و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۶

رنگین کمان هفت رنگ

يک: رئيس

چند شب پيش رفتم رئيس کيارستمي رو ديدم. تصوير و حس عمومي که فيلم القا مي کنه مثبت نيست. اين رو از فضاهاي تاريک و به هم ريخته و خيانتي که در قسمتهاي مختلف داستان مطرح مي شه درک مي کنيم. طراحي صحنه و فضاهاي مورد استفاده و موسيقي فيلم فاخر هستند ولي داستان فيلم و سير منطقي ماجرا چندان مورد توجه فيلمنامه نويس و کارگردان نبوده. هرچي که مي خواهيد از فيلم بفهميد، بايد از روي ديالوگهاي پرآب و تاب و دهان پرکن فيلم به دست بياريد والا عليرغم فراز و نشيبهاي مختلف داستان در لوکيشنهاي گوناگون، داستان عمومي فيلم سخن چنداني براي گفتن نداره. به اين ترتيب شايد بي انصافي نباشه گفته بشه رئيس يک فيلم ظاهرگرا و کم مغز و بي هيچ حس عميقيه. کيارستمي گويا بي علاقه نبوده کمي هم به ممنوعات در سينماي ايران پهلو بزنه و چيزهايي رو در فيلمش نمايش داده که معمولاً نمايش داده نشده و البته از اين نمايش هم در بار معنايي داستان و معناي عمومي فيلمش استفاده خاصي نمي بره. براي کساني که فيلم رو ديده اند مقايسه رئيس با بعضي فيلمهاي هندي هم پيشنهاد بدي نيست

دو: کاشي و اسلامگراهاي ترکيه

نوشته اي از جواد کاشي درباره پيروزي اسلامگراهاي ترکيه خوندم که در سايت فرارو نقل شده بود. نويسنده اظهار خوشوقتي کرده بود که اسلامگراهاي ترکيه در پيروزي انتخاباتي خودشون اکثريت چندان بالايي کسب نکردند و الا ممکن بود احساس حماسه سازي بهشون دست بده و رهبران حزب خودشونو افراد مقدس و مورد انتخاب الهي تصور کنند و سوداي احياي امپراطوري عثماني رو در سر بپرورانند. اما اکنون که چنين اتفاقي نيفتاده اونها در عين مسلمان بودن به اسلوب سياسي اجتماعي مدرن پايبند مانده اند و از آفات اين گونه بلندپروازيها در امان مانده اند. لحن کنايه آميز در مقايسه وضعيت اجتماعي سياسي ترکيه و ايران در نوشته روشن و مشخصه. اما از اين نوشته اين طور هم مي شه برداشت کرد که کاشي از اين که مردم ايران با درصدهاي بالايي به اسلامگراهاي ايراني رأي داده اند ناراضيه و به عبارتي اونها رو به خاطر چنين رويکردي سرزنش مي کنه. بيگمان بزرگترين اشکالي که به زاويه ديد کاشي مي شه وارد کرد رويکرد مقايسه اي او بين وضعيت ايران و ترکيه است. او براي اين که بتونه وضعيت اجتماعي سياسي سالهاي اخير اين دو کشور رو با هم مقايسه کنه ناگزيره انبوهي از عوامل متفاوت و مخدوش کننده که اعتبار مقايسه ما بين اين دو کشور رو زير سؤال مي برند ناديده بگيره و با ساده انگاري براي بيان دغدغه هاي ذهني خودش مبادرت به چنين مقايسه تمسخرآميز و منفي بافانه اي بکنه. لااقل اين قدر هست که اسلامگراهاي ايران با چنگ و دندون تونسته اند براي خودشون در داخل مرزهاي کشورشون حقي سياسي اجتماعي مورد ادعا قرار بدهند و در طي دهه اول پيروزي انقلاب به تنهايي در برابر دنيايي يکسره متخاصم دولت اسلامي رو به حالتي از پايداري نسبي برسونند اين وضعيت رو به سادگي نمي شه با يک انتخابات مسالمت آميز و اون اسلامگرايي موجود در ترکيه که معلوم نيست تعريفش چيست و چقدر مورد قبول اسلامگرايي ايرانيه مقايسه کرد

سه: بلايي به نام دانشگاه

شايد شنيده باشيم يکي از آسيبهاي سيستم آموزشي ما فاصله ايست که از صنعت و نيازهاي واقعي بازار داره. شايد اين وضعيت کم و بيش درباره حوزه علوم انساني هم صدق مي کرده باشه. فارغ التحصيلان دانشگاهي و عموماً دانشگاه رفته هاي ما کم و بيش احساس مي کنم در بسياري از اوقات ارتباط روشن و زنده اي با مشکلات و رنجهاي جامعه خود برقرار نمي کنند. اما مشکل اخير برخلاف مشکل جامعه صنعتي و اقتصادي ايران، درباره وضعيت اجتماعي و فرهنگي ايران اينجاست که اگر در حوزه صنعت ناتواني و ناآشنايي فارغ التحصيلان دانشگاهي براي مشارکت در فعاليتهاي اقتصادي و صنعتي باعث بيکار و معطل موندنشون مي شه درحوزه اجتماعي و فرهنگي اينطور نيست و افراد اين بار به جاي سکوت و برکنار ماندن از قضاياي اجتماعي و فرهنگي، از موضعي برتر نسبت به محيط و جامعه اطراف خود، علاقه مند و مدعي تغيير اوضاع مطابق ميل و صلاحديد خود مي شوند. و اين مي تونه يکي از عوامل بازتوليدکننده استبداد و يکجانبه گرايي سياسي باشه به اين معني که بازوي سنتي حکومتي دستگاه سياسي ايران در مواجهه با يکجانبه گرايي بازوي دانشگاهي غربگرا، رفتارهاي محدودکننده و مشارکت ناپذير خودشو بازتوليد مي کنه. متأسفانه به نظر مي رسه همونقدر که بازوي سنتي و حکومتي تماميت انديشه، بازوي دانشگاهي و غربگرا هم خودش رو در موضع حق مطلق مي بينه و هيچ تفاهمي درباره ميزان و چگونگي حقانيتهاي سياسي اجتماعي فرهنگي طرف مقابل خود نداره. کاش دانشگاهيان امروز ما از تجربه پيشکسوتان خود در دانشگاه در سالهاي ابتداي انقلاب درس مي گرفتند و به جاي تقابل راه تفاهم رو برمي گزيدند. من فکر مي کنم اونها اگر امروز هم بخواهند همون تجربه رو تکرار کنند باز هم شاهد خواهند بود که هنوز دستگاه اجتماعي فرهنگي سنتي حکومتي به اندازه کافي مقتدر و متنفذ هست که تجربه شکست جديد و خردکننده اي بر دانشگاه وارد کنه. امتحانش بايد ساده باشه

چهار: هدايتي و به اسم دموکراسي

بهمن هدايتي صاحب کلاشينکف ديجيتال در نوشته اي به تحليلي درباره برنامه به اسم دموکراسي که صحبتهايي رو از هاله اسفندياري و کيان تاجبخش و رامين جهانبگلو پخش کرد پرداخته و نوشته در هر حال انبوهي از دانشگاهيان و روشنفکران ايراني علاقه مند به پيگيري دموکراسي به عنوان يک ايدئولوژي غربي هستند و الگوهاي فکري اونها در حدودي که بشه نسبت به نظام خودي تلقيشون کرد نيست. و پرسيده با اين شرايط پخش اين برنامه چه چيزي رو روشن کرده؟ شايد منظور هدايتي اينه که از قبيل اين سه دوست تعداد انبوهي در ميان دانشگاهيان و روشنفکران داخلي ايراني وجود دارند و شناسايي و دستگير کردن اينها چه کارکردي مي تونه داشته باشه؟ يادمه اون اوائل که وبلاگ کلاشينکف ديجيتال رو مي ديدم در نوار بالايي وبلاگ عبارتي به اين مضمون نوشته مي شد و از جلو صفحه مونيتور رد مي شد که اسلام عزيز نيازي به اين منورالفکرهاي غربي نداره و با همين قرآن و نهج البلاغه راه خودشو باز خواهد کرد. اگر هدايتي با همين پيش زمينه ذهني اين تحليل رو نوشته باشه جواب پرسشش روشن مي شه. اگر با همين اصولگرايي و سختگيري عقيدتي و اسلامي مورد نظر هدايتي بخواهيم درباره امثال اين سه نفر اظهارنظر کنيم واقعاً راه مسالمت آميزي براي تعامل در نظام اسلامي با اونها وجود نداره. ولي اگر لااقل در سطح اجتماعي و سياسي قدري مدارا و احتياط بيشتري پيشه کنيم و از تعامل و تفاهم انساني نهراسيم جا براي کار کردن همين دسته افراد مورد نظر هدايتي که از نظر او غيرخودي هستند پيدا مي شه. اگر بنيادگرايي متعصبانه رو کنار بذاريم ضمن به دست آوردن درک بهتر و روانتري از اصول و نظام اسلامي، در حوزه اجتماعي سياسي هم راه براي تعاملات سازنده و مثبت هموار خواهد شد. در غير اين صورت با اصرار بر اصولگرايي سنتي و ناکاراي ديني، بيشک سرانجام زماني با فرسايش فزاينده عقيدتي اين دستگاه متصلب و هويدا شدن هرچه بيشتر تضادهاي اجتماعي و سياسي و فرهنگي اون راهي جز تسليم و فروپاشيش در برابر نيروهاي جديد و پرسشگر اجتماعي وجود نخواهد داشت

پنج: جامي و حق تغيير

مهدي جامي تو راديو زمانه در مطلبي تحت عنوان حق تغيير محفوظ، نوشته که جمهوري اسلامي به جاي اين که در پاسخ به گزارشهايي که وضعيت حقوق بشر رو در ايران اسف انگيز توصيف مي کنند، مدام به سازمانهاي حقوق بشر انگ پيگيري انگيزه هاي کار سياسي و جانبدارانه معطوف به منافع قدرتهاي بزرگ بزنه يا اين طور يادآوري کنه که تفاوتهاي فرهنگي و اجتماعي و سياسي بر تعريف از حقوق بشر تأثيرگذاره کافيه به اين سؤال پاسخ بده که آيا جمهوري اسلامي براي مردم ايران حق تغيير اجتماعي و تجديدنظرطلبي قائله. در مواجهه با اين نوشته شايد اولين نکته اي که به ذهن مي رسه اينه که تا جايي که مي دونم حق تغيير حکومت در عرف سازمانهاي بشردوستانه جزو موضوعات مورد اهتمام اين نوع تشکيلات به عنوان بخشي از حقوق افراد نيست و به اين ترتيب به نظر مي رسه ربط دادن بين اين دو موضوع که عرفاً نامتجانس هستند، از سوي جامي ارزش سؤال پرسيدن داره. دوم اين که تا جايي که مي دونم حق تغيير حکومت به معناي زير سؤال بردن اصول اوليه قانون اساسي يک نظام حکومتي به نحوي که باعث تغيير ماهيت دادنش بشه، در هيچ عرف سياسي از سوي حکومت به کسي اعطا نشده. تمامي نظامهاي سياسي به طور طبيعي و منطقي در صدد حفظ قدرت خود و تسري و تعميم دادن ايدئولوژي مورد نظر خود هستند و در اين راه به فکر کارآمد کردن ساختارها و برنامه هاي خود هستند. اگر موضوع مورد نظر جامي از تجديدنظرطلبي چنين تغييراتي باشه جواب کاملاً روشنه و اصولاً طرح چنين درخواستي، سلامت قواي ذهني و آشنايي فرد درخواست کننده رو با اصول کار سياسي مورد ترديد قرار مي ده. اگر کسي به دنبال چنين تغييراتي در ايرانه نبايد از دستگاه حاکم سياسي انتظار همکاري داشته باشه (کما اين که هيچ کس در هيچ جاي دنيا چنين انتظاري از يک نظام سياسي هوشمند نداره) بلکه چنين حقي قطعاً تنها و تنها گرفتني است و نمي تونه دادني باشه. به عنوان مثال طرح موضوعات خنده داري مثل پذيرش نظام در مورد انجام رفراندوم براي رسيدن به چنين هدفي تنها کمکي که مي کنه روشن کردن پريشان احوالي و ناتواني طراحان چنين طرحهاييه. واقعاً نمي دونم چنين سوءتفاهمهاي عجيبي رو در دستگاه روشنفکري ايراني به چه چيزي بايد نسبت بديم؛ بسته بودن حکومت و ندادن امکان رشد و بلوغ فکري به نظريه پردازان، ايدئولوژيک بودن و تقابل آميز بودن ذهنيت روشنفکران، خارج نشين بودن بعضي دوستان، پيچيدگي و حيرت افزايي ذاتي شرايط اجتماعي سياسي امروز ايران؟

شش: مورمور شدن حس استقلال

امروز بعد از تقريباً يک سال و نيم يک مقداري مي تونم يک نفس راحت بکشم. تو اين مدت مخصوصاً تو بعضي دوره ها، پايان نامه يک مقدار اذيتم مي کرد و براي خودش تو ذهنم دغدغه اي شده بود. همين پايان نامه بود که براي اولين بار باعث شد تو دوران تحصيلم از عموم بچه هاي هم دوره ايم عقب بيفتم. خودم هم گرچه تنبليهايي کردم ولي انصافاً استاد راهنمام هم بي تقصير نبود. هم تنبلتر و بي خيالتر از خودم بود و هم کار زيادي که اسمش رو بشه گذاشت راهنمايي کردن و همکاري کردن در بهتر و سريعتر انجام دادن کار انجام نداد. من بيچاره هم که درست حسابي از چگونگي انجام کار خبر نداشتم و چهار و نيم ماه بيشتر از اون چيزي طول کشيد که موقع تصويب پروپوزال فکر مي کردم طول بکشه. اين دو سه هفته آخر هم که کارهاي اداراي و بوروکراتيک نمره پايان نامه و تسويه حساب از دانشگاه مشهد و به تأخير افتادنهاي پي در پي کارهاي اداري، خودش قوز بالا قوز شده بود. به اين ترتيب با تموم شدن کارم در مشهد آخر هفته به تبريز برمي گردم. رها شدن از زير بار پايان نامه و بازگشتن به تبريز دوباره اون احساس خاص رو در من به مورمور کردن انداخته. مثل اون موقع که بعد از کنکور تازه تبريز قبول شده بودم و براي اولين بار قرار بود از زير چتر خانواده خارج بشم. يه جور احساس قدرت و اعتماد به نفس و آزادي. اين که داري بزرگ مي شي و واقعاً تصميمات خيلي تأثيرها روي زندگيت مي تونه بذاره. البته اون موقع يک نگراني از چگونگي شرايط در تبريز و دوري از خانواده هم داشتم که الان با تجربه اي که دارم ديگه اون نگراني وجود نداره. بازگشتن دوباره به تبريز بعد از تقريباً دو سالي که مشهد بوده ام خودش حس جديد و متفاوتي داره؛ تبريز مه آلود با خاطرات خيلي تلخ و خيلي شيرين و با انبوهي از تجربيات متفاوتي که ازش دارم. نمي دونم در چند ماهي که تبريز خواهم بود وضعيت نوشتنم و به روز کردن بازگشت به آينده چطور خواهد بود. کاش مشکلي پيش نياد

هفت: مد مدرنيته

نظرورزي عملي و عيني که وضع ما رو بهتر توضيح بده و اوضاع ما رو بهتر کنه، بهتر از تکرار و تحشيه نويسي بر نظريه پردازيهاي غربيه که نمي تونيم ارتباط چنداني بين اونها با مشکلات و نارساييهاي واقعي جامعه خودمون پيدا کنيم

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

اکتشاف و اصلاحات؛ جان کالوين

ژنو

روح زوينگلي گرايي در حوزه الهيات، نظريات سياسي و انديشه هاي کليسايي در وجود جان کالوين (1509-1564) به کاملترين نمود خود رسيد. شايد حتي کالوين خيلي بيشتر از مارتين لوتر الگوها و انديشه هايي ابداع کرد که بر فرهنگ غربي در تمامي دوران مدرن غلبه داشته است. به ويژه فرهنگ آمريکايي از برخي جهات کاملاً کالوين گراست. شما در محور و مرکز روش انديشه و عمل آمريکاييها، اين اصلاحگر مصمم و باابهت را مي يابيد

کالوين در اصل يک وکيل بود اما همچون زوينگلي با انديشه هاي اومانيسم رنسانس شمالي اشباع شده بود. او زندگي خود را صرف اصلاح کليسا کرد و اين بخت را داشت تا طي شورش شهروندان ژنو برعليه حاکمان خود در دهه 1520 يک کليساي اصلاح شده را سازمان دهد

ژنو تحت حاکميت خاندان ساووي بود اما ژنويها با موفقيت ساوويها و اسقف-شاهزاده محلي ژنو را در سالهاي دهه 1520 برانداختند. با اين حال ژنويها برخلاف شهروندان زوريخ، برن، باسل و ديگر شهرهايي که در دهه 1520 پروتستان شدند با زبان آلماني سخن نمي گفتند و به طور عمده فرانسوي زبان بودند. به اين ترتيب آنان پيوندهاي فرهنگي نزديکي با کليساهاي اصلاحي آلمان و سوييس نداشتند. با اين حال کانتون پروتستان برن مصمم بود تا ببيند پروتستانتيسم در تمامي سوييس گسترده شده است. در سال 1533 برن چند اصلاحگر پروتستان فرستاد تا ژنو را به يک شهر پروتستان تبديل کند. ژنو پس از تعارضهاي قابل ملاحظه در سال 1535 به طور رسمي پروتستان شد

کالوين که اکنون يک وکيل موفق بود مورد دعوت قرار گرفت تا در ژنو کليساي اصلاحي جديد را بنيان نهد. تلاشهاي کالوين به نحوي اساسي چهره پروتستانتيسم را تغيير داد زيرا او به طور مستقيم به موضوعاتي پرداخت که اصلاحگران اوليه نمي دانستند چگونه بايد به آنها پاسخ دهند يا علاقه اي براي اين کار نداشتند. مهمترين کار او شامل سازمان دهي اداره کليسا و سازمان دهي اجتماعي کليسا و شهر بود. در واقع او اولين متفکر سياسي بزرگ بود که در سازماندهي اجتماعي درصدد الگو برداري کامل از اصول انجيلي بود. ابتدا اصلاحات او روند رضايتبخشي نداشت. او درباره موضوع اداره کليسا از طريق تربيت رهبراني در کليساي جديد سخن گفت. او خود يک کتاب تعليم و دستور ديني به نگارش درآورد تا نظريات مورد نظر خود را بر تمامي اعضاي کليسا تحميل کند. او و گيلوم فارل (1489-1565) مجموعه قوانين اخلاقي سخت گيرانه اي بر شهروندان ژنو تحميل کردند. اين قوانين اخلاقي بر اساس قرائتي تحت اللفظي از متون مسيحي نگاشته شده بود. به طور طبيعي مردم ژنو معتقد بودند آنها يک کليسا را برانداخته اند تا تنها شاهد جايگزين شدن آن با همزاد ماهويش باشند. آنان به خصوص اصلاحات کالوين را به عنوان يک دستگاه پاپ تحميلي جديد تلقي مي کردند که تنها اسامي و افراد متفاوتي در آن دست اندر کارند

در نتيجه اين شرايط ژنويها او را بيرون انداختند. در اوائل سال 1538 کالوين و اصلاحگران پروتستان از ژنو تبعيد شدند. کالوين به نوبه خود به استراسبورگ رفت و در آنجا تحشياتي بر انجيل نوشت و گزارش مفصل خود را درباره نظريه پروتستان با عنوان بنيانهاي کليساي مسيحي به پايان رسانيد. تحشيات کالوين تقريباً تمامي ناپذيرند اما او در اين تحشيات تمامي اصول اساسي کالوينيسم را براساس قرائتي سخت گيرانه از عهد عتيق و جديد به نگارش درآورده است. هدف از تحشيه نويسي در سنت ادبي غرب هم توضيح فنون ادبي و هم توضيح عبارات پيچيده در آثار ادبي و تاريخي بود. کالوين هرچند ظاهراً تحشيات را براي توضيح متون مقدس مي نوشت اما او در واقع همانند متألهين پيش از خود از اين ابزار براي بحث درباره الهيات خود استفاده مي کرد و بر اين انديشه بود که اين نظريات همان چيزي است که در متون مقدس ارائه شده است. اين نوشته ها قبل از آن که توضيح انجيل باشند سر هم بندي نکته به نکته فلسفه الهياتي ، اجتماعي و سياسي او هستند

در سال 1540 نسل جديدي از کارگزاران شهري در ژنو، کالوين را براي بازگشت به شهر مورد دعوت قرار دادند. او همين که وارد شهر شد در صدد به انجام رساندن تغييراتي انقلابي در جامعه ژنو برآمد. مهمترين ابداع او دخالت دادن کليسا در مديريت شهري بود؛ او به سرعت در امر بازسازي تشکيلات اداره کننده شهري همکاري نمود و آن را به نحوي سامان داد تا روحانيون در تصميمات شهري، به خصوص در امر نظم و انضباط دادن به توده هاي مردم دخالت داده شوند. او در کليساي ژنو نوعي سلسله مراتب حاکم کرد و مجموعه اي از اصلاحات اساسنامه اي را آغاز کرد تا مجموعه قوانين اخلاقي سخت گيرانه و مسامحه ناپذيري در شهر حاکم کند

تا اواسط دهه 1550 ژنو به طور کامل در انديشه و ساختار، کالوينگرا شده بود. ژنو مهمترين مرکز پروتستان در اروپاي قرن شانزدهم شده بود و به اين دليل پروتستانهايي که از کشورهاي خود مانند فرانسه، انگليس، اسکاتلند و هلند رانده مي شدند همگي براي پناهندگي به ژنو مي آمدند. تا اواسط قرن شانزدهم بين ثلث تا نيمي از شهر متشکل از اين پروتستانهاي خارجي بود. در ژنو اين اصلاحگران پروتستان نظريات راديکالتر کالوينگرا را اخذ کردند؛ بسياري از آنان به عنوان اصلاحگراني ميانه رو وارد مي شدند و به عنوان کالوينگراياني تمام عيار شهر را ترک مي کردند. شايد به اين دليل است که از قرن هفدهم به بعد سبک کالويني در اصلاحات مذهبي در نهايت به شاخه غالب و مسلط پروتستانتيسم تبديل شد

انديشه کالوين

اگر کالوين حقيقتاً منظره عمومي فلسفي، سياسي، ديني و اجتماعي اروپا را تغيير داده است، بخش اصلي اصلاحات راديکال او چه بوده است؟ هسته کالوينگرايي همان اصرار زوينگلي بر قرائت تحت اللفظي متون مسيحي است. هر چيزي که صريحاً و عيناً در متون مقدس نيامده باشد بايستي رد شود و از سوي ديگر هر چيزي که به طور صريح و عيني در اين متون ذکر شده باشد بايستي بي چون و چرا مورد تبعيت قرار گيرد. اين نکته اخير موضوعي بود که کالوين آن را فراتر از الگوي مورد نظر زوينگلي مطرح ساخت؛ نه تنها تمامي باورهاي ديني بايستي در قرائت تحت اللفظي متون مقدس يافت شوند بلکه همچنين چگونگي تشکيلات کليسا، تشکيلات سياسي و خود جامعه بايستي برمبناي اين قرائت تحت اللفظي يافت شوند

کالوين برمبناي تاريخ بازگو شده از اولين کليسا که در عهد جديد در اجرائيات حواريون آمده است، تشکيلات کليسا را در چهار سطح تقسيم کرد: اول پيشوايان روحاني؛ ايشان پنج مرد بودند که در موضوعات ديني در ژنو اعمال اقتدار مي کردند. دوم معلمين؛ ايشان گروه بزرگتري بودند که شغلشان آموزش ايدئولوژيک به توده مردم بود. سوم ريش سفيدان؛ ايشان دوازده مرد (براساس دوازده حواري) بودند که بوسيله شوراي شهر برگزيده مي شدند و شغلشان نظارت بر هرگونه فعاليتي که هرکس در شهر انجام مي داد بود. چهارم خادمان کليسا؛ ايشان که براساس عدد هفت در اجرائيات 6 تا 8 الگوبرداري شده بودند براي پرستاري بيماران، سالمندان، بيوگان و مساکين به کار گماشته مي شدند

مهمترين موضعگيري الهياتي که کالوين اتخاذ کرد فرمولبندي او درباره فلسفه جبر بود. کليساي اوليه با اين موضوع مبارزه کرده بود. اگر خداوند از آينده خبر دارد آيا اين به آن معناست که سعادت و نجات جبري است؟ به عبارتي ديگر، آيا بشر در اين موضوع هرگونه توانايي انتخاب دارد يا خداوند در آغاز زمان براي خوشبخت شدن هرکدام از ما تصميم گيري کرده است؟ کليساي اوليه و کليساهاي ميانه رو پروتستان بر اين باور بودند که خداوند خوشبختي را براي افراد مقدر نمي کند و خوشبختي تا حدودي محصول گزينش بشر است. از سوي ديگر کالوين کليساي اصلاحي خود را بر اين مفهوم ساخت که خوشبختي يک گزينه نيست بلکه در عوض از سوي خداوند در آغاز زمان مورد تصميم گيري قرار گرفته است. اين به آن معنا بود که افراد از سوي خداوند براي خوشبخت شدن انتخاب شده اند و اين انتخاب بود که جمعيت کليساي کالويني را تشکيل مي داد

اين ديدگاه درباره سعادت بشري با نام نظريه انتخاب يا نظريه قديسهاي زنده خوانده مي شود. در الهيات کاتوليک يک قديس يک انساني است که کليسا مطمئن است به سعادت رسيده است و در الهيات کالويني يک قديس يا قديس زنده يک فرد انساني زنده و در حال نفس کشيدن است که سعادت او تضمين شده است و اين ارتباطي با آنچه او بر روي زمين انجام دهد ندارد. البته گزينش شامل حال يک گناه آشکار نمي شود؛ هرچند همه افراد نيک در ميان افراد انتخاب شده نبوده اند اما افرادي که رفتار بدي داشته اند قطعاً در ميان افراد انتخاب شده نبوده اند. براي کليساي قديسهاي زنده لازم بود تنها ديگر قديسهاي زنده را مورد پذريرش قرار دهند. اين اصل تشکيلاتي با نام انجمن اختياري خوانده مي شد. انجمن اختياري به اين معنا بود که يک جامعه يا انجمن اعضاي خود را مورد گزينش قرار مي دهد و اين اعضا با اراده آزاد خود مختارند عضو آن جامعه يا انجمن شوند. با گذشت زمان مفهوم انجمنهاي اختياري تبديل به پايه جوامع شهري و سپس جوامع سياسي در اروپا شد

اين نوشته ترجمه ای از اين متن است

اکتشاف و اصلاحات؛ اولريش زوينگلي

زوريخ

در حالي که آلمان تحت تأثير پيامدهاي سياسي و مذهبي جنبش اصلاحي لوتر دچار درگيريهاي گوناگون شده بود، اين جنبش به سرعت به خارج از مرزها و به سوي سوييس در همسايگي آلمان جريان يافت. در آن زمان سوييس چندان به عنوان يک کشور واحد تلقي نمي شد بلکه اتحاديه اي از سيزده دولتشهر به نام کانتون بود. زماني که انديشه هاي لوتر شروع به سرازير شدن به سمت مرزها کرد چندين کانتون از کليساي کاتوليک جدا شده و پروتستان شدند و در همين حال بقيه کانتونها به طور مستحکمي کاتوليک باقي ماندند. از جمله کانتونهايي که جنبش جديد لوتر را پذيرا شده بودند، مهمترين و قدرتمندترين آنها دولتشهر زوريخ تحت حاکميت اولريش زوينگلي (1484-1531) بود

زوينگلي

زوينگلي به انقلاب لوتر يک درونمايه تعليمي مبتني بر اومانيسم شمالي به خصوص براساس تعليمات اراسموس اضافه کرد. او به نحوي افسانه اي در زوريخ از بابت مخالفتهايش با شرکت نيروهاي نظامي سوييسي در جنگهاي خارجي و حملاتش به اصل کليسايي بخشايش محبوب و مشهور بود. در واقع او در نقد بخشايش به اندازه خود لوتر بازيگري شاخص بود

زوينگلي در سلسله مراتب کليساي کاتوليک پيشرفت کرد تا در سال 1519 به مقام کشيش مردم رسيد که قدرتمندترين منصب کليسايي در شهر بود. با اين حال او تا سال 1519 به طور کامل شيفته برنامه اصلاحي لوتر شده بود و به نحو فزاينده اي شهر را به سمت فعاليتهاي کليساي نوين پروتستان هدايت مي کرد. در سال 1523 شهر به طور رسمي اصلاحات کليسايي مرکزي زوينگلي را پذيرفت و تبديل به اولين دولت پروتستان خارج از آلمان شد. از آن پس از آنجا انقلاب پروتستان در امتداد نقشه سوييس منتقل شد

الهيات زوينگلي

گرايش بر اين است که در کتابهاي تاريخ جهان به چند دليل به سرعت از زوينگلي بگذرند؛ مشخصترين دليل سادگي الهيات اوست. در قياس با لوتر و کالوين که هر دو نفر مقادير انبوه و گيج کننده اي از نوشته ها درباره هر چيزي که خورشيد بر آن تابيده است به نگارش درآورده اند، زوينگلي در تمامي مباحثات و نوشته هايش به يک موضوع واحد متمسک شده است. اين الهيات ساده هنوز مي تواند پيش زمينه توسعه اشکال شديدتر و راديکالتر پروتستانتيسم را شکل دهد و هنوز در کليساهاي مسيحي سراسر دنيا شنيده مي شود. در واقع الهيات نسبتاً غيرپيچيده زوينگلي مي تواند به عنوان مهمترين تغيير واحد در فرهنگ ديني قرن شانزدهم توصيف شود

الهيات و اخلاق زوينگلي بر يک اصل واحد مبتني بود؛ اگر عهد عتيق يا جديد درباره موضوعي به نحو صريح و تحت اللفظي سخني نگفته باشد آنگاه هيچ مسيحي نبايد در انديشه و عمل خود نسبت به آن موضوع اعتقاد داشته باشد. اين پايه انتقاد او نسبت به اصل کليسايي بخشايش بود. به عنوان نمونه در سال 1522 او حرکتي اعتراضي نسبت به روزه چهل روزه که جزو مراسم استاندارد کاتوليکها بود به راه انداخت. اعتقاد او اين بود که عهد جديد مطلقاً درباره روزه چهل روزه چيزي نگفته است بنابراين اين رسم در ذات خود غيرمسيحي است

دو تغيير مهم در تجربه ديني غربي وجود دارند که از اين موضعگيري نتيجه شده اند. اولين مورد خواندن تحت اللفظي عهد عتيق و جديد است. ديگر اين متون، مبهم و اسرارآميز و پر از معاني مشکل و تمثيلي نبودند بلکه در عوض متون عهد عتيق و جديد چيزي شبيه قوانين موضوعه بودند. لغات به همان معني بودند که گفته مي شدند، هرگونه صعوبت، تضاد يا ابهام معني در نتيجه خطاي خواننده بود و ارتباطي با متن نداشت. از جايي که اين متون معاني ساده و تحت اللفظي داشتند اين متون استانداردسازي شدند. در حالي که متألهين و حکماي ديني مي توانستند تا انتهاي دنيا درباره معاني کنايه آميز و تجسيمي نوشتارهاي کتاب مقدس بحث کنند، خواندن تحت اللفظي کتابهاي مقدس مسيحي به آن معنا بود که از متن تنها و تنها يک معنا مي توان دريافت کرد. در نتيجه اين تغيير عميق در خواندن متون اصلي مسيحي، يکي از شديدترين و جديترين کاربردهاي اين متون در زندگي اجتماعي بوجود آمد. نه تنها آداب و مراسمي که در متون مورد اشاره قرار نگرفته بودند بايستي ترک مي شدند بلکه اعمال، باورها و قوانيني که در معناي تحت اللفظي عهد عتيق و جديد مطرح شده بودند بايستي به طور مطلق و بي چون و چرا مورد تبعيت قرار مي گرفتند. اين موضوع تبديل به پايه اي براي نظريات و تشکيلات اجتماعي جوامع راديکال پروتستان و پوريتان شد و بنيان تشکيلات اجتماعي مستعمرات انگليسي در آمريکا را بوجود آورد. ما هنوز در آمريکا در جامعه اي زندگي مي کنيم که با اين نظريه ساختار اجتماعي مورد غلبه قرار گرفته است؛ شما نمي توانيد در خيابانهاي مباحث سياسي آمريکا حرکت کنيد و با نظريات ساختار اجتماعي زوينگلي مبتني بر معناي تحت اللفظي متون مسيحي برخورد نکنيد

ماربرگ

در حالي که زوينگلي به نحو بلندپروازانه اي درصدد ساختن منضبطترين جامعه پروتستان در حوزه دين، اجتماع و اخلاقيات بود به زودي بر سر موضوعات عمده نظري توافق و هماهنگي خود را با مارتين لوتر از دست داد. لوتر هميشه دلبستگي عميقي نسبت به کاتوليسيسم و به خصوص سنت فکري کاتوليک داشت. او دوست نداشت بسياري از مراسم کاتوليک را رها کند و البته علاقه اي به پذيرش نظريه زوينگلي درباره خواندن متون مسيحي با الفاظي ترديدناپذير نداشت. مهمترين موضوع نظري که اين دو بر سر آن توافق نداشتند ماهيت عشاي رباني بود. لوتر همچون کاتوليکها بر اين باور بود که نان و شراب عشاي رباني از لحاظ روحاني به گوشت و خون مسيح تغيير مي کند در حالي که زوينگلي بر اين باور بود که عشاي رباني تنها سمبلي از گوشت و خون مسيح است. اين تنها يک بازي زباني درباره چشيدن ساده ناني خشک و چند قطره از شراب نبود. در مرکز اين مجادله ماهيت وجودي خود مسيح مطرح بود. از نظر لوتر آنچه که تغيير روحاني عشاي رباني را به گوشت بدن و خون حضرت مسيح ممکن مي ساخت ماهيت دوگانه مسيح بود؛ مسيح به عنوان هم خداوند و هم بشر، هم وجودي روحاني و هم وجودي فيزيکي داشت. پروتستانتيسم زوينگلي همچون اسلاف معنوي خود (اکثريت کليساهاي پروتستان) به نحو غالبي بر ماهيت الهي و غيبي مسيح تأکيد مي کند؛ حضرت مسيح خدا بود و تأکيد کاتوليکي بر ماهيت انساني مسيح مبتني بر قرائتي نادرست و خطرناک از حادثه مسيح در تاريخ مي باشد. به اين ترتيب هرگونه اشاره در مراسم عشاي رباني مبني بر انسان بودن مسيح بايستي رد مي شد

حال زماني که متألهين به طور طبيعي به توافقي نرسيدند کار بيشتري در اين باره نمي شد انجام داد. به اين ترتيب عدم توافق بين لوتر و زوينگلي به عنوان بحراني سياسي در بالاترين رده ها در نظر گرفته شد. اختلاف لوتر و زوينگلي به عنوان رهبران جنبش پروتستان در دو کشور مجزا، هرگونه اتحاد سياسي بين دو کشور را مورد تهديد قرار مي داد. فيليپ از هسه (1504-1567) که يک ملاک از هسه بود همچون سوييسيها منافع سياسي اتحاد با اين کشور را درک کرد. با توجه به مجموعه شرايط، دولتهاي پروتستان در دوران نوپايي خود در تلاش براي بقا تحت فشار اروپاي کاتوليک بودند. رهبران اين دولتها از جايي که خود را از هر سو در محاصره کشورهاي متخاصم مي يافتند وضعيت پرمخاطره خود را درک مي کردند

اتحاد بين دولتهاي آلمان و سوييس هرچند از لحاظ سياسي هوشمندانه بود، اما در نتيجه اختلافات الهياتي بين لوتر و زوينگلي مي لنگيد. براي اتحاد دو دولت لازم بود دو کليساي پروتستان در مباني الهياتي خود به خصوص الهيات مرتبط با ماهيت عيسي مسيح به توافق مي رسيدند. فيليپ در اکتبر 1529 لوتر و زوينگلي را به قصر خود در ماربرگ دعوت کرد تا اختلافات خود را مورد حل و فصل قرار دهند. با اين حال اين دو مرد نقاط اشتراک مختصري داشتند و مباحثاتشان با شکست به پايان رسيد. لوتر به نوبه خود چنين مي انديشيد که زوينگلي يک متعصب مذهبي ديوانه است که ارتباط خود را با درک عمومي و معنويت از دست داده است. زوينگلي از سوي ديگر معتقد بود که لوتر به نحو نوميدانه اي در نظريات غيرقابل قبول کاتوليک گرفتار شده است. ملاقات آنان در ماربرگ آخرين نقطه اي براي اصلاحات مذهبي بود که جنبش مي توانست حدي از اتحاد رويه را حفظ نمايد. پس از ماربرگ متحد کردن جنبشهاي مختلف پروتستان غيرممکن شد و کليساي جديد که لوتر فکر مي کرد تبديل به يک کليساي خالصتر واحد جهاني خواهد شد در طي چند دهه به هزار شعبه و فرقه مدعي و ستيزه جو منقسم گشت

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

اکتشاف و اصلاحات؛ مارتين لوتر

مارتين لوتر (1483-1546) در تاريخ به عنوان يکي از آن نيروهاي منحصر به فرد ايستاده است، فردي که با قدرت اراده و انديشه هاي خود جهان را به نحوي اساسي تغيير داد. چندين سوءتفاهم درباره نقش محوري لوتر در تاريخ مطرح است: 1. او واقعاً نماينده گسستي با گذشته نيست بلکه وي نقطه عطفي است که در آن انديشه ها و گرايشاتي که در اروپا براي چندين قرن به نحوي کم رمق در جريان بوده اند ناگهان به نحوي مشخص به اشتعال در مي آيند. 2. لوتر به طور اوليه خود را به عنوان يک اصلاحگر بزرگ کليساي کاتوليک مي ديد. او راهبي ساده بود که فکر مي کرد قدرت انديشه هاي او يکه و تنها موجوديت عظيم کليسا را تغيير جهت خواهد داد. با اين وجود در نهايت او مسيحيت را به دو کليساي مجزا تقسيم کرد و آن بخش دوم، پروتستانتيسم در طي چهار قرن بعد به کليساهاي مجزاي تقريباً نامحدودي تقسيم شد. 3. لوتر و تمامي ساير اصلاحگران خود را در تلاش براي بازگرداندن کليسا به ريشه هاي راستين خود تلقي مي کردند چنان که گويا مي خواستند عقربه هاي ساعت را به عقب بچرخانند. در حقيقت انديشه هاي آنان به نحوي جبران ناپذير جهان را تغيير داد و آن را با ضربات و هياهوي فراوان نه به سوي يک گذشته آرماني بلکه به سمت دوران جديد پيش راند

لوتر فردي نبود که شما علاقه مند باشيد با او شام بخوريد. او فردي بدخلق، زودجوش، هيجانزده و اهل جدل بود. اين خودمحوري و اعتماد به نفس شديد و هياهوگري درباره حقانيت استدلالهاي خود به او اجازه داد تا عليرغم مخالفتها ايستادگي کند و در حقيقت موضعگيري او در برابر مرگ با آتش که در آن دوران مجازاتي معمول براي کفرگويان بود استحکام يافت. لوتر در سال 1505 يک راهب آگوستيني شد و به اين ترتيب پدرش را که همانند خود او خودرأي بود درباره اين که او بايد وکيل شود نااميد گذاشت. او از دانشگاه ويتنبرگ در الهيات دکتري گرفت اما به جاي اين که در قالب يک زندگي رهباني آرام و دانشمندانه يا با تدريس بي دغدغه دانشگاهي الهيات آرام بگيرد درصدد تدوين الهيات شخصي خاص خود برآمد. اين انديشه ها زماني که او در قالب اثري به نام 95 رساله به استفاده از بخشايش اعتراض کرد به عنوان کفرگوييهايي آزاردهنده متجلي شدند

بخشايش که از سوي پاپ اعطا شده بود افراد گناهکار و نه گناهان آنان را مورد بخشش قرار مي داد در حالي که مجازات دنيوي خود اين گناهان را جبران مي کرد. اين بخشايش تبديل به تجارتي بزرگ شده بود. رساله هاي لوتر که مباحث الهياتي او را در ارتباط با استفاده از بخشايش ترسيم مي کرد مبتني بر اين نکته بود که مسيحيت به طور اساسي پديده اي مربوط به دنياي درون انسانهاست و داراي ارتباطي حداقلي يا فاقد ارتباط با دنياي بيرون و مسائلي از قبيل مجازات دنيوي است. اين تشکيک اساسي در بخشايش و نه اختلاف عقيده درباره چگونگي بخشايش بود که از سوي بسياري از اهالي کليسا رد شد و در نهايت منجر به کشيده شدن لوتر به دادگاه شد تا در سال 1518 از عقايد خود در برابر کاردينال کاژتان دفاع کند. وقتي مصاحبه آنان بر ارزش معنوي کارهاي خير متمرکز شد (کارهايي که مردم در اين دنيا انجام مي دهند تا به ديگران نفعي برسانند و بدهي خود را نسبت به خداوند که از طريق گناه کردن متحمل مي شوند بازپرداخت کنند)، کاژتان حوصله خود را از دست داد و از لوتر خواست به خطاي خود اعتراف کند. لوتر فرار کرد و فاصله گرفتن مداوم او از کليسا آغاز شد. با اين حال اومانيستهاي شمالي از لوتر و انديشه هاي او استقبال کردند

اولين نوشته لوتر موعظه اي درباره کارهاي خير نام داشت. او در اين اثر گفته بود کارهاي خير به روح نفعي نمي رسانند و تنها ايمان مي تواند چنين اثري داشته باشد. در يک چرخش روند اتفاقات بدتر شد؛ پاپ لئو 41 رساله از تعليمات لوتر را به عنوان تعاليمي کفرآميز اعلام کرد و کتابهاي لوتر در انظار عمومي در رم به آتش کشيده شدند. لوتر در تلاش خود براي اصلاح کليسا انگيزه و علاقه بيشتري پيدا کرد. رساله او با عنوان خطابه اي براي اشراف مسيحي آلمان که براي ملت آلماني انتشار يافته بود ايشان را به استفاده از ابزارهاي مسلحانه براي مجبور کردن کليسا به بحث درباره شکايات و اصلاحات فرا مي خواند. مقدمه اي بر اسارت کليسا به دست بابل عيناً از روحانيون کليسا مي خواست به طور علني برعليه رم شورش کنند

در سال 1521 امپراطور روم مقدس چارلز پنجم خواست که لوتر در برابر شوراي امپراطوري روم مقدس در ورمز حاضر شود. از لوتر خواسته شد عقايد خود را توضيح دهد و چارلز به او فرمان داد از عقايد خود دست بکشد. لوتر اين خواسته را رد کرد و به اين ترتيب او به عنوان يک متمرد مورد تحريم سلطنتي قرار گرفت. با اين حال او توانست بگريزد و در قلعه اي در وارتبرگ پناه داده شد. او در آنجا کار گسترش کليساي جديد خود را ادامه داد

در تلاشي آشتي جويانه لوتر نامه اي با عنوان درباره آزادي مسيحيت به پاپ لئو نوشت و عمده اعتقادات خود را شرح داد. اين آشتي جويي کارگر نشد (اين رساله در واقع چندان نرمخو و تفاهم آميز نبود بلکه تا حدودي گستاخانه هم بود) و لوتر در سال 1521 از سوي کليسا طرد و تکفير شد. چيزي که به عنوان يک تلاش پرهياهو و هيجانزده آغاز شده بود تا يک شبه کليسا را اصلاح کند تبديل به پروژه اي شد که دست اندر کار ساختن يک کليساي مستقل از کليساي کاتوليک بود. اين اثر کوتاه، آزادي مسيحيت، هسته الهياتي و عقيدتي انديشه لوتر را تشکيل مي دهد و واژه ارزشمند و بنيادي که در اين دستگاه در مرکز قرار مي گيرد و ساير جنبه هاي انديشه او بر دور آن مي چرخد، مفهوم آزادي است. اين همان مفهوم آزادي که امروز مورد درک ما مي باشد نيست. آزادي در نهايت در گردش ايام موجب ظهور آزادي فردي، بعد از آن آزادي سياسي و بعد از آن آزادي اقتصادي شد. عمده روشنگري اروپايي بر گرد آزادي و پروژه آزاد کردن مردم مي چرخد؛ آزاد کردن آنان از باورهاي دروغ، از دين دروغ، از اقتدار استبدادي و ساير موارد. ما اين موضوعات را با نام مباحثات آزادسازي مي خوانيم. غربيها امروز هنوز هم در اين پروژه روشنگري فعاليت مي کنند. اين انديشه آزادسازي مردم که در سياست بين الملل دوران ما شايع و پرگفتگوست از مفهوم آزادي در انديشه لوتر اخذ شده است

وقتي اين رساله را مي خوانيد از خود اين سؤالات را بپرسيد: آزادي دقيقاً از چه چيزهايي تشکيل يافته است؟ ماهيت فرد انساني چيست؟ دو جزء تشکيل دهنده يک فرد بشري چيست؟ ارزشهاي مرتبط با بخش دروني فرد انساني چه چيزهايي هستند؟ چگونه اين بخش دروني آزاد است؟ در نهايت اين که کارکرد و نسبت اين مفهوم را با دنياي اطراف خود چگونه مي بينيد؟

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

اکتشاف و اصلاحات؛ رنسانس شمال

بخشايش

اصلاحات مذهبي بخشي خاص از تاريخ اروپاست. تاريخ کليساي کاتوليک در دوره قرون وسطي و عصر رنسانس تاريخي مملو از دستاوردهاي درخشان روحاني، هنري و فکري و نيز تاريخي مشحون از سوءاستفاده هاي فراوان و حماقتهاي نظريه پردازانه بوده است. از همان ابتداي شکل گيري کليساي مسيحي چيزي تحت عنوان کليساي واحد و متحد وجود نداشته است. در تمامي دوره قرون وسطي واکنشهايي قوي و پرانگيزه و اغلب قدرتمند نسبت به نظريات کاتوليک و فعاليتهاي کليسا وجود داشته است. نامنصفانه نيست اگر گفته شود تاريخ کليساي قرون ميانه تا حدود زيادي تاريخي طولاني از کفرگوييهاست

اما پدربزرگ تمام کفرگوييها که براي هميشه چهره مسيحيت و فرهنگ اروپايي را تغيير داد، ارتکابي از سوي يک راهب آگوستيني بود که در زاويه هاي پنهان امپراطوري روم مقدس پناه گرفته بود. فراخوان مارتين لوتر براي اصلاح فعاليتهاي فاسد کليسا در نهايت تبديل به بزرگترين چالش روحاني و سياسي شد که کاتوليسيسم قرون وسطايي با آن روبرو شده بود. نظريات و کليساهاي مسيحي به يک ميليون قسمت شکسته شد و هزاران بشکه خون بوسيله مسيحياني که در جنگهاي اروپايي بر سر مذهب ديگر مسيحيان را مي کشتند ريخته شد. خود دولتهاي اروپايي نيز در نتيجه دلالتهاي سياسي کليساي اصلاحي نوين لوتر در بنيانهاي خود دچار تزلزل و نوسان شدند

فرصت و زمان کافي براي پرداختن به مجموعه سوءاستفاده هاي کليساي قرون ميانه و دوره رنسانس وجود ندارد با اين حال فراخوان اوليه لوتر براي اصلاح مربوط به يک رفتار کليسا بود و آن فروش بخشايش معنوي بود. به اين ترتيب ما موضوع را با صحبت درباره بخشايش آغاز مي کنيم

براي انسان مدرن امروز درک منطق بخشايش مشکل بوده و محکوم کردن اين رفتار ساده جلوه مي کند اما در واقع بخشايش در آن دوران معاني بسياري داشت. کل مفهوم بخشايش مبتني بر اين نظريه کاتوليک قرون ميانه بود که گناهکاران نه تنها بايستي از گناهاني که مرتکب شده اند توبه کنند بلکه ايشان همچنين بايد درباره اين گناهان اعتراف کرده و مبلغي را به عنوان مجازات پرداخت نمايند. چنان که ملاحظه مي شود مشکلي که درباره توبه و اقرار وجود داشت اين بود که تنها شاهد و مستند براي انجام توبه، ادعاي گناهکار مبني بر نادم بودن او بود. به اين ترتيب توبه کردن يک حالت دروني بود و به عنوان يک رفتار بيروني نمودي نداشت. مسيحيت اوليه به طور کلي به نحو قابل توجهي مبتني بر زندگي دروني افراد بود و تکيه چنداني بر زندگي بيروني آنان نداشت. با اين حال صرف ادعاي گناهکار مبني بر توبه کردن به اين معنا نبود که او حقيقتاً توبه کرده است

بنابراين با ساده سازي فراوان چنين مي توان گفت که تاريخ نظريه پردازي کاتوليک قرون ميانه تا حدود زيادي تلاشي بود براي يافتن راههايي که براي حالات دروني باورمندان نشانه هايي بيروني وضع کند. توبه کردن در اين ميان مستثني بود. به اين ترتيب براي اين که نشان داده شود فردي حقيقتاً توبه کرده است و تنها چنين ادعايي را بر زبان نمي آورد، مفهوم مجازات دنيوي ابداع شد. به عبارتي ديگر گناهکار لازم بود تحت برخي مجازاتها قرار مي گرفت يا کاري انجام مي داد و تا زماني که کفاره گناه به انجام نمي رسيد گناه بخشيده يا جبران نمي شد. بخشي از اين مجازات دنيوي شامل انجام دادن کارهاي خير مي شد. اينها فعاليتهايي بودند که حالتي خيريه اي داشتند و از قبيل اطعام مساکين و پرستاري بيماران بودند. يک فرد توبه کار واقعي بايستي توبه خود را با اقدامات خيريه اي نسبت به ساير افراد بشر نشان مي داد

گناهاني که به طور کامل با مجازات دنيوي جبران نمي شدند گناهکار را وارد دنياي برزخ مي کردند. در واقع کل مفهوم دنياي برزخ که در اواخر قرن دوازدهم ابداع شد در ارتباط با مجازات دنيوي وضع شده بود. مفهوم انجام کفاره گناهان در اين زندگي به طور نمادين با وارد شدن حالت دروني فرد به دنياي پس از زندگي نشان داده مي شد. در پايان انجام اين مجازات، روح فرد اجازه مي يافت وارد بهشت شود

بخشايش در بستري اقتصادي

حال براي مدت کوتاهي از تاريخ کليسا دور مي شويم و به تاريخ اقتصادي مي پردازيم. در قرون پاياني عصر ميانه اروپائيان بازرگاني را کشف کردند. بازرگاني يک فعاليت اقتصادي است که در آن کالايي در يک نقطه خريداري شده و سپس به نقطه ديگري که کالاي مزبور در آن کمياب است منتقل شده و در آنجا با قيمتي بسيار بالاتر فروخته مي شود. در اواخر قرن يازدهم و طي قرن دوازدهم، اروپائيان چگونگي انجام اين کار را از مسلمانان آموختند و آن را به نحوي عالي به کار گرفتند. پس از قرن دوازدهم اروپائيان در سرتاسر اروپا اشتغال فراواني با جابجايي انواع و اقسامي از کالاها از قبيل نمک، پشم، پوست گوسفند و انواعي از ابداعات جديد پيدا کردند و به اين ترتيب اقتصاد اروپا به غرشي عظيم درآمد

اين غرش اقتصاد تجاري به سرعت روش افراد را در تجارت کالا تغيير داد. به طور عمده تجارت در اروپاي قرون وسطي به صورت پاياپاي انجام مي شد؛ يک کالاي مشخص با کالاي مشخص ديگري مبادله مي شد. با اين حال رونق بازرگاني پول را به جريان انداخت و افراد شروع به استفاده از آن کردند. افراد به جاي معاوضه مستقيم کالا، آن را با استفاده از ميانجيگري پول مورد تبادل قرار دادند. تا اواخر قرن سيزدهم اغلب نقاط عطف اقتصادي با پول شکل گرفته بودند و اروپا از يک اقتصاد عمدتاً پاياپاي به يک اقتصاد پولي در حال انتقال بود

امروز که ما به تمامي با پول زندگي مي کنيم حقيقتاً درباره تأثير مهم آن نمي انديشيم. با اين حال اروپائيان در قرون وسطي کارآمدي آن را درک مي کردند و شروع به انطباق روش زندگي و جهان بيني خود در ارتباط با اين پديده جديد کردند. پول البته هميشه وجود داشته است اما به طور شايع در گردش نبوده است. چنان که ملاحظه مي شود براي اين که پول حقيقتاً بتواند کارکرد خود را داشته باشد، نبايستي ارزش مصرفي داشته باشد در غير اين صورت مبادله با پول تبديل به مبادله پاياپاي مي شود. اگر پول ارزش مصرفي داشته باشد ارزش آن مي تواند نوسان قابل توجهي داشته باشد. به اين ترتيب براي اين که ارزش تجاري پول به طور نسبي ثابت باشد، پول نه تنها بايد از ماده اي نسبتاً کمياب ساخته شده باشد، همچنين پول نمي تواند ارزشي واقعي داشته باشد يا به عبارتي نمي تواند ارزش مصرفي داشته باشد

اين روشي عجيب براي انجام تجارت است. شما مي توانيد وارد يک نمايشگاه ماشين شويد و به يک نفر چندين هزار قطعه کاغذ بدهيد که منقوش به چهره جورج واشنگتن هستند، قطعات کاغذي که هيچ استفاده اي ندارند و آن فرد ديوانه سپس کليد هاي يک مدل جديد ماشين را به شما تسليم خواهد کرد. و تنها دليلي که او اين کار را انجام مي دهد اين است که او مي تواند آن چند هزار قطعه کاغذ بي استفاده را بگيرد و آنها را به کس ديگري بدهد تا وي در عوض کالايي قابل استفاده و ارزشمند را به او تحويل دهد. به اين ترتيب پول براي جايگزين کردن اشياي واقعي مورد استفاده قرار مي گيرد. به اين ترتيب در يک اقتصاد پولي، پول مي تواند جايگزين هر شيئي ديگري باشد

آنچه اينجا درباره پول آورده شد هرچند انحراف از موضوع اصلي در توضيح بخشايش بود اما در واقع ارتباط روشني با آن دارد. بخشايش به طور اوليه به يک دليل از سوي کليسا ابداع شد؛ براي جمع آوري کردن پول و اين کالايي بود که در اواخر قرون وسطي شروع به جريان يافتن در تمامي اروپا کرده بود. کليساي کاتوليک قرون وسطي منبع تقريباً تمامي گونه هاي رفاه و نيکوکاري اجتماعي بود. کليسا نياز داشت تا براي اين نيکوکاريها هزينه پرداخت کند. از قرن دوازدهم، بيمارستانهاي گوناگون و ساير تشکيلات منتسب به کليسا شروع به فرستادن افراد براي گدايي کردن پول تحت عنوان جمع آوري اعانه کردند. با اين حال پول چنداني در دسترس قرار نمي گرفت و متقاعد کردن مردم براي پرداخت کردن بي دليل پول کاري مشکل مي نمود

در اواخر قرن سيزدهم کليسا به انديشه بخشايش رسيد. در زندگي روحاني گناهکاران، بخشايش دقيقاً همان کاري را مي کرد که پول در زندگي اقتصادي آنان انجام مي داد. منطق کار چنين بود؛ اگر کفاره گناهان شامل مجازات دنيوي است و اين مجازات دنيوي شامل انجام دادن کارهاي خير مي باشد، چرا نتوانيم کارهاي خير فرد ديگري را با کارهاي خيري که خود بايد انجام دهيم جايگزين کنيم؟ چرا به فرد ديگري هزينه پرداخت نکنيم تا کارهاي خيري را انجام دهد که خود لازم است به عنوان مجازات دنيوي انجام دهيم؟ کارگزاران کليسا بر اين اعتقاد بودند که روحانيان کارهاي خير بيشتري از آنچه که براي آنان لازم بود انجام مي دهند و به عبارت ديگر مي توان گفت آنان سرريز بودجه اي از نظر کارهاي خير در حسابهاي معنوي خود داشتند. آنان چرا نمي توانستند اين مقدار را به فروش برسانند؟ و اين آن کاري بود که کليسا انجام داد. با تأييد پاپ، هر اسقف مي توانست بخشايش را به فروش برساند تا در عوض مجازات دنيوي يا کارهاي خيري هزينه شوند که افراد باورمند در طي سالهاي گذشته به کليسا بدهکار شده بودند. بخشايش نيکوکاري روحانيون کاتوليک را با نيکوکاري مورد نياز براي افراد باورمند جايگزين مي کرد. مستند شدن اين جايگزيني در خود بخشايش تضمين شده بود و اين در شکل يک قطعه کاغذ مانند يک قطعه اسکناس يا چک بانکي بود که گواهي مي داد نيکوکاري روحانيون بدهي نيکوکاري فرد باورمند را جبران مي کند. بخشايش به انگيزه کسب درآمد و درست براساس منطق پول بازسازي شده بود. به جاي کالاهاي واقعي (نيکوکاري)، بخشايش يک قطعه کاغذ کاملاً بي ارزش را جايگزين مي کرد. تنها دليلي که اين کار انجام مي شد اين بود که همه افراد اين کار را به عنوان يک جايگزيني معتبر درست مانند پول قبول کرده بودند

بخشايش مانند پول از همان ابتدا منتقدان خود را داشت. با اين حال با اختراع انتشارات چاپي، بخشايش تبديل به يک تجارت بزرگ براي کليسا شد و منتقدان افزايش يافتند. در هيچ نقطه اي به اندازه شمال اروپا انتقاد از کليسا حالتي انقلابي نيافت

رنسانس شمالي

رنسانس شمالي به سادگي شامل وارد کردن انديشه هاي اومانيست ايتاليايي به شمال اروپا مي شد. با اين حال اومانيستهاي شمالي اين انديشه ها را بسيار شديدتر در ارتباط با اقدامات کليسا مورد استفاده قرار مي دادند و به اين ترتيب تبديل به اولين گروه عمده اي شدند که براي اصلاح کليسا فراخوان دادند

دو چهره عمده در رنسانس شمالي حضور دارند: دزيدريوس اراسموس و سر توماس مور. اراسموس (1466-1536) تعاليم استاندارد اومانيسم را در ارتباط با دنياي کلاسيک به کار گرفت اما همچنين يک الهيات ساده در ارتباط با عشق مسيحي بوجود آورد. اراسموس مسيحيت را به طور اوليه يک مذهب اخلاقي مي ديد و از نظر او فلسفه مسيح چنان که خود اين طور مي ناميد يک فلسفه عشق از خودگذشته و پرهيزکارانه بود. باورهاي کليشه اي، آداب و رسوم و به خصوص اقدامات تجاري کليساي کاتوليک از نظر اراسموس انحرافاتي خطرناک از فلسفه مسيح بودند. هرچند اراسموس بر آن بود که کليساي کاتوليک را از داخل اصلاح نمايد اما نوشته هاي او تبديل به برخي از متون بنيادي در پروتستانتيسم شدند

سر توماس مور (1478-1535) برجسته ترين اومانيست انگليسي قرن شانزدهم بود. او يک کاتوليک مصمم بود که بوسيله هنري هشتم به خاطر عدم انکار اين کاتوليسيسم اعدام شد. هرچند مور به مذهب پروتستانتيسم درنيامد اما نوشته هاي او که دستگاه پاپ و سوءاستفاده هاي کليسا به خصوص بخشايش را مورد نقد قرار مي داد تبديل به بنيانهاي پروتستانتيسم انگليسي شد

اين اومانيستهاي شمالي در انتقادات خود درباره اقدامات کليسا، دايره لغات و انديشه هايي را بنيان نهادند که جنبش اصلاحات را به پيش خواهد راند. جرقه اي که اين جنبش را به اشتعال در آورد يک راهب جوان آگوستيني آلماني مي باشد که آثار او در ميان اومانيستهاي شمالي شناخته شده است؛ مارتين لوتر

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

زنان بزرگ مسلمان ایرانی 4

معروفترين پادشاه زنان، پادشاه خاتون کرماني است (مقتول در 694 ه.ق). منتخب التواريخ درباره او مي نويسد اشعار لطيف و منشآت مليحش الي يومنا سند فضلاء روزگار است. پادشاه خاتون را مدت چند سال به طريق پسران مي داشتند و از خواص معدودي چند مي دانستند که او دختر است. تاريخ وصاف به اين مناسبت تخلص او را حسن شاه مي داند. به نوشته خيرات حسان ديوان او پنج هزار بيت شعر دارد. پادشاه خاتون، شهريار هنرمند، زندگي پرماجرايي داشته است. [صص 202-203

جهان ملک خاتون دختر جلال الدين مسعود شاه بن شرف الدين محمود شاه اينجو از شاعران قرن هشتم هجري در شيراز است که در شعر به اسم خود يعني چهان تخلص مي کرد. در بعضي از غزلها جهان ملک از سلطان بخت نامي ياد مي کند و در بادي امر چنين به نظر مي رسد که او معشوق جهان خاتون است. اين سلطان بخت در جواني در گذشت و جهان خاتون را از فرقت خويش سخت اندوهناک کرد. از مطاوي کتب تاريخ به اين حقيقت مي رسيم که سلطان بخت نام آخرين زني بود که جلال الدين مسعود شاه با وي در سال 743 ازدواج کرد و او سلطان بخت خاتون خواهر دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه بود. از ظاهر امر چنين برمي آيد که ميان جهان خاتون و نامادري او سلطان بخت قواعد و داد مستحکم بود و او که پدر را از دست داده بود در کنار نامادري دلخوش و به دوستي او خشنود بود. مجموعه اشعار جهان خاتون متجاوز از ده هزار بيت است. او در شيوه غزلسرايي به سعدي نظر داشته و به ارادت خود نسبت به او تصريح کرده است. از ارادت جهان ملک به سعدي بر مي آيد که خواننده شعر او با شعري فصيح و روشن و روان سر و کار خواهد داشت و آن تکلفي که در شعر معاصران او اغلب هست در شعر او نيست. [صص203-206

گوهرشاد بيگم مسجد گوهرشاد را در مشهد ساخت. اين مسجد در سال 820 قمري بنا گرديده است. او اين مسجد را برجاي و برگرداگرد مسجد ديگري ساخته است که قرنها مورد ستايش بوده و آن مسجد پيرزن است که محل خاص در وسط مسجد گوهرشاد داشته و قناتي نيز در کنار آن مظهر شده است. پريزاد خانم کنيز او نيز در کنار مسجد گوهرشاد مسجد پريزاد را بنا کرد که تا حال باقي است و در ضمن املاکي را بر آن وقف نمود که طلاب علوم ديني از بيست تا سي نفر در آن مدرسه بتوانند تحصيل کنند و فعلاً در بازار مشهد واقع شده است. [ص 236

ارسلان خاتون نيز که از زنان صالحه و خير زمان خود بود مسجدي بنا نمود که داراي مناري عظيم بود. مؤلف جامع مفيدي گويد اولين مناري که در يزد ساخته شد آن بود و آن تا سال 832 باقي بود و در آن سال افتاد. تاريخ جديد يزد مي نويسد تا سال 807 منار بر پا بوده است. دو کنيزک خاص او يعني ابر و مبارکه نيز دو قنات متصل به هم احداث نمودند که به نام خودشان معروف گرديد. در مورد ارسلان خاتون مي نويسند او مردم را پيوسته لباس پوشانيدي و هر روز دو شيلان داشتي: يکي خاص و يکي عام و بر سر شيلان او البته مردم حاضر کردندي به تکليف به مرتبه اي که مردم را در سر بازار تکليف به شيلان بردندي. [ص 237

درباره قتلغ ترکان، فرمان آمد که از راه نيابت ايشان به ضبط امور و نظم مصالح جمهور اشتغال نمايد. الحق آن مخدره کافيه خيره در تعمير ولايت و ترفيه حال رعيت و افاضه خيرات و اشاعه حسنات و احترام علما و انعام فضلا به نوعي قيام نمود که عشر عشير آن از هيچ پادشاهي به ظهور نرسيد. مدت مديدي در ترفيه عباد و آباداني بلاد مشغولي داشت. ملکه ترکان مرقد سلطان ماضي قطب الدين را در سره کرمان بنا نهاد و از امهات قري و معظمات دساکر حومه از خالص ذات اليد خود خريد و بر آن مدرسه و ساير بقاع خير وقف کرد. مقصود همان مدرسه قطبيه يا مدرسه عصمتيه (قبه سبز) است. او در حومه گواشير و بلوکات، قصبات و قراء متعدده احداث نمود. و قريه موسومه به سرآسيب و چترود که شش فرسنگي در شمال گواشير و اکنون معمور است از محدثات آن عادله کافيه است. [ص 238

درباره مطربه هنرپيشه و سخنور قرن پنجم يا ششم هجري که در دستگاه فرمانروايي طغانشاه سلجوقي در نيشابور مي زيست مي نويسند چنگش زهره ني به ناخن مي کرد و در نزد مضرابش فاريابي پنجه مي گذاشت و در آواز و ساير کمالات نيز استاد در روزگار خود و سرحلقه مطربان و خنياگران طغانشاه بود و گاهي از اشعار خود در حال تفنن به سمع سلطان مي رسانيد. [ص 248

اغاني از بانويي ايراني نژاد به نام عزه ميلا (وفات حدود 115 ه.ق) ياد مي کند و از او به عنوان نخستين آهنگساز و مؤلف موسيقي عرب نام مي برد که عبدالرحمان بن حسان بن ثابت و معبد و طويس و ابن سريح مقام شامخ او را در موسيقي ستوده اند. زنان نه تنها در اين زمينه ها سرآمد بوده اند که مي نويسند پس از يونس بن کرد بن شهريار(وفات 135 ه.ق) نخستين اغاني نويس بانويي ايراني به نام بذلف دوازده هزار آواز عربي را در کتابي به نام الاغاني تدوين نمود و پس از او دنانير (وفات 210 ه.ق) کتاب تازه اي به همين نام تأليف کرد. [ص 248

در تذکره ها به تعدادي از زنان موسيقيدان و آوازه خوان اشاره شده است. بعضي از اين هنرمندان گاه مورد علاقه و مهر حکام واقع شده و املاک فراواني به دست مي آوردند چون ام عمرو اصفهاني که مي نويسند سماک بن نعمان به او عشق مي ورزيد و يا شاد ملک آغا (87 ه.ق) که ميرزا خليل سلطان فرزند امير تيمور به وي علاقه مند شد و او را به ازدواج خود در آورد. بعضي از اين نوازندگان چون ستي زرين تقرب و نفوذي تمام پيدا مي کردند. بعضي از اين هنرمندان معلمان مشهوري داشته اند چون خمار که کنيزکي اهل قندهار بود و موسيقي را از ابراهيم موصلي موسيقي دان معروف عصر عباسي فراگرفت. [ص 249

از کتاب به زير مقنعه
تأليف بنفشه حجازي
نشر علم تهران 1376

زيرنويس: مدتي پيش در بجثي در گزاره که با دوستي اسلام ستيز (و شايد وطن ستيز) داشتم در واکنش به نظر او که معتقد بود زنان در ايران مانند زنان در ساير ممالک اسلامي اسير زنجيرهايي چون کنيزداري و حرمسراداري بوده اند و گويا تنها در ازمنه متأخره بوده است که ايشان به راهبري غرب از حقوق انساني خود بهره مند شده اند و حضوري انساني و اجتماعي پيدا کرده اند، درصدد برآمدم به مدارک تاريخي در اين زمينه مراجعه کنم. کتاب به زير مقنعه کارآمدترين دستاورد من در اين جستجو بود. ارجاعات و استنادات و منابع تاريخي در انتهاي کتاب، مذکور افتاده است و ممکن است مورد رجوع علاقه مندان واقع شود. توصيف وضعيت زنان بزرگ مسلمان ايراني را نمونه و نماينده اي از کليت وضع زنان در سرزمينهاي اسلامي تلقي کرده ام. سلسله نقل احوال زنان در تاريخ ايران مسلمان ادامه خواهد داشت.

تعلیقی بین سه نسل

يادمه زماني که پسربچه اي دبستاني بودم درباره اين که وقتي بزرگ شدم جوون ايده آل من چگونه کسي خواهد بود فکر مي کردم و در اين خيالپردازيها به شدت تحت تأثير صحبتهاي پدرم بودم. پدرم از نسل اول انقلاب و دانشجويي درگير در اتفاقات سالهاي انقلاب و پس از اون بود. از دوران کودکي به خاطر دارم پدرم به خصوص در روزهاي تعطيل و بيشتر مواقعي که قرآن مي خوند به بهانه يک آيه و اشاره قرآني درباره طرز تلقي شريعتي درباره اون قسمت شروع به صحبت کردن مي کرد و همينطور دامنه صحبتش کم کم به ساير صحبتهاي شريعتي و خاطراتش از اتفاقات انقلاب و مواضع فکري و فعاليتهاي مجاهدين خلق به عنوان يکي از فعالترين و پيشتازترين گروههاي انقلابي دانشگاهي مي کشيد. يکي ديگه از مواقعي که اين طوري برامون صحبت مي کرد زماني بود که تو مسافرتهاي بين شهري تو ماشين و تو جاده به مناسبتي براي چندين ساعت ترکيبي از خاطرات خودش و اعتقادات اسلامي و ايدئولوژيهاي انقلابي رو برامون بازگو مي کرد. صحبت کردنش هم مثل شريعتي با هيجان بود و به طور همزمان علاقه و شور ما بچه ها رو نسبت به باورهاي ديني و قضاياي اجتماعي و سياسي و مصداقهاي تاريخي و انقلابي اينها بر مي انگيخت

اين طوري شد که شايد در کنار يکسري عوامل اجتماعي و تربيتي ديگه کم کم از هم نسلان خودم جدا افتادم. در سالهاي راهنمايي و دبيرستان اين فاصله مشخصتر شده بود و احساس مي کردم صحبتهاي دوستانه و متفرقه بچه ها در مدرسه مناسب حال من نيست و دغدغه هاي همسالانم برام سرسري و بي اهميت جلوه مي کرد. يک جور نگاه آرمانگرايانه و ايدئولوژيک به زندگي داشتم و در محتويات ذهني خودم درباره شخصيتهاي انقلابي صدر اسلام و سالهاي انقلاب سير مي کردم. بچه هاي مدرسه درباره قضايا و اتفاقات روزمره شون و اين که فردا يا هفته آينده مي خواهند چه کار بکنند صحبت مي کردند و من اينها رو نسبت به افکار و علائق ايدئولوژيک طولاني مدت و اجتماعي خودم کوچک و بي ارزش تلقي مي کردم. تا جايي که در خاطراتم مي تونم سراغ بگيرم در تمامي سالهاي دهه هاي شصت و هفتاد در برابر شور و اشتعال و هيجان اعتقادي و انقلابي که در ذهنم گر گرفته بود، همسالان و آدمهاي اطرافم در جامعه، آدمهايي دلمرده يا مبتذل و بي هدف و گمشده متجلي مي شدند. و اين تا زماني بود که بالاخره در سالهاي ابتدايي دوران دانشگاه براي اون شور و هيجان مورد علاقه ام در بعضي جمعهاي سياسي دانشجويي مصداقي پيدا کردم. البته اين بار تفاوتهايي وجود داشت؛ اين بار غرب و انديشه جامعه مدني شور و علاقه دانشجويان رو برانگيخته بود و ديگه تعاليم و باورهاي اسلامي رابطه اي با اين خواست و وجد اجتماعي سياسي نداشت. دکتر شريعتي هم گويا آدم ايدئولوژيکي شده بود که بايد ازش عبور کرد

الگويي که در تمام سالهاي کودکي و نوجوانيم براي دوران جواني و بزرگسالي خودم تصوير کرده بودم، الگويي که مرد کامل دوران بود و اون روش زندگي که به نظرم ارزش زيستن داشت همون مدلي بود که شريعتي تصوير کرده بود و بچه هاي مجاهدين خلق در سالهاي انقلاب و پس از اون کوشيده بودند بهش نزديک بشوند؛ برداشتي زنده و راستين از اعتقادات و باورهاي اسلامي در ترکيبي بن بست شکن با ايده هاي اجتماعي کارآمد و مناسب مدرن همراه با صداقت و پاکباختگي شورمندانه و توأم با اراده و تصميمي مستحکم و انقلابي چند مشخصه اصلي بودند که در يک تصوير واحد از جوانان انقلابي نسل اول انقلاب در ذهنم تداعي مي شد. اينها به عنوان خصوصيتهايي که همچنان در دوران زندگي خودم بخش يا تماميش در جامعه فراموش شده بود و وجود نداشت به عنوان اهدافي آرماني که بايد با عبور از روزمرگي جامعه به اونها برسم برام متجلي مي شد. عليرغم تمام تغييراتي که در اين سالهاي اخير از اواخر دبيرستان به اين سو متحمل شده ام اين گرايشات همچنان در ذهنم زنده و تپنده اند و مصداق خودآگاهي و اصالت زندگي انسان ايراني باقي مانده اند و به نظر مي رسه شناختها و تغييرات بعدي که بر افکار و ذهنم وارد شده اند بر اين بنيانهاي اساسي سوار شده اند. نسبت به اون سالهاي دور، مواضع فکري و سياسيم به کلي متحول شده اند و من امروز از لحاظ فکري و سياسي خيلي متفاوت از پدرم و جوانان سالهاي ابتدايي انقلاب فکر مي کنم به طوريکه شايد کسي هرگونه شباهتي رو از اين بابت انکار کنه اما ساختمان بندي و آرمانهاي عمومي زندگي انساني رو همچنان از اونها به امانت دارم. در ميان آلترناتيوها و تيپهاي اجتماعي متفاوت جديدي که به خصوص در سالهاي اخير در جامعه مون ظاهر شده اند و تنوع بيشتري پيدا کرده اند همچنان احساس مي کنم اون روش زندگي هنوز ارزشمندتر و کاملتر و خواستني تره و مي تونه خيلي از خصوصيات مثبت ساير تيپهاي اجتماعي سياسي رو جذب خودش کنه. به اين ترتيب با تمامي اين تفاصيل و در تعليقي بين سه نسل شايد ناهمگوني گرايشات مختلف فکريم و ناهمخواني الگوهاي ذهني من با يک نسل واحد از جامعه ايراني قابل توضيح باشه. موجودي شده ام که در فاصله بين سه نسل، شباهتهايي با هرکدوم پيدا کرده ام و از هر سه متفاوت مانده ام

یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۶

از دنیای سیاست

يادمه يکي از نوشته هاي قديمي من تو پرشن تاک حدود سه سال قبل درباره حمايت از خاتمي بود و اين که من در سالهاي پاياني دبيرستان با روزنامه ها و مجله هاي بعد از دوم خرداد چه چيزهايي آموختم. مطالبه حقوق شهروندي در بعد سياسي و مدارا و گفتگو در بعد معرفتي شايد مهمترين تأثيراتي بود که درباره خودم مي تونم به اتفاقات بعد از دوم خرداد نسبت بدم. اگر شناسنامه ام در دسترس مي بود در انتخابات اخير رئيس جمهوري هم به معين رأي مي دادم. به اين ترتيب در واقع شايد ديدگاهم نسبت به سال هفتاد و شش که البته تحت تأثير محيط اطرافم به ناطق نوري رأي داده بودم قدري تغيير کرده بود

در سالهاي بعد از دوم خرداد شنيده بودم که گفته مي شد اصلاحات جوجه ايه که از تخم در اومده و ديگه نمي شه به تخم برش گردوند. يادمه عمده اظهارنظرات به نحوي بود که گويا همگي مطمئن هستند ادامه راه پيشرفت و توسعه سياسي اجتماعي ايران بايستي صرف کامل شدن پروژه اصلاحات و عملي شدن اهداف و آرمانهاي اون بشه و در اين مسير، مهم رسوندن پيام دوم خرداد به کسانيه که هنوز اون رو درک نکرده اند. دوم خرداد رو مي شد به عنوان يک نه بزرگ درباره آنچه پيش از اون در جريان بوده تلقي کرد و معرفي يک ساحت و معناي سياسي معرفتي جديد به عرصه عمومي اجتماعي سياسي ايران تلقي کرد. اما به نظر مي رسه سوم تير پيام ديگري داشت. پيام رسانان دوم خرداد که به اين پيام جديد اعتقادي نداشتند براي اين که زحمت تحمل کردن بار يک نه بزرگ جديد رو بر خودشون هموار کنند، اهالي دولت جديد رو پوپوليست و عوامفريب ناميدند. به اين ترتيب مي تونستند اين طور به خودشون تسلي بدهند که سوم تير در برابر دوم خرداد اصالت و معنايي نداره بلکه بي اهميت و بي ريشه است

با روي کار اومدن دولتي که به نظر مي رسيد تفاوتهاي سياسي راهبردي مشخصي با دولت پيشين خودش داره اينطور به ذهن متبادر مي شد که مسير حرکت سياسي اجتماعي جامعه ايراني اونقدرها هم که سخنرانان دوم خرداد تلقي کرده بودند سرراست و مستقيم و يکطرفه نيست و جوجه هاي ديگه اي هم هستند که يا از تخم خارج شده اند يا منتظر خارج شدن از تخم هستند و جوجه دوم خرداد تنها نيست. سوم تير لااقل اين کارکرد مهم رو داشت که نشون داد نيروها و انگيزه هاي اجتماعي سياسي جامعه ايراني چقدر ممکنه پيچيده و متفاوت باشند و چالشها و انگيزه هاي اونها در برابر هم چقدر ممکنه جدي و رقابت آميز باشه و همچنان همدوش با اصلاح طلبان، انديشه هاي انقلابي و ايدئولوژيک اصولگرايان توانمند و موفق هستند

پوپوليستهاي دولت نهم گويا به اندازه کافي عوامفريب بودند که سهميه بندي بنزين رو که دولتهاي پيشين از ترس نارضايتيهاي اجتماعي و تزلزل پايه هاي مردمي حزبي خودشون به بهانه هاي مختلف به تأخير انداخته بودند سرانجام اجرايي کنند و خطر اعتراضات گوناگون مردمي رو و پيامدهاي اجتماعي سياسي اونو در اين زمينه به جان بخرند. اونها همچنين در قالب سهام عدالت و واگذاري بنگاههاي اقتصادي بزرگ و سودآور دولتي در قالب اصل 44 قانون اساسي گامهاي مؤثري براي خصوصي سازي برداشته اند. بنيادگرايان ايدئولوژيک دولت نهم همچنين بعد از چندين دهه براي اولين بار باب گفتگو رو با آمريکا باز کردند و به اين مسير ادامه مي دهند. اونها همچنين در روندي بي سابقه درباره امکان ورود زنان به ورزشگاهها و لزوم پرداخت ديه کامل زنان سخن مي گويند. افراطيون انقلابي در دولت نهم همچنين در مسير پرونده هسته اي با اتخاذ رويکردي مستقل و جسارت آميز ضمن احراز بعضي پيشرفتهاي فني، توانسته اند لااقل تاحدي همدلي و همراهي برخي ناظران و مسؤولين بين المللي رو در حق ايران براي پيگيري حقوق هسته ايش برانگيزند. دولت نهم نشون داد اعتماد به نفس انقلابي و ضدامپرياليستي ايران هنوز به اندازه کافي قدرتمند هست تا به طور موفقيت آميز با دستگيري چند سرباز انگليسي مدتي براي تمسخر غرب شوي تبليغاتي راه بندازه و نمونه اي شبيه سازي شده و مقدماتي از تواناييهاي مبارزاتي و ايدئولوژيک خودش رو در جنگ لبنان و اسرائيل به رخ بکشه. نزديکي استراتژيک با رهبران ضدآمريکايي آمريکاي لاتين هم در همين راستا موفقيت آميز و منحصر به فرد بوده

شايد چندان نشه از سياسيون انتظار داشت لااقل در مسائل روز و در جريان سياسي به حقانيت نسبي طرفهاي ديگه عرصه سياسي اجتماعي جامعه اذعان کنند اما بيشک در مسير آينده خودشون، هواداران پيام دوم خرداد براي به دست آوردن درکي مناسب از وضعيت جامعه چند وجهي و پيچيده ايراني بي نياز از تبيين و به رسميت شناختن برخي موفقيتها و دستاوردهاي دولت اقتصادي-هسته اي- ضدامپرياليستي نهم نخواهند بود. دولتي که هرچند البته هنوز براي اظهارنظر درباره ميزان موفقيتها و دستاوردهاش بايد منتظر تحولات آينده بود ولي از باب باز کردن پنجره هاي جديدي بر ساحت انديشه و تجربه سياسي اجتماعي ايراني همچون دولت پيش از خودش به نظر مي رسه حرفي براي گفتن داشته است

زيرنويس: از قرار معلوم ديروز بازگشت به آينده دو
ساله شد. تولدش مبارک. عمر مبارکش افزونتر بادا

شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۶

ناخونک سیاسی 2

موضوع تندروهاي مذهبي پاکستان تا جايي که يادم مياد موضوع جديدي نيست ولي به نظر مي رسه در اين يه ماه اخير و از زمان مسأله مسجد سرخ بروز کم سابقه و قويتري در روند اتفاقات و تحولات سياسي پاکستان داشته و بمبگذاريها و تحرکات انتحاري به صورت سلسله واري با تلفات قابل توجه ادامه پيدا کرده. اگر فرض کنيم اين اتفاقات در ارتباط با گروههاي سلفي و القاعده و تحت تأثير ناآراميهاي افغانستان و عراق هستند و به باز شدن يک جبهه جديد براي القاعده در نهر البارد لبنان هم نظر داشته باشيم و اگر اين موضوع رو با دخالت افرادي از تابعيتهاي عربستاني، اردني، مصري، الجزايري و سوداني در درگيريها و بمبگذاريهاي عراق جمع کنيم در حالي که در اين موارد ردپايي از ايرانيان يافت نشده، شايد به اين نتيجه حيرت انگيز برسيم که در حالي که در دو سوي مرزهاي ايران و در کشورهاي مختلف عربي انواع و اقسامي از خشونتهاي بنيادگرايانه در جريانه دامان ايرانيان تا حدود زيادي از اين درگيريها پاک بوده و عليرغم وجود همسايگاني که با فعاليتهاي انتحاري و خشونت طلبانه ناامن هستند ايران همچنان عليرغم علاقه و اشتياق مداخله جويان غربي تا حدود زيادي امن باقي مانده و دولت مرکزي قدرت کافي داره تا تحرکات مختلف امنيتي مرزي رو محدود نگه داره. اما عليرغم همه اين آشوبهاي سلفي و بنيادگرايانه که بيشک بيشترين همخواني رو با تعاريف آمريکايي تروريسم و خشونت بنيادگرايانه دارند، ايران بيش از تمامي کشورهاي ديگه منطقه به نظر مي رسه هدف تبليغات و فشارهاي آمريکا و غرب قرار داره و در عوض کشورهايي مثل پاکستان و عربستان و اردن و مصر تحت حمايت و مورد دلجويي آمريکا و انگليس قرار دارند. اينها البته به اين معنا نيست که ايران از اميال انقلابي و ضدامپرياليستي خود چشم پوشيده و سر سازش با منافع آمريکا در منطقه داره بلکه روش ايران به عنوان يک دولت انقلابي با توده هاي انقلابي برخلاف ساير کشورهاي منطقه که مي شه در مورد اونها از مدل دولتهاي منفعل با توده هاي انقلابي ياد کرد مبتني بر استفاده از ابزارهاي کلانتر و سامانمند سياسي و استراتژيک در تأمين منافع منطقه اي و ملي و مواجهه با منافع غرب در منطقه است. ابزارهاي استراتژيک ايران مثل انرژي هسته اي و نفوذ سياسي اقتصادي اجتماعي چنان که در مورد عراق و لبنان و سوريه استشمام مي شه، اين کشور رو از تمسک به ابزارهايي مثل خشونتهاي بنيادگرايانه و انتحاري بي نياز کرده و به بازيگر موفق و رو به رشد در عرصه سياست منطقه اي تبديل کرده

آقاي احمدي نژاد امروز صبح از سوريه به ايران بازگشت. سوريه مثل اردن در دهه هاي گذشته از جهت تأثيرپذيري که از تحولات کشور هم مرز خودشون، فلسطين داشته اند تا حدود زيادي وضعيت مشابهي داشته اند. اردن تا اوائل دهه هشتاد از جهت پناه دادن به آوارگان فلسطيني و حمايت از فعاليتهاي سياسي و نظامي مقاومت فلسطين نقش عمده اي داشت که در نهايت با اخراج فلسطينيها در اين سالها نقش اين کشور به لحاظ تاريخي دچار چرخش مشخصي شد و باعث سرازير شدن فلسطينيها به لبنان و آغاز جنگ داخلي لبنان و دخالت سوريه در اين حوادث شد. البته اردن همچنان نقش سنتي خودش رو در تعليمات نظامي نيروهاي فلسطيني و بعدها نيروهاي مختلف مقاومت مسلحانه در منطقه و از جمله در سالهاي اخير نيروهاي القاعده حفظ کرده. به اين ترتيب سوريه در کنار جنگ شش روزه، بيشتر از طريق لبنان در مسأله فلسطين و چالش خاورميانه درگير بوده. در سالهاي اخير گرايش روشن و صريح اردن به سازش با اسرائيل و عادي کردن روابط سياسي و تجاري به اين کشور بر خلاف دو کشور عربستان و مصر که گويا هنوز درباره فلسطين خودشونو به عنوان دو کشور قدرتمندتر عرب مسؤول احساس مي کنند موقعيت ويژه اي داده. سوريه هم تا همين مدتي قبل به خصوص در قالب مذاکرات درباره بلنديهاي جولان بي علاقه به توافق و تفاهم با اسرائيل نبود. وظيفه تداوم اين مذاکرات کند و مقطعي پس از حافظ اسد به بشار اسد منتقل شد اما با بدتر شدن وضعيت اين کشور در لبنان و جبهه گيري غرب در برابر سوريه، اين کشور با مشکلات زيادي مواجه شده است. در اين ميان جلب توجه چند سال اخير ايران به سوريه که ظاهراً به عنوان پل ارتباطي با حزب الله لبنان مي تونه از اين کشور استفاده کنه قابل توجه به نظر مي رسه. ايران سرمايه گذاريهاي اقتصادي مختلفي در سوريه به اجرا گذاشته و چند روز پيش فرارو گزارش کرده بود که اعضاي برخي سازمانهاي بين المللي در سوريه گزارش کرده اند ايران در راستاي مقابله با تهديد موشکي آمريکا و اسرائيل در صدد استقرار پايگاه موشکي از جمله شهاب سه در سوريه است. بايد ديد آيا ايران در سالهاي آينده موفق خواهد شد سوريه رو که در سالهاي اخير در نوعي انزواي سياسي قرار گرفته به نحو مؤثري به جبهه خود جلب کنه و در برابر الگوي اردن که در سر ديگر طيف، گرايشات روشن اسرائيلي داره يک مدل موفق و رضايتبخش همچون لبنان ارائه بده

پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۶

برگهای سبز درختان

امسال نمي دونم چطور شده برگهاي سبز درختان هر روز برام تازه و زيبا جلوه مي کنند. درست همونطور که در روزهاي آغازين تغيير فصل و دوره سرسبزي و بهار طبيعت، سرزنده و شاداب و هيجان انگيز به نظر مي رسند. صبح که از خونه بيرون مي رم تو محيط خلوت خيابون و در خنکي هوا، برگهاي درشت سبز رنگ چنارهاي کنار خيابون از وراي تلألؤ نور خورشيد، جديد و متفاوت و ستودني به نظر مي رسند. سر شب وقتي کنار پنجره اتاق مي ايستم و درختان رو در سايه روشنهاي چراغهاي کنار خيابون مي بينم که با وزش نسيمِ گاهگاه عصرانه برگهاشون تکون مي خورند و نسيم رو به صدا درميارن اين مشاهده همچنان برام اتفاقي کمياب و ارزشمند متجلي مي شه. و اينها همه زمانيه که دهها روز و شب و چندين ماه از آغاز فصل سرسبزي درختان گذشته ولي هنوز برگهاي درختان برام بي اهميت و تکراري و عادي نشده اند. يک عاملي که باعث شده قدر اين ايام پربرگي درختان رو بدونم خاطراتيه که از بي برگي و زردي و سردي و ضعف درختان و طبيعت شهري در فصلهاي پاييز و زمستان اطراف دارم. در ذهن داشتن اون خاطرات نه چندان خوشايند از خشکي و برهنگي درختان باعث شده در اين فصل هر روز از منظره درختان سرسبز لذت ببرم

چهارشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۶

درباره پزشکی

فکر مي کنم يک نوع رابطه احترام و اعتماد متقابل و کامل بين پزشک و بيمار وجود داره که در مشاغل ديگه دستکم به اين صراحت و روشني وجود نداره. در واقع برخلاف بسياري از مشاغل ديگه که به سمت نوعي رابطه مکانيکي و فني سير مي کنند، نوع رابطه انساني بين پزشک و بيمار عليرغم اهميت جنبه هاي تخصصي و فني اهميت جدي و مشخصي داره. محيط تعامل پزشک و بيمار که مربوط به بدن يک انسان و دردها و مشکلات و نگرانيهاي بلافصل بدني اوست براي بيمار يک دغدغه کاملاً ملموس و جدي و تعيين کننده جلوه مي کنه و اين متمايز از عمده ساير مشاغله که در اونها اشيا و وسايلي از محيط اطراف که نسبت دورتر و ضعيفتري با مشکلات و دغدغه هاي دروني افراد دارند محيط تعامل اصناف مختلف و افراد رو تشکيل مي دهند. در رابطه پزشک و بيمار همچنين از موضوعاتي که به نظر مي رسه تأثيرگذار و مورد توجه باشه شناخته شده بودن پزشکان به عنوان يک گروه نخبه و توانمند اجتماعي و علمي در هر جامعه ايست و به اين ترتيب بسياري از اوقات بيماران و اطرافيان علاقه مندند به پزشکان به عنوان يک الگوي فردي و اجتماعي در دسترس هم نگاه کنند. در اهميت و حساسيت منحصر به فرد رابطه پزشک و بيمار همين بس که بيماران در ارزيابي و انتخاب پزشکان معتمد و مورد رجوع خود به خصوصيات فردي و اخلاقي آنها توجه ويژه اي دارند. چنين توجه و حساسيتي به روشني در بسياري از مشاغل ديگه وجود نداره

اين موضوع چنين به ذهن متبادر مي کنه که گويا از نظر بيماران ارتباط نزديک و حقيقي بين مسائل جسمي و بدني از يک طرف و باورهاي ذهني و علائق روحي آنها از طرف ديگه وجود داره و بيماران زماني که به پزشک مراجعه مي کنند در بسياري از اوقات و به خصوص در مورد مشکلات حاد و جدي خود براي التيام دردها و رنجهاي روحي و ذهني خود هم از پزشک انتظاراتي دارند. توجه به اين در هم پيچيدگي و امتزاج جدايي ناپذير نيازها و مشکلات جسمي و رنجها و نارضايتيهاي روحي شايد حرفه پزشکي رو در دنيايي که به اقتضاي فلسفه هاي ماترياليستي و پوزيتويستي در صدد علت يابي و توضيح مادي براي همه امور و اتفاقاته، و اين شکل رابطه انساني در يک تعامل حرفه اي و مدرن پزشک و بيمار در دوراني که انزواي فردگرايانه و توسعه مبني بر رقابت بيش از هر زماني رابطه انساني و روحي افراد رو لااقل در سطحي حرفه اي و تخصصي متزلزل ساخته و اين گونه احساسات و عواطف رو به پستوهاي خصوصي و شخصي حوزه روابط متقابل افراد پس رانده است، موقعيت انساني نادر و منحصر به فرد حرفه پزشکي رو با وجود تمامي پيچيدگيهاي علمي و جزئيات تخصصي در بافت اجتماعي جوامع مدرن امروزي مشخص مي کنه

زنان بزرگ مسلمان ایرانی 3

تعدادي از زنان شاعر به خاطر مطايباتشان با ديگر شاعران و هجو سروده هايشان ردي در تاريخ ادبيات فارسي به جاي گذارده اند چون بيجه منجمه خواهر مولانا علاءالدين کرماني و معاصر جامي که به علت نماز نگزاردن جامي در مسجد ساخته شده توسط او، وي را هجو کرده است. بعضي نيز در جواب شاعران زمان خود قصايدي غرا سروده اند چون سيده بنت ناصر که در پاسخ به رشيدالدين وطواط قصيده اي سروده است. [ص196

زنان شاعر در تمام انواع ادبي طبع آزمايي کرده اند. مي نويسند رابعه اولين شاعر فارسي زبان است که قالب ملمع به دست هنرمند وي ساخته شده است. درباره او آمده است: عجب آنکه در هنگام انعقاد نطفه شعر و شاعري فارسي که علي الاصول شعر گفته شده در آن دوران بايستي سست و غيرمستحکم باشد و خالي از تنافر و تعقيد نباشد رابعه آنچنان پخته و روان شعر مي گفته که از يازده قرن پيش تاکنون سلاست و دلربايي خود را از دست نداده و اين نيست جز آن که قبول کنيم رابعه وقوف کامل و احاطه نامحدود در زبان پارسي و ريشه هاي تشکيل دهنده آن داشته است. عوفي در کتب خود درباره او مي نويسد: دختر کعب اگرچه زن بود اما به فضل بر مردمان جهان بخنديدي و فارس هر دو ميدان و والي هر دو بيان. بر نظم تازي قادر و در شعر پارسي به غايت ماهر و با غايت ذکاء خاطر و حدت طبع، پيوسته عشق باختي و شاهدبازي کردي. شمس قيس رازي در کتاب المعجم في المعايير اشعار العجم در توضيح بحر مسدس مخنق به شعري از رابعه توسل جسته و مي رساند که او چنين بحري را بر بحور فارسي افزوده است. درباره رابعه سخن بسيار است و به شهادت ابيات سخن او در لطافت و اشتمال برمعاني دل انگيز و فصاحت و حسن تأثير معروف است. جامي که نام او را در شمار زنان زاهد و صوفي آورده از قول ابوسعيد ابوالخير گفته است که دختر کعب عاشق بود بر غلامي اما عشق او از قبيل عشقهاي مجازي نبود. هدايت در مجمع الفصحا نوشته است که او از ملک زادگانست، پدرش کعب نام در اصل از اعراب بود و در بلخ و قزدار و بست در حوالي قندهار و سيستان و حوالي بلخ کامرانيها نمود. کعب پسري حارث نام داشته و دختري رابعه نام. رابعه مذکوره در حسن و جمال و فضل و کمال و معرفت و حال وحيده روزگار و فريده دهر و ادوار، صاحب عشق حقيقي و مجازي و فارس ميدان فارسي و تازي بود. او را ميلي به بکتاش نام غلامي از غلامان برادر خود به هم رسيده و انجامش به عشق حقيقي کشيده. [صص 197-199

از ديگر مشاهير زنان شاعر، مهستي گنجوي (منيژه) معاصر سلطان سنجر است. مي نويسند در ده سالگي به گنجينه سرشاري از دانش و ادب دست يافت. مهستي تخلص شعري او بود. مهستي در نوزده سالگي استاد بيمانندي در موسيقي شد و چنگ و عود را استادانه مي نواخت. او شعر فارسي به ويژه رباعي را آن هم در بديهه گويي با روش تازه و بس نغز مي سرود. روزگار خوش و جواني مهستي به چهار بخش درآمده و نيز هر بخشي را مهستي با شيريني و زيبايي و گيرندگي بسيار به رشته نظم کشيده و اين ترانه ها به چهارگاه مهستي نامبردار است و بر روي هم دويست رباعي است. اين شعر از شهرآشوبهاي اوست

قصاب چنان که عادت اوست مرا
بفکند و بکشت و گفت کين خوست مرا
سر لابه کنان نهاد اندر پايم
دم مي دهدم تا بکند پوست مرا

همانطور که از برخي از تذکره ها و نيز اشعار خود مهستي برمي آيد وي در جواني همسر يا عاشقي به نام اميراحمد فرزند خطيب معروف گنجه داشته و از اين رو جوهري زرگر قصيده سراي قرن ششم داستان عشق اميراحمد به مهستي را به نظم در آورده است. بسياري از سخن سنجان و تذکره نويسان قوت کلام و سلاست بيان او را ستوده و وي را استاد زنان شاعر فارسي زبان دانسته اند. [صص200-201

از کتاب به زير مقنعه
تأليف بنفشه حجازي
نشر علم تهران 1376

زيرنويس: مدتي پيش در بجثي در گزاره که با دوستي اسلام ستيز (و شايد وطن ستيز) داشتم در واکنش به نظر او که معتقد بود زنان در ايران مانند زنان در ساير ممالک اسلامي اسير زنجيرهايي چون کنيزداري و حرمسراداري بوده اند و گويا تنها در ازمنه متأخره بوده است که ايشان به راهبري غرب از حقوق انساني خود بهره مند شده اند و حضوري انساني و اجتماعي پيدا کرده اند، درصدد برآمدم به مدارک تاريخي در اين زمينه مراجعه کنم. کتاب به زير مقنعه کارآمدترين دستاورد من در اين جستجو بود. ارجاعات و استنادات و منابع تاريخي در انتهاي کتاب، مذکور افتاده است و ممکن است مورد رجوع علاقه مندان واقع شود. توصيف وضعيت زنان بزرگ مسلمان ايراني را نمونه و نماينده اي از کليت وضع زنان در سرزمينهاي اسلامي تلقي کرده ام. سلسله نقل احوال زنان در تاريخ ايران مسلمان ادامه خواهد داشت

سه‌شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۶

واقعیتها و آرمانها

موضوع نسبت بين واقعيتهاي عيني بيروني و آرمانهاي ذهني دروني يکي از نکاتيه که در حوزه هاي مختلف زندگي ما مي تونه مطرح باشه. فکر مي کنم اگر نتونيم تعادل مناسبي بين اين دو برقرار کنيم در خيلي از حوزه هاي زندگيمون از مسائل فردي و خانوادگي تا امور اجتماعي و سياسي دچار مشکل مي شيم. من اينجا به طور اوليه به جنبه هاي اجتماعي سياسيش نظر دارم. بعضي اوقات که مي بينم نويسنده اي درباره اتفاقاتي که در عرصه اجتماعي سياسي جامعه ما رخ داده شکايت مي کنه ياد اين موضوع مي افتم. در واقع در بسياري از اين موارد، نويسنده با اتکا به درک و علايق انساني و اخلاقي و هنجارهاي ذهني خودش از آنچه که ناهنجاري و نارسايي اجتماعي و سياسي تلقي مي کنه مي ناله. گاهي موضوع اين دلگيري حکومت و طبقه حاکمه و حتي گاهي مردم و رفتارها و واکنشهاي اجتماعي سياسي اونهاست. درباره چنين رويکردي به اتفاقات اجتماعي سياسي ايران بايستي گفت چنين نويسندگاني اغلب با اصل قرار دادن متصلبانه باورهاي ذهني خود به محکوم کردن، مردود دانستن و غيرقابل قبول بودن روند حوادث اجتماعي سياسي ايران اقدام مي کنند و معمولاً در نهايت به اين نتيجه گيري درباره اوضاع ايران مي رسند که هيچ منظر اميدبخش و رو به رشدي براي آينده اجتماعي سياسي ايران متصور نيست بلکه کشور در يک روند معکوس و ضدتوسعه و عقيم گرفتار شده است

من در اينجا پيش از هر نکته ديگه اي و به جاي محکوم کردن وقايع و اتفاقات بيرون، انگشت اتهام رو به سوي باورها و هنجارهاي ذهني از پيش تعيين شده و متصلب چنين نويسندگاني دراز مي کنم و به چنين دوستاني پيشنهاد مي کنم به جاي نگاهي از بالا به واقعيات اجتماعي سياسي ايران و تحميل ارزشي هنجارهاي ذهني خودشون به اين موقعيتهاي بيروني، اين دوستان خودشون و هنجارهاي ذهني خودشونو در معرض تغيير و تحول قرار بدهند و به اين موضوع هم نظر داشته باشند که گاه وقايع و اتفافات بيرون درس آموز باورها و هنجارهاي ذهني ما هستند. گاه اين اتفاقاتي که متفاوت از انتظارات ما پيش مي روند، نشانگر نوعي مکانيسم و پاره اي عوامل و فاکتورهاي بيروني هستند که ممکنه ما پيش از اين متوجه اونها نشده باشيم و ما بايد حضور و اهميت اين عوامل رو با درس گرفتن از تجربيات اجتماعي سياسي درک کنيم. دراين باره به خصوص به موضوع نوع نگاه غربي و اظهارنظرهاي مبتني بر الگوها و استانداردهاي اجتماعي فرهنگي غربي نظر دارم. بارها پيش از اين نوشته ام و بارها پس از اين خواهم نوشت که الزامي وجود نداره ايران و جوامع اسلامي و شرقي دقيقاً در مسير تحولات اجتماعي فرهنگي و فکري غربي و مطابق الگوها و استانداردهاي اونها حرکت کنند. اصرار در تعميم دادن اون الگوها و معيارها به وضعيت تحولات ايران از جمله محلهاي مورد ترديد و مورد اشکال در نوع ارزيابي تحليلگران غربگرا درباره شرايط ايران ممکنه باشه

يک داستان قرآني هست که گاهي بهش فکر مي کنم. داستان دو نفر همسفره که يکي طالب و مشتاق همراهي با ديگريست ولي مسافر دومي نگران اينه که همسفرش نتونه در طول سفر در برابر اتفاقاتي که ممکنه بيفته برخورد مناسبي داشته باشه. ولي مسافر اولي داستان قبول مي کنه در طول سفر در کارهاي مسافر دومي مشکلي بوجود نياره و در موضوعي که ازش خبري نداره صبر کنه. مسافر دومي در طول سفر يک جا قايقي رو که سوار شده بودند سوراخ مي کنه و مسافر اولي اعتراض مي کنه که اين کار زشت رو انجام دادي تا اهل قايق رو غرق کني؟ مسافر دومي جاي ديگه اي جواني رو به قتل مي رسونه و مسافر اولي اعتراض مي کنه که انسان بيگناهي رو کشتي؟ و سپس در جاي ديگري دو مسافر قصه ما به روستايي مي رسند و طلب غذا مي کنند اما اعتنايي بهشون نمي شه. مسافر دوم در اين روستا ديواري در حال فرو ريختن رو تعمير مي کنه. مسافر اول اعتراض مي کنه که کاش جايي اين کار رو مي کردي که اجري بهت مي دادند. در اينجا مسافر دومي مسافر اولي رو به قراري که با هم داشتند ارجاع مي ده و بهش مي گه که او نمي تونه بيش از اين همراهيش کنه. و بعد از اين که دلايل کارهايي که انجام شده بود توضيح داده مي شه دو همسفر از هم جدا مي شوند. (کهف، 65-82) اين داستان به نظرم از يک جهت تذکر دهنده خوبي براي ماست که در برابر اتفاقات بيروني چه رويکردي بايد در پيش بگيريم و به روشني و به خوبي مي تونه نشون بده برداشتهاي ابتدايي ما درباره حوادث دور و برمون چقدر ممکنه اشتباه و نادرست باشه. آيا در مواجه با اتفاقات بيروني بهتر اينه که با صبوري در صدد درس آموزي از اتفاقات و حوادث اين دنيا باشيم يا با ناموافق ديدن اونها با عادتهاي ذهني خودمون، صداي خودمونو به اعتراضي شتابزده بلند کنيم؟ اين يکي از برداشتهاييه که من از اين داستان داشته ام و فکر مي کنم لااقل گاهي اوقات مي تونه درست باشه

سکوت کردن و گوش سپردن به صداي واقعيتهايي که در اطراف ما مي گذرند شايد عاقلانه تر از اين باشه که با ناشکيبايي و تعصب بر روي ذهنيتهاي خود، خواهان تحميل کردن افکار خود بر دنياي اطراف باشيم. اين توصيه اين روزها و با انواع و اقسام شکايتها و اعتراضات اجتماعي سياسي شنيدني تر جلوه مي کنه. به جاي شکايت از واقعيتهايي که رخ مي دهند بهتره در صدد باشيم با درک منطق دروني اين اتفاقات و با تغيير ذهنيتهاي خود، در مسيري انديشيده شده و صبورانه به سمت مناسبتر کردن اوضاع پيش بريم

یک داستان بلند؛ ازدواج موقت 4

فکر مي کنم در حل معادله جنسي بغرنج جامعه امروز ايران و در امتداد با اون حل مسأله ازدواج موقت، يکي از موضوعاتي که مي تونه مورد توجه قرار بگيره، تسلط يافتن بيشتر نسل جوانه که نماينده بخش تحول خواه جامعه تلقي مي شه و کاهش يافتن اقتدار نسل ميانساله که نماينده بخش محافظه کار و بازتوليدکننده سنت محسوب مي شه. در واقع در سنت مقتدر و ناکاراي عامي ايران، الگوهاي عرفي و فرهنگي وراثتي بي آنکه مجالي براي نقد و بازسازي امروزيشون وجود داشته باشه از سوي نسل ميانسال جامعه در بدنه جامعه تحکيم و تثبيت مي شه. به اين ترتيب در حالي که در عمل مي بينيم جامعه دچار مشکل شده و احساس نياز به تغيير وجود داره، باورهاي عرفي و عادتهاي فرهنگي به عنوان مانع بازدارنده و در جهت تداوم وضعيت ناکاراي پيشين عمل مي کنند. نقدناپذيري و تجديدنظرناپذيري نسل ميانسال از يک سو و نقدهاي نادرست و ناکاراي نسل جوان از ديگر سو ممکنه نمايشي متعادل از چرايي اين وضع نامطلوب ارائه کنه. چنان که ملاحظه مي شه چنين رويکردي اشاره به يک نارسايي اساسي داشته و نياز به يک روند درازمدت و جامع ارتقاي فرهنگي رو نشون مي ده. و در يک نگاه جامع به اوضاع اجتماعي اقتصادي و فرهنگي کشور بايستي گفت اين مورد هم از جمله انبوه مشکلاتي است که در نوبت رسيدگي و حل و فصل قرار داره و در ميان تلي از مشکلات مختلف ديگه گم شده

فکر مي کنم ملاحظات سنتي محدود کننده و عجيب غريبي که جنبه هاي گوناگون طرز زندگي دختران و زنان رو در بر گرفته هم از جمله مشکلات موجود در برابر متحول سازي و روانسازي آداب و شيوه هاي جنسي در جامعه ماست. شناخته شده ترين و مفتضحترين نمونه در اين ميان توجه ويژه ايه که نسبت به موضوع بکارت دختران وجود داره، و اين مسأله ايه که چنان که قبلاً اشاره کردم در عمل دختران رو به کالايي يکبار مصرف تبديل مي کنه. البته بايستي توجه داشت و قبول کرد که در هر حال در اين ميان بخش مهمي از مشکل هم به ناتواناييها و وابستگيهاي مختلف اجتماعي و اقتصادي دختران مربوط مي شه به نحوي که دختران برخلاف پسران عملاً در بسياري از مواقع در نتيجه ضعفهاي خود به نحو نسبتاً کاملي تحت اقتدار والدين خود قرار دارند و معمولاً خواسته ها و نيازهايشان بايد از صافي صلاحديد و تأييد کامل والدينشون که ممکنه با بدبيني يا بي اعتنايي يا محافظه کاري شديد نسبت به اونها اظهارنظر و رفتار کنند بگذره. به اين ترتيب بي مناسبت نيست اميدوار باشيم توانمندتر شدن تدريجي اجتماعي اقتصادي زنان که در حال حاضر در جريانه مي تونه حلقه اي از حل مشکلات جنسي جامعه و مسأله ازدواج موقت باشه و اختيار و آزادي بيشتري به دختران و زنان در عملي کردن خواسته ها و توجه کردن به نيازهاشون فارغ از اعمال اقتدار يکجانبه والدين و مردان اطرافشون بده

شاید آموزشها و شناختهایی که نسلهای جدیدتر درباره شرایط و اقتضائات زندگی جدید امروز پیدا مي کنند به اندازه کافي کارآمد و مؤثر نیستند تا براي نسل جوان اعتماد به نفس، توانايي و دانش کافی براي اعمال نظر قوی و تصميم گيري صحیح درباره وضعيت و روش زندگي خودشون و مقاومت در برابر نيروهاي محافظه کارتر اجتماعي بوجود بیاره. به عبارت ديگه نسل جوان در شناساندن حقانيت خواسته هاي خود و نيز ارائه نوعي راه حل عملي و قابل قبول براي ارضاي خواسته هاي خود به کليت توده جامعه اش دچار مشکله

همچنين درباره ازدواج موقت که مي تونه مشکل بخشهايي از جامعه رو برطرف کنه اين طور مي شه گفت که در نتيجه اعمال نظر مقتدرانه بخش اصلي و مسلط جامعه که به روش ازدواج معمول و دائم زندگي مي کنند، حق و سهم بخشهاي اقليت در استفاده از ازدواج موقت محکوم و مردود اعلام مي شه. و به اين شکل ناديده گرفتن حقوق انساني گروههاي اقليت که شرايط و اقتضائات متفاوتي دارند در جامعه اي اتفاق می افته که آمادگي براي تغيير يا تحمل روشهاي متفاوت زندگي نداره. و اين جنبه اي ديگه از مشکلات فرهنگي ايه که در برابر ازدواج موقت قد علم کرده اند

شايد اين چند مورد ذکر شده، تداعي خوبي از چگونگي بهم پيوستگي موضوعات مختلف اجتماعي و فرهنگي بوجود بياره و به عنوان مثال نشون بده که چطور درباره ازدواج موقت انواع و اقسامي از موانع و مشکلات و محدوديتها مطرح هستند. درباره یافتن بستری های عملی مناسب برای ازدواج موقت در جامعه ایران امروز، بایستی به بهبود یافتن وضعیت فرهنگی جامعه و ارتقای تواناییها و جایگاه اجتماعی و اقتصادی زنان امیدوار بود

دوشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۶

درباره یک خرافه شایع سیاسی

نه تنها از کسانی که برای مخالفتهای سیاسی ایدئولوژیک خودشون با نظام سیاسی حاکم کشور از تمسک به هر دستاویز نامربوط و غیرمنطقی ابایی ندارند بلکه همچنین از دوستانی که در بسیاری مواقع ازشون انتظار داریم سخن اندیشیده شده و سنجیده ای بزنند در محکومیت دست اندرکاران و برنامه ریزان اجتماعی سیاسی کشور این خرافه شایع سیاسی رو شنیده ایم که نرخ رشد جمعیت قابل توجه در سالهای ابتدایی دهه شصت و مشکلاتی که این جمعیت در دهه های هفتاد و هشتاد در ساختار اجتماعی اقتصادی جامعه بوجود آورده، در نتیجه توصیه هایی بوده که از منابر و تریبونهای سیاسی مذهبی در سالهای جنگ برای جبران تلفات انسانی ایران و افزایش زاد و ولد انجام می شده است! بعد از طرح این ادعا انواع و اقسام آمار و موضوعات مربوط به ناهنجاریهای اجتماعی از جمله بیکاری و مشکلات ازدواج و مسکن و پیامدهای اون مطرح می شه و همه این مشکلات به عنوان مسائلی که در نتیجه ندانم کاری و بی برنامگی سران نظام بوجود آمده اند تلقی می شوند. لحظاتی به دلالتها و پیامدهای باور به چنین ادعایی بیندیشیم. به لحاظ فنی، فاکتورهای تعیین کننده در نرخ رشد جمعیت یک جامعه کاملاً مطالعه شده و مشخص هستند و اینها همبسته با مجموعه ای از فاکتورهای مختلف سلامتی، فرهنگی و اجتماعیه که هر کدام از اینها خود در ارتباط با مجموعه ای از عوامل و شرایط مختلف دیگه هستند. به این ترتیب یک جامعه براساس یک سری عوامل مشخص و ثابت و حقیقی دچار تغییر در نرخ زاد و ولد می شه و نمی شه به خصوص در مقیاسهای وسیع یک کشور موضوع رو به سطح یکسری تبلیغات رسانه ای مقطعی و سطحی کاهش داد

تا جایی که به مطالعات علمی و کنترل شده درباره جمعیت شناسی مربوط می شه، افزایش قابل توجه نرخ رشد جمعیت ایران در دهه شصت رو می شه به برنامه های بهداشتی فراگیری که از طریق تشکیلات بهداشتی درمانی کشور بطور سرتاسری در روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ در راستای استراتژی جمهوری اسلامی در توجه به مناطق محروم و از جمله در جهت پوشش دادن مناسب مسائل بهداشتی مادر و کودک به اجرا درآمد نسبت داد. در نتیجه این تغییرات در استراتژیهای بهداشتی و درمانی کشور و توسعه قابل توجه شبکه بهداشت و درمان کشور به سوی مناطق دور از مرکز، نرخ مرگ و میر نوزادان و کودکان به خصوص در مناطق روستایی و شهرهای کوچک در سالهای پس از انقلاب به نحو قابل ملاحظه ای کاهش یافت و این در حالی بود که نرخ مرگ و میر تا حدود زیادی تغییری نکرده بود. می شه چنین تصور کرد که مجموعه این دو وضعیت در نهایت منجر به افزایش قابل توجه نرخ رشد جمعیت در اون سالها شد. به این ترتیب افزایش جمعیت سالهای دهه شصت رو نه تنها نمی شه به عنوان یک نقطه ضعف نظام نوپای اسلامی تلقی کرد بلکه نشانه ای از توفیق و توانایی تشکیلات بهداشتی درمانی کشور در رسیدن به نرخهای پایینتر مرگ و میر نوزادان و کودکان دانست. نرخ مرگ و میر شیرخواران زیر یک سال و نرخ مرگ و میر کودکان زیر پنج سال دو شاخص آماری بهداشتی شناخته شده هستند که همچنین به عنوان شاخصهای توسعه یک کشور استفاده می شوند و به عنوان نمونه کشورهای توسعه یافته اروپا و ژاپن در این زمینه بهترین آمار رو دارند. دوستان علاقه مند می تونن به ادعاهای سطحی و عامیانه کوچه و بازار اکتفا نکنند و برای استناد و دقت بیشتر، آمار بهداشتی رو در این زمینه پیگیری کنند. البته در سالهای بعد و با هرچه مشخصتر شدن افزایش نرخ رشد جمعیت، توجه مسؤولان بهداشتی و درمانی کشور بیشتر از گذشته به استراتژیهای کنترل جمعیت در این شرایط جدید بعد از انقلاب معطوف شد که توفیقات نظام سلامت جامع کشور در دهه هفتاد در این زمینه هم توجه سازمانهای بین المللی رو به خودش جلب کرد

چنان که می بینیم این موضوع که به وفور از طرف جریانهای سیاسی و ایدئولوژیک داخل و خارج از کشور در مخالفت با نظام مورد استناد قرار می گیره و همچنان، پس از سالهای متمادی در جهت بهره برداری سیاسی، وقت و هزینه زیادی برای تأکید بر تبعات منفی اون صرف می شه یک پدیده طبیعی و ناگزیر توسعه ای و جمعیتی بوده که خود علیرغم تبعات منفی بعدی که داشته به طور اولیه تا حدودی بر کفایت و توانایی برنامه های بهداشتی و اجتماعی کشور اشاره داره. این مورد یک نمونه سمبولیک مناسبه تا نشون داده بشه چگونه بسیاری از اوقات برداشتها و برخوردهای سیاسی و ایدئولوژیک در مخالفت با برنامه های مختلف نظام سیاسی کشور بدون داشتن پایگاه منطقی و علمی مشخص به نحو فریبنده ای ظاهر می شوند و جای فعالیتها و بررسیهای منطقی و فنی و علمی رو تنگ می کنند، چگونه برخوردها و تبلیغات بی اساس و لفاظانه سیاسی و ایدئولوژیک به متن می آیند و رویکردهای عملی و راهگشای تخصصی و تحلیلی رو به حاشیه می رانند و در رویکردی سطحی و شتابزده نگاه ما رو به همه چیز اطرافمان سیاسی و ایدئولوژیک می کنند، چگونه افراد و جریانهای مختلف بی آن که هیچ دستاورد عملی و حقیقی برای مشکلات جامعه داشته باشه با صرف وقت و انرژی و با قبول هزینه ها و تهدیدهای مختلف و سنگین سیاسی به گمان کمک رساندن به شرایط جامعه به سمت اتخاذ مواضع مخالفت آمیز سیاسی و ایدئولوژیک نسبت به نظام سیر می کنند ولی در عمل از این زندانها و محرومیتها و هزینه های سیاسی گوناگون چیزی جز انحراف انرژی توده جامعه از فعالیتهای مثمر ثمر اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و قربانی شدن بیفایده نیروهای فکری که به مواضع رادیکال سیاسی در برابر نظام رانده شده اند عاید جامعه نمی شه. امیدوارم این نوشته یک کارکرد حداقلی در هشدار دادن به خودمون داشته باشه تا با هوشیاری و چشمهایی باز شرایط و اوضاع مختلف کشور رو ببینیم. شاید تصمیم بگیریم کمی از بار نگاههای سیاسی و ایدئولوژیک خودمون برای تحلیل مسائل مختلف کشور بکاهیم

اندر حکایت یک باغدار چپگرا

ايرج رو از زمان فعاليتهاش در گفتمان و گزاره مي شناسم هرچند تنها اخيراً وبلاگش رو ديده ام. در جو ضدمذهبي فورومهاي نامبرده شايد خصوصيت اسلامگراييش بيشتر مورد نظرم قرار گرفته بود. اين بار که پستهاي صفحه اول وبلاگش رو مرور کردم چپگرايي سرسختانه و رويکرد تند و تيز ايدئولوژيکش بيشتر جلب نظر کرد. طرز نوشتن و موضعگيري کردن اين اسلامگراي چپ در مخالفت با نظام اسلامي ايران از نظر لحن سازش ناپذيرش در واقع تنه به راديکالترين مخالفين اسلام ستيز جمهوري اسلامي مي زنه. زماني که اين نکته رو مدنظر داشته باشيم که کم و بيش چپها در برابر امپرياليسم آمريکا گرايش به جريانهاي اسلامي دارند اين نوع موضعگيري جالبتر و کميابتر جلوه مي کنه. اگر مي خواهيد بيشتر از نوشته هاي يک هوادار نوام چامسکي که تاريخ هم خوب بلده بخونيد به وبلاگش سر بزنيد

رويکرد ايدئولوژيک ايرج که شايد لازمه چپ و منتقد قدرت باقي موندنش باشه اولين و برجسته ترين نقد و اختلاف نظر من با ايرجه، چون به نظرم هيچ کس به چنان منبع شناختي قطعي دسترسي نداره که بتونه با قاطعيت مخالفين سياسي و فکري خودش رو با الفاظ و لغات درشت و تند و تيز مورد خطاب قرار بده. با توجه به چيزهايي که در وبلاگش ديدم به نظرم مي رسه اين رويکرد قاطع و متعصب رو از دهه شصت با خودش به دهه هشتاد آورده. ديگه اين که انتقاد ايرج درباره قدرت چنان ريشه ايه که حقيقتاً همه اشکال قدرت رو نفي مي کنه و اصولاً به نظر مي رسه نسبت به هرگونه ساختار قدرت اجتماعي و آموزه و شناخت جمعي بدبينه و همه رو با عنوان اسطوره مورد تمسخر قرار مي ده. اين رويکردش رو هم که به نظرم مي رسه بيش از اين که بشه به باورهاي اسلاميش نسبت داد بايد به مطالعاتش از دنياي جديد غرب نسبت داد قبول ندارم و فکر مي کنم بايستي کمي تعديلش کرد. و در نهايت نقطه اختلاف سومون تضاد و موضعگيري سياسي و فکري ايرج در برابر نظام سياسي حاکم بر کشوره که همونطور که گفتم نسبت به نوع نقدهاي معمولي که درباره نظام سياسي کشور مي شنويم خشنتره و در شدت و غلظت لحن نگارشي به نوع موضعگيريهاي اکبر گنجي و ابراهيم نبوي و دوستان کهنه کارتر اونها در اونور مرزها پهلو مي زنه. شايد بعيد نباشه اين لحن نوشتن سياسي ايرج در مجالس همصحبتي با فورومرهاي اسلام ستيز گفتمان پرورش يافته باشه. درباره اين که چطور مواضع ما در برابر جمهوري اسلامي متفاوته تفصيل نمي دم و به نوشته هاي سياسي هر کدوم از دو وبلاگ دراين باره ارجاع مي دهم. اما عمده ترين توافق ايرج و من در تعلق خاطر به اسلامه که البته بايد اعتراف کنم چندان نوع مسلمان بودن ايرج رو نمي فهمم و اين که چه برداشت کلي از اسلام داره برام محل ابهامه. با مجموعه اين خصوصيات فکر مي کنم مي شه ايرج رو جزو نويسندگان مثالي دانست که از جريان معمول فکري جامعه فاصله مشخصي دارند و نماينده تنوع و عدم يکدستي فکري و ايدئولوژيک بلاگرهاي ايرانيند. براش آرزوي موفقيت و کاميابي مي کنم

یکشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۶

زندگی در روستا

برای من که از لحاظ محیط خانوادگی و اجدادی ارتباط نزدیکی با محیطهای روستایی و شهرهای کوچک داشته ام نحوه برخورد بچه های شهرهای بزرگتر با این طور محیطها جالب و تأمل برانگیز جلوه می کنه. وقتی می بینم مثلاً در وبلاگها درباره طرز نگاهشون به روستاییها و محیطشون و کمکی که ممکنه بهشون کرده باشند چطور می نویسند یا از افکار خودشون درباره این که اگر چند روزی در روستا زندگی کنند چطور خواهد شد، وقتی مثلاً در تلویزیون می بینم بچه های بسیجی در ایام تابستون که از شهرهای بزرگتر به روستاها می روند درباره این که روستا چه کمبودهایی داره اظهارنظر می کنند و درباره این که چطور این کمبودها باید از سوی این دانشجوها برطرف بشه با هم بحث می کنند، یا زمانی پیشتر وقتی که دوستی از نحوه کمک رسانی به زلزله زدگان بم و طرز تلقی و نحوه نگاه غیرانسانی امدادرسانهایی که از شهرهای بزرگ به بم رفته بودند نسبت به مردم بم، شکایت می کنه، در هر کدوم از اینها بیش از هر چیزی نحوه نگاه از بالا به پایین اهالی شهرهای بزرگ نسبت به اهالی روستاها و شهرهای کوچک آزار دهنده است. از جمله نمونه های جالب در این باره یک برنامه تلویزیونی شبکه اول سیماست که برای معرفی جاذبه های گردشگری پخش می شه و مجریش به طور همزمان به سفر در مناطق مختلف ایران و حضور در استودیوی برنامه می پردازه. با برخورد توهین آمیز و بی اعتنایی که نسبت به افراد محلی و حتی کارشناسان محلی از خودش نشون می ده که از جمله به خوبی توی طرز راه رفتن متکبرانه اش مشخص می شه، این آقای بزرگوار نمونه ای آرمانی از گردشگرانی جلوه می کنه که گویا تنها به هدف خوش گذروندن و تفریح چند ساعته یا چند روزه با استفاده از امکانات محلی و زیباییهای طبیعی و تاریخی منطقه و بدون این که احترامی حقیقی برای مردم محلی قائل باشند در محیطهای روستایی و شهرهای کوچک حضور پیدا می کنند. البته اینها فقط نمونه هایی عمومی و رسانه ای از این وضع هستند. نمونه های ظاهراً پیش پا افتاده از این دست شاید اصولاً هیچ وقت توجه کسی رو برنینگیزه؛ خانواده ای که تو جاده از ماشینشون پیاده می شن و برای عکس برداشتن بی محابا به داخل مزرعه گندمی می دوند که معلوم نیست کشاورز صاحب زمین با دستهای پینه بسته و صورت خاک و آفتاب خورده اش برای شخم زدن و کاشتن و آب دادنش چقدر جون کنده. همین خانواده ممکنه بعداً تو ماشینشون چند کیلومتر اونورتر درباره این موضوع که فرهنگ شهرنشینی چیه و روستائیان به چه نیازهای فرهنگی نیاز دارند بحثشون بالا بگیره! این مطلب رو زیاد طولانی نمی کنم و بیشتر به عنوان نوعی مقدمه و نوعی شکایت تلقیش می کنیم

شاید بشه این طور گفت که زندگی روستایی ارتباط نزدیک و عینی با پایه های اقتصادی و انسانی یک جامعه داره. ارتباط زنده و ملموس زندگی روستایی با تولیدات کشاورزی و تأثیرگذاری روشن و صریح عوامل محیطی مثل میزان بارندگی و گرم و سرد شدن هوا بر روی میزان محصولات کشاورزی و در نتیجه اوضاع معیشتی روستائیان درس خوبیه که می شه درباره اهمیت اساسی کشاورزی و وابستگی قطعی انسان به طبیعت از زندگی در روستا آموخت. زندگی در روستا ارتباط تنگاتنگ و روشنی با فعالیت داره و رمز بقا در روستا تداوم و توفیق فعالیت تولیدی افراده و این موضوعیه که باعث می شه زندگی مصرفی و لذت جویانه شهری در برابر زندگی در روستا که تنها از طریق فعالیت سرسختانه تولیدی امکان پیدا می کنه، مبتذل و بچه گانه جلوه کنه. در واقع این طور باید گفت که زندگی در روستا شکل اصیل زندگی ارزنده بشریه و ما اگر در شهر شکل فعالیتهای معیشتیمون تغییر می کنه، پیچیده می شه و توسعه پیدا می کنه، اما روح و معنا و هدف اصلی زندگی همونیه که به نحو روشن و اصیلی در یک زندگی روستایی نمود پیدا می کنه. برای این که این معنای درونی و عمیق زندگی به خوبی به افراد منتقل بشه پیشنهاد این که افراد قبل از وارد شدن به زندگی جدی اجتماعی (مثلاً اواخر دبیرستان) لااقل چند ماهی رو در روستا حتی الامکان مطابق شرایط روستائیان محلی زندگی کنند و کار کنند و از محصول کار خودشون بخورند پیشنهاد غیرقابل تأملی نمی دونم. زندگی در روستا همچنین شکل ساده شده ای از ارتباطات اجتماعی و دغدغه ها و آرمانهای انسانی رو به نمایش می ذاره. در واقع انواع درگیریها و اصطکاکهایی که بین واحدهای انسانی در جوامع بشری رخ می دهند به شکل ساده شده ای در جوامع انسانی کوچکتر در روستاها و شهرهای کوچک وجود دارند. برخورد با این تعاملات انسانی ملموس و قابل درک در روستاها می تونه درک ابتدایی روشنی از ماهیت و چرایی درگیریها و آرزوهای بشری حتی در پیچیده ترین و پوشیده ترین اشکال خودش در واحدهای اجتماعی فوق پیچیده امروزی انسان مدرن به دست بده. بی جهت نیست افرادی که از جوامع انسانی کوچکتر مانند روستاها و شهرهای کوچک به امکان و قابلیت مراتب بالاتر رشد و پیشرفت اجتماعی می رسند معمولاً نسبت به همترازان ابرشهری خود که تجربه جدی از زندگی در روستا و شهرهای کوچک نداشته اند مصممتر و هدفمندتر در زندگی عمل می کنند

کاش این مقدار تأمل و شاید تأملاتی که بعد از این نوشته برای نویسنده و خواننده این نوشته تداعی می شه راهی رو باز کنه که بتونیم خارج از کلیشه های سطحی و ابتدایی، رابطه انسان روستایی/انسان شهری رو مورد توجه قرار بدیم و وقتی امکان حضور در چنین محیطهایی برامون مهیا می شه به جای این که ناگهان به این فکر بیفتیم که به کلیشه روستائیان مفلوک چطور باید کمک کنیم و اونها رو نجات بدیم، به فکر اون دسته از نیازها و کمبودهای خودمون باشیم که می تونیم در چنین محیطهایی اونها رو بررسی و مورد ملاحظه قرار بدیم و براشون فکری بکنیم

پیش طرحی برای یک بازی کامپیوتری ایرانی 2

چند ساليه بدون اين که هيچ زمينه اي براي عملي کردنش در دسترسم براش بشناسم گاه و بيگاه به ساختار و داستان يک بازي کامپيوتري ايراني با موضوعيت مواد مخدر فکر مي کنم. شايد يک جور خيالپردازي تفنني بايد تلقيش کنم که در نتيجه علاقه و تماس زيادي که با بازيهاي کامپيوتري مختلف داشته ام در ذهنم پيدا شده. در واقع مدتيه به اين موضوع هم فکر مي کنم که بازيهاي کامپيوتري هم مثل فيلمهاي سينمايي امکان فرهنگي و شناختي مناسبي مي تونن باشند که مي شه از اونها براي برقراري ارتباط و انتقال رسانه اي معاني و انديشه هاي مختلف استفاده کرد. در واقع همونطور که سينماگران و فيلمسازان ايراني کم و بيش در عرصه سينما حضور مناسب و تأثيرگذاري داشته اند در عرصه جديد بازيهاي کامپيوتري هم با همراهي متخصصان فناوري اطلاعات و نرم افزارهاي کامپيوتري مي شه انتظار داشت و اميدوار بود بازيسازان ايراني بتدريج انديشه ها و گرايشات فرهنگي و اجتماعي خاص ايراني رو از طريق بازيهاي کامپيوتري ابراز کنند. هرچند در حوزه بازيهاي کامپيوتري تا حدود زيادي رقابت و شاخص مطلوبيت معطوف به کيفيت تصويري و روش بازي و استفاده از فناوريهاي هر چه پيشرفته تر و موتورهاي بازي هرچه به روزتر و قدرتمندتره و مثل حوزه سينما اونطور نيست که داستان و پيام اون شايد به نسبت اهميت مشخصتري داشته باشه، ولي در هر حال با توجه به گستردگي طيف مخاطبان و تأثير قابل توجه بازيهاي کامپيوتري توجه به اين حوزه در برنامه ريزيهاي فرهنگي و اجتماعي کشور بي مناسبت نخواهد بود و ورود هرچند منطقه اي و محدود ايران به اين عرصه گريزناپذير به نظر مي رسه

در نوشته پيشين درباره بازي کامپيوتري (که متعلق به يک و نيم سال قبله) به چند جنبه داستاني بازي مورد نظرم که با محوريت موضوع مواد مخدر در منطقه شرق کشور اتفاق خواهد افتاد اشاره کردم. قابليتهاي داستاني موضوع مواد مخدر رو با موضوع جنگ ايران و عراق مقايسه کردم و موقعيت استراتژيک ايران در مسير ترانزيت مواد مخدر، برخورد جدي و پرهزينه دستگاه انتظامي و امنيتي کشور با اين موضوع و درگيري بسياري از خانواده هاي ايراني با مسأله مواد مخدر رو مورد اشاره قرار دادم. نيز نوشته بودم توجه به خصوصيتهاي مردمشناسانه منطقه سيستان و بلوچستان و استفاده از موسيقي محلي در بازي و نيز موضوع شهرسوخته زابل و قابليتهاي داستاني درباره محوطه هاي باستاني و قاچاق اشياي باستاني هم مي تونه از ساير جذابيتها و قابليتهاي داستاني بازي باشه. سبک زندگي طايفه اي و تنوع قوميتي و مذهبي اين منطقه از نکات ديگه اي مي تونه باشه که در بازي مي شه روش کار کرد. محل به هم رسيدن مرزهاي سه کشور ايران، افغانستان و پاکستان از نظر امنيتي يکي از پيچيده ترين و غيرقابل کنترلترين مناطق در سطح جهانه که گفته شده هيچ يکي از سه دولت در اين منطقه اقتدار و کنترل چنداني ندارند. مسأله طالبان، تندروهاي مذهبي پاکستان، ناآراميهاي امنيتي ناشي از فعاليت گروه ريگي در ايران هر کدوم به صورت جداگانه و در تعامل با هم مي تونن جنبه هاي ديگري از داستان رو روشن کنند

متأسفانه چنان که از نظر توسعه اقتصادي نيز سيستان و بلوچستان جزو عقب مونده ترين مناطق کشوره از نظر توجه به خصوصيات مختلف فرهنگي، اجتماعي و مردمي و مشکلات و مسائل مختلف مردم اين منطقه و ارتباط اين مسائل با مشکلات مردم مناطق همجوار و تمام ايران هم بي توجهي زيادي احساس مي شه و در حقيقت اين منطقه و موضوعات مختلف مربوط به اين منطقه تا حدود زيادي دست نخورده و بکر باقي مونده. من هرچند آشنايي نزديکي با منطقه و کارهايي که تا به حال در ارتباط باهاش انجام شده ندارم اما در واقع احساس مي کنم انبوه موضوعات براي کار کردن از جمله در اين منطقه وجود داره که کسي به نحو مناسب و حساب شده اي بهش نپرداخته و اين راهش براي کسي که خودش بخواد و فراغتي داشته باشه باز هست. فکر مي کنم کسي که قراره داستان اين بازي ايراني رو در کنار متخصصان فن نرم افزارهاي بازيهاي کامپيوتري بسازه نياز داره از چند جنبه وارد عمل بشه: اول آشنايي با سبک بازيهاي ماجرايي برخوردي (اکشن ادونچر) تا بتونه داستان خودش رو به نحو مناسبي بر الگوهاي اين نوع از بازيهاي کامپيوتري سوار کنه. دوم آشنايي با آثار نوشتاري ادبي و سينمايي که در حوزه مواد مخدر در سطح جهان و به خصوص در ايران در ارتباط با منطقه سيستان و بلوچستان انجام شده تا از اين طريق با تجربيات پيشيني درباره مايه هاي داستاني و دراماتيک موضوع آشنا بشه. سوم آشنايي با کارهاي آماري و بررسيهاي منطقه اي که عمدتاً از سوي ادارات دولتي و نهادهاي دانشگاهي در منطقه انجام شده تا از اين طريق لااقل آشنايي ابتدايي با واقعيتهاي محيط کار خودش و کاري که قراره انجام بده پيدا کنه. چهارم آشنايي علمي و فني با موضوع مواد مخدر و جنبه هاي مختلف پزشکي اجتماعي و اقتصادي اون و نيز هر موضوع ديگه اي که ممکنه در داستان بازي باهاش برخوردي وجود داشته باشه. پنجم: آشنايي مردم شناسانه با زندگي شهري و روستايي و طايفه اي و نوع روش زندگي فرهنگي و اجتماعي مردم و نوع فعاليتهاي اقتصادي مردم که بايستي از نزديک بوسيله خود بازيساز يا با واسطه افراد محلي يا غيرمحلي که به اندازه کافي در منطقه زيسته اند و خود در اين باره کار کرده اند يا نوشته اند انجام بشه. ششم آشنايي با نوع فعاليتهاي نيروي هاي انتظامي و امنيتي در ارتباط با مواد مخدر يا ساير موضوعات امنيتي منطقه مانند ناامنيهاي مختلف، قاچاق سوخت، قاچاق اشياي عتيقه و ساير موارد. هفتم آشنايي با موضوعات و مسائل مردم افغان و پاکستاني همجوار. هشتم بازشناسي امکانات و قابليتهاي تاريخ معاصر ايران (انقلاب، جنگ و ...)، فرهنگ جامعه ايراني (اعتقادات اسلامي، مهمان نوازي، بنياد خانواده و ...)، موضوعات سياسي و اقتصادي روز ايران (گروههاي معارض سياسي منطقه اي، تهديد امريکا در افغانستان عليه ايران، موضوعات هسته اي و ...)، موسيقي محلي، معماري محلي و ايراني و ساير موارد به نحوي که بتوان به شکل مناسبي آنها را در داستان و روند بازي دخالت داد. بازيساز در نهايت بايستي بتونه همه اينها رو در يک داستان و طرح بازي مناسب با هم ترکيب کنه تا در مرحله بعد به شکل مناسبي از سوي انيماتورها و برنامه نويسان و متخصصان نرم افزاري بازيهاي کامپيوتري عملياتي و اجرا بشه

شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۶

لاندن

فيلم لاندن رو ديدم. نويسنده و کارگردان هانتر ريچاردز که فکر نمي کنم معروف باشه

لاندن اسم دختريه که دوست سيد، شخصيت اصلي فيلمه. فيلم شايد مشخصات يک فيلم سينمايي واقعي رو نداشته باشه و ما بيشتر شاهد گفتگوها و نقل خاطرات شخصيتهاي فيلم در حالي که تو دستشويي کوکائين مي کشند و مشروب مي خورند هستيم. لاندن و سيد، شش ماهه که رابطه شون به هم خورده و لاندن براي اين که در حال ترک کشوره مهموني خداحافظي ترتيب داده و سيد تنها به صورت اتفاقي و غيرمستقيم مطلع مي شه. سيد با يکي از خريداران مواد که مدت کوتاهيه با هم آشنا شده اند به مهموني مي روند و بعد از مدت کوتاهي با چند شيشه مشروب به طبقه بالا مي روند تا جاي خلوتي پيدا کنند

بيتمن آقايي که به تازگي دوست سيد شده شخصيت جالبي داره. يک انگليسي شيک پوش و خوش تيپ که با لهجه جالبي حرف مي زنه، ده پونزده سال از سيد جوان مسنتره و البته چندان پولدار به نظر نمي رسه. يکي از محورهاي اصلي گفتگوهاي تو دستشويي که با کشيدن گرد سفيد کوکائين به حالت انفيه با استفاده از اسکناس لوله شده و سرکشيدن مداوم شيشه هاي مشروب و گاه سيگار کشيدن همراهه درباره اعتقاد به خداست. اين موضوع مورد علاقه سيده. دغدغه سيد اينه که هر چند موضوع خدا و اعتقاد براش اهميت داره ولي نمي تونه دلايل اطرافيانش رو قبول کنه. موضوع ديگه گفتگوها جريانات آشنايي و به هم خوردن رابطه و دوست پسر جديد لاندنه. پسرا همچنين با هم درباره دغدغه ها و بعضي تجربه هاي جنسي خودشون صحبت مي کنند

طي گفتگو، دو دختر از دوستان سيد که تو مهموني شرکت دارند به صورت جداگانه بالا ميان و تو دستشويي براي کشيدن مواد با اشتياق به پسرا ملحق مي شوند و بعد از مدتي مي روند. همه اين شخصيتها طبق خواسته سيد، درباره خدا و ايمان و رابطه سيد و لاندن صحبت مي کنند. مثلاً جالبه که يکي از دخترا در حالي که در حضور پسرا روي سنگ دستشويي مي شينه و جابجا مي شه از دلايل تجربي و تحقيقاتي که درباره اثبات خدا شنيده تعريف مي کنه. موسيقي و افکتهاي تصويري با بالارفتن هيجان صداي مايا همراه مي شوند تا تأثيرگذاري صحبتاشو بيشتر کنند. و در اين مدت البته ما فقط بالا تنه و ميميک صورت و حرکات دستاشو مي بينيم و بعد از مدتي صداي سيفون دستشويي رو مي شنويم

جنبه ديگه فيلم نگاه متناقض کارگردان به موضوع سکسه. بيتمن مثلاً درباره تجربه خودش از يکي از مؤسسات تفريحي جنسي تعريف مي کنه. اين که اونجا چي کار کرده و چه احساسي داشته. درباره اشکال غيرطبيعي جنسي مثل مازوخيسم و کاپروفيليا و اينفنتاليزاسيون که اونجا باهاش مواجه شده بوده صحبت مي کنه. پسرها تو گفتگوهاشون به وفور از طعنه هاي جنسي نسبت به دخترا استفاده مي کنند و اين که اگه در حضور دخترا چنين حرفهايي بزنند هيچ وقت نمي تونن دوست دختر داشته باشند. در طول فيلم چند موقعيت هم پيش مياد که با عصباني شدن پسرها اين طعنه هاي جنسي در برابر دخترا آشکار مي شوند و باعث واکنش شديد دخترا مي شه. بيتمن که از نظر جنسي ناتوانه در يک سکانس و براي اين که نشون بده مشکل سيد چقدر در برابر مشکل خودش کوچک و بي اهميته با پرخاش و هيجان بالايي به سيد مي گه که از اين وضع چه رنج و دردي متحمل مي شه و با اين وضع وجود داشتن يا نداشتن خدا چه اهميتي مي تونه براش داشته باشه

به نظر مي رسه کارگردان در لاندن قصد داره در يک کانتکست غيرمعمول، بين موضوع خدا و فلسفه اش از يک طرف و زندگي عادي روزانه کاراکترها از طرف ديگه پيوند برقرار کنه. دو دختري که تو دستشويي درباره وجود خدا استدلال مي کنند و در برابرش سيد راضي نمي شه و صحبتشون رو قبول نمي کنه، هر دو وقتي تو طبقه پايين از طرف دختر ديگه اي که صاحب آپارتمان محل مهمونيه مورد سوال قرار مي گيرند که آيا تو دستشويي خونه والدينش کوکائين مي کشيده اند هر دو به راحتي به خدا قسم مي خورند که چنين کاري نکرده اند و بعد با بي خيالي به راه خودشون ادامه مي دهند. حتي خود لاندن تو قضيه شک کردن سيد به خيانتش، به دروغ درباره کسي که تو تلفن باهاش صحبت مي کرده به خدا قسم مي خوره و سيد متوجه دروغ گفتنش مي شه و از همونجا رابطه شون به هم مي خوره. لاندن هم کلي با سيد بحث کرده بود که خدا رو چطور بايد باور کرد و سيد هم نتونسته بود صادقانه حرفاش رو راضي کننده بدونه. سيد، آدمي که بدجوري کوکائين مي کشه و مشروب مي خوره و تا حدودي منزوي شده، هر چند در عمل رابطه اش با بيتمن و دختراي ديگه خوبه، درباره خدا قانع نشده ولي در عمل کاملاً صادقانه برخورد مي کنه و سر اين که تو دستشويي محل مهموني کوکائين مصرف مي کرده آخر سر با توهين دختر صاحبخونه کارش به دعوا هم مي کشه. و تو اين دعوا بيتمن هم بهش کمک مي کنه. نکته ديگه شايد ارتباط بين رابطه سيد و لاندن و اين انديشه هاي فلسفي و معطوف به خدا باشه. سيد عليرغم اصرار و خواسته لاندن براي اين که اين جمله رو بهش بگه که دوستش داره، در حالي که در عمل کم نمي ذاره اما اين جمله رو به زبون نمياره و مي گه به الفاظ و جملات بي ارزش نبايد اهميت داد. اما لاندن اين وضعيت براش آزار دهنده است. سيد هرچند يک بار اين جمله رو با ماژيک رو کتف لاندن مي نويسه ولي تنها در آخرين صحنه که لاندن تو فرودگاه عازم خارج از کشوره و در حالي که خداحافظي معمولشون تموم شده و سيد در حال ترک فرودگاهه برمي گرده و اين جمله رو خطاب به لاندن به زبون مياره. شايد کارگردان با اين ترتيب در صدد گفتن اين مطلب هست که درباره قبول وجود خدا که تو داستان ما شايد معادل عشق سيد به لاندن هم باشه تنها زماني بايد ابراز بشه که واقعاً اونو فهميده ايم و عليرغم شرايط نامساعد قبولش داريم

اين موضوع رو نمي تونم پنهان کنم که در نگاهي جنسيتي زنان در فيلم ضعيف و محکوم هستند: هر چهار دختر اصلي فيلم در برابر سيد قرار مي گيرند و در طول فيلم اشتباه مي کنند. لاندن هرچند انتقادات خوبي خطاب به سيد داره اما به خصوص تو قضيه شک به خيانتش و شايع کردن تلاش سيد براي خودکشي تا حدودي گناهکار نمايش داده مي شه و در برابر سيد موضع ضعيفتري داره. بيتمن هم تنها پسر اصلي ديگه فيلم با توجه به اين که همراهي بيشتري با سيد داره و به خصوص با استحکام زيادي از نظر خودش دفاع مي کنه و همون شب هم با يکي از دخترا دوست مي شه چهره مقبول و قابل دفاعي تو فيلم پيدا مي کنه

کارگردان تو اين فيلم خط داستاني فکري دلپذيري رو نقاشي مي کنه که از خدا و اثبات وجودش شروع مي شه، از عشق سيد و لاندن و رابطه اونها مي گذره و به موقعيتهاي کاملاً روزمره و چه بسا (ظاهراً) سخيف و شرم آور مثل مصرف مواد مخدر و مصرف بي رويه مشروب و گفتگوهاي ناجور پسرا تو دستشويي درباره سکس مي رسه. و همه اين قضايا به خوبي در هم تنيده شده اند و هيچ کدوم مانع از ديگري نيست. و جالبه عليرغم اينها فضاي فيلم کاملاً روان و قابل قبول و دوست داشتنيه و همدلي بينننده رو با کاراکترها و به خصوص سيد بر مي انگيزه

زيرنويس: اين نوشته در اصل مربوط به چهارماه پيش از اينه

استمنا یا تجربه جنسی اولیه؟

چون درباره تبعات نوشته هاي خودم نگرانم، اول همين قدر تذکر مي دم که در هر بحثي و از جمله در موضوع حساس و نامتعين حاضر، نبايستي ارتباط مستقيمي بين عالم نظر و عالم عمل برقرار کرد. يعني از يک نوشته و نظر، شايد بهتر باشه به يک نتيجه گيري مستقيم و قطعي و فوري عملي نرسيم. دنياي واقعي بيروني رو از دنياي نظريه پردازي کمي جدا کنيم و خودمون با نگاهي جامع مسؤوليت تصميم گيريهامون رو برعده بگيريم و به سادگي به يک يا دو نوشته ديگران استناد نکنيم

به نظرم براي صحبت کردن درباره موضوع مورد نظرمون، عنوان استمنا عنوان مناسبي نيست. استمنا و شايد معادلهاي فارسي و انگليسيش نوعي بار معنايي منفي تداعي مي کنند که شايد الزاماً شايسته پديده مورد نظر ما نباشه. من مثلاً اسمش رو "تجربه جنسي اوليه" مي ذارم. و اين در برابر "تجربه جنسي ثانويه" است که اشاره به رابطه طبيعي و شناخته شده جنسي زن و مرد داره

تجربه جنسي اوليه چيه؟ چندان درباره اش نخونده ام اما همين قدر مي دونم که گيرنده هاي حسي لامسه اي ويژه اي در بدن وجود دارند که گيرنده هاي حسي جنسي ناميده مي شن که در اعضاي به خصوصي متمرکز شده اند و از طريق مسيرهاي عصبي مخصوص به مراکز عصبي کنترل کننده رفتارهاي جنسي مرتبط مي شوند. نمي دونم اين گيرنده ها در دوران پيش از بلوغ چه وضعي دارند ولي مي شه تصور کرد اين گيرنده ها و مسيرهاي عصبي در دوران بلوغ فعاليت مشخصي نشون مي دهند و فرد به طور اوليه در اين دوران اين کارکرد و حس ويژه و جديد رو کشف مي کنه. در اين دوران نوجوان متوجه مي شه مواضعي از بدنش هستند که لمس کردن، فشار دادن و تحريک کردنش حس بخصوص و متفاوتي در وجودش بوجود مياره و بعضي واکنشهاي فيزيولوژيک مشخص ابتدايي به دنبال مياره. مي شه تصور کرد در اين وضعيت و در طول زمان، نوجوان کم کم لااقل از سر کنجکاوي دست به توسعه و تداوم چنين تجربه هاي لمسي مي زنه. همينطور، تغييرات عضوي همزمان با بلوغ و ظهور علائم ثانويه جنسي رو از نظر دور نداشته باشيم. نوجوان اگر اين تجربيات طبيعي لمسي بدني رو تا رسيدن به مرحله ارگاسم ادامه بده ما در سيستم اخلاقي سنتي اسم آزاردهنده استمنا و خودارضايي روش مي ذاريم و شايد بخواهيم در اين مقام نوجوان رو به جايگاه متهم دادگاه اخلاق بکشونيم. مي شه تصور کرد نوجوان و جوان در مراحل بعد از اين و شايد در طول سالها، در واقع همچنان تجربه هاي جنسي اوليه خودش رو پيچيدگي و تنوع بيشتري مي بخشه

اگر چنين تعريفي رو براي تجربه جنسي اوليه داشته باشيم، مي شه پرسيد چطور مي شه که نوجوان از اين احساس و تجربه شخصي/اوليه به يک رابطه و تجربه جنسي دو نفره/ثانويه پل مي زنه؟ به عبارتي يک پسر در مسير ارتقاء شناختها و تجربيات جنسيش چطور نظرش به يک دختر جلب مي شه؟ مرد چطور مي فهمه از بدن زن چي مي خواد؟ آداب و رفتارهاي جنسي را نوجوانها چطور مي آموزند؟ آيا کودکوان و نوجوانان تنها از آموخته هاي نسلهاي پيش از خود که از مسيرهاي نيمه مخفي و رمزي بهشون منتقل مي شه تا به سنين ازدواج برسند به مناسبات و ترتيبات بين جنسي پي مي برند؟ يا خود افراد در اين روند ابتکار عمل دارند و مناسب تجربيات و علائق و آموخته هاي شخصي خود رفتار مي کنند؟

چيزي رو که من اينجا تجربه جنسي ثانويه ناميدم مي شه طور ديگه اي هم توجيه کرد. مثلاً شايد بشه تصور کرد دختر و پسر قبل از بلوغ و فارغ از دغدغه هاي جنسي هم توجه و علاقه متفاوتي نسبت به همجنسان خودشون نسبت به همديگه دارند. اين توجه انساني و مرموز در سالهاي بعد پس از دوران بلوغ به صورت تجربه جنسي ثانويه متجلي مي شه. براي آزمون اين نظر بايستي پرسيد آيا دختربچه ها و پسربچه ها نسبت به همبازيهاي غيرهمجنس خود رابطه قويتري دارند؟ يا آيا روابط و علائق بين زنان و مردان در جامعه بشري الزاماً همگي انواع و اقسامي تحول يافته از علاقه جنسي بين دو جنس است؟ من براساس جوابهايي که به اين سوالات مي دم فکر مي کنم اين نظريه اخير (نظريه انساني/رمزي) هم موضوعيت داره و شايد کامل کننده اون نظريه قبلي (حسي/بدني) هم باشه

در هر حال براساس نظريه اولي (حسي/بدني)، اگر فرض کنيم تجربه جنسي ثانويه شکلي تکامل يافته از تجربه جنسي اوليه است بايستي براي تجربه جنسي اوليه ارزش تکاملي بدني/رواني/اجتماعي قائل باشيم. براين اساس در واقع مي شه گفت فرد در مسير تکرار، تداوم و توسعه تجربه جنسي اوليه خودش به رابطه جنسي مي رسه. يعني در اثر تکرار، تداوم و توسعه تجربه جنسي اوليه (بخوانيد استمنا/خودارضايي) است که فرد به سوي رابطه با جنس مخالف/ازدواج کشيده مي شه. فردي که در اين مسير تجربيات اوليه، فعالتر و مؤثرتر رفتار کنه زودتر و فعالتر به مرحله رابطه جنسي مي رسه. براين اساس مثلاً اين طور مي شه گفت که پسران چون حوزه وسيعتري از تجربيات جنسي اوليه دارند (مثلاً طبق آمار درصد بيشتري از پسران خودارضايي مي کنند) و شناخت بهتري در اين زمينه از خود دارند، در اين زمينه فعاليت بيشتري از خود نشان داده، در شکل دادن به رابطه و ازدواج با دختران ابتکار و فعاليت قويتري به خرج مي دهند. اما دختران چون تجربيات جنسي اوليه محدودتري داشته اند، پيش از ازدواج چه بسا اصولاً احساس جنسي قدرتمندي نداشته اند، خاطره اي از ارگاسم ندارند، شناختي از قابليتهاي جنسي بدن خود ندارند، اصولاً در مسير رابطه با جنس مخالف نقش طرف منفعل و ناآگاه را بازي مي کنند و منتظر مي مانند تا مطابق سليقه هاي طرف مقابل انتخاب شوند. به اين ترتيب تجربه جنسي اوليه نه تنها در روند تکاملي بدني و رواني فردي افراد تأثيرگذار خواهد بود بلکه چگونگي ظهور اجتماعي و نحوه ايفاي نقش اجتماعي افراد رو هم تحت تأثير قرار مي ده

اين دو توضيح ضروري رو بايستي ضميمه کنم: اول این که اصطلاحات و تعاريف و نظريات اين نوشته ها تماماً خودساخته و خودپرداخته بود. تضميني در صحتشون وجود نداره. دوم این که از اين نظريات الزاماً نه به تجويز و نه به تحريم تجربه جنسي اوليه مي رسم. يه بخشي از قضيه همونطور که گفتم اصولاً گريزناپذير و کاملاً طبيعي و ناخودآگاهه. يه بخش ديگه اش هم که آشکارا رفتار بيماري شناخته بشه مورد صحبت ما نيست. درباره طيف بين اين دو حد حداقل مي شه گفت اگر قراره رويکردي محدود کننده در پيش گرفته بشه بايستي با احتياط و دقت اظهارنظر کرد و حتي الامکان به انتخاب و تشخيص خود فرد احترام گذاشت
زیرنویس: نوشته در اصل مربوط به حدود سه ماه قبله