و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--شعر عاشقانه و تحولات اجتماعی

تا سال 1000 اوضاع شروع به تغيير کرده بود. وايکينگها و مجارها به مسيحيت گرويده بودند و حملاتشان به پايان رسيده بود. خلافت کوردوبا به ايالتهاي در حال جنگ تقسيم شده بود و مهاجمان ساراسن از دريا رانده شده بودند. طبقه اشراف فئودال که زمين داران جنگجو را در کنترل داشت وظايف خود را انجام داده بود و با موفقيت از اروپا دفاع کرده بود. حال براي طبقه اشراف توجيهي براي امتيازات و اعتبار ناشي از ثروت فراواني که در اختيار داشت مطرح نبود. در قرنهاي بعد طبقه اشراف کوچک شد و به يک اشرافي گري ارثي تغيير کرد

تنزل اشرافيت خرد
الف: تأثيرات احياي تجارت و بازرگاني

طبقه اشراف فئودال که ثروتش مبتني بر زمين بود در اقتصاد پولي جديدي که در حدود سال 1000 شروع به ظهور کرده بود به سختي گذران مي کرد

تغيير نيروي کار

دهقانان يک بازار پولي براي توليدات اضافه خود يافته بودند. اين توليدات شامل اقلام غذايي و توليدات صنعتي بودند _ مانند کتان، پشم، رنگهاي گياهي و حيواني، حصير و چوب_ که جهت تأمين نيازهاي شهرهاي بزرگ و کوچک عرضه مي شدند. روستائيان با درآمد خود قدرت خريد محدودي داشتند و بسياري از آنان با لرد خود به توافق رسيدند تا نيروي کاري را که به وي بدهکار بودند با پرداخت پولي ادا کنند. چنين قراردادي _متضاد کرايه کردن_ معمولاً با عنوان "تخفيف موظفي" شناخته مي شود

تورم و اجاره طولاني مدت

مشکل اين نوع فعاليت اين بود که ارزش پول شروع به کم شدن و قيمتها رو به بالا رفتن کرد. فلزات ارزشمند بيشتري در ضرب سکه به کار رفتند و ميزان پول در گردش را افزايش دادند و بدين ترتيب پول زودتر در دست مردم مي چرخيد و مقدار مؤثر پول در گردش افزايش يافت

اين موضوع شايد نامفهوم به نظر برسد. پول مانند ساير چيزها کار مي کند. الماس به اين خاطر ارزشمند است که نادر است. اگر ناگهان دو برابر الماس در دسترس قرار مي گرفت ارزش آن به ميزان پنجاه درصد افت مي کرد. پول مؤثر کمي متفاوت عمل مي کند. اگر همه مردم جهان يک دلار پول داشتند و هر روز يک چيز را با پول خود مي خريدند و هرکس با فروختن چيزي به ديگري يک دلار به دست مي آورد درآمد روزانه يک دلار مي بود. اما اگر هرکس هر روز صبح چيزي را مي خريد و مي فروخت و يک دلار به دست مي آورد و همين کار را بعد از ظهر هم انجام مي داد درآمد روزانه دو دلار مي بود. هر چه سريعتر پول در دست مردم جابجا شود مقدار بيشتري از پول مؤثر خواهد بود

در هر حال ارزش واقعي اجاره بهاي دريافتي طبقه اشراف به طور ثابتي رو به کاهش گذاشت. چرا آنان دوباره درباره اجاره بهاي نيروي کار خود مذاکره نکردند؟ حداکثر مدت دوام يک قرارداد اجاره در اقتصاد ما عموماً در حد 99 سال است. در قرون وسطي اين ميزان، هفت نسل يا حدود 230 سال بود. سنت، کار تغيير مواد قرارداد اجاره را براي اشراف مشکل ساخته بود و بسياري از خانواده هاي نجيب زاده که دارايي اندکي در اختيار داشتند در نهايت چنان درآمد کمي بدست مي آوردند که از طبقه اشراف سقوط مي کردند. چنين اشرافي چه مي کردند؟ بسياري از اين نجيب زادگان جنگجو تبديل به سربازان مزدور مي شدند، برخي با دختران بازرگانان ازدواج مي کردند و تعدادي نيز خدمتکاراني با حقوق مشخص در تشکيلات شاه يا لردهاي پولدار شدند

پيشرفتهايي در فناوري نظامي

تغييرات ادامه مي يافت. انواع جديد و گرانقيمت تسليحات، استفاده از فولاد تولدو و دمشق، اسبهاي بهتر و گرانقيمت تر و تعدادي از عوامل ديگر اشراف و شواليه هايي را که علاقه مند بودند به عنوان يک نيروي جنگي باقي بمانند مجبور کردند پول بسيار بيشتري را براي تجهيز خود صرف کنند. اين افراد اين پول را از کجا مي آوردند؟

توقف کنيد و بينديشيد. لردها به نيروي کار دهقانان خود براي زراعت بر روي زمينهاي کشاورزي املاک خود وابسته بودند و اکنون ديگر کنترل اين نيروي کار تحت اختيار آنان نبود. آنان از نيروي کار اجاره اي استفاده مي کردند، اما دستمزدها همراه با افزايش قيمت بقيه چيزها بالا مي رفت و زماني مي رسيد که با استفاده از کار اجاره اي بر روي املاک کشاورزي سودآور نبود بنابراين اشراف زمينها را به دهقانان اجاره مي دادند. اين تنها مشکل را مدتي به تأخير مي انداخت زيرا خود اين اجاره بها نيز به تدريج کاهش مي يافت

علاوه بر اين افزايش هزينه جنگ و افزايش قدرت سربازان مزدور، تيراندازان و ساير تخصصهاي پياده نظام غلبه نجيب زادگان سواره نظام را در ميدان جنگ کاهش داد. آنان ديگر براي تشکيلات جديد جنگي که در حال رشد و پيشرفت بود مناسب نبودند و به اين ترتيب اعتبار خود را به عنوان جنگجويان بزرگ از دست دادند

ثروت و موقعيت طبقه متوسط

در همين زمان بازرگانان ثروتمندتر و قدرتمندتر مي شدند. بين سالهاي 1070 و 1130 ساکنان طبقه متوسط بسياري از شهرهاي کوچک براي به دست آوردن استقلال برعليه تشکيلات فئودال شورش کردند و در صدد به دست آوردن مقداري استقلال قدرت سياسي بودند. شاهان علاقه مند بودند با طبقه متوسط متحد شوند و اعضاي طبقه متوسط را به عنوان مشاور، حسابدار، وکيل و از اين قبيل مشاغل به کار گيرند. آنان اعتبار به دست مي آوردند و اغلب بوسيله رؤساي پادشاهي خود به مقام اشرافيت ارتقا مي يافتند. اين اشرافيت رداپوش بسياري از قدرت و اعتباري را که طبقه اشراف جنگاور قديمي در اختيار داشتند به دست آورد

اقتصاد پولي

به طور عمومي مي توان گفت يک اقتصاد پولي در همراهي با تورم، کساني را که وابسته به يک درآمد ثابت مثلاً اجاره دادن چيزي هستند به سمت فقر مي کشاند. درآمدي که از زمينها به دست مي آمد براي حمايت از تمامي طبقه اشرافي کفايت نمي کرد و اين طبقه دچار انشعاب شد؛ اشرافيت بالادستي _افراد متشخص_ و اشرافيت پايين دستي. در سال 1100 انگليس تنها مي توانست 5000 شواليه مسلح را بوسيله مزارعشان مورد حمايت قرار دهد و در سال 1400 تنها حدود 400 خانواده اشرافي باقي مانده بود. چهل تا از اين خانواده ها متعلق به افراد متشخص بود و بقيه مي کوشيدند به چنان وضعيتي از نظر ثروت و نفوذ برسند

ب: ظهور پادشاهيها

ظهور پادشاهيهاي قدرتمند در انگليس فرانسه آراگون کاستيل، و همچنين ظهور کنتها و دوکهاي قدرتمند در ساير مناطق از قبيل بورگوندي عامل مهمي در تغيير اشرافيت فئودال بود. دولتهاي مرکزي مي خواستند با حذف قدرتهاي مستقل از قبيل کليسا و طبقه اشراف که بين شاه و رعيت واسطه گري مي کردند، ايالتهاي خود را متحد کنند

غلبه دربارهاي سلطنتي

پادشاهيها قدرت خود را با ضعيف کردن دربارهاي ملاکين که تحت اختيار طبقه اشراف محلي بودند مرکزيت بخشيدند. به عنوان مثال در انگليس اين اتفاق از طريق مجموعه اي از روندهاي مهم رخ داد

الف: قوانين و رسوم محلي جمع آوري شده و در قالب مجموعه اي از اصول با نام قانون عمومي انگليس تنظيم شدند. اين قانوني بود که در دربارهاي سلطنتي تقويت مي شد و رسوم محلي را که بوسيله اشراف فئودال ترويج مي شد ريشه کن ساخت

ب: کارگزاران و قضات سلطنتي از قبيل کلانترها، قضات حفظ صلح، قضات مسافر منصوب يا تقويت شدند تا در سطح محلي به اداره امور و تقويت قانون بپردازند

ج: مجموعه اي از دادگاههاي استيناف بوجود آمدند تا هر شخصي بتواند درباره هر حکمي از سوي دادگاه محلي استيناف بخواهد و به سطوح مرکزي قضايي دسترسي داشته باشد

پايان قصرها و ارتشهاي خصوصي

شاهان ساختن قصرهاي شخصي و بوجود آوردن ارتشهاي خصوصي را ممنوع کردند. تحکيم اين موضوع مشکل بود اما کم وبيش ارتشهاي حرفه اي سلطنتي و بعداً استفاده از باروت به شاهان اجازه داد تا تمامي قدرت نظامي را در اختيار خود بگيرند

ظهور مديران حرفه اي

ما قبلاً توجه کرديم که مديران حرفه اي که اغلب از طبقه متوسط گزينش مي شدند و در دانشگاههاي جديد آموزش مي ديدند، درمشاورت سلطنتي جايگزين اشراف فئودال شدند. اين موضوع نه تنها اشراف را تضعيف کرد بلکه شاهان را به خاطر به کارگيري مديران تمام وقت و کارا قدرت بخشيد

قيموميت سلطنتي

مقدار محدودي زمين در اختيار خانواده هاي اشراف قرار داشت و شاهان مي توانستند از حق قيموميت خود براي اعمال کنترل بر برخي از اين داراييها استفاده کنند. زماني که يک اشرافي مي مرد و يک بيوه، ميراثبر زن يا ميراثبراني خردسال برجاي مي گذاشت شاه حافظ بيوه و يا کودکان مي شد و درآمد اموال را در اختيار مي گرفت تا زماني که اموال به يک ميراثبر مرد يا زن (ازدواج کرده) واگذار مي شد

شاه به عنوان حافظ بيوه يا دختران ميراثبر مي توانست درباره ازدواج مجدد آنان قرارهايي تنظيم کند. از جايي که اين بزرگترين شانس براي يک شواليه فقير بود تا املاکي به دست آورد بسياري از چنين اشرافي از دربار پيروي مي کردند و براي جلب نظر شاه هر چه مي توانستند انجام مي دادند تا شايد بتوانند دست و زمين يک ميراثبر زن را بدست آورند. اين افراد که از هنر شيرين زباني و روشهاي مختلف جلب توجه استفاده مي کردند به نام درباري شناخته شدند. به عنوان مثال ويليام مارشال يکي از بزرگترين لردهاي دوره 1190-1220 و کاپيتان تيم پيروز در مسابقات قهرماني سلطنتي بود که سرانجام جايزه خود را بصورت ازدواج با يک دوک بسيار ثروتمند از پمبروک دريافت کرد

ج: ارتشهاي جديد

به اين موضوع قبلاً اشاره کرديم اما بهتر است تأمل کنيم که چگونه تغييرات در امور جنگي بر طبقه اشراف فئودال تأثير گذاشت

ارتشهاي سلطنتي

فئودالهاي تحت امر يک لرد به مدت حداکثر سي روز در سال به خدمت در دستگاه شاه مي پرداختند و بخشي از پادگان خود را به عنوان نيروي پياده نظام در اين مدت با خود همراه مي داشتند. هيچ يک از اين افراد الزاماً به خوبي آموزش ديده و منضبط نبودند زيرا آنها تنها جنگاوراني پاره وقت بودند. لردهاي بزرگ و شاهان در ارتش خود کم کم اتکاي خود را بر سربازان مزدور _سربازان اجاره اي_ قرار دادند. اين افراد تا زماني که پول مي گرفتند و مي توانستند غنيمت جمع کنند به جنگ ادامه مي دادند. اينها به زودي جاي نيروهاي نظامي موظفي از سوي فئودالها را به دلايل گوناگون گرفتند

اردوهاي نظامي طولاني

فصل اردوي نظامي در حال بيشتر شدن بود و از سي روزي که خدمت موظفي يک فئودال تحت امر بود تجاوز مي کرد. اين تا حدي به خاطر به کارگيري نيروهاي بيشتر، تا حدي به خاطر کند بودن روند در محاصره گرفتن قصرها، و تا حدي به خاطر بازي رقباي جنگي با زمان بود. رقباي جنگي اميداوار بودند با طول کشيدن جنگ، در حالي که خدمت موظفي شواليه هاي خودشان هنوز ادامه داشت، خدمت موظفي شواليه هاي طرف مقابل به پايان برسد و آنان منطقه جنگي را ترک کنند

نظامي گري حرفه اي

لردها و شاهان با اجاره کردن ارتشهاي مزدور، خدمت نظامي طولاني تر مورد نياز خود را به دست مي آوردند. اين افراد نسبت نيروهاي نظامي معمول فئودال، آموزش بهتري ديده بودند، تجهيز بهتري براي جنگ واقعي داشتند و باتجربه تر بودند. علاوه بر اين اردوهاي نظامي طولاني تر و افزايش اهميت عمليات محاصره امور جنگي را بسيار پيچيده تر کرده بود و فرماندهان نظامي باتجربه _حرفه اي_ مورد نياز بودند

اسلحه هاي جديد؛ تبرزين، کمان متقاطع، کمان بلند

نيروهاي پياده نظام آموزش ديده و منضبط اقتدار و برتري خود را بر نيروهاي سواره نظام به دست مي آوردند. شواليه هاي مسلح هم اکنون در ميدان جنگ آسيب پذير بودند و در معرض شکست از سوي کمانداران و تبرزين داران که کم هزينه تر بودند قرار داشتند. اشراف فئودال نه تنها هزينه نگهداري بالايي داشتند بلکه در بين ساير نيروهايي که ارتشهاي جديد را تشکيل مي دادند کارايي کمي داشتند

مشکل تنها اين بود که چگونه هزينه هاي اين نيروهاي جديد پرداخت شود. ابتدائاً دولت از کارگزاران فئودال خود خواست تا هنگام جنگ در خانه بمانند و هزينه اي را به عنوان "ماليات سپر" بپردازند. اين پرداخت به صورت سنتي از سوي کارگزاراني که نمي توانستند در ميدان جنگ حاضر شوند و مي خواستند در عوض نيروي جايگزين اجاره شود پيش از اين هم پرداخت مي شد. تا قرن چهاردهم در انگليس، کارگزاران (اشراف فئودال) بايستي به صورت منظم مبلغ فوق را در هنگام جنگ و صلح مي پرداختند. اين هزينه تبديل به نوعي ماليات براي طبقه اشراف فئودال شده بود تا براي تجهيز ارتشهاي جديدي که جايگزين نيروهاي نظامي آنان شده بودند مورد استفاده قرار گيرد

خلاصه قسمتهاي الف، ب و ج

تا حدود سال 1200 طبقه اشراف فئودال در مالکيت زمين، ثروت، نمايش، جنگاوري، مديريت قانوني و تواناييهاي مشاوره اي غلبه خود را از دست داده بودند. طبقه اشراف شروع به تقسيم در دو گروه کرد: لردهاي بزرگ که حدود يک درصد طبقه اشراف را تشکيل مي دادند و بقيه اشراف. طبقه اشراف ديگر کارکردهاي قبلي خود را به انجام نمي رسانيد و نياز به توجيهات جديدي براي امتيازات و موقعيت خود داشت

تأثيرات جديد در انديشه و رفتار طبقه اشراف
الف: نياز به تطابق با راههاي باقي مانده به سوي پيشرفت

زندگي درباري

چنان که در بالا اشاره کرديم کارگزاران بايستي با زندگي درباري تطابق پيدا مي کردند تا براي شاه جلب نظر کنند و در واقع مورد علاقه دربار قرار گيرند. آنان بدين وسيله امکان ازدواج با يک ميراثبر زن، بدست آوردن يک ملک اشرافي و شايد ارتقا به طبقه افراد متشخص را پيدا مي کردند. اين بدين معني بود که شکار کردن، ورزش مورد علاقه طبقه اشراف، تبديل به رفتاري شد که لغات و ادبيات، قوانين و مراسم مفصل مربوط به خود را پيدا کرد. همچنين زنان در دربار نسبت به محيط بيرون از اهميت بيشتري برخوردار بودند و درباريان بايستي قادر مي بودند اين زنان را به خود جذب کنند. آنان براي اين کار مي توانستند از داستان گويي، شعرخواني، بازي کردن و لاس زني استفاده کنند. تمامي اين رفتارها ادبيات و قوانين مفصل مربوط به خود را بوجود آوردند. يک درباري اغلب محصولي از آموزش و تعليم مداوم بين سنين هفت تا شانزده سالگي بود

مسابقات قهرماني

مسابقات قهرماني از بازيهاي جنگي خشن و تهاجمي که طبقه اشراف فئودال براي حفظ آمادگي جنگي بازي مي کردند بوجود آمدند. قوانين و نظم بازيها توسعه يافتند. شرايط ورود به بازيها به نحوي تنظيم مي شد تا تضمين کند کسي جز اشراف وارد رقابتها نخواهد شد

مسابقات قهرماني براي حصول اهدافي چند به انجام مي رسيدند. اين مراسم در مواقع جشن و سرور براي سرگرم کردن اعضاي دربار انجام مي شدند و همچنين نمايش مجلل عمومي بودند که جمعيت عمومي را تحت تأثير قرار مي دادند. بيشتر از مردم با ديدن فيلمهاي مسابقات قهرماني تحت تأثير قرار مي گيرند و تصور مي کنند اين تمام چيزي بوده است که اين مسابقات در بر داشته است. براي شرکت کنندگان در مسابقات، اين مسابقات اغلب کارکردي بسيار بيش از اين داشتند

شرکت کنندگان اغلب شواليه هاي بيچاره اي بودند که سعي مي کردند از ديگران پيش بيفتند. قبل و پس از مبارزات سوارکاران نيزه دار ضيافتها و اجتماعات عمومي برگزار مي شدند. شواليه ها اين فرصت را داشتند که با افراد متشخص و کارگزاران درباري ملاقات کرده تا شايد پشتيباني آنان را کسب کنند و از طريق آنان پول يا نفوذي در دربار به دست آورند. علاوه بر اين چند وعده غذاي مجاني هم مي خوردند

خود مسابقات قهرماني نيز بسيار شبيه قمار بود. برنده يک مبارزه سوارکاران نيزه دار اسب و زره مردي را که شکست داده است را برنده مي شد و مي توانست آنها را بفروشد. اين مقدار مي توانست براي خرج زندگيش تا مسابقات بعدي کفايت کند. اگر شواليه بيچاره مي باخت اسب و زره خود را از دست مي داد. اگر او حامي نمي داشت ديگر نمي توانست در مسابقات شرکت کند و امکان پيشرفت از طريق مسابقات را از دست مي داد. بسياري از بازندگان به سربازان مزدور تبديل مي شدند و برخي خودکشي مي کردند. مسابقات براي سرگرمي شرکت کنندگان نبود بلکه بازيهايي بودند که شرکت کنندگان مي کوشيدند از طريق آنها نظر يک لرد يا بانو را جلب کنند. کسب حمايت راهي به سوي موفقيت بود و آنان مي کوشيدند براي خود حامي پيدا کنند

ب: سنت تروبادور
ريشه ها
ما اشاره کرديم که زنان در زندگي درباري بيشتر از هر جاي ديگري اهميت داشتند. تلاش براي تحت تأثير قرار دادن زنان متنفذ سنت تروبادورها و عشق رومانتيک را بوجود آورد

جنبش تروبادور اولين بار در جنوب فرانسه ظهور کرد و دوک ويليام از آکي تان اولين کسي بود که طبق گزارشات به اين روش عمل مي کرد. تروبادورها اشرافي بودند که اشعار و آهنگهايي مي ساختند تا در دربار بوسيله خدمتکارانشان که خنياگران يا اهل جُنگ ناميده مي شدند اجرا شود. ترانه بزمي براي حدود سه قرن در اروپاي غربي معمول نبود و اشعار درباره اين بودند که چگونه شاعران آنها با نااميدي و بي پناهي گرفتار عشق زناني شده اند که در مقام بالاتري نسبت به آنها قرار دارند و نمي توانند اميدوار باشند معشوقانشان به احساسات آنها پاسخ خواهند داد

فلسفه
شکل شعري و موسيقي کاملاً پيچيده بود و شکل فکري رابطه زن و مرد تفصيل آميز و مصنوعي بود. به نظر مي رسد اين انديشه ها بر مبناي ديدگاه افلاطون قرار داشت. او معتقد بود عشق بوسيله يک روح واحد که در بهشت به دو قسمت تقسيم شده است و يک قسمت در بدن يک مرد و قسمت ديگر در بدن يک زن قرار گرفته است بوجود آمده است. افلاطون مي گفت وقتي اين دو روح احساس نزديکي به يکديگر مي کنند در صدد اتحاد مجدد برمي آيند. اين عجيب به نظر مي رسد؟
در برخي از اين ترانه ها گفته مي شد که هر روح يک فرشته محافظ دارد و عاشقان در يک روح واحد سهيم هستند. ما هنوز هم از اين انديشه ها در روابط عشق رومانتيک استفاده مي کنيم

ابعاد اجتماعي

اين شعر و موسيقي در امتداد دربارهاي سلطنتي، در سراسر اروپا جنبشي اجتماعي بوجود آورد که طي آن نظريه شعر عاشقانه تروبادور به الگوهاي رفتاري تبديل شد. مناسبات مفصل و مصنوعي براي اداره روابط بين مردان و زنان ظهور کردند. به طور عمده اين مناسبات مبتني بر روابط قديمي فئودالي بود. عاشق سوگند مي خورد تا در خدمت محبوب خود باشد. آداب اين رفتار و مراسم تا حدود زيادي شبيه سوگند تعظيم و وفاداري بود. عاشق در مسابقات قهرماني براي جلب نظر بانوي خود مي جنگيد و از شرافت او در برابر همه جهان دفاع مي کرد. کتابهايي درباره دربارهاي عشق تأليف شدند که در آنها مردان داستانهايي عاشقانه براي گروهي از زنان تعريف مي کردند و زنان سپس قضاوت مي کردند که آيا عاشق رفتار درستي داشته است. چنين اقسامي از نوشته ها در متن طولاني و پيچيده "عشق رز" به اوج خود رسيد

پشت اين قضايا البته برخي عوامل کمتر قابل دفاع دست اندر کار بودند. تروبادور اميدوار بود زن مورد نظر در شعرش با اين چاپلوسي توجهش جلب شود و يا خودش پولي به او بپردازد يا بر شوهر خود براي تحت حمايت گرفتن شاعر تأثير بگذارد. موضوع اساسي تر اين بود که تنها اشراف زادگان حساسيت لازم براي چنين عاشق شدني را داشتند. جنبش تروبادور با رفتارها و ادبيات مفصل خود راهي ديگر براي نگه داشتن افراد عامي و طبقه متوسط در موقعيت پايينتر بود

انعام
مانند مسابقات قهرماني، تروبادورها از طريق انعامها (يا بخشش بسيار زياد) ايام مي گذرانيدند. افراد متشخص و ديگر اشراف بالادستي موقعيت خود را از طريق بخشش نسبت به ساير اشراف _و نه افراد فقيري که به آن نياز داشتند_ تحکيم مي کردند. آنان پول و حمايت خود را با بخشش اعطا مي کردند. و درباريان، جنگاوران مسابقات قهرماني و تروبادورها همگي تنها اشرافي بيچاره بودند که براي کسب حمايت مردان و زنان ثروتمند به تقلا افتاده بودند

ج: تأثير کليسا

کليسا عموماً از مسابقات قهرماني بيزار بود و آن را نوعي اتلاف توان شواليه ها که مي شد از آن براي جنگيدن بر عليه مسلمانان استفاده بهتري کرد تلقي مي کرد. آنان از جنبش تروبادور هم بيزار بودند نه فقط به اين خاطر که اشراف عملاً به تئوري عشق رومانتيک پايبند نبودند بلکه همچنين به اين خاطر که تأکيد بر چنين عشقي توجه را از عشق به خداوند منحرف مي کرد. در هر حال کليسا و اجتماع شايد به طور ناخودآگاه به تهديد ناشي از اين گونه اشتغالات اشراف واکنش نشان دادند

آيين ديني مريم

مريم در طول قرنها مورد احترام و تکريم بود، اما تصوير او از مريم، مادر خداوند در حال تبديل شدن به مريم، ملکه بهشت بود و در حال تبديل شدن به جايگزيني براي زنان حقيقي که تروبادورها آنها را در نوشته ها و ترانه هايشان مورد ستايش قرار مي دادند بود. او لقب "بانوي ما" را دريافت کرد و هيجاني ديوانه وار براي ناميدن کليساهاي اعظم در حال ساخت به نام او بوجود آمد

سمبوليسم در نظامي گري

افراد روحاني شروع به شرکت و تأثيرگذاري در مراسم شواليه ها کردند و در آن تفصيل بيشتري بوجود آوردند و سمبوليسمي رازآميز و روحاني در آن به کار بردند

توجيه روحاني

همه اين مناسبات مفصل و پيچيده در رفتارها بتدريج سازمان بهتري يافتند. تحت تأثير روحانيون بسياري از رفتارها به عنوان سمبلها و نشانه هايي که به معاني روحاني عميقتري مربوط مي شوند در نظر گرفته مي شدند. "عشق رز" در واقع متني بود درباره روش اغواگري و اغواشوندگي به روشي اصيل و نجابت آميز بود اما به زودي به عنوان نشانه اي از تشنگي روح براي رسيدن به سعادت تفسير شد

کليسا در تغيير و تحولات طبقه اشراف فئودال نقشي فعال داشت

د: نقش شاهان

شاهان از مناسبات و رفتارهايي حمايت مي کردند که در آن به طور مشخصي خود برتري داشتند و طبقه اشراف را نسبت به خود وابسته مي کردند. آنان در توسعه اين مناسبات نقش رهبر را بر عهده مي گرفتند. آداب برتر تشريفات سلطنتي تعريف و نوشته شد تا مشخص کند هرکس چگونه بايد رفتار کند و رفتار هر کس را در نقش سازماندهي فعاليتهاي دربار تحکيم کند. تشکيلات پيشروي سلطنتي گزارشات و اسناد مربوط به شجره نامه افراد را که براي اثبات ادعاي تعلق به طبقه نجيب زادگان مورد استفاده قرار مي گرفت حفظ مي کرد. اين تشکيلات فعاليتهاي مفصلي در ارتباط با نشانهاي نجابت خانوادگي انجام داد. نشانهاي نجابت علائمي بودند که اشراف براي اثبات ادعاي نسب خود به نمايش مي گذاردند

شاهان استانداردهاي بالايي براي روش لباس پوشيدن و رفتار تنظيم کردند، از مسابقات قهرماني پرهزينه حمايت مالي مي کردند، دسته هاي شواليه هاي غيرجنگجو را بوجود آوردند(دسته هاي پشم طلايي، حمام، بند جوراب، سانتياگو، آويز و غيره). آنان همچنين با مورد توجه قرار دادن "درباريترين" افراد براي همراهي کردن ميراثبران زن به بازي دربار ادامه دادند. بازيها اگر برنده اي نداشته باشند زياد طول نمي کشند

ظهور آيين نجابت

تمامي اين تأثيرات در ترکيب با يکديگر، مناسبات مفصل و مصنوعي براي رفتار افراد بوجود آوردند که به نام آيين نجابت خوانده مي شود. اين مناسبات تقريباً اداره تمامي جنبه هاي زندگي طبقه اشراف را در بر مي گيرد؛ شکار کردن، بازي با پرندگان شکاري، مبارزات سوارکاران نيزه دار، بازي کردن، داستان گفتن، ترانه خواندن، عشق بازي کردن، مراسم اجتماعي، ادبيات ايراد سخنراني و هر چيز ديگري. ياد گرفتن چنين مناسباتي تمريني به درازاي يک عمر نياز داشت و فرزندان طبقه اشرافي در سن پنج سالگي شروع به رفتارهاي متناسب با اين مناسبات مي کردند

مهارتهاي نجيب زادگي هيچ مشارکتي در امور اجتماعي نداشت. با اين حال طبقه اشراف، شاهان، کليسا و روشنفکران بيشتر مردم را قانع کرده بودند که آيين نجابت برترين شيوه زندگي عرفي است.آنان همچنين بر اين باور بودند که تنها کساني که از اصالتي اشرافي برخوردارند قابليت احساسات و سلوک مورد نياز براي جامعه نجيب زاده را دارند

نتيجه

طبقه اشراف فئودال در سال 1100 يک دسته جنگاور از زمينداران بودند که از سرزمينهاي محلي دفاع مي کردند و قانون و نظم را در آنها حفظ مي کردند. موقعيت و اعتبار آنان وابسته به موفقيتهاي آنان بود و اين رتبه براي هرکس که توانايي لازم را مي داشت در دسترس مي بود

تا سال 1250 طبقه اشراف فئودال از بين رفت و اشرافيت ارثي جايگزين آن شد. اين طبقه جديد خدمات ناچيزي براي جامعه به انجام مي رسانيد و امتيازات و موقعيت خود را برخاسته از اصل و نسب نجيب خود قلمداد مي کرد

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۵

یوسف بازار دگر

راه شب چون مهر عالمتاب زد
گريه ي من بر رخ گل آب زد

اشک من از چشم نرگس خواب شست
سبزه از هنگامه ام بيدار رست

باغبان زور کلامم آزمود
مصرعي کاريد و شمشيري درود

در چمن جز دانه اشکم نکشت
تار افغانم به پود باغ رشت

ذره ام، مهر منير آن من است
صد سحر اندر گريبان من است

خاک من روشنتر از جام جم است
محرم از نازادهاي عالم است

فکرم آن آهو سر فتراک بست
کو هنوز از نيستي بيرون نجست

سبزه ي ناروئيده زيب گلشنم
گل به شاخ اندر، نهان در دامنم

محفل رامشگري بر هم زدم
زخمه بر تار رگ عالم زدم

بس که عود فطرتم نادر نواست
همنشين از نغمه ام ناآشناست

در جهان، خورشيد نو زائيده ام
رسم و آئين فلک ناديده ام

رم نديده انجم از تابم هنوز
هست نا آشفته سيمابم هنوز

بحر، از رقص ضيايم بي نصيب
کوه، از رنگ حنايم بي نصيب

خوگر من نيست چشم هست و بود
لرزه بر تن خيزم از بيم نمود

بامم از خاور رسيد و شب شکست
شبنم نو بر گل عالم نشست

انتظار صبح خيزان مي کشم
اي خوشا زرتشتيان آتشم

نغمه ام از زخمه بي پرواستم
من نواي شاعر فرداستم

عصر من داننده اسرار نيست
يوسف من بهر اين بازار نيست

نااميد استم ز ياران قديم
طور من سوزد که مي آيد کليم

قلزم ياران چو شبنم بي خروش
شبنم من، مثل يم طوفان به دوش

نغمه من از جهان ديگر است
اين جرس را کاروان ديگر است

اي بسا شاعر که بعد از مرگ زاد
چشم خود بربست و چشم ما گشاد

رخت ناز از نيستي بيرون کشيد
چون گل از خاک مزار خود دميد

کاروانها گرچه زين صحرا گذشت
مثل گام ناقه کم غوغا گذشت

عاشقم، فرياد ايمان من است
شور حشر از پيش خيزان من است

نغمه ام زاندازه اي تار است بيش
من نترسم از شکست عود خويش

قطره از سيلاب من بيگانه به
قلزم از آشوب او ديوانه به

در نمي گنجد به جو عمان من
بحرها بايد پي طوفان من

غنچه کز باليدگي گلشن نشد
در خور ابر بهار من نشد

برقها خوابيده در جان من است
کوه و صحرا باب جولان من است

پنجه کن با بحرم ار صحراستي
برق من درگير گر سيناستي

چشمه حيوان براتم کرده اند
محرم راز حياتم کرده اند

ذره از سوز نوايم زنده گشت
پر گشود و کرمک تابنده گشت

هيچ کس رازي که من گويم نگفت
همچو فکر من در معني نسفت

سرّ عيش جاودان خواهي بيا
هم زمين هم آسمان خواهي بيا

پير گردون با من اين اسرار گفت
از نديمان رازها نتوان نهفت

علامه اقبال لاهوري

تاریخ اروپا--جنگ صلیبی اول

جنبش صليبي حادثه مهمي در تاريخ اروپاي قرون وسطي بود. اين جنگها عصري را آغاز کردند که در آن اروپاي غربي براي اولين بار پس از سقوط امپراطوري روم، در تماس مستقيم با راههاي تجاري بزرگي که تمدنهاي اوراسيا را با يکديگر متحد مي کردند قرار گرفت. ديگر اروپاي غربي جدا افتاده نبود بلکه بخشي از يک جهان بزرگتر شده بود. خيلي چيزها در اين راههاي تجاري منتقل شدند. برخي خوب بودند مانند کاغذ، قطب نما، داروها و ادويه، محصولات کشاورزي جديد و پيشرفت در رياضيات. برخي چندان خوب نبودند مانند جذام، باروت و طاعون خيارکي

مانند بسياري از اتفاقات بزرگ عوامل متعددي وجود داشتند که برخي از آنها علل کوتاه مدت و روشني بودند و برخي علل پايه اي و روشني بودند و برخي در حدفاصل اين علل بودند که روي هم رفته باعث شدند مردم اروپاي غربي در صدد فتح و تحت کنترل داشتن سرزمينهاي مريترانه شرقي برآيند

علل
الف: علل پايه اي

جامعه اروپايي از حملات مجارها، وايکينگها و ساراسنها جان سالم به در برده بود و اقتصاد و اجتماع آن به سرعت در حال بازيابي خود بود. روح نويني از ماجراجويي در هنر، ادبيات و ساير فعاليتهاي اروپاي غربي مشهود بود. اين موضوع لااقل تا حدي با افزايش جمعيت زائران اماکن مقدس دوردست نشان داده مي شد. اين يک فعاليت مذهبي بود ولي بسياري از زائران به روشني مانند هر جهانگرد ديگري در هر عصري در سفر خود خوش مي گذرانيدند

اروپا پيش از اين دوره اي از توسعه را شروع کرده بود و قابليتهاي آن براي انجام جنگ و فتوحات، در طي سالهاي دفع کردن مهاجمان از همه جهات پيشرفت کرده بود. مهمتر از همه دولت شهرهاي ايتاليايي ناوگانهايي از کشتي هاي بازرگاني_جنگي بوجود آورده بودند که کنترل مديترانه را در اختيار گرفته بودند. آنها سيسيلي و جنوب ايتاليا را از مسلمانان بازپس گرفته بودند و اين حس عمومي وجود داشت که مانند وايکينگها و مجارها، نيروي مسلمانان مصرف شده و ديگر راه به سوي مشرق باز شده است

روح اصلاح ديني با افزايش معنويت عمومي همراه شده بود. آنان ديگر مذهب خود را به صورت منفعل نمي پذيرفتند و بسياري علاقه مند بودند به صورت فعال مشارکت داشته باشند و در راه خداوند خود کار مثبتي انجام دهند

ب: علل ميان مدت

عليرغم رشد اقتصاد و اجتماع اروپايي آنها در يک حالت گذار قرار داشتند و ناپايدار بودند

طبقه اشراف خود را در شرايط نسبتاً صلح آميز يافتند و ديگر اهميت افتخار آميز خود را به عنوان نيروي دفاعي در برابر مهاجمان اروپا از دست دادند. تعداد آنان رو به افزايش بود زيرا ديگر تلفاتي که قبلاً طي جنگها متحمل مي شدند وجود نداشت. آنان به زمين بيشتري نياز داشتند تا به فرزاندن خود هديه دهند و در بين آنها جنگهايي براي زمينهاي موجود در حال شروع شدن بود

شاهان اکنون مي کوشيدند تا روند تمرکز زدايي را که مشخصه عصر فئودال بود معکوس کنند. آنان و بسياري از کساني که براي حفاظت و رهبري به آنان توجه داشتند، مي خواستند امتيازات طبقه اشراف کاسته شود و قدرت به دولتهاي مرکزي پادشاهيها منتقل شود. آنان مي خواستند جنگهاي داخلي که اين طبقه اشراف بوجود آورده بودند به پايان برسد و سطح بالاتري از قانون و نظم برقرار شود

کليسا در سال 1054 به دو تشکيلات شرقي و غربي تقسيم شده بود و پاپ مي خواست به نوعي اين جدايي را تلطيف کند. آنان در مجادلات کليسايي درگير بوده اند و به دنبال متحداني مي گشتند و امپراطور روم شرقي هنوز از اين جهت شخص معتبري بود

اصحاب کليسا روح معنوي جديد عصر را دريافته بودند و علاقه مند بودند راهي بيابند تا اين روح را پرورش دهند و رهبري اخلاقي اروپا و اروپائيان را به دست بگيرند

طبقه متوسط اکنون از منافع تجارت شرقي مطلع شده بود و به دنبال راهي براي دور زدن تاجران حدواسط امپراطوري شرقي بودند تا بتوانند مستقيماً با مسلمانان تجارت کنند. آنان مي دانستند که با عبور از بيزانسيها مي توانند سودي را که تاجران بيزانسي از راه تجارت با مسلمانان بدست مي آورند خود در اختيار بگيرند

تشکيلات اقتصادي در وضعيت گذار بود و برخي مناطق در توليد اختصاصي برخي توليدات صنعتي کار مي کردند به حدي که افراد محصولات کشاورزي مورد نياز خود را نمي توانستند توليد کنند. اين شرايط مربوط به زماني بود که حمل و نقل و تجارت داخلي به اندازه کافي براي رساندن کالا به مصرف کنندگان کارايي پيدا نکرده بود. به اين ترتيب قحطي هاي محلي به طور مکرر رخ مي داد. در همين زمان، کشاورزي در توليد محصولات به حدي توسعه يافته بود که بسياري از مردم ديگر بيکار شده بودند. دهقانان به غذا و زمينهاي بيشتري براي کار نياز داشتند. در سال 1095 يک قحطي و اپيدمي در شمال فرانسه و مناطق پست رخ داد که موجب تهي دستي گسترده اي شد

زائراني که از سرزمينهاي مقدس باز مي گشتند داستانهايي درباره وحشيگريهاي ترکهاي سلجوق، رهبران خاور زمين برعليه زائران و درباره بي حرمتي کردن آنان نسبت به اماکن مقدس مسيحي با خود به خانه مي آوردند. اين موجب خشم بزرگي شدف تا حدي به اين علت که عموم اروپائيان غربي به استثناي روستا و شهرهاي خود، بيشتر از هر جاي ديگري سرزمينهاي انجيل را مي شناختند. سرزمينهاي مقدس خانه ديگر مسيحيان بودند

ج: علل فوري

ترکهاي سلجوق پس از پيروزي در جنگ منزيکرت (1071) در حال پيشرفت به سوي کنستانتينوپل بودند و اکنون واقعاً شهر در تيررسشان قرار داشت

آلکسيوس کامننوس، امپراطور شرقي به نيروي کمکي نياز داشت. دو سال قبل او گروهي از شواليه هاي غربي را تحت فرماندهي کنت ربرت از فلاندر ديده بود که در حال بازگشت از زيارت اورشليم بودند. او تحت تأثير تواناييهاي جنگي آنها قرار گرفته بود و تصميم گرفته بود حدود 1200 نفر از چنين جنگجوياني را اجاره کند. او تقاضاي خود را بنا به دلايلي براي پاپ اوربان دوم فرستاد

اوربان استقبال کرد زيرا امپراطور روم مقدس در برنامه هاي خود در تعارضات کليسايي، يک پاپ رقيب را منصوب کرده بود اما امپراطور شرقي تقاضاي کمک را از شخص او خواسته بود. او در صدد کمک برآمد و پس از يک گردهمايي در اوريلاک فرانسه، براي جمعيتي که براي شنيدن سخنراني او آمده بودند سخنراني تحريک کننده اي ايراد کرد. او تنها کمي درباره کمک به آلکسيوس گفت زيرا غربيها آنقدرها بيزانسيها را دوست نمي داشتند، بلکه بر روي مأموريت براي آزادسازي سرزمينهاي مقدس تمرکز کرد. او از سوي کليسا وعده سعادت و کمک الهي را داد و گفت آنها که در اين مأموريت مشارکت جويند قطعاً به سرعت به بهشت منتقل خواهند شد

جمعيت مجذوب اين فراخوان شدند و فرياد "خداوند چنين مي خواهد" به طور وسيعي گسترش يافت. تقريباً همه طبقات و مليتهاي اروپايي در جنبشي بسيار بزرگتر و متفاوت تر از چيزي که اوربان انتظار داشت به اين دعوت پاسخ دادند. مشکل است بتوان توضيح داد چگونه اين فراخوان به اين خوبي مطابق انتظارات و نيازهاي اروپائيان آن زمان بود

پيامدها

عليرغم همه فراز و نشيبها اولين زيارت مسلحانه به مقصد سرزمينهاي مقدس موفقيت آميز بود و مسيحيان اورشليم را در سال 1100 تصرف کردند. آنان از تفرقه بين مسلمانان سود بردند و پادشاهي لاتين اورشليم را بنيان نهادند. اگرچه تنها نود سال طول کشيد تا مسلمانان دوباره متشکل شوند و بسياري از چيزي را که از دست داده بودند پس بگيرند اما تأثير پيروزي صليبيون زياد بود

يک حس عالي از اعتماد به نفس اروپائيان را به حرکت در آورد و با تأثيرات جديدي که از شرق پذيرفتند، فرهنگ و زندگي عقلاني شکوفا شد. چنان که برخي از تاريخ نگاران نوشته اند اروپاي غربي از دوره پيشين خارج شده بود

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵

افسانه معنویت--انقلاب خمینی

در نوشته هاي قبلي به طور کلي وجوهي عمومي از ايده معنويت رو مطرح کردم. اين کار رو تنها براي نشان دادن پتانسيل جهاني اين ايده انجام دادم والا محتملترين و عمليترين امکان پيگيري امثال چنين ايده اي فکر مي کنم مربوط به داخل ايرانه. البته چنان که قبلاً اشاره شد هم در داخل ايران و هم در جامعه غربي چنين ايده اي موانعي براي پيگيري کردن و عملي شدن در پيش رو داره. در داخل ايران محدوديتهاي رسانه اي، سياسي و مدني و موضع گيري برخي طيفهاي فکري در برابر ايده هايي مثل پلوراليسم، سکولاريسم اجتماعي و عدم تحمل و مداراي اجتماعي سياسي از جمله موانع در برابر ايده فراگير معنويت هستند. در جامعه غربي فکر مي کنم مانع اساسي کنار گذاشتن دين و معنويت از ساختار فکري و تشکيلاتي جامعه و نيز رويکردهاي پوزيتويستي به معاني پديده هاي گوناگون بشريه. موانع داخلي در برابر ايده معنويت موانعي ابزاري و ساختاري هستند که احتمالاً به خاطر ابتدايي بودن و تازه کار بودن روابط و ساختارهاي اجتماعي در ايران وجود دارند و شايد با گذشت زمان و نياز روزافزون به تعامل با دنياي خارج و تعديل و منطقي کردن انديشه هاي ايدئولوژيک چاره اي از رفتن به سوي اشکال متناسب و تعديل شده اي از ايده هايي مثل پلوراليسم، سکولاريسم و تولرانس اجتماعي سياسي وجود نداشته باشه. در برابر چنين موانعي مشکلات موجود در جامعه غربي در برابر ايده فراگير معنويت، مشکلاتي معنايي و جهان بينانه و شناختي هستند. اما بن بست شکني اساسي فکري در طرح مجدد دين در عرصه اجتماع در داخل ايران و به ابتکار آيت الله خميني به انجام رسيده و جامعه ايران به خاطر ظرفيتهاي عميق و گسترده مذهبي، پتانسيل زيادي براي پيگيري و توسعه اين ايده اجتماعي سياسي داره. ايده جامع معنويت لااقل با يکسري تغييرات و اصلاحات، در واقع نتيجه منطقي و گريزناپذير توسعه ايده اجتماعي سياسي جمهوري اسلامي بوده و مسيري تقريبي و نسبتاً روشن به سمت جهاني شدن ايده جمهوري اسلامي ترسيم مي کنه. اين ايده به نظر مي رسه نسبت به انديشه هاي مشابه براي صدور انقلاب که يا به انتظار نشستن منفعلانه براي بقيت الله (بي هيچ برنامه فکري اجتماعي اقتصادي سياسي) فرا مي خوانند يا به تعارض و جنگ ضديهودي با زرسالاران صهيونيست ترغيب مي کنند مسيري منطقي تر و معنيگراتر و کارآمدتر پيشنهاد مي کنه

پيروزي انقلاب اسلامي به تبع افکار بنيانگذارش انواع و اقسامي از ايده هاي گوناگون رو به طور گسترده در سطح جامعه ايران مطرح کرد: تشکيل نظام اجتماعي مبتني بر ارزشهاي ديني، اعتماد به نفس و استقلال از قدرتهاي برتر جهاني، تکيه بر پتانسيلهاي فکري و مادي داخلي، عدالتخواهي جهاني، کمک به محرومان (داخلي) و مظلومان (خارجي)، مقابله با نظام ارزشي امپرياليسم و سرمايه داري و نمونه هايي ديگر. طرح چنين ايده هاي ممتاز و شهامت آميزي با اتکا بر شور ديني توده هاي گسترده مردم و رهبري مقتدر و فرهمند آيت الله خميني به پيروزي انقلاب اسلامي انجاميد و نظامي رو بوجود آورد که با چنين اهداف و جهت گيريهايي يکه و تنها در ميان انبوه دولتهاي قطب بندي شده به عرصه وجود رسيده بود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي نظام جمهوري اسلامي بوجود آمد که خود توالي مشخصي از موفقيتها و شکستها رو تجربه کرد. اين نظام در شرايطي پس از چندين دهه به روزگار ما رسيده که از انواعي از بدخواهيها و تهديدها جان سالم به در برده و همچنان به نظر مي رسه تا حدود زيادي پيگير اهداف اساسي و ابتدايي خودش هست. در چنين شرايطي نه منطقي خواهد بود نه کارساز که بخواهيم به خاطر ترديدهايي که براي رسيدن به برخي اهداف اساسي انقلاب (مثل آزادي) وجود داشته، از ارزش کليت نظام چشم بپوشيم و دستاوردهاش رو ناديده بگيريم. آنچه گفتنيه اينه که انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي عليرغم تمامي ناکاميها و ناتواناييها و محدوديتها همچنان به لحاظ معنايي محتوي پتانسيلهاي بزرگيه و مستعد تغييرات ارزشي قابل اعتناييه که همچنان در عرصه جهاني منحصر به فرد به نظر مي رسه. در چنين شرايطي به نظر مي رسه عقب نشستن از رويکردها و ايده هاي ابتدايي انقلاب در مجموع به معني انفعال در برابر نظام فکري و ارزشي غرب و تهي شدن از معاني اجتماعي فرهنگي و ارزشي بومي و ايرانيه. وضعيت وقتي ناراحت کننده تر مي شه که بعضي نيروهاي روشنفکري با اطلاع يافتن از تمايلات قدرتمند مذهبي مردم، خودشونو در موقعيتي برتر نسبت به جامعه مي بينند و دچار اين سوءتفاهم مي شوند که براي رسيدن به نتايج اجتماعي سياسي دلخواه خودشون که بيشتر عبارتست از انزواي اجتماعي دين، مجاز هستند يا قادر هستند جهت گيري ديني يک جامعه رو تحقير کنند يا تغيير دهند. چنان که قبلاً هم اشاره کردم ضعف تئوريک و تحليلي چنين افرادي سرانجام دامن خودشونو مي گيره و سرخوردگي فکري سياسي باعث مي شه آنان به اين نتيجه برسند که جامعه ايران از لحاظ فکري و اجتماعي عقيم بوده و روند تاريخي تحولات جامعه با تکرار تجربيات مکرر و سردرگمي و بي برنامگي سپري شده! چنين برداشتهايي البته بيشتر به نظر مي رسه حسب حال احوال دروني خود اين گروهها بوده و معني جز فرافکني ناکاميها و تعارضات دروني شونو نداره. از طرف ديگه محدوديت آزاديهاي رسانه اي و سياسي در جامعه فعلي ايران باعث شده گروههاي اپوزيسيون با خوش خيالي درباره نفوذ و تأثيرگذاري اجتماعي خود دچار توهم شده و قدرت خودشونو خيلي بيشتر از چيزي که ممکنه واقعاً وجود داشته باشه ارزيابي کنند و در نتيجه خودشونو در برابر ايده هاي اجتماعي سياسي که مطرح مي کنند به لحاظ فرهنگي و مذهبي مسؤول نمي يابند و سعي در ارتقا و بهبود يا تطابق دادن آن با شرايط اجتماعي فرهنگي ايران نمي کنند. از مجموع نسبت نظام جمهوري اسلامي و اپوزيسيون نتيجه اي که مي خواهم بگيرم اينه که عليرغم بعضي محدوديتها، اين نظام جمهوري اسلامي است که به برکت رهبري تاريخي و تعيين کننده آيت الله خميني همچنان عمده گرايشات مذهبي، فرهنگي، اجتماعي و بومي توده هاي مردم رو به رسميت شناخته و استراتژيهاي فکري ايدئولوژيک و اجتماعي سياسي خودشو با جسارت و شجاعت تمام براساس اونها ترتيب داده و در عوض اپوزيسيون خارجي و داخلي نه تنها قادر نيست ارتباط منطقي با مناسبات فرهنگي، اجتماعي، ديني و بومي مردم برقرار کنه بلکه با انفعال فکري در برابر غرب بسياري از پتانسيلهاي ارزشي انقلاب اسلامي رو که دينداري در عرصه عمومي و در عصر حاضر در اختيار جامعه ايران قرار مي ده ناديده گرفته و با بي اعتنايي و بي مسؤوليتي تمام از کنارش رد مي شه. نتيجه اين که اپوزيسيون ناگزير در برابر توانمنديها و ابتکارات فکري نظام اسلامي ايران، نه در حوزه اجتماعي سياسي و نه در حوزه فکري ايدئولوژيک برگ برنده تعيين کننده اي در اختيار نداره. اصلاح طلبان (اپوزيسيون داخلي) هم اگر صادقانه دنبال برقراري ارتباط معني داري با ارزشها و آرمانهاي انقلاب اسلامي و مردمي ايران هستند بايستي به نحو روشني تکليف خودشو با سيستم عقيدتي سياسي انقلاب و نظام روشن کنه، اگر نمي خواد چنان که امروز به آن دچاره همچنان منفعل و تحليلگر فعاليتها و تصميم گيريهاي ديگران باقي نمونه

ايده جامع معنويت در شرايط کنوني اجتماعي سياسي نظام جمهوري اسلامي دو هدف مهم رو مي تونه پيگيري کنه. يکي اين که در برابر رويکردهاي روشنفکري داخلي و خارجي که آگاهانه يا ناآگاهانه در تلاش براي استحاله معنايي ايده اسلام سياسي و جمهوري اسلامي هستند مقاومت کنه. اين موج روشنفکري که چه در خارج از کشور و چه در داخل کشور تحت تأثير فضاي عمومي فکري جهاني بوجود اومده به نظر مي رسه به کلي ارزش و اهميت ماهيت اسلامي انقلاب پنجاه و هفت رو يا نفهميده يا ناديده مي گيره و در صدده با زمينه سازي فکري، به طور مستقيم يا غيرمستقيم انديشه ديني و معنوي نظام رو در انزوا قرار بده و اون رو از حوزه فعال اجتماعي سياسي خارج کنه. ايده هايي مثل دين حداقلي سروش از اين جهت قابل بررسي و قضاوت هستند. البته اين موضوع نبايد باعث بشه که اثر مثبت تلاشهاي گروههاي سياسي اجتماعي اپوزيسيون رو در جهت تعديل و منطقي کردن فضاي اجتماعي سياسي ايدئولوژيک و ناپخته دهه هاي ابتدايي جمهوري اسلامي ناديده بگيريم. هدف مهم ديگه اي که ايده جامع معنويت مي تونه در شرايط کنوني نظام اسلامي ايران دنبال کنه اينه که اين ايده مسيري نسبتاً روشن و منطقي براي ثبات و استحکام معنايي نظام و پيشرفت ايدئولوژيک و تشکيلاتي براي رسيدن به اهداف بعدي نظام جمهوري اسلامي در اختيار قرار مي ده. وقتي مديران و برنامه ريزان نظام براي اثبات حقانيت اجتماعي سياسي نظام، ابزارهاي فکري و منطقي منسجمي در اختيار داشته باشند و از طرف ديگه از حمايت گسترده توده هاي مسلمان نسبت به انديشه هاي اجتماعي سياسي اسلامي مطلع باشند ديگه نياز کمتري به استفاده از ابزارهاي نظامي امنيتي در عرصه داخلي و خارجي احساس خواهند کرد و با اعتماد به نفس بيشتري به ايده هاي اجتماعي سياسي رقيب اجازه مي دهند خود توانايي و نفوذ محدود خود را در توده مردم ايران و بتدريج توده ملتهاي جهان تجربه کنند و باور کنند. در واقع در شرايطي که مسيري منطقي براي پيشبرد اهداف اجتماعي سياسي نظام وجود داره استفاده از ابزار قهرآميز ديگه بي معني خواهد بود مگر اين که کساني که از چنين ابزارهايي استفاده مي کنند خود به حقانيت و صحت انديشه هايي که ظاهراً از آنها دفاع مي کنند اعتقادي نداشته باشند و ناچار از ابزارهاي خشونت آميز و غيرانساني براي تحميل شرايط مورد نظر خود استفاده کنند. در مجموع اين شرايط مي تونه به باز شدن بيشتر فضاي سياسي رسانه اي کشور کمک کنه و شرايط فکري ايدئولوژيک و اجتماعي سياسي داخل کشور رو براي پيشرفت همه جانبه و هر چه موفقيت آميزتر آرمانهاي بلند نظام جمهوري اسلامي آماده کنه

تاریخ اروپا--رشد تجارت و شهرهای کوچک

سال 1000 نقطه عطفي در تاريخ اروپاي غربي بود. در طي يک دهه، اولاف بسياري از اهالي اسکانديناوي را مسيحي کرده بود و تهديد وايکينگها را پايان بخشيده بود. شاه استفن مسيحيت را براي خود پذيرفت و مردم مجار به مسيحيت پيوستند. خلافت مسلمان کوردوبا درگير جنگ داخلي شد و کشتيهاي مسلح بازرگاني دولت شهرهاي ايتاليايي کنترل مديترانه غربي را از ناوگان مسلمان شمال آفريقا گرفتند. مسلمانان که گذرگاه کوهستاني بين فرانسه و ايتاليا را تحت اختيار داشتند مرتکب اين اشتباه شدند که ماژولوس، راهب کل کلوني را به اسارت گرفتند و او را براي گرفتن خونبها نگه داشتند. پس از آزادي او طبقه جنگجو بورگوندي مسلمانان را از قلاع خود پس راندند و ارتباط زميني بين فرانسه و ايتاليا را امن ساختند

اوتو اول، امپراطور ژرمن وارد رم شد و دستگاه پاپ را از کنترل سياستمداران محلي رم آزاد کرد. او گربرت از اوريلاک را پاپ کرد. وي يک راهب و معلم آموزش ديده و اصلاح طلب بود. و سرانجام جنبش اصلاحي کلوني به بالاترين سطوح کليساي غربي رسيد. در همين حين گيسکاردها و هاتويلها، که خانواده اي ماجراجو از نورماندي بودند، فتح مجدد جنوب ايتاليا را شروع کردند و پادشاهي نورمن را در ناپل و سيسيلي مستقر کردند

فرصتهاي اقتصادي اروپاي غربي هم به همين سرعت شروع به تغيير کردند. حاکمان کيف، دولت خزر را در جانب شرقي خود نابود ساختند و بدين ترتيب نيروي نظامي حائلي را که مسير وارانگيان رودخانه هاي روسيه را از مردم آسياي مرکزي محافظت مي کردند از بين بردند. يکي از اين گروهها، پاچيناکها بودند که در حدود سال 1000 در سرزميني که رودخانه هاي وارانگيان وارد درياي سياه مي شد مستقر شدند. مسير وارانگيان مسدود شده بود و دوباره بازرگانان کالاهاي خود را از درياي بالتيک از طريق مسيرهاي رودخانه اي سين - لوار - گارون و رن در فرانسه به بازارهاي مديترانه مي رساندند. در عوض بازرگانان شرقي به تعداد فراوان در غرب شروع به ظاهر شدن کردند. دو اتفاق ديگر نيز که کمتر از مواردي که ذکر کرديم مورد توجه قرار گرفته اند در تغيير شرايط اقتصادي اروپاي غربي نقش داشته اند. مدت کوتاهي پس از سال 1000 مسيرهاي قديمي ارسال برده که لهستان را به اروپاي غربي وصل مي کردند بازگشايي شدند اما بازرگانان اکنون گاو و اسب به غرب مي آوردند تا آنها را در عوض اجناس صنعتي مبادله کنند. اين تجارت نقش مهمي در گرايش لهستان به شکل غربي مسيحيت، کاتوليک رم داشته است. در نهايت با استفاده از روشهاي مهندسي جديد پلي ساخته شد که گذرگاه برنر را باز مي کرد. اين موضوع سبب سهولت نسبي در حمل و نقل و برقراري ارتباط بين سرزمينهاي ژرمن و ايتاليا شد

همزمان با مسدود شدن راههاي بازرگاني روسي، راههاي بازرگاني قديمي اروپاي غربي بازگشايي شدند و تجارت بالتيک-بيزانسي پس از مدتها به غرب بازگشت. راه اندازي اين مسير بازرگاني دوردست باعث تحريک اقتصاد غربي شد

شرايط در غرب به نفع احياي تجارت بود. گسترش کند روشهاي کشاورزي پيشرفته عاملي اساسي در اين توسعه بود. استفاده از گاوآهن سنگين استفاده از زمينهاي حاصلخيز اما سنگين بخشهاي پاييني اروپا را ممکن کرده بود. اين ابزار شخم زني با فقط يک بار عبور گاوآهن از زمين کار را به انجام مي رسانيد و نياز به الگوي حرکت متقاطع و دوباره که با گاوآهن سبک لازم بود را برطرف مي کرد. گاوآهن سنگين به نيروي کششي بيشتري نياز داشت و استفاده از نعل، گردنبند و افسارهاي چندتايي استفاده از اسبها را در کار شخم زني ممکن ساخت. اسبها نه تنها سريعتر بودند (سي درصد بيشتر از گاوها در يک روز کار شخم زني زمين را انجام مي دادند) بلکه هوشمندتر از گاوها بوده و به توجه يک نفر انسان که با استفاده از سيخک آنها را کنترل کند براي انجام مناسب کار نيازي نداشتند. دهقانان ارزش محصولات کشاورزي بقولي را (نخود فرنگي و لوبيا) در احياي حاصلخيزي خاک دريافتند. اگرچه دهقانان خود نمي دانستند اما اين بقولات در بهبود رژيم غذايي انساني و حيواني اروپاي غربي از طريق اضافه کردن نسبي مقادير بالايي از پروتئين نقش مهمي داشتند. استفاده از شخم زني عميق و بقولات اجازه داد تا سيستم دو مزرعه اي که در آن نصف زمين قابل کشت در هر فصل به عنوان آيش رها مي شد به سيستم سه مزرعه اي که در آن تنها 33 درصد زمين بايستي به عنوان آيش کشت نمي شد تبديل شود. آيش براي احياي حاصلخيزي و از بين بردن رشد علفهاي هرز لازم بود

قابليت توليد و توليدات کشاورزي افزايش پيدا کرد. افزايش در منبع غذايي منجر به افزايش در جمعيت دهقانان شد و از سوي ديگر نياز به اشتغال کشاورزي را براي تأمين نيازهاي غذايي جمعيت کاهش داد. يک جمعيت دهقاني اضافه شکل گرفت که بايد به نحوي به کار گرفته مي شد. بسياري از اين دهقانان به جبهه هاي اروپا مهاجرت کردند و با سکونت در مناطق جديدي که بوسيله طبقه جنگجو تصرف مي شدند از گسترش ارضي اروپاي غربي حمايت مي کردند. بسياري ديگر از آنها با خشک کردن باتلاقها، مثلاً در بلژيک و هلند، آبياري زمينهاي خشک، مثلاً در اسپانيا و بخشهايي از جنوب فرانسه، و از بين بردن جنگلها، مثلاً در ولز و شرق آلمان "جبهه داخلي" اروپا را توسعه دادند. آنان شروع به تغيير دادن منظره اروپا کردند

حتي اين هم براي جذب جمعيت اضافه دهقانان کفايت نمي کرد و بسياري از آنان به تجارت و توليد صنعتي روي آوردند. بسياري از اجتماعات روستايي داراي صنعتگران پاره وقت بودند که از طريق کار در طول زمستان و تأمين نيازهاي روستا به کالاها و خدمات خاص درآمد اضافه اي به دست مي آوردند. با افزايش اندازه و تعداد روستاها،برخي صنعتگران کار خود را به صورت تمام وقت در آوردند. اين افزايش جمعيت نياز به نامهاي مشخص شخصي را افزايش داد و بسياري از مردم حرفه توليدي خود را به عنوان نام دوم خود انتخاب کردند. بدين ترتيب اسامي خانوادگي جديد گزارشي زنده از تنوع اقتصادي اروپاي غربي است. فلچر (پيکان ساز)، فرنير، شيلدز (سپر)، شيلد، اسپيرمن (نيزه دار)، بومن (کمانگر)، بوير، گريوز (ساق پوش)، سدلر(زين ساز) و ديگر مشاغل مربوط به اسلحه سازي هستند و هوسمن (بنا)، مازون (بنا)، ماوئر، تاچر (کاه اندودگر)، گليزر (لعاب کار)، ترنر (خراط)، کارپنتر (نجار)، ساير (اره کش)، سيرا، دائوبر (اندودگر) مربوط به حرفه خانه سازي و تقويت آن هستند. اسميت (آهنگر)، اشميت، لوفور، فابر، تينکر (وصله زن)، پلامب (شاقول)، هررا و فرير بر روي فلزات کار مي کردند. بوش (بوته)، برور (آبجوساز)، بروستر، آيلوارد، بوردمن (الوارساز) مربوط به مشاغل آبجوسازي و الوارسازي بودند. آرکريت (قايق ساز)، کوپر (پيت ساز)، هوپر (حلقه ساز)، بوترايت (قايق ساز)، ويلرايت (چرخساز)، کارترايت (گاري ساز)، وينرايت (ارابه ساز)، جعبه، بشکه، قايق، گاريو کالسکه مي ساختند. وگنر، چپمن (تاجر)، پاکر (بسته بند)، مرچانت (بازرگان)، مارچانت، درور (گله فروش)، ديلر (فروشنده)، کوينر (سکه ساز)، مينتر (سکه زن) همگي در تجارت و فروش محصولات مختلف اشتغال داشتند. اين ليست را همچنان مي توان به طور وسيعي ادامه داد. وقتي تجارت راه دور دوباره در اروپاي غربي راه افتاد، توليدگران و صنعتگران پراکنده اما مهمي در اروپاي غربي بوجود آمده بودند

اين دو جريان در احياي زندگي شهري به يکديگر آميختند. شهرهاي اروپاي غربي امپراطوري روم به طور عمده تشکيلات مصنوعي براي متمرکز کردن فعاليتهاي قانوني مذهبي و اقتصادي بوسيله دولت امپراطوري بودند. با انحطاط اين امپراطوري در غرب قدرت و جمعيت از شهرهاي بزرگ به حومه سرازير شد. تا قرن دهم بسياري از اين شهرهاي رومي، متروکه شده بودند يا به قلعه، کليساي بزرگ يا صومعه اي تبديل شده بودند که در مجاورت يک روستا قرار داشتند و اغلب بوسيله بخشي از ديوارهاي قديمي رومي احاطه شده بودند. با اين حال اين مراکز به عنوان محلهاي تمرکز جمعيت باقي مانده بودند و رفت و آمد مشخصي بوجود مي آوردند. برخي از صنعتگران روستايي به اين مرکز نقل مکان کردند و جمعيت و اهميت آنها را افزودند. بازرگانان راههاي دور اغلب اين محلها را جاي راحتي براي قطع کردن سفرشان مي يافتند. مي توانستند در اين نقاط برخي از کالاهايشان را بفروشند، مال التجاره را تقسيم کنند و يا حتي با بازرگانان ديگري که از راههاي دور مي آمدند به تجارت بپردازند. آنان اغلب محلهاي اقامتي و انبارهاي کالا در روستاهاي مجاور مراکز اصلي اداري برپا مي ساختند و در احيا و توسعه ديوارهاي قديمي رومي نقش ايفا مي کردند تا لايه هاي محافظتي را از اين مراکز صنعتي و تجاري جديد کامل کنند

حضور جمعيتي از صنعتگران و تاجران تعدادي از ديگر مشاغل را نيز جذب مي کرد. پزشکان، داروسازان، معلمان، کاغذ پوستي سازان، کاتبان کتب خطي، وکلا، پينه دوزان، خزسازان، قصابان، نانوايان، آشپزان، فاحشگان، آرايشگران، خياطان و همه ساير مشاغل لازم براي تأمين نيازهاي جمعيت شهري مي توانستند در اين اماکن تجمع کنند. برخي از اين مراکز حرفه خاصي از صنعت محلي را پيگيري کردند. به عنوان مثال مراکز در امتداد راههاي زيارتي معمولاً تعداد زيادي کفاش داشتند زيرا زائران صدها ميل در مناطق کوهستاني مي پيمودند و هر چند وقت بايستي از کفشهاي جديد استفاده مي کردند. شهرهاي بلژيک از پشم عالي گوسفنداني که در مرغزارها و لجنزارهاي در امتداد دريا مي چريدند براي بافتن البسه درجه يک استفاده مي کردند تا به شهرهاي ديگر صادر کنند

در قرون وسطي نکته اصلي افتراق دهنده بين شهرها مربوط به حضور اسقف و کليساي اعظم و جمعيت وابسته به آن در شهر بود. شهرهاي کوچک مراکز شهري بدون اسقف بودند. بنابراين تفاوت بين شهرهاي بزرگ و شهرهاي کوچک قرون وسطي مربوط به اندازه آنها نمي شد

چنين مشاغل و صنايعي جمعيت محلي را باز هم افزايش داد. به عنوان مثال توليد لباسهاي پشمي نياز به افرادي پشم زن (اغلب زنان)، لکه گير، رنگزن، نخ ريس، بافنده، چاپگر (گاهي اوقات) و بازرگانان داشت. همچنين نياز به کارگران ساده افزايش يافته بود و به اين ترتيب بسياري از دهقانان نسبتاً ناماهر به شهرهاي بزرگ و کوچک نقل مکان کردند. اين مراکز شهري هم به منبع غذا و هم به مواد اوليه خام براي تبديل مواد غذايي نياز داشتند. تأمين اين مواد جامعه دهقاني را متحول ساخت

دهقانان مقادير اضافه از غذا توليد مي کردند تا به عنوان ذخيره، در برابر مشکلات در کار کشاورزي، غارت بوسيله طرفهاي درگير جنگ و هر خظر ديگري در آن زمان تضمين کننده باشد. روستاهاي همجوار، محصولات يکساني توليد مي کردند و بنابراين بازاري براي محصولات اضافه وجود نداشت و حتي اگر بازاري پولي براي توليدات اضافه وجود مي داشت توانايي خريد اندکي موجود بود. نياز شهرهاي کوچک و بزرگ جديد و در حال رشد براي غذا و مواد خام وضعيت را به طور کامل تغيير داد و بسياري از روستائيان اکنون براي افزايش محصولات خود و فروش آنها در مراکز شهري مي کوشيدند. برخي از سود خود براي مسافرت کردن روزانه از حومه به شهرها و ارائه خدمات در شهرها استفاده کردند. آنها به جاي گذراندن دو روز در هفته در مزرعه لرد، که دو هفته آن به شخم زني، دو هفته به جمع آوري محصولات و فعاليتهاي متعدد کوچک ديگر نيز اختصاص داشت، يک مبلغ اجاره سالانه پرداخت مي کردند. با اين شرايط مي توانستند تمامي توان خود را براي توليد و فروش چنان ميزان بالايي از محصولات که پيش از اين ممکن نبود صرف کنند. چنين دهقاناني مي توانستند پول بيشتري جمع کنند و حق زمين بيشتري را از همسايگان ناتوانشان بخرند. طبقه اي از دهقانان بدون زمين شروع به پيدا شدن کردند که رده هاي فقير بي خانمان و بي شغل را در جامعه پر مي کردند. فقيران از جايي به جاي ديگر حرکت مي کردند و به دنبال کار مي گشتند و منبع کار ارزان قيمت براي شخم زدن و دروي محصول بودند. اين موضوع کشاورزي قرون وسطي را براي آنان که زمين را در اختيار داشتند پرسودتر کرد. جامعه روستايي ديگر لازم نبود از افرادي حمايت کند که تنها هنگام درو به کار گرفته مي شدند

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵

افسانه معنویت--فمینیسم و آینده معنویت

در پنج قسمت گذشته از افسانه معنويت، اصول کلي وجوه مختلف ايده فراگير معنويت رو چنان که در طول زمان در ذهنم شکل گرفته بود مطرح کردم. از اين پس بر همين مبناي عمومي بيشتر حاشيه نويسي مي کنم

احساس عمومي که درباره بعضي گرايشهاي فکري جديد و رو به آينده دارم اينه که اينها به نحوي با ايده معنويت در ارتباط هستند يا لااقل شيوه نقد اينها نسبت به جامعه مدرن مي تونه در راستاي ايده معنويت توجيه بشه و مورد استفاده قرار بگيره. پست مدرنيسم و فمينيسم از اين بابت ممکنه به عنوان نقاط روشن اميد در درون جريان فکري جامعه غربي تلقي بشن. در اين نوشته به فمينيسم مي پردازم و اميدوارم به زودي امکاني دست بده تا ديدگاه جامعي درباره پست مدرنيسم ارائه کنم و بيشتر از پتانسيلهاي فکري احتمالي اون در راستاي ايده معنويت استفاده کنم

طبق چيزي که من برداشت کرده ام سخن اصلي فمينيسم اينه که جامعه فعلي بشري مطابق با قالبهاي فکري، رويکردهاي عملياتي و ساختارهاي مردانه شکل گرفته و امکان رشد و ترقي زنان رو محدود کرده. آرمان نهايي فمينيسم حذف کامل و قطعي هرگونه انديشه، رفتار، سنت اجتماعي و ساختار تشکيلاتي تبعيض آميز جنسي از جامعه بشريه. فمينيستها معتقدند به خاطر محدوديت اجتماعي زنان در طول دوره هاي تاريخي طولاني گرايشهاي فکري و رفتاري عمومي جامعه مطابق خصوصيات و علايق مردانه شکل گرفته و ناگزير در برابر زنان رويکردي محدود کننده و خصومت آميز نشون مي ده. به اين ترتيب غير از جنبشهاي اجتماعي سياسي بايستي تلاش فکري و آگاهي بخشي عمومي براي از بين بردن چنين تبعيضهايي و برقراري نظم عمومي اجتماعي جديدي بوجود بياد. فمينيستها براين اساس و در همراهي با ايده هاي پست مدرن، همچنين دست اندرکار تشکيک در اصول فکري و بنيانهاي شناختي جوامع مدرن هستند. قبل از اين که به بعضي مواضع فکري اونها اشاره کنم يادآوري مي کنم که داستان تاريخي و هدف آرماني دو ايده فمينيسم و معنويت خيلي شبيه هم هستند. چنان که فمينيستها معتقد هستند محدوديت تاريخي زنان در فعاليت اجتماعي به ضعف و ناتواني اجتماعي زنان از يک طرف و بوجود آمدن انديشه ها، ديدگاهها و رفتارهاي تبعيض آميز ضدزن در جامعه از طرف ديگه منجر شده. داستان تاريخي معنويت هم به همين شکله. دين هم در طي دورانهاي تاريخي اخير از صحنه جامعه رانده شده و ايده معنويت، اخلاق و انسانيت در نتيجه دوري از صحن جامعه به شکلي تحليل رفته، حداقلي و مغشوش برداشت مي شه. و از طرف ديگه ايده هاي غالب اجتماعي، سياسي و اقتصادي با بدبيني و تحقير به حضور مجدد دين و معنويت در عرصه عمومي نگاه مي کنند. نظم فکري و ساختاري اجتماعي موجود به طور اصولي برعليه حضور مجدد دين و معنويت تنظيم شده. از طرف ديگه فمينيستها براي رفع تبعيضهاي عميق جنسيتي در عرصه هاي مختلف فکري و رفتاري افراد و جوامع پيگير برنامه هاي مختلف تبليغاتي، آموزشي، ايده پردازي و نيز برنامه هاي مختلف اصلاحي در روند قانونگزاري، قضايي و امور اجتماعي ديگه هستند. اونها فکر مي کنند نظم عمومي اجتماعي و تلقيهاي اساسي جهانشناختي موجود ظرفيت پذيرش مجدد زنان رو در عرصه جامعه نداره و براي اين کار نظم موجود و طرز تلقي جنسيتي معمول اجتماعي بايستي ويران بشه و با حضور پررنگ تر و معني دارتر خواسته ها، خصوصيات و انتظارات و اقتضائات زنانه مجدداً شکل بگيره. براين اساس مي شه پيش بيني کرد حضور مجدد و پررنگ و قدرتمند دين و معنويت نيازمند ساختارشکنيها و ايده پردازيها و الگوسازيها و تبيينهاي جهان شناختي متفاوت، جديد و منسجمي است تا فضاي اجتماعي را براي حضور مؤثر و معني دار مجدد دين و معنويت آماده کنه. ايده معنويت بي شک براي شروع کار نيازمند نوعي کار تبليغي و آموزشيه تا بتونه پتانسيلهاي فکري اجتماعي احتمالي رو از توده مردم جذب کنه و به نوعي جنبش اجتماعي با حمايت مردمي و بنيه فکري مقتدر تبديل بشه. مي دونيم از برنامه هاي حقوقي قضايي فمينيستها در ايران تغيير قوانين تبعيض آميز مدني و کيفري برعليه زنانه. اونها مثلاً حساسيت زيادي روي قانون سنگسار زنان نشون مي دهند. پيگيري تساوي ارث، ديه، حق شهادت، حق طلاق و حضانت بچه ها هم از برنامه هاي قضايي اونها در ايرانه. گاهي اوقات هم کارهاي تبليغي مثل تلاش براي قانوني کردن ورود زنان به ورزشگاهها و بعضي برنامه هاي تبليغي آموزشي ديگه رو اجرا مي کنند. البته اين که چنين اقداماتي چقدر با تمهيد متناسب اجتماعي فرهنگي بومي انجام مي شوند نکته انتقادي مهمي است که در ارتباط با اين گونه فعاليتها قابل ارائه و پيگيري است که فکر نمي کنم فعلاً در حوزه بحث ما باشه اما هدف من از ذکر اين مسأله اين بود که به عنوان اولين قدم براي رفتن به سوي ايده جامع و سرتاسري معنويت هم مي شه از برخي نابهنجاريهاي اجتماعي سياسي اقتصادي در دسترس و مشخص استفاده کرد. مثلاً فعاليتهاي بشردوستانه مختلف بين المللي اگرچه مورد درخواست توده هاي مختلف مردم هستند اما از سوي قدرتهاي مسلط سياسي اقتصادي با اهمال کاري دنبال مي شوند. چنين فعاليتهايي و شايد در رأس آنها برنامه هاي حفاظت از محيط زيست که بيش از ساير برنامه هاي بشردوستانه تشکل يافته است مي توانند به عنوان مثال در صدد فراهم آوردن تضمين قانوني، اقتصادي و سياسي براي پيگيري جدي برنامه هاي خود برآيند. آنها مي توانند ضمن تلاش براي همگرايي بيشتر بين گروهها و سازمانهاي غيردولتي مختلف، تلاش کنند براي دسترسي به منبع اقتدار اجتماعي يعني توده هاي مردمي، ساختارهاي سياسي اقتصادي حدواسط را دور بزنند و ارتباط خود را با مردم هرچه گسترده تر فراگيرتر و منسجم تر کنند و مثلاً در سطح سياسي در صدد تغيير قوانين مدني برآيند و در سطح اقتصادي فکري براي مقابله منسجم با غولهاي اقتصادي و تشکيلات و کارخانجات زنجريه اي آنها بکنند. رسيدن به هدف طولاني مدت تابع کردن قدرتهاي اقتصادي بين المللي خود به اندازه کافي هدفي بزرگ و جامع هست که نيازمند به انواع تمهيدات فکري، ساختاري، اجتماعي، سياسي و اقتصادي باشد

در اينجا نمونه اي از ايده هاي راديکال فمينيسم رو براي تغيير نظم موجود اجتماعي ذکر مي کنم. هدف از اين کار نشون دادن اين نکته است که براي رسيدن به يک هدف عمومي ظاهراً ساده و روشن چه پيچيدگيها و تغييرات بنيادي مورد نيازه. در مورد ايده اجتماعي معنويت هم بيشک هدف کلي و ساده نبايد خيال ما رو از انبوه پيچيدگيها و جزئيات و تغييرات ريشه اي فکري و ساختاري در زندگي روزمره اجتماعي راحت کنه. يکي از ايده هاي فمينيسم تغيير شکل فعلي عشق رومانتيکه. متفکران فمينيسم در اين انديشه اند که رومانس به شکل فعلي براي زن و متقابلاً براي مرد آسيب رسانه. عشق در شکل امروزي خودش موجب وابستگي زن به مرد مي شه و از اين بابت زن رو در برابر مرد آسيب پذير مي کنه. ساختار فکري اجتماعي امروزي به زن و مرد اجازه نمي ده به رابطه اي برابر و مبتني بر همکاري دوجانبه فکر کنند بلکه بيشتر در صدد رقابت و بهره جويي از يکديگر برميان. رقابت و فردگرايي در جامعه امروز در نهايت رابطه رومانتيک رو مختل مي کنه و به اون شکلي نابرابر و سودجويانه مي ده. من در واقع در اين انديشه ام که فمينيسم براي رسيدن به چنين تغييرات راديکال فکري و اجتماعي بر چه نيروي قابل توجه اجتماعي متکيه؟ چه ساختار و تشکل هماهنگ فکري و اجتماعي داره؟ هرچي باشه خيلي از گرايشات حاشيه اي اجتماعي امروز يه نقاط اشتراکي با هم دارند. اخلاقگرايي، انسانيت و معنويت، عدالت اجتماعي، فمينيسم و حفاظت از محيط زيست همگي گرايشاتي هستند که با واسطه گري قدرتهاي بزرگ اقتصادي سياسي در حاشيه مانده اند و در عوض عليرغم مخالفتهاي عمومي جنگ افروزي و توسعه طلبي، قاچاق اسلحه و مواد مخدر و بسياري گرايشات تبليغي همچنان از سوي آنها پيگيري مي شود. چه وقت زمان آن خواهد رسيد که جامعه انساني به آن حد از رشد برسد که به جاي شرايط و الزامات محيط مادي، اراده و خواست دروني او بر روح و قوانين جامعه مسلط باشد؟

تاریخ اروپا--دهقانان و پیشرفت در فناوری کشاورزی

روستاي قرون وسطي

کشاورزي در قرون وسطي آنچنان که امروز برپايه قطعات مزارع خانوادگي شخصي که بوسيله حصارهايي از يکديگر و از جنگلها و مراتع جدا شده اند استوار نبوده است. در سال 1000 منظره اي که چشمان يک پرنده از اروپا مي ديده است متشکل از درياي سبز جنگلها که جزاير قهوه اي رنگي از سکونت انساني در آن پراکنده بوده است. هرکدام از اين جزاير متشکل از يک روستاي متمرکز بوده است که در محاصره دو مزرعه بزرگ و غيرمحصور بوده است. روستا متشکل از چندين کلبه محقر بوده است. اين کلبه ها از هر آن چيزي ساخته مي شدند که در منطقه در دسترس بودند. اين کلبه ها ممکن بود از انواعي از علفهاي محلي، ترکه درختان يا ني هاي بافته شده که با گل اندود مي شدند ساخته شوند. اين کلبه ها همچنين غالباً حيوانات خانواده را نيز در خود جا مي دادند. اين کلبه ها معمولاً يک يا دو اتاق مي داشتند و از زير شيرواني به عنوان جايي براي نگهداري وسايل استفاده مي شد. حانواده در يک اتاق زندگي مي کرد در وسط اين اتاق چند سنگ مسطح در کنار هم قرار داده شده بود تا به عنوان محل روشن کردن آتش مورد استفاده قرار گيرد. سقف خانه کاه اندود بود و در بالاي آن سوراخي وجود داشت که دود از طريق آن خارج مي شد. احتمالاً پنجره اي وجود نداشت و نور از طريق سوراخ دود و در بازمانده وارد مي شد. کف اتاق خاکي بود و گاه با برگها يا حصير پوشانده مي شد. وسايل خانه عبارت بودند از يک ميز، چند چهارپايه و يک يا دو صندوق نگهداري اشيا که معمولاً هر چيزي را که خانواده هنگام خواب به عنوان رختخواب روي زمين پهن مي کرد در خود جا مي داد. در کنار هر کلبه يک حياط وجود داشت که حدود نيم جريب مساحت داشته و خانواده از آن به عنوان باغچه، مرغداني، آغل خوک، محل نگهداري کندوهاي عسل و مصارفي از اين قبيل استفاده مي کرد

کلبه ها گاه در اطراف يک محوطه مرکزي يا فضاي سبز متمرکز بودند که ممکن بود دهقانان از آن به عنوان چراگاه حيوانات خود استفاده کنند. معمولاً يک منبع آب در حوالي روستا وجود مي داشت و ممکن بود نهري در داخل جنگل جريان مي داشت. گاه اين رودخانه تالابي تشکيل مي داد که براي پرورش ماهي، مرغابي و غاز مورد استفاده قرار مي گرفت. در امتداد نهر غالباً علفهاي بلندي رشد مي کردند که روستاييان به صورت مرتب آن را درو مي کردند تا براي غذاي زمستانه حيواناتشان ذخيره کنند. در منطقه اي نه چندان دور از روستا، جنگل يا مراتعي وجود داشت که روستائيان در آن خوکهاي خود را مي چراندند، از آن دانه هاي خوراکي، ميوه هاي جنگلي، گياهان دارويي و برخي چيزهايي ديگر جمع آوري مي کردند، و چنانچه مجاز مي بودند شاخه هاي درختان و ترکه هايي را براي مصرف سوخت جمع مي کردند

بيشتر روستاها يک کليسا داشتند که زمينهاي مربوط به خود را داشت. اين زمين با حصار يا حتي ديوارهايي به صورت مشخصي از زمينهاي روستا جدا شده بود. ممکن بود يک خانه بزرگتر با استحکامات دفاعي متعلق به لرد و پيشکارش نيز وجود مي داشت. اگر روستا به اندازه کافي پرجمعيت مي بود لرد ممکن بود يک آسياي سنگي در امتداد جريان آب مي ساخت. حتي ممکن بود جايي دورتر از کلبه هاي دهقانان يک نانوايي روستايي مي ساخت. اين نانواييها به علت قابليت بالاي اشتعال سقف کاه اندودشان از ساير کلبه ها جدا مي شدند

تکنولوژي کشاورزي

در روستاها دربيشتر بخشها حبوبات و گندم کشت مي شد ولي جو دوسر، چاودار، جو و هر چيزي که خاک و آب و هوا اجازه مي داد نيز کشت مي شد. دهقانان از نظر برخي ابزارهاي اساسي که توليدات کشاورزي جديد به آن وابسته است کمبود داشتند. آنان کود شيميايي نداشتند و براي پرورش تعداد کافي حيواناتي که کود کافي توليد کنند دچار کمبود منابع بودند. فرسايش خاک يک مشکل هميشگي بود و دهقانان اغلب درگير کار مشکل و پردردسر آماده سازي زمينهاي جديد براي جايگزين کردن مزارع قديمي و از کار افتاده خود مي شدند. آنان از نظر حشره کشها کمبود داشتند. آنان براي چنين هدفي لانه هايي براي کبوترها و قمريها آماده مي کردند. اين پرندگان نه تنها حشرات را مي خوردند بلکه کود اندک ولي بسيار کارايي براي استفاده در باغچه ها بوجود مي آوردند. آنان همچنين از نظر دفع گياهان هرز مشکل داشتند و اين گياهان هميشه آماده حمله به مزارعشان بودند. تشکيلات پايه اي کشاورزي در روستا براساس نياز به غلبه بر اين مشکلات شکل مي گرفت

يک روستا به عنوان يک تعاوني شخم زني عمل مي کرد زيرا هزينه هاي آماده سازي زمين و پرورش حيوانات چنان بالا بود که يک خانواده واحد نمي توانست از پس آن برآيد. هر خانواده سهمي در هر دو اين زمينه هاي کاري روستايي داشت و زمينهاي قابل کشت روستا مورد استفاده گروهي بودند. حصاري در اطراف سهم افراد وجود نداشت و به همين دليل اين ترتيبات سيستم مزرعه باز خوانده مي شود. اما پشته هايي از علوفه در اطراف مزارع تحت کشت قرار مي گرفت. روستايي در انگليس به نام لاکستون وجود دارد که بنا به دلايلي هيچ وقت سيستم مزرعه باز در آن از بين نرفته است. مردم در لاکستون هنوز مزارع باز دارند و تا حدود زيادي به همان روش قرون وسطي کار مي کنند

يکي از مزارع در اوايل بهار شخم زده مي شد و در آن حبوبات کشت مي شد. مزرعه ديگر در همان زمان شخم زده مي شد ولي بدون انجام کشت رها مي شد تا هوا و تابش خورشيد مقداري از حاصلخيزي آن را برگرداند. به علفهاي هرز اجازه رشد داده مي شد. علفهاي هرز مقداري از توجه حشرات را به خود جلب مي کردند و چراگاهي را براي حيوانات روستا فراهم مي آوردند که در طول چرا کود زمين را نيز تأمين مي کردند. درست پيش از آن که علفهاي هرز زمين آيش شده دانه بدهند مزرعه براي بار دوم شخم زده مي شد و علفهاي هرز زير خاک مدفون مي شدند. اين روند براي رسيدن به هدف احياي حاصلخيزي خاک و محدود نگه داشتن علفهاي هرز به طرز منطقي مؤثر بود. اما اين روش هزينه بالايي داشت. روستائيان هر ساله تنها قادر به استفاده از نصف زمين خود بودند و بايد زحمت شحم زدن زمين کاشته نشده را نيز مي کشيدند

آب و هوا يک نگراني هميشگي بود. بهار پرباران مي توانست با فعاليتهاي شخم زني تداخل کند، دانه را در خاک فاسد کند و ميزان محصول را کاهش دهد. بارانهاي پاييزي مي توانست دانه ها را قبل از برداشت مرطوب کند و خشک کردن و خرمنکوبي را غيرممکن کند. توليد زياد نبود، 250 تا 360 ليتر در هر جريب توليد خوبي در نظر گرفته مي شد و هفتاد تا صد ليتر از اين مقدار بايد به عنوان بذر نگه داشته مي شد. بخشي از محصول دهقانان به عنوان ماليات برداشته مي شد و يک دهم آن به کليسا تعلق داشت به اين ترتيب بذر و ماليات حدود شصت درصد هر خرمن درو شده را به خود اختصاص مي داد. به همين علت يک دهقان تنها مي توانست 36 تا 72 ليتر از محصول را براي خود نگه دارد. يک خانواده چهارنفره سالانه به 1260 ليتر محصول نياز داشت تا به بقاي خود ادامه دهد به اين ترتيب لازم بود هر روستا بتواند بين سي تا چهل جريب را براي هر خانوده شخم زني و آماده کند. با توجه به کمياب بودن ابزارهاي شخم زني و حيوانات خانگي، و احتمال اين که فصل شخم زني مي توانست به خاطر يک زمستان طولاني يا يک بهار پرباران کوتاه شود، زندگي دهقانان بي رونق و پرمخاطره بود. با اين حال در شرايط آشفته بين امپراطوري کارولينيان و ظهور اروپاي فئودال، دهقانان اروپايي فناوريهاي جديد کشاورزي که کارايي کشاورزي را به طور زيادي افزايش داد مورد استفاده قرار دادند

پيشرفتهايي در فناوري کشاورزي

گروهي از ابداعات در حول و حوش ابزارهاي شخم زني و استفاده از گاوآهن قديمي چرخدار و سنگين ژرمن شکل گرفتند. اين گاوآهن تيغه اي آهني داشت که مي توانست زمين را بشکافد و صفحه اي داشت که مي توانست علفها را زير خاک دفن کند. اين ابزار، شخم زني دوگانه و متقاطع سنتي مزارع را غيرضروري کرد. گاوآهن با تيغه هاي فلزي همچنين مي توانست تا اعماق بيشتري از خاک را شخم بزند و بدين ترتيب مواد معدني بيشتري از خاک را در دسترس قرار دهد. اين گاوآهن مي توانست خاکهاي سنگين اما حاصلخيز شمال غربي اروپا را شخم بزند. مشکل کار با اين ابزار سنگين مربوط به نيروي فراوان لازم براي کشيدن آن مي شد. گروهي از حيوانات مورد نياز بودند و از آنجايي که اين عمليات به تعداد حيوانات و نيروي بيشتري نياز داشت لازم بود اين گروهها زمينهاي بيشتري را در زماني کمتر از گاوهاي نر که قبلاً عهده دار اين وظيفه بودند، اين کار را به انجام مي رساندند. اين مشکل با استفاده از اسبها حل شد. اسبها سريعتر بودند، قدرت تحمل بيشتري داشتند و از دستورات شفاهي تبعيت مي کردند و بدين ترتيب نياز به يک مرد اضافه در روند شخم زني که براي شخم زني با گاوهاي نر مورد نياز بود وجود نداشت. با اين حال ابداعاتي براي استفاده از اسبها مورد نياز بود. اسبها به نعل نياز داشتند تا در زمين مرطوب هنگام شخم زني سمهايشان نرم نشود، و از جايي که اسبها به خوبي گاوها شانه هاي درشتي ندارند، اسبها به نوعي گردن بند براي کنترل نياز داشتند، ضمن اين که نياز به دهنه و افسار هم بود. دهقانان همچنين از افسارهاي دوتايي استفاده مي کردند که اجازه مي داد تا جايي که لازم است بر تعداد اسبهاي مورد نياز براي حمل يک وسيله بيفزايند. اين موضوع باعث فراهم آمدن نيروي کششي تقريباً نامحدودي شده و منجر به استفاده گسترده از گاو آهنهاي سنگين شد

مجموعه ديگري از ابداعات درباره استفاده از مزرعه بود و مربوط به گسترش يک سيستم ابتدايي ولي مؤثر از گردش گياهان کشت شده بود. دهقانان در همراهي با ساير محصولات حبوبات خود، شروع به استفاده از نخود فرنگي و لوبيا کردند. نخود فرنگي و لوبيا از گروه بقولات هستند و نيتروژن را در خاک احيا مي کنند. آنها گياهاني رونده هستند و در نتيجه مانع از رشد علفهاي هرز مي شوند. ساقه هاي رونده و غلاف دانه ها چنان آبدار هستند که مي تواند به عنوان غذاي مناسبي در زمستان مورد استفاده قرار گيرد. ساقه هاي رونده اين گياهان چنان خاک را مي پوشانند که باعث مي شود خاک ترد و شکننده باقي بماند و در نتيجه شخم زني راحت تر مي شود. علاوه بر تمامي اين فوايد اين حقيقت مطرح است که اينها به عنوان افزودني غذايي عالي براي رژيم غذايي انساني مطرح هستند. اين محصولات را مي شد خشک کرد و براي مدت تقريباً نامحدود نگهداري کرد _در دوره اي که نگهداري غذا مشکل بزرگي بوده است چنين مشخصه اي بي اهميت نبوده است_ و هرچند دهقانان در آن زمان درباره اش چيزي نمي دانسته اند اين حبوبات منبع نسبتاً خوبي از پروتئين بوده اند

بسياري از روستاها دو مزرعه خود را به سه قسمت تقسيم کردند و آنها را به صورت چرخشي زير کاشت لوبيا، گندم زمستاني، گندم تابستاني بردند و يک دوره آيش نيز در نظر گرفتند.با برنامه ريزي خوب اين برنامه مي توانست به جاي يک بار فصل دروي سنتي، منجر به سه نوبت دروي محصول شود

نتايج

اين ابداعات نه تنها منجر به افزايش توليد شد بلکه توليدات دهقانان را چنان افزايش داد که ديگر عده کمتري از جمعيت لازم بود براي توليد غذا فعاليت کنند. افزايش توليد غذا نه تنها اجازه افزايش جمعيت را مي داد بلکه تغذيه بهتري براي کل جمعيت فراهم مي نمود. افزايش توليد دهقانان اجازه داد تا برخي افراد تمام مدت، وقت خود را صرف صنايع و فعاليتهاي توليدي در مقياسهاي کوچکتر بکنند

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵

افسانه معنویت--پیشنهاد الگوی سیاسی

در نوشته هاي قبلي به سير فکري و تحليلي غالب در نحوه رويکرد به موضوعات انساني و اخلاقي در جهان امروز اشاره کردم و کوشيدم يک تحليل کلي تاريخي و منطقي از چگونگي بوجود آمدن اين رويکرد ارائه کنم. تحليل شخصي خودم رو از نيروهاي غالب اجتماعي و سير تحولات کلي و ساز و کارهاي عمومي جهاني ارائه کردم. در بخش ديگري از افسانه معنويت گفتم که چطور به نظرم دين نماينده شايسته و کاملي براي ارائه ارزشها و قدرت گرفتن مجدد اخلاق و انسانيت مي تونه باشه. نتيجه گيري کلي که از وضعيت نامساعد رويکرد به انسانيت و اخلاق از يک طرف و عملکرد عدالت گريز و معني ستيز سيستم جهاني اقتصاد و سياست از طرف ديگه انجام مي دهم اينه که چنين شرايطي لااقل در درازمدت مي تونه به عنوان پتانسيلي براي طرح دوباره دين به مثابه متولي شايسته انسانيت و اخلاق در جامعه بشري تلقي بشه. در واقع به نظر من اين دو سيستم غالب فکري فلسفي و اقتصادي سياسي چنان در مسير مورد نظر خودشون پيش خواهند رفت که لاجرم با تحولاتي مسالمت آميز و دراز مدت يا خشونت آميز و ميانمدت يک نقطه چرخش عظيم انساني و معنوي رو در آينده تاريخي گريزناپذير خواهد کرد. مجموعه اين طرز تلقي شبيه ايده ديگريه که حتماً قبلاً باهاش مواجه شده ايم؛ مهدويت! زماني که جهان پر از ظلم و تاريکي خواهد شد يک بازمانده از ديني بزرگ ظهور خواهد کرد که از پس تحولاتي شگرف جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. از زمان پيروزي انقلاب اسلامي در مجموعه فکري جمهوري اسلامي هميشه اين ايده مطرح بوده که سرنوشت نظام اسلامي ايران ربطي به ظهور مهدي خواهد داشت و ايران به عنوان کشور صاحب الزمان معرفي مي شده. در اين جهت به نظر مي رسه تلاشهايي هم در مجموعه فکري، رسانه اي، سياسي و نظامي جمهوري اسلامي بروز کرده. اما تا جايي که من برخورد داشته ام نديده ام در اين جهت هيچ رابطه منطقي بين نظم عمومي فکري فلسفي و اقتصادي سياسي دنياي بيرون (غرب) و دنياي درون (نظام اسلامي ايران که قراره زمينه ساز حکومت مهدي باشه) برقرار شده باشه بلکه تنها تصويري که ترسيم شده باطل بودن مطلق يک طرف و حق بودن مطلق طرف ديگه بوده و رابطه اينها رابطه اي نفي کننده همديگه و خصومت آميز بوده. اما مدلي که من مطرحش مي کنم عليرغم اشاره به چنان سرنوشت تاريخي چنين رابطه نفي کننده متقابلي رو ترسيم نمي کنه و مسير کلي منطقي و نسبتاً روشني براي رسيدن به آن فرجام انساني ترسيم مي کنه. قبلاً در بخشهاي مختلف افسانه معنويت وفاداري خودم رو به تاريخ اروپا و برخي دستاوردهاي تحولات غرب نشان داده ام و در اين قسمت بيشتر نشان خواهم داد چگونه تصوير سياسي ذهني من از جامعه ممکن ديني متأثر از ايده هاي اجتماعي سياسي غربيه. از طرف ديگه ماهيت ديني و غيرغربي جهت گيري و جهان بيني کلي که ارائه مي کنم هم نياز به تأکيد و تصريح بيشتري نداره

درباره الگوي سياسي جوامع به نظر مي رسه تاکنون غرب بهترين و معتدلترين الگو رو مطرح کرده. برخي از خصوصيات مطلوب چنين الگويي رو مرور مي کنم. چنين الگويي تا حدود زيادي متناسب با نيازها و خواسته ها و پتانسيلهاي عمومي و مردمي جامعه است. قابليت اصلاح و تعديل جهت گيريهاي جامعه بنا به شرايط جامعه و خواست عموم تا حدود زيادي وجود داره. همچنين تا حدود زيادي مانع از تضييع حقوق انساني و مدني انسانها مي شه. به نظر مي رسه اين خصوصيت در مقايسه با الگوهاي سياسي پيش دموکراسي خصيصه مهم و حساسيت برانگيزيه. دموکراسي به مثابه يک مفهوم اجتماعي هيچ معني و جهت گيري خاصي رو به ذهن متبادر نمي کنه و با هر ايدئولوژي و جهان بيني مي تونه سازگار باشه ولي به مثابه يک ساختار اجتماعي به نظر مي رسه واجد خصوصيات روشن تاريخي فرهنگي غربيه. براين اساس مي شه تصور کرد يک نظام سياسي دينمدار که با خودآگاهي و مسؤوليت پذيري و با جهت گيريهاي مشخص و برنامه ريزي هاي فراگير اجتماعي سياسي اقتصادي مي خواد فعاليت کنه با چنين ساختار سياسي مي تونه کار خودشو شروع کنه. اولين نکته اي که براي طراحي چنين مدل سياسي به نظر مي رسه اينه که نيروهاي اجتماعي علاقه مند و پيگير دغدغه هاي انساني اخلاقي در سطح جامعه، محق نيستند سرنوشت عمومي آحاد جامعه رو به خواسته هاي اجتماعي سياسي خودشون پيوند بزنند. اين نيروها براي اين که به چنين نتيجه گيري برسند ابتدا بايد قبول کنند عقايد و علاقه منديهاي آنان هيچ ارجحيت و اولويت ارزشي براي آنان چنانکه براي ساير گروههاي اجتماعي و ساير علايق سياسي اجبارآور باشه بوجود نمياره. و از اين بابت چنين نيروهايي براي اين که بتونن تعامل سياسي اجتماعي مؤثر و کارايي با ساير گروهها برقرار کنند بايستي حداقلي از تحمل و مداراي عقيدتي سياسي اجتماعي رو پيش بگيرند. براي اين کار هم البته در اصول جهان بيني خود نيازمند مواد تئوريک و شناختي هستند که آنها را به اندازه کافي مجاب کند که خود نماينده حق کامل نيستند و ديگران نيز نماينده باطل کامل نيستند و کار اجتماعي سياسي آنان با محوريت جامعه و نه محوريت ايده عقيدتي سياسي خودشون انجام مي شه. به اين معني که گروههاي اجتماعي سياسي اخلاق مدار و انسانيت خواه خود مي پذيرند محق نيستند ارزشهاي ذهني و درون گروهي خود را به کليت جامعه تحميل کنند. به اين ترتيب مي شه فرض کرد که يک گروه ديندار اجتماعي سياسي، براي شروع کار از چيزي مثل يک حزب سياسي يا سازمان غيردولتي فرهنگي اجتماعي مي تونه شروع کنه. روند رشد و توسعه چنين تشکيلاتي ممکنه اين طوري باشه: اين تشکيلات ابتدايي (در يک جامعه آزاد رسانه اي سياسي و متعهد به حداقلي از حقوق و خواسته هاي مدني سياسي) مي تونه براساس مواضع حقه اي که اتخاذ مي کنه و با کمک سخن جديد خودش تا جايي که ايده ها و برنامه هاش متناسب با وضعيت اجتماعي باشه هوادار مردمي پيدا کنه و بتدريج تشکيلات و برنامه هاي خودشو توسعه و گسترش بده. در دوران اوج اقتدار نيز البته همچنان گروههاي سياسي اجتماعي رقيب نيز مي توانند اظهارنظر کنند و فعاليت داشته باشند و با قضاوتهاي اخلاقي ارزشي کنار گذاشته نمي شوند. چنين قضاوتي در عمل بوسيله مردم اعمال مي شود. در واقع سيستم مشروعيت بخشي اجتماعي سياسي جامعه در سطحي فراتر از ايده هاي اجتماعي سياسي يک گروه خاص شکل گرفته و عملاً هيچ گروهي قادر به اعمال انحصار رسانه اي سياسي نيست

حالا به طور مختصر از ديدگاه خودم اين مدل عقيدتي سياسي رو با تاريخ معاصر ايران مقايسه مي کنم. بعضي گروههاي فکري سياسي با قبول ماهيت اسلامي انقلاب اسلامي ايران، پيروزي اون رو بعد از تجربياتي مانند جنبش مشروطه و دولت مصدق به مثابه نوعي بازگشت به عقب در روند دموکراتيزاسيون و مدرنيزاسيون تلقي مي کنند. گروههاي فکري سياسي ديگه اي ماهيت انقلاب رو رويکرد ضدسلطنتي اون معرفي مي کنند که در نتيجه عدم آگاهي اجتماعي سياسي کليت جامعه ايران به سمت استبداد سوق پيدا کرده. هر دوي اين تلقيهاي فکري سياسي در يک اشتباه بزرگ سهيم هستند. اينها ماهيت گرايشات اسلامي توده مردمي ايران رو يا انکار مي کنند يا تحقير مي کنند و به نظر مي رسه به اندازه کافي تحت تأثير مدلهاي فکري سياسي غرب، منفعل و ناتوان هستند که درباره جامعه ايران امکان يک تجربه جديد سياسي اجتماعي رو مردود يا ناممکن تلقي کنند. از نظر اونها مسير پيشرفت در مسير فعلي فکري سياسي جمهوري اسلامي بن بسته و بنابراين هيچ رويکردي جز سرنگوني در برابرشون قرار نداره و از اين بابت به استراتژيهايي مثل رفراندوم، جنگ آمريکا و مقاومت مدني با هدف نهايي براندازي مي انديشند. اين گروهها در حالي که به يک جمع بندي فراگير و اتحاد مواضع بين خودشون نرسيده اند با گذشت هر سال از عمر جمهوري اسلامي، سرخورده تر از يافتن ايده اجتماعي سياسي کارآمد بومي، وابستگي فکري و عملياتي بيشتري به قدرتهاي خارجي پيدا مي کنند و تحت تأثير روند تحولات بين المللي مدتي رشد مي کنند و ابراز وجود مي کنند و پس از مدتي دوباره به تحليل مي روند. اپوزيسيون فکري سياسي داخلي (اعم از عمده گرايشات روشنفکري داخلي) هم وجه مشترک روشني با اپوزيسيون خارجي داره. اينها اگرچه تمايلات اسلامي قابل اعتنايي بروز مي دهند و همراهي نسبتاً بيشتري با توده مذهبي ايران دارند اما همچنان تکليف خودشونو با اسلام در مدل فکري سياسي خود مشخص نکرده اند و در مجموع پيگير مدل فکري سياسي غربي هستند. ابتکار اينها به اين موضوع محدود مي شه که در يک جامعه اسلامي مدلهاي فکري و اجتماعي غربي رو طرح مي کنند. آدمهايي مثل حجاريان، گنجي و سروش به اندازه کافي يا ضعيف هستند يا غيرصادقانه عمل مي کنند تا نتوانند يا نخواهند پيوند مؤثر و فعالي بين وجه اسلامي جامعه ايران و وجه سياسي انديشه غرب برقرار سازند. نقصان بزرگ کارشون اينه که در برابر جهت گيري عمده ايدئولوژيک انقلاب و جمهوري اسلامي خاموش هستند يا حتي موضعي ترديدآميز يا طردکننده در پيش گرفته اند و در نتيجه نيروهاي فکري توده اي ايران که متعهد به انقلاب و اسلام هستند آنها را تا حدودي بيگانه و خيانت پيشه احساس مي کنند. اپوزيسيون داخلي در حال حاضر که احتمالاً به خاطر همين ضعف بزرگ تئوريک و شکاف سهمگين (اما پنهان) ايدئولوژيک، قدرت را از دست داده به جاي اين که توجه خودشو معطوف به چنين نقطه ضعف بنيادي کنه دلخوش به انتقاداتي از قبيل دولت پوپوليستي و ناتواني اقتصادي کابينه و بحران آفريني هسته اي شده. چنين رويکردي براي جنبش اصلاح طلبي آينده روشني رو نويد نمي ده. قدرتهاي فکري عليلي که نمي توانند به چنان ديدگاه صحيح اجتماعي سياسي برسند که روند تحولات تاريخي و معاصر ايران رو به درستي ارزيابي کنند ناچار در توجيه ضعف و نابينايي تئوريک خود تاريخ و جامعه ايران رو متهم به تکرار تجربيات مکرر و سردرگمي مي کنند. در حالي که چنان که به نظر مي رسه در تاريخ معاصر ايران از مشروطه و مصدق تا پانزده خرداد و انقلاب اسلامي و تا جنگ هشت ساله و دوم خرداد و تا دولت فعلي اصولگرا همگي توالي منظم و منطقي هستند که جهتگيري عمومي تاريخي اجتماعي ايران رو در مسير پيشرفت خودش هويدا مي کنند. نه جهت گيري دموکراتيک و مردمگرايانه مشروطه و دولت مصدق به خطا بود و نه جهت گيري اسلامي و ايدئولوژيک انقلاب و جمهوري اسلامي برخطاست. خطا شايد از کساني است که نمي توانند اين دو را در کنار يکديگر جمع کنند. تا زماني که ديدگاه اجتماعي سياسي فراگير و مسؤوليت پذيري شکل نگيره به درستي، اقتدارگرايي و انحصارطلبي گرايشهاي فکري اسلامي ادامه داشته و شکست و عقب نشيني گرايشهاي سياسي دموکراتيک تکرار خواهد شد. افسانه معنويت در آينده بيشتر به اين موضوع خواهد پرداخت.

تاریخ اروپا--گربرت از اوریلاک

گربرت جايي در منطقه کوهستاني اورن در منطقه مرکزي فرانسه متولد شد. از جايي که هم مکان تولد او و هم نام والدينش ثبت نشده است به نظر مي رسد که از خانواده کم اهميتي بوده است. زماني در حدود سال 963 او به صومعه سنت جرالد در اوريلاک وارد شد. اين صومعه اي بود که جرالد خوب آن را در نزديکي قصر خود درست پيش از مرگ، حدود شصت سال قبل بنيان نهاده بود و خود در آنجا مدفون شده بود. اين صومعه مانند کلوني يک صومعه سخت گير بنديکتي بوده و از هر کنترل محلي آزاد بود. اين صومعه تنها تابع شخص پاپ بود

او در اينجا گرامر لاتين را در حضور استادي به نام ريموند آموخت که در بقيه عمر خود گربرت علاقه خاص خود را نسبت به او حفظ کرد. قطعاً تا اين زمان گرامر به مهارتهاي کلامي از قبيل دستور زبان، منطق و علم معاني بيان رسيده بود. در سال 967، کنت بورل از بارسلونا از صومعه ديدن کرد و راهب کل از کنت خواست تا گربرت را با خود به اسپانيا ببرد تا اين جوان بتواند در آنجا رياضيات بياموزد. به نظر مي رسد که گربرت خود را به عنوان يک شاگرد مستعد نشان داده بوده است و راهب کل خواسته بود تا او را براي آموزش چهار علم عمده زمان _حساب، هندسه، موسيقي و نجوم_ اعزام کند. بورل موافقت کرد و مقرر کرد جوان در حمايت اسقف ويک باشد که در آنجا يک مدرسه در کليساي اعظم مستقر بود. کاتالونيا که بارسلونا و ويک هر دو در آن مستقر بودند، يک منطقه مرزي بود و ارتباطات قابل ملاحظه اي بين کاتالونيا و مسلمانان آندلوس در جانب جوبي در منطقه برقرار بود. آندلوس نسبت به اروپاي مسيحي بسيار پيشرفته تر بود. در حالي که بزرگترين کتابخانه در اروپاي مسيحي چيزي کمتر از هزار جلد کتاب در خود داشت، کتابخانه پايتخت مسلمانان در کوردوبا بيش از چهارصدهزار جلد نگه مي داشت. کاتالونيا از مجاورت با مسلمانان بافرهنگ بهره مند شده بود و کتابخانه هاي کليساي اعظم ويک و صومعه ريپول در مجاورت آن از جمله بزرگترين و مجهزترين کتابخانه ها در اروپا بودند

با اين حال نزديکي با مسلمانان در مسائل مربوط به علوم چهارگانه بيش از اينها تأثيرگذار بود. مسلمانان در گسترش جغرافيايي ابتدايي خود وارث علوم يوناني و ايراني شده بودند و بسياري از آثار کلاسيک را به عربي ترجمه کرده بودند. در همين زمان تاجران و مسافران عرب در تماس با هند و چين بودند و بسياري از پيشرفتهاي آنان را جذب کرده بودند. دانشمندان مسلمانان بسيار مورد احترام بودند و شايد اين موضوع در دنياي اسلام هيچ جا بيشتر از آندلوس صادق نبود. نجوم مسلمانان در جهان پيشرفته ترين بود و منجمان مسلمان در استفاده از اسطرلاب متبحر بودند و در نقشه برداري آسمانها کارهاي بسياري انجام داده بودند. هر چند نام سياره ها و برجهاي فلکي جديد لاتين هستند اما اسامي بسياري از ستاره هاي بزرگ و بسياري از واژگان نجومي عربي هستند. اعراب در زمينه حساب حتي بيشتر از اين پيشرفت کرده بودند. آنان مفهوم صفر را از هنديها اخذ کرده بودند و از يک دستگاه عددي مکاني، چيزي بسيار شبيه به دستگاه عددي جديد استفاده مي کردند. در واقع عددنويسي ما برپايه اعداد عربي بنيان گذاشته شده است. آنان همچنين چرتکه را از چينيها عاريه گرفته بودند و در استفاده از آن ماهر بودند. آنان از حساب نيز درگذشته بودند و جبر را بنيان گذاشته بودند و بر روي اعداد اول و معادلات هماهنگ کار مي کردند. مطالعات آنان درباره نسبتهاي عددي آنان را قادر ساخته بود رويکردي صحيح به موسيقي داشته باشند. به درستي بين نتها افتراق قائل شوند، نظريات مربوط به هماهنگي و اختلاف را طرح کنند و ابزارهاي موسيقي بسازند که نسبتاً به درستي تنظيم شده بودند. مدرسه کليساي اعظم ويک قادر بود بسياري از اين علوم را در اختيار گربرت قرار دهد. و گربرت از اين فرصت بهره کافي را برد

در واقع دانش و تواناييهاي او در چنان حدي قرار داشت که برخي از معاصران او قادر به توضيح دادن آنها نبودند. مگر اين که چنين تواناييهايي را به جادوگري يا تباني با شيطان مرتبط بدانند. چنين بود که افسانه گربرت بوجود آمد؛

گربرت به اسپانيا مسافرت کرده بود و در آنجا شاگرد يک جادوگر مسلمان با قدرتهايي اعجاب انگيز شده بود. گربرت متوجه شد که تمامي تواناييهاي جادوگر ناشي از وردهايي در کتابي که جادوگر آن را در صندوقچه اي قفل دار نگهداري مي کند مي باشد. در همين زمان جادوگر شروع به مشکوک شدن به گربرت کرده بود. او نگران بود که گربرت مي خواهد رمزهاي او را بدزدد و با خود ببرد. بنابراين شروع به تحت نظر گرفتن او کرد و کليد صندوقچه را مخفي کرد. جادوگر دختري زيبا داشت و گربرت او را اغوا کرد. به اين ترتيب که به او قول داد او را با خود ببرد و با او ازدواج کند. دختر ساده لوح به گربرت کمک کرد و دارويي در شراب عصرگاهي پدر ريخت. زماني که پدر بيهوش شد، کليد را از جايي که مخفي شده بود برداشت و صندوقچه را باز کرد. کتاب را از داخل آن برداشت و به گربرت داد

گربرت بلافاصله فرار کرد و دختر را پشت سر باقي گذاشت. وقتي جادوگر بيدار شد و ديد که چه اتفاقي افتاده است اسب خود را که سريعتر از باد مي دويد و سگش را که هر چيز و هر کسي را بالا يا پايين زمين يا آب رديابي مي کرد برداشت. وقتي او به پل مارتورل رسيد، گربرت شنيد که جادوگر به دنبال او مي تازد و دانست که بايد از سگ جادوگر بگريزد. او به سرعت از کناره پل بالا رفت و خود را با دستهايش از زير آن آويزان کرد. از جايي که او نه بالا و نه پايين خاک يا آب نبود سگ بوي او را گم کرد و در نهايت جادوگر خسته به خانه بازگشت و گربرت را با کتاب اوراد تنها گذاشت

برخي مي گويند او به پيشگاه شيطان دعا کرد تا او را از جادوگر نجات دهد و شيطان با وزشي او را به زير درياها برد. گربرت براي اين که به خانه بازگردد قبول کرد تا روح خود را به شيطان بدهد و شيطان در عوض به او قول داد قدرتهايي به او بدهد که حتي بزرگتر از چيزهايي باشد که در آن کتاب نوشته شده است. سند صحيح بودن اين داستان اين است که گربرت با خود سر يک انسان را حمل مي کرد و آن را بر روي ميز مي گذاشت و در طول شب با آن سخن مي گفت و بسياري از رازها و چيزهايي درباره آينده را از او مي آموخت

در سال 969 کنت بورل و اسقف ويک در سفري زيارتي به رم آمدند و گربرت جوان را با خود آوردند. او با پاپ ژان هشتم (965-971) و امپراطور اوتو اول (962-973) که خود نيز از رم ديدار مي کرد، ملاقات کرد و آنان را تحت تأثير قرار داد. پاپ اوتو را متقاعد کرد که گربرت را به عنوان معلم پسر جوانش که در آينده اوتو دوم (973-983) خواهد شد با خود ببرد. بعد از چند سالي در اين شغل، اوتو مقرر کرد گربرت براي آموختن منطق پيشرفته به مدرسه برجسته کليساي اعظم ريمز برود

او در ريمز نامي براي خود دست و پا کرد. او خود را مشغول ساختن يک ابزار موسيقي کرد که با فشار ثابتي که بوسيله قدرت آب تأمين مي شد کار مي کرد. قبل از اين نيز چنين وسايل موسيقي وجود داشتند اما فشار هوا در آنها از طريق فشار پاي کسي که ابزار موسيقي را مي نواخت تأمين مي شد. اين نمونه نه تنها صداي مداوم و ثابتي بوجود مي آورد بلکه لوله هاي آن نيز از لحاظ رياضياتي به نحوي تنظيم شده بودند که هماهنگي صوتي آن برتر از هر صدايي بود که پيش از آن در غرب شنيده شده بود. گربرت همچنين در عددنويسي عربي مهارت داشت و قادر بود چنان عمليات رياضي در ذهن خود به انجام برساند که براي هر کس که با عددنويسي رومي کار مي کرد فوق العاده مشکل بود. او به مطالعه چرتکه ادامه داد و حتي يک نمونه عظيم از آن را ساخت. او بر کف صحن کليساي اعظم ريمز طرح يک چرتکه را کشيد و تعدادي از مهره هاي بزرگ ساخت تا جاي مهره هاي چرتکه را بگيرند. او حدود شصت و چهار نفر از اعضاي مدرسه کليساي اعظم را جمع کرد تا به او کمک کنند. او به آنها چوبدستي هايي داد تا مهره ها را جابجا کنند و خود در اتاق زير شيرواني کليسا نشست تا بتواند تمامي کف را از بالا ببيند. او دستورات را فرياد مي زد و کمکهايش مهره ها را مانند يک بازي بزرگ بر روي صفحه جابجا مي کردند. او بدين طريق قادر بود محاسبات را با اعدادي هم بزرگتر و هم کوچکتر از چيزي که پيش از اين ممکن بود به انجام برساند. او سپس کتابي درباره چرتکه نوشت که متن استاندارد مدارس جديد کليساهاي اعظم شد. اين مدارس که در آن دوره در حال ظهور بودند مطالعه رياضيات را در غرب دچار انقلاب کردند

او به راونا دعوت شد تا در يک مباحثه شرکت کند و در مدت حضور خود در آنجا با شاگرد قديمي خود اوتو ملاقات کرد. اوتو کاملاً تحت تأثير او بود و وقتي در سال 983 امپراطور روم مقدس شد گربرت را راهب کل صومعه مشهور بوبيو کرد و همچنين او را به عنوان کنت همان منطقه منصوب کرد. بوبيو بوسيله سنت کلومبان بنا شده بود و يکي از بزرگترين کتابخانه ها را در اروپاي غربي داشت. اين صومعه همچنين در نزديکي ژنوا قرار داشت و از ناحيه ثروت حاصل از تجارت و بازرگاني که در حال غني کردن تمامي شمال ايتاليا بود، متمول شده بود. اما صومعه در نتيجه مديريت ضعيف راهبان کل ناتوان، خزانه اش تهي شده بود و اشراف محلي زمينهايش را تصرف کرده بودند و راهبانش به هرزگي افتاده بودند. گربرت دست اندرکار امور شد تا اين مسائل را حل کند ولي نتوانست بهبودي چنداني به دست آورد

اوتو سال بعد درگذشت و گربرت حامي و محافظ خود را از دست داد. اما در هر حال شهرت او آنقدر بود که براي رياست مدرسه کليساي اعظم ريمز و مشاور اسقف آن از او دعوت به عمل آمد. او عميقاً درگير مشاجرات سياسي زمان شد. در اصل مبارزه بين سلسله ساکسون در آلمان به رهبري اوتو سوم جوان و مدعيان سلسله کارولينيان که تخت پادشاهي فرانسه را از آن خود مي دانستند در جريان بود. وقتي لوتار از فرانسه کوشيد در سال 985 منطقه لورين را از اوتو سوم بگيرد، گربرت و رهبر عالي کليسايش با او مخالفت کردند و از هوگ کاپت، کنت پاريس به عنوان حاکم واقعي فرانسه حمايت کردند. تا سال 987 لوتار و فرزندش درگذشتند و ميراثبر کارولينيان چارلز دوک منطقه سفلي لورين بود. چارلز از گربرت و رهبر عالي کليساي او خواست تا از او حمايت کنند اما هر دوي آنها از نفوذ خود براي حمايت از هوگ استفاده کردند. هوگ به عنوان شاه فرانسه انتخاب شد و بدين ترتيب سلسله شاهان کارولينيان به انتها رسيد

رهبر عالي کليسا در سال 989 درگذشت و گربرت انتظار داشت تا جانشين او شود. هوگ آرنولف را که پسر بدکاره شاه لوتار بود به اين مقام برگزيد. رهبر عالي کليسا، آرنولف با دوک چارلز از بقاياي کارولينيان در حال تباني بود و ريمز را در سال 989 به وي واگذاشت. شهر دچار خرابي فراوان شد و اموال گربرت ضبط شد و بسياري از دوستانش يا زنداني شدند يا تبعيد شدند. او با آن که مشاور رهبر عالي کليسا بود توانست فرار کند و خود را به دربار شاه هوگ برساند. در سال 991 هوگ سرانجام درباره خيانت رهبر عالي کليسا آرنولف مطمئن شد و او را برکنار کرده، گربرت را به جاي او نشاند

در فاصله 991 تا 997 گربرت براي حفظ مقام خود در رهبري عالي کليسا تلاش کرد اما سرانجام باخت. هوگ کاپت در سال 996 درگذشت و گربرت با جانشينش ربرت دوم (996-1031) درگير شد. گربرت اعلام کرده بود ازدواج ربرت با عموزاده اش برتا، غيرقانوني است. در سال 997 پاپ گرگوري پنجم (996-998) گربرت را خلع لباس کرد. گربرت به دربار اوتو دوم گريخت و در آنجا مورد استقبال قرار گرفته و عمارت کوچکي به وي واگذار شد. بعد از دوران کوتاهي از آرامش و استراحت، از گربرت دعوت شد تا معلم و مشاور اوتو سوم که در آن زمان تنها 17 ساله بود شود. اوتو در راونا، پايتخت جنوبي آن زمان امپراطوران روم مقدس حضور داشت. وقتي پاپ گرگوري پنجم در سال 999 در گذشت اوتو تصميم گرفت دستگاه پاپ را از کنترل سياستمداران محلي آزاد کند و بدين منظور گربرت را به عنوان پاپ منصوب کرد. گربرت نام سيلوستر دوم را انتخاب کرد. سيلوستر اول (314-335) مشاور امپراطور کنستانتين بود

در مدتي کوتاه جمعيت رم برعليه يک پاپ بيگانه شوريدند و گربرت و اوتو هر دو مجبور شدند به راونا بگريزند. اوتو دو لشکرکشي ناموفق براي تحت کنترل گرفتن مجدد شهر به انجام رسانيد و در طول نوبت سوم لشکر کشي در سال 1002 درگذشت در حالي که بيست و يک ساله بود

افسانه ها مي گويند گربرت يک سر مکانيکي ساخته بود که هر سوالي را که با بله و خير مي شد پاسخ داد جواب مي داد. وقتي او پرسيده بود آيا او پاپ خواهد شد، سر جواب مثبت داده بود. او سپس پرسيده بود آيا قبل از اين که سخنراني عمومي در اورشليم انجام دهد خواهد مرد و دستگاه جواب منفي داده بود. و گربرت تصميم گرفته بود هيچ وقت به اورشليم نرود. او در طي دوران خدمتش در يکي از کليساهاي کوچکتر رم سخنراني داشت. بعد از آن فهميد که آن کليساي سنت ماري از اورشليم بود که عموماً مردم آن را به طور مختصر اورشليم مي خواندند. او مدت کوتاهي پس از آن بيمار شد و اطرافيان خود را فرا خواند. او آخرين بار که به هوش آمد از اسقفهاي اعظم خواست تا بدنش را قطعه قطعه کنند و در آشغالداني هاي شهر بيندازند. او چون مي دانست بدنش متعلق به شيطان بود چنين گفت. او هيچ وقت به سوگندي که شيطان مجبورش کرده بود ياد کند رضايت نداشت

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۵

نسبت من و تعقل

فکر مي کردم براي قبول کردن هر چيزي بايد يک مسير منطقي بهش پيدا کرد. فکر مي کردم بايد براش جايي در مجموعه چيدمان منطقي ذهنم پيدا کنم تا قابل پذيرش باشه. البته يادم مياد از همون اوائل هم هيچ وقت کاملاً سرسپرده منطق و گزاره هاي عقلاني نبودم. يه بار در دوران دبيرستان در پاسخ به بعضي سؤالات فلسفي مذهبي دوستي که دوراني از تشکيکات نوجواني رو مي گذروند براي اين که بهش بگم فکر کردن و عقلانيت آخرين راه و بهترين راه براي فهميدن دنيا نيست بهش گفتم تجربه ميانبر عقله. متعجب پرسيد اينو کجا خوندي! البته اون مقايسه بين تجربه و عقل شايد درست نبود ولي در هر حال هميشه به اين موضوع شک داشتم که اگر يک نفر يا چند نفر، چند وقت رو يه موضوع فکر کنند، بعدش حق دارن بلند بشن و با خيال راحت يه نظر قطعي صادر کنند. و برعکس زياد ديده بودم آدمهايي رو که چندان اهل روشنفکري و درس و کتاب نبودند اما بعضي مواقع با اعتماد به نفس و آرامش دروني به نحو غيرقابل انتظاري حرفهايي زده بودند که از حرفهاي خيلي درس خونده ها و دانشگاه رفته ها درست تر و دلنشين تر مي نمود

سالهاي بعد تجربه ام بيشتر شد. هر دو طرف تغيير مي کرد و بزرگتر مي شد. هم ارتباطات منطقي بيشتري بين اجزاي مختلف زندگي پيدا مي کردم و بيشتر تو زندگي روزمره به استنباط عقلاني رو مي آوردم. هم بعضي احساساتي رو تجربه مي کردم که هيچ منطقي نمي تونست توجيهش کنه ولي گويا ماهيت اين تجربه ها طوري بود که آدم رو راضي مي کرد و نيازي به ابزار و کار اضافه اي نبود تا اثر اون تجربه رو کامل کنه. اين موضوع به طور مشخصي درباره تجربه هاي ديني اتفاق افتاد. بعد کم کم احساس کردم عقل درباره همه پديده هاي هستي براي رسيدن به کنه و ذات اونها (چيزي که آدم از دونستنش احساس رضايت کامل بکنه) ناتوانه و در تبيين کامل و راضي کننده اين پديده ها درمانده است. مدل فکري کلي مو اين طور مرتب کردم که همه امور در ذات خودشون هستي و معني مستقلي از عقل دارند ولي عقل در بقيه روابط مي تونه توضيح قانع کننده اي بده. البته اين مدل خيلي کلي بود و عملاً خيلي از امور روزمره بود که نمي تونستم توضيح خاصي براش پيدا کنم ولي بايد قبولش مي کردم. با اين موضوع بتدريج با قبول محدوديت توان تحليلي ذهن خودم کنار اومدم

اما در حوزه دينداري وضع متفاوت بود. تعبد رو به عنوان چيزي که يک سري وظايف محدود ديني رو مثل نماز و روزه که ارتباط مستقيمي با خدا دارند مشخص مي کنه يا بعضي شرايط غيرمعمول و استثنايي که به نحوي در ذهنم مي تونم ربط مستقيمي با خدا براشون تصور کنم تلقي مي کردم. در چنين مواردي استنتاج عقلاني رو غيرضروري يا اضافي مي دونستم. ولي شأن کلي که براي دينداري و زندگي قائل بودم اين بود که در شرايط عادي انبوه امور معمول و روزمره زندگي رو بايستي با استنتاجات و ارتباطات منطقي پيش ببرم. اوج وظيفه انساني و ديندارانه من اينه که در اين جهت حرکت کنم. حالا اين که کارکرد اون تعبديات اين وسط چيه، جواب من اين بود که اينها اول از همه باعث تقويت پايه اخلاق مي شوند و بعد از اون اين که اينها جهت گيري عقلاني رو تغيير مي دهند و جهان بيني جديدي فراهم مي کنند. از وجه غيرتعقلي دين و زندگي چيزي که مي فهميدم مسائل اساسي جهان بيني مربوط به خدا و خود و دنياي اطراف بود. اما هيچ وقت حضور و تأثيرگذاري روزمره، جزئي و در دسترس اين وجه برام ملموس و محسوس نبود. اين روش فکر کردن يک اشکال داشت که هميشه جلو چشمم بود. من در امور معمول و روزمره پيگير تفکرات و نتيجه گيريهاي عقلاني بودم در حالي که انبوه متون مقدس (قرآن، احاديث، ادعيه) وجود داشتند که درباره همين شرايط روزمره با من صحبت مي کردند

اگر مي خواستم براساس مدل کلي ذهنيم کار کنم نمي تونستم در چنين مواردي ارتباط مستقيمي با اين سخنان مستقيمي که با من در ميان گذاشته مي شد برقرار کنم. اين سخنان رو بايستي براساس منطق حلاجي مي کردم و اون مقداري رو که مي فهميدم يا فکر کردنم مي تونست قبول کنه، بپذيرم. از اين روش ناراحت بودم و مي دونستم يه اشکالي داره. احساس مي کردم هرچند در برابر چنين سخناني کوچکترم و به اونها نياز دارم اما نمي تونم با اونها ارتباط شايسته اي برقرار کنم. براي من مربوط کردن جريان جاري زندگي شخصي خودم با ايده ها و احساسات فرامادي و غيرعقلاني ممکن نبود. هميشه با ترديد و نگراني از کنار چنين گزارهايي که با من صحبت مي کردند (متون مقدس و شعر عارفانه) رد مي شدم. فکر کنم اون باور ذهني و ايمان قلبي رو که لازم بود پيدا نکرده بودم. اما الان به نظر مي رسه ديگه وضع اونجوري نيست. مقاومت چند ساله شکسته و يه چيزايي داره تغيير مي کنه. تو مدل ذهني خودم از رابطه خود و خدا و زندگي عقلانيت رو يه قدم عقب تر مي برم. عقلانيت نه تنها در درک رابطه خدا و خود از يک طرف و خدا و زندگي از طرف ديگه ناتوانه بلکه در درک رابطه خود و زندگي هم لنگ مي زنه. تعقل ابزار خوبي براي تبيين و درک رابطه خود و زندگي نيست و قراره کم کم ياد بگيرم استفاده از عقلانيت رو تنها به سنجش و تبيين مسامحه آميز رابطه عناصر مختلف زندگي با يکديگر (محيط بين الاذهاني) محدود کنم. براي تبيين رابطه خودم و زندگي (شناخت خود) بايد هر چه بيشتر ابزارها و تبيينهاي فرامادي و فراعقلاني رو ياد بگيرم تا بتونم يه دستگاه جامع ازش بسازم. هرچند ديگه قرار نيست در اين حوزه از گزاره هاي عقلي استفاده کنم ولي ظاهر کلي اين تصميم منطقي به نظر مي رسه. ذات خود (من) براي عقل شناخته شده نيست بنابراين رابطه خود با ساير عناصر زندگي هم قابل تبيين بوسيله عقل نيست. اما اين فقط جنبه سلبي قضيه است جنبه ايجابيش گويا چيزي مربوط به احساسات و تأثيرگذاري دروني مي شه

تاریخ اروپا--کلونی و اصلاحات کلیسایی

ما قبلاً توجه کرده ايم که يکي از عواملي که موجب از هم پاشيدگي امپراطوري کارولينيان شد ناتواني آن در گسترش مرزها بود که در نتيجه آن اشتهاي زمين در طبقه زمين داران جنگجو به داخل خود امپراطوري منتقل شد. طرفهاي درگير در جنگ داخلي در آن زمان نياز به کمک داشتند و اين کمک را از ديگران خريداري مي کردند. دوکها و کنتها، مارگراوها و کارگزاران محلي ابتدائاً علاقه مند بودند که مالکيتشان بر زمين و عناوين اعتباريشان به صورت ارثي درآيد. و پس از اين که به اين خواسته مي رسيدند اغلب درصدد بودند از تشکيلات امپراطوري زمين را در قالب هدياي سلطنتي دريافت کنند. به زودي مدعيان قدرت در نوستريا (فرانسه) چنان انبوهي از زمين را واگذار کردند که خود نسبت به برخي از زمين داران خود از ثروت و قدرت کمتري برخوردار شدند. با زمينها و عناوين ارثي، اين زمين داران جنگجو شروع به تشکيل ائتلافي در قالب يک طبقه کردند که اغلب اشراف فئودال خوانده مي شود

اسقفها (صاحبان کليسا) و رهبران رهبانيت (صومعه داران) ديگر از قدرت دولت مرکزي براي حفاظت از کارکنان و اوقاف خود برخوردار نبودند و کليسا به طور ناگزير به ابزاري براي خدمت رساني براي حاکمان دنيوي تنزل پيدا کرد. اين دوره گاه با نام فئودالي شدن کليسا خوانده مي شود. اين موضوع از راههاي مختلفي اتفاق افتاد. اشراف محلي اغلب کليساها، صومعه ها و اماکني مي ساختند که بعداً آنها را جزو اموال خانوادگي خود قلمداد مي کردند، از محل آنها کسب درآمد کرده و دوستان و اقوام خود را براي خدمت رساني در اين مؤسسات منصوب مي کردند و وظايفي را مقرر مي کردند که اين مردان و زنان بايستي به انجام مي رساندند. سؤال اين بود که آيا کليسا بايستي از حمايت قدرتهاي عرفي برخوردار باشد اما مشارکتي در هزينه هاي چنين محافظتي نداشته باشد. اين سوال معمولاً به صورت مثبت جواب داده مي شد. انتظار بر اين بود که زمينهاي کليسا در خدمت مردان جنگي باشد. اين اتفاق گاه به دست اسقف يا صومعه دار محلي مي افتاد. آنان خود تبديل به مردان جنگي مي شدند و در کليساي اعظم و صومعه هاي خود از کارکنان نظامي استفاده مي کردند. نيازي به گفتن ندارد که از لحاظ روحي در چنين شرايطي خود ناراضي بودند. گاه اصحاب کليسا با اجاره کردن يک جنگجو از زمينهاي کليسا به او اعطا مي کردند. اين جنگجو مقام و زمين خود را ارثي مي کرد. در مواردي ديگر يک اشرافي مقام يک اسقف را دريافت مي کرد و آن را تبديل به يکي از اموال خانوادگي مي کرد و به اين ترتيب برخي مناطق تحت کنترل افرادي به نام شاهزاده-اسقف بودند

مهمترين رفتاري که در اين زمينه انجام مي شد در سرزمينهاي ژرمنها مرسوم شد. به دلايل متعدد از هم پاشيدگي در اوستراسيا (سرزمينهاي ژرمنها) تا آن حد که در نوستريا پيشرفت کرده بود پيش نرفت و در حد واحدهايي از قبايل بزرگ که تحت حاکميت دوک _مقام وراثتي_ اداره مي شدند باقي ماند؛ ساکسوني، لوتارينژيا، تورينژيا، فرانکونيا و باواريا. دوکهاي ژرمن که از هر سمت تحت تهديد بودند درصدد برقراري نوعي اتحاديه بودند. هنري فولر، دوک-شاه ساکسوني (912-936) قبول کرد به عنوان رهبر اين اتحاديه عمل کند به شرط اين که کنترل کليسا را در تمامي سرزمينهاي ژرمن در اختيار داشته باشد. اگرچه بسياري از حاکمان در طلب چنين قدرتي بودند، تنها در سرزمينهاي ژرمن اين اتحاديه بود که چنين قدرتي براي انتخاب و انتصاب رهبران کليسا داشت. بسياري از اين اصحاب کليساي ژرمن شاهزاده-اسقفهايي بودند که مناطق گسترده و ثروتمندي را _کولون، ترير، منز، استراسبورگ و ديگر مناطق_ در اختيار داشتند. حاکمان ژرمن که وارثان عنوان امپراطور روم مقدس بودند به حمايت اين اصحاب کليسا نياز داشتند تا بتوانند اتحاد امپراطوري را حفظ کرده و از آن دفاع کنند

هيچ کس الزاماً از يان وضعيت خشنود نبود. مردم آن زمان به جهنمي واقعي و بسيار ترسناک معتقد بودند و کليسا را به عنوان تنها پناهگاهي که مي توانست آنها را از چنين عذاب ابدي نجات دهد مي شناختند. يک کليساي فئوداليزه و فاسد از اين جهت هيچ فايده اي نداشت و برخي علاقه مند بودند راهي براي خروج از اين تناقض پيدا کنند. جرالد از اوريلاک يکي از اين اشرافيهاي ديندار بود. پيش از درگذشت او در سال 907 او يک صومعه در اوريلاک برپاساخت و منشوري را براي آن مقرر ساخت که آزادي آن را از هر اقتدار محلي اعم از روحاني و عرفي تضمين مي کرد و آن را تنها تابع پاپ قرار داد. شايد به خاطر موقوفات اندک، شايد به خاطر تعداد اندک راهبان، ياشايد به خاطر حمايت اندک محلي صومعه اوريلاک رونق مشخصي نگرفت. با اين حال اين صومعه براي دوک ويليام از آکي تان (935-963) الهام بخش بود. ويليام قطعه يا زمين در بورگوندي به دست آورده بود که چنان از وي دور بود که نمي توانست آن را نگه دارد. او به جاي رها کردن، آن را به عنوان صومعه اي طبق الگوي صومعه جرالد در اوريلاک ساخت. با در نظر گرفتن اين که آلپ در حد فاصل بين فرانسه و ايتاليا جايي خطرناک و صعب العبور بود و پاپ نيز با همه اهداف و آرزوها عروسکي در دست سياستمداران محلي رم بود، صومعه جديد ويليام در کلوني کاملاً مستقل بود

ما در صحبتهاي خود درباره جرالد از اوريلاک گفتيم که چگونه شناخت اودو از کلوني از جرالد و تلقي کردن وي به عنوان يک قديس او را به اين نتيجه مي رساند که اين پيشنهاد را بپذيرد که تهديد آخرالزمان وجود ندارد و جهان مستعد اصلاحات مي باشد. وقتي وي به عنوان راهب کل کلوني شد او براي تبديل کردن آن به يک مرکز اصلاحي اقدام کرد. اولين قدم تحميل يک انضباط سختگيرانه بر اجتماع بود به طوري که ديدار کنندگان عامي از صومعه حيرت زده مي شدند. خانواده هاي محلي شروع به حمايت از کلوني با پسران و هداياي خود مي کردند و در عوض از دعاي راهبان بهره مند مي شدند. به زودي اشراف و اسقفها از کلوني مي خواستند تا به ساماندهي کليساها و صومعه هاي آنها نيز اقدام کند. کلوني اين کار را مي کرد اما به اين شرط که تشکيلات اصلاحي پس از آن متعلق به کلوني باشد و از کارگزاران محلي استقلال داشته باشد. اين خانه هاي اصلاحي و تشکيلات تازه تأسيس بوسيله کلوني راهب کل نداشتند و رهبران آنها تحت امر و در مرتبه دوم نسبت به راهب کل کلوني بودند. اين افراد به طور منظم گردهمايي هايي در کلوني داشتند که در آن درباره مشکلات خود صحبت مي کردند و پيشنهاداتي درباره اين که راهب کل بايستي سياستهاي رسمي بوجود آورد ارائه يم دادند. به اين ترتيب اصلاحات در سراسر اروپاي غربي تحت نظارت کلوني شروع شده بود و تمامي تشکيلات کلوني در حمايت از افرادي که براي چنين حمايتي ارزشمند تلقي مي شدند به کار مي افتادند. کلوين از بسياري جهات تبديل به دينامي شده بود که موتور اصلاحات را براي نجات دادن کليسا از فئوداليسم و نيز براي نجات دادن جامعه عرفي توان مي بخشيد

نظريات آرامش خداوند و صلح خداوند اگرچه از خود کلوني نشأت نگرفته بودند و مربوط به کاتالونا مي شدند، به طور قدرتمندي از اين جنبش حمايت مي کرد. تحت رهبري يک اسقف محلي و با حمايت لااقل تعدادي از اشراف محلي يک گردهمايي تشکيل شد که در آن از بزرگان منطقه خواسته شد تا براي حفظ صلح و آرامش سوگند ياد کنند تا بدين وسيله آرامش و صلح خداوند مراعات شود. آرامش خداوند به اين معني ساده بود که آنان که از جنگ فئودالي سودي نمي برند نبايستي بوسيله جنگجويان فئودالي آسيب ببينند. اين موضوع که افراد غيرجنگجو بايستي از آسيب مصون باشند اگرچه تنها هنگام نفوذ به سرزمينهاي دشمن با افتخار همراه بود اما هميشه در انديشه غربي تا بروز جنگهاي بزرگ قرن بيستم تداوم داشته است. صلح خداوند به اين معني که جنگهاي فئودالي نبايستي در روزهاي مقدس و از جمعه تا دوشنبه پيگيري شوند کمتر عملي مي شد و به طور نسبي تأثير اندکي برجاي گذاشت. از جايي که نظارت براي اجراي اين اصول مشکل بود کليسا به زودي تلاش براي اعمال آن را متوقف کرد. از سوي ديگر، هر دو اصل آرامش و صلح خداوند اصولي را بنا نهاد که در محافظت از تاجران و بازار و محلهاي تجمع آنها تأثير زيادي داشتند و از اين طريق بود که اين مسأله در احياي تجارت و بازرگاني در قرنهاي يازدهم و دوازدهم مؤثر بود

ايده اسپانيايي ديگري که از سوي کلوني مورد حمايت زيادي قرار گرفت جنگهاي صليبي بود. مفهوم اسلامي جهاد (جنگ مقدس) برتري قابل توجهي از نظر اخلاقي و سربازگيري به آنان مي داد و مسيحيان به چيزي قابل مقايسه با آن نيازمند بودند، اما اين کار ساده اي نبود که در مسيحيت نوعي الزام نظامي يافت شود. مسيحيت لااقل تا جايي که نشوته هايش نشان مي دهد اصولاً يک مذهب صلح دوست بود. اروپاييان به فکر چاره افتادند. حرکت زيارتي به سوي اماکن مقدس يک رفتار مذهبي بود و هيچ کس مجاز نبود مسيحيان را از انجام دادن يک رفتار مذهبي باز دارد. بنابراين نظريه آزاد کردن سرزمين مقدس از دست مسلمانان با عنوان سفر زيارتي به اماکن مقدس و در صورت نياز کشتن هرکسي که مي خواست مانع اين کار شود قابل توجيه بود. اين مفهوم قابل دفاع و پايدار بود. مردان و زنان قرون وسطي درباره جنگهاي صليبي صحبت نمي کردند بلکه آن را "زيارت بزرگ" مي خواندند و صليبيون زائر خوانده مي شدند. کلوني از چنين لشکرکشي حمايت کرد براين مبنا که توان طبقه اشراف فئودال بايستي بر عليه دشمنان مذهب به کار رود و نه اين که بر عليه يکديگر اعمال شود

مي توان بسياري از اصلاحات ديگر که بوسيله کلوني انتشار يافت را مطرح کرد ولي بايستي کافي باشد بگوييم کلوني مواد قانون سنت بنديکت را برآورده مي ساخت و نمونه اي مثالي از زندگي رهباني بود و در انتشار رهبانيت بنديکتي و ظهور آن به عنوان رويکرد اساسي به زندگي زاهدانه در غرب، مشارکت داشت

علاوه بر اين، کلوني مفهومي جديد از کارکرد و جايگاه صحيح کليساي مسيح ارائه داد. تشکيلات کليسا از زمان قانوني شدن در سال 313 خود را با اين مفهوم تطابق داده بود که کليسا به عنوان شريکي هر چند نامتعادل براي امپراطوريهاي عرفي عمل مي کند. با اين حال روشن بود که کليسايي که براي هميشه هست نمي تواند وابسته به حمايت يک ساختار سياسي گذراي انساني باشد. نتيجه تکيه کليسا بر امپراطوري کارولينيان اين موضوع را ثابت کرده بود. بدين ترتيب اصحاب کلوني و ساير مردان کليسا شروع به فکر کردن در چهارچوبي متفاوت کردند

آنها به سنت يک گله، يک چوپان، يک کليسا معتقد بودند. در اروپايي که اقتدار سياسي در آن براي هميشه قطعه قطعه شده بود، آنان براي يک تشکيلات مترکز فراگير کليسايي کار مي کردند که تحت اقتدار اسقف رم بود که طبق متون "کليدهاي پادشاهي" به وي به عنوان اقتدار برتر مذهبي اعطا شده بود. اين کليسا بايستي مستقل از اقتدار عرفي مي بود و براي مستقل بودن رهبر عالي آن بايستي بر خاکي ايستاده مي بود که به هيچ کس جز خودش بدهکار نمي بود. پاپ بايستي قادر مي بود اموالف کارکنان و حقوق کليسا را کنترل کند و نيازمند اين بود که حاکم عرفي تابع و تقويت کننده تصميماتي که مي گرفت مي بود. جستجوي مداوم براي رسيدن به اين اهداف هرگونه مقاومت از سوي حاکمان عرفي را پشت سر گذاشت که در هر حال بسياري از آنها در اين جنبش اصلاحي با آن احساس همدلي مي کردند. تا اواسط قرن يازدهم پاپ از دستگاه حاکمه سياسي رم آزاد شده بود و تشکيلات او پر از افرادي بود که خود را کاملاً متعهد به اين حرکت اصلاحي مي دانستند و بدين ترتيب اصلاحات کلوني تبديل به اصلاحات دستگاه پاپ شد

اين جنبش در بسياري از بخشهاي اروپاي غربي موفقيت آميز بود اما در سرزمينهاي ژرمن اين طور نبود. اينجا قدرت امپراطور روم مقدس وابسته به توانايي گزينش و سوگند ياد کردن او در مجامع بزرگ کليسايي منطقه بود. امپراطوري نمي توانست با فقدان قدرت امپراطور ادامه يابد و پاپ قادر نبود اقتدار خود را اعمال کند مگر اين که قدرت خود را از امپراطور نمي گرفت. اين تعارض مستقيماً به مبارزاتي انجاميد که آن را با نام تعارض انتصاب مي شناسيم. اين يک تقابل مرگ و زندگي بين مفهوم جديد کليسا و مفهوم کهنه امپراطوري رم مقدس بود
گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم