و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۷

معتادان گمنام 5

قدم يازدهم
ما از راه دعا و مراقبه خواهان ارتقاء رابطه آگاهانه خود با خداوند بدانگونه که او را درک مي کرديم شده و فقط جوياي آگاهي از اراده او براي خود و قدرت اجرايش شديم.

ده قدم اول زمينه را براي ارتقاء رابطه آگاهانه ما با خداوندي که خود درک مي کرديم فراهم کرده است و زيربناي دسترسي به اهداف مثبت ديرينه ما مي باشد. پس از رسيدن به اين مرحله از برنامه روحانيمان اکثر ما ميل به دعا و مراقبه را پيدا مي کنيم. حالت روحاني ما اساس اصلي بهبودي موفقيت آميزي است که رشد نامحدودي را با خود به ارمغان مي آورد. بسياري از ما وقتي به قدم يازدهم مي رسيم شروع به فهم واقعي بهبودي مي کنيم. در قدم يازدهم زندگي مفهوم عميقتري پيدا مي کند. ما با تسليم زمام امور قدرت به مراتب بيشتري پيدا مي کنيم. ماهيت اعتقادات ما تعيين کننده روش دعا و مراقبه ما خواهد بود. فقط بايد مطمئن باشيم که نظام اعتقاديمان برايمان کار مي کند. در بهبودي نتايج مهم است. به محض اين که ما وارد برنامه معتادان گمنام شديم و خود را تسليم ناخوشي خود کرديم گويي تمام دعاهايمان مستجاب شدند. ما از اين قدم براي ارتقا و نگهداري از حالت روحاني خود استفاده مي کنيم. در آغاز وقتي ما به اين برنامه آمديم از يک نيروي برتر کمکي دريافت کرديم که جريان آن با تسليم ما به اين برنامه به حرکت در آمد. مقصود از قدم يازدهم اين است که آگاهي ما از اين قدرت افزايش پيدا کند و توانايي خود را براي استفاده از اين منبع قدرت در زندگي جديدمان افزايش دهيم. هرچه بيشتر با دعا و مراقبه رابطه آگاهانه مان را با خداي خود گسترش دهيم آسانتر مي توانيم بگوييم باشد که اراده تو انجام شود نه اراده من. ما در وقت نياز مي توانيم از خدا طلب کمک کنيم تا زندگي مان بهتر شود. برنامه ما يک برنامه روحاني است نه مذهبي. همزمان با رسيدن به قدم يازدهم نواقص شخصيتي که باعث گرفتاريهاي سابق بوده اند به کمک ده قدم قبلي عنوان شده اند. تجسم تصويري که ما از کسي که آرزوي بودنش را داريم فقط نگاهي گذرا به اراده خداوندي براي ماست. ديد ما آنقدر محدود است که فقط مي توانيم به اميال و نيازهاي آني خود توجه کنيم. ما خيلي آسان مي توانيم دوباره گرفتار عادات سابق خود شويم. براي تضمين بهبودي و رشد خود بايد بياموزيم که زندگيمان را برمبناي يک روال روحاني معقول ادامه دهيم. خداوند هيچ وقت به زور به کسي لطف نمي کند اما اگر از او بخواهيم به ما کمک خواهد کرد. با آن که ما معمولاً احساس مي کنيم که چيزي در ما سريعاً تغيير کرده است اما مدتي طول مي کشد تا متوجه تغييرات زندگي خود بشويم. وقتي نهايتاً از انگيزه هاي خودخواهانه خود دست برداريم با آرامشي که هرگز تصور آن را هم نکرده ايم آشنا خواهيم شد. اخلاقيات وقتي تحميلي باشد آن قدرتي را که ما در صورت انتخاب زندگي روحاني پيدا مي کنيم ندارد. بيشتر ما وقتي حالمان خوب نيست دعا مي کنيم و به مرور مي آموزيم که اگر هميشه دعا کنيم حالمان کمتر خراب مي شود. خارج از انجمن معتادان گمنام گروههاي مختلفي وجود دارد که مراقبه مي کنند. تأييد هريک از آنها حقوق فرد را در انتخاب يک خداي قابل قبول براي خود محدود مي کند. مراقبه به ما امکان مي دهد تا به ميل خود در عالم روحاني ترقي کنيم. ما به هر روز با يک ديد تازه و فکر باز نگاه مي کنيم. ما مي دانيم که اگر براي خواست خدا دعا کنيم بهترين نتيجه ممکن را بدون در نظر گرفتن اين که خودمان چه فکري مي کنيم خواهيم گرفت. اين دانش بر مبناي اعتقادات و تجربيات ما به عنوان معتادان در حال بهبودي استوار است. دعا در ميان گذاشتن مسائلمان با نيروي برتر است. بعضي وقتها که دعا مي کنيم اتفاق خارق العاده اي مي افتد و ما وسايل راهها و انرژي انجام کارهايي را پيدا مي کنيم که فراتر از ظرفيتمان است. دعا و تسليم روزانه قدرت نامحدودي به ما مي دهد به شرط اين که ايمانمان را حفظ و تمديد کنيم. براي بعضي دعا کردن درخواست کمک از خدا و مراقبه به انتظار جواب نشستن است. ما مي آموزيم که در مورد تقاضاي چيزهاي خاص به هنگام دعا بسيار مراقب باشيم. ما دعا مي کنيم که خدا اراده خود را به ما نشان دهد و در انجام آن ما را ياري کند. در بعضي از موارد او اراده خود را آنچنان به وضوح آشکار مي کند که ما هيچ مشکلي در تشخيص آن نداريم. اما در موارد ديگر نفس ما آن قدر در خودمحوري غرق است که اراده خداوند را براي خود بدون مقاومت و تسليم مجدد نمي پذيريم. در صورتي که براي رهايي از زير سلطه عوامل منحرف کننده دعا کنيم کيفيت دعايمان معمولاً بهتر خواهد شد و ما مي توانيم تفاوت آن را حس کنيم. ما از راه دعا جوياي رابطه آگاهانه با خداوند خود مي شويم و با مراقبه اين رابطه را برقرار مي کنيم. با تمرين به مرور در اين کار مهارت به دست مي آوريم. در سکوت لحظات مراقبه اراده خدا بر ما روشن مي شود. ساکت کردن افکار از طريق مراقبه آرامش دروني خاصي را به همراه مي آورد و ما را با خداوندي که در درون ماست مرتبط مي سازد. بدون فکر آرام ارتباط با خدا حتي اگر محال هم نباشد بسيار مشکل است. به همين خاطر مراقبه مي کنيم. لازم است افکار هميشه مشغول معمولي ساکت شوند تا بتوانيم پيشرفت کنيم. بايد بگذاريم افکاري که به مغزمان راه مي يابند به مرگ طبيعي از بين بروند. وقتي مراقبه برايمان به صورت يک واقعيت درآيد به مرور از افکار خود فارغ مي شويم. توازن عاطفي يکي از اولين فرآورده هاي مراقبه است. بسيار آسان است که بر فراز ابرهاي پرشور و شوق مذهبي به پرواز درآييم و دوباره از در بيرون زده و فراموش کنيم که معتاديم و بيماري لاعلاجي داريم. در صورتي مراقبه ارزش دارد که بتوانيم نتيجه آن را در زندگي روزمره خود ببينيم. ما دعا مي کنيم چون به ما آرامش مي دهد و اعتماد به نفس و شهامت را به ما بازمي گرداند و کمک مي کند تا زندگيمان خالي از بي اعتمادي و ترس باشد. وقتي انگيزه هاي خودخواهانه خود را کنار بگذاريم و طلب راهنمايي کنيم صلح و آرامش را احساس مي کنيم. ما شروع به تجربه همدلي و درک ديگران مي کنيم. همانطور که جوياي ارتباط شخصي خود با خداي خود مي شويم شروع به شکفتن مي کنيم درست مانند غنچه اي که زير نور آفتاب آغاز به شکفتن مي کند. به مرور متوجه مي شويم که عشق خداوندي هميشه حي و حاضر و فقط منتظر پذيرش ما بوده است و درمي يابيم که اتکا به خداوند کم کم راحت تر مي شود. در اثر رشد معنوي و ارتباط با نيروي برترمان به مرور متوجه مي شويم تا وقتي که به نيازهاي روحاني خود پاسخ دهيم مشکلات زندگي تا حد قابل تحملي تخفيف پيدا مي کنند. وقتي فراموش کنيم قدرت واقعي مان از کجا سرچشمه مي گيرد به فوريت گرفتار همان الگوهاي فکري و حرکاتي مي شويم که کارمان را به اين برنامه کشانده اند. به مرور به مرحله اي مي رسيم که مي بينيم بزرگترين نيازمان آگاهي از خواست خدا براي خود و قدرت اجراي آن مي باشد. به مرور اراده خداوند برايمان تبديل به خواسته واقعي خودمان مي شود. اين حالت حالت اشراق است. به مرور آمادگي پيدا مي کنيم که بگذاريم ديگران خودشان باشند و ديگر احتياج نداريم در مورد آنها قضاوت کنيم. ما که قبلاً نمي توانستيم مفهوم رضا را درک کنيم امروز با آن آشنا شده ايم. در طول روز هر چه پيش آيد فرقي نمي کند و ما مي دانيم که خدا هرآنچه را که براي سلامت روحاني لازم داريم در اختيارمان گذارده است. خداوند به ما کمک مي کند که حساب و کتاب خود را مرتب کنيم. به مرور تشخيص واقعيت برايمان آسانتر مي شود. ما به عقايد ديگران احترام مي گذاريم. ما شما را تشويق مي کنيم که مطابق اعتقادات خود جوياي راهنمايي و کسب نيرو شويد. بعضي وقتها ما براي رسيدن به خواسته هاي خود دعاهايي کرديم که پس از مستجاب شدن باعث گرفتاريمان شده اند. پس از آن که متوجه قدرت دعا و مسئوليتي که به همراه آن است شديم خواهيم توانست از قدم يازدهم به عنوان يک راهنما در برنامه روزانه مان استفاده کنيم. به اين ترتيب فقط چيزهايي را دريافت مي کنيم که ظرفيتش را داريم و مي توانيم با آنها روبرو شويم زيرا خداوند ما را براي انجام آن آماده مي کند. بعضي از ما به زبان ساده مراتب قدرداني خود را به پاس موهبتهاي خداوندي ابراز مي کنيم. در حالت تسليم و فروتني اين قدم را مرتباً تکرار مي کنيم تا هديه دانش و قدرت را از خدايي که خود درک کرده ايم دريافت کنيم.

قدم دوازدهم
با بيداري روحاني حاصل از برداشتن اين قدمها ما کوشيديم اين پيام را به معتادان برسانيم و اين اصول را در تمام امور زندگي خود به اجرا در آوريم.

طبق اصلي روحاني ما بايد براي نگه داشتن آنچه در معتادان گمنام به ما داده شده است آن را به ديگران بدهيم. وقتي که ما براي پاک ماندن ديگران به آنها کمک مي کنيم از فرآورده هاي ثروت روحاني خود بهره مند مي شويم. ما بايد به رايگان و با سپاس آنچه را که به رايگان و با سپاس به ما داده شده است به ديگران بدهيم. در سورتي که ما اصول پيام خود را در زندگي رعايت نکنيم پياممان بي معنا خواهد بود. پديده بيداري روحاني جنبه هاي مشترکي شامل از ميان رفتن احساس تنهايي و بوجود آمدن جهت و مسير در زندگي است. اگر بيداري روحاني با افزايش آرامش فکري و توجه به مسائل ديگران همراه نباشد هيچ مفهومي ندارد. براي حفظ و نگهداري آرامش فکري خود سعي مي کنيم که در زمان حال زندگي کنيم. از همان وقتي که خيالمان از بابت اعتياد راحت مي شود خطر در دست گرفتن اختيار زندگي دوباره ما را تهديد مي کند و درد و رنجي را که کشيده ايم فراموش مي کنيم. ما به سرعت فراموش مي کنيم که تمام کوششهاي گذشته ما براي کنترل زندگي با شکست مواجه شده بود. در اين مرحله اکثر ما متوجه مي شويم که تنها راه ممکن براي حفظ هديه اي که به ما داده شده اين است که آن را با معتاداني که هنوز در عذابند در ميان بگذاريم. اين کار بهترين راه براي جلوگيري از لغزش و شکنجه ايست که در صورت بازگشت به مصرف در انتظارمان است. اسم اين کار را رساندن پيام مي گذاريم. حتي عضو يک روزه انجمن ان اي هم مي تواند اين پيام را به معتاد ديگري برساند و نشان دهد که اين برنامه کارايي دارد. وقتي پيام خود را با تازه واردي در ميان مي گذاريم مي توانيم از نيروي برتر خود بخواهيم که از ما به عنوان يک وسيله روحاني استفاده کند اما پايمان را جاي پاي او نمي گذاريم. ما اکثراً در موقع رساندن پيام به تازه واردان از يک معتاد در حال بهبودي ديگر مدد مي گيريم. پاسخ به درخواست کمک براي ما يک افتخار است. ما که در سياهچال نوميدي گرفتار بوده ايم از اين که مي توانيم به بهبودي ديگران کمک کنيم در خود احساس خوشبختي مي کنيم. ما تجربه، نيرو و اميد خود را با آنها در ميان مي گذاريم و در هر فرصتي که امکان داشته باشد تازه واردان را به جلسات همراهي مي کنيم. قاعده کلي انجام قدم دوازدهم به طور دقيق خدمت خالي از هواي نفس است. ما بهبوديمان را مديون خدايي هستيم که خود درک مي کنيم. اکنون خود را در اختيار او مي گذاريم تا از ما به عنوان وسيله اي براي بهبودي طالبان آن استفاده کند. ممکن است يک معتاد در عذاب باشد اما تمايل به درخواست کمک نداشته باشد در اين گونه مواقع مي توانيم خود را در دسترس او قرار دهيم تا اگر درخواست کمک کرد يک نفر در دسترس باشد. گاه تنها چيزي که مي تواند يک معتاد دردمند را در قبول کمک تشويق کند شاهد زنده است. يادگيري کمک به ديگران يکي از فوائد برنامه معتادان گمنام است. به ماقابليتي داده مي شود که مي توانيم در جايي که از دست هيچ کس ديگر کاري ساخته نيست به همنوع معتاد خود کمک کنيم. اين تغييرات معجزه آسا نمايانگر بيداري روحاني است. تجربه شخصي خود را در مورد چگونگي گذشته مان با ديگران در ميان مي گذاريم و با آن که وسوسه پند و اندرز دادن در ما شديد است اما مي دانيم که در صورت انجام آن احترام خود را در ميان تازه واردان از دست مي دهيم. پند و اندرز پيام ما را تار و غبارآلود مي کند. پيامي که در ما تأثير مي گذارد يک پيام ساده و صادقانه بهبودي از اعتياد است. خدمتي که در معتادان گمنام از آن صحبت مي کنيم هدف اصلي تمام گروههاي ماست. ما هرچه مشتاقانه تر زحمت بکشيم و بيشتر خدمت کنيم بيداري روحاني پربارتري خواهيم داشت. اولين راه رساندن پيام که نياز به گفتگو و توضيح ندارد رفتار ماست. کساني که ما را به عنوان افرادي گمراه وحشت زده و منزوي مي شناخته اند وقتي ما را در خيابان مي بينند متوجه مي شوند که ترس از وجودمان گريخته است و ما به مرور در حال بازگشت به زندگي هستيم. به همان نسبتي که بهبودي ما پيش مي رود اصول روحاني تمامي قسمتهاي ديگر زندگي ما را نيز در برخواهد گرفت. ما سعي مي کنيم که هم اکنون و همينجا بر طبق اصول اين برنامه زندگي کنيم. ما احساس مي کنيم که زندگيمان ارزش پيدا کرده است. از لحاظ روحاني تروتازه شده ايم و بسيار خوشحاليم که زنده ايم. صداقت فروتني و روشن بيني به ما کمک مي کند که با ديگران منصف باشيم. تصميماتي که مي گيريم با گذشت توأم خواهد بود و ما مي آموزيم که براي خودمان احترام قائل شويم. درسهايي که در دوران بهبودي مي گيريم گاه تلخ و دردآور است. ما نمي توانيم از درد کشيدن معتادان جلوگيري کنيم اما مي توانيم پيام اميدي را که معتادان در حال بهبودي به ما داده اند به اين دردمندان برسانيم و اصول بهبودي را به همان صورتي که در زندگي خودمان به کار گرفته ايم با آنها به مشارکت بگذاريم. همانطور که ما به يکديگر کمک مي کنيم خداوند هم به ما کمک مي کند. قسمتي از بيداري روحاني ما درک تازه اي است که از نيروي برترمان پيدا مي کنيم و اين نتيجه مستقيم مشارکت در بهبودي معتادان ديگر است. ما بهبود پيدا مي کنيم تا پاک و خوشحال زندگي کنيم. در اينجا قدم ها به پايان نمي رسند. قدمها يک شروع تازه اند.

معتادان گمنام 4

قدم هشتم
ما فهرستي از تمام کساني که به آنها صدمه زده بوديم تهيه کرده و خواستار جبران خسارت از تمام آنها شديم.

قدم هشتم فروتني نويافته ما را به آزمايش مي گذارد. هدف ما رهايي از زير بار گناهي است که تا به حال به دوش کشيده ايم. ما مي خواهيم بدون ترس يا تعرض در چشمهاي دنيا نگاه کنيم. براي مؤثر واقع شدن اين قدم تجربه به ما نشان مي دهد که قبل از هر چيز بايد تمايل در ما بوجود آيد. قدم هشتم آسان نيست و مستلزم صداقت نوظهوري در مورد رابطه ما با ديگران است. ما ديگران را مي بخشيم احتمالاً آنها نيز ما را بخشيده و سرانجام ما هم خود را مي بخشيم و مي آموزيم که چگونه در اين دنيا زندگي کنيم. آمادگي پيدا مي کنيم که به جاي توقع درک شدن درک کنيم. وقتي بدانيم که در چه قسمتهايي نياز به جبران خسارت داريم زندگي کردن و اجازه زندگي دادن آسانتر خواهد شد. ما براي تهيه يک فهرست دقيق به قدري صداقت واقعي نياز داريم. تعريف لغت صدمه در اينجا مفيد است. خسارت ممکن است در اثر يک حرف يک کار و يا عدم انجام کاري به وجود آيد. صدمه مي تواند نتيجه حرفها يا کارهاي عمدي يا غيرعمدي باشد. ما بايد حساب کاري را که با ما شده است از حساب کاري که در حق ديگران کرده ايم جدا کنيم و دنبال توجيه اين که خود ما قرباني شرايط بوده ايم نباشيم. اين قدم يک مجموعه از اقداماتي است که منجر به ترميم خرابيهاي زندگي ما مي شود. قضاوت در مورد تقصير ديگران ما را آدمهاي بهتري نمي کند. آن چه که حال ما را بهتر مي کند آزاد شدن از زير بار گناه و تصفيه زندگي مان است. با اين فهرست صادقانه روبرو مي شويم و با روشن بيني تقصيرات خود را بررسي مي کنيم تا تمايل به جبران خسارت در ما پديد آيد. در بعضي موارد ممکن است کساني را که به آنها بد کرده ايم نشناسيم. ما مي توانيم اسم خودمان را هم در اين فهرست بياوريم زيرا در دوران مصرف به آهستگي مشغول نابودي خود نيز بوده ايم. براي جبران خسارت مالي بهتر است ليست جداگانه اي از افراد زيان ديده تهيه کنيم. تصور و تجسم جبران خسارت مي تواند مانع عمده اي براي نوشتن فهرست و تمايل پيدا کردن باشد. ما طوري اين قدم را انجام مي دهيم که گويي قدم نهم وجود ندارد. گوش دادن به تجربيات اعضاي ديگر در مورد اين قدم مطالب گنگي را که براي نوشتن اين فهرست ممکن است با آن روبرو شويم برايمان روشن مي کند. آينده ما تغيير مي کند و ديگر لازم نيست از کساني که به آنها صدمه زده ايم دوري کنيم. آزادي تازه اي به ما داده مي شود که به انزوايمان خاتمه مي دهد. وقتي متوجه نياز خود به بخشودگي مي شويم بيشتر به بخشيدن تمايل پيدا مي کنيم. در اين مرحله ما حداقل مي دانيم که ديگر عمداً باعث بدبختي ديگران نمي شويم.

قدم نهم
ما به طور مستقيم در هر جا که امکان داشت از اين افراد جبران خسارت کرديم مگر در مواردي که اجراي اين امر به ايشان يا ديگران لطمه بزند.

اين قدم را نبايد پشت گوش انداخت. در غير اين صورت مثل اين است که در برنامه خود جايي براي لغزش ذخيره کرده باشيم. به نظر مي رسد که غرور ترس تغلل و کار امروز را به فردا افکندن اغلب در اين راه موانع صعب العبوري هستند.مسأله مهم اين است که کار را شروع کنيم و آماده پذيرش واکنشهاي کساني که به آنها صدمه زده ايم باشيم و به بهترين وجهي که مي توانيم خسارتها را جبران کنيم. موقع شناسي يکي از نکات مهم اين قدم است. در بعضي از شرايط ممکن است جبران خسارت از حد تواناي ما خارج باشد. ما دريافتيم در مواردي که امکان تماس با شخص آزار ديده وجود نداشته باشد تمايل مي تواند جاي اقدام و عمل را پر کند اما هرگز نبايد به خاطر خجالت، ترس و تنبلي از تماس گرفتن خودداري کنيم. ما مي خواهيم از زير بار گناه خلاص شويم اما نمي خواهيم بهاي آن را ديگران بپردازند. بايد از به ميان کشيدن پاي شخص ثالث يا رفقاي زمان مصرف که شايد مايل نباشند نامي از آنها برده شود خودداري کنيم. قسمتي از يادگيري زندگي موفقيت آميز آموختن اين است که چه وقت احتياج به کمک داريم. پس مشکلات قانوني، مالي و پزشکي را به متخصصين آن واگذار مي کنيم. در برخي از روابط گذشته ما ممکن است مسائل حل نشده اي وجود داشته باشد. ما با جبران خسارت سهم خود را براي حل کردن اين مسائل انجام مي دهيم. در بسياري از موارد تنها کاري که از دستمان برمي آيد اين است که به سراغ شخص مورد نظر خود برويم و با فروتني درک خطاهاي گذشته خود را از او درخواست کنيم. ما به بهترين نحوي که مي توانيم جبران خسارت مي کنيم. ما سعي مي کنيم به ياد داشته باشيم که اين کار را به خاطر خودمان انجام مي دهيم. به جاي احساس گناه و پشيماني قبلي احساس مي کنيم از گذشته خود رها شده ايم. قدم نهم به ما در مورد احساس گناهي که نسبت به خود داريم و به ديگران در مورد احساس خشمي که نسبت به ما دارند کمک مي کند. گاهي اوقات تنها جبران خسارتي که مي توانيم انجام دهيم اين است که پتک بمانيم. ما آن را به خودمان و عزيزانمان مديونيم. ما ديگر به خاطر مصرفمان باعث آلودگي اجتماع خود نمي شويم. گاه تنها راه جبران خسارت خدمت به جامعه است. در جريان بهبودي سلامت عقل به ما بازگردانده مي شود و قابليت برقراري رابطه هاي مثبت با ديگران جزئي از اين سلامتي است. احساس امنيت واقعي جاي درد جسمي و سردرگمي روحي را که در گذشته احساس مي کرديم گرفته است. بسياري از نزديکان صميمي ما ممکن است از پذيرش بهبودي ما به عنوان يک واقعيت اکراه داشته باشند. نبايد فراموش کنيم که آنها رنج و عذاب زيادي کشيده اند، اما معجزات هم به وقت خود به وقوع خواهند پيوست. به تدريج پذيرش تغييرات ما براي خانواده هامان آسانتر مي شود. بردباري قسمت مهمي از بهبودي ماست. عشق بلاعوضي که تجربه مي کنيم ميل به زندگي را دوباره در ما شعله ور مي کند و هر حرکت مثبتي از جانب ما موقعيت غيرمنتظره اي را برايمان بوجود مي آورد. در جبران خسارت ايمان و شجاعت فراواني صرف مي شود که نتيجه آن رشد روحاني بيشتر است.

قدم دهم
ما به تهيه ترازنامه شخصي خود ادامه مي داديم و هرگاه در اشتباه بوديم سريعاً بدان اقرار کرديم.

قدم دهم ما را از زير بار خرابکاريهاي حال حاضرمان آزاد مي کند. اگر در مورد نقصهايمان حواسمان جمع نباشد ما را به بن بستي مي کشانند که ديگر نمي توانيم از آن پاک بيرون بياييم. يکي از اولين چيزهايي که در معتادان گمنام ياد مي گيريم اين است که اگر مصرف کنيم بازنده مي شويم و همين طور مي آموزيم که اگر بتوانيم از انجام کارهايي که باعث زجرمان مي شود اجتناب کنيم درد کمتري را تجربه خواهيم کرد. مفهوم ادامه روزانه ترازنامه شخصي اين است که ما عادت مي کنيم خودمان رفتارمان ديدگاهمان و روابطمان را مورد بررسي قرار دهيم. ما بندگان عادتيم و در برابر طرز تفکر و واکنشهاي قديمي خود آسيب پذيريم. بعضي اوقات به نظر مي رسد که ادامه مسير قديمي خودتخريبي آسانتر از ورود به يک راه جديد و ظاهراً خطرناک است. ما ديگر مجبور نيستيم به دام الگوهاي قديمي خود بيفتيم. ما امروز حق انتخاب داريم. ما در طول روز اعمال خود را بررسي مي کنيم. برخي از ما در مورد احساسات خود نيز مطالبي مي نويسيم. آيا به کسي زيان رسانده ايم؟ آيا لازم است بپذيريم که در اشتباه بوده ايم؟ اگر مشکلاتي وجود داشته است سعي مي کنيم آنها را حل و فصل کنيم. اگر به اين گونه مسائل رسيدگي نکنيم خود به خود حادتر مي شوند. اين قدم مي تواند خط دفاعي ما در برابر ديوانگي قديمي ما باشد. ما مي توانيم از خود سؤال کنيم که آيا در حال افتادن به ورطه الگوهاي قديمي خشم رنجش و ترس نيستيم؟ آيا احساس نمي کنيم که به دام افتاده ايم؟ آيا خودمان را به دست خود به دردسر نمي اندازيم؟ آيا باطن خود را با ظاهر ديگران مقايسه نمي کنيم؟ ما ديگر مجبور نيستيم با احساس خلأ دروني زندگي کنيم. بسياري از نگرانيهاي بزرگ و مشکلات اساسي ما به خاطر بي تجربگي ما در زندگي کردن بدون مواد مخدر است. قدم دهم را مي توان سوپاپ دفع فشار خواند. کارهايي را که کرده ايم مي نويسيم و سعي مي کنيم اعمال خود را توجيه نکنيم. اولين کاري که مي کنيم توقف است. سپس با تأمل به خود اجازه مي دهيم که از موهبت فکر کردن بهره مند شويم. اعمال، واکنشها و انگيزه هاي خود را بررسي مي کنيم. غالباً متوجه مي شويم که وضعمان به مراتب بهتر از آن است که احساسمان به ما مي گويد. قدم دهم به ما اجازه مي دهد تا اعمال خود را بررسي کرده و قبل از آن که وضع بدتر شود به خطاهايمان اقرار کنيم. لازم است از توجيه اعمالمان حذر کنيم. ما سريعاً به خطاهاي خود اقرار مي کنيم و آنها را تشريح نمي کنيم. ما اين قدم را به طور مستمر کار مي کنيم. قدم دهم قدم پيشگيري است. اين قدم ابزار بسيار خوبي براي اجتناب از بدبختيهايي است که ما بر سر خود مي آوريم. ما احساسات، عواطف، هوسها و اعمال خود را زيرنظر مي گيريم. به اين ترتيب مي توانيم از تکرار اعمالي که باعث بد شدن حالمان مي شوند خودداري کنيم. ما حق داشتن حال خوب را داريم. ما حق انتخاب داريم. دوران خوش دام و تله هم مي تواند باشد و اين خطر وجود دارد که فراموش کنيم پاکي اولويت اول ماست. لازم است به خاطر داشته باشيم همه اشتباه مي کنند. ما هرگز کامل نمي شويم اما با استفاده از قدم دهم مي توانيم خودمان را بپذيريم. ما با ادامه ترازنامه شخصي خود هم اکنون و در همين جا از خود و از گذشته خود رها مي شويم. ما ديگر موجوديت خود را توجيه نمي کنيم. اين قدم به ما امکان مي دهد که خودمان باشيم.

معتادان گمنام 3

قدم چهارم
ما يک ترازنامه اخلاقي بي باکانه و جستجوگرانه از خود تهيه کرديم.

ما اکنون آماده ايم که براي اولين بار خودمان را صادقانه ارزيابي کنيم. هدف از تهيه يک ترازنامه بي باکانه و جستجوگرانه اخلاقي اين است که سردرگمي و دوگانگي زندگي خود را طبقه بندي کنيم تا بدين وسيله به ماهيت اصلي خود پي ببريم. ما راه جديدي براي زندگي در پيش گرفته ايم و بايد از بند دامها و زنجيرهايي که زندگي ما را کنترل و از رشد ما جلوگيري کرده اند خلاص شويم. در هنگام کار کردن اين قدم اکثر ما از اين مي ترسيم که مبادا هيولايي که در وجود ماست رها شود و ما را از بين ببرد. ما مي دانيم که ترس از کمبود ايمان است. ما اکنون خداي مهرباني پيدا کرده ايم که به ما تعلق دارد و مي توانيم به او پناه ببريم. ما متخصص خودفريبي و توجيه بوده ايم بوسيله اين ترازنامه مي توانيم بر اين موانع پيروز شويم. قسمتهايي از ضمير ناخودآگاه ما زماني که تمام مطالب را بر روي کاغذ بياوريم ديدن آنها آسانتر و انکار شخصيت واقعي مان مشکلتر مي شود. در زمان مصرف ما اصلاً با خودمان صادق نبوديم. با اقرار به اين که اعتياد ما را شکست داده است و به کمک نياز داريم به طرف صداقت با خود در حرکتيم. بعضي از ما به اشتباه تصور مي کنيم منظور از قدم چهارم اين است که اعتراف کنيم چقدر نفرت انگيزيم و چه آدم بدي بوده ايم. هدف از قدم چهارم اين نيست. ما سعي مي کنيم خود را از زندگي کردن بر طبق الگوهاي بي ثمر و کهنه آزاد کنيم. دارا بودن ايمان و شهامت جهت نوشتن يک ترازنامه بي باکانه الزامي است. قبل از شروع، سه قدم اول را با يک راهنما بهتر است مرور کنيم. ما مطالب خود را به سادگي و به بهترين وجهي که مي توانيم روي کاغذ مي آوريم. ما بايد از گذشته ها بگذريم و از آن جدا شويم. ما مي خواهيم رو در روي گذشته خود بايستيم و آن را به همان شکلي که واقعاً بوده است نگاه کنيم و سپس از آن مي گذريم تا بتوانيم در زمان حال زندگي کنيم. ما مجبور نيستيم با گذشته خود به تنهايي روبرو شويم زيرا اراده و زندگي ما در دست نيروي برتر است. تا زماني که متکي به قدرت شخصي خود بوديم نوشتن يک ترازنامه صادقانه و دقيق برايمان غيرممکن به نظر مي رسيد. در قدم چهارم به مرور با خود آشنا مي شويم. ضعفهايي چون گناه، خجالت، پشيماني، افسوس به حال خود، رنجش، خشم، افسردگي، احساس محروميت، سردرگمي، تنهايي، تشويش، خيانت، نااميدي، شکست، ترس و انکار را بر روي کاغذ مي آوريم. ما افکاري منفي گرايانه داريم و به کمک نوشتن اين امکان را به خود مي دهيم که با ديد مثبت تري به اتفاقات نگاه کنيم. بايد سرمايه هاي خودمان را هم در موقع نوشتن در نظر بگيريم. بسياري از ما به سختي مي توانيم قبول کنيم محسناتي هم داريم. همگي ما سرمايه هايي داريم. صفاتي چون پاکي، روشن بيني، خداآگاهي، صداقت با ديگران، پذيرش، عمل مثبت، مشارکت، تمايل، شهامت، ايمان، توجه، سپاس، مهرباني و بذل و بخشش. ما کردار گذشته و رفتار فعلي خود را مرور مي کنيم تا ببينيم کدام يک از آنها را مي خواهيم نگه داريم و کدام يک را به دور اندازيم. البته هيچ کس ما را مجبور نمي کند از بدبختيهاي خود دست برداريم. به گونه اي قدم چهارم را کار مي کنيم که گويي قدم پنجمي وجود ندارد. طريقه نوشتن ترازنامه اين است که آن را بنويسيم. با فکر کردن، حرف زدن و فرض کردن ترازنامه نوشته نمي شود. دفتر به دست گوشه اي مي نشينيم و پس از طلب راهنمايي از خداوند فلم را برمي داريم و شروع مي کنيم. هرچيزي که به ذهنمان برسد قابل نوشتن است. ترازنامه به صورت يک عامل رهايي در مي آيد زيرا شکنجه انجام آن از شکنجه انجام ندادن آن و بي توجهي به احساسات خود کمتر است. به کمک سلسله مراتب ترازنامه ما خواهيم توانست با تمامي مسائلي که در زندگي پيش مي آيند روبرو شويم. از زير بار فشارهايي که زماني احساس مي کرديم رها مي شويم. نوشتن باعث مي شود تا در ديگ فشارهاي دروني ما برداشته شود. تصميم با ماست که بخواهيم محتويات ديگ را به بشقاب بکشيم در آن رادوباره ببنديم يا کلاً آن را دور بيندازيم. از خداوند براي نماياندن نقصهايي که بوجودآورنده رنج و شکنجه اند کمک مي طلبيم. دعا مي کنيم به ما شهامتي بدهد که نترس و دقيق باشيم. ما قرار نيست ادمهاي کاملي شويم اگر کامل بوديم نمي توانستيم اسم خودمان را انسان بگذاريم. مسأله مهم اين است که بهترين سعي خودمان را به کار ببريم.

قدم پنجم
ما چگونگي دقيق خطاهايمان را به خداوند، به خود و به يک انسان ديگر اقرار کرديم.

قدم چهارم اگر به موقع با قدم پنجم دنبال نشود تأثير آن دوام زيادي نخواهد داشت. قدم پنجم کليد آزادي است و به ما اجازه مي دهد که در زمان حال و پاک زندگي کنيم. اگر بخواهيم نقصهاي ترازنامه خود را مخفي کنيم ما را دوباره به مصرف خواهند کشاند. رها نکردن گذشته از زندگي بيزارمان مي کند و نمي گذارد نقش خود را در مسير زندگي تازه مان ايفا کنيم. ما به خطاهاي خود توجه کرده و پس از بررسي الگوهاي رفتاري خود شروع به ديدن زواياي تاريک بيماري خود کرده ايم. حال در نشستي ترازنامه خود را با صداي بلند با يک نفر ديگر در ميان مي گذاريم. ما سالها از توجه به چهره واقعي خود اجتناب مي کرديم. از خودمان خجالت مي کشيديم و خود را از بقيه دنيا جدا مي دانستيم. اکنون که قسمت شرم آور زندگي خود را به بند کشيده ايم مي توانيم با اقرار و روبرو شدن با آن زندگي خودمان را از لوث وجودش پاک کنيم. غم انگيز است اگر تمام آنها را بنويسيم و بعد به داخل کشوي ميز بيندازيم. ما بايد کسي را که قرار است قدم پنجممان را بشنود به دقت انتخاب کنيم. بايد مطمئن باشيم که از جريان کار ما اطلاع دارد و مي داند که چرا آن را انجام مي دهيم. تنها چيزي که ما را حاضر به برداشتن جدي اين قدم مي کند اطمينان کامل به درستي و معتمد بودن اوست. از آنجا که مسأله مرگ و زندگي در بين است مي خواهيم قاطع صادق و دقيق باشيم. بعضي از ما سعي کرديم قسمتي از گذشته خود را مخفي کنيم. فکر کرديم مي توانيم راه ساده تري براي رويارويي با احساسات دروني خود پيدا کنيم. اما ما نمي توانيم بهاي اين اشتباه را بپردازيم. يک خطر اين است که در مورد خطاهايمان اغراق کنيم يا نقش خود را موجه يا کم اهميت جلوه دهيم. ما سالهاي دراز سعي مي کرديم کمبود اعتماد به نفسمان را با مخفي شدن در پشت ظاهري بدلي که بتواند مردم را گول بزند پنهان کنيم. متأسفانه بيش از هر کس خودمان را گول زديم. با آن که معمولاً از خارج جذاب و متکي به نفس به نظر مي رسيديم اما در واقع در درون شخصيت و متزلزلي را مخفي مي کرديم. نقابها بايد کنار بروند. ترازنامه خود را همانطور که نوشته ايم بدون از قلم انداختن هيچ مطلبي مي خوانيم. اين قدم را همچنان با صداقت و دقت تا به آخر ادامه مي دهيم. معمولاً وقتي اين قدم را با کسي مشارکت مي کنيم شنونده هم قسمتي از داستان خود را با ما در ميان مي گذارد. متوجه مي شويم که منحصر به فرد نيستيم. با پذيرفته شدن توسط مخاطب مورد اعتمادمان مي بينيم همانطور که هستيم مي توانيم قابل قبول باشيم. در اين مرحله شروع به تجربه احساساتي واقعي با ماهيت روحاني مي کنيم.

قدم ششم
ما آمادگي کامل پيدا کرديم که خداوند کليه نواقص شخصيتي ما را برطرف کند.

چه لزومي دارد چيزي را که آمادگيش را نداريم بي جهت طلب کنيم؟ ما دنبال دردسر نيستيم. چيزي که ما در قدم ششم برايش تلاش مي کنيم تمايل است. آيا واقعاً مي خواهيم که از رنجشها، ترس و خشم خود خلاص شويم؟ بسياري از ما به ترسها، ترديدها، افسوسها و نفرتهاي خود مي چسبيم زيرا در دردهاي آشنا امنيت منحرفي وجود دارد. اين طور به نظر مي رسد که نگه داشتن هر چيز آشنايي مطمئن تر از، از دست دادن آن، به خاطر چيزهاي ناشناخته است. رها کردن نواقص شخصيتي بايد با قاطعيت انجام شود. تسلطي که آنها روي ما دارند ما را تضعيف مي کند و باعث زجرمان مي شود. اگر قبلاً مغرور بوده ايم اکنون متوجه مي شويم که ديگر نمي توانيم بدون تاوان متکبر باشيم. قبل از قدمهاي چهارم و پنجم مي توانستيم در برابر ترس خشم نادرستي و افسوس تسليم شويم. اکنون تسليم شدن در برابر نواقص شخصيتي تفکر منطقي ما را تيره و تار مي کند. نواقصمان تمام وقت و انرژيمان را به هدر مي دهند. در ترازنامه قدم چهارم به تأثيري که اين نواقص بر روي زندگيمان داشته اند خوب توجه مي کنيم. به مرور خواهش آزادي از اين نقصها در ما پديد مي آيد. ما دعا مي کنيم و يا به عبارت ديگر تمايل آمادگي و توانايي آن را پيدا مي کنيم که بگذاريم خداوند اين نقصهاي مخرب را برطرف کند. اگر قرار است پاک بمانيم لازم است تغيير شخصيت دهيم. ما مي خواهيم که تغيير کنيم. درباره نوافص خود بايد روشن بين باشيم. با آن که ما از وجود نقصهاي خود اطلاع داريم اما هنوز همان اشتباهات گذشته را تکرار مي کنيم و نمي توانيم از عادات بد خود دست برداريم. وقتي ما چگونگي نواقص خود را در زندگي مي بينيم و آنها را مي پذيريم آن وقت مي توانيم از آنها دست برداريم و به زندگي تازه خود بپردازيم. وقتي مي بينيم به جاي تکرار اشتباهات گذشته اشتباهات جديدي در زندگي خود مي کنيم متوجه مي شويم در حال رشديم. بايد به خاطر داشته باشيم که ما انسان هستيم و نبايد توقعات بيجا از خود داشته باشيم. قدم ششم به ما کمک مي کند که در مسيري روحاني به حرکت در آييم. اما ما انسان هستيم و گاه از مسير منحرف خواهيم شد. سرکشي مي تواند باعث بي تفاوتي و بي تحملي شود اما با کوشش مستمر مي توان بر آن غلبه کرد. ما مرتب براي پيدا کردن تمايل دعا مي کنيم. سرانجام ايمان فروتني و پذيرش جاي غرور و سرکشي را مي گيرد. به مرور با خود آشنا مي شويم. در اثر تبديل تمايل به اميد کم کم حالمان بهتر مي شود. شايد براي اولين بار بتوانيم دورنمايي از زندگي تازه خود ببينيم.

قدم هفتم
ما با فروتني از او خواستيم کمبودهاي اخلاقي ما را برطرف کند.

با پيدا شدن اميد تمايل خود را به مرحله عمل در مي آوريم. وقتي تصميم گرفته باشيم که بگذاريم خداوند ما را از عوامل بي فايده و نابودکننده شخصيتمان خلاص کند به قدم هفتم رسيده ايم. ما به تنهايي نمي توانستيم از عهده پستي و بلنديهاي زندگي برآييم اما اين مطلب را وقتي متوجه شديم که زندگي خود را واقعاً به تباهي کشيده بوديم. اقرار به اين واقعيت باعث شد که ما تا حدودي با فروتني و افتادگي آشنا شويم. فروتني ارمغان پيدايش صداقت با خويشتن است. اين خميره اصلي قدم هفتم است. فروتني واقعي اين است که خود را بپذيريم و صادقانه کوشش کنيم که خود باشيم. ما مردماني هستيم که هم محسنات و هم معايبي داريم. فروتني همانقدر براي پاک ماندن لازم است که نان و آب براي زنده ماندن. بر اثر پيشرفت اعتياد ما هميشه فقط در فکر برآوردن اميال ابتدايي خود بوديم. اين يک قدم عملي است و وقت آن است که از خداوند طلب کمک و راهنمايي کنيم. اگر کسي در مورد کمبودهاي ما حرف بزند ممکن است ابتدا حالت دفاعي بگيريم اما در صورتي که کمبودهايي که کشف مي کنيم واقعي باشند و شانس رفع شر از آنها را داشته باشيم مطمئناً از خود احساس رضايت خواهيم کرد. بسياري از ما آماده ايم که اين قدم را بي قيد و شرط و به صرف ايمان به کار گيريم زيرا از کارهايي که کرده ايم و احساسي که داريم خسته شده ايم. هر چيزي که نتيجه بدهد ما تا انتها آن را دنبال مي کنيم. هدف اصلي قدم هفتم اين است که ما از خود جدا شويم و سعي کنيم خودمان را با اراده نيروي برترمان وفق دهيم. در صورتي که مراقب نباشيم و متوجه مفهوم روحاني قدم هفتم نشويم ممکن است با مشکلاتي روبرو شده و دوباره بدبختيهاي گذشته را به سر خود آوريم. يکي از خطراتي که وجود دارد اين است که نسبت به خود بيش از حد سختگير باشيم. مشارکت با ساير معتادان کمک مي کند تا به خودمان سخت نگيريم. پذيرش نواقص ديگران مي تواند به ما کمک کند که فروتني را بياموزيم و راه را براي رفع نواقص خود هموار کنيم.

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۷

معتادان گمنام 2

آنچه از این پس در چهار نوشته بعدی تحت عنوان مجموعه نوشته های معتادان گمنام می آید برگرفته ای است از فصل چگونگی عملکرد از کتاب پایه انجمن جهانی معتادان گمنام که خودم خلاصه و از روی کتابچه پیاده کرده ام.
چگونگي عملکرد

اگر شما طالب آنچه که ما داريم هستيد و حاضريد براي به دست آوردنش کوشش کنيد در آن صورت آماده ايد که قدمهاي خاصي را برداريد. اينها اصولي هستند که بهبودي ما را ممکن ساختند. اين دستور العمل مشکل به نظر مي رسد و ما نمي توانيم آن را به يکباره انجام دهيم. ما يک روزه معتاد نشده ايم بنابراين به خاطر داشته باشيد که به خودتان سخت نگيريد. ما احساس مي کنيم که برخورد ما با بيماري اعتياد کاملاً واقع بينانه است. ما معتقديم که روشمان عملي است زيرا يک معتاد بهتر از هر کس ديگر يک معتاد ديگر را درک و کمک کند. اينها بعضي از سؤالاتي است که ما از خودمان پرسيده ايم: آيا مطمئنيم که مي خواهيم مصرفمان را قطع کنيم؟ آيا فهميده ايم که کنترل واقعي مواد مخدر در دست ما نيست؟ آيا تشخيص داده ايم در درازمدت اين ما نبوده ايم که از موادمخدر استفاده کرده ايم بلکه مواد مخدر از ما استفاده کرده است؟ آيا اختيار زندگي ما بارها و بارها به دست زندانها و تيمارستانها نيفتاده است؟ آيا واقعاً اين حقيقت را پذيرفته ايم که تمام کوششهاي ما براي قطع مصرف يا کنترل مصرف با شکست مواجه شده است؟ در دوران مصرف دنياي واقعي آنقدر براي ما دردآور شده بود که فراموشي را بدان ترجيح مي داديم. وقتي ما به ان اي مي آييم از لحاظ جسماني رواني و روحاني ورشکسته ايم. ما آنقدر درد و بدبختي کشيده ايم که براي پاک ماندن حاضر به انجام هر کاري هستيم. تنها اميد ما دنبال کردن رد پاي کساني است که مشکل ما را داشته و راه نجات را پيدا کرده اند و بدون در نظر گرفتن اين که ما که هستيم، از کجا آمده ايم، يا چه کرده ايم ما را در ان اي مي پذيرند. در اين جلسات با قدمهاي دوازده گانه معتادان گمنام آشنا مي شويم و چگونگي به کار گرفتن قدمها را به ترتيبي که آمده اند مي آموزيم و به طور روزانه از آنها استفاده مي کنيم. قدمها اصولي هستند که بهبودي ما راممکن ساخته اند.

قدم اول
ما اقرار کرديم در مقابل اعتيادمان عاجز بوديم و زندگي مان غيرقابل اداره شده بود.

ما دريافتيم که نمي توانيم مواد مخدر مصرف کنيم و زنده بمانيم. وقتي ما به عجز خود و عدم توانايي در اداره زندگيمان اقرار کنيم دريچه بهبودي را به روي خود باز کرده ايم. هيچ کس نمي توانست به ما بقبولاند که ما معتاد بوده ايم. اين اقراري است که ما بايد براي خودمان بکنيم. ما دريافتيم مصرف خود را نمي توانيم به مدت طولاني کنترل کنيم. معناي عاجز بودن اين است که ما مجبور باشيم برخلاف اراده خود مصرف کنيم. وقتي ديگر سعي نکنيم مصرفمان را توجيه کنيم حق انتخاب پيدا خواهيم کرد. ما با عشق روشن بيني و تمايل وارد انجمن نشده ايم ما به نقطه اي رسيده بوديم که به خاطر دردهاي جسماني رواني و روحاني ديگر نمي توانستيم به مصرفمان ادامه دهيم و وقتي مغلوب شديم تمايل پيدا کرديم. جنبه جسمي بيماري ما مصرف اجباري و بدون اختيار است يعني عدم توانايي در فطع مصرف به مجرد شروع. جنبه رواني بيماري ما وسوسه و يا ميل شديد مصرف است حتي وقتي که زندگي خود را نابود مي کنيم. جنبه روحاني بيماري ما خودمحوري شديد ماست. ما احساس مي کرديم که برخلاف تمام شواهد موجود هروفت که بخواهيم مي توانيم از مصرف دست برداريم. انکار جايگزين کردن توجيه کردن دليل آوردن عدم اعتماد به ديگران احساس گناه و خجالت آوارگي حقارت انزوا و از دست دادن اختيار همگي علائم و عوارض بيماري ما هستند. بيماري ما پيشرونده لاعلاج و کشنده است. دانستن اين مطلب که مشکل ما يک بيماري است و نه يک ضعف اخلاقي بار سنگيني را از دوش اکثر ما برمي دارد. ما مسؤول بيماري خود نيستيم اما مسؤوليت بهبودي خود را برعهده داريم. ما راه حلهايي از قبيل روانپزشکان بيمارستانها مراکز بازپروري روابط عاشقانه شهرهاي تازه و مشاغل جديد را آزمايش کرديم و به هر دري که زديم با شکست مواجه شديم. اگر ما نتوانيم از هرگونه راه گريز دست برداريم ارکان بهبوديمان در خطر خواهد بود. ما با تسليم شدن خود را از شر تمام راههاي گريز خلاص مي کنيم. زيربناي برنامه ما بر اين اعتراف استوار شده است که ما از خود در برابر اعتياد قدرتي نداريم. اقرار دوم هم لازم است تا از طرف ديگر نگوييم وقتي به زندگيم سروسامان دادم دوباره مي توانم با مواد مخدر کنار بيايم. اين گونه افکار و رفتار بارها باعث شده تا اعتياد ما مجدداً فعال شود. پذيرفته شدن در اجتماع مفهومش بهبودي نيست. هيچ راهي جز تغيير کامل طرز تفکر قبلي خود نداريم. از آن زمان به بعد ما شروع به درک اين مطلب کرديم که هر روز پاک يک روز موفق است و فرقي نمي کند که چه اتفاقي افتاده باشد. تسليم شدن مفهومش اين است که ديگر نيازي به جنگيدن نداريم. اعتياد و زندگي را همانطور که هست مي پذيريم. آمادگي انجام هر کاري را که براي پاک ماندن لازم باشد پيدا مي کنيم حتي اگر آن را دوست نداشته باشيم. قبل از قدم اول پر از احساس ترس و ترديد بوديم. کمک به ما فقط در نقطه اي که ما بتوانيم به شکست کامل خود اقرار کنيم شروع مي شود. با پاک بودن و کار کردن اين قدم ما از غل و زنجير خلاص مي شويم. ما فقط صحبت از قدمها نمي کنيم بلکه ياد مي گيريم که چطور آنها را زندگي کنيم و ارمغانهاي اين برنامه را شخصاً تجربه کنيم. ما اميدمان را پيدا کرده ايم. اکنون مي توانيم ياد بگيريم که چگونه در اين دنيايي که در آن زندگي مي کنيم عمل کنيم. ما مي توانيم در زندگي مفهوم و هدف پيدا کنيم و از ديوانگي محروميت و مرگ خلاص شويم.

قدم دوم
ما به اين باور رسيديم که يک نيروي برتر مي تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند.

قدم اول خلائي در زندگي ما باقي گذاشته است. لازم است براي پرکردن اين جاي خالي چيزي پيدا کنيم. هدف قدم دوم همين است. بعد از قدم اول بسياري از ما نمي خواستيم نياز به ايمان يا سلامت عقل را اعتراف کنيم. همه ما يک وجه مشترک داريم. ما نابودي خود را يک گرم يک گرم يک قرص يک قرص و يک بطر يک بطر دنبال مي کنيم تا بميريم. همه ما با جان خود بهاي بيماري خود را مي پردازيم. ديوانگي يعني تکرار يک اشتباه و انتظار نتيجه متفاوت. اگر ديوانگي بيماري اعتياد را قبول داريد با قدم دوم مشکلي نخواهيد داشت. در اين برنامه اولين کاري که ما انجام مي دهيم قطع مصرف مواد مخدر است. در اين مرحله احساس مي کنيم زندگي بدون مواد مخدر و يا هر چيزي که جاي آن را پر کرده بود دردناک است. درد ما را مجبور مي کند که دنبال نيرويي برتر از خود بگرديم تا به کمک آن از وسوسه مصرف خلاص شويم. اکثر ما رابطه کارآمدي با يک نيروي برتر نداشتيم. درک ما از يک نيروي برتر به خود ما مربوط است و هيچ کس قرار نيست براي ما تصميم بگيرد. تنها دستورالعمل پيشنهادي اين است که اين نيرو عاشق مهربان و برتر از خودمان باشد. لازم نيست مذهبي باشيم تا اين ايده را بپذيريم. نکته اين است که ما دريچه افکارمان را براي باور کردن باز مي کنيم. با اين کار دير يا زود کمکي را که به آن نيازمنديم دريافت خواهيم کرد. با صحبت کردن با ديگران در اين باره به مرور علائم و آثار قدرتي ديديم که تشريح آن چندان ساده نبود. مدتها قبل از آن که بتوانيم اين نيرو را درک کنيم مي توانيم بهره برداري از آن را شروع کنيم. در اثر اتفاقات و معجزاتي که در زندگي خود مي بينيم اعتقادمان به مرور تبديل به اعتماد مي شود و ما به نيروي برترمان به عنوان يک منبع قدرت خو مي گيريم. روند ايمان آوري سلامت عقل را به ما باز مي گرداند. قدرت وارد مرحله عمل شدن ما نيز از همين ايمان سرچشمه مي گيرد. پذيرش اين قدم ما را در ابتداي راه بهبودي قرار مي دهد.
قدم سوم
ما تصميم گرفتيم اراده و زندگيمان را به مراقبت خداوند بدان گونه که او را درک مي کرديم بسپاريم.

به عنوان يک معتاد ما زندگي و اراده خود را بارها به يک قدرت مخرب سپرده ايم. ما در اسارت نياز خود به لذت آني که مواد مخدر به ما مي داد بوديم. اين جريان تا مدتي لذتبخش بود اما بتدريج در اثر پريدن نشئگي چهره زشت اعتياد را نيز ديديم. دو راه بيشتر نداشتيم يا بايد خماري مي کشيديم يا مواد مخدر بيشتري مصرف مي کرديم. سرانجام روزي رسيد که ديگر اختيار در دست ما نبود و با استيصال دنبال راه ديگري مي گشتيم. در معتادان گمنام ما تصميم گرفتيم که اراده و زندگيمان را به مراقبت خداوند بدان گونه که او را درک مي کرديم بسپريم. لازم نيست مذهبي باشيم. تنها شرط آن تمايل است. مهم اين است که ما در را به روي نيروي برتر خود باز کنيم. مفهوم خدا از باور شخصي ما و آنچه که عملاً براي ما کار مي کند سرچشمه مي گيرد و الزاماً ريشه مذهبي ندارد. براي بسياري از ما خدا قدرتي است که ما را پاک نگه مي دارد. درک شخصي ما از خدا کاملاً حق ماست و هيچ تبصره اي ندارد. ما به خاطر همين حقي که داريم در صورتي که مايل باشيم رشد روحاني کنيم لازم است در مورد باورمان صادق باشيم. قدم سوم نمي گويد اراده و زندگي خود را به مراقبت خداوند سپرديم بلکه مي گويد تصميم گرفتيم اراده و زندگيمان را به مراقبت خداوند بدان گونه که او را درک مي کرديم بسپاريم. اين تصميم را خود ما گرفتيم و بوسيله مواد مخدر فاميل مأمور دادگستري قاضي روانشناس و پزشک برايمان گرفته نشده است. از زمان اولين نشئگي اين نخستين تصميمي است که براي خود گرفته ايم. تصميم گيري اقدام و عمل را به دنبال دارد. اين تصميم گيري بر پايه ايمان استوار است. ما با ديدن معتادان پاک به سادگي متوجه مي شويم که قدرتي براي رشد روحاني در کار است که مي تواند به ما کمک کند تا با تحمل تر صبورتر و در کمک به ديگران مفيد واقع شويم. آسودگي خاطري که از رها کردن و به مراقبت خدا سپردن به دست مي آيد به ما کمک مي کند زندگي اي را براي خود بسازيم که ارزش زندگي کردن را داشته باشد. با تمرين روزانه تسليم در برابر اراده نيروي برترمان به مرور آسانتر مي شود. بسياري از ما روز خود را با يک درخواست ساده راهنمايي از نيروي برترمان آغاز مي کنيم. با آن که مي دانيم به مراقبت خدا سپردن مؤثر است اما ممکن است دوباره اختيار اراده و زندگي را خود به دست گيريم. گاه در طول دوران بهبودي تصميم به کمک گرفتن از خدا بزرگترين منبع قدرت و شهامت ما خواهد بود. در گفتگو با ساير اعضا درباره اين قدم اکثر ما احساس مي کنيم روشن بيني تمايل و تسليم رموز موفقيت هستند. ما ديگر با ترس خشم گناه افسوس و يأس در جدال نخواهيم بود. متوجه مي شويم که اگر بگذاريم، همان نيرويي که ما را به اين برنامه آورده است راهنمايي ما را همچنان ادامه خواهد داد. به آهستگي ترس فلج کننده و نوميدي را از دست مي دهيم. طريقه زندگي ما گواهي بر اثبات اين قدم است. ما حالا ديگر مي دانيم که در برنامه روحاني خود نمي توانيم متوقف شويم و خواهان تمام چيزهايي که مي توانيم به دست آوريم هستيم.

تکه پاره های رنگارنگ 7

جرأت نگاه کردن به خودمونو نداريم. دنبال خيلي موضوعات متفرقه و دستاويزهاي رنگارنگ مي گرديم تا از زير بار اين يک کار شونه خالي کنيم. قدرت اين رو نداريم که يک تنه مسؤوليت بودن خودمونو به گردن بگيريم. سرگرميهاي زيادي ابداع کرده ايم تا ياد اين داستان نيفتيم. در تمامي درازاي تمدن بشري به دنبال پناهگاههايي بوده ايم که از مقابل درخشش خيره کننده معناي هستي خود بگريزيم و در عين حال توجيهي هر چند دروغين و ساختگي براي انسان بودن خود تدارک ببينيم. از هر چيزي که در اطرافمون وجود داشته و در دسترسمون بوده ابزار و دروغي ساخته ايم تا با صداقت خويشتن مواجه نشيم. طاقت انسان بودن رو نداريم. آسمان بار امانت نتوانست کشيد، قرعه فال به نام من ديوانه زدند. بازيهاي مختلفي رو امتحان کرده ايم. خيلي از دوستان و روابط رو وجه المصالحه اين بازي در آوردنها کرده ايم. فلسفه بافي خوب بلديم تا بتونيم ترسها و محدوديتهاي خودمونو توجيه کنيم. وقتي احساس مي کنيم بايد کاري بکنيم شايد ساعتهاي متمادي بنويسيم، سالهاي سال در بين قفسه هاي کتاب چرخ بزنيم و بارها و بارها در جلسات مختلف حضور به هم برسونيم تا شايد با اين افيون بتونيم مدت بيشتري درد بودن رو فراموش کنيم. اين کاغذپاره ها و مهملات رو وسيله توضيح و توجيه خودمون کرده ايم. سعي مي کنيم نمايشهامونو جديتر و باشکوهتر بازي کنيم تا شايد قدري بيشتر دنياي مبتذلي رو که براي خودمون ساخته ايم قابل تحمل کنيم. وقتي دروغهاي قديمي ديگه باورمون نمي شه براي سرهم بندي کردن و باور کردن دروغهاي جديد بيتابي مي کنيم. به هيچ رو قصد نداريم قبول کنيم ما خودمون هر کدوم به تنهايي قهرمان داستان کل وجوديم. آدمهاي ديگه و بازيهايي رو که ياد گرفته ايم وسيله اي مي کنيم تا اين تنهايي و اين مسؤوليت رو ناديده بگيريم. ما از داستاني اطلاع يافته ايم که ديگه نمي تونيم از مسؤوليت دانستنش شانه خالي کنيم.

گاهي اوقات چنان در افکارم غرق مي شم که زماني که به طور اتفاقي ازشون بيرون پرتاب مي شم يادم نمياد کي هستم و کجا هستم. به خودم و محيط اطراف نگاه مي کنم تا يادم بياد کي هستم، اينجا کجاست، در چه زماني هستم و دارم چي کار مي کنم. گاهي هر چقدر فکر مي کنم يادم نمياد چطور شد که به اينجايي که هستم رسيدم و در اين وضعيتي که هستم قرار گرفتم. يعني يادم نمياد دقايق و لحظات قبل رو چطور و در چه حالي گذرونده ام و چطور شده به اين وضعيتي که الان هستم رسيده ام. براي لحظاتي با اين کسي که هستم و جايي که هستم غريبي مي کنم. چنان که گويي اين خود من نيستم. بايد يادم بيارم زن هستم يا مرد، سنم چقدره، کدوم شهر هستم و کجاي مسير زندگيم هستم. خيلي از اوقات در زمان فکر کردن وضعيتم شبيه کسي مي شه که داره داستان و فيلم و سرگذشت يک نفر ديگه رو نظاره مي کنه. انگار نه انگار اين کسي که دارم بهش فکر مي کنم خودم هستم. انگار که من وجود نداره و فقط يک فکر و بازتاب در حال جريان يافتنه. اوضاعي شبيه اين قضايا باعث شده گاهي واقعاً دچار شک بشم که من هستم يا نيستم. چه باشم و چه نباشم چي هستم. اين وضع رو با حالتهاي معمول ديگه اي که تو زندگي روزمره و شناختها و تلقيهايي که از خودم دارم چطور بايد جمع کنم. اينها رو چطور با هم سازگار کنم. در جريان امور عادي زندگي هم اين چنين ادراکاتي گاهي اتفاق ميفته. گاهي با تعجب مي بينم کاري رو شروع کرده ام که در انجامش دودل بوده ام. هنوز قرار بوده بيشتر درباره انجام دادن يا ندادنش فکر کنم يا قرار بوده انجامش ندم که ناگهان که چشم باز مي کنم مي بينم در حال شروع کردن اون کار هستم و قدري در انجام اون کار جلو رفته ام. انگار اون کسي که داره کار رو انجام مي ده با اون کسي که درباره انجام دادن کار قرار بوده تصميم بگيره دو نفر جدا از هم هستند و با هم توافق و هماهنگي اي ندارند.

جالبه. تازه دارم به اين فکر مي کنم که چرا پزشکي رو انتخاب کرده ام. هر کار مي کنم احساس دلبستگي جدي بهش پيدا نمي کنم. اصلاً من معني علاقه مند بودن به رشته تحصيلي رو مي دونسته ام؟ واقعاً بهش علاقه مند بودم؟ فکر کنم بيشتر از هر عامل ديگه اي تبعيت از پدرم باعث شد بدون تأمل جدي در اين مورد اين رشته رو انتخاب کنم. يک چيزي هست و اون اين که من در خيلي از مقاطع زندگيم شل و بيحال بوده ام. تصميم و اراده و جديت چنداني در زندگيم به کار نزده ام. شايد عامل اصلي در بوجود اومدن اين وضعيت فعليم همين بوده. چرا اين طور شده و کي منو اين جوري کرده؟ هميشه با يک جور رخوت و بيخيالي ظاهري زندگي کرده ام. در عوض در باطن خيلي از اوقات همراه با نوعي احساس فشار و نگراني هميشگي و آزاردهنده سپري کرده ام. سهل انگاريها و سخت گيريهايي که در مواقع مناسب خودشون به کار گرفته نشده بودند. يه بدي پزشکي اينه که عنوان شغليت بر خلاف خيلي از مشاغل ديگه بر کليت هويت و شخصيتت سايه انداخته و مردم و اطرافيان اغلب تحت تأثير اون، زندگيت رو تماشا مي کنند و مورد ارزيابي قرار مي دهند. تو هم گويا مجبوري تحت همون عنوان و مطابق همون انتظارات زندگي کني و واکنش نشون بدي.

معتادان گمنام

درباره معتادان گمنام پيش از اين و تو بخش روانپزشکي چيزهايي شنيده بودم. چند شبي هم موقع کشيک تو بيمارستان روانپزشکي مشهد جلساتي تو سالن آمفي تئاتر مي ديدم که بعداً فهميدم جلسات معتادان گمنامه. سالن کنفرانس پر مي شد و ظاهرش شبيه مراسم معمول ديگه بود. بيشتر از اين درباره اش کنجکاوي نکردم و موضوع خاصي هم به نظرم نمي رسيد. لابد معتادان تو چنين جلساتي مي خواهند اجتماعي شدن دوباره رو تمرين کنند و با نمايش بازي کردن معمول بقيه آدمها آشنا بشوند. اين داستان گذشت تا اين که يه روز صبح با دلخوري از اين که کيه که اين وقت صبح در مي زنه بلند شدم و رفتم در بهداري رو باز کردم. يه سرباز با لباس پلنگي بود که مي لنگيد و ناراحت نشون مي داد. اتفاقاً اولين بار روز قبل پيشم اومده بود. از سردرد شکايت داشت و چون مي ترسيد وابسته به قرص بشه تنها يه دونه آسپيرين همونجا توي بهداري خورد و رفت. اون روز گفته بود که معتاده و چون در حال ترکه حتي الامکان از هر قرص و دارويي سعي مي کنه دوري کنه. شب قبلش هم معتاد ديگه اي رو آورده بود و مي گفت که خودش مي خواد بهش کمک کنه ترکش بده. از من مي خواست چند شبي براي اون معتاد ديگه آرام بخش تزريق کنم تا راحت بخوابه. بعدش فکر ديگه اي براش خواهد کرد. به نظرم موردي نداشت و باهاش همکاري کردم. اون روز صبح مي گفت تو حمام زمين خورده و ضمن اين که به سرش ضربه خورده، انگشت شست پاش هم مجروح شده. پاش رو پانسمان مختصري کردم. از سردرد هم شاکي بود. نمي دونستم اين چقدر مربوط به ضربه اخير و چقدر مربوط به سابقه سردردهاي قبليشه. علائم ديگه اي که هشدار براي ضربه جدي به سر باشه نداشت. بهتر بود مدتي تحت نظر نگهش مي داشتم. خودشم علاقه مند بود. درددل مي کرد و از من توجه و همدردي مي خواست. از اين گفت که اخيراً متوجه شده قلب مادرش رو عمل کرده اند و خودش رو در بيماري مادرش مقصر مي دونست. داستان ترکش رو تعريف کرد و اين که هشت ماهه که در حال ترکه. آمار روزهاي ترکش رو به دقت در ذهن داشت. خواب آلود بود. بين صحبتهاش فاصله مي افتاد و گاهي مي ترسيدم ليوان آب از دستش بيفته. در بين صحبتهاش از يه راهنما هم صحبت کرد. راهنما يه معتاد در حال ترک ديگه بود که مدت ترکش طولانيتر بود. هر وقت اتفاقي براش مي افتاد يا احساس مي کرد که دوباره مي خواد به طرف مواد کشيده بشه به راهنما زنگ مي زد و ازش راهنمايي مي خواست. مدت ترک راهنماش که يه مرد چهل ساله بود دو سال دو ماه کم بود. اون راهنما هم خودش راهنماي ديگه اي داشت. صحبت به کمپ ترک اعتياد و جلسه معتادان گمنام کشيد. سرپرست کمپ معتادي بود که چهار سال ترک داشت. داستان داشت جالب مي شد.

اين طور نشون مي داد که تو راه رفتن مشکل داشت. صبحانه نخورده بود و قصد داشت براي گرفتن غذا بيرون بره. دستش رو گرفتم و بيرون اومديم. از خبازخونه چهار تا نون گرفت. به آسايشگاهشون رفتيم و کتابهايي که از انجمن جهاني معتادان گمنام داشت برام آورد. نمي خواست تو آسايشگاهشون بمونه و علاقه مند بود صبحانه رو بياد و تو بهداري با من بخوره. من صبحونه مو خورده بودم. از آشپزخونه و بوفه چيز مناسبي براي خوردن پيدا نکرد. من رو با نونها و کتابها به بهداري فرستاد و قرار شد با پيدا کردن انباردار چيزي براي خوردن گير بياره. دقايقي بعد با يه سيني مرغ وارد بهداري شد. بچه هاي آشپزخونه رو متقاعد کرده بود قدري از ناهار رو بهش بدهند. مجبورم کرد باهاش بخورم. بعد بلند شد جارو برداشت و موکت آسايشگاه بهداري رو جارو زد. اظهار کراهت من از اين کارش فايده اي نداشت. تصميم گرفتم راحتش بذارم هر کار دوست داره بکنه. مي گفت معتاد در حال ترک چون هميشه در معرض خطر برگشتن به طرف مواد مخدره هميشه خودش رو معتاد مي دونه و تنها با طولاني شدن دوران ترک، مدت پاک بودنش بيشتر مي شه. موضوع اصلي براي معتاد اينه که همين امروز رو پاک بمونه. توفيق در اين کار بزرگترين موفقيت براي اونه. خدمت و مشارکت هم بخش مهمي از برنامه ترک اعتياده. حالا علاقه اش به ترک دادن اون معتاد ديگه و اصرارش براي جارو کردن آسايشگاه برام معني دارتر شد. يکي از کتابهاش با عنوان فقط براي امروز کتابي بود که براي هر روز سال يک صفحه نوشته اختصاص داده بود. معتاد هر روز صبح که از خواب پا مي شه صفحه مربوط به اون روز رو مي خونه. هر صفحه محتوي نوعي پيام درباره درگيريهاي ذهني معتادان بود. بعد از غذا راحت روي موکت دراز کشيد و خوابيد. من يکي از کتابها رو برداشتم و از وسطاش شروع به خوندن کردم. پنکه وسط اتاق روشن بود و با چرخش رفت و برگشتي مدتي طرف من و مدتي طرف اون مي وزيد.

هدف ما در انجمن جهاني معتادان گمنام رساندن پيام بهبودي به معتادان در حال عذاب است. ما عده اي معتاد بهبود يافته ايم که زماني باور نمي کرديم بتوانيم از زندان اعتياد نجات پيدا کنيم. تلاشهاي ما بارها با شکست مواجه شده بود. ما معتادان در انجمن معتادان گمنام به يکديگر پناهنده شده ايم تا دردي را که پزشکان و تيمارستانها و زندانها نتوانستند از ما درمان کنند بهبودي بخشيم. استيصال معتادي که در زنجير اعتياد گرفتار شده اما قادر نيست جلوي خودش رو بگيره تا بيش از اين مصرف نکنه کاملاً برام قابل درک بود. قبل از اين به طور اتفاقي تو اينترنت گزارشي از داستان بهبودي يک معتاد تزريقي خونده بودم. مرد تکيده اي که بعد از بيست و دو سال اعتياد و در حالي که همه دوستانش در اثر عوارض اعتياد تزريقي مرده بودند بهبود يافته بود. دستها و پاهاش پر از آثار تزريق و عفونتهاي ناشي از اون بود. ولي حالا در يک مؤسسه خدماتي به معتادان شبيه خودش خدمت مي کرد و باعث افتخار دو تا بچه هاش بود. براي من مثل معجزه بود. هر چي فکر مي کردم که چه نيرويي ممکنه وجود داشته باشه که يک موجود ناتوان و در هم شکسته و بي اراده رو قادر کنه شرايط خودش رو اين طور تغيير بده ذهنم به جايي نمي رسيد. موضوع به نظرم ديگه فقط مربوط به معتادان نبود. موضوع اراده انساني و همکاري و همياري انسانها بود که اين طور عليرغم تمامي شرايط نامساعد کارگر و موفق ظاهر مي شد. چنين توفيقي رو اصلاً نمي شه با مباني منطقي توضيح داد و فقط با عنوان معجزه مي شه ازش نام برد. معجزه اراده انسان، واقعي است و هر معتاد بهبود يافته نمادي عيني از اين امکان و واقعيته. نکته جالب ديگه همياري و خيرخواهي معتادان بهبود يافته نسبت به معتادان در حال عذاب بود. خيرخواهي انجام عمل درست با انگيزه درست است. کتاب پايه معتادان گمنام اين طور مي گفت. با اين توصيف من حتي به عنوان يک پزشک چيز زيادي از خيرخواهي نفهميده بودم. شايد ظاهراً عمل درستي انجام داده باشم اما وقتي پاي انگيزه درست وسط بياد مي بينم که خيرخواه نبوده ام. به ما شايد سعي کرده باشند درست عمل کردن رو ياد بدهند اما هيچ وقت براي اين که انگيزه درست داشته باشيم واحدي نگذرونديم. همسالان و رزيدنتها و اساتيد باتجربه ولي اغلب در اين که چطور انگيزه درستي نداشته باشيم درسهاي نگفتني زياد آموختند. معتادي که براي ترک به يک معتاد متعفن و نفرت انگيز بدتر از خودش کمک مي کنه و تمام همت و علاقه اش رو در اين راه مي گذاره به چه اميدي و چرا چنين کاري مي کنه. جالب بود که کتابهاي معتادان گمنام پر بود از اصول و آموزشهاي روحاني. من اقرار مي کنم که يک معتادم و در برابر اعتياد کاملاً ناتوان و فرومانده ام. براي رهايي و بهبودي به مراقبت و کمک يک نيروي برتر نيازمندم. مقصود البته الزاماً خداوند نيست. اين نيروي برتر طبق نظر شخصي هر کس ممکنه گروه يا راهنما هم باشه. سمبل معتادان گمنام يک هرم با قاعده چهارضلعيه که داخل يک دايره قرار داره. دايره برنامه جهاني است که محتوي همه موضوعات مرتبط با معتادانه. قاعده هرم نيت خير، چهار وجه هرم خود، اجتماع، خدمت و خداست. رأس هرم هم آزادي (از لکه ننگ اعتياد) قرار داره. هرچقدر قاعده هرم وسيعتر بشه اضلاعش پهنتر شده و ارتفاع آزادي بيشتر مي شه. سعي مي کنم باز هم درباره اش بنويسم.

سرباز وطن 7

از روز قبلش شنيده بودم قراره طي ساعات آينده براي دفعه دوم براي کمين چند روزه تو کوير اعزام بشم. با اين حساب از اين پس هر ماه يک بار و براي حدود سه تا چهار روز رو در عمليات کمين کويري بايستي بگذرونم. خاطرات خوشي از دفعه قبل نداشتم. از اين گله داشتم که سازمان به جاي يک امدادگر با تجربه از يک پزشک کم تجربه در يک موقعيت نامتناسب استفاده مي کنه تا به بهانه کم هزينه بودن نيروي وظيفه از زير بار حقوق و مزاياي متناسب يک نفر نيروي استخدام شده شانه خالي کنه. بيشتر از گرما و شرايط سخت زندگي در کوير از برخوردهاي نامناسب درجه داران کادر بدم اومده بود. در تمام مدت حضورم در يگان تلاش داشته ام از جو صحبتها و دنياي اونها فاصله بگيرم. سعي مي کردم بدون اين که قضاوتي در مورد اونها داشته باشم علت اين وضعيت رو تعلق ما به دنياهاي متفاوت قلمداد کنم. در درگيري بين نيروهاي اشرار و نيروي انتظامي هم شک داشتم حق بيشتر با کدوم طرفه و دوست نداشتم بدون اين که در اين باره توجيه بشم زير پرچم يک طرف درگيري قرار بگيرم. حتي اگر درباره کليت وضع رويارويي اين دو نيروي متخاصم حق رو مي شد بيشتر به نيروهاي انتظامي داد باز هم درباره جزئيات رفتار و انگيزه هاي سازمان از بالاترين تا پايينترين رده ها شک داشتم. شبي که رفتنمون قطعي شده بود وسايل مختصري داخل يک کيسه پلاستيکي برنج جا دادم. لباس نظامي زيتوني رنگ رو پوشيدم و اسلحه و سينه خشاب و چهار خشاب تحويل گرفتم. قرار بود جلو دژباني و در خروجي سوار آمبولانس بشم. آمبولانس اونجا نبود. داخل ميدون خاکي نشستم و منتظر شدم تا بي نظميها و سروصداي نيروها جلوي آسايشگاه افسران تموم بشه و براي حرکت به سمت در خروجي بيايند. راننده آمبولانس که از دفعه قبل اونو مي شناختم من رو فرا خواند و ازم خواست سوار ميني بوسي بشم که قرار بود بخشي از نيروها رو تا توقفگاهي نظامي در بين راه بياره. شايد اگر تو يه ماه اول خدمتم تو يگان بودم بي پرسشي تسليم خواسته اش مي شدم. اما در اواخر ماه دوم خدمتم ديگه جنس نيروهاي مخلص و جان برکفي که براي خدمت توي نيروي انتظامي جمع شده بودند دستم اومده بود. بي درنگ جواب دادم من فقط سوار آمبولانس مي شم. فلسفه وجودي آمدن اون آمبولانس فقط حضور من بود و حالا راننده اش اين قدر جسور شده بود که براي اين که جايي براي نشستن رفقاي خودش در کنار خودش نگه داره مي خواست من رو با ميني بوس بفرسته. خدا خدا مي کردم که اون هم اعتراض کنه و نظر من رو قبول نکنه تا موضوع بالا بگيره و براي برخوردهاي بعدي مواضعمون در برابر فرماندهان روشنتر بشه. اما ناقلا زرنگتر از اين حرفا بود و خوب مي دونست حرف و خواسته کدوم يکي مون منطقي تر و قابل قبولتره.

جلو دژباني منتظر بوديم تا ثبت دفتري نيروها و اموالي که در حال خروج از يگان بودند انجام بشه. اول شب بود و تازه شام خورده بوديم. تنهايي و با بي حوصلگي روي صندلي عقبي آمبولانس نشسته بودم. طبق معمول مبهوت مونده بودم که قراره چه اتفاقاتي بيفته و از اين که در چنين موقعيتي هستم چه احساس و رويکردي بايستي داشته باشم. اگر من يا هر کدوم از اين نيروهايي که همراه ما هستند کشته بشيم آيا واقعاً شايسته عنوان شهادت خواهيم بود يا در حال غفلت و در جنگي باطل تلف شده ايم؟ يکي از دژبانها که با کلاه تشريفاتي قرمز رنگش شناخته مي شد از در جلويي وارد شد و قرآني رو براي بوسيدن به طرفم تعارف کرد. دفعه قبلي که براي عمليات کويري خارج شده بوديم يادمه راننده قرآن خواسته بود، اونو بوسيده بود و بدون اين که به من تعارف کنه اونو برگردونده بود و از دژبان خواسته بود موقع خارج شدن آمبولانس، اونو بالا بگيره تا آمبولانس از زيرش رد شه. اين بار من قرآني نخواسته بودم و حتي متعجب بودم دژبان چطور تو صندلي عقبي و با وجود شيشه مات پنجره من رو ديده بود. هرچند نيازي به انجام چنين تشريفاتي با قرآن نمي ديدم اما وقتي بدون درخواستي از طرف خودم، قرآن رو در برابر خودم ديدم بي درنگ نوعي احساس آرامش بهم دست داد. گفتم اگه ردش کنم شايد توهين به قرآن باشه. گرفتم بوسيدمش و تصميم گرفتم يه آيه ازش بخونم. وسطاش رو باز کردم و از ابتداي يه آيه از وسطاي صفحه شروع به خوندن کردم. با خودم فکر مي کردم لابد يه آيه بي ربط خواهد اومد؛ حکمي درباره ارث يا حج، بخشي از داستان پيامبران يا حمد و تسبيح خدا. دژبان وسط خوندنم پريد که بايد قرآن رو براي ساير نيروها هم ببره. مطمئن نبودم آيه رو تموم کرده باشم که قرآن رو بستم، دوباره بوسيدم و با اظهار تشکر به دست دژبان دادم. واژه ها تو ذهنم بود اما هنوز فرصت نکرده بودم معني جمله رو در ذهنم جمع و جور کنم. چند لحظه اي فکر کردم تا يادم بياد چه کلمات عربي خونده ام و معني جمله اش چي مي شه. اين جمله رو خونده بودم: يا ايها الذين امنوا ما لکم اذا قيل لکم انفروا في سبيل الله اثاقلتم الي الارض. بعداً که قرآن رو نگاه کردم ادامه آيه از اين قرار بود: أرضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا في الاخرة الا قليل. آيه به طرز حيرت انگيزي متناسب با موقعيت من و مطابق با ذهنيات من بود.

تازه از يگان بيرون اومده بوديم. رئيس حفاظت اطلاعات يگان جلو و کنار راننده نشسته بود و من عقب پشت سرش بودم. هرچند دقيقه از اين که اون جلوم نشسته عذرخواهي مي کرد. برخورد افسرهاي کادر به مراتب بهتر از برخورد درجه دارانشونه. چند کيلومتري دور نشده بوديم که بيسيم اعلام مي کرد موردي پيش اومده و نيروها سريعتر به طرف نهبندان حرکت کنند. ما پشت سر فرمانده دومين خودرويي بوديم که به راه افتاده بوديم. دقايقي بعد در کنار جاده يه وانت تويوتاي سرخرنگ بدون لاستيک رها شده بود و لندکروز سرگرد پشت سرش طوري ايستاده بود که نور چراغهاش ماشين رو روشن کرده بود. شيشه پشتي راننده ريخته بود و نوار لاستيکي شيشه آويزون مونده بود. کيسه هايي از پشت وانت تخليه شد و سرگرد پس از گشت کوتاهي در بيابان اطراف از محل دور شد. دقايقي بعد لندکروزهاي يگان ما از راه رسيدند. و بعدتر دو پژوي شخصي که چند نفر لباس شخصي مسلح ازش پياده شدند. گفتگوهايي که در حال تبديل شدن به نزاع لفظي بودند انجام شد. از قرار معلوم نيروهاي لباس شخصي ناحيه انتظامي نهبندان به طور اتفاقي از حمل مواد بوسيله اين خودرو مطلع شده بودند و در يک پارکينگ جاده اي چراغدار خودروي مظنون رو که به دستورشون اعتنا نکرده بود به رگبار بسته بودند. اما با تموم شدن يا نشدن مهماتشون ديگه جرأت نکرده بودند خودروي مظنون رو در اعماق تاريک جاده کويري تعقيب کنند و تنها موضوع رو به يگان ما اطلاع داده بودند. کيسه هايي که سرگرد از پشت تويوتا تخليه کرده بود حدود دويست و پنجاه کيلوگرم ترياک بود و دعوايي هم که حالا بين نيروهاي ناحيه انتظامي و نيروهاي يگان عملياتي بوجود اومده بود بر سر رسيدن به حق کشفي بود که براي کشفيات مقرر شده بود. يک تا دو ساعت طول کشيد تا از يگان بچه هاي مهندسي برسند و براي وانت تويوتا لاستيک نصب کنند. اما بچه هاي ناحيه با متوقف کردن خودروشون در برابر تويوتا اجازه جابجايي وانت رو به بچه هاي قرارگاه نمي دادند. چشممون به تهديد براي تيراندازي نيروها نسبت به همديگه هم روشن شد. نيروهاي کمکي احتمالي از روستاهاي اطراف، سرنشينان، لاستيکهاي ماشين و به اندازه اي که تونسته بودند محموله ماشين رو تخليه کرده بودند و حالا نيروهاي توانمند و فداکار نيروي انتظامي بر سر تصاحب مقدار باقيمانده از محموله و خود ماشين اختلاف نظر پيدا کرده و با هم درگير شده بودند. چند ساعت ديگه هم گذشت تا بالاخره قضيه فيصله پيدا کنه و به سمت توقفگاه نظامي بعدي حرکت کنيم.

روستايي در مسير نهبندان کرمان محل استقرار يگاني تحت تابعيت يگان ما بود. دفعه قبلي که اينجا بودم يکي از سياهترين ايام خدمتم بود. يک روز طوفاني و پرگرد وخاک بود. اينجا بايد ارتباط نزديک و طولاني با درجه داران مي داشتم. اون روز چيزي به عنوان صبحانه برام باقي نگذاشته بودند. ابايي نداشتند ليوان چايي هم که سرگرد برام فرستاده بود از دستم بگيرند. شوخيها و طعنه ها و خودشيريني هاشون هم تمومي نداشت. به قول يکي ديگه از افسران وظيفه وضعيت بره اي رو داشتم که وسط يه گله گرگ رهام کرده باشند. با خودم فکر مي کردم نيروي انتظامي جمهوري اسلامي چه ابتکاري به کار زده که اين چنين کارآمد، عده اي آدم بي فرهنگ رو که نه اخلاق و ادب انساني درست حسابي دارند و نه اطلاعات و درک قابل قبولي از دنيايي که درش زندگي مي کنند، دور خودش جمع کرده و پرورش داده. تازه معناي سخن يکي از اقوام رو که درباره شرايط سربازي چند سال پيش زماني که از وضعيت دانشجويي خودم شکايت مي کردم بهم گفته بود مي فهميدم. اصلاً نمي تونستم وضعيت سربازان وظيفه اي رو که بايد تمام مدت سربازي تحت امر اين درجه داران خدمت کنند تصور کنم. نظام چه روش خوبي رو براي تربيت اخلاق مدار و انسان وار ميليونها سرباز وظيفه در اين مدت دو سال پيش گرفته. بعد از گذشت چند هفته اول تمرين کردم تا در صورت نياز به روش مناسب شأن درجه داران کادر بهشون جواب بدم. در چند مورد هم به طور موفقيت آميز روش جديد رو به کار بردم. ياد سخن جانشين فرمانده يگان افتادم که يه بار پيشنهاد مي کرد وارد نظام بشم. چطور ممکنه آدمي مثل من که همين چند هفته و چند ماه حضورم در يگان برام غيرقابل تحمله و دلم خوشه که تو بهداري اصطکاک چنداني با دنيا و صحبتهاي نيروهاي کادر ندارم حاضر بشم دهها سال رو در چنين سازماني بگذرونم. گاهي هم فکر مي کنم شايد اين غرور بيجاي منه که باعث شده چنين تصوير تيره اي از شرايط داشته باشم و رفتار و گفتار پرسنل درجه دار در حدود طبيعيه و متناسب با شرايط زندگي خودشون و خانواده هاشون و مطابق با آموزشها و محيط و انتظاراتي که ازشون داشته اند. به اين ترتيب اين وسط مقصر اصلي خودم هستم و چيزي که من گرفتارشم غرور و خودبرتربيني بيجاي خودمه که اين چنين داره من رو آزار مي ده. به جاي مقصر دونستن ديگران بايستي خودم رو اصلاح کنم و خود رو با شرايط متغير بيرون تطابق بدم. بايد بتونم نکات مثبت زندگي و رفتار اونها رو ببينم و نکات منفي و آزاردهنده اش رو ناديده بگيرم. و در اين شرايط بايد سعي کنم خودم هم سهمي در بهتر و مثبت تر کردن شرايط داشته باشم. لااقل بيشتر مراقب باشم وضعيت رو خراب تر از چيزي که هست نکنم. از جمله از روحيه جنگندگي و بي پروايي بعضي از درجه داران باسابقه تر در صحنه هاي رزم ممکنه چيزهايي بياموزم. برخورد آزاد و باز و بي ملاحظه اي که دارند و تواناييها و تجربيات فني و عملي که در حوزه هاي وسيعي ازش برخوردارند. زندگي ساده و بي ادعايي که دارند و تلاشهايي که عليرغم خطرات موجود بدون داشتن چشمداشت آنچناني براي برآوردن خواسته هاي فرماندهان متحمل مي شوند. شايد اگر اين پرده خودبرتربيني که جلو چشمهام رو گرفته کمرنگتر بشه و اين قدر نگران سختي شرايط معيشتي زندگي در يک يگان کويري نباشم تجربه بهتري از حضور در اين يگان عملياتي داشته باشم.

الان صبح روز چهارم حضور ما در کويره. امروز جمعه قراره به يگان برگرديم. در يک دشت وسيع و خشک و بي آب و علف که در فاصله هاي دور بوسيله تپه هاي سنگي يا ماسه اي محدود شده در حال حرکتيم. صبح زيبايي است و هوا هنوز خنکه. چهار خودروي لندکروز و يک آمبولانس هستيم. دو لندکروز در جلوي ما در حال حرکتند. صحنه حرکت اينها در پستي و بلنديهاي کوير در فاصله پانصد تا هزار متري ما شبيه صحنه هاي رزمي که از تلويزيون ديده ام شده. هيچ نمي تونم خودم رو توجيه کنم ماها با چه انگيزه اي اينجا اومده ايم و جون خودمونو به خطر انداخته ايم. نمي تونم باور کنم چطور خيلي از اين نيروها که خاطرات روشني از کشته شدن همرزمانشون در سالهاي نزديک دارند چطور دوباره با دلي خوش و سري بي پروا با موتور و لندکروز براي رد زدن اشرار، در کوير از سويي به سوي ديگه مي تازند. آيا در ذهن اينها يک انگيزه بلند و آرماني وجود داره يا درجه داران و افسرانشون براي امرار معاش و از بد حادثه در يک يگان عملياتي نيروي انتظامي گرفتار شده اند. شايد اونها اميدوارند به زودي و به سلامتي اين چند سال خدمت اجباري رو بگذرونند تا بتونن سالهاي خدمت بعد از اين رو در نواحي انتظامي در امن و آسايش بيشتري بگذرونند. خيليهاشون طوري حرف مي زنند که گويا از اين که در اين عمليات نتونسته ايم محموله اي رو به دست بياريم و متوقف کنيم ناراحتند. اما براي من اين موضوع هيچ مهم نيست. اهداف عمليات برام هيچ اهميتي نداره و هيچ احساس دلبستگي به کاري که داريم مي کنيم ندارم. نمي دونم چطور موضع گيري اي در اين باره درست ترينه. در روز دوم کمين کويري يک کاروان اشرار متشکل از شش لندکروز ديده شده بود. چهار لندکروز ما بدون آمبولانس به تعقيبشون پرداخته بودند. نيروهاي اونها بيشتر و به احتمال زياد ورزيده تر و با تجربه تر از نيروهاي ما بودند و احتمالاً در حال انتقال باري بالغ بر سه تن به شهرهاي داخلي تر ايران بودند. نيروهاي اشرار به دو گروه تقسيم شده بودند تا هزينه درگيري رو براي خودشون کمتر کنند. نيروهاي ما گويا نتونسته بودند با نظم خوبي حرکت کنند. از جمله لندکروز فرمانده در يک تلماسه نعل اسبي زمين گير شده بود. يکي ديگه از لندکروزها هم عمداً يا سهواً از بقيه نيروها عقب مونده بود. هرچند موتورسوارهامون به اندازه کافي تونسته بودند به لندکروزهاي اشرار افغاني نزديک شوند. بچه هاي ما صحنه رو چنين توصيف مي کردند که پشت هر لندکروز چهار نفر افغاني مسلح در حالي نشسته بودند که پاهاشون از لبه ها آويزون بود و براي تيراندازي به سمت عقب هدف گيري کرده بودند. يکي از بچه ها هم از حرکت منظم خودروهاي اشرار اظهار شگفت زدگي مي کرد. مي گفت گويا فاصله بين اونها به صورت ديجيتالي تنظيم شده و در چند کيلومتر تعقيب و گريز هيچ تغيير نمي کرده. در نهايت هم خودروهاي اشرار از کمند سرگرد و نيروهاش گريخته بودند.

جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۷

تکه پاره های رنگارنگ 6

حرف و خواسته و دغدغه همه آدمها در عميقترين شکل ممکن يکيه هرچند ممکنه در ظاهر در مسيرهاي متفاوتي بيان بشه و جريان پيدا کنه. اختلاف نظر آدمها يا اصولاً جدي و واقعي نيست يا در نتيجه تنگ نظري و محدودانديشي دو طرفه است. براي بيان اين دغدغه و خواست مشترک زبانها و طرز بيانها متفاوت هستند. داستان مولوی درباره دوستانی که زبانهای متفاوتی برای نام بردن انگور داشتند.

گاهي فکر مي کنم خدا رو تنها از طريق تجربه زندگي واقعي مي شه شناخت و درک کرد. يک کار فکري و ذهني نيست. بايد تو زندگي تلخي و رنج ناشي از مواجهه با بديها و شرور رو لمس کرده باشي تا بعد وقتي با خوبيها و زيباييها روبرو شدي ارزش و معناي واقعي اونها رو بفهمي و بعد که با تمام وجود در وجد و سرور ناشي از بهره مندي از اين خوبي و زيبايي غرق مي شي دچار حالي مي شي که باهاش خدا رو بهتر مي توني درک کني. بايد تشنه کام تو بيابون مونده باشي، تشنه يک ذره حقيقت، يک ذره صداقت، يک ذره انصاف، يک ذره انسانيت باشي و تو بيابوني گرفتار شده باشي که هر بار در طلب آب به سوي سرابي کشيده شده باشي که وقتي بهش مي رسي دستاوردي جز خستگي و رنج و سرخوردگي بيشتر عايدت نکنه. ناباورانه خودت رو در محاصره دروغها و فريبها و ظواهر پوشالي ديده باشي، تا وقتي ذره اي آب حقيقت به کامت ريخته شد قدرش رو بدوني و مطمئن بشي اين همون چيزيه که مدتهاست در طلبش بودي. خدا سوسوي نور اميدي است که بر گم شده اي که در ميان اوهام تلخ و وحشتناک گرفتار شده تجلي مي کنه. خداي زندگي واقعي توي خوبيها و زيباييهايي که تو موقعيتهاي روزمره زندگي لمس مي کنيم يا آرزومندشيم زندگي مي کنه. خدايي بودن و توحيدي بودن هم يعني اين که به واقعيت داستان اين دنيا پي برده باشي و متعهد شده باشي تحت هر شرايطي که شده جانب دروغها و فريبها رو رها کني و تا جايي که توان داري از همراهي و پيگيري صدق و حقيقت دست نکشي. بايد اونقدر از بديها و شرور منزجر شده باشي که اصلاً نتوني خودت رو راضي کني که در جبهه اونها باقي بموني. و چنان شيفته و آرزومند خوبي و حقيقت باشي که حاضر باشي تمام هست و نيست خودت رو به پاش بريزي. و تو اين داستان بزرگترين درگيري انسان با خودشه. و مکارترين و قهارترين دشمنش خودخواهي خود انسانه. براي شکستن خودخواهي بايد اشتباهات خودت رو ديده باشي و خودت به بدکرداريهات شهادت داده باشي. اما در عين حال شوق و هيجاني که براي خوب بودن و صادقانه زيستن در خودت مي يابي اميدبخش و راهگشاي تو براي ادامه مسير و غلبه بر ناراستيها و خودخواهيها و پيگيري خوبيها و شادمانيهاي منتشر شده در هستي خواهد بود. نقطه اوج داستان زماني است که انسان با يقين درباره اصالت صدق و حقيقت در اين هستي، براي رسيدن بهش تمام آنچه که متعلق و منتسب به اوست رها مي کنه، از خودش مي گذره و فراتر مي ره تا هرچه بي پرده تر و شفافتر اون حقيقت اصيل رو درک و لمس کنه... پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد.

اول اين که به نظرم هيچ منبع و اقتداري اونقدر اعتبار نداره که فراتر از خواست خود زن درباره شيوه زندگي و ظاهر و رفتارش اظهارنظر کنه و دستور صادر کنه. هر ملاحظه اي مثل محدوديت، جدايي جنسيتي، پوشيدگي و هرچيز ديگه اي اگر قراره وجود داشته باشه بايستي با تصميم و خواست خود زن برقرار شده باشه و غير از او هيچ نهاد ديگه اي براي تصميم گيري در اين مورد صلاحيت نداره. حتي اگر بعضيها پيدا بشوند که براي اين طور اظهارنظر کردن، خودشونو به خدا و دين و پيامبر منتسب کنند. فکر مي کنم اين يک مسأله مهم در جامعه مذهبي ماست که با بهانه کردن تعاليم اسلامي، هرکسي به خودش جرأت مي ده درباره ظاهر و رفتار خانمها هرطور که خواست نظر بده و قضاوت کنه. آينه واقعي که زنان رو بايستي درش ديد، سنجيدن خواستها و علائق و دغدغه هاي او با انسانهاي ديگه است و نه توسل و استناد به تفسير و توجيه هاي کهنه و مستهلک فقهي و شرعي. ارزش و اعتبار انسان و خواست او خيلي بالاتر از اينه که يک انسان ديگه با هر ابزار و بهانه اي که باشه به خودش حق بده از موضع برتر درباره اش قضاوت و ارزشگذاري کنه. دوم اين که حساسيت نشون دادن روي مخفي کردن زنانگي و وجوه تمايز جنسيتي و وسواس نشون دادن بيش از حد درباره امور جنسي ضمن اين که به نظرم يک کار مهمل و بي ارزشه به طور معکوس باعث بدتر شدن و حريص تر شدن افراد درباره اين موضوع مي شه. با وجود چنين حساسيتها و وسواسهايي خود افراد چه زن و چه مرد در اين مورد دچار سوءتفاهم مي شوند و شايد اونو مسأله عجيب غريب و مهيبي تصور کنند که تماميت زندگي انسانها رو زير سايه خودش مي گيره. چند شب پیش تو يوتيوب فيلمي ديدم که چند دختر مدرسه اي ايراني با همون مانتوي مدرسه و تو کلاس درس روي همديگه چند وضعيت و حرکت جنسي رو شبيه سازي مي کردند و بعد غش غش مي خنديدند. پدر و مادرهاي اون بچه ها و مديران و معلمان اون مدرسه و اولياي فرهنگي و اجتماعي جامعه اون دختران نوجوان خبر ندارند چيزي که اونها با تمام تلاش مي کوشند مخفي کنند و ناديده بگيرند چطور و از کجا دوباره خودش رو بروز مي ده ولي اين بار در شکلي بيمارگونه و جنون آميز و غيرقابل کنترل که تمامي ذهن و زندگي بچه هاي مملکت رو به ويراني مي کشه. رابطه زن و مرد که به سادگي و براساس طبيعت انساني مي شد باهاش برخورد کرد با چنين سختگيريها و حساسيت نشون دادنهايي تبديل به يک موضوع وحشتناک و وخيم شده. وعاظ و منبریهایی که با غیظ و حرارت تمام هم و غم خودشونو بر بالای منبر بر سر توصیف و تقبیح و تحذیر رفتار جوانان در روابط بین جنسی می گذارند سهم بایسته و درخوردی از این وخامت اوضاع می برند. کاش لااقل در بینشون کسانی وجود داشته باشند که جرأت و همت دیدن نتایج خطابه های گهربار خودشونو داشته باشند.

اصرار براي پنهان کردن جنبه هاي جسمي زنانگي در واقع تفاوتي با اصرار در نشان دادن و برجسته کردن اين خصوصيات زنانه نداره. هر دو سر طيف چنان رفتار مي کنند و مي انديشند که گويا وجود زن در چنين جنبه هايي خلاصه شده. يا لااقل اهميت افراطي و آنچناني براي اين مقوله در زندگي زن قائل هستند و در نتیجه هر دو به وجود زن توهین می کنند. اگر کسي اهميت عجيب غريب و ويژه اي براي اين جنبه قائل نباشه حساسيت افراطي هم براي پوشوندن يا نشون دادنش نشون نخواهد داد. شايد به نوعي بشه ريشه اين وضع رو در اين جستجو کرد که زماني که دختري در مسير بلوغ قرار مي گيره آيا از محيط اطراف خودش در خانواده و مدرسه و جامعه تا چه حد براي درست برخورد کردن با تغييراتي که در بدن خودش باهاش مواجه مي شه و تبعات انساني و اجتماعي اين تغيير وضعيت آموزش و حمايت دريافت مي کنه؟ اين تغييرات جسمي حداقلش اينه که به طور اوليه براي خود دختر نگران کننده است. اتفاق تازه اي است که قبلاً باهاش برخورد نداشته. بتدريج متوجه مي شه اين تغيير ظاهري براي اطرافيان هم مورد توجه قرار مي گيره. اون نمي دونه چطور با اين وضع برخورد کنه. شايد اول مثلاً احساس خجالت کنه و سعي کنه خودش رو بيشتر از گذشته بپوشونه. من فکر مي کنم خجالت کشيدن از ظاهر شدن در اين ظاهر و وضع جديد در برابر انظار ديگران به عبارتي مبين خجالت و شرمندگي دختر نسبت به بدن خودش هم هست. دختران گوشه گير و ساکت و پوشيده صفت جوامعي است که آموزش و حمايت چگونگي برخورد کردن با بلوغ رو از دخترانش دريغ کرده. شايد در عوض چنين همراهي و حمايتي، با رويکردي تحکم آميز و آمرانه انگشت اتهام، طعنه و تمسخر هم به طرفشون دراز کرده باشه. آيا جامعه اي که درش مرد بودن و اظهار مردانگي افتخار باشه اما زن بودن و نشان دادن زنانگي موجب خجالت و شرمندگي باشه بيمار نيست؟

من به خيلي از مراسمي که تو جامعه و زندگيمون داريم اعتقادي ندارم. حداکثر شايد رضايت بدم به خاطر مراعات حال ديگران و به عنوان مجالي براي ديدار اقوام و آشنايان درش شرکت کنم و در ظاهر قضيه همرنگ ديگران بشم. مراسم عروسي يا مجلس ختم و پرسه از اين جمله هستند. از همون دوران کودکي يادمه که مادرم و خواهرام اهتمام زيادي براي آماده شدن براي شرکت در مراسم عروسي داشتند. آقايون زود يه کت شلواري چيزي تنشون مي کردند و منتظر مي شدند تا لباس پوشيدن و آرايش کردن خانمها تموم بشه. ما پسربچه ها مي دونستيم وقتي نزديک مراسم عروسي هستيم نبايد زياد دور و بر خانمها بپلکيم. چون به هر دليلي که ما درست نمي دونستيم اونها دوست ندارند در اين اوقات ما اونها رو ببينيم و تو اتاقشون رفت و آمد کنيم. در کنار کنجکاوي هميشگي گاهي پاسخ ما شيطنت و لجبازي بود و گاهي عصباني شدن و بدخلقي. يادمه بچه تر که بودم به خاطر چنين اتفاقاتي از عروسي و عروسي رفتن مادر و خواهرام واقعاً بدم ميومد و هيچ خاطره خوبي ازش نداشتم. از اين تفکيک عجيب غريبي که برقرار مي شد و دليلش رو نمي دونستم متنفر بودم. انگار که جنس و ماهيت مرد و زن با هم فرق داره و متعلق به دو عالم يکسره متفاوتي هستند و خطري جادويي و ناشناخته و غيرقابل کنترل از سوي آقايون متوجه خانمهاست که تنها مي شه با تفکيک و جداسازي اينها اون خطر رو کنترل کرد. بزرگتر که شدم با سکوت و همراهي توأم با بي اعتنايي ظاهري جواب مي دادم. اما وقتي دستم به کامپيوتر و اينترنت رسيد از متوسل شدن به هيچ امکان و ابزاري براي خنثي کردن همه تلاشهايي که براي تفکيک دنياي زنان و مردان در دنياي واقعي شاهدش بودم فروگذار نکردم. از هر مجراي قابل دسترسي به هر تصوير و فيلمي سر مي زدم تا مطمئن بشم هيچ چيز از خصوصي ترين جنبه هاي دنياي زنان رو ناديده و تجربه ناشده نگذاشته ام. زياد حاشيه نرم. مراسم عروسي و مجلس ختم از اين جهت شبيه هم هستند که پر هستند از نمايش بازي کردن و ظاهرگرايي و تشريفات بي معني که تنها کارکردشون هدر دادن هزينه و وقت آدمهاست و نتيجه اي جز وارد کردن ملاحظات و دغدغه ها و نگرانيهاي بي ارزش و پوچ در ذهن آدمها ندارند.

غیر از بند اول، سایر پاراگرافها بخشهایی از ایمیلهای من برای یک دوست عزیزه. نوشته های اولیه رو مختصری دست کاری کرده ام. دیدم بی انصافیه در این مدت یک هفته علیرغم این که می تونسته ام بازگشت به آینده رو به روز کنم، اونو به حال خودش رها کنم بنابراین با استفاده از چند ایمیلی که طی این هفته نوشتم یک پست برای وبلاگ دست و پا کردم. شاید می شد لحن نوشته ها رو قدری تغییر داد و دقیقترش کرد تا برای فضای عمومی مناسبتر بشه اما ترجیح دادم اونها رو به همون حالت اصلی خودشون حفظ کنم.