و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

جمعه، دی ۰۹، ۱۳۸۴

جنگ صلیبی اول 1

گردهمايي کلرمونت

پاپ اوربان دوم در اوت 1095 براي بازديد از اصلاحات کليسا در فرانسه بدانجا وارد شد. او از له پوي دعوتنامه هايي براي يک گردهمايي عمومي کليسا در ماه نوامبر در کلرمونت فرستاد. وي ماههاي سپتامبر و اکتبر را در شهرهاي مختلف به بازديد از روند اصلاحات گذراند و اواسط نوامبر وارد کلرمونت شد. گردهمايي از 18 تا 28 نوامبر 1095 با شرکت سيصد روحاني تشکيل شد. گردهمايي مصوباتي اصلاحي براي ادامه يافتن جنبش اصلاحي کلونياک در بر داشت که شامل مصوباتي درباره خريد و فروش مزاياي کليسايي و ازدواج پدران روحاني ميشد. در اين جلسات فيليپ، پادشاه فرانسه، نيز به علت فحشا طرد گرديد. پاپ همچنين اعلام کرد جلسه اي عمومي در 27 نوامبر برگزار خواهد شد که در طي آن سخنان مهمي خطاب به عموم ايراد خواهد کرد. اين موضوع توجه بسياري برانگيخت و بسياري از مردم مناطق اطراف به کلرمونت آمدند تا سخنان پاپ را بشنوند. در روز سخنراني اوربان، چنان جمعيتي جمع شد که نتوانستند همگي را در کليساي مرکزي شهر جا دهند بنابراين جايگاه پاپ در يک فضاي باز خارج از دروازه شرقي شهر برپا شد. کساني که شرکت کرده بودند شامل بسياري افراد عادي به اضافه بزرگان و اشراف منطقه بودند. البته بزرگمردان اروپايي، شاهان و دوکها و ديگران در جمع حضور نداشتند. دعوت اوربان تنها در مناطق اطراف پخش شده بود

سخنان اوربان

پاپ اوربان دوم سخنران قدرتمندي بود. تمامي منابع ما اذعان کرده اند سخنان وي در آن روز تحريک کننده و خاطره انگيز بوده اند. چندين نقل قول وجود دارند که در جزئيات متفاوتند ولي عبارات زير حس عمومي سخنان آن روز او را منتقل مي کنند

نژاد فاخر فرانسوي بايستي به کمک دوستان مسيحي شرقي خود بشتابند. کافران ترک به سمت قلب دنياي مسيحيت شرق در حال پيشروي هستند. مسيحيان تحت ظلم هستند و به قتل مي رسند. کليساها و اماکن مقدس هتک حرمت مي شوند. اورشليم زير يوغ ساراسنها ناله مي کند. مقبره مقدس در دست مسلمانان است و به مسجد تبديل شده است. زائران به ستوه آمده اند و حتي از دسترسي به سرزمين مقدس منع مي شوند. غرب بايد در دفاع از شرق صف آرايي کند. همه بايد بروند، فقير و غني. فرانسويها بايد جنگهاي داخلي بي اهميت خود را پايان دهند. و به جاي آن در جنگي حقيقي بر عليه کافران شرکت کنند. خداوند خودش ايشان را موفق خواهد ساخت زيرا ايشان کار او را به انجام مي رسانند. بخشش و تعالي در انتظار کسي خواهد بود در خدمت مسيح بميرد. آنها اينجا گناهکاراني ضعيف و بيچاره اند و آنجا غني و شادمان خواهند بود. به هيچ کس اجازه ترديد ندهيد. آنها بايد در تابستان آينده صف آرايي کنند. "خداوند اين را مي خواهد". و اين عبارت فرياد صليبيون در ميدان جنگ بود

فراخوان منتشر مي شود

روز پس از سخنان اوربان، گردهمايي به طور رسمي همه امتيازات و مصونيتهاي پاپ را که برايش قسم ياد کرده بود، به وي اعطا کرد. صليب سرخ به عنوان نشان رسمي زائران انتخاب شد و راهب بزرگ له پوي، ادهمر به عنوان نماينده پاپ و رهبر روحاني ارتش انتخاب شد. پاپ چندين ماه را در مناطق جنوبي فرانسه گذراند اما روحانيون و ساير مبلغان پيغام جنگ صليبي را به شمال فرانسه هم رساندند. کونت ريموند از تولوز در حالي که در پنجم دسامبر وارد کلرمونت مي شد درخواست خود را براي پيوستن به لشکر اعلام کرد. او اميدوار بود تا رهبري سکولار را برعهده داشته باشد. اما اين حرکت بطور رسمي يک جنبش زيارتي بود و بايستي بوسيله کليسا و رهبري ادهمر رهبري مي شد. کليسا به زودي رهبري جنبش را از دست داد. فراخوان براي صليب بوسيله همه اقشار مردم از جمله مبلغان فقير منتشر مي شد. جنبشي در شمال فرانسه به پا خواسته بود تا از زندگي مسيح تقليد کرده و در صدد اداره زندگي در فقر مطلق بود. وقتي اوربان مي گفت فقير وغني مثل هم بايد عازم شوند شايد منظورش تنها اين بود که شواليه ها نبايد فقر را به عنوان عذري در نرفتن به جنگ عنوان کنند و اصلاً قصد نداشت جمعيت فقرا را به سمت شرق و در چنگال ارتش آموزش ديده ترک بسيج کند. اما اين دقيقاً چيزي بود که اتفاق افتاد

اولين صليبيون

قرار بود سپاهيان در بهار 1097 متشکل شوند اما بهار آمد و رفت و سپاهي بوجود نيامد. اشرافزادگان در کار کند بودند و وقتي خواستند اقدامي بکنند متوجه شدند که بايد معاهدات و توافق نامه هاي متعددي را به تأييد طرفين برسانند و بدين ترتيب تابستان نيز گذشت. اما فقرا هيچ پيش زمينه اي براي پاسخ به فراخوان مبلغان نياز نداشتند. در ميان اين مبلغان کسي که کارش بالا گرفت زاهد گوشه نشيني که پيتر ناميده مي شد بود. او در فلاندرز مي زيست. او مردي کوتاه قد و گندمگون بود که در آن سالها دوران پيري را مي گذراند. او مبلغ قدرتمندي بود و قوياً متقاعد شده بود که خداوند وي را براي آزادسازي مقبره مقدس انتخاب کرده است. پيتر از اين کلام پاپ که فقير وغني مثل هم بايد بروند استفاده کرد. فقر و فصاحت او و اين نکته که پابرهنه و ژنده پوش بود و تنها ماهي و شراب مي خورد در ترکيب با هم باعث شد تا از او فردي غيرعادي بسازد و فقرا اطرافش را گرفتند. او اجازه اي از پاپ در اختيار نداشت و لااقل بعضي پدران روحاني کارش را تأييد نمي کردند بيشتر به اين علت که بايد همه مبلغان بايستي از سوي اسقف محلي تأييده اي در اختيار داشته باشند. او تبليغ را در دسامبر 1095 در بري آغاز کرد. و به سمت شرق به طرف لورايين رفت و در 12 آوريل 1096 به کولون درست کمي قبل از ايستر وارد شد. ساير مبلغان نيز فعال بودند و عده اي از اينها در آوريل و مه در شهر جمع شدند. پيتر مايل بود منتظر بماند تا اشرافزادگان فرانسوي و ديگران نيز جمع شوند. اما برخي از همراهيان او بي صبر شدند و قبل از او شهر را ترک کردند
نوشته بالا ترجمه اي از اين چهار متن است: يک و دو و سه و چهار

امپراطوری عثمانی 2

کار مراد اول هنوز به پايان نرسيده بود و دو کار مهم ديگر مانده بود: فتح صربستان و توسعه آدريانوپول و تبديل آن به يک پايتخت(1362). اين سومين شهر پس از ايکنويا و بورسا بود که سلطان آن را پايتخت قرار مي داد. اما هيچ وقت هيچ کدام از اين شهرها به عنوان پايتخت نهايي شاهانه در نظر گرفته نشدند. اينها تنها پايگاههايي براي پيشروي سنگدلانه بيشتر ترکها به سمت غرب بودند

بعد از شکست قبيله صرب در سال 1371، رهبرشان به برتري امپراطوري عثماني پي برده و با پرداخت 50 اوکاي نقره به سلطان موافقت کرد. او همچنين پذيرفت براي جنگهاي امپراطوري در زمان نياز سرباز بفرستد. بدنبال اين پيروزي مراد اول به بورسا برگشت و پسرش بايزيد را به ازدواج دختر سليمان شاه درآورد و کوتاليا، تاوشنه، سيمو و امت را به عنوان جهيزيه بدست آورد

نبرد کوزوو

پس از در اختيار گرفتن آناتولي، مراد اول به افتخار فتح صربستان نائل آمد. با يک اردوي سريع و ظالمانه که به نبرد کوزوو پوليه منجر شد (که "ميدان پرنده سياه" هم خوانده مي شود")مراد و لازار پادشاه صربستان در برابر هم قرار گرفتند. شواليه هاي صرب که از سوي دوستان غربي خود به حال خود رها شده بودند قاطعانه شکست خوردند. تاريخ نگاران ترک جنگ را چنين توصيف کرده اند: "جوهاي خون به الماس شمشيرها ته رنگي از سنبلها دادند و فلز درخشنده سر نيزه ها ياقوتي رنگ شدند. تعداد فراوان سرها و عمامه هاي رها شده ميدان جنگ را به مزره رنگارنگي از لاله ها تبديل کرده بودند." حداقل شصت هزار مرد آن روز کشته شدند.وقتي باخت صربها قطعي شد و شاه لازار دستگير شد بنا به نقل منابع صربي، يک افسر صرب با ده نفر به خيمه مراد حمله ور شد و موفق شد به ضرب خنجر خود وي را شديداً مجروح کند. ميلوس ابليک افسر صرب در همانجا کشته شد، شاه لازار هم پيش از مرگ مراد در حضور سلطان حاضر شد و کشته شد. و بدين ترتيب شاه در حال احتضار با مشاهده مرگ دشمنش به رضايت خاطر رسيد

پسرش بايزيد (1389_1402) که در رده هاي بالا مي جنگيد در آن نيمه شب به تخت سلطنت رسيد. جسد مراد به بورسا منتقل شد و در مسجدي باشکوه مدفون شد. قبايلي چون منتسکه و حميد اوقولاري با فرصت جويانه عليه عثماني اعلام جنگ کردند اما بايزيد (با لقب صاعقه) به سرعت عليه آنان حرکت کرد و دردسر آنان را پايان داد. بي شهير تسليم شد و صلح اعلام شد


حال سلطان بايزيد خان استانبول را در محاصره گرفت. اين اقدامي بود که منجر به آغاز دور جديدي از جنگهاي صليبي شد. صليبيون در جنگ نيقبولو متحمل شکستي کامل شدند و محاصره استانبول ادامه يافت. قلعه آناتولي ساخته شد و بايزيد با سپردن محاصره به وزير علي پاشا به آناتولي رفت و کونياه را به سرزمين عثماني ضميمه کرد. برهان الدين و مالاتيا نيز فتح شدند. در غيبت بايزيد ناوگاني دريايي به فرماندهي بوسيکانت محاصره استانبول را شکست و قلاع را در اختيار گرفت. بايزيد در سال 1400 محاصره را تجديد کرد اما تهاجم تيمور به آناتولي سبب شد تا سلطان دوباره محاصره را بردارد

بايزيد در آناتولي کاپادوسيان کيسري، توکت و سيواس را در اختيار گرفت (1392/93). موقعيت آنکارا را تحکيم بخشيد. استان کاستامونو و شهرهاي آماسيا (شهر باستاني آميلوس)، کونيا و سم سون را در درياي سياه به امپراطوري اضافه کرد. مرزهاي شرقي کشور را تحکيم کرد. پس از اولين اردويش به بالکان بازگشت و با مجارها تحت حاکميت شاه سيگيسموند درگير شد. سپاه مجاري که به تنهاي سپاهي نسبتاً قدرتمند بود با انشعابي از شواليه هاي فرانسوي تقويت شده بود. چنان که مي توان حدس زد مجارها در نيکوپوليس در 25 سپتامبر 1396 تلفات فراواني دادند، زيرا خيلي زود شواليه هاي فرانسوي را به ميدان جنگ فراخواندند. فرياد مي زدند: "بهشت نباشد اگر همه ترکها را بر سرنيزه هايمان بيرون نيندازيم!" بايزيد هم شايد اين طور جواب داده باشد: "ساکت شويد قايقرانان، که به زودي اسبهايم را باعلوفه محراب سنت پترز سير خواهم کرد!" دهها هزار اسير مجار در ميدان جنگ سر بريده شدند. پيروزي فراگير بايزيد در تمام آسياي صغير پخش شد. اين خبر بوسيله چاپارهايي که قطارهاي بلند اسيران را همراهي مي کردند انتشار مي يافت

دستاورد بايزيد عمر کوتاهي داشت زيرا ارتشش بوسيله تيمور، آخرين مهاجم مغول که به سمت غرب تا آناتولي پيش آمده بود، در سال 1402 در آنکارا نابود شد. در فاصله زماني بين 1402 تا 1413 حاکمان بالکان و امراي آناتولي با استفاده از فرصت ناشي از پيروزي مغولها براي متزلزل کردن حاکميت عثماني اقدام کردند، هرچند که با مرگ تيمور در سال 1405 مغولها پيشروي بيشتري نداشتند

بازسازي حکومت عثماني بوسيله محمد اول (1413_21) و احياي فتوحات در حکومت پسرش مراد(1421-51)، دوباره بيشتر آناتولي شرقي و مرکزي و بالکان شرقي و جنوبي را زير کنترل مستقيم يا غيرمستقيم عثمانيان در آورد. البته حکومت عثمانيان در بالکان نسبت به سيستم قبلي که در آن مواجب فئودالي و کار اجباري به سنگيني بر کارگران فشار وارد مي کرد، بسيار کمتر ظالمانه بود و در نتيجه اغلب از مقبوليت مردمي برخوردار بودند. رتق و فتق امور اين فتوحات و سر برآوردن حکومت عثماني به عنوان يک قدرت جهاني محصول کار محمد الفاتح (1451_81) بود. فتح کنستانتينوپول در سال 1453 که بدست وي به انجام رسيد آخرين مانع عمده براي گسترش به سمت شمال آناتولي را برداشت و عثمانيان را قادر ساخت بر تنگه و ساحل جنوبي درياي سياه مسلط شوند

جز پايگاههاي پراکنده امپراطوري بيزانس در يونان تنها بازمانده امپراطوري، پايتخت کنستانتينوپول (استانبول) بود. شهر از سال 1365 از طريق زمين ارتباطش با بقيه سرزمينهاي اروپايي قطع شده بود و با توجه به دوره هاي طولاني صلح موقت با ترکها بوسيله بازرگانان ونيزي که اقتصاد آن را از طريق دريا در اختيار داشتند، تغذيه و تقويت شده بود. محمد دوم در سال 1444 (1444-46 ، 1451-1481) بلافاصله پس از آغاز دوران سلطنتش اردي خود را براي فتح شهر تشکيل داد. فصل اردوي نظامي سال 1453 با 50 روز محاصره کونستانتينوپول شروع شد. وي در اين مدت ناوگان دريايي خود را از راه خشکي به بوسپوروس که با عنوان شاخ طلايي شناخته مي شد آورد تا سلسله سدها و قلعه هايي را که ورودي لنگرگاه شهر را مسدود کرده بودند را دور بزند. در 29 ماه مه ترکها خود را به دروازه هاي شهر رساندند و محاصره را به نتيجه رساندند
نوشته بالا ترجمه اي از اين سه متن است: يک و دو و سه

چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۴

طبیعت هنر اسلامی


هنر اسلامي تنها به عنوان هنري اختصاصي که در خدمت ايمان ديني باشد(به عنوان مثال مسجد و دکوراسيون داخلي آن) توصيف نمي شود بلکه هنر و معماري است که از لحاظ تاريخي در سرزمينهاي تحت حاکميت مسلمانان براي استفاده مسلمانان يا بوسيله هنرمندان مسلمان بوجود آمده است. از جايي که اسلام تنها يک دين نيست بلکه همچنين روشي براي زندگي کردن است، انديشه اسلامي با زبان هنري منحصر به فرد خود موجب رشد و گسترش فرهنگي مشخص و اختصاصي شده است که در هنر و معماري تمامي سرزمينهاي مسلمانان منعکس شده است

سرزمينهايي که به تازگي بوسيله مسلمانان فتح شده بودند داراي سنتهاي هنري از پيش موجود بوده اند و به طور اوليه حداقل در مورد هنرمنداني که تحت حاکميت امپراطوري بيزانس و ساسانيان کار مي کرده اند، ايشان سبکهاي بومي و اصيل خود را ادامه داده و در اختيار مسلمانان قرار داده بودند. بنابراين اولين نمونه هاي هنر اسلامي بر روشها سبکها و اشکالي تکيه دارد که مخلوطي از تمها و سبکهاي زيباشناسانه کلاسيک و ايراني بوده اند. حتي آثار تاريخي مذهبي که در زمان امويان بوجود آمده اند و عملکرد و معناي مشخص اسلامي داشته اند اين ترکيب از عناصر يوناني_رومي، بيزانسي و ساساني را نشان مي دهند. بتدريج تحت تأثير مذهب اسلامي و حاکميت جديد اسلامي، يک هنر اسلامي منحصر به فرد سر برآورد. اغلب حاکميت خلفاي اموي به عنوان دوره اي شکل دهنده در هنر اسلامي در نظر گرفته مي شود. يک روش براي طبقه بندي هنر اسلامي، تقسيم بندي براساس سلسله سياسي که اثر هنري در آن بوجود آمده است مي باشد. اين روش دوره بندي، مفهوم عمومي تاريخ اسلامي که با حاکميت سلسله هاي گوناگون تقسيم مي شود را دنبال مي کند. اين دوره هاي تاريخي با سلسله هاي اموي و عباسي که سرزمين وسيع و يکپارچه اسلامي را تحت حاکميت داشتند شروع مي شود و به سلسله هاي منطقه اي و قدرتمندي از قبيل خاندان صفوي، عثماني و مغول منتهي مي شود

هنر اسلامي در نتيجه گسترش جغرافيايي وسيع و تاريخ طولاني خود به نحو گريزناپذيري محدوده وسيعي از سبکهاي منطقه اي و حتي ملي را دربرمي گيرد که در دوره هاي مختلف توسعه خود تأثير گذار بوده و تغيير يافته است. با اين وجود گفتني است حتي تحت چنين شرايطي، هنر اسلامي هميشه کيفيت ويژه دروني و هويت منحصر به فرد خود را حفظ کرده است. آن چنان که اسلام تجسمي از يک روش زندگي و يک نيروي پيوند دهنده بين مردمي از قوميتها و فرهنگهاي متفاوت بوده است، هنري که بوسيله جوامع مسلمان بوجود آمده است واجد مشخصات وحدت بخش و هويت آفرين خود بوده است. چهار بخش تشکيل دهنده تزئيني عمده در هنر اسلامي عبارتند از روشهاي خطاطي، الگوهاي گياهي، الگوهاي هندسي و تصويرسازيهاي جانوري و انساني است
متن بالا ترجمه ای از این نوشته است

قاهره


ورود به شهر به اين معني است که ابتدائاً از خليفه اجازه گرفته شده باشد. در غير اين صورت اين خطر وجود دارد که تازه واردان دستگير شوند. به همين دليل مسافران معمولاً در خارج از شهر تا انجام شدن هماهنگيهاي لازم منتظر مي مانند. با داشتن اجازه نامه ها وارد حومه شهر که از باغها و پارکهاي زيبا بوجود آمده مي شويم. پس از مدتها راه پيمايي در بيابانها دره نيل مانند يک بهشت به نظر مي رسد. بعد از ونيز هيچ کدام از ما شهري به اين بزرگي نديده بوديم و مناره هايي که در خط افق ديده مي شوند بزرگتر از هرچيزي در اورشليم هستند

داخل شهر، همه بازديدکنندگان از عظمت و بزرگي شهر شگفت زده شده اند و اروپاييان به شدت تحت تأثير ثروت و رفاه شهري قرار گرفته اند. بخصوص که شهر در طي شب روشن شده و مي درخشد. لامپهاي روغن سوزي که در خيابانها آويزان شده اند، مناره هايي که مي درخشند و پنجره هاي شيشه اي _که خود به ندرت در غرب ديده مي شود_ نور خانه ها را به فضاي تاريک شبانگاه رها مي کنند. مجموع اثر اينها باعث شده است که قاهره در وضعيت عادي خودش شبيه ونيز يا پاريس وقتي که در يک جشن عمومي به سر مي برد به نظر رسد

مانند هر جهانگرد ديگري، اولين کار ما در روز بعد از ورود به شهر بازديد از اهرام است. اينجا مثل هر جاي ديگري در دنياي اسلام، مسيحيان اجازه دارند مطابق دين خود زندگي و عمل کنند، به همين دليل موفق مي شويم يک راهب دومنيکن بومي را به عنوان راهنماي خود پيدا مي کنيم. ناعاقلانه است که بدون يک راهنما و مفسر جايي برويم. همه داستان اين اماکن را مي دانيم. همه مسافران قرون وسطي بخش قديمي قاهره را شهر باستاني بابل تصور مي کردند و اهرام به عنوان "کاهداني حضرت يوسف" شناخته مي شدند که تصور مي شد انبار غله فراعنه بوده اند. در آن زمان البته هيچ کس تصور نمي کرد که اينها مقبره فراعنه هستند

در بازگشت به قاهره در کنار رود نيل توقف مي کنيم تا بزرگي و تاريخش را مرور و تحسين کنيم. تعداد باورناپذير مردم و قايقهايي که گويا از يک سو تا سوس ديگر رودخانه را پوشانده اند توجهمان را جلب مي کند. البته مهمترين بخش بازديد ما مربوط به رفتن به جزيره روداست که در آن دختر فرعون حضرت موسي را مي يابد. ما کمي در جزيره قدم مي زنيم و سپس به قايق بازمي گرديم. و يکي ديگر از اماکن زيارتي ليست خود را خط مي زنيم

از جايي که گروه ما از تعداد زيادي آدمهاي سرشناس تشکيل شده اين بخت را پيدا مي کنيم که ديداري با خليفه داشته باشيم. روبرتو دا سن سورينو اصرار دارد که وي را سلطان بنامد هرچند مردم بومي مکرراً به وي يادآوري کرده اند که اين واژه نادرست است. خليفه در يک قلعه/قصر زيبا که الجبل خوانده مي شود زندگي مي کند. شبيه بيشتر قسمتهاي اين بخش از قاهره، بسياري از جلوه هاي اين بخش مديون اقدامات صلاح الدين است. براي وارد شدن به صحن اصلي از بيش از پانزده دروازه آهني، تعداد زيادي از محوطه ها و خانه هاي مملوکها عبور مي کنيم. در محوطه اي بسيار بزرگ _بزرگتر از چيزي که در ميلان وجود دارد_ خليفه بر تشکها تکيه زده است و در هر طرف ده نفر مملوک نشسته اند و همگي کاملاً سفيد پوشيده اند. سرگرميها شامل نبردهاي چند مرحله اي، گفتگو، غذا و نوشيدنيها هستند. هدايا از دو طرف تبادل مي شوند. سپس به اتفاق از قلعه بازديد مي کنيم که شامل تماشاي گنجينه ها و ابزارهاي جنگي هم هست. همه اين کارها عمداً از سوي خليفه انجام مي شوند تا بازديدکنندگان را تحت تأثير ثروت و قدرت خود قرار دهد. ما حقيقتاً تحت تأثير قرار گرفته ايم

نوشته بالا ترجمه بخشي از اين متن است که در واقع يک توصيف بازسازي شده از سفر زيارتي عده اي از اروپاييان در زمان جنگهاي صليبي است

یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴

پزشکی در تمدن اسلامی 2

الزهراوي

نام کامل وي ابوالقاسم خلف ابن عباس الزهراوي مي باشد. او جراح معروف عرب است. وي در سال 930 ميلادي در الزهرا در حومه کوردوا متولد شد. او در دانشگاه کوردوا که يک و نيم قرن پيش تأسيس شده بود تدريس و طبابت مي کرد. در آن زمان کوردوا جمعيتي حدود يک ميليون نفر داشت. کوردوا پايتخت رؤيايي الآندلس جايي که فرهنگ و علم در حوزه اروپا در اوج خود قرار داشت بود. از نظر قدرت نظامي، نه تنها در اسپانيا بلکه در سرتاسر اروپا، مسلمانان پس از اين که شاه عبدالرحمان سوم شاهان اسپانيايي ناواره، کاستيل و لئون را در شمال در سال 997 شکست داد به اوج رسيدند

الزهراوي جراح برجسته اي بود. وي طبيب درباري شاه عبدالرحمان سوم بود. عمر او در حوزه طبابت بخصوص جراحي و تأليف کتاب مفيد و پرثمر گذشت و در سن 83 سالگي درگذشت.او بطور عمده چهار کتاب نوشت. يکي از آنها "التصتيف لمن يجيز عن التأليف" است که بهترين دايره المعارف جراحي قرون وسطي است. اين کتاب تا قرن هفدهم در اروپا مورد استفاده قرار مي گرفت. او بر اهميت علوم پايه تأکيد مي کند: "... پيش از طبابت، پزشک بايستي با علوم آناتومي و عمل اعضا آشنا باشد تا بتواند آنها را درک کند، شکل آنها را بداند، ارتباط آنها را تشخيص دهد و حدود آنها را بفهمد. او همچنين بايد استخوانها، اعصاب، عضلات و تعداد آنها را بداند، اين که از کجا شروع مي شوند و به کجا مي رسند. شريانها و وريدها و آغاز و پايانشان را بشناسد. اين اصول آناتوميک و فيزيولوژيک مهم هستند و چنان که سقراط گفته است: "به نام طبيبان فراواني وجود دارند ولي در عمل تعداد آنان کم است."... اگر کسي آناتومي و فيزيولوژي را نداند شايد اشتباهي را مرتکب شود که بيمار را از بين ببرد. من کسي را ديده ام که وانمود مي کرد جراح است و آنوريسمي(الف) را در گردن يک زن برش داد در حالي که آن ضايعه را با يک آبسه اشتباه گرفته بود. آن زن آنقدر خونريزي کرد تا مرد

هلر بيان کرده است که الزهراوي ليگاتور(ب) شريانها را مدتها قبل از آمبروزه پاره توضيح داده است. الزهراوي همچنين از کوتر(ج) براي کنترل خونريزي استفاده کرده است. او از موم و الکل براي متوقف کردن خونريزي حين جراحي بر روي جمجمه استفاده مي کرده است. اشپرنگل گفته است الزهراوي اولين کسي بود که وضعيت ليتوتومي را براي جراحي واژينال آموزش داده است. الزهراوي همچنين عمل تراکئوتومي(د) را توضيح داده و آن را به عنوان يک اقدام اورژانس بر روي يکي از خدمتکاران خود عملي کرده است. او اولين کسي است که درباره ارتودونسي نوشته است. او نشان داده است در درک تابلوي باليني و اعمال جراحي تجربه دقيقي دارد به عنوان مثال توضيحي که درباره برداشتن وريدهاي واريسي ارائه کرده است هنوز حتي پس از گذشت ده قرن تقريباً شبيه جراحي مدرن است:"...اگر پاها پر مو هستند موها را بتراشيد. بيمار حمام کند و پاهايش را در آب داغ قرار دهد تا قرمز رنگ شوند و وريدها گشاد شوند، يا اين که به شدت ورزش کند. يا در نزديکي زانو يا مچ پا، پوست روي وريدهاي واريسي را به طور طولي برش دهيد. پوست را با قلابها باز نگه داريد. وريدها را پيدا کنيد از اطراف برش دهيد و جدا کنيد. تيغه صافي از زير وريد بگذرانيد. وقتي وريد از سطح پوست بالاتر آمد آن را با استفاده از يک قلاب گرد بيرون نگه داريد. همين عمل را با فاصله حدود سه انگشت از محل قبلي تکرار کنيد و وريد را اينجا نيز با قلابي مشابه قبل بيرون نگه داريد. اين عمل را در طول وريد تا جايي که لازم است تکرار کنيد. در محل مچ پا وريد را بسته و از برشي که دقيقاً بالاي محل داده ايد، جدا کنيد. اگر در کشيدن وريد مشکل وجود داشت قسمت انتهايي را با بند ببنديد و تيغه اي از زير وريد بگذرانيد و با برش بافت اطراف وريد را آزادتر کنيد. وريد را به آرامي بکشيد و از پاره شدن وريد خودداري کنيد در غير اين صورت کار برداشتن وريد مشکلتر شده و شايد به بيمار آسيب برسد. وقتي کار برداشتن وريد تمام شد در تمامي محلهاي برش پوستي اسفنجهاي الکلي قرار دهيد و تا زمان بهبودي برش جلدي مراقب زخم باشيد. اگر وريد واريسي پيچ خورده باشد برشهاي پوستي بيشتري در محل تغيير جهت وريد مورد نياز خواهد بود. وريد را پاره نکنيد يا به آن آسيب نرسانيد. اگر اين طور شود برداشتن وريد مشکل خواهد شد. قلابها نبايد تيز و برنده باشند و بايستي گرد باشند در غير اين صورت به وريد آسيب خواهند رساند

وي همچنين درباره شکستگيهاي جمجمه نوشته است: "...انواع شکستگي جمجمه متعدد هستند، اشکال آنها متفاوت است و علل آنها مختلف هستند. برخي شکستگيهاي جمجمه نتيجه ضربه شمشير هستند که کل استخوان را شکافته و به پرده مغزي مي رسد همچنان که تبر با چوب مي کند. بنابراين به آن شکستگي عمودي گفته مي شود. گاه شمشير استخوان را به طور کامل نمي شکافد به همين دليل به آن شکستگي ناکامل عمودي گفته مي شود. چنين شکستگي مي تواند بزرگ يا کوچک باشد. شکستگي ديگر چندقطعه اي ناميده مي شود که مي تواند نتيجه اصابت سنگ به سر يا سقوط بر روي سنگ باشد و اين شکستگي مي تواند به پرده مغز برسد يا به لايه خارجي استخوان محدود باشد. اين شکستگي هم مي تواند بزرگ يا کوچک باشد. شکل سوم، شکستگي مويي جمجمه است که بسيار کوچک و خطي شبيه مو مي باشد. شکل چهارم، شکستگي فرورفته است که نتيجه ضربه اي است که باعث فرورفتن استخوان مي شود آنچنان که گويا با ابزاري غيرنوک تيز به پارچي برنزي ضربه زده باشند. اين معمولاً هنگامي رخ مي دهد که استخوان نرم باشد مانند کودکان. انواع اين شکستگيها با معاينه زخم، برداشتن بافت پاره شده و له شده و مشاهده جمجمه و لمس آن با ابزارهاي معاينه از يکديگر تشخيص داده مي شوند. تشخيص شکستگي مويي مشکل بوده و مي تواند با مشاهده جمجمه و استفاده از جوهر بر سطح جمجمه هويدا شود که شکستگي مويي در چنين وضعيتي رنگ به خود مي گيرد." درباره درمان شکستگيهاي جمجمه الزهراوي مي نويسد: "...اگر بيمار علايم جدي از قبيل تب بالا، استفراغ مکرر، بيرون زدگي چشمان، تشنج و کوما نشان دهد به وي دست نزنيد چون در حال مرگ است. در غير اين صورت به اين ترتيب با او برخورد کنيد: اول سر بيمار را بتراشيد. در شکستگيهاي چندقطعه اي فرو رفته، اين قطعات استخواني آنچنان که توضيح داده خواهد شد بايستي برداشته شوند. اگر طي معاينه يا جراحي بيمار خونريزي رخ دهد مي توان آن را با فشار دادن حوله هاي آغشته به الکل و موم کنترل کرد. پس از کنترل خونريزي قطعات کوچک استخواني با پنسهاي مخصوص برداشته شوند. براي برداشتن قطعات فرو رفته ابتدا در استخوان سالم اطراف ميخهاي کوچکي فرو کنيد. اين ميخها نبايد از استخوان عبور کرده و به بافت نرم زير برسند به اين دليل به آنها ميخهاي غيرنفوذکننده گفته مي شود. آنها در يک طرف خود يک حلقه گرد دارند که مانع از فرو رفتن بيشتر آنها از يک حد مشخصي مي شود. بايد ميخها را در اندازه هاي مختلف در اختيار داشته باشيد تا بسته به قطر استخوان از اندازه هاي مختلف آنها استفاده کنيد. فاصله سوراخها را با استفاده از صفحات دندانه دار پر کنيد.ابتدا از صفحات کوچک و سپس از صفحات بزرگتر استفاده کنيد. اين قطعات بايد نوک تيز بوده و از جنس فولاد باشند. از آسيب زدن به پرده مغزي با ميخها يا صفحات فلزي خودداري کنيد. وقتي استخوان فرورفته آزاد شد آن را به آرامي برداريد سپس لبه هاي استخوان جمجمه را با استفاده از ابزارهاي مخصوص صاف کنيد. محل را با الکل بشوييد و زخم را با پانسمان آغشته به پماد ببنديد

الزهراوي اعمال دنداني مختلفي را از قبيل کشيدن دندان، ثابت کردن آن، کاشت دوباره آن و دندان مصنوعي توضيح داده است. او درد ارجاعي دندان(ه) را تشريح کرده است و در مورد کشيدن دندان سالمي که درد به آن ارجاع مي شود هشدار داده است. او براي ثابت کردن دندان از رشته هاي طلا استفاده کرده است زيرا ساير فلزات ممکن است بدرنگ شوند يا باعث برانگيختن واکنش شوند. فصل ششم کتاب او بطور کامل درباره اجسام خارجي در گوش و درمان آنها مي باشد. او همچنين يک فصل کامل را به مامايي اختصاص داده و توصيه هايي کمک کننده براي قابله ها مطرح کرده است و درباره مشکلات زايماني و مانورهاي مامايي توضيح داده است. او برداشتن فشار از سر جنين را در زايماني که متوقف شده توصيه کرده و وسايلي براي اين کار توضيح داده است. او درباره درمان آبسه هاي کبدي و درمان آنها در دو مرحله توضيح داده است. مرحله اول اجازه دادن براي تشکيل چسبندگيهاي اطراف چرک و جدا کردن آن از پريتوئن بوده و مرحله دوم بريدن و خارج ساختن آن مي باشد. ..."اگر عمل در يک مرحله انجام شود چرک ممکن است در تمام حفره شکم پخش شده و باعث مرگ بيمار شود." او در مجموع 200 ابزار جراحي و دنداني که اغلب آنها به ابتکار خود او بوده است را توضيح داده است. او مي گويد:"...قبل از اقدام به جراحي ابزار خود را با دقت انتخاب کنيد. با اين حال در صورت نياز بايستي ابزارهاي ديگري نيز طراحي شود." و بدين ترتيب پزشک را نسبت به خلاقيت تشويق مي کند

در زمان الزهراوي جراحي در دنياي اسلام تبديل به يک حرفه محترم شد که توسط پزشکان مشهور به انجام مي رسيد. برعکس در اروپا، جراحي بي ارزش تلقي شده و بوسيله آرايشگران و قصابان به انجام مي رسيد. در سال 1163 يک انجمن حکومتي اروپايي چنين اعلام کرد: "جراحي بايستي بوسيله تمامي مدارس پزشکي و طبقه شريف اطبا تحريم شود."(و
متن فوق ترجمه بخشي از اين نوشته است. قسمتهاي ديگر آن را بعداً ترجمه خواهم کرد
الف در اثر ضعيف شدن ديواره شرياني منطقه اي از شريان مي تواند متورم شود. اشتباه گرفتن چنين توده اي با آبسه که درمان آن با برش و تخليه چرک است منجر به خونريزي شديد شرياني مي شود
ب در طي اعمال جراحي براي کنترل خونريزي اگر شرياني بريده شده باشد، با استفاده از نخ بخيه اي که به دور شريان محکم مي بندند خونريزي از شريان قطع شده را متوقف مي کنند
ج در مورد عروق کوچکتر خونريزي دهنده، مي توان با استفاده از سوزاندن دهانه مويرگهاي پاره شده خونريزي از آنها را متوقف کرد. کوتر بر دو نوع حرارتي و شيميايي مي باشد
د در بعضي حوادث، بيني دهان يا حلق بيمار به نحوي مسدود مي شود که دوباره بازکردن آنها ممکن نيست يا وقتگير است. در چنين موقعيتي هر چه سريعتر با هر وسيله نوک تيزي، درست زير حنجره و بالاي ناي در خط وسط سوراخي براي تنفس بيمار بايستي باز شود در غير اين صورت بيمار در طي چند دقيقه خفه خواهد شد
ه دردي است که ناشي از آسيب عضو ديگري است ولي بنا به عللي از جمله عصب گيري مشترک، درد به عضوي که در آن احساس درد مي کنيم انتشار مي يابد. مثلاً گاه بيماران همزمان با درد قلبي احساس فشاري را بر گردن چنان که گويا کسي پنجه اش را اطراف گردنشان محکم کرده باشد توصيف مي کنند
و شايد تاريکي و دهشتناکي اثر ادبي فرنکنشتاين از جمله مواردي باشد که نوعي شومي طلسم شدگي و نحوست اقدامات و ابزارهاي جراحي را در فرهنگ اروپاي قرون وسطي تصوير مي کند. آثار سينمايي ژانر وحشت که در فضايي تاريک و مه آلود و محيطي قرون وسطايي، راوي داستان جنايتکارانه جراحان هستند فراوان هستند. شايد "هفت" نوعي امتداد مدرن از اين ذهنيت ماندگار اروپايي باشد

پزشکی در تمدن اسلامی 1

اندوکرينولوژي(هورمون شناسي) عبارت از مطالعه ارتباط سلول با سلول مي باشد که از طريق پيام رسانهاي ملکولي که در فضاي بين سلولي حرکت مي کنند انجام مي شود. اين علم بر اساس زحمات دانشمندان از شاخه هاي مختلف علوم رشد کرده است. در طي پنجاه سال گذشته فيزيولوژي بيوشيمي ايمونولوژي و بخصوص بيولوژي ملکولي بيشترين تأثيرات را داشته اند. با اين وجود گسترش فهم ما از سيستم هورموني بدن بطور نزديکي در امتداد تحول علوم باليني از پيش از تاريخ تاکنون بوده است. مشعل پزشکي در دوره تاريخي بين آتن باستان تا رنسانس در دستان مسلمانان بوده است. دانشمندان پزشک ايراني در طي دوره تمدن درخشان اسلامي پيشرفت بزرگي داشتند. مشاهده باليني و معاينه فيزيکي عالي ايشان حوزه هاي گوناگون پزشکي داخلي که شامل اندوکرينولوژي نيز مي شود را تحت تأثير قرار داد. اينجا انگاره هاي باليني چهار تن از پزشکان مشهور ايراني درباره اندوکرينولوژي مختصراً مورد بحث قرار مي گيرد

رازي

الرازي(865_ 925ميلادي) در ري(ايران) متولد شد. وي بيشک بزرگترين طبيب دنياي اسلام و يکي از بزرگترين پزشکان تمامي اعصار و نويسنده اي پرکار است. شهرت رازي از جهت نوشتن حداقل 232 رساله درباره موضوعات مختلف از جمله فلسفه موسيقي شيمي فيزيک نجوم رياضيات تئولوژي، شعر و نيز پزشکي و جراحي است. اثر برجسته وي "الجودري و الحصبه" که کتابي است درباره آبله مرغان و سرخک، يکي از بهترين کتابهايي است که حتي تا زمان حال در اين باره نوشته شده است. کتاب در فاصله 1498 و 1866 ميلادي بيش از چهل بار به لاتين و ساير زبانهاي اروپايي ترجمه شده است

شهرت رازي بطور اوليه بخاطر کتاب پرحجم و مفهومي "کتاب الحاوي في الطب" که ترجمه لاتينش شناخته شده است مي باشد. اين کتاب محتوي خلاصه اي از کارهاي نويسندگان قبلي درباره بيماريها و درمان آنها است. وي همچنين موارد باليني کارهاي خود را در آن مستند کرده است. درک اهميت اين کتاب شايد زماني که بدانيم اين مجموعه يکي از 9 عنوان موجود در کتابخانه دانشکده پزشکي پاريس در سال 1395 بود و کتاب نهم اين مجموعه که درباره داروشناسي بود تا مدتها پس از رنسانس در اروپا تدريس مي شد ساده تر باشد

رازي در "کتاب الحاوي" به ديابت و اختلالات اعضاي جنسي اشاره کرده است. در رساله اش درباره داروشناسي عملي وي داروهاي ترکيبي براي درمان گالاکتوره، ناتواني جنسي، پرادراري، نامنظمي قاعدگي و چاقي ارائه مي دهد. رازي در رويکرد عملي باليني خود رژيم غذايي مناسب را بر درمان دارويي ترجيح ميدهد. در بخش نهم از رساله اش درباره تغذيه، وي اصول تغذيه در پزشکي و اثرات مفيد و مضر غذا در سلامتي را مورد بحث قرار مي دهد. در رساله "طب الفقرا" که نوشته اي عمومي براي مردمي که دسترسي به طبيب ندارند است و در "کتاب الباه"، رساله اي درباره ليبيدو، به عملکرد مختل جنسي و اصول کلي درماني با استفاده از مواد خوراکي تحريک کننده جنسي مردانه و زنانه اشاره کرده است. در "خلاصه التجارب" او به نحو مشروح درباره اعضاي جنسي و ضدحاملگي بحث کرده است

علي بن عباس

علي بن عباس در سال 994 در گذشت. وي نويسنده کتاب شناخته شده "کتاب الملکي" است که دايره المعارفي عالي و فشرده از علم پزشکي نظري و عملي است. اين کتاب متن استاندارد عربي قبل از اين که کتاب "قانون" ابن سينا مطرح شود بود. مترجمان مسيحي اوليه آثار ابن عباس بخصوص نوشته هاي جراحي وي را به غرب معرفي کردند. بخش آناتومي کتاب وي تا چندين صد سال بعد منبع اصلي اطلاعاتي بود

در کتاب جراحي بومبرگ نوشته شده در قرن 12 ميلادي در فصل 33 که به نظر مي رسد از کتاب ابن عباس کپي شده است برداشتن گواتر را چنين توصيه کرده است
پوست بطور طولي برش داده شده و غده با همه عناصر چسبيده به آن خارج شود. براي اطمينان مي توان تمام داخل حفره را که محتوي گواتر بوده است با آهن گداخته کوتر کرد. بايد توجه کرد اعصاب داراي نبض حين چنين جراحي اي آسيب نبينند. اگر با اين وجود چنين اتفاقي بيفتد بايستي بخيه شود يا دو طرف زخم بسته شود. اگر کوتر نمي کنيد بايستي داخل حفره اي که غده از آن تخليه شده است به دقت براي بقاياي غده جستجو شود. اگر بقايايي از غده باقي بماند دوباره به شکل قبل رشد خواهد کرد. وقتي منطقه کاملاً تميز شد بطور نسبي بخيه زده شده و پودر قرمز استفاده مي شود. بدون استفاده از ضماد، پارچه اي در موضع قرار داده مي شود تا زخم بهبود
يابد

ابن سينا

ابن سينا(980_1037) شايد شناخته شده ترين نام تمامي پزشکان ايراني در تمدن اسلامي است. او نيز نويسنده اي پرکار بوده که حدود 270 رساله گوناگون که بيشتر درباره پزشکي بود به رشته تحرير در آورده است. وي در سال 1037 در حالي درگذشت که از احترام فراواني برخوردار بود و با جالينوس مقايسه مي شد. ابن سينا در اثر بزرگ خود "قانون" که بيش از يک ميليون کلمه را دربرمي گرفت بطور کامل مطالعاتي درباره فيزيولوژي پاتولوژي و بهداشت را شرح مي دهد. در واقع تا اواسط قرن هفدهم ميلادي برنامه درسي پزشکي دانشگاههاي مسيحي از جمله در جزاير بريتانيا براساس نوشته هاي ابن سينا مرتب شده بود. ابن سينا با توضيح درباره اشتهاي غيرطبيعي و کاهش عملکرد جنسي شرح خوبي از ديابت مليتوس بدست مي دهد. وي از مزه شيرين ادرار افراد ديابتي اطلاع داشت. وي درباره انواع اوليه و ثانويه ديابت سخن گفته است _همچنان که بعدها آرتائوس در اين باره بحث کرده است. او همچنين گانگرن ديابتي(الف) را شرح داده است. درماني که براي ديابت پيشنهاد کرده است آنچنان که تجويز آن امروزه نشان داده است کاهش قابل ملاحظه اي در ترشح قند بوجود مي آورد

در فصلي درباره "تشنگي" او درباره تشخيصهاي افتراقي پرادراري بحث مي کند که مشتمل بر 22 وضعيت مختلف از جمله ديابت قندي است. در "فصل پرادراري" وي براي اولين بار به نحوي بسيار دقيق ديابت بي مزه را شرح مي دهد. با اين وجود اغلب يوهان پيتر فرانک(1745_1821) به عنوان اولين کسي که ديابت بي مزه را شرح داده و آن را از ديابت قندي افتراق داده است شناخته مي شود. اين بيماري از اين جهت ديابت بي مزه ناميده مي شود که اين بيماران برخلاف ديابت قندي در ادرار خود قند دفع نمي کنند. ابن سينا همچنين کوماي هيپوگليسميک(ب)، بوليميا و اشتهاي غيرطبيعي و برخي اصول درماني آنها را به نحوي چشمگير در قانون توضيح داده است

در فصلي درباره "عوارض چاقي" در قانون ما با چاقي و پاتوفيزيولوژي و عوارض آن از جمله سکته مغزي روبرو مي شويم. ابن سينا همچنين درباره ارتباط چاقي با عملکرد غيرطبيعي جنسي، آمنوره و نازايي بحث کرده است. در توضيح پاتوفيزيولوژيک ناتواني جنسي وي پيشنهاد کرده است که مغز يکي از شش محل پاتولوژيک است. ابن سينا درباره پاتوفيزيولوژي آمنوره، نازايي و مديريت درماني آنها با جزئيات کامل بحث کرده است. وي همچنين توضيح آناتوميک کاملي درباره ابهام جنسي(ج) و پيشنهادهايي براي بازسازي جراحي کليتورومگالي ارائه کرده است

جورجاني

مهمترين دايره المعارف سيستماتيک پزشکي در قرون وسطي و به زبان فارسي "گنجينه خوارزمشاه" بوسيله اسماعيل بن حسين الجورجاني جمع آوري شده است که پس از اين که وي در سال 1110 به خوارزم، يک ايالت شمالي ايران، نقل مکان مي کند نوشته شده است. اگر چه اين کتاب عميقاً تحت تأثير قانون ابن سيناست ولي وسعت قابل ملاحظه اي از اطلاعات را به نمايش گذاشته و مشتمل بر نظرياتي است که در قانون يافت نمي شود. گنجينه خوارزمشاه شامل ده کتاب است: دو کتاب اول درباره آناتومي و فيزيولوژي، سوم درباره بهداشت، چهارم درباره تشخيص و پرگنوز(د) بيماريها، پنجم درباره تب، ششم درباره بيماريهايي که منطقه خاصي از بدن را درگير مي کنند، هفتم درباره جراحي، هشتم درباره بيماريهاي پوست، نهم درباره سموم و پادزهرها و دهم درباره درمانهاي دارويي ساده و ترکيبي

گنجينه خوارزمشاه از اولين آثار پزشکي بوده است که بين اگزوفتالمي(ه) و گواتر ارتباط برقرار مي کند. چنين ارتباطي بعد از اين کتاب تنها در قرن نوزدهم دوباره مورد اشاره قرار گرفت(کالب پاري 1755_1822). همچنين در اين مورد بعداً رابرت گريوز(1795_1853) و کارل فون باسدو (1799_1854) نوشته اند. لودويگ رن(1849_1930) در سال 1884 گزارش کرد که هم علائم سمي و هم تنگي نفس پس از برداشتن تيروئيد بهبود مي يابند و پيشنهاد کرد که تيروئيد عامل سميت مشاهده شده در بيماري است. ويليام گرينفيلد(1846_1919) در سال 1893 از دانشگاه ادينبورگ بزرگ شدن تيروئيد را در چنين شرايطي توضيح داد اما ايده پرکاري تيروئيد همچنان مورد مناقشه و اختلاف باقي ماند. با اين وجود ارتباط بين گواتر و تپش قلب در دايره المعارف منحصر به فرد جورجاني مطرح شده بود
متن فوق ترجمه اي از اين متن پي دي اف است
الف در ديابت قندي در اثر مجموعه اي از عوارض، پاي بيماران در معرض زخم، عفونت و نهايتاً قطع انگشتان قرار مي گيرد
ب افت شديد قند خون باعث اختلال کارکرد مغز و در نتيجه کاهش هوشياري و کوماي بيمار ديابتي مي شود. بيمار ديابتي در بعضي وضعيتهاي خاص ممکن است دچار چنين وضعيتي شود
ج در اثر اختلال در تکامل جنسي جنين بعضي نوزادان دختر يا پسر در اعضاي جنسي خارجي خود وضعيتي حدواسط نوزاد دختر و پسر طبيعي پيدا مي کنند. اين نوزادان اغلب توسط والدين دختر فرض مي شوند
د براساس مطالعات آماري، آينده انواع بيماريهاي مختلف با دقت زيادي تعيين مي شود. براين اساس پزشکان مي توانند به بيمارانشان بگويند بيماري آنها چقدر احتمال دارد در سالهاي آينده عارضه خاصي داشته باشد يا در موارد بيماريهاي مرگبار، يک بيمار خاص پس از تشخيص تقريباً چه مدت زنده خواهد ماند

پنجشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۴

امپراطوری عثمانی 1

وقتي گروههاي چنگيز خان در اروپا ظاهر شدند تنها براي اين که دوباره مضمحل شوند، و پس از اين که بازماندگان آنان، مملوکهاي ترک در مصر متشکل شدند، تازه وارداني از فلاتهاي بلند آسياي مرکزي در مرزهاي امپراطوري روم ظاهر شدند. برخلاف اسلافشان اينان نه چندان پرسروصدا و نه چندان فراوان بودند که ورودشان توجه را جلب کند

سردسته اينان جنگاور دلير، طغرل(1231_1280) بود. او با پسرش عثمان(1280_1324) همراهي مي شد. سپاه او تنها شاخه اي کوچک از درخت تناور مردم ترک بود. آنان به زحمت بيشتر از دوهزار نفر که در چهارصد چادر زندگي مي کردند بودند. اما اين دوهزار مرد چنان اراده اي داشتند که در چند نسل يکي از بزرگترين امپراطوريهاي جهان را بوجود آوردند

چنان که گفته مي شود، در حالي که ايشان از فلات مرکزي آناتولي مي گذشتند، خبرچينان طغرل ابري از غبار را در افق مي بينند. غبار برخاسته از جنگي در آن حوالي بود. دسته اي از سلجوق عليه مهاجمان مغول مي جنگيدند. طغرل تصميمي تاريخي گرفت هر چند شايد درباره عواقبش ناآگاه بود. او در جنگ مشارکت جست به نحوي که طرف بازنده را پيروز ساخت. آن روز عثمانيان امپراطوري روم را نجات دادند

سلطان سلجوق کيخسرو دوم، به عنوان تشکر باريکه اي از آن سرزمين را که ميدان جنگ را در برگرفته بود به طغرل داد. اين منطقه ارتباط نزديکي با ايالتي رومي که سلجوقها قريب يک قرن قبل از بيزانسيها گرفته بودند داشت. عثمان اول امپراطوري کوچکي در آنجا ايجاد کرد که آن را ممالک عثمان مي خواند. او در 1305 بورسا را پايتخت خود قرار داد و جمليک را در 1326 در اختيار گرفت. بدين ترتيب وي پايه هاي چيزي را که قرار بود امپراطوري عثماني باشد محکم ساخت

در حالي که امپراطوري سلجوقيان روم در حال پسرفت بود پادشاهي عثماني در بورسا به سرعت شکفت. بدين ترتيب سلجوقيان روم در امپراطوري عثماني شرکت جستند به نحوي که مقبره سلجوقيان گاهواره عثمانيان شد. عثمانيان که از خراسان آمده بودند به سرعت تمامي ساحل مديترانه اي آسياي صغير را اشغال کردند. اما براي گسترش سرزمين ايشان هنوز پاياني نبود. هدفي که ايشان براي خود ترسيم کرده بودند فتح بالکان و در اختيار گرفتن کنستانتينوپول بود. اين امر بوسيله پسر عثمان، سلطان ارهان (1326_1359) عملي شد

او در انديشه حمله از بورسا به ساحل دوردست بوسپوروس بود، هرچند از طريق ازدواج با دختر امپراطور ژوهانس ششم پيوندهاي محکمي با وي برقرار کرده بود. در 1356 يک دسته کوچک از 60 ترک بر کلکهايي _که از سه تنه درخت که با ريسمان به هم بسته شده بودند ساخته شده بودند_ در گالي پولي در ساحل اروپايي داردانلس پياده شدند. در آن صبح زود ديوارهاي دژ با يک زلزله خراب شده بود در نتيجه هيچ چيز مانع از ورود آنان به شهر نشد. اما پيروزي ترکها ناشي از شرايط اتفاقي مساعد نبود. بلکه ناشي از ايجاد سپاهي بود که امپراطوري عثماني را بزرگترين نيروي نظامي زمان کرده بود. تا آن زمان سربازان عثماني مرکب از سواره نظامي بودند که در هنگام نياز وارد عمل مي شد

ارهان تشکيلات سواره نظام آماده اي بوجود آورده بود که بوسيله دستگاهي از پياده نظام که به عنوان سربازان جديد شناخته مي شدند، همراهي مي شد. اين همان تشکيلات مجلل نظامي به خوبي سازمان يافته از سپاهيان بود که دنيا هنوز مشابهش را به چشم نديده بود. اينان از اطفال مسيحي، زندانيان و اهالي استانهاي تحت فرمان که از اوايل طفوليت در مدارس مسلمانان تحصيل مي کردند سربازگيري مي شدند. در اين مدارس ايشان نه تنها انضباطي آهنين مي آموختند بلکه تعليمات مدافعان ايمان (غازي) را نيز که اصولش بوسيله حاجي بکتاش وضع شده بود فرا مي گرفتند. وي موسس فرقه بکتاش درويش بود. مقبره وي در حوالي سزاره در کاپادوسيا تا به امروز مکاني زيارتي است

ارهان غازي به گسترش مرزهاي کشور جديد ادامه داد و ايزميت و ساير مناطق را به سرزمينش اضافه نمود. ارهان پيروزي قابل توجهي در برابر يک سپاه بيزانسي که در صدد بود محاصره شهر نيس را بشکند بدست آورد و ايالت کارسي را به سرزمينهايش اضافه نمود. آنگورا از قبيله آهي بازپس گرفته شد و قلعه چيمبي، گالي پولي، بولايير، مالکارا، کرلو و تکيرداغ به سرزمينهاي عثماني اضافه شد. در زمان سلطنت ارهان غازي براي اولين بار در امپراطوري عثماني سکه ضرب شد. ارهان در 1360 درگذشت و فرزندش مراد اول جايش را گرفت. فرزند ارهان، مراد اول (1359_ 1389) از اصلاحات پدرش استفاده کرد. سپاهيان وي در همه سو در بالکان جولان مي دادند

آنان آدريانوپول (ادرينه امروز) را در 1362، صوفيه را در 1385، نيش را در 1386، شومن در بلغارستان، نيکوپوليس (نيگبولو) و سيلستره در دوبروجا را گرفتند. تنها توموو يک ايالت کوچک بلغارستان بود که باقي ماند و بايستي تا 1393 خراج سالانه به فاتحان مي پرداخت. مراد نه تنها در بالکان فعال بود بلکه در آسياي صغير هم آنگورا/ آنکارا را گرفت و به دنبال آن ايالت آناتولي شرقي به نام کارامن و تعدادي از شهرهاي ديگر را در اختيار گرفت و بدين ترتيب سرزمينش را مشتمل بر تمامي مناطق آناتولي ساخت
متن فوق ترجمه اي از اين سه متن است: 1 و 2 و 3
از پيشنهادات دوستان درباره صورت درست تر اسامي اماکني که در متن وجود دارد استقبال مي کنم

پروژه مطالعاتی حوزه اسلامی؛ به جای مقدمه

واژه "جهان اسلام" اغلب براي اشاره به مناطقي از خاور ميانه به کار مي رود، با اين وجود به خوبي مي دانيم اسلام به عنوان دين و تمدن فراتر از خاورميانه در آسياي مرکزي و جنوب شرقي در شرق و منطقه بالکان و آفريقا در غرب گسترده شده است. علاوه بر اين در کشورهاي غربي معاصر و همچنين در چين و ژاپن مسلمانان گروههاي اجتماعي مهمي تشکيل داده اند. مي توان گفت مناطقي که در ارتباط نزديکي با اسلام هستند در حال حاضر تمامي دنيا را در بر مي گيرند

در جوامعي که مسلمانان زندگي مي کنند هم ارتباطات مشارکتي با ساير مردم و هم مشکلاتي جدي مي يابيم، از قبيل نزاعهاي نژادي، تعارضات بين ديني، انفجار جمعيت، و تخريب محيط زيست. به عنوان مثال امروز مسلمانان عميقاً در منازعه بوسني، جنگ شهري در افغانستان، "سوال نژادي نوين" در اتحاديه اروپا، و در جنگ براي حقوق بشر در ايالات متحده سهيمند. منابع انرژي که در اختيار کشورهاي اسلامي در خاورميانه است اقتصاد جهاني را در دهه هاي گذشته تحت تأثير قرار داده است و در قرن آينده اين نقش خود را حفظ خواهد کرد. بنابراين مي توانيم بگوييم گرايشات اجتماعي سياسي و اقتصادي در جهان اسلام بطور مشخصي توسعه تمدن جهاني در قرن بيست و يکم را مشخص خواهد کرد که اين خود براي مردم غيرمسلمان لازم مي کند قدمهاي مثبتي در فهم تاريخ، عقايد و وضعيت کنوني اسلام بردارند

يک تلاش براي نزديک شدن به فهم بهتري از مسلمانان چه در جهان مسلمان و چه در جهان غيرمسلمان اجراي يک پروژه پنج ساله تحت عنوان مطالعات حوزه اسلامي است. اين پروژه تحت حمايت وزارت آموزش فرهنگ و علوم ژاپن برنامه ريزي شده و طبق برنامه در آوريل 1997 شروع و تا مارس 2002 ادامه مي يابد. پروژه سه هدف عمده دارد: 1. کشف رويکردهايي نوين به مطالعات حوزه اسلامي از طريق جمع آوري داده هاي ابتدايي مرتبط با تمدن اسلامي و موضوعات معاصر مسلمانان، 2. طراحي سيستم کامپيوتري متناسب براي مطالعات چندوجهي حوزه اسلامي، و 3. حمايت و تشويق تشکيل نسل جديدي از دانش آموختگان که توسعه آينده چنين مطالعاتي را تضمين کنند. پروژه همچنين از دانش آموختگان غيرژاپني براي شرکت و همکاري در فهم اهداف بالا دعوت به عمل مي آورد. هدف ما پيش برد مطالعات چندحوزه اي در جهان اسلام با همکاري دانش آموختگاني از سراسر جهان مي باشد

سازمان بندي

پروژه بوسيله پروفسور تسوگيتاکا استاد دانشگاه توکيو هدايت مي شود و مقر مديريتي پروژه وابسته به آموزشگاه علوم انساني دانشگاه توکيو مي باشد. پروژه به شش واحد تحقيقاتي اصلي تقسيم شده است که خود به گروههاي مطالعاتي تقسيم مي شود. البته قصد بر اين است که واحدهاي تحقيقاتي مختلف با کمک جلسات مشترک چندين واحد و گروه بطور هماهنگ کار کنند. واحدهاي تحقيقاتي و موسسات وابسته بدين شرح است

واحد مديريت پروژه

واحد 1 تفکر و سياست در جهان اسلام
گروه 1 الف جنبشها و تفکرات اسلامي معاصر
گروه 1 ب اسلام و ارتباطات بين الملل
گروه 1 ج اجتماع و قانون اسلامي
واحد 2 اجتماع و اقتصاد در جهان اسلام
گروه 2 الف اسلام و توسعه اجتماعي
گروه 2 ب اسلام و توسعه اقتصادي
گروه 2 ج اسلام و جنبشهاي عمومي در جهان اسلام

واحد 3 ملتها، اديان، و اسلام
گروه 3 الف دولت_ملتها و هويت مسلمان
گروه 3 ب مسلمانان معاصر و تضادهاي فرهنگي
گروه 3 ج منابع اطلاعاتي براي مطالعه جهان اسلامي معاصر

واحد 4 سيستمهاي اطلاعاتي جغرافيايي براي مطالعات حوزه اسلامي

واحد 5 تاريخ و فرهنگ اسلامي
گروه 5 الف توسعه فرهنگ و دانش آموختگي
گروه 5 ب تعاملات بين ديني
گروه 5 ج احتمالات مطالعه مقايسه اي

واحد 6 منابع اطلاعاتي براي مطالعه تمدن اسلامي

هر گروه مطالعاتي از اعضايي تشکيل يافته است که با فراخوان ساير محققان علاقه مند به موضوع مطالعاتي گروه، تحقيق را پيش مي برند. پروژه براي همه دانش آموختگان علاقه مند در ژاپن و خارج در دسترس است
متن بالا ترجمه اي از اين نوشته است
اسامي افراد و موسسات مربوطه واحدها و گروهها را حذف کرده ام

تمدن اسلامی؛ آغاز یک پروژه

چند روزي بود که فکر مي کردم عنوان کاري رو که مي خوام شروع کنم چي بذارم. خوشبختانه بالاخره تونستم عنواني که تا حدود زيادي به کارم مياد رو پيدا کنم. طي يک پروژه ميان مدت مطالعاتي اينترنتي در "بازگشت به آينده" اگه خدا بخواد درباره تمدن اسلامي خواهم نوشت. براي کاري که فعلاً در نظر دارم حداقل به تمامي فصل زمستون _که امروز اولين روزشه_ نياز خواهم داشت. و متنهايي که از اين بابت در وبلاگ منتشر خواهم کرد همگي مطلقاً ترجمه هايي خواهند بود که از طريق موتورهاي جستجو _يا شايد بعداً دوستاني که در اين زمينه راهنماييم خواهند کرد_ در شبکه خواهم يافت. قراره از طريق متنهاي انگليسي در دسترس، نگاهي به تمدن اسلامي در اقاليم و بازه هاي زماني مختلف بيندازيم
يادداشتها روند معنايي منسجمي دنبال نخواهند کرد. به دوعلت: يکي اين که وقت و انگيزه و توانايي زيادي براي کار مرتب، يکدست و فشرده تاريخي فرهنگي فلسفي در چنين حجم و وسعت انبوهي ندارم. ثانياً حتي الامکان در رويکرد به موضوع از بار سوگيريهاي عقيدتي شخصيم کم بشه. به عبارتي بازگشت به آينده رو به دست جريان دستکاري نشده مقالات انتخاب شده خواهم سپرد و خودم هر چه کمتر روند معنايي از پيش انديشيده شده اي به نوشته ها تحميل خواهم کرد.مهمه که تأکيد کنم آنچنان که انتظار هم مي ره همچنان مقالات رو براساس علاقه خودم انتخاب خواهم کرد. از اين بابت تا حدود زيادي دنبال تنوع و جذابيتهاي مختلف ديگه خواهم رفت. احتمال مي دم با پيشرفت کار يه مقدار جنبه تحليلي کار بيشتر بشه و به ترجمه و نقل مطلب اکتفا نکنم ولي فعلاً در اين مورد طرحي ندارم
آدرس متنهاي اصلي رو ذکر خواهم کرد تا در صورت تمايل به اونها رجوع بشه. از تصحيح ترجمه ها هم استقبال خواهم کرد.در ميان مقالات مستقيماً مرتبط با اين پروژه شايد گاه و بيگاه مقالات پراکنده نامرتبط هم در وبلاگ منتشر کنم.همچنان منتظر کامنتهاي دوستان خواهم بود

پنجشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۴

آشیانه عقاب؛ دژی نفود ناپذیر

در آن سوي بيابانهاي سوزان و در اعماق تپه هاي رنگارنگ، قهوه اي خاکستري زرد بنفش قرمز و نارنجي، بر فراز يک دره خشک آبي رنگ، جمع مسافران جلگه اي سرسبز يافتند. قلعه اي نظامي به سبک مسلمانان(الف)، که يک باغ مخفي را در بر گرفته بود
ايشان که ميهمانان مرد کهنسال کوهستان(ب)، حسن صباح بودند بر پلکاني صخره اي به قلعه وارد شدند. اينجا روز رستاخيز فرا رسيده و گذشته بود(ج)-- آنان که در داخل بودند خارج از زمانه کفر مي زيستند و ابزارشان در دور داشتن کفر، خنجر و زهر بود

در پشت کنگره ها و شکافهاي نگهباني برجهاي دژ، و در اتاقکهاي تنگ سنگيش، دانش آموختگان و فداييان در رفت و آمد بودند. در تاريکي اتاقها، نقشه هاي ستارگان، اسطرلابها، انبيقها و ظروف عجيب کيمياگري، تلي از کتابهاي گشوده در ستوني از نور آفتاب که از دريچه اي به داخل سر کشيده است به چشم مي آيند-- و يک شمشير عربي آخته

هر يک از آنان که در حلقه امامت خود درآيد، سلطان فاش گويي باژگونه خواهد شد، و فرماندهي براي ارتداد و قانون شکني. در يک تالار اصلي که با انحناي نورها و نقوش قاليچه هاي آويخته به ديوارها زينت يافته، مردم بر بالشها نشسته اند و ستونهاي کهربايي دود با رايحه حشيش و ترياک(د) در هوا تاب مي خورند

براي ايشان سلسله مراتب وجود در حفره بدون ابعادِ واقعيت خلاصه شده است-- و حلقه هاي زنجير قانون برايشان شکسته است-- آنان روزه شان را با شراب افطار مي کنند. براي آنان خارج هر چيزي نمايانگر درون آن است و چهره حقيقي اشيا در نظر ايشان مستقيماً مي درخشد. اما دروازه هاي اين باغ با وحشت افکني، آينه ها، زمزمه هاي قتل، آوارگي و افسانه ها استتار شده است

انار، توت، خرمالو، سروهاي ماليخوليايي و شهوت آلود، گلهاي سرخ شيرازي، آتشدانهاي عود حجازي و عنبر، لاله هاي درشت عثماني، فرشهاي گسترده همچون باغي که بر چمن ساخته شده است --مجموعه عمارتي با الواح خطاطي شده-- يک بيد و نهر آب با رديفي از ترتيزکها --آب نمايي بلورين با شکل هندسي چندضلعي-- محبوبگاني که به رسوايي آب بازي مي کنند، ساقيان تيره پوستي که در شاخ و برگ باغ گاه پنهان و گاه آشکار مي شوند-- آب، سرسبزي، زيبا رويان

شب هنگام حسن صباح در حالي که عمامه اي بر سر دارد و بر فراز ايواني بر بالاي باغستان ايستاده است به آسمان خيره مي شود و در خنکاي هواي بي روح بيابان در انديشه طالع بدعت غرق مي شود. درست است که در اين اسطوره برخي مريدان علاقه مند، شايد خود را از فراز باروها در اعماق تاريکي پرتاب کنند(ه) اما اين هم درست است که برخي از آنان هم خواهند آموخت چگونه همچون جادوگران پرواز کنند

الموت رمزي است که در خاطر باقي مي ماند، هر چند جام جهان نما يا حلقه جادويي است مفقود شده در تاريخ اما در شناخت و آگاهي ما حک شده و تعبيه گشته است(و). مرد کهنسال با مردان فراموش شده اش همچون روحي سرگردان در خيمه شاهان و اتاق خواب روحانيان پرواز مي کند(ز)، از همه قفلها و محافظان مي گذرد و در پشت سر رؤياهاي خوفناک، دشنه هايي(ح) که در بالشها فرو شده اند و رشوه هايي مقتدر(ط) برجاي مي گذارد

از صندوقچه عطار تبليغاتش رؤياهاي مجرمانه آنارشيسم فلسفه وجود مي تراود، و وسواس نجابت فاميليمان بيرقهاي درخشان تمرد اسماعيليان را نمايش مي دهد(ی)... ايشان همگي مدعيان تاج و تخت مصر افسانه اي اند، امتدادي پنهان از فضا و نور، در خدمت آزاديهايي که هنوز هم غيرقابل تصورند
متن بالا ترجمه اي است که از اين نوشته ساخته ام
اصطلاحي که صليبيون با آن مسلمانان يا کافران را مي خواندند saracen( الف
ب )شيخ الجبل؛ درواقع اصطلاحي است که سرداران صليبي براي رشيدالدين سنان، داعي بزرگ اسماعيليان شام وضع کرده بودند
ج )يکي از خداوندان الموت اواسط ماه رمضان در يک تجمع عمومي اعلام کرد قيامت فرا رسيده است و عيد گرفت
د )براساس تحقيقات دهه هاي اخير، انتساب حشيش به اين فرقه را بيش از آنکه ناشي از واقعيت باشد حاکي از افسانه سازيهاي اروپاييان قرون وسطا دانسته اند
ه )طي بازديدي که کونراد منفراتي پادشاه فرنگي اورشليم از مصياف داشت دو تن از نگهبانان قلعه به اشاره پيرمرد کوهستان خود را از فراز قلعه فرو انداختند
"The Thousand and One Nights is not something which has died…it is a part of our memory -
and also, now, a part of tonight"
- Borges, lecturing on The Thousand and One Nights
ز )از جايي که به حکم فقيهان حکومتي علاوه بر داعيان، فقها و مردمي که گرايشات اسماعيلي داشتند آزار مي ديدند و کشته مي شدند، فداييان علاوه بر مقامات کشوري و لشکري روحانيون شناخته شده را نيز به قتل مي رساندند
ح )يک روز صبح سلطان سنجر در کنار بالينش با خنجري مواجه شد که در سنگفرش فرو شده بود حسن صباح چنين پيغام فرستاده بود که براي فداييان زحمتي نداشت به جاي اين که خنجر را در سنگ سخت فرو کنند در سينه نرم سلطان فرو برند
ط )فداييان به راهنمايي امامان اسماعيلي در بسياري از اوقات براي تحت فشار گذاشتن يا کسب منافع سياسي اقتصادي دست به تهديد و قتل مي زدند
ی ) اسماعيليان فرقه اي شيعه مذهب بودند که در ايران تا زمان حسن بيشتر به صورت مخفي و با تبليغ داعيان ادامه حيات داده بودند. با تسخير الموت وي ايشان را به چنان قدرتي رسانيد که عليرغم حملات و محاصره هاي متعدد نظامي بخصوص در زمان ترکان سلجوقي در البرز و خراسان 160 سال ادامه حيات دادند و نقشي مؤثر ايفا کردند. در ستيهندگي و تعصب ترکان سلجوقی(دشمنان سرسخت اسماعیلیان) همين بس که جولان و پيشروي خيره کننده ايشان در آسياي صغير و برانداختن دست نشاندگان فرنگي آن سامان، اروپاي مسيحي را به آغاز جنگهاي صليبي برانگيخت. اسماعيليان شاخه خراسان و البرز پس از سقوط خوارزمشاهيان و بغداد در حمله اقوام مغول، به دست هلاکو متفرق شدند. ربع قرن بعد مماليک شام که بعداً مغولان را تار و مار کردند و هلاکو را به قتل رساندند، مصياف قلعه مرکزي اسماعيليان شام و ديگر قلاع را در آن منطقه اشغال کردند

دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۴

نظری به یک وبلاگ؛ شدیدن

شديدن رو تو ليست لينک چند تا از وبلاگها ديده بودم
خودم هم بهش لينک داده ام

گويا از اوايل همين امسال راه افتاده باشه. بدون هيچ مقدمه خاصي و فتح بابي يک وبلاگ فارسي و ايرانيه که بيشتر درباره مسائل جنسي و کمتر درباره مواد مخدر _البته باکلاستر_ مي نويسه. بدون مقدمه وارد شدنش به اين نوع بحث از اين جهت تو ذوق مي زنه که نويسنده به خودش زحمت و دردسر صحبت درباره چگونگي ورود به اين بحث رو از فرهنگ غالب و رسمي جنسيت گريز جامعه مونو نداده؛ سوال و چالش اصلي که علي القاعده در برخورد اول به ذهن مخاطب وبلاگ مي رسه. شديدن نويسنده آداب داني داره که به نحو تحسين برانگيزي مرتب و تميز _گويا بيشتر براساس تجربيات خودش_ مي نويسه. غير از سبک نگارش، دقت و روحيه تجزيه تحليل شخصي که در وبلاگ منعکس مي شه درخشان هستند. به اين ترتيب شديدن رو مي شه مجلسي توصيف کرد که محصول همنشيني سه جزء جنسيت، دقت فکري و تجربه شخصيه که البته به سليقه و دلخواه نويسنده تدارک ديده شده

راستش از مدتي قبل جاي خالي چنين وبلاگي رو خالي احساس مي کردم. چرا طيفهاي متفکر نويسنده جوان ايراني درباره چنين موضوع جذاب و جالبي که اغلب باهاش کم و بيش مشغوليت ذهني داريم در وبلاگي اختصاصي ننوشته اند. و به خصوص در اين مورد چرا هيچ کس پيدا نشده بدون تعارفات و ملاحظات محدود کننده و نينديشيده، مستقيم و لخت اون طور که هست، بي پرده پوشي درباره حواشي و اقتضائات مسائل جنسي _بخصوص آنچنان که در جامعه ايراني درک مي شه_ بنويسه. به نظرم مي رسه مسأله سکس خودش از دست اولترين موضوعات فلسفي مي تونه باشه و بخصوص براي تحليل اوضاع و احوال جامعه غربي _ که درش موضوع سکس مشخصتره_ رويکرد مناسبيه. به همين دليل در برخورد اول شديدن رو پاسخگوي بخشي از نيازهاي خوانندگي و فکري شخصي خودم يافتم. خوشحال هستم و پيگير مطالبش خواهم بود

در همين حدي که وبلاگ و کامنتهاشو خونده ام _يکي از حسنات مضاعف وبلاگ فعال بودن نويسنده در بخش کامنتهاست_ چند نکته قابل ذکر در مورد روش کار شديدن به نظرم رسيد؛ اول اين که نويسنده شايد بيشتر به اين خاطر که خارج از کشوره و شايد هم بنا به علايق و روحيات شخصي خودش، فحواي کلامش به نظرم تا حدود زيادي در امتداد دستگاه فرهنگي مدرن غربيه. نحوه رويکردي که نويسنده در نوشتن از تجربيات و تفکرش درباره موضوع سکس داره بر بنياد انگاره هاي فرهنگي غربي مرتب شده. اين که تأکيد مي کنم غربيه، مقصودم قضاوت منفي و بدگويي نيست. بيشتر مي خوام اين نکته رو برجسته کنم که اگر چه دستگاه مدرن فکري غرب موضوع جنسيت و سکس رو به شکلي که ما امروز درک مي کنيم مطرح کرده، اما البته اين امکان وجود داره نحوه نگاهي به موضوع سکس و جنسيت داشته باشيم که برخاسته از سيستم فکري سکولار غرب نباشه. در اين مورد در ادامه خواهم نوشت. اما عجالتاً در اين بخش مقصودم اين بود که نويسنده بهتر بود اشاره مي کرد_يا لااقل طوري مي نوشت که بشه اين موضوع رو دريافت_ اون چيزي که داره درباره مسائل جنسي مي نويسه بيشتر يک رويکرد و برداشت فرهنگي غربي به موضوعه و نه يک استاندارد و نرم عمومي و فراگير و جهانشمول اجتماعي و رفتاري درباره جنسيت و سکس. به نويسنده شديدن پيشنهاد مي کنم براي اين که ارزش نوشته ها، انديشه ها و وبلاگش در دستگاه فراگير فرهنگ بشري قابل ارزيابي باشه _يا لااقل براي آدمي از فرهنگ ديگه اي مشخص شده باشه_ سر فرصت به اين موضوع بپردازه که نوع نوشته هاش آيا يک ارزش عمومي براي همه فرهنگها و آدمها داره يا اون طور که من تصور مي کنم يک سوگيري قوي فرهنگي غربي داره؟ (برام عجيب بود که نويسنده عليرغم اين که در بعضي حوزه ها کاملاً دقيقه در اين مورد به نظرم کاملاً عوامانه و بدون صراحت و روشنگري کافي هر برداشت فرهنگي غربي که داشته طوري نوشته که گويي استاندارد اصولي رفتار سالم و انديشه سالم بشري در حوزه جنسيت و سکسه!) دوم اين که شايد بيشتر به خاطر اين که نويسنده وبلاگ آدمي تجربه گراست و بيشتر براساس تجربياتش تفکراتش رو سامان داده حوزه هاي فکري جنسي که بررسي کرده به نظرم خيلي محدوده. حوزه هاي به کلي متفاوت يا کاملاً ريشه اي در اين بحث مي تونن مورد بررسي قرار بگيرند. البته سوالاتي که از اين بابت مي شه بهشون پرداخت وجه فکري و نظري برجسته تري نسبت به وجه تجربي و عمليشون خواهند داشت؛ فلسفه جنسيت، جنسيت بدون سکس، رابطه احتمالي ارزشها و سکس و خيلي سوالات بي سر و ته ديگه که فکر نمي کنم که با روش فعلي وبلاگ شديدن به اين زوديها امثال ما مخاطبان و علاقه مندان پروپا قرصش به اين واديها نزديک بشيم

به عنوان مثالي از دستگاه آلترناتيو شناختي از سکس و جنسيت اون طور که غالباً در غرب مطرح مي شه به اين عبارت پرکاربرد شديدن مي پردازم: علاقه به تن. عبارت سبک و آزاديه (چه خوب و لذتبخش) اما در فرصت مناسب براي نجات دادنش از ابتذال به نظرم مي رسه مي شه يک جزء معنايي و انساني بهش اضافه کرد. به اين ترتيب ديگه علاقه به تن به تنهايي معني نخواهد داشت بلکه نگاه ما به موضوع مورد علاقه يک نگاه فراگير و کلي به وجود انساني طرف مقابل خواهد بود. هيچ کوششي ندارم وجه جنسي و سکسي قضيه رو بپوشونم. هيچ نيازي به اين کار نمي بينم بلکه برعکس به نظرم جذابتر و انساني تره مانع از پوشوندنش بشيم اما همراه با اون به نظرم متناسبتره اجزاء وجودي يک آدم در يک برخورد متعادل و انساني مورد توجه قرار بگيره. بعيد نيست علاقه به تن يک محصول فلسفي از ماده گرايي و سکولاريسم اجتماعي باشه. به عبارت ديگه شايد عبارت "علاقه به تن" بيشتر به مذاق کساني باشه که انسان رو يک "جسد کربني" بيشتر نمي دونن. توجه به تن و بروزهاي اين پيام خودآگاهانه غرب رو مبارک مي دونم، به فال نيک مي گيرم و ازش استقبال مي کنم اما هرگز همصداي بلندگوهاي تبليغاتچي غربي درش افراط و اغراق نمي کنم. علاقه مستقيم بدني شايد يک محصول تبليغ فرهنگي باشه. و من اونو محصول عادت و اعتياد ذهني فرض مي گيرم. و علامتي از ارتجاع و پسرفت تمدني و فرهنگي بشري

شديدن به مواد هم پرداخته که براي خوندن و فکر کردن اين قسمت وبلاگ هم قابل اعتناست.اين نوشته رو با عجله و بي دقت نوشتم. دوستان حتي الامکان کاستيهاشو خودشون پر کنن
...

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴

پیش طرحی برای یک بازی کامپیوتری ایرانی

چند وقت قبل با يک بازي کامپيوتري ايراني آشنا شدم. بازي گويا درباره يک افسر ايراني درگير در جنگ ايران و عراق بود که بايستي از کمند عراقيها خودشو نجات مي داد و در اين اثنا با يک خانم باستانشناس که روي يک منطقه باستاني ايراني کار مي کرد آشنا مي شه. در نتيجه، بخشي از ادامه بازي در ارتباط با اشيا و لوکيشنهاي باستاني و حل معماهاي مرتبط مي گذره. البته من خودم از نزديک بازي رو نديده ام و تنها همين سايت رو ديده ام. اين پيش زمينه باعث شد براي نوشتن درباره پيش طرحي براي يک بازي ايراني که قبلاً بطور پراکنده بهش فکر مي کردم بيشتر علاقه مند بشم

فکر مي کنم موضوع مواد مخدر قابليتهاي داستاني خيلي آزادتر و متنوعتري نسبت به جنگ ايران و عراق داره. سر و کله زدن با موضوع جنگ هم براي سازنده بازي و هم شايد براي مخاطبش به لحاظ ايدئولوژيک محدوديتهايي پيش مياره ولي تقابل با قاچاق و استفاده از مواد مخدر موضوعيه که براي همه مردم به خوبي شناخته شده است و در ادبيات و سينما به وفور روش کار شده و موقعيتهاي داستاني و معنايي مختلفي مي شه درش پيدا کرد و برجسته شون کرد. درگيري فراگير مردم با مسأله اجتماعي مواد مخدر داستان بازي رو خيلي ملموستر و جالبتر مي کنه

يکي از زمينه هاي قابل توجه و منحصر به فرد ايران براي چالش مداوم نظامي و عملياتي در حوزه منطقه اي و بين المللي مسأله ترانزيت مواد مخدره. مواد مخدر به خودي خود يک مسأله بغرنج و عمده هميشگي در سطح اجتماعي در جامعه جهاني هم بوده. سرمايه گذاريهاي عمده و سودهاي قابل توجه در عرصه قاچاق مواد مخدر و تقابل مصرانه سياستهاي حاکميت ايران با اين جريان، خودش مي تونه جنبه ديگه اي از کششهاي دراماتيک داستان بازي رو بسازه. ايران موقعيت جغرافيايي منحصر به فردي سر راه ارتباطي ترانزيت مواد مخدر از افغانستان به اروپا داره که با توجه به کششها و ظرفيتهاي اجتماعي و داستاني مواد مخدر که چند مورد عمده اش رو گفتم، اين موضوع مي تونه براي بازي يا سري بازيهاي ايراني موضوع مناسب و پرظرفيتي باشه

براي بازي لوکيشنهاي متعدد و متنوعي رو مي شه تصور کرد که صحنه برخورد دو طرف درگير داستان مي شن: صحنه درگيري با يک عده از اشرار مسلح يا يک دسته از کاروان قاچاقچيان در يک منطقه صحرايي، عمليات ردگيري و درگيري يک گروه از اين اشرار در يک روستاي کويري، تعقيب و گريز و درگيري شهري در يکي از شهرهاي منطقه جنوب شرقي ايران، عمليات مراقبت و نفوذ نامحسوس و ضداطلاعات عليه يک گروه فرماندهي و هماهنگ کننده مرکزي در يکي از شهرهاي بزرگ ايران از جمله تهران. در ضمنِ موقعيتهاي درگيري که بازي رو به سمت سبک اکشن مي بره يا موقعيتهاي جمع آوري اطلاعات يا تدارکات لازم براي ادامه داستان که بازي رو به سمت سبک ماجرايي (adventure) مي بره، مي شه در موقعيتهاي متناسب با استفاده از قطعات انيميشن بين بازي (cut scenes) علاوه بر دادن اطلاعات لازم براي کامل کردن داستان بازي اطلاعات لازم براي پوشش دادن جنبه هاي اجتماعي و انساني موضوع رو هم ارائه کرد

يکي از موقعيتهاي ماجرايي بازي مي تونه به اين شکل باشه: يک از نيروهاي جوان _يا شايد ميانسال_ و داوطلب براي بررسي وضعيت و جمع آوري اطلاعات وارد يک شهر کوچک منطقه مي شه. اون مي تونه در خيابانهاي شهر رفت و آمد کنه و با مردم صحبت کنه يا سرنخهاي نيروهاي منطقه اي رو بررسي کنه. در اين حين مي شه خصوصيات مردمشناسانه و فرهنگي منطقه رو در ديالوگها_ مثلاً ساده بودن و مهمان نوازي اهالي_ و طراحي لوکيشنها _مثلاً معماري خانه ها و بازار_ و چگونگي جلو رفتن داستان گنجوند. روي قطعات انيميشن بين بازي مي شه از تمهاي موسيقي مقامي و ترانه هاي محلي استفاده کرد. براي خرق عادت يا در يک توالي حساب شده و دقيق از حوادث مي شه متناسب با پيام معنايي و انساني داستان، قهرمان داستان رو به کشتن داد! با درگير کردن مناسب اقوام محلي _مثلاً بلوچها_ مي شه يک سري از آموزه هاي فرهنگي سنتي و محلي رو البته با يک قالب مناسب و امروزي ارائه کرد. مثلاً با يک داستان و کارگرداني تصويري مناسب مي شه قاطعيت، اعتماد به نفس و بزرگواري اقوام محلي رو به عنوان لايه هاي سنتي و اصيل جامعه ايراني نشون داد

از جمله موقعيتهاي باستان شناسي شرق کشور شهر سوخته در نزديکيهاي زابله که مي شه در يک داستان موازي بهش پرداخت. مثلاً موضوع حفاران غيرمجاز و سارقان اشياي باستاني که ممکنه از طريق قاچاقچيان مواد مخدر و اشرار مسلح حمايت مي شده باشن و با هم ارتباط داشته باشند و در نتيجه اين موضوع اضافه هم مي تونه وارد داستان بازي بشه. و علاوه بر حس اخلاقي و انساني که بخاطر موضوع مواد مخدر درگير بازي شده، حس ملي گرايي مخاطب رو هم وارد بازي کرد. و به همين سياق مي شه قاچاق انسان، قاچاقچيان اقتصادي و موضوعات منطقه اي مرتبط رو وارد داستان کرد. آشنايي هر چه بيشتر سازنده بازي با شيوه هاي بيان تصويري و نمايشي و همچنين با ملاحظات مختلف مرتبط با مواد مخدر و خصوصيات فکري و فرهنگي ايرانيان بازي رو مي تونه تميزتر، موثرتر و جذابتر از کار در بياره

علاوه بر همه اينها سياست "اصولي" و انساني حاکميت ايران در تقابل مصرانه با قاچاقچيان مواد مخدر در صورتي که بازيساز به درستي اون رو در بازيش بگنجونه يک تصوير مثبت از حاکميت ايران در ذهن مخاطب بازي مي سازه. از طريق اين مجرا مي شه زمينه هاي داستاني و معنايي وسيعتري از جايگاه منطقه اي و بين المللي ايران و موضوعات مرتبط در بازي گنجوند. روي جزئيات داستاني و فکري بازي براي معرفي هر چه شفافتر و واقعگرايانه ترِ ويژگيهاي فکري و انساني بومي ايراني بيشتر از اينها مي شه کار کرد

شايد در آينده ادامه بدم

شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۴

آرمان مترقی تروریسم

فکر مي کنم اگه به نحوي قضيه تروريسم و شلوغيهاي اخير فرانسه به لحاظ معنايي حداقل ارتباطي با هم داشته باشند بساط بازيهاي بچگانه آمريکا و دستگاه عقيدتي_سياسي رسمي غربي خيلي زودتر از چيزي که قبلاً مي شد تصور کرد به هم خواهد ريخت. ممکنه يک حقيقت مشترک باشه که در اقاليم مختلف و حوزه هاي اجتماعي گوناگون به اشکال مختلف ظهور مي کنه. در اقليم اجتماعي آمريکايي به صورت حرکات تروريستي شناخته شده بين المللي و در اقليم اجتماعي فرانسوي به شکل شورشهاي حاشيه شهري. به اين ترتيب بايد منتظر بود و ديد با ورود طيفهاي معترض بعدي در اقاليم و اقوام ديگه چه اشکال ديگه اي به اين شکل از مبارزه و رويارويي اضافه خواهد شد. همونطور که قبلاً نوشتم ( این و این) واي به حال بعضيا اگه واقعاً حرف حقي پشت اين گونه تحرکات باشه ولي در عوض با اقدامات مقابله اي و طرد کننده باهاش برخورد بشه. حداقل شايد به همون بعضيا اثبات بشه در تحولات اجتماعي اختلاف معني داري بين حق و ناحق وجود داره و همه چيز ساخته تخيل و توهم بشري نيست. ممکنه دير يا زود غرور غربي خدشه دار بشه و متفکران غربي بعد از مدتها براي اولين بار بطور ثانويه و براي واکنش نشون دادن به پديده اي که به ابتکار عرب وحشي و سياه بي فرهنگ رقم مي خوره ناچار بشن در مقياسهاي بزرگ اجتماعي به تجزيه تحليل و کنترل سيستماتيک اجتماعي و آينده يابي حوادث اخير دست بزنن

اينجا هم داستان مثل برخورد عمومي دستگاههاي اجتماعي با معضلات اجتماعيه. برخورد دستگاههاي اجتماعي اغلب با معضلات اجتماعي ابتدائاً به شکل انکار و قهرآميزه. و تنها بعد از شيوع و بروز مشخص پديده و گذشتن از مرز بحران، دستگاههاي مختلف به تکاپو ميفتن و بطور پراکنده و ناموثر واکنش نشون مي دن و در مرحله بعد خواهد بود که رويکردي منطقي و متعادل و همه جانبه به معضل در پيش گرفته مي شه. حالا تو معادله بالا به جاي معضل اجتماعي تروريسم رو بذاريد و واکنشهاي دستگاههاي اجتماعي غربي رو بازخواني و ارزيابي کنيد. فکر مي کنم به اين ترتيب تا حدود زيادي جايي که نئومحافظه کاران آمريکا و سارکوزي و دوستاشون واستاده اند مشخص مي شه. به اميد روزي که دستگاههاي اجتماعي غربي از اين مرحله ابتدايي و نابالغ به مراحل متکامل بعدي تغيير فاز بدن و قادر بشن رويکردي منطقي، متعادل و همه جانبه به موضوع داشته باشند. به اين ترتيب کم کم زمانش خواهد رسيد تا جامعه بشري پتانسيلهاي فرهنگي و مدني فراموش شده اش رو بشناسه و اقوام و جوامع فراموش شده، در عرصه تأييد شده و مورد توجه تمدني فعال بشن و به شکوفايي برسند. وقتشه تا اين برداشت فکري و فرهنگي که تمدن و زندگي ايده آل در غرب و غربي خلاصه مي شه متعادل و ديگرگون بشه. و بعضيا به سادگي براي تبرئه خودشون در تحليل اين گونه اتفاقات براي نشون دادن اين که چقدر افق نگاهشون کوتاهه چيزايي ننويسند که در اونها اقوام شرقي و مسلمان به کينه توزي متهم بشن. ولي گويا فعلاً لااقل بعضي از ما شرقيها مجبوريم با ابزارهايي دنيا رو تجربه و مزمزه کنيم که ديگران اسمش رو ترور و شورش مي ذارن

در چه فضاي معنايي و در چه ترتيب منطقي ترور و تروريسم رو محکوم مي کنيم؟ براي پاسخ دادن به اين سوال به نظر مفيد خواهد بود اين فرض رو در نظر داشته باشيم که بين باور غربي و باور عمومي انساني مي شه نوعي افتراق قائل بود. اين نکته بديهي رو به خاطر بياريم که برداشتها و شناختهاي ما از موضوع ترور و تروريسم قوياً تحت تأثير انگاره ها و محصولات فکري غربيه. با توجه به اين مسأله که تروريسم لااقل در ظاهر موضوع مستقيماً و قوياً در تضاد و مخالفت با منافع و خواسته هاي غرب جهت گيري کرده مي شه به اين نتيجه نزديک شد که اشکال متداول رسانه ها و افکار عمومي غربي کمتر مي تونن اين گره معنايي رو باز کنند تا بتونن بعدش با نگاهي همه جانبه و عادلانه موضوع رو تحليل و تفسير کنند. بنابراين اين هايپوتز مي تونه همچنان مطرح باشه که دستگاه رسانه اي و فکري غرب به خصوص براي استفاده کردن هر چه ناعادلانه تر و در رويکردي هر چه کورکورانه و خوش خيالانه تر، اين مفهوم رو بنا به دلخواه و علاقه منديهاي خودش پرورده؟ در برابر اين تصور از تروريسم مي شه رويکردي متفاوت به ترور و تروريسم داشت. مي شه اين موضوع رو بررسي کرد که آيا تروريسم چه چيزي جز پاسخ به رويکردها و رفتارهاي نامتناسب و ناعادلانه غرب و سيستم حاکم جهاني مي تونه باشه؟

ملتهاي ضعيف در برابر چهره تهاجمي و غيرانساني غرب که از وراي دستگاه در هم پيچيده فکري و عملياتيش هر چه مخفيانه تر و نامحسوستر عمل مي کنه چگونه مي تونن واکنش نشان بدن وقتي مسيرهاي واکنش مسالمت آميزتر به شدت و وسواس از سوي غرب کنترل و محدود مي شه. شايد بعضي لايه هاي تحت ستم جامعه جهاني در چنين شرايطي حق داشته باشند دست به رفتارهايي بزنند که از حدود استانداردهاي غربي عدول کنه. حتي اگر بر اين باور باشيم که تروريسم _آنچنان که واقعاً هست و نه آنچنان که علاقه مندند نمايانده بشه_ مغاير با استانداردهاي عمومي و قطعي انساني است کافي است درصد ناچيزي اين فرض رو در ذهن نگه داريم که هيچ معيار ذهني و اعتباري که ما انسانها وضع کرده باشيم نمي تونه حکم قطعي و مطلق باشه و در هر دوره زماني هر رويداد جديد اجتماعي ممکنه بازبيني و تجديدنظر در اصول قبلاً بديهي انگاشته شده رو لازم کنه. در چنين صورتي محتمله اين امکان رو بدست بياريم که کورکورانه و ايده آليستي در اين مورد اظهارنظر قطعي نکنيم. اصولاً چنين پديده هاي قبلاً ناديده گرفته شده اي هستند که با آشکار شدن و خودنمايي کردن و تحميل خود به دستگاه شناختي و فکري سنتي قبلي، دوران جديد انديشه و زندگي انساني رو فرم مي دهند. دوراني که برداشت و رويکردي منطقي به موضوع جايگزين برداشت ساده انگارانه و متحجرانه گذشته مي شه و از اين طريق عنصر مهمي از زندگي انساني که قبلاً فراموش شده بود يادآوري و تضمين مي شه. لااقل انگاره هاي فرامدرن به ما پيشنهاد مي کنند چنين رويکردي رو در نظر داشته باشيم. گويا چرخ پست مدرنيسم به نفع تروريسم و عليه برداشتهاي قالبي ضدتروريسم مي چرخه

حتي اگه مصطفي عقاد مي ره حتماً دوباره صلاح الدينهايي ظهور خواهند کرد که با افواج سربازان و شواليه هايي که از انگليس و فرانسه و رم به سوي بيت المقدس بسيج شده اند روبرو بشه و در عين حالي که پاسخ مناسبي در عرصه جنگ و جدال به حريفان مي ده بزرگواري و بخشندگيش همچنان تا قرنها زبانزد دشمنانش باقي مي مونه. صلاح الديني که بعدها مصطفي عقاد ديگري بهش علاقه مند مي شه و سعي مي کنه از بطن حوادث تاريخي بيرونش بکشه. بايد صبر کرد و ديد نسلهاي بعدي مبارزان چه در چنته خواهند داشت.