأثير ماه رمضان تغييريه که در زمان خواب و بيداري و عادتهاي غذايي آدم بوجود مياره. هنوز هم زماني که تو ماه رمضان اولين بار که سحر چاي مي ريزم و مي خورم ياد سالهاي کودکي و اولين تجربياتم از اين تجربه متفاوت در خنکاي سحر ميفتم. جنب و جوشهاي نيمه شب و هنگام سحر هم اين حس بازي با مفهوم خواب شبانه رو تداعي مي ده. و افطاري که هنگام عصر و در زماني نامعمول به سبکي خاص آماده مي شه و در وضعيت خاصي صرف مي شه. همگي تجربياتي متفاوت و تغييراتي در سبک زندگي معمول هستند که آدم رو از عادتهاي معمول روش زندگيش قدري جدا مي کنه و زماني که اينها با حس معنوي روزه داري و قرائت قرآن و توجه به خدا مخلوط بشه، اين تجربه مرکب متفاوت تر و به ياد موندني تر و خاصتر مي شه. بيدار بودن و ديدن و درک محيط بيرون و فضاي آزاد در هنگام سحر و صبح زود هم خودش دنيايي از مشاهدات و تجربيات رو در برابر آدم قرار مي ده. به قول جلال آل احمد اين دنياي پر از سکوت و سکون و خاموشي رو که مي بيني احساس مي کني پيش از خلقت به اين دنيا آمده اي

امسال به اين موضوع فکر مي کردم که چقدر خوشمزه است اگه روزه رو با چاي شيرين و خرما باز کني. بعد فکر کردم ديدم چاي شيرين با خرما در بقيه ايام سال به اين خوشمزگي نيست. با خودم گفتم شايد دليلش اينه که تو ماه رمضان بعد از چندين ساعت روزه داري و گرسنگي و تشنگي خوردن اينها بيشتر مزه مي ده. اما باز قانع نشدم. فقط موضوع گرسنگي و تشنگي نيست بلکه پايان يافتن يک روز موفق از روزه داري، يک احساس رضايت و خوشايند ذهني و رواني هم به آدم مي ده. و وقتي به معناي اين روزه داري و گرسنگي هم فکر کني شايد يک احساس رضايت معنوي هم به دست بياري. چقدر خوب مي شد همه غذاهايي که در بقيه ايام سال مي خوريم به همين اندازه و به همين روال خوشمزه مي بود. اگر هم واقعاً چنين چيزي ممکن نباشه حداقل چند روزي چشيدن و تجربه کردن چنين خوشمزگي و رضايتي، فرصت مغتنم و خاطره خوشايندي خواهد بود که آدم رو علاقه مند مي کنه حتي الامکان چنين رضايت و خوشمزگي توأم رو براي بقيه ساير وعده هاي غذايي ايام زندگيش فراهم کنه

اين روزها که تو بعدازظهرهاي گرم، تشنه و گرسنه به خوابگاه برمي گردم و برخلاف روزهاي قبل ديگه نمي تونم شيشه آب سرد رو از داخل يخچال بيرون بيارم و يک نفس سرش بکشم با خودم فکر مي کنم واقعاً تو زندگي چه امتحاني ممکنه در انتظار من باشه که بايستي چنين تمرينهاي سختي رو براي کسب آمادگي قبلي براي اون امتحان تحمل کنم؟ و آيا زماني که چنين امتحاني در برابرم قرار بگيره به همين خوبي که الان وضعيت برام روشنه و مي دونم بايد جلو خودم رو بگيرم، متوجه وضعيت خواهم شد و خواهم تونست از چنين آمادگيهاي قبلي و تجربياتي براي داشتن رفتار مناسبتر در اون امتحان استفاده کنم؟ اين که اين روزه داري رو تنها يک مراسم آييني و تکراري که اهميتش رو تنها در درست و کامل انجام دادن اين مراسم ندونم بلکه درک و تمرين و تجربه اي براي زندگي و روزها و موقعيتهاي پيش بيني نشده آينده هم تلقيش کنم و اين که موقعيت درست استفاده از اين تجربه و آمادگي قبلي رو به خوبي تشخيص بدم کارهايي هستند که در وراي يک روزه داري معمولي و آييني بايد بهش فکر کنم

و آخر سر اين که روزه داري يک درس بزرگ و سنگين و اساسي رو به آدم يادآوري مي کنه. اين که غير از او به همه چيز نه بگي. اين که آماده باشي هروقت لازم شد به خاطر او به هر چيز ممکني که سر راهت قرار بگيره نه بگي. لا اله الا الله! درک نظريش ساده تره ولي رفتن به طرف عملي کردنش بسيار سخت و توانفرساست و کاري نيست که هرکسي بخواد يا بتونه انجامش بده. در اين سالها که اين آموزه کم و بيش در ذهنم بوده و گاهي گوشه چشمي بهش داشته ام تنها دستاوردي که در ارتباط باهاش داشته ام اين بوده که ديده ام و لمس کرده ام براي عملي کردنش چقدر حقير و ناتوان و پوچ بوده ام و اگر خيلي تواني از خودم نشون داده ام از اين آموزه همينقدر لذت برده ام که فهميده ام رسيدن به چنان موقعيتي چقدر عظيم و باشکوه خواهد بود و براي چون مني که از پايين نگاه مي کنم چنان قله بلندي چقدر رؤيايي و حسرت برانگيز جلوه مي کنه. چه خام خيالي است وقتي گداي بازار عاشق شاهزاده اي تاجدار بشه. ولي جالبه که عملي کردن اين آموزه به نظرم مي رسه ارتباط بسيار نزديکي با اين داره که انسان پيش خودش احساس ارزش دروني زيادي بکنه و در عين حال ارتباط روان و سيالي با محيط اطرافش داشته باشه. براي اين کار آدم قدرتمند و پهلواني لازمه که از اقتضائات عادي و معمول محيط خودش فراتر رفته باشه. اين راه را نهايت صورت کجا توان بست کش صدهزار منزل بيش است در بدايت

دوشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۶

مختصری از تاریخ فقه اسلامی 2

قرنهاي دوم و سوم

در سده دوم با دوره نسل سوم تابعان مباحث فقهي در راه گستردگي و پيچيدگي وارد شدند. اصحاب ارأيت در صدد يافتن يک نظام فقهي با برخورداري از ارتباطي قانونمند ميان مسائل و توانايي پاسخگويي به پرسشهاي احتمالي بودند که در اين دوره قدرت گرفتند. گذار فقه آغازين به فقه تقديري يا نظام گرا تحولي سريع بود که همراه با گرايش گسترده به رأي و شيوه هاي نامدون اجتماعي همراه بود که اختلاف فتاوي و نابسامانيهايي در قضا پيش آورد. ولي اين نخستين منزل براي رسيدن به فقه مدون بود

در دهه هاي نخستين سده دوم برخي عالمان شيعي عراق وجود داشتند اما تشخص فقه امامي بايستي در عصر اصحاب امام صادق پيجويي شود. در اين گروه چند جناح نسبتاً متمايز قابل شناسايي است که در فقه خود انديشه تحليلي فراتر از متون روايات را به کار مي گرفته اند و تا نيمه سده سوم مسير خود را ادامه دادند. در مقابل آنان جوي اجتهادستيز قوت گرفت که هرگونه اجتهاد و استنباط فراسوي نصوص را ناروا مي شمرد. اين گرايش در سده سوم جو غالب محافل اماميه بود. اين جريان با ورود به سده چهارم به شيوه اي گراييدند که عيناً متون روايات به عنوان حکم معمول به در اختيار فتواجويان قرار مي گرفت. متکلمان امامي مثل ابوسهل نوبختي و ابومنصور صرام نيشابوري نيز در کنار محدثين شان در اين دوره با اجتهاد الرأي مخالفت مي ورزيدند

فقه زيدي بعد از کتاب و سنت، اجماع صالحان و سپس اجتهاد و قياس از سوي امام يا قاضي مسلمين را روا داشته است. فقه زيدي در مسير شکل گيري خود از فقه حنفي تأثيري بسيار پذيرفته است. نيمه دوم سده سوم دو مکتب ديرپاي فقه زيدي شکل گرفتند. يکي به ابتکار هادي الي الحق در امامت يمن که فقه هادوي خوانده شده و قرابت زيادي به حنفيه داشته است. ديگري از سوي ناصر اطروش در امامت طبرستان با عنوان فقه ناصري که قرابت چشمگيري با فقه امامي داشته است

در نيمه نخست سده دوم گرايش به رأي در مباحث فقهي به ويژه در کوفه روي به رشد نهاد. پس از چندين شخصيت مشهور ابوحنيفه بود که نقش مؤسس را ايفا نمود و فقه او از تدوين نسبي در اصول نظري برخوردار بود. او در احکام تعبدي و سنن نبوي سخت گير بود و اخبار ضعيف را نمي پذيرفت. اصراري به جمع بين روايات نداشت و در انتخاب يکي از اقوال خود را مخير مي ديد. گرايشي به طرح اجماع به عنوان منبع فقهي نداشت و تنها از اين جهت که گفتار صحابه را معتبر مي دانست به آن توجه داشت. در نيمه دوم اين سده با گرايش به اجماع از سوي اصحاب حديث عالمان اهل رأي مخالفتهايي بروز دادند. عمل به رأي و قياس در فقه ابوحنيفه نامحدود نبوده و او استحسان را به عنوان عدول از قياس به شکلي اوليه مطرح مي کرد. او در پاره اي از مسائل به عرف يا تعامل مسلمين رجوع مي کرده است. او گاهي هم با انگيزه درايي با استفاده از اثري از قياس عدول مي کرد. نتيجه چنين استحساني پذيرش قاعده تغييرپذيري احکام است. اهل رأي گاه حتي با تکيه برعلت تشريع و برمبناي عرف در احکام مربوط برخلاف منطوق نص حکم مي دادند

گرايش اصحاب حديث به دو دوره تاريخي تقسيم مي شود؛ سده دوم در بومهاي گوناگون و با نماد مدينه و سده سوم با مرکزيت بغداد. برخي از نمايندگان دوره متأخر فقيهان متقدم اصحاب حديث را در زمره اصحاب رأي تقسيم بندي مي کردند. اصحاب حديث در واقع در مسائل غيرمنصوص پرهيز جدي از اعمال رأي نداشته و بيشتر در نقد منابع فتوا صاحب نظر متفاوتي بوده اند. آنان در مسائل غيرمنصوص اجماع و سيره پيشينيان را مطمح نظر داشتند. اصحاب حديث در مدينه هرگز از اهل رأي منفصل نشده اند. مالک برجسته ترين نماينده فقه حديث گراي مدينه، پيشواي مالکيان است. مالک بر ظاهر کتاب اصرار داشته و نسبت به بسياري از آثار بدبين بوده و از اين بين آثار، مراسلات و حتي سنت و سيره اهل مدينه را مورد توجه قرار مي داد. در فقه اثرگراي اهل حديث در کنار استناد به کتاب و سنت، تکيه بر سنت و سيره جاريه مسلمانان به عنوان کاشفي از سنت نبوي ديده مي شود

منبع اصلي اين نوشته در پايان اين مجموعه ذکر خواهد شد

درباره پوشش زن

تفاوت و حتي تضاد موجود درباره روش و آداب زندگي زنان طبق تصويري که از ايشان در جوامع اسلامي از يک سو و در جوامع غربي از سوي ديگه داشتم مدتهاست موضوع تحير و پرسش منه. طرز زندگي و نحوه حضور اجتماعي مردان در اين دو حوزه تمدني خيلي شبيه همديگه است و چندان نمي شه تفاوت مشخصي بين اونها قائل شد ولي درباره زنان به نظر مي رسه تفاوت بيش از اينهاست. به عنوان مثال از خود پرسيده ام من اگر زن مي بودم در ميان اين دو روش زندگي و اين دو نحوه حضور اجتماعي اگر در آزادي کامل قرار مي داشتم و فرصتي مي داشتم خودآگاه ترين و انديشيده شده ترين روش رو در نحوه حضور اجتماعي در پيش بگيرم چه مي کردم؟ پاسخ به اين پرسش رو توانفرسا يافتم و انديشيدن به اين موضوع رو بارها بدون رسيدن به نتيجه مشخصي با خستگي و فراموشي موقت موضوع به پايان برده ام. يکي از ساده ترين و مشخص ترين جنبه هاي اين نحوه حضور اجتماعي مربوط به نحوه پوشش زن مي شه. به عبارتي طبق ادبيات ديني از خود مي پرسيدم درباره حجاب زن چه موضعي بايد بگيرم؟ مجدداً تأکيد مي کنم مقصود از اين موضعگيري قضاوت درباره پوشش زنان اطرافم نيست بلکه مقصود تنها پاسخ به اين پرسشه که اگر خودم زن بودم چه رويکردي رو درباره حجاب متعارف اسلامي درباره خودم مي پسنديدم

اطلاع داريم جوامع اسلامي وجود دارند که در اونها زنان با حجاب اسلامي و بدون اون، به طور طبيعي و مسالمت آميز در کنار يکديگر زندگي مي کنند و فضاي عمومي جامعه در اين باره دچار تنشي نمي شه. مالزي و ترکيه و بعضي کشورهاي عربي نمونه هايي از چنين جوامعي هستند. اما جالبه که گويا اين وضع چندان در جامعه ما صدق نمي کنه. تأمل درباره صدق اين گزاره و عوامل احتمالي تأثيرگذار در اين وضعيت مي تونه موضوع تدقيق نظري و تحقيق عملي باشه ولي من اينجا قصد پرداختن به اون رو ندارم. درباره جوامعي که همزيستي آزاد زنان با پوشش اسلامي و غيراسلامي وجود داره به نظر جالب مي رسه بدونيم آيا زناني با پوششهاي متفاوت زماني که با يکديگر برخورد مي کنند درباره معيارها و اصول نحوه پوشش خودشون دچار تناقض يا ترديد و پرسش نمي شوند؟ دوستان صميمي که هر کدوم در پوشش خود روش متفاوتي در پيش گرفته اند آيا در مواجهه با دوستان ديگر خود درباره الگوي صحيح پوشش خودشون دچار پرسش و تناقض نمي شوند؟ در واقع سؤال رو مي شه اين طور هم پرسيد که چطور افراد در يک جامعه آزاد درباره نحوه پوشش خودشون تصميم گيري مي کنند؟ آيا در اين باره تنها وابستگي به گروههاي اجتماعي و عقيدتي و سياسي متفاوت تعيين کننده نحوه پوشش افراده و نمي شه از موردي خودآگاه و خودخواسته درباره انتخاب بين روشهاي متفاوت پوشش زنان سراغ گرفت؟

اما سؤال اصلي مورد علاقه من در اين نوشته اينه که اگر نحوه پوششهاي متفاوت زنان در يک جامعه با همديگه همزيستي پيدا مي کنند آيا مي کنه اين پوششهاي متفاوت در وجود يک نفر هم به تفاهم و همزيستي برسند؟ آيا انتخاب بين پوشش متعارف اسلامي و پوشش غيراسلامي براي زنان يک انتخاب يگانه و هميشگي و ثابته؟ ممکن نيست زني زماني با انتخاب آزاد خودش با حجاب اسلامي وارد جامعه بشه و زماني ديگر پوشش متفاوتي رو براي نحوه حضور اجتماعي خودش بپسنده؟ چرا بايد انتخاب يک روش پوشش، فرد رو از مزايا و قابليتهاي پوشش متفاوت ديگه محروم کنه و چرا نبايد ممکن باشه فرد در هر زمان با سنجش وضعيت بيروني و دروني خودش از نو براي انتخاب پوشش خودش تصميم بگيره؟ آيا در عمل چنين الگوي مرکب و متناوبي از پوشش اسلامي و غيراسلامي در جوامع آزاد نمود فردي بيروني داره و اصولاً امکان عملي شدن براش متصوره؟ آيا چنين فردي در عمل درباره شخصيت و روش زندگي خودش دچار تناقض مي شه؟ يا اين که به طور ذاتي اين دو روش متفاوت پوشش همديگه رو دفع مي کنند و انتخاب يکي، انتخاب ديگري رو ناممکن مي کنه؟ و در نهايت پرسش رو مي شه در عياري نظري در ارتباط با حجاب اسلامي اين طور مطرح کرد که آيا موضع گيري ما درباره حجاب سنتي اسلامي بايستي در نهايت به قبول يا رد مطلق و هميشگي اون بينجامه؟ و قبول و رد نسبي و موقت اون که بنا به موقعيتهاي متفاوت انجام مي شه ممکن نيست؟

البته اين موضوع روشنه که قبل از اين که مجالي براي چنين پرسشهايي پيدا بشه نياز هست کسي که مي خواد به طور جدي به اونها پاسخ بده قضاوت پيشيني درباره پوشش متعارف اسلامي و کليت ديانت اسلامي رو کنار بذاره. فرد بايد در موقعيتي خودش رو ببينه که بتونه در برابر اينها به سادگي و به انتخاب خودش بين قبول يا رد اينها جابجا بشه. در اينجا به طور مشخص در ارتباط با حجاب سنتي اسلامي اين پرسش پديدار مي شه که آيا رويکرد غالب تاريخي مسلمانان نسبت به اين دستور اسلامي صحيح بوده و اين که آيا اون رويکرد تاريخي درباره شرايط امروز زندگي ما هم صدق مي کنه؟ آيا نظرات اسلام درباره حجاب و شايد هر موضوع ديگري که مرتبط با روش زندگي دنيوي انسانه، بيانگر يک اجبار بيروني و فوق بشري است يا تنها انتخابي ممکن و متفاوت رو براي گزينش بوسيله اراده آزاد بشري در دسترس قرار مي ده؟ آيا به عنوان مثال نحوه رويکرد تاريخي مسلمانان به اسلام در قالب اصول تدوين شده و اجبار آور فقهي، تنها انعکاسي متناسب با شرايط و اقتضائات اجتماعي آن دوران بوده و امروز با تغيير در شرايط و اقتضائات زندگي جمعي و فردي بشري نحوه رويکرد متفاوتي به اسلام درست و مقبول خواهد بود؟ به چنين پرسشهايي چطور مي شه پاسخ داد تا در حد قابل قبولي از صحت پاسخها اطمينان داشته باشيم؟

زيرنويس: اين نوشته رو هم با ياد دوست عزيزم فروغ که با بودن و نوشتن خود جرأت آزاد انديشيدن را در عين احساس التزام و اعتقاد به اسلام به من آموخت منتشر مي کنم. شايد از تأثير پرواز بي محابا و بي حد و حصر انديشه هاي او بود که بنيانهاي تعصب و سنت زدگي در باورهاي دينيم متزلزل شدند

درباره فاشیسم

قبل از هر نکته ديگه اي درباره اين نوشته بايد تذکري بدم و اون اين که اين نوشته مثل تقريباً تمامي ساير نوشته هاي ديگه من که با لحن محاوره اي نوشته شده اند تضميني درباره ميزان صحت و اعتبارش نيست و تنها منعکس کننده ايده هاي ابتدايي ذهني منه. شايد با بررسي بيشتر ذهني و منطقي يا کنکاش دقيقتر تاريخي و اجتماعي معلوم بشه مطالبي که مطرح شده باطل و نادرست بوده اند. به اين ترتيب اين طور در اين قسمت نتيجه گيري مي کنم که اين نوشته تنها مطرح کننده يک ايده ابتدايي ذهني بوده و تعصب و اطميناني درباره درست بودنش ندارم

چند سال پيش يکي از دوستان عزيزم يک نظريه کلي و عمومي رو مطرح کرده بود که تقريباً بعد از هر انقلاب و تحول چشمگير اجتماعي و فکري يک دوره ناپايداري و اعوجاج نظري و عملي پيش مياد. خيلي از اتفاقات تاريخي و پديده هاي اجتماعي رو با همين اصل براي خودم توجيه کرده ام و هضمشون مي کنم. پايه منطقي نسبتاً خوبي هم مي شه براش متصور شد. بعد از هر تحول اصولي و بزرگ اجتماعي فکري، الگوهاي نظري و عرفهاي رفتاري پيشين نيز کم و بيش متزلزل و سست مي شوند و رهبران اجتماعي و چه بسا تا حدي عموم توده هاي مردم در برابر اين وضعيت جديد و بيسابقه و در جهت مديريت شرايط بوجود اومده يا تطابق يافتن با اون، اغلب انديشه ها و رفتاري ازشون سر مي زنه که در سالها و دهه هاي بعد ناپخته و نادرست و حتي وحشتناک و تصورناپذير به نظر مي رسند. اين الگو رو تقريباً در هر تحول بزرگ و اساسي تاريخي و اجتماعي مي شه ردگيري کرد. اون دوست عزيز در اين باره بيشتر روي جنايتهاي رهبران سياسي بعد از انقلابها متمرکز شده بود و در اين ميان به مائو در چين، لنين در روسيه و ناپلئون در فرانسه اشاره کرده بود و اضافه کرده بود رهبران سياسي ايران در سالهاي بعد از انقلاب اسلامي پنجاه و هفت در قياسي آماري و مستند با چنين مواردي کارنامه بسيار قابل دفاعتري دارند. من مي خوام اين موضوع رو توسعه بيشتري بدم و به اون حالتي فلسفي و اجتماعي هم بدم. در رنسانس ايتاليا در حالي که الگوهاي اخلاقي و هنجارهاي اجتماعي قرون وسطاي اروپا متزلزل شده بود براي پايه ريزي دستگاه فکري و اجتماعي جديد افکار متفاوت، غيرمنتظره و تکان دهنده اي از سوي افرادي از قبيل ماکياولي مطرح شدند. اين وضعيت تقريباً درباره توماس هابز و جريان روشنگري اروپا هم صدق مي کنه. اين افراد تنها موارد شاخص اين گرايش فکري و اجتماعي هستند و مي شه انتظار داشت چنين نظرياتي به صورتي ناگزير کم و بيش لااقل تا حدي در ساير رسته هاي فکري و توده هاي گوناگون اجتماعي اون دوران و سالهاي بعد از اون حضور داشته است

در همين زمينه مدتيه که احوالات ناپلئون، رهبر شاخص فرانسه در سالهاي بعد از انقلاب فرانسه موضوع کنجکاوي و تعجب من بوده. اصلاً نمي تونم توجيه کنم چطور در قرن نوزدهم و در حالي که اروپا تجربيات جديد و قابل تأملي از قبيل اکتشاف دنياي جديد، رنسانس ايتاليا، اصلاحات مذهبي و عصر روشنگري رو پشت سر گذاشته آدمي ظهور مي کنه که لابد به سبک کشورگشاييهاي دوران باستان و قرون ميانه قصد داشته با دست زدن به سلسله اي از لشکرکشيهاي نظامي جهان رو زير سلطه خودش بگيره و از فرانسه حرکت مي کنه و با گذشتن از اروپاي مرکزي و اروپاي شرقي سر از روسيه و شمال آفريقا در مياره. از اين بابت بد نيست به فاصله زماني موجود بين نادر شاه که به روايتي آخرين جهانگشاي آسيايي بوده و ناپلئون دقت کنيم تا شايد برامون روشنتر بشه ناپلئون با استفاده از چه تزهاي فکري تاريخ مصرف گذشته اي کار مي کرده. اين آدم دنبال چي بوده و با خودش چي فکر مي کرده و چه توجيهي براي چنين حرکتي که در ظاهر خودش با توجه به شرايط جامعه جهاني معاصر خودش، ابلهانه و کودکانه به نظر مي رسه داشته است. و موضوع زماني جالبتر مي شه که اين آدم به عنوان يک رهبر ملي همچنان در دوران ما هم مورد احترام و بزرگداشته و لابد مايه غرور و افتخار فرانسه هم محسوب مي شه. واقعاً نمي دونم چطور مي شه چنين قضاوتي درباره ناپلئون براساس رفتارهايي که ازش سر زده داشت؟

حالا شايد وقتش باشه براين اساس نگاهي به هيتلر در آلمان و موسوليني در ايتاليا بيندازيم. براساس چيزي که در دو بند قبل نوشتم اين دو رهبر ملي رو شايد بهتر در بستر معنايي خودشون بفهميم. در اين باره همچنين بايد به اين نکته توجه کنيم که به اعتقاد من هيچ حرکت وسيع و بزرگ اجتماعي سياسي در يک جامعه بدون همراهي و همدلي نسبي توده هاي وسيع مردم ممکن نمي شه و در واقع به سادگي براي من قابل تصوره به هر دليلي مردم انگيزه ها و سائقهايي براي همراهي با هيتلر و موسوليني داشته اند که در جاي ديگري غير از رهبري اين دو نفر پاسخي براي اون احساس نياز خود نمي يافته اند. مدل ابتدايي که درباره نازيسم و فاشيسم به ذهنم خطور مي کنه اينه که اين دو جامعه هم در بخشي از تاريخ تطور و تکوين اجتماعي و فکري خودشون به مرحله اي از بيداري و عزم اجتماعي رسيده بودند و در صدد بوده اند بنا به خواسته ها و شرايط خودشون رابطه خودشونو با جهان اطرافشون تنظيم کنند و به دنبال نظريات و هنجارهاي فکري و اجتماعي متفاوت از چيزي که از بيرون و از طريق ملل قدرتمند اروپايي ديکته مي شده بوده اند و در مسير نظريه پردازي براي چنين نظريه اجتماعي جديد و متفاوتي سر از الگوهاي فکري مانند نازيسم و فاشيسم در آورده بوده اند. به خصوص درباره فاشيسم که گويا پايه هاي فلسفي و تئوريک قدرتمندتري داشته، به نظر مي رسه جبهه گيري در برابر دموکراسي و ليبراليسم موجود در مدلهاي فرانسوي انگليسي روشن و مشخص بوده. بعيد نيست هيتلر و موسوليني اگر قادر بودند در مواجهه نظامي ابتدايي خود با قدرتهاي بزرگ جهان معاصر خودشون قدري توفيق بيابند و به اين ترتيب فرصت بيشتري براي بهسازي و پخته تر کردن تزهاي فکري اوليه شون مي يافتند لااقل طي چند نسل توليدات فکري بهتر و قابل دفاعتري از نازيسم آلماني و فاشيسم ايتاليايي شاهد مي بوديم

حالا مي تونيم از بيرون نگاهي به قضاوتهايي که درباره ناپلئون و هيتلر و موسوليني انجام مي شه داشته باشيم. چنان که گفتم ناپلئون در فضاي عمومي جهاني، شخصيتي مورد احترام و بزرگداشته و اين در حاليه که هيتلر و موسوليني منفورترين و وحشتناکترين چهره هاي تاريخي معاصر تصوير مي شوند و انديشه هاي دولتهاي اونها به طور جدي و کم سابقه اي مورد خشم و غضب ليبرال دموکراسي غالب اروپايي قرار گرفته و در عمل تبديل به خط قرمزهايي شده اند که کوچکترين تمايلي براي تشکيک و تدقيق در چنين قضاوتي درباره نازيسم و فاشيسم با واکنشهاي غيرمنتظره محافل رسانه اي و چه بسا آکادميک مواجه مي شوند. نازيسم و فاشيسم تبديل به نمادها و سمبلهاي جنايت عليه بشريت و شکنجه و نسل کشي شده اند چنان که گويا قبل از اين هيچ گاه چنين مواردي در تاريخ وجود نداشته است. چنان که گويا نمي شه مصداقي براي چنين مواردي در رفتارها و نظريات افرادي از قبيل ناپلئون و رهبران تاريخي ساير دولتهاي اروپايي که امروز سردمدار نظم نوين جهاني شده اند پيدا کرد. البته در اين ميان بايستي به اين موضوع هم توجه داشت جنايات هيتلر و موسوليني برعليه کشورهاي همسايه خودشون آخرين نمونه بزرگ از اين قبيل پديده ها بوده و خاطرات اون سالها هنوز به خوبي در اذهان نسلهاي جنگ باقي مونده و نيز پوشش رسانه اي جنگ جهاني دوم شايد در نتيجه تحولات تکنولوژيک خيلي بيشتر از موارد مشابه و شايد بدتر از اون در تاريخ اروپا بوده باشه. اما همچنين نمي شه نقش آمريکا و چه بسا لابيهاي متنفذ صهيونيستي رو در تصويرسازيهاي رنگارنگ رسانه اي و ادبي و هنري و فکري و آکادميکي که به طور اختصاصي برعليه اين دو نفر و تزهاي فکري دولتهاشون شکل گرفته ناديده گرفت. آمريکا شايد با تأکيد بر روي چنين تصويرسازيهايي درباره جنگ جهاني دوم به طور غيرمستقيم مي خواد به اروپا يادآوري کنه دخالت او بود که اروپا رو از چنگال اين شياطين ضدبشري و جنايتکاران ضدانساني نجات داد و از سوي ديگر جنگ جهاني دوم نقطه عطفي بود که اقتدار بي چون و چراي آمريکا رو در صحنه جامعه جهاني نشون داد و تثبيت کرد. اگر دخالت آمريکا نبود، طبق ادبياتي که در مورد ناپلئون به کار مي ره درباره هيتلر مي شه گفت موفقيتهاي نظامي افتخارآميز و غرورانگيزي در پيشبرد اهداف دولت خودش به دست آورده بود

هدف از نقل اين قضايا تنها توجه دادن به بازيهاي احتمالي که در عرصه رسانه اي و ادبي و تئوريک ممکنه از سوي قدرت و در قبال افکار عمومي جهاني درباره اين موضوع اعمال شده باشه نيست بلکه ملاحظات کلي تري هم در منظر قرار داره. و اون تشکيک در معيارهاي اخلاقي ذهني ايه که ما آدمها براساس نظام فکري مورد علاقه خودمون وضع مي کنيم و براساس اون رفتارهاي اجتماعي سياسي نظامها و کشورهاي مختلف رو مورد ارزيابي قرار مي ديم. مي خوام بگم من با مرور داستان فاشيسم اين احساس مکرر رو در ذهن تکرار مي کنم که اين معيارهاي قضاوتهاي اخلاقي ذهني ما چگونه به نحو رسوا و غيرقابل قبولي تحت تأثير نظامهاي فکري نسبي و نامطمئني که در ذهن خودمون استوار کرده ايم هستند. به تاريخ که نگاه مي کنم فاش مي بينم که در عمل، راه پيشرفت و تجمع تجربه انساني از چيزي گذشته که امروز به نام جنايت عليه بشريت محکوم مي شه! همه تحولات بزرگ بشري شايد پيش و بيش از هر چيز ديگه اي متضمن و مستلزم خونريزي و هزينه هاي سنگين انساني و تشويش در نظمهاي مستقر پيشين بوده اند. و اگر اين ايده محافظه کارانه و متناقض و نارساي دوري از پرداخت هزينه هاي انساني اصل قرار مي گرفت شايد امروز بايد سراغ انسانها رو هنوز در غارهاي پيش از تاريخ مي گرفتيم. من البته موافق جنايت عليه بشريت نيستم! هر پديده و رفتاري، صرفنظر از اين که ما چه اسمي روش مي ذاريم و چه قضاوتي درباره اش انجام مي ديم در هستي بدون پاسخ نمي مونه و در تصادم پديده هاي گوناگون اين جهان در نهايت در جاي مناسب خودش قرار و آرام مي گيره. تنها به اين موضوع توجه مي دم که داستان زندگي بشر قدري پيچيده تر از اونه که با تعدادي اصل متصلب ذهني بشه به سادگي درباره اش قضاوت اخلاقي سرراستي ارائه داد. به اين ترتيب همچنين با هرگونه نظريه پردازي که با تکيه بر تعدادي اصل ذهني تصنعي و خودساخته، مدعي توضيح کامل و فراگير اين جريان و روند زندگي پرآشوب بشري باشه به ديده ترديد و پرسش خواهم نگريست. و شايد اين داستان هم جنبه ديگه اي از اون داستان عمومي خلقت و هستي باشه که در تعادلي از عقلانيت و افسون شهود توضيح ناپذير انساني بايد باهاش مواجه شد. معناي نهايي و چيستي و چگونگي وضع بشر بر اين کره خاکي دور از دسترس هر انديشه و سخني است و به اين ترتيب مشتاقم در برابر اصل قرار دادن انديشه ها و فلسفه هاي گوناگون و پوک و پرطمطراق، تجربه آزاد انساني رو در درجه نخست از اولويت و اهميت قرار بدهم. هيچ مسيري براي محدود کردن تجربه هاي بشري برام قابل تصور نيست و نظريات و قضاوتها و اصول گوناگون فکري و فلسفي و اخلاقي و ديني و عرفي و سنتي در برابر اصل آزادي تجربه انساني چنان متزلزل و ناچيز جلوه مي کنند که نمي تونم براشون وزني قائل بشم. و البته فرد و نظام تجربه گر در مواجهه با ذات متکثر و متصادم دنيا و هستي، گريزي از نتايج و پيامدهاي طبيعي تجربيات خودش نخواهد داشت و بايستي از قبل ريسک مواجهه با اين واکنشهاي طبيعي هستي و محيط اطراف رو پيش خودش پذيرفته باشه

زيرنويس: اين نوشته رو به افتخار انديشه ها و انگيزه هاي آقاي احمدي نژاد در ستيز و پرسش از هژموني تبليغاتي و رسانه اي امپرياليسم آمريکا و ليبرال دموکراسي غربي و به خصوص توجهي که در اين سالها نسبت به موضوع هولوکاست جلب کرده منتشر مي کنم

دوشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۶

تاریخ اصلاحات 6

فرقه هاي پروتستان؛ قرنهاي شانزدهم و هفدهم

اصلاحات مذهبي پروتستان با ايجاد تحريک براي ارتباط شخصي با خداوند بستر مساعدي براي ظهور فرقه ها فراهم آورد. دهه هاي ابتدايي اين حرکت شاهد جدايي بين فرقه لوتري و کليساهاي اصلاحي بر مبناي ماهيت عشاي رباني بود. آناباپتيستها با تجديدنظري که درباره غسل تعميد انجام داده بودند تقريباً به زودي به اين حرکت فرساينده پيوستند. تا دهه 1560 اختلاف نظرات باستاني درارتباط با سه گانگي خداوند احيا شد. فرانسيس ديويد که در سال 1564 در ترانسيلوانيا به عنوان اسقف منصوب شد شروع به موعظه کردن در اين باره کرد که تنها خداوند پدر الهي و غيبي است. هواداران او به زودي با نام يگانه پرستان شناخته شدند. اين عنوان به طور اوليه از سوي مخالفانشان به عنوان يک توهين به کار مي رفت. ايشان هرچند ابتدا بوسيله افرادي که درباره حقيقت اطمينان داشتند مورد پيگرد قرار گرفتند اما يگانه پرستان خود به نحو مصممي از تعصب عقيدتي پرهيز مي کردند. حضرت مسيح مورد احترام ايشان بود حتي اگر به عنوان يک خداي واقعي مورد قبول نباشد. به اين ترتيب در يگانه پرستي دوران مدرن الهه هاي اديان ديگر نيز چنين وضعي دارند

همين قاطعيت در ارتباط با آمادگي پذيرش هرگونه حقيقت الهي ديگر از مشخصات کواکرها مي باشد که پيروان جورج فاکس هستند. او موعظه هاي خود را در دهه 1650 در انگليس آغاز کرد. عنوان کواکر نيز در اصل لغتي استهزا آميز براي اين فرقه بود که در زمان فاکس قابل تطابق با سرخوشي تلقي مي شد. اين گروه خود نام جامعه رفقا را براي خود استفاده مي کرد. شيفتگي کواکرها نسبت به تحمل مذهبي به زودي در قالب تأسيس پنسيلوانيا در سال 1681 نمود يافت. انگليس در قرن هفدهم بزرگترين بستر مساعد براي فرقه هاي پروتستان بود. برجسته ترين نمونه در اين ميان که در برابر کليساي آنجليکان قرار گرفت پرسبيتريانها يا ريش سفيدگرايان بودند که نظرياتشان از کالوين و مکتب ژنو او اخذ شده بود

پرسبيتريانها به خاطر تعهد و تصميمي که براي اخذ خوبيهاي هر مذهب ديگري در خود احساس مي کردند بسياري از افرادي را که درباره موضوعات نظري با آنان هم عقيده بودند تحت تأثير خود قرار داده و مستحيل ساختند. محصول اين پديده فرقه ديگري بود که در طي دوره رفاه عمومي انگليس تأثير فراواني داشت و به طرق متفاوتي با عناويني همچون انشعابگرايان، استقلالگرايان يا جماعت گرايان شناخته مي شوند. انشعابگرايان بر اين باور بودند که هر جماعت کليسايي محلي مسيحيان بايستي به طور کامل متعهد امور مربوط به خود باشد. يکي از اين جماعتهاي کليسايي شامل بسياري از آباي مهاجرين، انگليس را در سال 1608 ترک کرد تا از آزادي مذهبي هلند بهره مند شود. از ميان اعضاي اين گروه باپتيستها اشتقاق يافتند. برخي از انشعابگرايان انگليسي در آمستردام مراسم آناباپتيستها را براي غسل تعميد افراد بالغ اخذ کرده و اجرا نمودند. يک گروه از اين افراد زماني که در حدود سال 1612 به لندن بازگشتند در آنجا يک کليساي باپتيست مستقر ساختند. توسعه اي که بعداً طي آن قرن در انگليس و مستعمرات انگليسي در آمريکا بوجود آمد در نهايت منجر به ايجاد کليساهاي متعدد باپتيست در سراسر جهان شد

ميراث اصلاحات؛ تا قرن بيستم

تخاصمات تلخي که در نتيجه اصلاحات مذهبي بوجود آمدند در تمامي قرنها تا زمان ما در تاريخ اروپا تداوم يافتند. تا اواخر قرن هفدهم اين موضوع هنوز قضيه مورد مناقشه در ميدانهاي جنگ بود. رقابت بين کاتوليکها و پروتستانها يکي از مشخصات اصلي جنگ سي ساله از سال 1618 تا سال 1648 بود. در يک سطح محليتر همين موضوع مسبب جنگ بوينه در سال 1689 بود. در قرن هيجدهم ميراث اصلاحات مذهبي به شکل محدوديتهاي مدني ديده مي شود که از سوي هرکدام از طرفين بر طرف مقابل اعمال مي شد. هيچ پروتستاني مجاز نبود در امپراطوري هاپسبرگ مطابق مذهب خود رفتار کند. هيچ کاتوليکي و حتي هيچ پروتستاني به جز آنجليکانها نمي توانست منصبي عمومي در انگليس داشته باشد. طي قرن نوزدهم اين محدوديتهاي غيرمدني بتدريج مورد مسامحه قرار گرفت. اين اتفاق معمولاً ناشي از مخالفت شديد در بخشهايي بود که يک فرقه از نقاط قوت محلي برخوردار بود. مبارزه براي آزادي کاتوليک در بريتانيا نمونه اي از اين دست است. در نهايت در نيمه دوم قرن بيستم يک جنبش چند فرقه اي کليسايي براي احياي مقداري از محبت برادرانه در بين دشمنان سنتي آغاز شد. نقاط عطف مهم در اين روند شامل تشکيل انجمن جهاني کليساها در سال 1948 و انجمن دوم واتيکان در سال 1962 تا 65 بود. اما خشونتهاي فرقه اي که براي ربع قرن در ايرلند شمالي از سال 1970 بوجود آمده بود به روشني نشان داد جنبه تاريک اصلاحات مذهبي چيزي نيست که کاملاً مربوط به گذشته باشد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

مختصری از فقه اسلامی 1

قرن اول هجري

فقه در سده نخستين هنوز صورت مجموعه اي از تعاليم نظام يافته را به خود نگرفته بود. به طور انتزاعي و از ديدگاه يک مورخ آنچه مي توان به عنوان تعاليم فقهي تمييز داد مسائل مربوط به آداب و احکام عبادات، بحث از احکام معاملات و سياسات را مي تواند در برگيرد. با وفات رسول اکرم در سال 11 قمري باب نزول قرآن و درک مستقيم سنت نبوي مسدود گرديد و از آن پس آموزش فقهي افتاء و قضاء بر پايه درک عالمان از کتاب و سنت استوار گرديد. تا ميانه سده اول در روزگار صحابه برخي چون امام علي، ابن مسعود، ابي بن کعب و معاذ بن جبل و در نسلي متأخرتر ابن عباس و ابن عمر در حکم فقيهان صحابه شناخته شده و در استفتائات طرف مراجعه بودند. اختلاف ديدگاههاي فقهي از يک سو به رأي فقهي و از سوي ديگر به اختلاف در احاديث مرجع مربوط مي شد. درباره اختلاف حديث مسائلي چون وجود احاديث برساخته، احاديث ناشي از وهم صحابه، وجود ناسخ و منسوخ، عام و خاص و محکم و متشابه در احاديث نبوي باعث تعارض ميان احاديث دانسته مي شد. کاربرد رأي در مسائلي که حکمي درباره آنها در کتاب و سنت موجود نبود يا تصور مي شد موجود نيست مطرح بود. برخي شاخصان صحابه خود را مجاز مي شمرده اند در مقام قضا يا افتا برپايه شناخت عمومي خود از احکام اسلامي در صورت نيافتن حکمي قرآني يا نبوي رأي شخصي را معمول دارند. در سيره خلفاي نخستين در کنار وضع احکامي در حوزه تصميمات حکومتي و امور اقتصادي، در مسائل حقوق خصوصي و حتي عبادي نيز سنت نهاده مي شد. اين احکام موضوعه حتي گاه تغيير سنتي سابق به سنتي جديد بود. ممنوعيت بيع امهات اولاد، سنت نماز تراويح، نافذ شمردن طلاق ثلاث و تحريم متعه زنان از اين انواع دانسته است. در اواخر دوره خلافت عمر سنت شيخين به عنوان سنتي لازم الاتباع در ميان گروهي وسيع از مسلمانان موضوعيت يافته بود. بعداً در عصر تابعان به جز در ميان محکمه بر اين موضوع پاي فشرده نمي شد. براساس رواياتي از برخي صحابه از افزودن قضاي صالحان و رأي به عنوان منابع جبران کننده در صورت فقدان حکمي از کتاب و سنت خبر داده شده است

در دوره تابعان آراي صحابه خود به عنوان منبعي قابل اعتماد مورد توجه فقيهان قرار گرفت و باعث توسعه در منابع فتوا و نيز محدود شدن دايره کاربرد رأي شد. در نيمه دوم سده اول دامنه وسيعي از اختلافات رأي در عراق و حجاز به اختلاف در روايات مورد استناد آنان برمي گشت. در اين دوره فعاليتهايي براي جمع کردن بين روايات متفاوت صورت گرفت. فقه عراقي از نظر کاربرد اجتهاد الرأي پيشتر بود و سپس فقه حجازي و شامي مسير مشابه را در راه تدوين فقه طي کرد. اختلاف در محافل سده نخست نامطلوب نمي نمود و آن را به مثابه آزادي نسبي فقيه در برداشت از منابع فتوي مثبت تلقي مي کردند. در گذار از سده اول به دوم اختلاف فقيهان گونه اي از توسع براي مکلفان پنداشته مي شد و آن را رحمتي الهي براي امت مي دانستند. در اين دوره چهره بومي بر مکاتب فقهي غلبه داشت و براين اساس در هر بوم توجه به نقلها و نظرهاي هر يک از صحابه متفاوت بود. در مدينه در کنار سلسله پيشوايان مکتب اهل بيت مکتبي از عالمان غيرشيعي با عنوان فقهاي سبعه وجود داشتند که بيش از همه متأثر از عمر عايشه ابن عمر و ابوهريره بود. مکه قرابت بيشتري با عراق داشت. در عراق در مباحث تابعان نخستين سه صحابه امام علي، عمر و ابن مسعود نقش پايه را ايفا مي کردند. تابعان نسل دوم همچنين تحت تأثير اصحاب متأخر چون ابن عباس و ابن عمر بودند. در گوفه دو گرايش علوي و آموختگان اصحاب ابن مسعود نمايندگاني داشت. در بصره برجسته ترين نماينده گرايش به آموزشهاي حجاز حسن بصري بود. فقهاي اهل تحکيم از زماني بس متقدم برخي نظريه هاي عمومي در فقه ارائه کرده بودند که منجر به مکتبي مستقل در آن دوره شده بود. آنان براساس بدبيني به احاديث رايج براساس عمومات قرآن عمل مي کردند و تندروان آنان اجتهادالرأي را قبول نداشتند ولي نجدات به آن گرايش داشتند

منبع اصلي اين نوشته در پايان اين مجموعه ذکر خواهد شد

یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶

جنین شناسی در قرآن

دوست عزيزي از زمره اهالي پيگير مطالعه و جستجو پاي يکي از نوشته هاي پيشينم با عنوان تصويري براي آينده جمهوري اسلامي، لطف کرده و جهت اطلاع لينک مطلبي رو درباره جنين شناسي در قرآن قرار داده. مطلب لينک داده شده رو ديدم. نويسنده اون مطلب وبلاگي که گويا با هدف کلي تبليغ دين مسيحيت در صدد تشکيک در اعجازآميز بودن اشارات قرآني درباره جنين شناسي براومده در پايان مقاله اراده کرده چنين نشون بده که اشارات قرآني در اين باره برگرفته از اطلاعات پزشکي بوده که بوسيله دانشمندان يوناني از جمله جالينوس مطرح شده بود و در زمان پيامبر به ايران و ساير نواحي همجوار گسترش يافته بود و احتمالاً از اين طريق بوسيله پيامبر در قرآن مطرح شده اند. در اين باره ضمن اين که فکر مي کنم بررسي نويسنده مزبور به اندازه کافي دقيق و منصفانه نبوده و امکان انجام مقايسه هاي دقيقتر و مستندتر بين اشارات قرآني و نظريات پزشکي يوناني درباره جنين شناسي همچنان وجود داره در اين باره فکر مي کنم همچنين يک نکته عمومي تر و مهمتر هم مي تونه مطرح باشه

اشارات قرآن رو به موضوعات مرتبط با جنين شناسي شايد بشه زيرمجموعه اشارات قرآن به پديده هاي گوناگون طبيعي قرار داد. اشارات قرآن در بسياري از اين موارد وجهي اعجازآميز نداشته و در بيشتر موارد به نظر مي رسه مقصود تنها توجه دادن مخاطبين کلام قرآن به پديده هاي مختلف طبيعي بوده. چنان که گويا آنچه از اين اشارات مورد نظر قرآن بوده، گونه اي پل زدن از اين پديده هاي طبيعي اطراف انسانها به شناخت و تأمل در امر خداوند بوده. گونه اي آشنايي زدايي و عادت زدايي از ذهنيت انسانها نسبت به پديده هاي مختلفي که در زندگي روزمره بارها باهاش مواجه شده اند ولي بهش توجهي نکرده اند. شايد اين طور بشه گفت که اين عادت زدايي ذهني هم در جهت تعمق و تأمل بيشتر در احوالات اين دنيا بوده. اگر به اين شکل به اشارات قرآني درباره قضاياي جنين شناسي نگاه کنيم اين که در زمان نزول قرآن اطلاعاتي درباره اين موضوع از منابع يوناني در محيط در تماس با اسلام و قرآن وجود داشته خودش براي مقصود قرآن مي تونسته کمک کننده باشه و اذهان افراد رو در اين زمينه از قبل آشنا و آماده کنه. در واقع قرآن در اين مورد خواسته اين توجه رو به مخاطبينش بده که در ارتباط با موضوعات مرتبط با جنين شناسي نگاهي از روي تأمل و معطوف به جريان کلي هستي و معناي فراگير خلقت داشته باشند. قصد قرآن در اين مورد شايد صرفاً اين نبوده که اطلاعاتي دست اول و اعجازآميز از چگونگي تکوين جنين در رحم مادر بده بلکه خواسته نحوه نگاه و نحوه رويکرد به اين موضوع رو در راستاي کلي دستگاه معنايي و هستي شناسي خودش قرار بده

اين موضوع در دوران ما کاربرد روشن و مشخصي مي تونه داشته باشه. در دوراني که طبق سنت و فرهنگ غربي توجه و علاقه به علوم گوناگون تجربي و بررسي پديده هاي گوناگون طبيعت و هستي صرفاً در جهت تدوين هرچه کاملتر نظريه اي ماشيني براي توصيف و توجيه پديده هاي هستي است و تأمل و تدقيق در احوال جهان خالي از هر گونه احساس و ارتباط دروني انساني است اين گونه اشارات قرآني معناي روشنتر و مشخصتري پيدا مي کنند. شايد به اين ترتيب قرآن از ما دعوت مي کنه در نگاه و توجه به موضوعات گوناگون علوم تجربي و پزشکي با تمام وجود و درک و احساسات انساني خود با موضوع درگير بشيم و اون موضوع رو در يک بستر و زمينه معنايي وسيعتر و فراگير فهم کنيم و از کاستن هستي به مجموعه اي از روابط منطقي و رياضي و بيروني صرف بپرهيزيم. اين ارتباطي که قرآن بين اين پديده هاي طبيعي و تماميت انساني از يک طرف و تماميت هستي از طرف ديگه برقرار مي کنه به عنوان مثال در حيطه مرتبط با جنين شناسي در اين عبارات زيباي قرآني متجلي مي شه: هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يکن شيئاً مذکوراً، انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سميعاً بصيراً.. در ارتباط با اين آيات نکته جالب ديگه اي هم که مطرحه اينه که به نوعي به ماهيت ترکيبي نطفه اي که انسان ازش بوجود مياد (لقاح بين سلول جنسي نر و ماده) اشاره کرده و چنين موضوعي و حتي حدس و گماني نزديک به اون نه در زمان جالينوس و بلکه تا قرنها پس از او و پس از نزول قرآن مورد توجه دانشمندان و پزشکان قرار نگرفته بود

حداقل کارکرد اين گونه گزاره هاي قرآني که در اونها اشاره به اتفاقات و پديده هاي گوناگون طبيعي مي شه اينه که نشون مي ده در کنار نحوه رويکرد غالب غربي به علوم تجربي و انساني که افراد در اونها تنها از طريق عقل محاسبه گر و تجزيه گر با داده هاي محيط اطراف تعامل مي کنند، اين امکان هم وجود داره که انسان با تمامي ابعاد وجودي خودش و تمامي درک و احساس انساني خودش با اطلاعات و محرکهايي که از محيط اطراف دريافت مي کنه مواجه بشه. شايد اگر تنها همين روش جايگزين و کارساز براي نحوه انديشيدن درباره جهان رو از اشارات قرآني استنتاج کنيم ديگه احساس نياز کمتري براي اعجازآميز نشون دادن برخي از اين اشارات داشته باشيم. چه بسا به مقصود اصيل قرآن هم نزديکتر شده باشيم

زيرنويس: اين نوشته رو به دوست عزيز ديگرم، دکتر مسعود شهابيان که درباره جنين شناسي در قرآن کار تحقيقاتي مفصل و منظمي به انجام رسونده تقديم مي کنم

شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶

خاطرات پزشکی 3

يکي از اقدامات معمولي که در بخشهاي آموزشي انجامش بر عهده انترنهاست گرفتن نمونه خون شرياني بيماره. گرفتن نمونه خون وريدي بيماران که در طيف وسيعتري از مواقع و براي آزمايشات معمول خوني انجام مي شه از جايي که نحوه انجامش ساده تر و کم عارضه تره به طور معمول بر عهده کادر پرستاري بخشهاست. براي گرفتن نمونه خون شرياني به طور معمول از سرنگ و سرسوزن انسولين که کوچکترين و ظريفترين سرنگ و سرسوزن در دسترس در بخشها هستند بايستي استفاده بشه. محل گرفتن معمول نمونه خون شرياني شريان راديال در مچ دست و جاييه که معمولاً نبض اين شريان لمس مي شه. بعد از اين که سرنگ رو با هپارين آغشته مي کنند تا خون در داخلش منعقد نشه، سر سوزن سرنگ رو با روش خاصي وارد شريان مي کنند و در حد يک سي سي خون مي کشند

در اولين ماه حضورم در بخش اورژانس يکي از نکات موجب نگرانيم در حوزه اقدامات عملي که طي بخش اورژانس بايستي انجام مي دادم مربوط به همين روش گرفتن نمونه خون شرياني بود که تا اون زمان براي انجام دادنش تجربه و اعتماد به نفس کافي نداشتم. نکته جالب و مهم در اين بين اين بود که در بيمارستانهاي تبريز من هيچ وقت نديده بودم با استفاده از سرنگ و سرسوزن انسولين براي اين کار اقدام کنند و به خاطر نبود اين سرنگها هميشه از سرنگ دو سي سي که بعد از سرنگ انسولين کوچکترين سرنگ محسوب مي شه استفاده مي شد. سرسوزن سرنگ دو سي سي خيلي درشت تر از سرسوزن انسولينه. اين سرسوزن درشت ضمن اين که عمل دردناک گرفتن نمونه خون شرياني رو در حد شکنجه دادن بيمار دردناکتر مي کنه، طبق تجربه خودم که بعدها گرفتن نمونه خون شرياني با سرنگ انسولين رو در بيمارستانهاي مشهد تجربه کردم، باعث مشکلتر شدن خون گيري مي شه و در عمل نياز به تکرار چندين باره اين عمل دردناک براي بيماران پيدا مي شه

يک روز در اواسط ماه بخش اورژانس، من انترن اتاق سي پي آر بودم. مريضهاي بدحال که نياز به مراقبتها و اقدامات ويژه دارند در اين اتاق تحت نظر قرار مي گيرند. طبق دستور يک نفر از پزشکان مسؤول اورژانس قرار شده بود از يکي از بيماران نمونه خون شرياني بگيرم و من طبق معمول در انجام اين کار با استفاده از سرنگ دو سي سي مشکل داشتم و تلاش اوليه ام با شکست مواجه شد. اين گونه موارد شکست تا جايي که ديده بودم در گروه انترني مون کم شمار نبود و تقريباً موضوع شايع و مورد انتظاري بود. دوست نداشتم با يک تلاش ناموفق ديگه مريض رو بيش از اين آزار بدم. از اتاق بيرون آمدم تا از يکي از انترنها بخوام اون هم يکبار امتحان کنه ولي متأسفانه اورژانس اونقدر شلوغ بود که کسي رو که وقت آزادي براي اين کار داشته باشه پيدا نکردم. زماني که به اتاق برگشتم با مؤاخذه پزشک مسؤول اورژانس مواجه شدم که از اين شکايت داشت که چرا هنوز کار بيمار انجام نشده. در حال توضيح وضعيت بودم که ناگهان با برخورد تند و غيرمؤدبانه اش مواجه شدم. از من خواست اونجا نايستم و اين که ديگه نيازي نيست تو اورژانس بمونم. من سعي کردم از اتفاقي که افتاده به درستي مطلعش کنم و مطمئن بشم اين طور فکر نمي کنه که من سعي دارم به نحوي وقفه ايجاد شده در کار بيمار رو توجيه کنم. ولي اين آقاي دکتر که بعداً فهميدم اصولاً از اعضاي هيئت علمي دانشگاه هم نبوده و تنها قراردادي موقت براي کار در اورژانس داشته گويا مشکل رو حادتر از اين مي ديد و در ميان صحبتهاي من با حالت فرياد و تشر بهم دستور داد از اورژانس بيرون برم. و در نهايت هم با استفاده از دستش من رو به بيرون از اتاق سي پي آر هل داد! چنين رفتاري از يک پزشک متخصص که در يک بيمارستان آموزشي معتبر در موقعيت مربي آموزشي قرار داره اون هم در برابر يک انترن البته غيرمنتظره و بعيد بود. اين قضايا در برابر بيماران، همراهانشون، کادر پرستاري و ساير پزشکان حاضر در اورژانس اتفاق مي افتاد. آقاي دکتر با اين رفتارش در موقعيت شکننده و غيرقابل دفاعي قرار گرفته بود و مي دونستم اگر در برابر اصرارش براي بيرون رفتن از اورژانس مقاومت کنم و به عنوان نمونه به اين نحوه رفتارش با يک انترن اعتراض کنم و ازش توضيح بخوام، او در اين مسير اشتباه و عصبانيت آميزش به اندازه کافي پيش خواهد رفت که موضوع سروشکلي جدي و حقوقي پيدا کنه و من در کميته انضباطي عليه اين رفتارش اقامه دعوا کنم. ولي تصميم نهاييم بر اين شد که موضوع رو جديتر از اين نکنم و عليرغم اين که او در برابر من رفتار منصفانه اي نداشت من با اغماض با اين برخوردش روبرو شدم و بدون مقاومت بيشتر از اورژانس بيرون آمدم

اون روز ديگه من به داخل اورژانس برنگشتم ولي همچنان روي نيمکتي که براي همراهان بيماران در برابر پذيرش اورژانس قرار داشت و از اونجا داخل اورژانس به خوبي ديده مي شد نشستم و دفترچه لغات انگليسي رو که همراهم بود از سر بيکاري مرور مي کردم. از اون روز به بعد سعي مي کردم در قسمتي از اورژانس حضور داشته باشم که با اين آقاي دکتر برخوردي نداشته باشم و به اين شکل بدون مورد خاص ديگه اي بخش رو به پايان رسوندم. هرچند شايد اين اتفاق در نهايت باعث شد که من اون ماه از بخش اورژانس نمره قبولي نگيرم و تجديد دوره بشم. در روزهاي بعد از اون اتفاق، انترنهاي همگروه گاه و بيگاه ازم دلجويي مي کردند. من هم اغلب بهشون مي گفتم از اين رفتار آقاي دکتر هيچ ناراحت نشده ام و بيشتر براي وضعيت عاطفي و رواني ناپايدار طرف مقابلم تأسف خورده ام. يکيشون هم مي گفت که با ديدن اون برخورد به ساير انترنها پيشنهاد داده بوده که به عنوان اعتراض همگي اورژانس رو ترک کنند. من هم گفته بودم راضي به چنين اقدامي که احتمالاً مي تونست واکنش شديد گروه آموزشي بخش اورژانس رو نسبت به کل گروه انترني ما برانگيزه نبوده ام. در ماههاي بعد داستان رو براي چندين نفر ديگه از انترنها که تعريف مي کردم همگي با تعجب و ناباوري واکنش نشون مي دادند و يکي از من با تعجب پرسيده بود که چرا برعليه اش اقدام نکرده ام و خسارت سنگيني ازش نگرفته ام

از اون به بعد تا چند ماه چگونگي برخورد نگهبانها با همراهيان بيماراني که اصرار داشتند خارج از وقت ملاقات وارد بخشهاي بيمارستان بشوند موضوع جالبي براي تماشا و دقت نظر من شده بود. وقتي مي ديدم نگهبان زماني که مي خواد يکي از همراهان بيماران رو به خارج از بخش هدايت کنه در ورودي راهروي بخش رو با يک دستش باز مي کنه و با جملات احترام آميز از همراه بيمار مي خواد براي رعايت مقررات، بخش رو ترک کنه و در همين حال با دست ديگه اش حرکت فرد رو به خارج از ورودي بخش همراهي مي کنه و همچنان تا چندين دقيقه با عناوين محبت آميز و محترمانه توضيح مي ده که ورود همراهان به بخش خارج از وقت ملاقات چه مشکلاتي مي تونه براي بيماران و کادر درماني بخش بوجود بياره، ياد رفتار اون آقاي دکتر با خودم مي افتادم و اين دو نحوه برخورد رو با هم مقايسه مي کردم. نگهباني که معلوم نيست ديپلم يا سيکل داره يا نداره، در برابر همراه بيماري که چه بسا تازه از روستا رسيده و چيزي از آداب شهري و قوانين بيمارستان نمي دونه رفتاري رو انجام مي ده که پزشک متخصص در اورژانس اون رو از يک انترن و همکار خودش دريغ مي کنه. و البته هنوز هم به درستي نفهميده ام اون رفتار آقاي دکتر رو بر چه مبنايي بايد تحليل کنم

در حال حاضر کادر پزشکي تخصصي اورژانس بيمارستان امام به طور کلي تغيير کرده اند و اين بار به جاي متخصصين داخلي، امور اورژانس بوسيله متخصصين و آسيستانهاي تخصصي طب اورژانس اداره مي شه. به اين ترتيب در مهر ماه آينده من ديگه از تجربه برخورد مجدد با اون آقاي دکتر و ساير همکارانش که ازشون ذهنيت مثبتي ندارم محروم شده ام. ولي البته اگر همچنان احساس کنم گرفتن نمونه خون شرياني به خاطر عدم تأمين سرنگهاي انسولين و استفاده اجباري از سرنگهاي دو سي سي از سوي مديريت تدارکات اورژانس، باعث آزار توجيه نشده بيماران بشه در مطلع کردن بيماران از اين وضعيت و تحريک کردن اونها به اعتراض درباره اين کمبود کوتاهي نخواهم کرد. شايد اين حداقل بازخورد مفيد از اين اتفاقي باشه که براي من افتاد

گزارشی از تبریز 3

اون روز صبح زماني از خواب بيدار شده بودم که بتونم ساعت شش صبح خودم رو قبل از اين که نانوايي حسابي شلوغ بشه به اونجا برسونم. طبق تجربه اي که از هفته هاي قبل داشتم ساعت هفت صبح يا حدود ظهر چنان نانوايي شلوغ مي شد که علاقه اي در آدم براي تو صف ايستادن نمي موند. به نانوايي که رسيده بودم ديدم خلوتتر از چيزي بود که انتظارشو داشتم و شايد زمان اضافي مي آوردم. ولي خوب قبل از ساعت هفت برق رفت و انتظار يک ساعته براي اومدن برق فايده اي نداشت و بايد مي رفتم تا به بخش بيمارستان برسم

پنج شنبه و روز آخر بخش بود و تنها قرار بود امتحاني فرماليته برگزار بشه. تنها کسي که در کلاسها جزوه نوشته بود خودم بودم و بچه ها مجبور شده بودند جزوه بدخط و ناخوانا و ناقص من رو به عنوان تنها منبع تکثير کنند. هشت نفر انترن تو يکي از اتاقهاي خالي بخش رو صندليهايي که خدماتي بخش آورده بود نشستيم و يکي از آسيستانها سؤالها رو برامون خوند. به يکي از سؤالات براساس جزوه من نمي شد پاسخ داد. همه بچه هاي گروه هم متفق القول بودند که استاد اون درس رو بد درس داده بود. اما خوشبختانه نه فقط در اون سؤال بلکه در باقي سؤالات هم آسيستان مهربون بخش ما کمال همکاري رو درباره جواب سؤالات مي کرد و جواب سؤال مربوطه رو بارها براي چند نفر از بچه ها تکرار کرد. و وقتي مي ديد بچه ها درباره جواب سؤالات با هم بحث مي کنند تنها واکنشش اين بود که از راهرو بخش وارد اتاق مي شد و مي گفت: بچه ها کمي آرومتر صحبت کنيد! بعد از امتحان با ماشين يکي از بچه هاي دانشگاه آزاد به حوالي خوابگاه برگشتم و دوباره تو صف نانوايي ايستادم. خوشبختانه باز هم خلوت بود و البته برق هم اومده بود

قضاياي نانوايي هاي تبريز هم يکي از اون وجوه افتراقيه که به خوبي مي شه اونو با مال مشهد مقايسه کرد. در مشهد صفهاي منظم و جداگانه زنانه و مردانه وجود داره. يک نفر متصدي دريافت پول مردم و شمارش نون و تحويل اون به مردمه. در مشهد اگه صف رو براي مدتي که زياد به نظر برسه ترک کني ديگه نمي توني نون بخري و اگه توي صف زياد نون بگيري تو صف کم ديگه اجازه نداري نون بگيري. اين قوانين هيچ کدوم در مورد تبريز صدق نمي کنه. هيچ کس متصدي مشخص کردن نوبت افراد و دريافت پول و تحويل نون نيست و خود مردم بايد اين موضوع رو اداره کنند. افراد کاملاً نامنظم و پس و پيش روي نيمکت داخل نانوايي مي نشينند يا جلوي نانوايي تجمع مي کنند. هرکس همين قدر مي دونه نفر قبل از خودش کيه. براي من جالب بود که اون اوائل که يکبار صبح خيلي زود به نانوايي آمده بودم، تا حدود يک ساعت بعد از ايستادن من تو صف هر زني که از راه مي رسيد از کنار من رد مي شد و به کولوني زنان داخل نانوايي ملحق مي شد. تعداد زيادي از اونها گويا از قبل نوبت گرفته بودند و حالا بعد از من مي آمدند و قبل از من نون مي گرفتند. خود تبريزيها هم گويا با اين وضع مشکل دارند و تا به حال چند بار اعتراض مردان رو نسبت به زنان که در ترتيب صف تقلب مي کنند ديده ام. البته با چنين بي نظمي به خصوص براي خانمها که بيشتر هواي همديگه رو دارند امکان تقلب در صف زياده. افراد خودشون نونهاشونو مي شمرند و خودشون پولي به عنوان قيمت نونهايي که مي برند پرداخت مي کنند يعني کارکنان نانوايي در انجام صحيح اين دو کار به مشتريان اعتماد دارند و کمتر نظارتي از اين بابت انجام مي شه. ولي انصافاً پرسنل نانوايي براي پخت مناسب نون بيشتر از نانواهاي مشهدي زحمت مي کشند. زمان کار نانواييها هم گويا تو تبريز از اول صبح تقريباً يکسره تا ساعت دو بعد از ظهره. تو مشهد ساعات کار نانواييها تفکيک شده و پخت شبانه هم وجود داره

اون روز براي گرفتن نون تو صفي که وجود نداشت منتظر نوبتم بودم که پيرمردي من رو براي پرسيدن سؤالي فرا خوند. به طرفش رفتم. تو دستش يک پنج هزار تومني داشت که روي جمله منتسب به پيامبر در پشت اسکناس با خودکار قرمز خط خطي شده بود. از جملات ترکي پيرمرد فهميدم بايستي اون نوشته رو براش بخونم: دانش اگر در ثريا هم باشد مرداني از فارس بر آن دست خواهند يافت؛ پيامبر اعظم (ص). بعد که فهميد من فارسم به فارسي توضيح داد که به مغازه اي رفته بوده و صاحب مغازه گفته بوده که اين اسکناسها رو قبول نمي کنه. در برابر پرسش پيرمرد گفته بود که دليل اين کارش مربوط به جمله اي مي شه که پشتش نوشته شده. پيرمرد هم تعجب کرده بود و علاقه مند شده بود بدونه پشت اسکناس چي نوشته شده. صحبت رو ادامه داد و گفت از وجود چنين تعصبهايي متأسفه. من گفتم شايد منظور پيامبر کل مردم ايران بوده و نمي خواسته قوم فارس رو از ترک جدا کنه. پيرمرد ادامه داد که در روزگاري که با اينترنت مي شه با اونور جهان ارتباط برقرار کرد يکي اين طور تعصبهايي و يکي تعصبات ديني خيلي زشته. من گفتم شايد خود دينها مشکلي نداشته باشند و مردم باشند که چنين تعصبهايي رو وارد کرده اند. بعد به نظر مي رسيد که صحبتش رو کمي تعديل کرد و گفت که قبول داره که بدون اديان نظم همه چيز به هم مي ريزه. بعد از رشته ام و محل خوابگاهم پرسيد. و خودش گزارش کرد که دو تا از بچه هاش پزشک هستند؛ يکي هنوز عموميه و يکي متخصص هم داخلي و هم قلبه و در حال حاضر در تهران دوره بالون زدن رو مي گذرونه و قراردادش با بيمارستانهاي اروميه است. جالب بود که از موضوع پايان نامه ام هم پرسيد و وقتي گفتم درباره اورژانسهاي چشم بوده برام آرزو کرد که براي تخصص چشم قبول بشم. نمي خواستم بحث مشکل توجيه کردن اين که چرا ديگه نمي خوام پزشکي رو ادامه بدم شروع کنم و به همين خاطر فقط گفتم بايد ببينيم خدا چي مي خواد. موقعي که نونش رو گرفت من رو به خونه اش تعارف کرد و گفت که دور نيست. من تشکر کردم. و بعد از اين که دست داديم پيرمرد رفت

يکي از موضوعاتي که تو تبريز بارها در مقايسه با مشهد برام مطرح مي شه مسأله سدمعبره. سد معبر در اشکال مختلفش به وفور تو تبريز وجود داره ولي در مشهد با حساسيت زيادي که شهرداري و نيروي انتظامي روش دارند خيلي کمتر و محتاطانه انجام مي شه. چه بسيار ميوه فروشيهايي که جعبه هاي ميوه شون تقريباً تمام عرض پياده رو اشغال کرده. تقريباً همه ساير مغازه ها هم از وسايلي که مي فروشند تو پياده رو و تو خيابون چيده اند چنان که گويا محدوديتي که براي عبور مرور افراد پياده بوجود مي آورند اصلاً جايي در ذهنشون نداره. در مورد ساختمانهاي در حال احداث هم موارد زيادي ديده ام که تل مصالح ساختمانيشون به نحو قابل توجهي به حريم خيابون تجاوز کرده. در يک مورد يک نيمه خيابون دو طرفه به طور کامل در اشغال مصالح و نخاله هاي ساختماني بود. دستفروشي در خيابونهاي اصلي تبريز بدون هيچ مشکلي انجام مي شه. اين در حاليه که از سالهاي قبل در مشهد موارد زيادي رو به خاطر مي آورم که دستفروشها چطور قبل از رسيدن مأمور انتظامي يا وانت ستاد رفع سد معبر به همديگه خبر مي دهند و به سرعت وسايلشونو جمع کنند و دوان دوان به کوچه هاي اطراف مي گريزند. تبريز اگه طبق ادعاهاي مسؤولين شهر بدون گداست در عوض بهشت سد معبر کنندگانه

دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶

تصویری برای آینده جمهوری اسلامی

در اين نوشته مي کوشم طبق ترجيحات ذهني خودم مفصل بندي مناسبي بين سه عنصر جامعه دين و سياست برقرار کنم. ابراز چنين نظريه اي لااقل طي چند ماه اخير که بيشتر نوشته هاي سياسيم به دفاع از سياستهاي جاري جمهوري اسلامي اختصاص داشته نمونه جديديه. هرچند تغيير مشخصي نسبت به باورهاي قبليم درباره اين موضوعات بوجود نيامده اما جمع بندي اينها در يک سامانه بزرگتر و کلي خالي از لطف نيست. در پايان متذکر خواهم شد اين الگو با مدل سياسي جمهوري اسلامي و نظريات رقيب چه تفاوتها و شباهتهايي داره و چه کارکردي براش متصور خواهد بود

ابتدا از دين شروع کنيم. در اين چند وقت اخير به اين نتيجه رسيده ام که زماني که مي خواهيم در سطح اجتماعي اظهارنظر کنيم سنتهاي گوناگون فهم ديني و قرائتهاي مختلف مذهبي هيچ کدوم نمي توانند به صورت منفرد مطلقاً صحيح يا کامل باشند. حتي نظريه پردازي تخصصي و فني که در حوزه هاي مرتبط با دين انجام شده باشه تضميني براي صحت و اعتبار عملي و عيني اون وجود نداره. منابع ما براي درک سخن دين مي تونه محصولي از هرگونه تعامل ديندار با محيط خودش باشه. به اين ترتيب هرگونه محصول تمدني که در تاريخ يک جامعه ديندار بشه سابقه اي از اون گرفت مي تونه بخشي از ابزارهاي ما براي درک بهتر دين باشه. مطالعه اين محصولات تمدني از قبيل ادبيات، هنرهاي گوناگون، مردم شناسي و هرگونه حوزه مطالعاتي قابل تصور ديگري در اصلاح برداشت ما از دين دخيل هستند. گذشته از اين فرصتهاي مطالعاتي که تاريخ يک جامعه و تمدن ديني در حوزه هاي گوناگون فعاليت بشري در اختيار ما قرار مي ده، روشهاي دينداري معاصر نيز هيچ کدام نمي تونه به طور پيشيني مورد قضاوت قرار گرفته و خارج از حوزه دين اعلام بشه. مردم و توده بي شکل جامعه معتبرترين و اصيلترين منابع درک حقيقت دين هستند و هيچ گونه نظريه پردازي تخصصي و فني صلاحيت و قدرت نفي اعتبار اين فهم عمومي رو نداره. به عبارتي بهتر مردم بالاترين منبع داوري درباره ارزش و اعتبار يک نظريه ديني هستند. مختصراً و براي راحتي نام اين نحوه درک ديني رو دينداري مردم محور يا تمدن محور مي ذاريم که شامل دو بخش فهم تاريخي دين و فهم دين معاصر بوده و به طور مشخص در برابر دينداري نخبه محور يا متن محور قرار داره. طبق اين برداشت از دين، نظريات تخصصي و فني گوناگون که از سوي نخبگان و صاحبنظران ابراز شده، خودش بخشي کوچک و زيرمجموعه اي از مجموعه بزرگتر درک مردم محور از دين تلقي مي شه. طبق اين اصل درک تاريخي دين از منابع سنتي همچون فقه و الهيات و کلام و حديث و تفسير به مطالعه و درک تمامي کارکردهاي تمدني يک جامعه از قبيل هنر و ادبيات و مردم شناسي و روشها و فلسفه هاي مختلف اجتماعي سياسي اقتصادي علوم تجربي و غيره توسعه پيدا مي کنه. همچنين به موجب اين اصل درک معاصر ما از دين به طور اوليه از جانب گرايشهاي مردمي و اجتماعي شکل مي گيره و در قالب نظريات تخصصي و فني شناخته شده محدود نمي مونه. يعني مطالعه انديشه ها و رفتارهاي جامعه معاصر منبع مطمئن تري براي دريافت حقيقته تا مطالعه نظريه پردازيهاي تخصصي و فني مختلف. همچون درک تاريخي ما از دين درک معاصر ما از دين نيز شامل تمامي حوزه هاي تمدني و زيستي بشري بوده و همه اين حوزه ها در درک و تعريف ما از دين دخيل هستند

اما چه روش سياسي در پيش بگيريم؟ براساس تعريفي که پيش از اين از درک ديني ارائه شد گمانه زني درباره روش سياسي که مناسب جامعه ديني باشه مشکل نيست. يک الگوي سياسي مناسب بايد متضمن ساز و کاري باشه که به مردم به سادگي اجازه اختيار نظريه ديني و سياسي موردنظرشونو بده. نظريه اجتماعي سياسي که به اين ترتيب در صحنه جامعه مورد توافق قرار گرفته و غلبه پيدا مي کنه در هدايت امور جامعه از هر ساز و کار متناسبي مي تونه براي اعمال نظر و اقتدار خودش استفاده کنه. به اين ترتيب تصميم گيري مردم درباره يک روش کار اجتماعي سياسي و نوع قرائت ديني مورد نظرشون اون نظريات رو از اعتباري نسبي به اعتباري مطلق منتقل مي کنه. البته اين اطلاق اسمي بوده و در عمل بوسيله ساز و کارهايي که قبل از اين در روش کار اجتماعي سياسي لحاظ شده و مقرر شده اند محدود مي شه. بايد يادآوري کنم که در اينجا روش مديريت جامعه و تنظيم منابع و ساز و کارهاي مختلف اجتماعي به طور طبيعي مبتني بر سابقه و تجربه تمدني بومي جامعه است و به اين ترتيب به طور طبيعي پيشاپيش عرصه ديني به عنوان بخشي از سابقه اجتماعي تمدني يک جامعه از عرصه سياسي مجزا تلقي نمي شه. به اين ترتيب اعمال اقتدار گروه سياسي پيروز در کنار ساير جنبه هاي اجتماعي سياسي با حوزه دين هم در ارتباط قرار مي گيره. بيگمان ساز و کارهاي مربوط به تحمل عقيدتي و مذهبي طبق تجربه و خواست اجتماعي سياسي مردم قابل توافق و اجرا هستند. اين روش سياسي با گذشت زمان به جامعه و مردم اين امکان رو مي ده تا از بين نظريات گوناگون اجتماعي سياسي و ديني به سمت گزينه هاي بهتر حرکت کنند. به اين ترتيب طبق اين مدل بهبود در حيات اجتماعي ديني در کنار توسعه اجتماعي سياسي در طول زمان به وقوع مي پيونده. البته در اينجا بايستي دقت کرد که حيات ديني و اجتماعي و سياسي مردم در سياستهاي دولت پيروز خلاصه نمي شه. گروهها و اجتماعات مردمي و مستقل از دولت در هر حوزه اي قادر به فعاليت خواهند بود و به طور طبيعي طي فعاليتهاي خود طيفي از نظريات جايگزين اجتماعي سياسي و ديني رو مستقل از خواسته ها و مدلهاي حکومتي در بين خود پرورش مي دهند که مي تونن در مرحله بعد به عنوان گروههاي منتقد دولت، در هر حوزه اي به تعامل و برخورد آرا با حاکميت بپردازند و از جمله در هر انتخابات آزاد امکان اين رو خواهند داشت که با تحميل عقايد خود نظريات حکومتي سابق رو به حاشيه برانند. همين روند تضارب آراست که تضمين کننده بهبودي و توسعه تدريجي در نظريات اجتماعي ديني و سياسي خواهد بود تا شايد زمينه ساز بروز نهايي حق و در هم شکستن باطل در پايان تاريخ باشه. به اين ترتيب عدم قضاوت در بين نظريات مختلف ديني چه در تاريخ و چه در دنياي معاصر به معناي فقدان حقيقت واحد و اصيل نيست و تنها ناشي از ناتواني ما در انجام قضاوت کامل و صحيح در اين مورده. قضاوت نهايي و کامل در اين مورد در پايان تاريخ و در نقطه اوج تجمع تجربيات انساني ممکن خواهد بود

فکر مي کنم کليات نظري رو تا اينجا تا حدودي روشن کردم. اما از اينجا مي تونيم به پرسش کارکردگرايانه اصلي خودمون پاسخ بديم؛ هدف از طرح اين الگو چيه و چه کارکردي براي چنين نظريه پردازي در نظر دارم؟ همچنان که شايد ملاحظه شده باشه اين الگو نزديکيهايي با نظريه غالب سياسي جمهوري اسلامي از يک طرف و نزديکيهايي با نظريات غالب اپوزيسيون غربگرا از طرف ديگه داره. روش اجتماعي سياسي پيشنهاد شده در اين مدل نزديکي قابل توجهي با مدلهاي دموکراتيک و جامعه مدني مدرن داره اما محتواي فرهنگي و اجتماعي اون مبتني بر داشته هاي تمدني بومي و اسلاميه و شايد مهمتر از هر نکته ديگه اي پيشاپيش دين رو از عرصه اجتماعي سياسي کنار نگذاشته. اين دو خصوصيت اخير اين مدل رو به مدل اجتماعي سياسي جمهوري اسلامي نزديک کرده. اين دو خصوصيت اخير همچنين ممکنه باعث بشه از اين نظريه به عنوان نظريه اي ايدئولوژيک ياد بشه که حوزه دخالت دين رو از محدوده هاي حداکثري سنتي خودش هم فراتر مي بره و علاوه بر حوزه هاي سنتي فقه و الهيات و حديث و تفسير به هرگونه کارکرد تمدني جامعه ديندار وجهي ديني مي ده. مزيت مهم ديگه اين مدل بر روش جاري جمهوري اسلامي محدود نکردن قرائت ديني در يک يا مجموعه اي از قرائتهاي ديني مرتبط به هم هست و اين باعث توانمند شدن انديشه ها و رفتارهاي ديني در جامعه مي شه. طبق اين مدل طيف وسيعي از نظريات ديني و انديشه ها و رفتارهاي اجتماعي مي تونن در برداشت ما از دين قابل قبول يا قابل تحمل تلقي بشن و همچون روش جاري جمهوري اسلامي نيازي نيست اعتقادات و رفتارهاي ديني رو در يک تلقي خاص اصولگرايان اهل مدرسه محدود نمود. خصوصيت بارز ديگه اين مدل اهميت اختصاصيه که براي جايگاه مردم و رويکرد بومي به زندگي اجتماعي سياسي قائله. اين ويژگي اين مدل رو در بين نظريه پردازيهاي ليبرال غربگرايانه يا سرپرستي طلبانه ديني در موقعيت بهتر و منطقي تري مي نشونه. در نهايت اين که هدف از طرح اين الگو ترسيم مسيري ممکن و مطلوب براي ارتقاي کارکردهاي اجتماعي ديني و سياسي جمهوري اسلاميه. به نظر من جمهوري اسلامي به راحتي و با کسب تجربه سياسي مدني کافي مي تونه چنين مسير مطلوبي رو طي کنه. به اين ترتيب اين مدل مي تونه آينده اي درخشان يا لااقل رو به رشد و قابل قبول براي جمهوري اسلامي به عنوان يک مدل سياسي ديني ارائه بده. حداقل کارکرد اين مدل اينه که مسيري منطقي و گفتگوپذير براي من ايجاد مي کنه تا در عين پايبندي به آزادي مردم، توسعه ايران و احساس تعهد ديني، همچنان هوادار جمهوري اسلامي بمونم و مسيري منطقي براي رسيدن به اين هر سه از طريق مدل سياسي ديني فعلي ايران تصوير کنم

تأملات رنگارنگ 4

يک

براي اين پرسش چه پاسخي رو مي پسنديم؛ درباره يک موضوع خاص چگونه مي تونيم از نظر دين اطلاع مطمئن و قابل قبولي کسب کنيم؟ به عبارت ديگه زماني که بخواهيم بين دو قرائت از نظريات ديني قضاوت کنيم به چه مستنداتي مي تونيم متمسک بشيم؟ و باز به عبارت ديگري يک دين در تاريخ حيات خود چه ابزارهايي براي کشف حقيقت يا درک هستي در اختيار ما قرار داده است؟ و باز به عبارت ديگري در استنتاج نظر دين درباره يک موضوع خاص چگونه از جهت گيري هاي ذهني ناصواب خود مي تونيم رهايي پيدا کنيم؟ چگونه در کشف رمز از زبان دين تحت تأثير اقتضائات ناپايدار زمان و مکانهاي مختلف که محمل ابراز عقايد ديني بوده اند قرار نگيريم؟ براي کشف حقيقت ديني چه ملاحظات جديدي نسبت به محيط غيرديني مطرح هستند؟ آيا ابزار جديد يا الگوي متفاوتي در کشف حقيقت و درک هستي بايد مدنظرمون قرار بگيره؟ يعني آيا در فقدان دين و با صرفنظر کردن از اون کاهشي در ابزارهاي شناختي يا قابليتهاي ادراکي ما يا فرصتهاي ما براي بهبود يافتن بوجود مياد؟

دو

پيش از اين در نوشته اي با عنوان فلسفه چيست در واکنش به متني از تحقيقات فلسفي درباره فلسفه تأمل کرده بودم و در نهايت آورده بودم که از جايي که فلسفه راهي مطمئن و عيني به کشف حقيقت نداره و وابسته به دغدغه ها و علائق افراديه که در تدوين اون دست برده اند، سزاوار خواهد بود فلسفه رو در گروه روشهاي ادبي و ابزارهاي کلامي تقسيم بندي کنيم و در روشن ساختن واقعيتهاي اين دنيا وظيفه اي بيش از اين بر فلسفه تحميل نکنيم. آقاي نمازي در نوشته جديدتري درباره فايده اي که ممکنه براي فلسفه قائل شويم چنين نوشته که فلسفه و استدلال راهي براي جستجوي حقيقت و نه راهي براي کشف اون بوده و عملاً با تداوم مسير گفتگو و استدلال دسترسي به تفاهم درباره حقايق اين دنيا مشکلتر هم مي شه. و در نهايت براي ترسيم فائده اي براي فلسفه ايشون چنين نوشته اند که از جايي که فلسفه با ختم شدن به شک گرايي متضمن طرح تنوع آرا در جامعه است، راهي به سوي استقرار و تداوم دموکراسي که خود مبتني بر تکثر عقايده در صحنه سياسي خواهد بود. عطف به اين نوشته آقاي نمازي در وبلاگ تحقيقات فلسفي اولاً ذکر اين نکته بي مناسبت نيست که تنوع آرا و تکثر عقايد از کشفيات فلسفه يا دموکراسي نيست هرچند البته فلسفه ورزي به مثابه يک فعاليت زباني يکي از انبوه روشهاي نشان دادن اختلاف نظر انسانهاست و تاريخ فلسفه رو مي شه به عنوان تاريخ تجمع تجربه انسانها در باب استدلال ورزي در موضوعات مختلف و در نتيجه يکي از تاريخهاي تدوين شده براي نشان دادن اختلافات فکري و نظري انسانها تلقي کرد. به اين ترتيب اختلافات نظري و عملي انسانها در تاريخ حيات بشري مستقل از تاريخ فلسفه و دموکراسي مطرح بوده اند. دوم اين که طبق يادداشت آقاي نمازي کارکرد فلسفه از جايي که به شک گرايي و عدم توافق بر يک انديشه واحد مينجامه دفاع از امکان عقلاني تنوع عقايد افراد بشر محسوب مي شه. در اين باره دو نکته طرح کردنيه؛ اول اين که دفاع عقلاني از تنوع عقايد افراد بشر در حالي که هنوز در مرحله گفتگو درباره فائده فلسفه و استدلال ورزي و فعاليت عقلاني هستيم چه ارزشي داره؟ منظور اينه که در حالي که هنوز در مرحله تشکيک در ارزش فعاليت عقلاني هستيم و اهميت دفاع عقلاني هنوز براي ما توجيه نشده، اين که فلسفه از تنوع عقايد بشر به نحو عقلاني دفاع کنه چه ارزشي داره؟ اين درست مثل اينه که نزد کسي که در حقانيت قرآن شک داره براي اثبات تغيير نکردن متن قرآن در طي گذشت زمان، به آيه اي از قرآن استناد کنيم. براي نشان دادن ارزشمندي فلسفه نمي تونيم ارزشمندي عقلانيت رو پيش فرض بگيريم و به اين ترتيب نشون دادن توانايي فلسفه در دفاع عقلاني از تکثر آراي انسانها و بلکه هر موضوع ديگري، ارزشي براي فلسفه نمي تونه محسوب بشه. دوم اين که حتي با صرفنظر کردن از توانايي فلسفه در عقلاني نشان دادن گريزناپذير بودن عدم تفاهم نظري در موضوعات گوناگون حيات بشري و اکتفاي صرف به اين موضوع که فلسفه تنها روشي زباني براي نشان دادن عدم توافق ابناي بشر بر يک نظريه واحد درباره هر موضوعيه و به اين ترتيب مي تونه راهي براي تحمل آراي مختلف و ايفاي حقوق افرادي با نظريات مختلف در جامعه بشري باشه، باز هم چنين کارکردي اختصاصيتي به فلسفه نداره. فلسفه اگر با انجاميدن به شک گرايي و عدم توافق بر چگونگي حقيقت کار خودشو به پايان مي رسونه اما در عوض عرفان ضمن اين که مدلي براي کشف حقيقت و وصول به يقين ارائه مي ده و از در افتادن به عرصه ناخوشايند شک گرايي فاصله داره، همچنين راهي براي تحمل و مدارا با ساير گروههاي فکري و عقيدتي فراهم مياره. عرفان به طور همزمان تکثر و شک گرايي رو از يک طرف و وحدانيت و يقين رو از طرف ديگه پوشش داده و راهي به سوي يقين در عين اختلاف عقيده باز مي کنه. در هر حال به چنين کارکردي براي عرفان اعتقاد داشته باشيم يا نداشته باشيم همينقدر تواند بود که عرفان در تاريخ شرق اسرارآميز نزديکي قابل توجهي با تحمل و رواداري عقيدتي داشته و اصولاً موارد متعدد همزيستي مسالمت آميز و سازنده در بين اقوام و ملل گوناگون اقليم تمدني شرق به طور تاريخي و عيني در زير سايه فلسفه، اين تحفه غرب قرار نداشته است

سه

يکي از نعمات ارزشمندي که خداوند خلق کرده اينه که بعد از حمام مي توني بياي لب پنجره بشيني يا بري تو بالکن اتاقت بايستي. اين طوري در حالي که هنوز رطوبت حموم رو تنته، نسيم خنک شبانگاه رو با همه خلل و فرج پوست بدنت که تازه شسته شده احساس مي کني. انگار در تمام حجم وجودت ضمن احساس جريان هوا از طراوت و تازگي و خنکي نسيم لبريز مي شي. تازه اگه اتاقت مشرف به شهر باشه مي توني چراغهاي خيابونهاي شهر رو تماشا کني، تعداد چراغهاي راهنماي قرمز چشمک زن رو بشمري و مسيرهاي حرکت چراغهاي ماشينها رو هم دنبال کني. اين ده دقيقه بعد از هر بار حمام تا قبل از اين که رطوبت بدنت کاملاً خشک بشه يک فرصت کوتاه و ويژه است. همين چند دقيقه رو وقت داري تا فاصله بين عمق گرمي و رطوبت حمام تا خنکي جريان هواي بيرون رو لمس کني. و اين تجربه فقط مخصوص به سر و صورتت که به طور معمول از چنين نسيمهايي بهره مي برند نيست بلکه همه سطح تنت در اين تجربه ويژه سهيم مي شوند