و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴

تلاشی برای شناخت تاریخ مقدس در تشیع

به راهنمايي دوست عزيزي مدتي پيش با نوشته هاي تاريخي آقاي اسماعيل وفا يغمائي آشنا شدم. راستش دفعه اول که مطالب رو مرور مي کردم به چند دليل خوشم نيومد و پي گيري نکردم. ديروز و امروز فرصتي دست داد تا دوباره و با رويکردي بازتر نوشته هاي ايشون رو بخونم. اين دفعه بهتر رابطه برقرار کردم و خيلي خوشم آمد. اين در درجه اول به خاطر رويکرد نسبتاً منصفانه و بيطرف، در نقل و تحليل تاريخي نويسنده محترم بود و هم اين که چنين رويکردي به خواننده مسلمان اين اجازه رو مي ده که از بيرون به تاريخ خودش و وضعيت تاريخي اجتماع خودش نگاه کنه. در درجات بعدي سبب علاقه منديم نکات آموزنده تاريخي تحليلي ارزشمندي بود که در متن پراکنده اند. خودم واقعاً استفاده کردم. براي معرفي به دوستان و مرور خودم و احياناً نقد و نظرهاي بعدي بخشهاي منتخبي از متن اين نوشته هاي دنباله دار رو اينجا مياورم؛
در ماجراي آفرينش در تورات ،يهوه يا يهوه صبايوت خدائي نيرومند ،سختگير وخشن و خارج از انسان و ناظر بر انسانهاست و اگر تورات را خوانده باشيم ديده ايم كه بارها و بارها با اقتدار و با زباني گزنده و نيرومند زبان به شماتت آفريدگان خود ميگشايد و آنها را سرزنش و گاه و بيگاه به سختى مجازات مي كند. بر آنها آتش مى باراند، دستور مى دهد يكديگر را بكشند، گاه پيامبر خود را به خوردن مدفوعش دستور مى دهد ، به جرم اينكه بندگانش از او سير و عدس خواسته اند بر آنها بلا نازل مى كند، در روزگار موسى نخست زادگان و كودكان شهرى را به گناه پدرانشان هلاك مى كند، دختران را به جرم آرايش كردن و خلخال بستن بر پاهايشان كچل مى كند بيمارى هاى مختلف را در ازاى نافرمانى بندگانش شيوع مى دهد و از اين قبيل كارها. او خدائى است كه مثل اكثر خدايان شريعت علاقه غريبى دارد بندگانش را بيازمايد و به همين علت دائم مشغول اختراع انواع بلاها و نزول آنهاست. بايد عهد عتيق را به دقت خواند و شخصيت نيرومند يهوه را با آن قدرت و قهر بى پايان وترسيم و تصوير كرد واگر باور داشته باشيم شخصيت هر مومنى به قواره خداى مورد اعتقادش تراش مى خورد، از همين زاويه به روانشناسى و انسانشناسى مومنان واقعى به يهوه پرداخت. در روايت هاي يهوديت و مسيحيت ، آدم با انجام گناه اوليه ـ خوردن ميوه ممنوعه ـ سيماي يك گناهكار ازلي را به خود مي گيرد، دچار هبوط و سقوط مي شود و در شكل غلاظ و شداد خود ذات گناهكارو شرير و خبيث انسان را گواهي ميكند. پيام يهوه در سفر پيدايش گوياي بسياري نكات است:«پس زمين به خاطر تو ملعون شد و تمام عمرت از آن با رنج خواهي خورد»در مسيحيت در يك تحول و رفرم و شايد گفت يك انقلاب شگفت اين خداي نيرومند، ناظر و جدا از مخلوق پس از قرنهاي متمادي از رنج و عذاب آفريدگان خود آزرده خاطر مي شود براي جبران گناه آدم جامه ي انساني مي پوشد و به ميان انسانها مي آيد و بر صليب قرباني ميشود تابا نثار خون خود گناه نخستين را از دامان انسان بشويد.مسيح شباني ست كه جان خود را فداي گوسفندانش مي كند (يوحنا)و اينك من هر روزه تا انقضاي عالم همراه شما ميباشم ( متي)، با اين همه و در عمق وجدان مذهبي انسان مسيحي و تفكر حاكم بر كليسا، وزن و سنگيني گناه نخستين فراموش شدني نيست. اين گناه آنقدر سنگين است كه به خاطر شستن آن بايد خون خدا بر زمين ريخته شود و انسان تا ابد وام دار بر زمين ريخته شدن خون خدا باشد . و با نوشيدن و خوردن «نان و شراب» خون خدا و گوشت خدا يعنى آئين «خون خدا خوارى» و «گوشت خدا خوارى» در مراسم مذهبي، حافظه خود را در باره اين وام سنگين و گناه اوليه تقويت كند.اين اندرونه شريعت رسمى است و من ترديد ندارم همانطور كه در اسلام اصحاب طريقت در مقابل اصحاب شريعت با تلاشى غول آسا به تهذيب و تربيت خداى شريعت پرداخته وموفق به كشف خداى عشق و عطوفت شدند درعرفان يهودى و مسيحى نيز اين تحول رخ داده است كه متاسفانه اطلاعات من ازعرفان مسيحى اندك و از عرفان يهودى هيچ است.و اما در اسلام ، قرآن با وجود به رسميت شناختن استعداد طغيان در انسان ،بر گناه آدم چون گناهي جاودانه تاكيد نمي كند. در نخستين گزارش از آفرينش آدم در سوره بقره ـ 29 تا 38 ـ خدادر همان آغاز كار و در همان صبح ازل گناه آدم را مي بخشايد.آنگاه آدم از پروردگارش سخناني فرا گرفت و خداوند از گناه وي در گذشت كه او توبه پذير و مهربان است (بقره)در تابلوي آفرينشي كه قرآن تصوير ميكند . خدا در همان آغاز كار نه تنها از گناه آدم در مي گذرد.بلكه خلعت جانشيني و خليفگي خود را بر شانه او مي افكند و او را اشرف مخلوقات مي كند و سپس گنج علم خود ، «عقل مقدس و عقل بالفعل» را به او مي سپارد و او را روانه مي كند.در ادبيات و فرهنگ اسلامي به ويژه دنياي شعر عارفانه و متون عرفاني ،آن همه شور وحال و رابطه عاشقانه انسان و خدا و در بسياري از متون ساقي و پير مغان خواندن او،آن همه غزلهاي رقصان مولانا و بي پروائي هاي حافظ و رندي هاي سعدي و… بدون درك اين سر فصل و اينكه انسان چشم و چراغ آفرينش و مطمح نظر جان جهان است قابل فهم نيست. به اين بيت ها از حافظ توجه كنيد
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوي نفروشم

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه درباني ميخانه فراوان كردم

يارب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
كه از او خصم به دام امد و معشوقه به كام
در اينجا حافظ در برابر يهوه و خداي مسيحيت و نيز الله شريعت كه دستور سربريدن و دست و پا قطع كردن و تازيانه زدن مى دهد سخن نمي گويد. او در برابر كسي زبان به اين غزل شورنده و شاد و شوخ و رقصان گشوده كه لطف او را دائم مي داند.در آغار خلقت لطف او را تجربه كرده و هبوط خود را نه هبوطي از سر گناه و فلاكت بلكه هبوطي بر اساس خواست و اراده او و به قول عارفان « سفر روح» مي داند.من زمسجد به خرابات نه خود افتادماينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
بحث وفحص ها و تفسير و تاويلها از مقوله گناه و عصيان آغازين آدم به عنوان نخستين انسان، كه نخستين پيامبر هم بود ، فارغ از دنياي ملايان و بحث هاي آخوندي، در فرهنگ و ادبيات عارفانه به طور عام فراوانست و از جذابيت ويژه و عمق قابل تاملي برخوردار است. بزرگاني چون برجستگان حكمت ذوقي خراسان سنائي، عطار . مولوي، كساني چون محي الدين عربي، افلاكي . شمس تبريزي، تاج الدين حسين ابن حسن تبريزي، عبدالرحمن ابن احمد جامي و بسياري ديگر سخنها دارند و باريك انديشي ها كرده اند.علاقمندان مي توانند به آثار اين بزرگان مراجعه كرده و يا فشرده اي از آن را در«عرفان و رندي در شعر حافظ»اثر ارزشمند استاد ارجمند آقاى داريوش آشوري بخشهاي اول و دوم مطالعه كنند
...
چند اشاره به گفته هاى بزرگانى چون شيخ مفيد و شيخ صدوق و كلينى و طبرسى و راوندى شد. اينان از زمره شيوخ و نامدارانى هستند كه درست در سرفصلى كه دوران امامان شيعه به پايان مى رسد و يا پس از آن به مثابه برجسته ترين معماران تشييع رسمى كه دنباله اش تا روزگار ما كشيده شده وزمام حكومت را در ايران كنونى در دست دارد نقشى غير قابل انكار در تاريخ شيعه دارند و بسيارى از رازهاى شيعه در سينه هاى انان ماند و با آنان ناگفته ماند. اندك اشاره اى به زندگى آنان براى درك موقعيت آنها بجاست. با درك موقعيت و مقام ويژه آنان به طور روشن تر خواهيم دانست كه چرا گزارشات شگفت فقيهان پر رنگ تر و داراى تاثير نيرومندترى است كه رهائى از كشش اين گزارشات ساده نيست
كلينى
محمد يعقوب كلينى معروف به ثقه الاسلام ازاركان بدون ترديد شيعه است ولى در مورد زندگانى اش ابهامات زيادى وجود دارد. سال تولدش نامشخص است ولى در سال 328 دربغداد گذشته است. او معاصر با دوران نيابت نواب چهارگانه امام زمان و با آنان محشور بود واز معدود كسانى بود كه از چند و چون ماجراى دوازدهمين امام شيعيان با خبر بود. اونخستين آموزشها را نزد پدرش يعقوب ابن اسحاق گذرانيد. كلينى در آغاز زندگى اش در كلين در حوالى شهر رى امام مسجد بود.بعدها او به رى آمد و در آنجا به تحصيلات خود ادامه داد. رى در دوران كلينى تنها مركز شيعيان نبود و حنفيان و شافعيان و اسماعيليان قرمطيان زرتشتيان ومانويان در اين شهر فعال بودند و اين فرصتى مناسب بود تا كلينى به بررسى و تعمق در انديشه ها و عقايد ديگر فرقه ها و گروهها بپردازد. پس از رى، كلينى به قم رفت و پس از مدتى روانه بغداد شد. او در بغداد شخصيتى نام آور و مورد احترام پيروان ساير نحله هاى اسلامى بود و از جمله اهل سنت بود. كتاب كافى اولين كتاب از كتابهاى پا يه اى چهار گانه شيعه با پانزده هزار و صد و هفتاد و شش حديث تاليف و حاصل كار بيست ساله اوست. شمارى از عالمان و فقيهان بر آنند كه كتاب كافى به نظر امام زمان رسيده و مورد تائئيد او قرار گرفته ودر باره آن گفته شده:الكافى كاف لشيعتناكتاب كافى براى شيعه ما كفايت مى كندشمار زيادى از برجسته ترين فقيهان شيعه و مورخان و محدثان نامدار چون نجاشى، ابن طاووس حلى ،ابن اثير ،ابن حجر عسقلانى، مجلسى، محقق حلى، شيخ مفيد، محمد ابن مكىعاملى، شيخ زين الدين محقق كركى، ملا محسن فيض و بسيارى ديگر بر مقام و موقعيت كلينى تاكيد كرده اند. براى اطلاعات بيشتر مى توانيد به مقدمه اصول كافى نوشته سيد جواد مصطفوى و خدمات متقابل ايران و اسلام نوشته مرتضى مطهرى مراجعه كنيد.
شيخ صدوق
ابن بابويه قمى معروف به شيخ صدوق در سال305 هجرى در قم متولد شد. ولادت او با نيابت سومين نايب امام زمان حسين ابن روح همراه بود. پدر او از افراد مورد اعتماد امام حسن عسكرى بود و معروف است كه علت ولادت شيخ صدوق دعاى امام زمان بوده است. بدين ترتيب كه پدر شيخ نامهاى توسط حسين ابن روح براى امام دوازدهم نوشته و از او طلب فرزندى مى كند و از سوى امام غايب جواب مى رسد كه در خواستت پذيرفته شد و بزودى صاحب فرزندى خواهى شد كه چشم و چراغ اسلام خواهد بود و شيخ صدوق متولد مى شود.حكايت غريب ماجراهاى بزرگترين عالمان و فقيهان اوليه ى معاصر امام حسن عسكرى و امام غايب، كه جملگى از بانيان و معماران فقه و حديث و كلام و انواع علوم اسلامى بودند و منجمله از بزرگترين شارحان مقوله امامت و غيبت امام دوازدهم هستند، بسياربسيار تامل بر انگيز و قابل فكر است.اين نقطه تاريخى نقطه درنگى است كه مى توان به قلب برخى حوادث نزديك شد. نقش اينان چون ستونهاى پايه اى و اصلى آن پل طولانى و عظيمى است كه در طى دوازده قرن از كلين تا خمين كشيده شده است، و بر روى اين پل هزاران فقيه و محدث و عالم و متكلم توانسته اند خود را به روزگار حاضر برسانند. به روشنى بايد تاكيد كنم كه نقش اينان چنان است كه بى وجودشان بْسيارى باورها واعتقادها، نه در دنياى تنها ملايان و فقيهان، بلكه على العموم در جهان تشيْيع و دستگاه نظرى تاريخى آن فرو خواهد ريخت . اگر توجه داشته باشيم كه اين جماعت در عالم واقعيت زمان و مكان تاريخى تشييع رسمى را به تمام معنى كلمه اشغال كرده اند و جائى براى ديگران باقى نگذاشته اند بهتر واقعيت اين گفته را درك خواهيم كرد. با حذف اينان تمامى پل، تا روزگار ما در خط اصلى تشييع رسمى بى اعتبار خواهد شد و در بهترين حالت خود خلاء عظيم و فاصله دوازده قرنى، ميان شيعه روزگار معاصر تا جائى كه ماجراى امامت به پايان مى رسد و توسط معماران ياد شده تشريح و تبيين آن آغاز مى شود خود را نشان خواهد داد.شيخ صدوق از شاگردان كلينى و در فقه و كلام و حديث و ديگر علوم اسلامى از برجستگان روزگار خويش بود. گفته مى شود كه او كثير التاليف ترين عالم شيعه بوده و سيصد كتاب تاليف كرده است كه من لايحضره الفقيه دومين كتاب از كتابهاى اربعه شيعه از تاليفات اوست. شيخ صدوق در سال 381 در گذشت ودر نزديك مقبره شاه عبدالعظيم دفن گرديد

شيخ مفيدابو عبدالله محمد ابن نعمان معروف به شيخ مفيد متولد يازدهم ذى القعده 336 هجرى در حوالى بغداد متولد شد او نزد استادان فراوان درس آموخت و خود از شاگردان شيخ صدوق بود. دوران زندگى شيخ مفيد با تسخير بغداد به دست دولت شيعى مذهب آل بويه همراه بود و شيخ مفيد توانست با كوشش فراوان، دراتحاد شيعيان فرقه هاى مختلف گامهائى بزرگ بردارد.او در رشته هاى مختلف تلاش فراوان به خرج داد و نزديك به دويست اثركه مى توان گفت دائره المعارفى از تشييع را در خود دارند تاليف كرد كه از اين ميان، بيست اثر مربوط به امامت و فلسفه سياسى امامت در شيعه و مقوله غيبت امام دوازدهم است. شيخ مفيد با اقتدار و احترام فراوان زندگى كرد و در سوم رمضان 413 هجرى در بغداد در گذشت و با شركت هشتاد هزار تن تشييع شد ودر حرم امام جواد دفن گرديد.شيخ مفيد از كسانى بود كه بنا بر اسناد شيعه امام زمان با او در ارتباط بود و حدود سى نامه براى او نوشته است و او را در نامه هايش برادر خود خطاب كرده است. در باره اين نامه ها نوشته اند كه: در اواخر ماه صفر 416 هجري بود كه نامه اي از طرف امام زمان براي شيخ فرستاده شد.در آن نامه نوشته بود:«للاخ السديد و الولي الرسيد الشيخ المفيد..... برادر گرامي، استوار و دوست راه يافته شيخ مفيد.....»در پنج شنبه 23 ذيحجه نامه اي ديگرى آمد كه در آن نوشته شده بود:«بسم الله الرحمن الرحيم سلام الله عليك ايها الناصر للحق الداعي اليه بكلمه الصدق....»بنام خداوند بخشنده بخشايشگر، سلام خدا بر تو اي ياري كننده حق و دعوت كننده به سوي او از كسي كه با صدق و راستي به سوي خدا دعوت مي كني.......»گفته مى شود كه در طول 30 سال، 30 توقيع و نامه از سوى دوازدهمين امام براي شيخ مفيد نوشته شده است كه در عنوان بسياري اين جمله ديده مي شود؛ «برادر گرامي و استوار؛ شيخ مفيد»نوشته اند كه يكبارشيخ مفيد فتوايي را بطور غير عمد به اشتباه جواب داد و امام دوازدهم با پيغامي آن را اصلاح كرد، پس از مدتي شيخ آگاه شد و در پي آن از دادن فتوا منصرف گرديد ولى نامه اى از سوى امام دوازدهم رسيد كه در آن خطاب به شيخ نوشته بود:« بر شماست که فتوا بدهيد و بر ماست شما را استوار کرده و نگذاريم در خطا بيفتيد»در باره منزلت معنوى شيخ نوشته اند که:در خواب ديد كه حضرت فاطمه که دست امام حسن و امام حسين را در دست داشت به سراغ شيخ آمد و خطاب به شيخ گفت: « اي شيخ به اين دو فقه بياموز».ساعتي بعد حيرت شيخ برطرف شد، چرا که مادر سيد مرتضي و سيد رضي ـ دو عالم بزرگ شيعه ـ را ديد که دست دو فرزند خود را در دست دارد و به سراغ او آمد و گفت :اي شيخ به اين دو فقه ياد بده
...
شيخ طوسی محمد بن حسن طوسى در ماه رمضان سال 385 هجرى قمرى درشهر طوس متولد شد. او تا سال 408 در اين شهر اقامت داشت و در طول اين مدت مقدمات علوم متداول در آن دوران را فرا گرفت . شيخ در 23 سالگى به منظور استفاده از جلسات درس شيخ مفيد و سيّد مرتضى دو عالم و فقيه بزرگ شيعه روانه بغداد شد.شيخ طوسى در دوران جوانى به درجه اجتهاد رسيد و كتاب تهذيب الاحكام را كه از كتب معروف و پايه اى شيعه است، در اين دوره، و با پيشنهاد استاد خود، شيخ مفيد تاليف نمود . اين كتاب اجتهاد و تبحر اورادر زمينه هاى مختلف فقه ، اصول و رجال به خوبى نشان مى دهد.پس از درگذشت شيخ نامدار شيعه شيخ مفيد، سيد مرتضى رهبرى را به عهده گرفت و شيخ طوسى با اينكه خود در اين زمان از صاحبنظران علم فقه و حديث بود مدت 23 سال (413 - 436 هجرى قمرى ) نزد سيد مرتضى آموزش ديد. او در طى اين مدت ضمن فراگيرى علوم مذهبىبه تاليف كتابهاى گوناگون مشغول بود. تعدادى از كتابهاى مهمى كه شيخ طوسى در حيات سيد مرتضى نوشته بدين قرار است:تهذيب، استبصار، نهايه، المفصح فى الامامه، رجال، آغاز فهرست و از همه مهمتر تلخيص الشافى كه مهمترين كتاب اوست . و آن تنظيم و خلاصه كتاب شافى سيد مرتضى است . تا آن هنگام كتابي با آن اهميت در مساله امامت تاليف نگرديده بود و شيخ در سال 433 هجرى قمرى آن را به پايان رسانيده است .شيخ طوسى بيشتر اين كتابها را به تقاضاى فقيهان و دانشوران بزرگى همچون قاضى ابن براج يا ديگران نوشته است . در نظرگاه شمار قابل توجهى از پژوهشگران ، شيخ طوسى تدوين كننده اساسنامه مكتب تشيع محسوب مى شود. علامه حلى فقيه نامدار مى گويد:شيخ طوسى پيشواى دانشمندان شيعه و رئيس طايفه اماميه ... صاحبنظر در علوم اخبار، رجال ، فقه ، اصول ، كلام و ادب بوده است . همه فضيلتها منسوب به اوست و در تمامى فنون اسلام كتاب نوشته است اوست كه عقايد شيعه را در اصول و فروع آن دسته بندى و اصلاح نموده
شيخ طوسى همچنين در اين مدت از محضر اساتيدى چون: ابن غضائرى، ابن شاذان متكلم ، ابن حسكه قمى ، حسين بن ابى محمد تلعكبرى ، ابن بشران معدل ، ابومنصور شكرى ، احمد بن ابراهيم قزوينى ، ابن فهام سامرى ، ابوحسين صفار، ابن ابى جيّد، ابن حاشر و بسيارى از علما و فقهاى عصر خود سود برد.او در 25 ربيع الاول 436 و پس از آنكه سيد مرتضى در هشتاد سالگى در گذشت زمام رهبرى شيعه را در دست گرفت و دوازده سال بعد از سيد مرتضى در بغداد بر دنياى شيعه فرمان راند . در آن ايام از دورترين نقاط، فقيهان براى حل مشكلات خود به منزل و محل درس شيخ مى آمدند . تعداد سيصد تن از مجتهدان شيعه شاگرد وى بودند و از عالمان اهل تسنن نيز كلاس درسش هيچگاه تهى نبود. شمارى از شاگردان او عبارتند از:اسحاق بن بابويه قمى ، ابوالصّلاح حلبى ، ابوعلى طوسى (فرزند شيخ ) سعدالدين بن البراج ، شهر آشوب سروى مازندرانى ، عبدالجبار بن عبدالله المقرى رازى ، محمد بن حسن فتال ، كراجكى ، حسين بن فتح جرجانى ، جعفر بن على حسينى ، ابوالصلت محمد بن عبدالقادر، ناصر بن رضا علوى و غازى بن احمد . سالهاى 447 تا 451 براى شيخ سالهائى ناگوار وبغداد آماج تاخت و تاز و غارت و كتابسوزان طغرل سلجوقى و سلجوقيان سنى مذهب بود كه در اين ميان شيخ نيز از تطاول اين حملات در امان نماند و لاجرم او در سال 448 از بغداد روانه نجف شد تا بتواند در حصار حمايت ايلات و عشاير جنگجو و معتقد شيعه در حوالى نجف آرامشگاهى بىابد. شيخ طوسى تا پايان عمر در نجف ماند و طى دوازده سال در انجا نخستين حوزه علمىه را بنىان گذارى كرد. او در 22 محرم سال 460 هجرى در سن 76 سالگى در گذشت و در خانه اش كه در این روزگار به نام مسجد طوسى معروف است دفن شد
...
قطب الدين راوندىشيخ قطب الدين، ابو الحسن يا ابو الحسين، راوندى كاشانى، عالم ، محدث، مفسر، متكلم، فقيه، فيلسوف و تاريخ دان بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى است. او در راوند كاشان به دنيا آمد. پدر و پدر بزرگ قطب راوندى از علماى بزرگ زمان خود بودند.راوندى تحصيلات ابتدايى را نزد پدر خويش فرا گرفت. پس از آن نزد شيخ ابو على طبرسى، عماد الدين طبرى و سيد مرتضى رازى آموزش گرفت سپس به شهر قم آمد و در آنجا نيز درس آموخت و سر انجام خود يكى از نام آوران شيعه شد.شيخ در آثار خود موضوعات متنوعى از علوم و معارف اسلامى را به بحث گرفته و در علم تفسير، فقه، حديث، فلسفه، كلام، تاريخ و ديگر موضوعات نوشتارهاى فراوانى بر جاى نهاده است....راوندى در سال 573 هجرى در شهر قم درگذشت و در صحن حرم حضرت معصومه دفن گرديد
مردمان كوچه و بازار در اين ماجرا و در گزارش خود از امامانشان اگر چه از منابع فقهى و ايدئولوژيك فقيهان تغذيه كرده اند اما تلقى آنان از امامان، اگر به معنى خاص و كاربرد مشخص كلمه ايدئولوژيك توجه داشته باشيم، ايدئولوژيك نيست. آنان نمى خواهند جامعه و تاريخ را به قواره هاى مورد نظر ايدئولوژيك خود برش دهند. آنان در پى اقتدارو به دست گرفتن زمام حكومت نيستند. آنان نمى خواهند با اتكا به امامان فتواى و حكم و در دادگاههاى شرع با استناد به احاديث صادر شده از سوى امامان و پيامبر دست و پا ببرند و زندانى كنند و هر جنايتى را مشروع جلوه دهند. مردم در رابطه با امامان خود تنها سقفى براى تنفس معنوى خود، شايد بتوان با مسامحه گفت سقفى براى جهانبينى ساده خود مى جويند و در امامان و مقدسات خود ستونهاى اين سقف و پناهگاههاى عاطفى و روحى خود را در كشاكشهاى روزگارجستجو مى كنند. در گزارش مردم ما با سيمائىديگرروبروئيم.در زيستگاه پر كشاكش ما ايران، كه در آن، در كنارحوادث زندگى سوز طبيعى و قهر طبيعت و خشكسالى و بيمارى ها، تند بادهاى تاريخى نيز همواره در حال وزيدن بوده است . در كشورى كه تاريخ پس از اسلام آن، پس از روزگار اشغال نظامى خونين و خشن سپاهيان اسلام و سلطه خلفا، در وجه غالب تاريخ تسلط و جباريت قبايل و ايلات و عشايرجنگجو و صحرا گرد، بر مردمان بى دفاع و صلحجوى شهر نشين و روستا نشين اسكان يافته است، وبجز چند حكومت انگشت شمار ــ چون خاندانهاى طاهريان، صفاريان، آل بويه، آل زيار و ديلميان ، خاندانهاى كوچك پادشاهان شمال و لرستان و يا زند و پهلوى ــ كه رگ و ريشه ايرانى دارند، دربقيه آنها ــ ازدوران سلجوقيان وغزنويان گرفته تا روزگار خوارزمشاهيان و مغولان و تيموريان و آق قويونلو و قره قويونلووصفويان و قاجارها ــ ما شاهد سلطه خاندانهائى هستيم كه رگ و ريشه شان اساسا ايرانى نيست، مردمان لاجرم در مقدسات و سمبلهاى مقدسات خود پناه جسته اند، تا بتوانند اين همه مصيبت و فشار و نابسامانى را تاب آورده وتار و پود روحى شان را از متلاشى شدن حفظ كنند.مردم در يك بده و بستان پيچيده ودراز مدت و ناپيداى روانشناسانه، مقدسات خود را با زندگى خود، و خود را با زندگى آنان در مى آميزند واز آنها مدد مى جويند، و اين چنين است كه تصويرفقيهانه ساخته و پرداخته شده به دست فقيه ، در روند آميختن با زندگى توده هاى مردم در طول قرنها تراشى مجدد و مردمانه مى خورد و زيبائى ها و درخشندگى ها و سايه روشنهاى خاص خود را پيدا كرده و در برخى موارد به سطح يك فرهنگ نرم و انسانى و ماندگار ارتقا پيدا مى كند.توضيح در اين باره اگر چه ساده نيست و به طور عميق با مقولات روانشناسانه و جامعه شناسانه در پيوند است، اما هر كس كه دوران نوجوانى و جوانى خود را چون نگارنده اين سطور در ميان مردم كوچه و بازار و در برخورد با فرهنگ و سنتهاى مذهبى مردم و نه تنها شريعت رسمى داعيه دار اسلام و انقلاب به ميانسالى رسانده باشد آنچه را كه بدان اشاره شد احساس كرده است. به قول سراينده منظومه طنز معراجنامه در بند هجدهم:در سر زمين ما و در ميان مردم چه بخواهيم و چه نخواهيم
....
مذهب به طرح قالي كرمان نشسته است
در تيغه هاي چاقوي زنجان نشسته است
در سايه هاي پير و كهنسال ارگ بم
يا در گلاب قمصر كاشان نشسته است
در يزد ،طعم پشمك و قطاب مذهبي ست
در طرح چارباغ سپاهان نشسته است
در خاك و در غبار تمامي كوچه ها
از شرق تا به غرب خراسان نشسته است
در حالت نگاه زن و مرد پارسي
در طُرّه هاي زلف پريشان نشسته است
در شعر و در ترانه و در نوحه هاي تلخ
درقصه و روايت و رمان نشستـه اســت
مذهب محيط امر سِماع و جماع ما
روح قديم ملّت ما، اجتماع ما
ايـن يك حقيقت است نما استماع ما
...
براى اينكه قضيه در روشنائى بيشترى قرار گيرد و روشن شود كه در كارگاه فرهنگ و ادبيات وعواطف مردم نه تنها سيماى امامان شيعه، بلكه سيماى شمار قابل توجهى از چهره هاى خشن تاريخى نيز رنگى انسانى به خود مى گيرد كافى است توجهى به نمونه هائى از ادبيات افسانه اى و فلكلوريك رايج در ميان مردم ، آثارى چون اسكندر نامه ها ويا حمزه نامه ها و ابومسلم نامه ها و امثالهم بشود. در كتلبهائى از اين قبيل، فرضا در اسكندر نامه ها ما نه با اسكندر خشن و جنگجوئى كه ايران را اشغال مى كند و در يك روز هزاران اسير را فرمان به گردن زدن مى دهد بلكه با شخصيتى در آميخته با آرزوهاى مردم رو برو مى شويم.در برخى آثار كلاسيك ادبى نيز، سيماى خسرو پرويز در خسرو و شيرين و سيماى بهرام گور در هفت پيكرنظامى گنجوى در اين زمره قرار مى گيرند.با توجه به اين نكات مى توان راز استحاله و تغييررا در يافت
امامان و فرهنگ و فولكلورمردمسيماى امامان شيعه در گزارش مردم همانگونه كه سيماى قديسان اسپانيا در شعرهاى شاعر بزرگ اسپانيا فدريكو گارسيا لوركا، انسانى و زيباست.امامان از مردم فاصله ندارند و مردم در يك پذيرش عاطفى و نرم و نه به اجبار و از سر ترس آنان را قبول كرده اند. كسى از امامان و رويت آنان در خواب يا بيدارى هراسى به دل راه نمى دهد. كسى در مقابل امامان رعايت آداب و ترتيب نمى كند و هرچه دل تنگش مى خواهد مى گويد. آنان اگر به سراغ كسى بيايند نمى آيند تا او را آزار دهند و يا چيزى از او درخواست كنند بلكه مى آيند تا يارى كنند و چيزى بدهند.امامان شيعه بر خلاف نظرگاه فقيه و كسانى كه مى خواهند با كمك گرفتن از مذهب بساط حكومت را بر پا كنند، در نظرگاه مردم در پى حكومت و به دست گرفتن زمام قدرت و امر و نهى و رهبرى سياسى و قطع دست و پا و شلاق زدن و آزردن پيروان ديگر مذاهب نيستند. آنان در طول قرنها و در روندى پيچيده تبديل به بخشهائى راز آلود از طبيعت انسانى مردم شده اند. بايد به اين مهم توجه داشت. آنان براى مردم سمبلهاى كمك و فرياد رسى اند. چون هوا در همه جا حضور دارند چون شمع در وجدان معتقدانشان نور اميد مى پراكنند ودرسايه روشنهاى خانه ها در شبهاى پر سكوت، ودر پرتوهاى مهتاب نيمه شب روستاهاى دور افتاده و در حاشيه راههاى خلوت و گذرگاههاى كوهستانى مددكار ومراقب و نگران زندگى مردمانند.اين همه قدمگاههاى مقدس و درختهاى نظر كرده در كوهها و دشتها و روستاهاى ايران، در باورها و معتقدات مردم سخن از اين مى گويند كه روزى يا شبى امامى يا امامزاده اى از اين حوالى عبور كرده است و بركات خود را نثار اين روستا و اهالى آن كرده، بيمارى را شفا داده، قرض حاجتمندى را پرداخته، چشمه خشكيده اى را پر آب ساخته و يا كاروانى را از خطرگاه به سلامت عبور داده است.چند صد سال است كه در بسيارى از روستاها و شهرها ماه نو با نام آنان رويت مى شود، پارچه نو براى تهيه لباس با نام آنان قيچى مى خورد، كاسب درب مغازه اش را با بردن اسم آنها باز مى كند و كشاورز بذر را با مددگرفتن از آنها برخاك مى پاشد، آتش اجاق وتنورو چراغ با نام آنان بر افروخته مى شود و بارهاى سنگين با تكرار نام آنان بر پشت اسبان و قاطران نهاده مى شود و گردنه هاى خطرناك با درود بر آنان و خانواده آنان طى مى شود. آنان درد دلها را مىشنوند و چنانكه در طول قرنها اين باور وجود داشته به آنها پاسخ مى دهند. به گرسنگان و درماندگان كمك مى كنند.نگاهبانان شرافت و اخلاق و پاسبانان ناموس اند. اگر در ميان مسيحيان يك مسيح ملجاء و پناهگاه اصلى در ميان انبوه قديسان و شهيدان مسيحيت بر صليب رفته است در باور توده هاى شيعه يازده سمبل و ملجاء سمبل رنج كشيدن اند و در راه آرمانهاى انسانى، كه اگر چه اين آرمانها بسيار كلى و چندان تعريف شده نيست ولى براى همگان قابل قبول است به شهادت رسيده اند. و دوازدهمين امام نيز پس از غيبت طولانى خود سرانجام به شهادت خواهد رسيد.براى شناخت بيشتر آنچه كه گفته شد ادبيات فلكلوريك مردم نمونه هاى جالبى از روابط مردم وخدا وسمبلهاى مقدساتشان به دست مى دهد. در اين نمونه ها از خداى فقيه و مقدسانى كه او به معرفى آنها همت گمارده نشانى نيست. در اين گونه آثار كه گاهى حتى در زمره آثار عاشقانه اروتيك قرار مى گيرند عاشق به سادگى و آسودگى خيال، وبه عنوان آخرين ملجا و فرياد رس قابل اعتماد، خدا را به گنبد مزار يكى از مقدسان قسم مى دهد و آرزوى وصال معشوق خود را مى كند. احمد شاملو در تعريف شعر به نمونه اى جالب از اين زمره اشاره مى كند. بعضى از اين شعرها كه توسط گويندگان ناشناش سروده شده چنان از قدرت و زيبائى سرشار است كه در كنار آن نمونه هاى كلاسيك هم خانواده با اين آثار كمرنگ مى نمايند
دلا دوش دلا دوش و دلا دوش
به حق گنبد سبز سيا پوش
نهم لب بر لبونش جون سپارم
بيفتم همچو گيسويش به پهلوش
...
اين چنين است كه در ميان مردم، امامان درسايه هاى ابهام و راز و عاطفه وبا آميختگى هاى متعدد با مقولات مختلف، در همه جا و همه چيز، قرنها حضور داشته اند. در درخت مقدس كنار راه و در زورخانه و زنگ و ضرب مرشد ، در سوسوى شمع سقاخانه محل وكاشيكارى هاى مساجد و امامزاده ها، در سنتها و جشنها ى سرور و هنگامى كه دو تن زندگانى مشترك خود را آغاز مى كنند، و داغ و درد مجالس سوگ، وقتى مردگان را وداع مى گويند. اين حضور اگر چه هميشه در ابهام خود را مى نماياند ولى بسيار نيرومند و اگر منصف باشيم صاحب جذابيتهاى خاصى است كه تنها در مقولات مذهبى خود را نمى نماياند، بلكه با همه چيز در آميخته و فرهنگى پيدا و ناپيدا ايجاد كرده است كه نمى توان جامعه را از آن جدا كرد و شايد نبايد عليه آن بر شوريد.
...
به غير از هويت شخصى و قومى و ملى، ما نياز به هويت فلسفى داريم و در ميان توده هاى مردم، بر خلاف عنصر روشنفكر و فرهيخته ــ كه خود به دنبال كشف يا ساختن هويت فلسفى اش مى رود ــ هويت فلسفى به صورت ميراث از پدران به فرزندان منتقل مى شود، و اين هويت تنها مختص زندگى نيست بلكه نگاهى به قلمرو ناشناخته پس از زندگى دارد و همين جاست كه پاى مذهب و لاجرم سمبلهاى آن يعنى امامان شيعه و نيزفقيه در ذهن و ضمير توده ها سفت مى شود.در رابطه با هويت فلسفى، مردم اخلاقيات و روابط خود جوش و درونى خود رابر اساس ارزشهاى مذهبى ــ فلسفى ــ شان در زندگى سامان و سازمان مى دهند و در سر زمينى چون ايران اين هويت فلسفى آنچنان نيرومند عمل مى كرد و به نظر من هنوز هم مى كند كه هويت سياسى توده ها و حتى روشنفكران و سازمانهاى سياسى مذهبى جز زائده اى كوچك از هويت فلسفى آنها نبود و نيست.در جريان جنبش ضد سلطنتى، خمينى از جمله با اتكا به اين هويت مذهبى و فلسفى ــ در خيلى از موارد عوامانه ــ و تبديل آن به يك هويت سياسى مشترك كه هركه مسلمان و شيعه است لاجرم سرنگونى شاه را مى خواهد و مرگ بر شاه مى گويد، كمال استفاده را كرد. در دوران انقلاب شاهد بوديم كه از دانش آموز و دانشجو گرفته تا كارگر وكشاورز و كاسب و زن و مرد مسلمان شيعه با سطوح فكرى كاملا متفاوت، بناگاه داراى هويت سياسى بر شورنده عليه شاه شدند و اين ماجرا تا بعدها كه جامعه تقسيم بندى شد و مخالفين و موافقين روبروى هم صف كشيدند ادامه يافت. در دوران شاه افراد غير سياسى و عادى بيشمار بودند ولى در دوران خمينى ديگر هر كس هويتى براى خودش دست و پا كرده و در محله شناخته شده بود كه فدائى است يا مجاهد است و يا بسيجى است و يا عضو حزب الله
در كتاب فصول المهمة نوشته ابن صباغ مالكى آمده است كه:مولى السعيد امام الدنيا عماد الدين محمد بن ابو سعيد بن عبد الكريم وازن گفته است: در محرم سال 596 مؤلف تاريخ نيشابور در كتابش نوشته است:چون على بن موسى الرضا (ع) در همان سفرى كه به فضيلت‏شهادت نايل آمد، به نيشابور قدم نهاد در هودجى پوشيده و بر استرى سياه و سفيد نشسته بود. شور و غوغا در نيشابور برپا شد. پس دو پيشواى حافظ احاديث نبوى و رنج‏برندگان بر حفظ سنت محمدى، ابو زرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى، كه عده بى‏شمارى از طالبان علم و محدثان و راويان و حديث‏شناسان، آن دو را همراهى مى‏كردند، نزد امام رضا (ع) آمده عرض كردند: اى سرور بزرگ، فرزند امامان بزرگ، به حق پدران پاك و اسلاف گرامى‏ات نمى‏خواهى روى نيكو و مبارك خود را به ما نشان دهى و براى ما حديثى از پدرانت از جدت محمد (ص) روايت كنى؟ما تو را به او سوگند مى‏دهيم. پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پرده‏ها را از هودج كنار زنند. چشمان خلايق به ديدار چهره مبارك آن حضرت منور گرديد. آن حضرت دو گيسوى بافته شده داشت كه بر شانه‏اش افكنده بود. مردم، از هر طبقه‏اى ايستاده بودند و به وى مى‏نگريستند. گروهى فرياد مى‏كردند و دسته‏اى مى‏گريستند و عده‏اى روى در خاك مى‏ماليدند و گروهى نعل استرش را مى‏بوسيدند. صداى ضجه و فرياد بالا گرفته بود. پس امامان و علما و فقها فرياد زدند: اى مردم بشنويد و به خاطر سپاريد و براى شنيدن چيزى كه شما را نفع مى‏بخشد سكوت كنيد و ما را با صداى ناله و فرياد و گريه خود ميازاريد. ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسى در صدد املاى حديث‏بودند. پس على بن موسى الرضا (ع) فرمود:حدثني ابي موسي الكاظم عن ابيه جعفر بن محمد الصادق عن ابيه محمد الباقر عن ابيه زين العابدين عن ابيه الحسين عن ابيه علي بن ابي طالب قال حدثني رسول الله صلي الله عليه وآله قال حدثني جبرئيل قال سمعت عن الله تعالي قال كلمة لا آله إلا الله حصني فمن قال لا اله اا الله دخل في حصني ومن دخل في حصني امن من عذابي!حديث كرد مرا پدرم موسى كاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش على زين العابدين از پدرش حسين شهيد كربلا از پدرش على بن ابى طالب كه گفت: عزيزم و نور چشمانم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل حديث كرد مرا و گفت‏شنيدم پروردگار سبحانه و تعالى مى‏فرمايد: كلمه‏«لا اله الا الله‏»دژ من است. هر كه آن را بگويد به دژ من وارد گشته است و آن كه به دژ من وارد شده از عذاب من ايمن و آسوده است.سپس پرده هودج را افكند و رفت. پس نويسندگانى كه اين حديث را نوشتند شماره كردند افزون بر بيست هزار نفر بودند. و در روايتى است كه بيست و چهار هزار مركب دان، به جز دوات، در آن روز شمارش شد
...
تلاشي براي شناخت تاريخ مقدس در تشيع_بخش نوزدهم
كاروانى شگفت وسرنوشتى اندوهبار
در كشاكش ماجراهاى مقر فرمانروائى مامون در مرو، وشورش و التهاب مخالفان ولايتعهدى امام رضا در بغداد ، وچرخش سياست مامون، كاروانى متشكل از شمارى از برادران و خواهران امام رضا و علويان و هواداران آنان از مدينه به سوى ايران حركت كرد تا خود را به مقرخلافت مامون و جائى كه برادر و بزرگ خاندانشان به عنوان وليعهد در كنار مامون زندگى مى كرد برساند. سيماى شاخص اين كاروان فاطمه كبرى(معصومه) خواهر امام رضا و زنى است كه منابع شيعه او را از زمره محدثان و دانايان شيعه معرفى كرده اند.براى چه اين كاروان از مدينه حركت كرد؟آياهمانطور كه منابع شيعى مى نويسند مقصود از اين سفر ديدار خواهر امام رضا با او بوده است ؟ آيا چنانكه برخى ديگر نوشته اند، نزديكان امام رضا براى بيعت با او به عنوان وليعهد روانه مرو شده بودند؟ آيا اگر از زواياى ديگر، ماجرا را بنگريم نمى توانيم به اين نتيجه برسيم كه:برادران و خواهران و اصحاب امام رضاپس از شنيدن اخبار:ــ تعويض سمبل عباسيان(رنگ سياه) به سمبل علويان(رنگ سبز)ــ اعلام ولايتعهدى على ابن موسىــ ازدواج او با خواهر خليفهوامثال اين قضايا تصميم گرفته اند به مرو پايتخت اقبال علويان كوچ كنند. كوچ جمعى از اقوام درجه اول امام رضا به اين ظن دامن مى زند. با اين همه علت حركت اين كاروان چندان روشن نيست. منابع شيعى با قرنها تلاش عالمان مذهبى، طبق معمول و سنت، مه و ابرى غليظ از عاطفه و احساس مذهبى را بر اين ماجرا پراكنده اند كه در ميان اين مه و ابر كاروان گم و بى نشان شده و پى گيرى تاريخى چندان آسان نيست. اما آنچه روشن است اين است كه اين سفر در شرايطى نامناسب و در حاليكه دربار مامون در حال تغيير سياست بود انجام شد و بسيارى از مسافران اين كاروان در نقاط مختلف به دليل بيمارى و يا آنچنان كه منابع مذهبى مى نويسند به دست عاملان مامون و راهزنان جان باختند. شمارى از ششهزار آمامزاده اى( بنا بر گزارش سازمان مقابر و اماكن متبركه) كه در ايران زندگى را به پايان رسانده اند از اعضاى اين كاروان و يا فرزندان و نوادگان اعضاى اين كاروانند كه اصل و نسبشان به موسى ابن جعفر مى رسد.تعداد كاروانيان زياد بود و در منابع مختلف، بخصوص منابع فراوانى كه در باره فاطمه معصومه، خواهر امام رضا وجود دارد به نام و نشان كاروانيان مى توان دسترسى پيدا كرد. اعضاى اين كاروان در اساس دو دسته بودند اعضاى علوى و اعضائى كه از هواداران و دوستان علويان بودند.به همراه فاطمه معصومه بيست و سه نفر علوى از خاندان موسى ا بن جعفر شامل برادران و برادرزادگان از زمرهمسافران كاروان بودند. نام برخى از برادران امام رضا ‏به نقل از ابراهيم ابن حرب فوعى (مولف بحر الانساب ــ نسخه هاى عكسى مركز احياء ميراث اسلامى) عبارتست از:1- فضل 2- على 3- جعفر 4- هادى 5- قاسم 6- زيد
...
از آنجاكه حكايت زندگى و درگذشت هشتمين امام شيعيان در سال 203 هجرى خاتمه نيافت و روند تاريخى اجتماعى بسيار ظريف و پيچيده اى در طول ساليان و قرنهاى متمادى همراه باگسترش بناىى آرامگاه به تكميل و تعظيم شخصيت معنوى او در عواطف ايرانيان ادامه داد بجاست به پروسه بازسازى و تكميل و گسترش آرامشگاه( حرم امام رضا) اشاراتى داشته باشيم كه بدون شناخت اين پروسه بسيارى نكات ديگر قابل درك نخواهد بود.ظرافت و پيچيدگى ماجرا در اينجاست كه نخستين بار مامون به عنوان بانى حرم پا به ميدان نهاد و در قرنهاى بعد بر پايه اسناد متقن تاريخى سلسله هائى از اميران و پادشاهان و قدرتمندان و وزيران و اميران( سنى و شيعه ) در گسترش و رفعت و تعظيم حرم رضوى كوشيدند و در كنار آن، قرنهاى متمادى رود بى پايان و خروشانى از توده هاى مردم ، همانانى كه طعمه ها و آماج مطامع پادشاهان و قدرتمندان بودند حرم رضوى را به عنوان يكى از اصلى ترين مامنها و ملجاء هاى معنوى و معنا بخشيدن به حيات مادى خود بر گزيدند و به آن روى آوردند و رفعت معنوى آن را در طول قرنها با باورها و آرزوها و علائق مذهبى و معنوى خود خشت بر خشت نهادند و باعث شدند. حكايت تاريخ مقدس شيعه و نقش امام در آن به عنوان نماينده مطلق و بدون برو برگرد و مستقيم خدا و لنگر هستى و وجود، و صاحب مال و جان و ناموس و هست و نيست پيروان، حكايتى است مربوط به باورهاى شيعى كه مى توان آن را باور داشت يا باور نداشت اما وقتى به ماجراى زندگى امام رضا به عنوان مقوله اى تاريخى و اجتماعى و در رابطه با تاريخ و جامعه بزرگ ايران برخورد كنيم مى توانيم اين حقيقت را درك كنيم كه امام رضا در رابطه با توده هاى مردم ومقوله مذهب اندك زمانى پس از خاموشى خود بار ديگر به عنوان يك وجود تاريخى اجتماعى و مذهبى در ميان مردم و توسط مردم متولد شده است واگر چه نه با حضور فيزيكى، با حضوراجتماعى و مذهبى خود در وجدان مذهبى شيعيان زندگى از سر گرفته است و سال به سال و قرن به قرن باليده است و عظمتى بسا فراتر از دوران حيات خود يافته است و هم اكنون آرامشگاهش به عنوان مركز و نماد حضور معنوى او بزرگترين و عظيم ترين مركز زيارتى جهان با دوازده ميليون زائر در سال است. تركيب شگفت باز سازى مادى و حرم توسط شاهان و اميران نامداردر طول تاريخ، و رود بى پايان زائران بى نام و نشانى كه صفوف آبستره و مه آلود آنان تنها به عنوان زائر رد پائى از خود برجاى گذاشته اند و عظمت معنوى حرم را باعث شده اند، در عمق، ماجرا را با دو بعد در چشم انداز ما قرار مى دهد و ما را به پيچيدگى ها و ظرافتهاى نهفته در مذهب و جامعه ايران توجه مى دهد . در بعد مادى ماجرا ما شاهد تلاشهاى شاهان و اميران و قدرتمندان از مامون تا واعظ طبسى امپراطور بى رقيب قلمرو آستانقدس رضوى ، و در بعد معنوى آن ما شاهد امواج توده هاى مردم هستيم. براى درك روشن تر موضوع سير و سفرى تاريخى در زمينه چگونگى گسترش آستانقدس رضوى لازم است
...

پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴

پرواز در ابدیت

مي زند پس لب او کاسه شير
مي کند چشم اشارت به اسير

چه اسيري که همان قاتل اوست
تو خدايي مگر اي دشمن دوست
...
...
يادش به خير، دبير ديني دبيرستانمون حاج آقا محقق اين تيکه رو بي مقدمه و گاه و بيگاه زياد تکرار مي کرد. لحن و صداشو تا حدود زيادي يادمه. معني شعرو اوايل چندان نمي فهميدم ولي از اون حسي که موقع خوندنش داشت خوشم ميومد. حاج آقا کلاً يه جور تيپ عارف دلسوخته داشت و چندان نوگرا نبود. از عبارات ديگه اي که زياد تکرار مي کرد آيه اي از قرآن بود که خدا به پيامبرش مي گه اگر گناهکاران رو مي ديدي که چطور در آستانه آتش سرهاشونو پايين اندختند
هر جا هست سالم و سرخوش باشه

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴

استحاله مدرنیته

ذهنم پر شده از ايده هاي ضدمدرنيته که نمي دونم باهاشون چي کار کنم و چطوري مرتبشون کنم. از بحران معنا که آدمها رو تو خودش مي بلعه بنويسم يا از ماشيني شدن و کاهش انساني زندگي بگم. از استانداردسازي و تئوري پردازي محدود که باعث ابتذال فکري و احساسي آدمها شده شکايت کنم يا برا خودم و خواننده ها توضيح بدم که چرا در پيدا کردن و انگشت گذاشتن روي نقصها و تناقضات مدرنيته اين قدر پي گير هستم و اينکه دنبال چي هستم. درباره هر سه راهبرد بالا قبلاً چيزهايي نوشته ام _ولي نه البته در بازگشت به آينده_ ضمن اين که همچنان در کنار گشاد کردن و کاويدن رخنه هاي موجود، مترصد پيدا کردن راههاي نفوذ يا به قولي باگهاي بيشتري در اين سازمان فکري هستم، اينجا مي خوام نظر خودم رو درباره اين که با وضعيت موجود چه مي شه کرد بگم
قبلترها شايد به عنوان يک واکنش اوليه يا تحت تأثير جو فرهنگي داخل کشور نوشتنم در نقد و بر عليه مدرنيته _نه البته به صراحت_ با هدف تخريب و بي اعتبار کردن اين سيستم اجتماعي و کوششي براي پي ريزي و ايجاد سازمان اجتماعي متفاوت بود. چند وقتيه که به اين صراحت رسيده ام که به اين تلاشهاي انتقادي مي شه جهت جديد و واقع بينانه تري داد. رويکرد پيشين نه فقط نشدني و غير ضروريه بلکه ناشايست و غيرتکاملي هم هست. به اين ترتيب راهبرد (استحاله مدرنيته) به جاي (عليه مدرنيته) در ذهنم پررنگ شد. ديگه اعتقاد ندارم مدرنيته و سنت دو سر طيف متعارض و جداافتاده و نامربوط زندگي اجتماعي بشر هستند بلکه مي شه اين دو تا رو به استناد اشتراکات گرايشات اساسي ذهني و احساسي انسانها در (يک سيستم معتدل فراگير) جمع بست
گذشته از اين که مدرنيته چنان سنگين و همه جانبه زندگي امروزي ما رو به محاصره و تحت تأثير گرفته که عملاً ومنطقاً گريز و نفي تمام عيار اون ناممکنه نکته مهمتر شناخت و پذيرش نکات کارساز اين سيستمه که خودش راهگشاي رويکردي نو به گذشته براي اصلاح نارساييهاي موجود مدرنيته در مقايسه با سنت خواهد بود. در اين رويکرد مجبور نخواهيم بود تنها در چهارچوب کاري شناخته شده و مقبول يکي از دو سيستم محدود بشيم و به هر نحو نچسب و وارداتي هم که شده نارساييها رو با تعصب و در محدوده کاري اختصاصي هر سيستم حل و فصل کنيم. همونقدر که تلاش گروهها و متفکران جديد در جاانداختن گزاره ها و تضمينهاي اجرايي اخلاقي انساني در سيستم اجتماعي مدرن عقيم و نيم بند و ناچسبه همونقدر تکاپو و کند و کاو تشکيلات و متفکران سنتي جامعه مون براي روزآمد کردن سنت از جمله احياي فقه و باز کردن راه عقلانيت مدرن و منطق زندگي جديد در حوزه فقه بي فايده پيوندي و ناکارا خواهد بود. هر دو گروه پشت بن بستهايي به دام افتاده اند که به نظرم با داشته هاي فعلي فکري بشري، بدون پرش منطقي در بنيانهاي فکريشون پشت سر گذاشتنش قابل انجام نخواهد بود. به همين خاطره که به نظرم آدمهاي عامي هر دو جامعه از اين جهت که تعصب فکري و تعهد سيستماتيک به دستگاه فکري خاصي ندارند با عدول از مباني فکري و فلسفي خاص حوزه فکري بومي خودشون، براشون چنين بن بستي مطرح نبوده و در حوزه خصوصي زندگي خودشون تا جايي که سيستم فکري بالادستي اجتماعي اجازه مي ده در حد توانايي خودشون آزادانه و يکدست با زندگي روبرو مي شن
همونطور که گفتم به نظر مي رسه در اين مسير گير اصلي کار جاييه که بخواهيم اين دو سيستم رو در سيري منطقي به هم مربوط کنيم. اتفاقاتي که در سطح جامعه خودمون و جامعه جهاني مي بينيم هم به خوبي تأييد مي کنه که اين مورد بن بستي اساسي و کمرشکنه. دو طرف يا متوجه نشده اند يا قادر نبوده اند _يا حاضر نيستند_ به نحوي که مباني فکري خودشون اجازه مي ده بر اين دره عميق به سمت مقابل پل بزنند و در عوض کوشيده اند خودشون با اتکا به داشته هاي خودشون چيزي رو که در اختيار ندارند ولي طرف مقابل در اختيار داره شبيه سازي کنند. در روند استحاله مدرنيته شايد براي پيشرفت کار لازمه تلاش بشه اين بريدگي و جدايي به نحوي منطقي و سازمان يافته پوشش داده بشه تا هر دو طرف بتونن در سطح کلان اجتماعي و نيز سطوح پايين دستي و به نحوي فراگير و يکدست از مزاياي اين پيوند فلسفي سود ببرند. پس فعلاً مشق شبمون اين شد که راهکاري براي اين پيوند منطقي پيدا کنيم

چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۴

منازعه آمریکا_القاعده یا بن بست فلسفی غرب

بلوای تروریسم 2

عربستان و اردن که ازشون نام بردم از يه جهت ديگه هم شبيه هم هستند، هر دو تاشون نزديکاي فلسطينن. يه بار که داشتم عکسايي از فلسطين رو تو وب نگاه مي کردم ايده اي به ذهنم رسيد که بعداً زياد روش فکر کردم. با خودم فکر کردم منازعه فلسطين که ديگه اسمش رو نمي شه منازعه اعراب اسرائيل گذاشت _چون ايران هم از طريق حزب الله دستي بر آتش داره و به عبارتي از همه شون هم پيش دست تره، کاري که اعراب نتونسته بودن تو سي چهل سال انجام بدن اينا تو چند سال انجام دادند؛ اسرائيل ديگه تو جنوب لبنان نيست_ تنها يک جدال ارضي سياسي محدود نيست. شايد محصول يک ذهنيت غلط و عدم تعادل حقوقيه. انعکاسي از خوي تهاجمي و زياده خواهانه بعضي دولتهاي غربيه. سالگرد هيروشيما چند روز قبل بود. به نظرم يک فلسفه و ذهنيت مشترک پشت اين دو جريان قرار داره. نقطه ضعف مدرنيته هم اتفاقاً همين جاست. دستگاه حقوقي و شناختي مدرن، آدمها و زندگيشونو با اعداد و ارقام مي سنجه. اونها رو از پشت عينک شاخصهاي توسعه يافتگي برانداز مي کنه. انسانيت و معنويت در پايه هاي تئوريک مدرنيته هيچ حامي جديي ندارند. کارهايي که بعد از جنگ دوم جهاني کرده اند چون يک جزء ناهمخوان و وارداتي است عملاً کارايي چنداني نداشته اند. اخلاق و انسانيت مگر مبناي شناخت شناسي اعتباري و بين الاذهاني دارند که با قرارداد سند حقوق بشر تضمين بشه؟ البته سيستم فلسفي مدرنيته در اين عرصه کار بهتري نمي تونست انجام بده و نبايد انتظار بيشتري ازش داشت. کاري که غربيها براي انسانيت کرده اند عيناً مثل سوبسيديه که دولت براي حمايت بعضي صنايع و طبقات آسيب پذير که در رقابت آزاد عقب مي مونن مقرر مي کنه. وقتي مي شه ترتيبي داد که اخلاق خودش قائم به ذات در اجتماع حضور داشته باشه و فعال و تأثيرگذار باشه چرا بايد حق انساني و اخلاقي مردم رو به چنين سطح تشريفاتي و دولتي تنزل داد؟
از موضوع اصلي زياد دور نشم، فلسطين جاييه که نقطه ضعف فلسفي غرب سر باز مي کنه. اينجا ديگه اخلاق و انسانيت در سطحي که با قرارداد و سوبسيد تضمين مي شه تکافو نمي کنه

حتي اگر فرض کنيم به نحوي اين منازعه خاورميانه حل و فصل بشه معتقدم اين نقص و بيماري غرب زماني ديگه جايي ديگه و به بهانه اي ديگه به نحوي خودشو نشون خواهد داد. القاعده شايد به عبارتي نشانگري باشه از اين که ديگه اين تعارض منطقه اي براي بعضي ها قابل تحمل نيست. به عبارتي وخامت اوضاع به حدي است که بحران در حال سرايت به نقاط ديگه و عرصه ها و جغرافياهاي ديگريست. به عبارتي ديگه، گويا القاعده اولين علايم از دوره اي است که مسلمانان کم کم مي خواهند شروع کنند ابتکار عمل رو به دست بگيرند. البته لازمه باز هم تکرار کنم که القاعده تشکيلاتي ابتدايي و ناقص و ناکاراست و چه بسا با واکنشهاي بدتر غرب وضعيت را پيچيده تر و بحراني تر مي کنه ولي در هر حال بعيد نيست القاعده در سيري منطقي و تکامل يابنده حلقه ابتدايي اين تسلسل از اندرکنشهاي غرب اسلام باشه. فرو کاستن انگيزه بنيادگرايي اسلامي به منازعه فلسطين به مثابه يک درگيري منطقه اي سياسي، مي تونه يک اشتباه استراتژيک باشه. بنيادگرايي خشن اسلامي شايد شکلي ابتدايي و مسخ شده از يک خواسته بر حق انساني باشه. خواسته اي که در شکل آرماني رشد يافته اش درخواست براي سيستم اجتماعي انسانگراتر و اخلاق مدارتر است. گرهي فلسفي که مدتهاست غرب و اسلام را در فلسطين و اخيراً در بنيادگرايي اسلامي نسبت به هم بدبين کرده است

دست يازيدن آشکار و پرهزينه آمريکا به تحرکات نظامي براي پيش برد اهداف تاريخي سلطه طلبانه خودش شايد نشاني ديگه اي از ضعف نوظهور تفکرات پيشتاز غرب باشه. آمريکاي قرن بيستم تراکمي بوده از تمام ظرفيتها و دستاوردهاي مدرنيته. و حتي به عبارتي آمريکا نمادي عريان از توانمنديهاي انساني انديشه مدرنه به اين معنا که در کشورهاي اروپايي مثل انگليس و فرانسه و آلمان در ارزيابي رفتار و پديده هاي اجتماعي علاوه بر متغيرهاي مدرن، عادات و سنتهاي تاريخي هر کشور نيز تأثير مهمي دارند اما آمريکا از اين نظر بهره کمتري از تاريخ بلند اجتماعي و ملي داره و عمده رفتار و پديده هاي اجتماعي موجود در اين کشور رو مي شه مستقيماً در ارتباط نزديک با سازمان و انديشه مدرنيسم دونست. به اين ترتيب نسبت اخلاق و انسانگرايي در جامعه آمريکا در مقايسه با جوامع اروپايي شايد راهنماي خوبي براي شناخت ظرفيتهاي اخلاقي و انساني مدرنيته فارغ از تأثيرگذاري سنتهاي تاريخي رفتاري جوامع باشه. به هر صورت آمريکا که با استفاده از جاذبه هاي مختلف از کشورهاي مختلف به خصوص جوامع اروپايي مهاجر مي پذيره با تقريب خوبي مي تونه مجموعه اي از تواناييهاي فني و فکري غرب معرفي بشه. آمريکا خوراک عمده فکري نخبگان غرب رو تأمين مي کنه و خودش بيشترين استفاده رو از توليدات اونها مي بره. از هر طرف که نگاه کنيم با احتمال اشتباه کمي مي شه رفتار اجتماعي و بين المللي آمريکا رو معادل کار فکري نخبه هاي غربي بدونيم و اين يعني آمريکا نمونه اي گويا و صادق از دستاوردها و تواناييهاي عمده مدرنيته و پست مدرنيسمه

زماني غرب براي گسترش و حفظ استيلاي خودش بر کشورهاي پيراموني از شعار و استراتژي مدرنيته به مثابه تمدن استفاده مي کرد. تفکرات و ابزارهاي مدرن توانايي زيادي براي تحصيل اين مقصود کشورهاي قدرتمند غربي داشتند. و البته بايد پذيرفت اين نحوه رويارويي به هر حال فوايد و استفاده هايي عائد کشورهاي پيراموني مي کرد و غرب براي حفظ مشروعيت حضور مستقيم يا غيرمستقيم خودش در اين کشورها مشکل چنداني نداشت. اما گويا چند سالي است که آمريکا _به عنوان عصاره انديشه مدرن_ به وضعيتي دچار شده که براي پيشبرد مقاصد خودش در بعضي کشورهاي پيراموني مجبور شده در سطحي کلان و پرهزينه به استيلاي نظامي رو بياره. اين ابتذال در رفتار بين المللي آمريکا که با مخالفتهاي گسترده جهاني عليه جنگ همراه شده ممکنه از اولين نشانه هاي بن بست فلسفي انديشه مدرن باشه. انديشه اي که ديگه قادر نيست از مجاري مسالمت آميز و متعارف مشروعيت حضور خودش رو تعريف و تثبيت کنه. رکود فکريي که ديگه قادر نيست در فضاي جامعه بين المللي ابتکار عمل رو دست خودش نگه داره و به قيمت افت مشروعيت بين المللي قادره مقاصد خودشو دنبال کنه

به نظرم ماهيت پست مدرنيسم _جريان عمده و رو به گسترش معاصر فلسفي غرب_ تا جايي که خودم مي شناسمش تا حدودي اين وضع رو توجيه مي کنه. متفکران پست مدرن بيشتر يک نوع سازمان فکري بي شکل و نسبي گرا و سيال و ناپايدار رو تصوير مي کنند و کمتر در مورد راهبرد و استحکام عملي مشخصي به نتيجه مي رسند. بدون اين که قادر باشند ساخت و سازي رو پيش ببرند تخريبگرا و تخريب خواه شده اند. در قبال انديشه هاي کلاسيک مدرن اطمينان خود شونو از دست داده اند اما آلترناتيوي در دست ندارند تا برنامه عملي کلان اجتماعي مناسبتري بر طبقش مرتب کنند _همين موضوع يکي از بروزهايش کوچک شدن دولتهاست. بن مايه هاي انديشه مدرن ديگر تکافوي کنکاش فکري متفکران امروز غربي رو نمي ده گويا اين درخت _مدرنيته_ ديگر بيش از اين ثمر نخواهد داد. همه در انتهاي بزرگراه مدرنيته از مسير اصلي خارج شده اند و در مسيري نامشخص در کوه و دشت معلقند. همين رويه است که بي عملي و از دست دادن نسبي ابتکار عمل آمريکا در صحنه بين المللي رو توجيه مي کنه. اين حضور نظامي مستقيم نشانه ضعف استراتژي عملي آمريکاست نه نشانه قدرت و تسلطش

بلوغ آرمانی ترور

بلواي تروريسم 1

تا جايي که يادم مياد هيچ وقت چندان از تصويري که آمريکا و غرب از کليت تروريستهاي مسلمون ارائه مي داده اند رضايت کامل نداشته ام. وقتي تروريست رو ديدم يا وقتي که مي ديدم گروههاي جهادي فلسطيني به سادگي در دسته بندي تروريست قرار مي گيرند بيشتر تأمل مي کردم. از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون کم نبوده مواقعي که با بعضي از اين مسلموناي تروريست يه جورايي احساس همدلي و نزديکي مي کرده ام! از اين وضع پارادوکسيکال و مبهم ناراحت و ناراضي بودم. امروز وقتي داشتم نوشته هاي توکا رو مي خوندم چون احساس کردم نظرشو قبول ندارم دوباره به فکر افتادم و بالاخره تونستم براي خودم کمي از تصوير رو روشن کنم

پيش خودم اوضاع يک جمعيت تروريستي از نوعي که القاعده هست رو اين طوري توجيه کردم که شايد اين گروه شکلي ابتدايي و رشدنيافته از يک جمعيت معترضه که در هيچ قالب دولتي نتونسته خواسته هاشو پيش ببره اما در عوض چنان سازماندهي و قدرتي داشته که خودشون افرادي با تمايلات و خواسته هاي مشابه خودشون که همگي جواب داده نشده و برآورده نشده اند رو پيدا کرده اند و تشکيلاتي بوجود آورده اند تا خواسته هاشون رو عملي کنند. اين وسط تنها اشکال عمده اي که وجود داره شايد اينه که چنين گروهي نتونسته قالبي منطقي و قدرتمند براي پيش برد خواسته هاش پيدا کنه و به همين خاطر هم از در ضعف وارد شده و دست به کشتار آدمهاي بيگناه مي زنه. به همين خاطر گفتم که چنين گروهي ابتدايي و نابالغه

اين وسط به نظر مي رسه آمريکا هم طبق معمول در عرصه رويارويي با چنين تحرکاتي از مسيري اشتباه وارد شده. به جاي اين که سعي کنه به ماهيت خواسته دروني چنين گروهي توجه کنه و سعي کنه در قالبي منطقي باهاش روبرو بشه شايد نادانسته و شايد خودآگاهانه با نامگذاريهاي آنچناني و برخورد فيزيکي اين حرکات رو مي خواد جواب بده. فکر مي کنم اگه فقط يه درصد کوچولو هم که شده حرف حقي پشت فعاليتهاي القاعده باشه اين برخورد نفي کننده آمريکا هر چقدر پردامنه تر بشه و بيشتر طول بکشه تنور تعارض و بحران رو داغتر خواهد کرد. زياد جالب نيست آمريکا به اين دلخوش باشه که با چنين رويکردي جمعيت نابالغ و ضعيفي مثل القاعده رو متلاشي خواهد کرد چون هيچ تضميني وجود نداره زماني ديگر شايد حتي قبل از يکسره شدن کار القاعده نسل جديدي از "جمعيتهاي معترض غيردولتي" با استفاده از تجربه رفتار متقابل آمريکا و القاعده و همچنين استفاده از نيروهاي برتر فکري و عملياتي وارد دور بشه و طعمه هاي خودشو عاقلانه تر دقيقتر و کاراتر هدف قرار بده. چنان روزي ممکنه آمريکا و کشورهايي که منافع مشترک باهاش دارند زياد اوقات خوشي نداشته باشند

شرايط جهاني داره عوض مي شه. دولتها در حال کوچکتر شدن هستند و در عوض سازمانهاي غيردولتي گسترش پيدا مي کنند و خيلي از امکانات دولت از انحصار خارج مي شه و در دست افراد قرار مي گيره. ديگه شايد نشه با نفوذ تو ساختار يک دولت و تحت کنترل گرفتن افراد پستهاي کليدي کل يک ملت رو تحت کنترل نگه داشت. افراد تحت حاکميت دولتهاي دست نشانده يا منفعل، ممکنه عليه قدرت جهاني استعمارگر خودشون رأساً وارد عمل بشن. جالبه تا جايي که اطلاع دارم از اعضاي مهم القاعده بيشترشون تبعه عربستان و اردن هستند که گويا تا همين مدتي قبل دولتهاشون از همکاران نزديک آمريکا در منطقه بوده اند. سازمانهاي غيردولتي رو ديگه خيلي مشکل مي شه بهش نفوذ کرد، اين سازمانها مي تونن تنوع و تعدد زيادي داشته باشند، سريع نقاط ضعفشون رو پوشش بدن و از همکاراشون چيز ياد بگيرن که کار رو براي "پليس جهاني" در کنترل کردنشون مشکل مي کنه. با جهاني شدن ذهنيت اجتماعي آدمها، اين گروهها از هر سوراخ موشي ممکنه بتونن عضوگيري کنند و به هر اتفاق بين المللي در هر جايي واکنش نشون بدن. مثلاً فرض کنيد به جاي اين که چه گوارا تو کشور خودش محدود باشه، دو سه نفر ديگه مثل خودش در سطح جهاني پيدا کنه، و از تدارکات قدرتمند دويست سيصد تا از ان جي او هاي هوادار خودش استفاده کنه چه بلبشويي ممکنه عليه منافع آمريکا در سطح دنيا راه بیفته. پس با توجه به وضعيت در حال تغيير جهاني و امکانات جديد عرصه جهاني براي سازمانبندي فکري تشکيلاتي عليه قدرتهاي زورگو و سلطه جو، هيچ بعيد نيست القاعده تنها پيش در آمد و دست گرمي براي اين گونه روياروييهاي غيردولتي-دولتي بين جمعيتهاي معترض به خصوص مسلمان و ايالات متحده آمريکا باشه

جالبه که به لحاظ تاريخي ايرانيان از بختهاي اول سازمان دادن چنين تشکيلات اعتراضي ممکنه باشند و براي اين طور کارايي استعداد زيادي دارند. چه در سطح ملي، که شاهدم دو قرن اول حضور اسلام در ايرانه که همزمان با استيلاي اعراب بود و انبوهي از شورشها و حرکات اعتراضي عليه اعراب در اين مدت در ايران شکل گرفت و چه در سطح مذهبي که شيعه گري هميشه يکي از اون فلسفه ها و انديشه هاي قديمي اعتراضي در تاريخ بوده. اسماعيليان يکي از اون مثالهاي درخشان و نمونه چنين استعداد و تجربه تاريخي هستند که در تشکيلات اونها دو جريان فوق به هم پيوند مي خورند. مجاهدين خلق هم قبل از انقلاب از مثالهاي خوب اين گونه سازمانهاي مخفي مبارزاتي مسلحانه هستند که در عين حال به لحاظ تئوريک خيلي قدرتمند بودند. اگر فرض کنيم اين موتور اعتراضي به يک خوراک فکري و فلسفي نياز داره باز هم يکي از سران عمده مدعي در سطح جهاني که به عنوان آلترناتيوي بر جهان بيني غربي حضور داره اسلامه. عملاً هم درست يا نادرست زياد مي بينيم که اسلام خيلي جاها هست که چه بسا خودبخود و بدون اعمال اثر آگاهانه مسلمونها جلو مدرنيته سد مي شه. اين سد شدن حداقل يه خوبي که داره باعث مي شه بيشتر، کالاهاي ارزشمندتر و کاراتر از اين فيلتر رد بشن. چنين جمعيتهاي اعتراضيي عرصه مساعدي براي مانور تفکرات آنارشيستيک خواهند بود. البته من آنارشيسم رو بيشتر با يک معني مثبت و نفي کننده اقتدار سياسي در نظر دارم. تفکرات آنارشيستي يا شبه آنارشيستي هم اگر در کارشون جدي باشند احتمالاً مجبور خواهند شد در برابر مقاومت دولتها از مجاري مسلحانه در جهت آرمانهاشون حرکت کنند. به قهقرا رفتن دولتها عرصه مساعدي براي قدرت گرفتن و فعال شدن گرايشات آنارشيستيک خواهد بود. به خصوص که تشتت فکري محصول پست مدرنيسم دولتهاي منسجم رو در برابر امتحانات فکري و تعارضات فلسفي جديتري قرار خواهد داد

مجموعه اين عناصر و شرايط جهاني در آينده مشخص خواهد کرد پديده اي که دولت بوش شکل اوليه اي از اون رو با نام ترور به شهرت رسونده در تقابل با بازيگران کلاسيک صحنه قدرت جهاني _دولتها_ به چه منزلگاهي راه خواهد برد