و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۴

عشق برای یک نفر یا برای همه


حيف عشق نيست که همه شو به پاي يک نفر بريزي؟ اين جريان تند انرژي رو فقط به يک نفر محدود کني؟ عشق به يک نفر به نظرم تنها از اين جنبه ممکنه مقبول باشه که نمادي باشه براي تعميمهاي بعدي گروهي و اجتماعي. عشق ورزيدن به عناصر ذهني کار ساده ايه چون تعهد مشخصي نمياره و هرکس هر طور خواست و حتي براساس شرايط متغير شخصي خودش در زمانهاي مختلف طبق قرائتهاي گشاد گشاد خودش تعبيرش کنه. ولي وقتي اين عشق ورزيدن در مقياسهاي بزرگ گروهي و اجتماعي بخواد متوجه عناصر عيني بشه کار خيلي مشکل مي شه و مي بينيم که عملاً شکل عيني عشق معمولاً فقط در حد يک نفر بسته مي مونه و آدمايي که با تمام انرژي عشق در مقياسهاي بزرگ عشق رو به ظهور و عينيت رسونده اند اونقدر کم هستند که تبديل به قهرمانان بي بديل زمانه شون شده اند
و... چه ارزيم پيش استغناي عشق

اکبر گنجی و من

نمي دونم چم شده که اصلاً با اکبر گنجي و هواداراش احساس همدردي نمي کنم. خيلي به اين موضوع فکر کردم و در واقع اين موضوع منو آزار مي ده ولي نمي تونم خودم رو قانع کنم که اکبر گنجي رو يک قهرمان ملي و يک مبارز مثالي بدونم. نه اکبر رو فعلاً نمي تونم به اين عناوين قبول کنم. البته اينا به اين معني نيست که هيچ ارزشي براي گنجي قائل نيستم يا اين که اون هيچ کار مهمي نکرده. ولي وسوسه عجيبي تو ذهنمه مبني بر اين که ربط وثيقي بين اکبر و مردم وجود نداره و اقدام اکبر بيشتر يک کار شخصيه تا اين که فعلاً در ترازي اجتماعي اهميت داشته باشه
يه عده از نويسندگان برخورد مردم رو با جريان اکبر گنجي که بيشتر به نظر مي رسه حاکي از سکوت باشه تخطئه مي کنن. مستقيم و غيرمستقيم از بيوفايي و قدرنشناسي مردم نسبت به گنجي صحبت مي کنند. نه اين که به خاطر مشکلي که با تصوير اکبر گنجي که اين روزها ترسيم مي شه داشته ام اين حرف رو ميزنم، بلکه اين يه شاخص ترديدناپذير فکري من هست که در هيچ شکلي از اشکال منطقي و مقبول و مشروع نمي شه به مردم اشکال گرفت. نمي شه جامعه رو در کليتش تحقير کرد و قيم براش قائل شد. عقل فردي و ايدئولوژيک ما نمي تونه حريف منطق کليت يک جامعه بشه. اگر قصد فعاليت اجتماعي داريم، ما بايد خودمونو با جامعه هماهنگ کنيم نه اين که طلبکارانه از جامعه انتظار دنباله روي داشته باشيم. البته فقط موضوع اکبر گنجي نيست که با اين ايده نقدش ميکنم بلکه انبوهي از اظهارنظرها از طرف روشنفکرها و نويسندگان ايراني سراغ دارم که با همين ايده ابتدايي و ساده به سنگيني زير سوال مي رن. در هر حال مردم به هيچ کس بدهکار نيستند اگر هم باشند اين خود افراد يا هوادارانشون نيستند که موضوع رو گوشزد کنند بلکه بستر زمان و حوادث پيچيده اجتماعي نشون مي ده که چقدر مردم به کسي مديون هستند يا نيستند. و خود اين دين و بدهکاري قالب و منطق خاص خودشو داره
اکبر گنجي چه آزاد بشه و چه اسارتش ادامه پيدا کنه و چه _گوش شيطون کر_ بميره بعيد مي دونم اونطور که بعضيا تصوير مي کنن اندام استبداد به لرزه در بياد. براي همچون آرمان بلند و سترگي اکبر خيلي کمه. بيخودي دلخوش نباشيم تا بعد بيخودي نااميد نشيم. اين راه رو همه با هم بايد بريم. يک نفر دو نفر صد نفر هزار نفر خيلي کمه. خيلي خيلي کمه. اقتضا و لازمه پيشرفت اين حرکت همه گير بودنشه. غول استبداد خيلي منعطفتر و مکارتر از اونيه که با چنين حرکت بسته و محدودي عقب نشيني کنه
اکبر گنجي رو مخلوطي از صفات سعيد حجاريان و اکبر اعلمي که کم وبيش بيشتر از خود گنجي مي شناسمشون تجسم مي کنم. آدمي که اولاً کارنامه دهه شصتش گويا چندان درخشان نيست، ثانياً بيشتر يه روزنامه نويس و مترجمه و ثالثاً تند و عصبيه. روزنامه نويس و مترجم بودن عليرغم اون دو تا خصوصيت ديگه چيز بدي نيست ولي الزاماً ربط مشخصي با مردم نداره. دگرانديشي (کار عمده روزنامه نويسان ترجمه پيشه) صفت خوبي مي تونه باشه و اگه واقعاً اين صفت رو اصالت براش قائليم ديگه مجبور نيستيم براي اين که موجه جلوه اش بديم عنوان مردمي بودن هم بهش بديم. اگر دگرانديشي به خودي خود و قائم به ذات خوبه، بيخود براش دنبال تراشيدن وجهه مردمي نباشيم. اين دو صفت مردمي بودن و دگر انديشي الزاماً لازم و ملزوم همديگه نيستند. اين جرأت رو داشته باشيم که خودمون تنهايي هزينه انتخابهاي خودمون رو بپردازيم و بيخودي مردم رو و صفتهاي خوب ولي ناسازگار ديگه رو به دم خودمون و شرايط و منافع خودمون نبنديم
اکبر گنجي رو بايد درست شناخت و در دسته بنديهاي فعالان اجتماعي در مکان مناسب خودش نشوند. اين جوري بيشترين احترام رو به کارهاش ادا خواهيم کرد و سوتفاهمي هم پيش نخواهد اومد

مار گیر ناشی و اژدهای خفته

اگرچه چندان بحثهاي ايدئولوژيک رو قبول ندارم و دوست نداشتم اولين پست جدي وبلاگم رو با يک موضوع ايدئولوژيک شروع کنم ولي نمي تونم جلو خودم رو براي طرح کردن اين موضوع قبل از هر مطلب ديگه اي بگيرم. البته اين نوشته من به معني استقبال يا حمايت از اتفاقات اخير لندن يا حوادث مشابه قبلي يا حتي جانبداري از يکي از طرفين درگيريهاي فلسطين-اسرائيل نيست. کلاً من کمتر چيزي مي نويسم که مستقيماً ناظر به اتفاقات بيروني باشه يا اين که بخواد نسبت مستقيمي با اتخاذ موضع در معادلات دنياي بيرون داشته باشه. بلکه بيشتر دوست دارم به ديد يک اظهارنظر و طرح موضوع کلي به مطلب نگاه بشه
اگه اشتباه نکنم مولوي در مثنوي خودش داستاني داره درباره مارگيري که به طور اتفاقي در ارتفاعات برفي يه جايي با لاشه بي حرکت يه اژدها روبرو مي شه. و براساس حس شغلي که داشته وسوسه مي شه تا از اين موجود غريب هم مثل مارهايي که قبلاً براي نمايش و کسب درآمد مي گرفته استفاده کنه. چه بسا با چنين صيد غول پيکري انتظار بازارگرمي بيشتري هم داشته. به هر شکلي که شده لاشه رو در لفافه اي مي پيچه و به زحمت به بازار مي کشش. غافل از اين که هيکل سرد اژدها در حرارت تند بازار بغداد گرم مي شه و به حر کت در مياد. خلاصه اين که معرکه مارگير داستانمون به هم مي ريزه و گويا خودش هم اولين قرباني صيد خودش مي شه
با خودم فکر کردم جريان رويارويي آمريکا و اسلام هم ممکنه همچين شکلي به خودش بگيره. شايد بهتر باشه آمريکا به اين موضوع هم که ممکنه زير حرارت تند تقابل فکري و ايدئولوژيک، اندام رخوتزده از سرماي قرنهاي انحطاط، خيلي زودتر از چيزي که انتظار مي ره موجود افسانه اي داستان رو به حرکت در بياره، نظري داشته باشه. خوب البته ما (و آمريکا) مارها رو خيلي خوب مي شناسيم ولي خبر موثق چنداني درباره احوالات اژدهاها نداريم. بنابراين چندان نمي تونيم پيش بيني کنيم وقتي يک اژدهاي خفته بيدار بشه به خصوص اگه خشمگين باشه ممکنه چي بشه و چه بلايي سر معرکه بگيرهاي بغداد بياد! بايد احتياط کرد. چندان به صلاح نيست آدم عاقل با دم شير بازي کنه. اسباب بازيهاي بهتري هم مي شه پيدا کرد

سلام

بازگشت به آینده معلق زدنی است بین آینده و گذشته. رنگ به رنگ شدن است بین کنتراست تیز و هیجان انگیز سنت و مدرنیته. ساختن آینده از بطن گذشته است
و... این شعر رو همین طور می شه ادامه داد
به دوستان خوشامد می گم و تأکید می کنم که خودم رو به انتقادات و صحبتهای همگی نیازمند می بینم
امیدوارم ارتباطمون پاینده و سازنده باشه