و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴

جنگ صلیبی سوم 2

دو شاه

ريچارد شيردل در تمامي جنبه ها نمونه کاملي از شواليه هاي بزرگ قرون ميانه بود. او قدرتمند و باشهامت بود، وضعيت فيزيکي مناسبي براي جنگاوري داشت، به خوبي مي راند، به خوبي مي جنگيد، و خود را به عنوان يک نمونه خوب از فرماندهان ميداني به اثبات رسانده بود. بلند قامت و زيبا بود. و قريحه اي از شعرسرايي داشت و عموماً متعهد به اصول جوانمردي بود. با اين حال او براي سياست، مديريت يا ساير کارهاي معمول روزانه يک شاه شکيبايي نداشت. سي و سه ساله بود و به تازگي شاه انگليس شده بود. گرچه شايد درست باشد که او شواليه بهتري بود تا يک شاه خوب، معاصرانش او را به اين علت ملامت نمي کردند. فيليپ آگوستوس همپايه ريچارد بود اما مخالف او هم بود. او با ديپلماسي خانگي و دسيسه بازي درباري، يک مدير عالي بود. او از طلسم و عشقبازي متنفر بود و از جنگ حتي بيشتر از اين بدش مي آمد. خوش ترکيب بود اما زيبايي آنچناني نداشت و از يک چشم نابينا بود. هرچند تنها بيست و پنج ساله بود اما ده سال پادشاهي کرده بود و تسلط خوبي بر امور سلطنتي داشت. در حالي که حرم و دربار ريچارد تابان و پررونق بود، دربار فيليپ کساد و تار بود. به اين ترتيب فيليپ خود را به عنوان رقيب مناسبي براي شير پير، هنري دوم ثابت کرده بود و از اين که با شيرچوان نيز درگير شود هراسي نداشت. فرانسويها و انگليسيها در ژوئيه 1190 در وزلاي جايي که پنجاه سال قبل جنگ صليبي لوئي شروع شده بود جمع شدند. آنان تا ليون در همراهي با يکديگر بودند ولي از اينجا فرانسويها به ژنوا رفتند و انگليسيها به سمت مارسي معطوف شدند. هر دو شاه در ماه سپتامبر به مسينا در سيسيلي وارد شدند

سيسيلی

ويليام دوم شاه سيسيلي ناوگاني را براي همراهي صليبيون اختصاص داد. اما او در نوامبر 1189 درگذشت و بر سر جانشيني اختلاف در گرفت. وقتي شاهان وارد سيسيلي شدند انجا در اختيار تانکرد از لسه بود. او ملکه جوانا را در نوعي توقيف خاتگي در دربار محبوس کرده بود. وي همچنين منابعي که ويليام براي جنگ صليبي اختصاص داده بود را ضبط کرد. و با اظطراب نگران تهاجم آلمانيها بود زيرا عمه اش کنستانس با هنري ششم شاه آلمان ازدواج کرده بود و او از سوي همسرش ادعاي تخت سيسيلي را داشت. به اين علت تانکرد در جستجوي هم پيماناني بود. ريچارد موفق شد به زودي براي خود دشمناني بتراشد. سربازان انگليسي او با بوميان درگير شدند. او به يک جزيره کوچک حمله کرد و راهبان يوناني آن را خلع يد کرد تا جاي کافي براي سربازانش فراهم کند. تانکرد که مي ديد انگليسيها جاي مطمئني خارج از مسينا براي خود فراهم کرده اند بسيار وحشت کرد. وقتي شهروندان عليه انگليسيها شورش کردند او با ساختن قلعه اي در مجاورت شهر (اکتبر 1190) پاسخ داد. تانکرد با اضطراب با ريچارد به توافق رسيد. در معاهده اي که بوسيله سه پادشاه در هشتم اکتبر امضا شد ريچارد بيست هزار اونس طلا دريافت کرد. در همين جلسه ريچارد و فيليپ درباره نظم پيشرفت جنگ صليبي خود از جمله در اين باره که هر دستاورد و گشايشي بايد به طور مساوي بين آنان تقسيم شود مذاکراتي انجام دادند. آنان همچنين درباره برنامه ازدواج ريچارد بحث کردند. باور بر اين بود که آليس خواهر فيليپ با ريچارد ازدواج خواهد کرد. اما او از اين دختر متنفر بود و زمزمه هايي از اين که پدرش با او خوابيده است در ميان بود و مادرش اليانور براي او شخص ديگري را در نظر داشت. ريچارد که هميشه نزديکترين کس به مادرش بود براي مادرش اعلام کرد که شهرت و آوازه آليس به شکلي است او نمي تواند با او ازدواج کند. او براي فرا رسيدن برنگاريا شاهزاده اي از ناواره صبر خواهد کرد و وي سپس در معيت اليانور خواهد بود. اين واکنش باعث عزيز شدن ريچارد براي فيليپ نشد. شاهان چنان تأخير داشتند که آب و هوا مانع از حرکت آنان شد و هر دو در مسينا زمستان را گذراندند. روابط به اندازه کافي دوستانه بود. ريچارد همچنان درگير بعضي جدالها مي شد اما اينها در حدي نبود که بوسيله ديگران قابل رفع و رجوع نباشد. فيليپ نهايتاً در سي ام مارس 1191 و ريچارد در دهم آوريل سفر دريايي خود را از سر گرفتند

قبرس

در حالي که فيليپ مستقيماً به سمت تاير رفت، اما ناوگان ريچارد از طوفانها به ستوه آمده بود. او خودش ابتدا در کرت توقف کرد و سپس در رودز سفر خود را به تعويق انداخت. ناوگان متشکل از سه کشتي بود که يکي از آنها ملکه جوانا و برنگاريا عروس آينده ريچارد را حمل مي کرد. دو تا از اينها در حالي که از طوفان صدمه ديده بودند در قبرس پهلو گرفتند اما کشتي که ملکه و برنگاريا بر آن نشسته بودند با ايمني به ليماسول رسيد. در قبرس از انگليسيها به خوبي استقبال نشد. جزيره تحت حاکميت ايزاک دوکاس کامننوس بود که برعليه کونستانتينوپل شورش کرده بود و اکنون استقلال داشت. او از تمامي فرانسويان متنفر بود، توجهي به اصليت واقعي آنان نداشت و با جوانا به نحوي بي ادبانه برخورد کرد. ملکه نپذيرفت به ساحل بيايد زيرا مي ترسيد به عنوان گروگان گرفتار خواهد شد به همين دليل کشتي او يک هفته تمام قبل از اين که ريچارد در نهايت در هشتم ماه مه وارد شود بر لنگر بود. ريچارد از سلسله اي از طوفانها گذشته بود و گرفتار بيماري دريا شده بود. و اکنون خواهرش و عروس آينده اش بوسيله يک يوناني آداب نشناس از خشکي دور داشته شده بودند. ريچارد شيردل براي علل بي اهميت تري هم درگير جنگ شده بود بنابراين در تهاجم خود تعلل نکرد. ايساک به ليماسول گريخت اما در همان حوالي موضع گرفت. دريازدهم مه دو مرد وارد مذاکره شدند. در همان روز شمار زيادي از شواليه ها از فلسطين وارد شدند که شامل شاه گوي، جوفري از لوزينان (يکي از مهمترين فرماندهان ريچارد)، بوموند از انطاکيه و گروهي از شواليه هاي معبد مي شدند. آنان براي دريافت کمک از جانب ريچارد آمده بودند زيرا فيليپ از فرانسه بلافاصله در موضوع پادشاهي اورشليم جانب کونراد را گرفته بود. با اين نيروهاي تقويتي غيرمنتظره حال ريچارد تصميم گرفت قبرس را براي خود فتح کند. روز بعد، دوازدهم مه ريچارد با برنگاريا در ليماسول ازدواج کرد. باقي مانده ناوگان انگليسي در سيزدهم سررسيد و ريچارد فتح خود را آغاز کرد. مردم قبرس چندان براي ايساک اهميتي قائل نبودند و او دو جنگ مختصر را باخت. او تا اواخر ماه مه تسليم شد. او سريعاً قراردادهايي به امضا رساند و غنيمتهاي بزرگي از ان خود کرد و سپس با ناوگان انگليسي در پنجم ژوئن به راه افتاد. قبرس کم و بيش در اختيار ريچارد قرار داشت. او به زودي آن را هم رها کرد اما ثروت آن براي تأمين مخارج جنگ صليبي به او کمک کرد. حال قبرس بخشي از منطقه لاتين بود و سالها پس از اين که سوريه و فلسطين از دست رفته بودند لاتين باقي ماند

شاهان در آکر

قبل از اين که ريچارد حتي وارد قبرس شود شاه فيليپ در تاير پهلو گرفته بود و در آنجا با کونراد از مونفرات که حال خود را شاه اورشليم مي خواند ملاقات کرد. دو مرد پسر عموي يکديگر بودند و طبيعي بود در اين ادعا فيليپ برعليه گوي جانب او را بگيرد. اين دو با يکديگر در بيستم آوريل براي محاصره آکر راهي شدند. فيليپ دستور داد تعدادي برج محاصره اي ساخته شود و علاوه بر اين کنترل عمومي اردو را نيز بر عهده داشت. اما پيشرفت خاصي وجود نداشت. آنان به اين توافق رسيده بودن که بايستي قبل از تهاجم سنگين بر عليه شهر بايد منتظر انگليسيها بمانند. ريچارد در هشتم ژوئن فرا رسيد و فيليپ مجبور نشد زياد منتظر بماند. تقريباً از لحظه ورودش، ريچارد فرماندهي محاصره را به دست گرفت. هرچند از نظر فني هر دو شاه سربازان خود را تحت کنترل داشتند اما ريچارد بود که مشخصاً انگيزه مندتر بود. به عنوان مثال وقتي دو شاه بيمار بودند حتي اگر ريچارد خيلي ناخوشتر بود خيلي زودتر از فيليپ به ميدان جنگ باز مي گشت و همين که مي توانست سر پا بايستد از سربازانش بازديد مي کرد. اين همان گونه رهبري فعالي بود که محاصره کنندگان به آن نياز داشتند. با اين حال ابتدائاً توفيقات محدودي عائد شد زيرا صلاح الدين با سپاهش در همان حوالي بود. هرگاه محاصره کنندگان فشار خود را بر شهر سنگين مي کردند صلاح الدين به اردوي مسيحي تهاجم مي کرد. او به اندازه کافي قدرتمند نبود تا خطر جنگي تمام عيار با لشکري به بزرگي آنچه که فرنگيها در اختيار داشتند را قبول کند اما به اندازه کافي قدرتمند بود تا مانع از تمرکز نيروهاي آنان بر روي مواضع شهري آکر شود. به اين ترتيب شهر براي مدتي طولانيتر دوام آورد اما با سپري شدن ژوئن روشن شد که صلاح الدين قادر نخواهد بود شهر را نجات دهد. ديوارهاي شهر در اوائل ژوئيه مورد نفوذ قرار گرفتند و در يازدهم ماه پادگان شهر پيشنهاد مصالحه کرد. آنان موافقت کردند شهر را تسليم کنند، دو هزار اسير بدهند، دويست هزار سکه طلا بپردازند و صليب حقيق را بازگردانند. لاتينها قبول کردند و پادگان شناگري را براي رساندن اخبار به صلاح الدين گسيل کرد. شهر خودش به تنهايي قادر نبود مواد توافق را برآورد. شهر آن اندازه اسير در اختيار نداشت اما صلاح الدين داشت. شهر صليب واقعي و پول کافي نيز در اختيار نداشت. متأسفانه صلاح الدين هم چنين چيزي در اختيار نداشت

اين نوشته ترجمه اي از اين 4 متن است: يک و دو و سه و چهار

جنگ صلیبی سوم 1

خبرهاي بد زود پخش مي شوند

اخبار از دست دادن وحشت انگيز هتين و ديگر شهرهاي بزرگ از جمله اورشليم اروپا را پريشان کرد. اخبار بوسيله بازرگانان ژنوي در اکتبر به رم آورده شدند. به زودي پس از آنان اسقف اعظم تاير براي درخواست کمک فرا رسيد. ويليام دوم شاه سيسيلي يکي از اولين شاهاني بود که اخبار راشنيد و سريعاً ناوگاني را به سرزمين مقدس فرستاد. ورود به موقع اين ناوگان به نجات يافتن تريپولي و تاير کمک کرد. اسقف به شمال رفت تا کمک انگليسيها و فرانسويها را بدست آورد. آنها در آن زمان (ژانويه 1188) در جنگ با يکديگر بودند اما در حال انجام مذاکراتي براي صلح موقت بودند. هنري دوم و فيليپ دوم منازعه خود را رها کردند و در همان ميدان جنگ اعلام صلح کردند و تعدادي از بزرگان در همين نقطه صليب را برداشتند. دو شاه همچنين تصميم گرفتند ماليات ويژه اي وضع کنند تا مخارج جنگ صليبي را تأمين کنند. اين ماليات با عنوان عشريه صلاح الدين معروف شد. با اين حال به جاي لشکرکشي براي نجات اورشليم اين دو ملت دوباره درگير جنگ شدند. پسر هنري، ريچارد از پواتو با کنت از تولوز وارد جنگ شد. هر دوي اين مردان از شاهان خود طلب کمک کردند. و سپس به ناگاه با برآشفتن ريچارد او به فرانسويها پيوست و برعليه پدر خود هنري از انگليس اعلام جنگ کرد. در ششم ژوئيه 1188 شاه کهنسال درگذشت و ريچارد از پواتو اکنون ريچارد اول از انگليس شده بود(سوم سپتامبر). تأخير ناشي از آشفتگيها و جنگ به طور گسترده و پر سروصدايي محکوم شدند. وقتي ريچارد شاه شد هيچ عذر بيشتري براي تأخير نداشت زيرا او حتي قبل از هنري نذر صليبي را پذيرفته بود. در واقع ريچارد قبل از ژوئيه 1190، تقريباً سه سال پس از سقوط اورشليم به سمت سرزمين مقدس حرکت نکرد

واکنش پاپ

وقتي در اکتبر 1187 اخبار رسيدند، پاپ اوربان سوم با الفاظي متناسب ابراز همدردي کرد. تاريخ نگاران مي نويسند وي که مردي کهنسال بود در سوک اين وقايع جان سپرد. در طي ده روز پاپ جديد، گرگوري هشتم دستور رسمي صليبي را اعلام کرد. دستگاه پاپ لااقل اين آمادگي را داشت که بلافاصله واکنش نشان دهد. پاپ جديد با اين حال تلاش نکرد تا کليسا رهبري صليبي را برعهده داشته باشد. او از حاکمان آرميده اروپايي تقاضاي کمک کرد و اسقف جوسيوس از تاير را مستقيماً براي درخواست کمک از شاهان به فرانسه فرستاد. سنگيني فجايع به حدي بود که قادر بود قدرت مختلطي از مسيحيت را براي جبران تعادل وارد عمل کند. اما اين بار سخنان فصيح و توافقات آزادانه به ندرت مورد نياز بودند. تکان ناشي از سقوط اورشليم بيشتر بود از انگيزه اي که براي حرکت سپاهيان لازم بود. اين انگيزه لااقل کافي بود تا شاهان ادعاي حرکت به سوي سرزمين مقدس را مطرح کنند

فردريک بارباروسا

ويليام از سيسيلي با فرستادن ناوگاني به تريپولي اولين کسي بود که پاسخ داد. اما در حقيقت اولين سپاهي که حرکت کرد به فرماندهي امپراطوري روم، فردريک اول بود. ايتالياييها او را با عنوان بارباروسا (ريش قرمز) مي شناختند. فردريک سه دهه بود که شاه بود. او برعليه رقيب ولف خود هنري شير جنگيده بود و او را تبعيد کرده بود، موفقيتها و شکستهايي در ايتاليا داشت و به عنوان امپراطور روم تاجگذاري کرده بود. در جنگ صليبي دوم او به عنوان پسر بچه اي نوجوان عازم شده بود اما حال اين فرصت را داشت تا خود چنين جنگي را فرماندهي کند. با آرامش آلمان و اوضاع مناسب در ايتاليا، فردريک براي فراخوان صليبي با اشتياق جواب داد. فردريک در تجمعي عمومي در مارس 1188 صليب را به دست گرفت. روند معمول جمع آوري و حرکت دادن يک سپاه طولاني بود و بدين ترتيب او تا مه مه 1189 حرکت نکرد. سپاه او احتمالاً بزرگترين سپاه صليبي منفرد بود که تا کنون حرکت کرده بود. تخمينهاي قرون وسطايي هميشه اغراق آميزند اما نيروي او مطمئناً دهها هزار نفر را شامل مي شد. سپاه مسير معمول زميني را در امتداد دانوب و در عرض بالکان تا کونستانتينوپل پيمود. اين عبور با اين واقعيت که امپراطور بيزانس توافقات مخفيانه اي با صلاح الدين داشت تا بارباروسا را با تأخير مواجه کند پيچيده تر شده بود. صلاح الدين داستانهاي غريبي درباره امپراطور آلماني شنيده بود که به نظر مي رسد با يک ميليون مرد در حال حرکت است. مردان خود او با اين موضوع برخوردي هجوآميز داشتند و صلاح الدين آرزو مي کرد روز حسابرسي را تا جاي ممکن به تأخير اندازد. ايزاک آنجلوس چندان آلمانيها را با تأخير مواجه نکرد اما او توانست فردريک را شديداً تحريک کند. شلوغيها و جنگهايي بوقوع پيوستند و حتي گروگانگيري انجام شد. فردريک در ادرين زمستان را به سر آورد و در بهار 1189 براي عبور از آسياي صغير اقدام کرد. دو شاه الفاظ خوبي با يکديگر رد و بدل نکردند. در تمامي دويست سال صليبيگري اين تنها موقعيتي بود که امپراطوران يوناني و رومي چهره به چهره با يکديگر ملاقات مي کنند

مرگ بارباروسا

آلمانيها مسير معمول را در داخل آسياي صغير پي گرفتند. آنان در هيجدهم ماه مه کونيا (ايکونيوم) را گرفتند. هرچند اين مسير همچنان مسيري صعب العبور بود اما ترکها با اکراه در اندازه هاي بزرگ با مهمانانشان درگير مي شدند و به جز ايکونيوم هيچ جنگ واقعي در طول مسير رخ نداد. در اواخر مه سپاه به سيليسيا رسيد. آنان اکنون در سرزمينهاي مسيحي ارمني بودند و در امنيت مي توانستند تا سوريه پيش روند. در دهم ژوئن 1190 فردريک قصد شنا در رودخانه سالف را داشت. اواخر بعداز ظهر بود و همگي احساس گرما و خستگي مي کردند. شايد فردريک مي خواست کمي خودي نشان دهد، شايد شخصيتي بي پروا داشت، شايد تقريباً هفتاد سال سن داشت، او بايد با احتياط بيشتري رفتار مي کرد. در هر حال فردريک اول در حالي که سوار براسبش از رودخانه مي گذشت در آب افتاد و آنجا در رودخانه اي در سيليسيا غرق شد. او شايد بزرگترين اميد سرزمينهاي شرقي مسيحي بود. البته او بزرگترين ارتش را با خود آورده بود. صلاح الدين عميقاً نگران اقدامات امپراطور بود و وقتي درباره غرق شدن او شنيد آن را معجزه اي از سوي خداوند تصور مي کرد. بدون دست قدرتمند امپراطور ارتش آلماني تقريباً به زودي شروع به از هم پاشيدن کرد: برخي در همان نقطه به اروپا بازگشتند، برخي بر کشتي نشستند و به انطاکيه رفتند و برخي از راه خشکي به انطاکيه رفتند. آنان که از راه سوريه عازم شده بودند به علت حملات کوچک و گرماي هوا تلفات سنگيني تحمل کردند. تلفات بيشتري در نتيجه يک همه گيري عفوني در انطاکيه پيش آمد. تا آن زمان که آلمانيها به حلقه محاصره آکر پيوستند، در شمار به نحو مشخصي و از نظر روحي بيشتر از آن کاهش يافته بودند. پس از مرگ فرزند فردريک، دوک از سوابيا در بيستم ژانويه 1191 باز هم عده بيشتري محاصره را رها کردند. مرگ بارباروسا به نحو مؤثري پايان حضور مشخص آلمانيها را در جنگ صليبي سوم طلسم کرد. حال رهبري به فرانسه و انگليس واگذار شده بود. اين دو شاه از راه دريا به سرزمين مقدس وارد شدند ولي آنها به عنوان متحد يکديگر وارد منطقه نشدند

اين نوشته ترجمه اي از اين 4 متن است: يک و دو و سه و چهار

پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۴

جنگ صلیبی دوم - آخرین بخش

انطاکيه

لوئي و اليانور نهايتاً به انطاکيه رسيدند. سپاه بازمانده عمدتاً شواليه ها بودند. افراد غيرجنگجو و سربازان رده پايين به نحو عمده اي کشته شده بودند يا در طول راه باقي گذاشته شده بودند. ملکه اليانور از انطاکيه خوشش آمده بود، اين اولين شهر واقعاً بزرگ پس از کنستانتينوپل بود. علاوه بر اين عمويش ريموند از تولوز حاکم شهر بود و ريموند خودش به خوبي حضور فرانسويان را گرامي مي داشت. ريموند پيشنهاد کرد لوئي در حمله به حلب به او بپيوندد. حلب قلب قدرت مسلمانان در شمال سوريه بود. جاسلين از ادسا عميقاً با اين پيشنها موافق بود زيرا ادسا تا وقتي حلب در موضع قدرت قرار داشت هيچ وقت براي مدت طولاني نمي توانست امن باشد. بسياري از بزرگان فرانسوي نيز با ريموند موافق بودند و حتي حملاتي براي بازديد مقدماتي از وضعيت دشمن در حلب ترتيب دادند. با اين حال لوئي مردد بود. جاسلين درخواست کرد ابتدائاً حمله اي مستقيم به ادسا شکل گيرد. ريموند از تريپولي درخواست حمله اي به مونفرات داشت. لوئي به عنوان مردي ديندار علاقه اي نداشت اهداف مقدس جنگ صليبي به ابزاري در ارضاي علاقه منديهاي سياسي منطقه اي کاهش يابد. انتخاب يک پيشنهاد بدون اين که ساير دولتمردان مسيحي رنجيده خاطر نشوند کار مشکلي بود. علاوه بر اين ريموند از پواتوين بود و آن دسته بندي مشخصاً به خاطر افتضاحي که در پامفليگونيا شکل گرفته بود نامطلوب بود. لوئي دقيقاً نه نگفت اما جواب را به تعويق انداخت و آري هم نگفت. ملکه طبيعتاً از عمويش حمايت مي کرد و قوياً به نفع او سخن مي گفت به نحوي که دسته بنديها و نزاع را بدتر مي کرد. لوئي جواب دادن را همچنان به تعويق مي انداخت و عذر خود را صبر کردن براي فرارسيدن نيروهاي پياده از آتاليا قرار داده بود. ملکه ساعتهاي طولاني را با ريموند که تنها چند سال از او بزرگتر بود مي گذراند. زمزمه هايي شروع شدند که ملکه همراهي با عمويش را بر همراهي با شوهرش ترجيح مي دهد. آنان با لهجه لانگودوک که براي فرانسويان نامفهوم بود با يکديگر سخن مي گفتند و اين به زمزمه ها و گمانها دامن مي زد

لوئي در نهايت وقتي شاه اورشليم در آوريل با خبر حضور شاه کونراد در آنجا وارد انطاکيه شد تصميم خود را گرفت. لوئي تصميم خود را مبني بر خروج سريع به سوي فلسطين اعلام کرد. ريموند عصباني شده بود و اليانور هم همين طور بود. در جمعي خصوصي او اعتراض خود را نسبت به لوئي اعلام کرد. لوئي بر موضع خود اصرار داشت. اليانور اعلام کرد که در هر حال در انطاکيه باقي خواهد ماند و اجازه داد در شهر پخش شود که او در انديشه طلاق است. شب هنگام لوئي دستور داد ملکه اش را تحت حفاظت از شهر خارج کنند و تمامي ميهمانان فرانسوي بيرون آمدند. اليانور کاملاً بوسيله شوهرش ربوده نشده بود ولي ديگر از اين به بعد نقش قدرتمندي در جنگ صليبي نداشت. در اوايل تابستان لوئي در نهايت وارد اورشليم شد بدون اين که رخداد خاصي را در امتداد خط ساحلي پشت سر گذاشته باشد. فرانسويان در تپه ها از سوي شاه و شواليه هاي معبد مورد استقبال قرار گرفتند. صليبي دوم بالاخره به شهر مقدس رسيده بود. اما هنوز مشخص نبود که صليبيون قصد دارند چه کاري انجام دهند

گردهمايي در اورشليم

ريموند از انطاکيه قبول نکرد که با لوئي همراه شود و شايد در واقع حتي اگر مي خواست، از پس مخارج چنين لشکرکشي برنمي آمد. به همين طريق جاسلين از ادسا درگير دفاع از توربسل بود. بدين ترتيب هيچ کدام از شاهزادگان شمالي در اورشليم حضور نداشتند. به طور طبيعي در 24 ژوئن در هنگام تصميم گيري براي اهداف ارتش صليبي عمدتاً نگرانيهاي جنوبي مورد تأکيد قرار گرفتند. پيشنهادات بسياري مطرح شدند و بزرگان بسياري حضور داشتند. اما بسياري از اين پيشنهادات براي کمک رساني بي ارزش براي يک شاه يا فرمانده مشخص طرح شده بودند. تنها هدفي که از لحاظ سياسي خنثي بود دمشق بود. برخي هميقاً مخالفت کردند زيرا اخيراً موافقت نامه اي بين دو شهر امضا شده بود اما عذرهاي کوچک کافي براي کنار گذاشتن معاهده وجود داشتند. اکثريت موافق حمله بودند به اين علت ساده که دمشق فوريترين تهديد براي اورشليم بود. اين باعث شد تا برخي صليبيون با عصبانيت به خانه برگردند که شاخصترين آنها دوک ولف بود. اما عمده سپاه باقي ماندند و موافق بودند تا حرکت را شروع کنند

اورشليم و دمشق

لشکرکشي از همان ابتدا ظاهر مناسبي نداشت. سپاه صليبي ديگر آن نيروي تأثيرگذاري که اروپا را ترک کرده بود نبود و حتي براي دربرگرفتن شهر تکافو نمي کرد. هر چند باز هم بزرگترين ارتش صليبي بود که در سرزمين مقدس حضور يافته بود. آنان در بيست و چهارم ژوئيه وارد شده و در حومه پر آب و علف جانب غربي دمشق اردو زدند. فرماندار شهر وزير انور سريعاً درخواست کمکي براي نورالدين فرستاد. در طي دو روز بعد صليبيون به آهستگي در خيابانها و باغات ميوه اطراف شهر پيشروي کردند و در مسير براي هر چه نزديکتر شدن به ديوارها جنگيدند. در طول مسير همچنين با بريدن درختان براي ساختن برجهاي محاصره اي مشغول بودند. اما نيروهاي کمکي مسلمان کم کم مي رسيدند و صليبيون دوباره از ديوارهاي شهر پس رانده مي شدند. صليبيون سپس سپاه خود را به جانب شرقي شهر انتقال دادند. آنان اغلب به خاطر اين کار مورد نقد قرار مي گيرند زيرا جانب شرقي شهر آب نداشت و مواضع را نمي شد در آن حفظ کرد. با اين حال موفعيت آنان در جانب غربي شهر نيز به يک اندازه غيرقابل دفاع بود. زيرا انبوه درختان و ساختمانهاي اين بخش حومه شهر پوششي عالي براي شبه نظاميان بوجود مي آورد و هيچ وقت اردوي مسيحيان امن نبود. آنان عمدتاً به اين علت به سمت جانب شرقي حرکت کردند که در آنجا چنين پوششي وجود نداشت. آنان مي دانستند که شهر را بايد تنها طي چند روز بگيرند زيرا نور الدين در حرکت به سمت آنان بود. صليبيون سپاه را در بيست و هفتم ژوئيه حرکت دادند. ناممکن بودن مواضع آنان به سرعت هويدا شد و شبانه جلسه اي تشکيل شد. کونراد و لوئي از اين که دريافتند بارونهايي که ابتدائاً پيشنهاد کرده بودند به دمشق حمله شود حال هر چه سريعتر خواهان رها کردن محاصره هستند وحشت زده شدند. شاهان نيز با ديدن انشعاب سپاه و اتحاد دشمناني که در حال پيشروي بودند با اين خواسته موافقت کردند. روز بعد بيست و هشتم ژوئيه سپاه شروع به بازگشت به سوي فلسطين کرد، در حالي که تنها 4 روز را براي حمله به دمشق صرف کرده بود. آنان در تمام طول راه بازگشت به سرزمينهاي مسيحي با تلفات جدي به ستوه آمدند. اما از دست دادن روحيه برايشان وضعيت را بدتر کرده بود. اين که چنان لشگر بزرگي پس از آن تلفات اوليه تنها موفق به عملي کردن برخي اهداف پراکنده شده بود لکه سياهي در صفحه افتخارات شاهزادگاني بود که در آن شرکت داشتند. صليبي دوم با خفت و تحقير به پايان رسيده بود

نتايج جنگ صليبي دوم

شاه کونراد به زودي به خانه بازگشت. او در خانه مشکلاتي سياسي داشت که بايد بدانها مي پرداخت و به نظر مي رسيد ديگر در سرزمين مقدس کار بيشتري نبود که او بتواند انجام دهد. شاه لوئي براي مدت طولانيتري باقي ماند. او در برخي درگيريهاي پراکنده شرکت کرد و به اندازه کافي در اورشليم اقامت داشت تا ايستر را در سال 1149 در آنجا جشن بگيرد. سپس او هم به خانه بازگشت. تقريباً هيچ کدام از شواليه هاي صليبي در سرزمين مقدس نماندند. جنگ صليبي دوم مسروليت زيادي را برعهده گرفته بود. جنگي صليبي در اسپانيا، فعاليتهايي در پرتغال و جنگي صليبي بر عليه اسلاوها در آلمان علاوه بر لشکرکشي اصلي به فلسطين انجام شده بودند. تنها گرفتن برنامه ريزي نشده ليسبون آثاري دائمي بر جاي گذاشت. شاهان به همين علت سپاهيان خود را جمع آوري کرده بودند. کليسا تمامي منابع خود را فراخوانده بود، يکي از بزرگترين مبلغانش را به اين امر اختصاص داده بود و اعتبار و شهرت خود را در گرو آن قرار داده بود. وقتي نتايج ترحم انگيز اين لشکر کشي دانسته شد، واکنش گسترده برعليه جنگ صليبي به عنوان يک جنبش در مقياسهاي بزرگ شکل گرفت. براي هر کسي بهانه اي براي رد تهمت وجود داشت. اما در واقع هيچ کس دقيقاً نمي دانست چرا از پس چنين فعاليتهاي گسترده اي چنين نتيجه محدودي عايد شده بود. اما آنان مطمئن بودند ديگر نمي خواهند دوباره چنين فاصله طولاني را بپيمايند. طي چهل سال بعد جنگ صليبي بوجود نيامد و تنها يک بار فراخواني اعلام شد. نه زيارت مسلحانه اماکن مقدس جذابيتهاي خود را از دست نداده بود و نه امرزش گناهان بي اعتبار شده بود. اما حال صليبيون در دسته هاي کوچک اعزام مي شدند و دولتمردان منطقه اي رهبري آنان را بر عهده داشتند. بارها و بارها سفيراني از اورشليم آمدند و درخواست ارتشهايي بزرگ را داشتند. آنچه آنان دريافت کردند سپاهي از بارابانت از يک جا، ناوگاني از پيسا در جاي ديگر و چيزي ديگر بود. ولي چيزي هماهنگ و در مقياسي که مورد نياز بود وجود نداشت. مطمئناً صليبيگري همان چيزي شده بود که از لحاظ نظري وضع شده بود: زيارتي براي افراد مسلح. دسته هاي مردم به اورشليم مي آمدند تا اماکن مقدس را زيارت کنند و با کافران بجنگند و بعد دوباره به خانه برگردند. زماني برخي مي آمدند و علاقه مند به ورود به دسته شواليه هاي معبد بودند يا مي خواستند با خانواده اشرافي منطقه اي وصلت کنند اما بسياري براي موسم زيارت مي آمدند و بر مي گشتند. بارونهاي فلسطيني داشتند مي فهميدند که براي بازماندن در شرايط موجود بايد بيشتر از همه بر منابع خود تکيه کنند و با قدرتهاي محلي هم پيمان شوند

اين نوشته ترجمه اي از اين 4 متن است: يک و دو و سه و چهار

مونت پلیه و جنوب فرانسه 2

بداهه گويي در شعرسرايي که از تصويرسازيهاي ادبي قبايل صحراي عربستان منشعب شده بود و براي نسلها شعف و لذت شهرهاي بزرگ اسپانياي مسلمان را تشکيل مي داد در اين بخش از فرانسه نيز جذابترين بروز و بالاترين تکامل خود را بدست آورد. تأثيري که تروبادور و تروور، شاعران دوره گرد طي سفرهاي پيگيرشان بر لهجه هاي ايالتي گذاشتند ناشي از استفاده از ساخته هاي کلامي آنان بود به علاوه گسترش وسيع اين ساختها بيش از هر چيزي زبان فرانسه را شکل داده و کامل مي کرد؛ درست همانطور که اين اتفاق در ايتاليا رخ داد. بسياري از آثار معماري جنوب اروپا به خصوص ساختمانهايي که به عبادت مذهبي اختصاص يافته اند شواهد اشتباه ناپذيري از ريشه ها و مباني اسلامي خود را ارائه مي کنند. اينها با پيشبرد کار ساختن عمارتهاي باشکوه و تأثيرگذار، خاطره هنرها را جاودان ساختند. از هزار راه مختلف اين فرزانگي و پيشرفت با حضور نمونه هايي از مهارت و تعاليم مسلمانان در ايالتهاي جنوب فرانسه تسريع مي شد. اين تأثير اجتماعي هم بود: "زن که تا کنون برده اي در نظر گرفته مي شد که محکوم بلهوسي آمرانه و مسؤوليت ناپذير يک رئيس بود با دست جوانمردي ارتقا يافت و همکار پرورش يافته اي _اگر نه همتراز با او_ براي مرد شد

دو علم اسلامي نجوم و پزشکي در ايالت جنوبي فرانسه گسترش يافت. هاسکينز مي گويد تا قرن سيزدهم مونت پليه مرکز شناخته شده اي براي نجوم و پزشکي اسلامي بود. در همين زمان سارتون اعلام مي کند که شهر اساساً به عنوان مدرسه اي براي پزشکي و قانون گسترش مي يابد. دانشگاه مشهور مونت پليه به عنوان محلي براي بروز نظريات و روحيات فرزانگي در جنوب فرانسه، براي نسلها يادگاري از پيشرفت و تبحر ساکنان لانگودوک بود. دانشگاه مونت پليه مانند ساير دانشگاههاي اوليه ابتدا به عنوان يک مدرسه پزشکي اغاز به کار کرد و تعاليمش بوسيله دستاوردهاي پزشکي مسلمانان شکل گرفته بود. دانشگاه مونت پليه همچنين زيرمجموعه اي از سالرنوي ايتاليا بود. شهري که کنستانتين آفريقايي ترجمه اش را از کتاب علي عباس المجوسي در آنجا ارائه داد و آثاري را از پزشکان قيرواني به خصوص ابن الديازار از تونس که در آنجا تحت حکومت اغلبيون مطالعات پزشکي گسترش يافته بود فراهم آورده بود. اولين قوانين مدرسه پزشکي مونت پليه تنها به تاريخ 1220 بازمي گردد، اين تشکيلات در 1240 تکامل يافت و با ابلاغ رسمي پاپ در 1289 به رسميت شناخته شد. تا آن زمان مونت پليه به عنوان يک مرکز علمي عمومي شکوفا شده بود و پس از طي شدن روزهاي اوج سالرنو، براي دوره زماني کوتاهي مدرسه پزشکي پيشروي اروپا محسوب مي شد. شماري از دانشمندان لاتين با تجربه اموزشي از سالرنو فرا رسيدند و در مونت پليه آغاز به کار کردند. برنارد از پرووانس يک پزشک سالرنويي بود که در ربع سوم قرن دوازدهم در پرووانس شکوفا شد. او تحشيه اي بر يک کتاب پزشکي سالرنو و کتابي از بارتولوميو (نيمه اول قرن دوازدهم) نوشت و گرايش به شکلي ساده شده از داروسازي داشت

گايلز از کوربيل (متوفي 1224) يک پزشک و انسانشناس فرانسوي از ايل دفرانس بود که در سالرنو نيز تحصيل کرده بود و براي مدتي در مونت پليه ساکن شد و سپس به پاريس سفر کرد تا قانون نتردام را تشکيل دادو پزشک سلطنتي فيليپ آگوستوس (حکومت 1180 تا 1223) شود. او اشعاري پزشکي با سبکي خاص نوشت که از اين جهت که مجراي اصلي انتقال علوم سالرنو به پزشکان پاريسي بود اهميت زيادي دارند. اين اشعار همچنين محتوي اطلاعات جالبي درباره آداب پزشکي زمان خود هستند. آثار اصلي او مانند آنچه که در حوزه اورولوژي نوشته است مشهورترين متون در اين باره در دنياي مسيحي غرب تا قرن شانزدهم بود و منبعي براي تصويرسازيها، ويرايشها و تحشيه هايي بوده است که سارتون آنها را ليست کرده است و همانطور که ممکن است دوباره مورد توجه قرار گيرد محتوي عناصر مشخص سالرنويي که خود آن را از قيروان به ارث برده بوده است مي باشد. براي درک اين نظر که پزشکي اسلامي تأثير قدرتمندي بر مونت پليه داشته است کاري مفيدتر از اين نخواهد بود که نگاهي به دانشکده پزشکي آن بيندازيم و خلاصه اي از برخي دست نوشته هاي اصلي اسلامي آن را ليست کنيم

مونت پليه تنها در انتقال پزشکي اسلامي به بقيه اروپا نقش اصلي نداشته است بلکه اين شهر همچنين از سال 1137 دانشجوياني از ساير حوزه هاي مطالعاتي را به خود جذب مي کرده است. تعداد کثيري از دانشجويان از اروپاي لاتين مي آمدند که پس از بهره مند شدن از منابع عربي که در ان زمان در دسترس بودند دوباره در سرتاسر اروپا پخش مي شدند و بدين ترتيب تمامي بافت فرهنگي قرون ميانه را با تبحر عربي مي آميختند. تعاليم بعدي فارغ التحصيلان مونت پليه که تأثيري غالب در ادبيات علمي قاره اروپا و انگليس داشتند يکي از واقعيتهاي تاريخي برجسته قرون ميانه مي باشد. منتگومري وات چنين مي گويد: "مشارکت مونت پليه در توسعه و گسترش پزشکي اروپايي که در امتداد علوم عربي بود شايد مهمتر از چيزي که عموماً مورد پذيرش است باشد." نه چندان دورتر از مونت پليه، ساير شهرهاي فرانسوي نيز نقش خود را در گسترش علوم اسلامي بازي مي کردند. به عنوان مثال مارسي که ريموند نجوم مسلمانان اسپانيا را آنجا در آن سوي پيرنه معرفي کرد و خود را با عنوان اولين لاتيني که علوم اعراب را فراگرفته است معرفي مي کند. وي تحت تأثير البطاني، ماشاالله و به خصوص الزرقالي بود که قوانين نجوم ريموند عمدتاً از آثار ايشان اخذ شده است. جنوب فرانسه در زمينه علوم نجومي بواسطه جداول ريموند مارسي و ترجمه هايي از هرمان از کارينتيا، جاکوب بن ماهر، جان از برشيا، ابن ازرا و ديگران پيشتاز بوده است. به خصوص يهوديان نقش عمده اي در گسترانيدن ايده هاي دو سوي جبهه داشته اند. بسياري از يهوديان ناربون و مارسي مانند اسکات رکونز در کوردوا آموزش ديده بودند و عربي را با فصاحت سخن مي گفتند. مدارس يهودي بزيرز، لونل و مونت پليه ترجمه هايي از مهمترين منابع علوم اسلامي ارائه دادند. در ناربون آبراهام ابن ازرا راه را براي ارائه ترجمه هاي متعدد از عربي به عبري باز کرد. کار او شامل تشحياتي بر جداول خوارزمي بود که براي جوامع يهودي پرووانس و لانگودوک آماده شده بود

تعاملات پيگير با ايالات مسلمان اسپانيا رشته هاي گوناگون هنري، فلسفه و تبحر کلامي را که مدتها مجلس آراي دربارهاي خلفاي غربي بوده است به کشوري که مردمش شايد به درستي خود را در قرابت نسبي با مسلمانان آندلس مي ديدند معرفي کرد. اين شکوفايي تحمل انساني و علمي با جنگ صليبي که بر عليه جمعيت فرانسوي جنوب در سال 1208 به راه افتاد به نحوي ناگهاني و خشن به پايان رسيد(زير نويس). صليبيون بزيرز، مرکز کفر را محاصره کردند، ديوارها را در هم کوبيدند و شهر را گرفتند و بيست هزار مرد زن و کودک را از جمله آنان که در کليسا پناهنده شده بودند به قتل رساندند. سربازي از آرنود نماينده پاپ در اين باره که چگونه بايد کاتوليکها را از کافران تشخيص دهد پرسيد. او با چنان عبارت رسوايي که شايد بيش از هر چيزي تعارض و فاصله بين اعمال شيطاني مرداني که به نام مسيح عمل مي کنند و تعاليم مسيح که درباره دوستي دشمنان آموزش مي دهد نشان مي دهد پاسخ داد. نماينده پاپ چنين گفت
همگي را بکشيد خداوند خود وظيفه خود را مي داند

هنوز چهارصد سال ديگر لازم بود تا حاکمان اروپائي معني چيزي را که در آتش تخاصم عقيدتي سياسي از بين مي برند درک کنند هرچند هيچ وقت حاضر نشدند آن را با تمام واقعياتش به رسميت بشناسند
اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

مونت پلیه و جنوب فرانسه 1

برخلاف امروز، قرنها پيش وضعيت مسيحيت غربي و تمدن اسلامي کاملاً متفاوت بود. در آن زمان سرزمينهاي اسلامي شکوفا و بالنده بودند و اروپاي غربي در شبي تاريک به سر مي برد. اسکات مي گويد

"در حالي که دنياي مسيحيت در تاريکي پيچيده شده بود و تمامي تعاليم بازمانده محدود به قضاياي بي ارزش متافيزيک شده بود و تئولوژي مجادله اي از اذهان مردم تبعيد شده بود، در حالي که انگليس با تهاجم نورمن و دانمارک آشفته بود و راهبان وحشي اقتدار شاهان کشور را در اوائل دوران تخت سلطنتي به مبارزه مي طلبيدند، در حالي که شارلمان ايالتهاي آلمان را با تهي سازي منابع و تحريم رو به خرابي مي بردند، در حالي که در گردهماييهاي کليسا درباره فضيلت تجرد و تقدس تصاوير صحبت مي شد، در حالي که دستگاه پاپ رم با افتضاح يک پاپ زن سرگرم بود؛ در طول اين دوران رکود فرزانگي، شاهزادگان مسلمان اسپانيا و سيسيلي به تنهايي در ميان اتحاديه غرب شعله هاي مقدس هنر، علم و فلسفه را زنده نگه داشتند

دراپر توصيف مفصلتري از اين تفاوت ارائه مي دهد. او توضيح مي دهد چگونه در حالي که شهرهاي خوداکتفا و امن مسلمان در قرون ميانه، داراي مناطق زراعي پررونقي بودند و در کمربند سبز متراکمي محصور شده بودند، در انگليس قرن شانزدهم هنوز راهزنان مسلح وجود داشتند، مردم از فقر در رنج بودند و چشم انتظار فصل مساعد زراعي به سر مي بردند. به زباني زيباتر او چنين مي گويد

"از توحش مردم بومي اروپا، که به زحمت مي توان گفت از حالت بدوي فاصله گرفته اند، بدني آلوده و ذهني شبزده دارند و در کلبه هايي به سر مي برند که اگر با ني فرش شده باشند و حصير بر ديوار آويخته باشد نشان از ثروت و رفاه صاحبخانه است، با تنگدستي از لوبيا و ماش و ريشه و حتي تنه درختان مي خورند، لباسي از پوست دباغي نشده دارند يا در بهترين حالت با چرمي کم دوام خود را پوشانده اند که البته اين موجب تزکيه شخصي نبود، در حکومتي که شکوه و جلال شاهانه به نحو کامل و قانع کننده اي با کالسکه شاه که عبارت بود از گاري که لااقل با دو يوغ از گاو کشيده مي شد و با سيخ زدن فرد پياده اي که تنها پاپوشي از حصير داشت سرعت مي گرفت نمايش داده مي شد، از مردمي که فدايي باورهايي افسانه اي درباره معجزه مقبره ها و حوادث غيرطبيعي مرتبط با آثار باستاني بودند، از تجزيه و تباهي پايه هاي الهيات، و از مجادلات بلندپروازانه کليسا براي قدرت، خوشايند خواهد بود به سوي گوشه جنوب غربي قاره نظر برگردانيم. جايي که تشعشع روشنايي راه خود را باز مي کرد. هلال غربي به زودي به سمت شرق فراگير خواهد شد

يک شهر و مناطق اطراف آن نقطه گذر آن هلال درخشان خواهد بود. اين مونت پليه و منطقه جنوب فرانسه بود که نور اسپانياي مسلمان را از توحش شمالي جدا مي کرد. چرا و چگونه اين منطقه چنين نقشي را بازي مي کند؟ دو دليل ساده وجود داشتند. اولين عامل نزديکي جنوب فرانسه به اسپانياي مسلمان بود. دوليو ذکر مي کند که چگونه مونت پليه با سرزمينهاي اسلامي اسپانيا در ارتباط بوده است به خصوص وقتي که مکاتب درخشان آندلس تنها مي توانستند بر بزرگان و استادان مونت پليه تأثير بگذارند. اين خود دليل دوم را مطرح مي کند که عبارت بود از آگاهي مسيحيت غربي و شايد غبطه آنان نسبت به آنچه در آن سوي رشته کوه پيرنه که در حد فاصل فرانسه و اسپانيا قرار دارد مي گذرد. تمدن اسلامي در شبه جزيره ايبريان در شکوفايي بود

اسکات نقل مي کند: "گزارشات از شگفتيهاي آنچه در ماوراء پيرنه مي گذرد چنين مي گويند؛ اجتماعاتي بالنده و دولتمند که در آن شهروندان کاملاً عادي در لذت چنان راحتي روزمره به سر مي برند که به عنوان تجمل شاهانه براي بزرگترين پادشاهان مقتدر مسيحيت نيز قابل دسترسي نيستند، عمارتهايي که تزئيناتشان در زيبايي و غنا وحشي ترين مفاهيم افسانه هاي شرقي را پشت سر مي گذارد، مزارع وسيعي که ميوه هايي را که در آب و هواي سرد شمالي ناشناخته اند در وفوري ولخرجانه بار مي آورند، کاروانسراها و بازارهايي که با انبوهي از پارچه هاي گرانقيمت و هياهويي از الفاظ با لهجه عربي در همهمه اند، تشکيلات آموزشي که با شرکت دهها هزار دانشجو شکل گرفته اند و دستاوردهايشان _که در دنياي فراموشي و ناداني غيرطبيعي به نظر مي رسند_ چنان مي نمايد که با تأثيري نامقدس از نيروهاي دوزخي تضمين شده است. وجود اين تمدن در تماس نزديک با ملتهاي نيمه وحشي مديترانه اي و تجربه سودمند دستاوردهاي آنان نمي تواند تأثيري عميق و طولاني مدت نداشته باشد." اسکات ادامه مي دهد: "اروپاي نيمه وحشي با تعجب و حيرت بر سرزميني که چنين مورد رحمت طبيعت و لطف هنر قرار گرفته است چشم دوخته است، جايي که آموزه هاي باستاني کلاسيک در همان مدارسي تدريس مي شود که گياهشناسي سوريه و شيمي اسپانيا تدريس مي شود، جايي که روح فلسفي پرسش برجسته ترين نيروهاي استعداد انساني را برانگيخته است و جايي که ادب جنگاوري جاي بي احرمتي شمشير را گرفته است

دوليو به اين دو فاکتور قدرتمند جنبه هايي اقتصادي نيز مي افزايد و از ارتباطات گسترده تجاري مسلمانان در شهر ياد مي کند که از جاهاي دوردستي چون سرزمينهاي شرقي مسلمانان نيز در بازارهاي آن حضور دارند. چنين ارتباطات بازرگاني تحت تأثير دستاوردهاي ادبي و علمي مسلمانان بدست آمده بود. دوليو اصرار دارد که چنين تأثيري بوسيله جوامع منطقه اي مورد استقبال قرار مي گرفت و علوم مسلمانان مثل پزشکي نه تنها انعکاسي مفهومي پيدا مي کرد بلکه علايق را برمي انگيخت

مونت پليه و جنوب فرانسه به زودي آنچه همسايه جنوبيشان تحت حاکميت اسلام در اختيار داشت را به دست آورد. به زودي تأثير علمي مسلمانان در ايالتهاي جنوبي پا گرفت و علم، هنر، ادبيات و معماري اسلامي در آن شيوع يافته و خود آغاز به انتشار آنها به سمت شمال در بقيه فرانسه و اروپا کرد. از نظر هاسکينز در گسترش علوم اسلامي به سمت شمال، نقش شهرهاي جنوبي فرانسه و مناطقي همچون مونت پليه حياتي بوده است. مخصوصاً مونت پليه نقشي مرکزي بازي مي کرده است و چنان که وات توضيح مي دهد مونت پليه شهري بود که نزديکترين نزديکترين وابستگيها را با مکاتب اسلامي جنوب اسپانيا داشت. در اين زمان جمعيت قابل ملاحظه اي از مسلمانان و يهوديان که در تشکيلات آموزشي مسلمانان اشتغال داشته و با زبان عربي کار مي کردند در اين شهر فرانسوي حضور داشتند و جمعيت مسيحي نيز قادر به تکلم به زبان عربي بودند. تنها به اين علت که اين منطقه در همسايگي اسپانياي مسلمان قرار داشت، آموزش براي همگي در دسترس بود و در تعارض مشخص با جوامع معاصر خود از نظر حوزه وسيع کاري و کارايي قابل ملاحظه بود

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۴

جنگ صلیبی دوم 2

حرکت کونراد

شاه کنراد سپاه عظيمي داشت که از تمامي امپراطوري جمع آوري شده بود و شايد تعدادشان به بيست هزار نفر مي رسيد. او در اواخر مه 1147 حرکت کرد و مسير جنگ صليبي اول را در امتداد رودخانه راين به سمت راتيسبون و سپس رودخانه دانوب دنبال کرد. امپراطور آينده فردريک اول، که در اين زمان تنها يک نوجوان بود او را همراهي مي کرد. او از سوي عموي خود براي وظايف رسمي مورد اعتماد بود. آلمانيها در سپتامبر وارد کنستانتينوپل شدند. آنان با آرامش از مجارستان گذشته بودند اما در سرزمينهاي بيزانسي بر سر منابع تعارضاتي شکل گرفته بود و موارد اندکي از درگيري نيز بوجود آمده بود. دوباره غربيها تأثير نامطلوبي از خود به جاي گذاشته بودند و دوباره يونانيان کاري کرده بودند که غيرقابل اعتماد به نظر برسند. در کنستانتينوپل درگيريهاي بيشتري بوجود آمد تا حدي که کنراد تهديد کرد که از جنگ صليبي بازگردد و شهر را به زور در اختيار بگيرد. در پايان در حالي که نخستين يگانهاي فرانسوي در حال ورود بودند و منازعات در آن جبهه هم در حال شکل گيري بود، آلمانيها موافقت کردند به سرعت از بوسپوروس بگذرند. امپراطور مانوئل به عنوان راهنما رئيس محافظان وارانگيان خود را در اختيار صليبيون قرار داد. در نيشيا کونراد سپاه خود را تقسيم کرد. بيشتر افراد غيرجنگجو را در امتداد ساحل در سرزمينهاي امپراطوري پايين فرستاد و خود با نيروي جنگجوي اصلي به داخل نفوذ کردند. آنان در 15 اکتبر حرکت کردند و چند روز بعد وارد سرزيمنهاي ترک شدند

شکست و تفرق

سپاه کونراد به خوبي نيازهاي خود را ارزيابي نکرده بودند و به زودي با کمبود آب مواجه شدند. در بيست و پنجم اکتبر 1147 سپاه در نزديکي دوريليوم که يک رودخانه کوچک بود قرار داشت. شواليه ها فرود آمدند تا اسبهاي خود را آب بدهند که ترکها حمله کردند. کشتار بزرگي به راه افتاد. آلمانيها هيچ وقت فرصتي براي شکل دادن کار دفاعي به دست نياوردند و به همين ترتيب شانس خيلي کمتري براي پاتک داشتند. تا فراگير شدن تاريکي شب کونراد در حال فرار به سمت نيشيا بود. او تمامي اردوي خود را شامل غنائمش بعلاوه تقريباً تمام سپاهش را پشت سر خود جاگذاشت. آنان که کشته نشدند توسط ترکها در بازار برده به فروش رسيدند. جنگ صليبي آلماني به پايان رسيده بود. کونراد در اوايل نوامبر وقتي که لوئي و فرانسويان از راه رسيدند هنوز در نيشيا بود. پس از يک مشورت کونراد موافقت کرد که با فرانسويها همراه شود هرچند تنها شواليه هاي اندکي برايش باقي مانده بودند. کونراد که يک شاه بود در جنگ صليبي دوم همچنان نقش مهمي بازي مي کرد. اما از جايي که سپاه سلطنتي مضمحل شده بود آلمانيها نقش بارزي در آنچه از اين به بعد رخ مي داد نداشتند. انگليسيها و فلاندريها در پرتغال درگير شده بودند، آلمانيها هم شرکت داشتند اما پس از باخت دوريليوم، حال اساساً اين يک جنگ صليبي فرانسوي بود

سفر به آتاليا

فرانسويها با بقايايي از آلمانيها از پرگاموم، اسميرنا و افه سوس که همگي در تاريخ مسيحي شهرهايي شناخته شده هستند گذشتند. اين شهرها منابع فراوان داشتند و به خوبي در عمق سرزمينهاي بيزانسي قرار داشتند و در اين روزها حال و هواي تعطيلات را داشتند. آنان در حدود زمان کريسمس به افه سوس رسيدند. کونراد در اينجا بيمار شد و با همراهي خدمتکارش به کونستانتينوپل بازگشت. امپراطور مانوئل شخصاً از کونراد پرستاري کرد تا سلامتي خود را باز يابد و با او به خوبي رفتار کرد. پس از بهبودي کونراد با کشتي به سرزمين مقدس رفت. او ديگر به اندازه کافي از راه خشکي حرکت کرده بود. چند روز پس از ترک کونراد، لوئي و مردمش اسير يک طوفان شدند. خيمه ها اثاثيه و حتي برخي از مردم با طوفان از دست رفتند. آنان حال تصميم گرفتند از راه خشکي حرکت کنند تا از گوشه جنوب غربي ترکيه بگذرند و با کوتاهترين مسير به انطاکيه برسند. فرانسويها از کوهستانهاي بزرگ بالا رفتند و در نهايت در ژانويه 1148 به لائوديشيا رسيدند اما اين شهر از تمامي منابع تهي شده بود. حال آنان بايد محدوده اي از کوهستانها را که تا آتاليا در مسير راهشان قرار داشت را با منابعي بسيار اندک و با حضور ترکهايي که همه جا در اطرافشان بودند پشت سر بگذارند. در طي اين گذر، آنان بدنهاي آلمانيهاي غيرجنگجو را که از همين مسير چند هفته قبل مي گذشته اند را ديدند. ترکها بخشهاي دنباله اي سپاه را که از بدنه اصلي فاصله مي داشتند را مورد حمله قرار مي دادند و انضباط سپاه در حال خدشه دار شدن بود. در طي اين گذر در اواخر ژانويه فرانسويها با يک حمله جدي مواجه شدند. بخش پيشين سپاه در حال اردو زدن برفراز يک تپه بود اما فرمانده آنها بخش جالبتري را در دره پايين دست يافته بود. براساس دستور شخصي فرمانده، دسته اش به جلو حرکت کرده و بدنه اصلي سپاه را به نحو خطرناکي بي حفاظ باقي گذاشت. لوئي و بقيه سپاه وارد دشت شد و سريعاً مورد حملاً ترکها قرار گرفت. فرانسويها غافلگير شدند. سربازان فراري در کمينها به تله افتادند و کشتار شدند. تنها آغاز شب بود که ايشان را نجات داد. لوئي خودش مجبور شد خود را در درختي مخفي کند و محافظان شخصيش همگي اطراف او قرار گرفته بودند. ملکه همراه با بخش پيشين سربازان بود. اين شکست براي ملکه بسيار خجالت آور بود زيرا يکي از افراد او بود که از دستورات سرپيچي کرده بود. جوفري از پواتو که در اين رخداد خاطي بود دستور داده شد تا با وضعيت ناخوشايندي به خانه بازگردد. صبحدم تصميم بر آن شد تا شواليه هاي صومعه پيشتاز سپاه باشند. همگي سوگند خوردند تا از جنگ نگريزند و دستورات فرمانده بزرگ را تبعيت کنند. با راهنمايي شواليه هاي صومعه سپاه با نظمي مستحکم حفظ شد و در نهايت از منطقه کوهستاني عبور کرد

از آتاليا تا انطاکيه

در حدود اواسط فوريه بود که بقاياي ارتشهاي صليبي به آتاليا وارد شدند. بازماندگان نيروهاي آلماني که از کونراد در نيشيا جدا شده بودند پيشاپيش به شهر رسيده بودند. آنان نيز در راه سختيهاي فراوان کشيده بودند. لوئي تصميم گرفت که عاقلانه ترين آن خواهد بود که بقيه مسير را از راه دريا بپيمايند بنابراين به کارگزار بيزانسي در آتاليا دستور داد ناوگاني جمع آوري کند. فرماندار تمام تلاش خود را کرد اما ناوگانش اصلاً کفايت جادادن تمامي سپاه را نمي کرد. لوئي با همراهي خدمتکارانش و تعدادي از شواليه ها که مي توانست با خود همراه کند برکشتي نشست و به سمت انطاکيه حرکت کرد. او در نوزدهم مارس 1148 به بندر سنت سيمون وارد شد. بقيه سپاه در آتاليا باقي ماندند و منتظر کشتيهاي بيشتري شدند. البته شهر نمي توانست تمامي صليبيون را در خود جا دهد بنابراين آنان اطراف ديوارهاي شهر اردو زدند. آنان در اينجا مکرراً از سوي ترکها مورد حمله قرار مي گرفتند. صليبيون درخواست کردند تا اجازه حضور در شهر را داشته باشند و فرماندار اجازه داد. او با نااميدي کوشيد کشتيهاي بيشتري بيابد ولي هنوز کفايت نمي کرد. در اين هنگام بزرگاني که لوئي برجاي گذاشته بود تا پياده نظام را فرماندهي کنند تصميم گرفتند از راه دريا حرکت کنند. بسياري از شواليه هاي باقي مانده از طريق کشتيهاي باقي مانده عازم انطاکيه شدند و سربازان پياده و زائران را باقي گذاشتند تا خود راه خودرا در پيش گيرند. فرماندار خواست تا صليبيون شهر را ترک کنند زيرا حضور آنان باعث شکل گيري حملات ترکها شده بود اما هيچ جاي امني وجود نداشت. در نهايت صليبيون تصميم گرفتند تا با پاي پياده عازم انطاکيه شوند. آنان تقريباً به زودي نقطه تمرکز حملات ترکها شدند و بيزانسيها هم به کمکشان نيامدند. سربازان پياده قادر بودند خود را از اضمحلال کامل نجات دهند ولي کمتر از نيمي از آنان در اواخر بهار به انطاکيه رسيدند

اين نوشته ترجمه اي از اين 4 متن است: يک و دو و سه و چهار

جنگ صلیبی دوم 1

فراخوان براي جنگ صليبي

اخبار درباره سرنوشت ايالت ادسا در تابستان 1145 در رم پخش شد. پاپ اوژنيوس سوم به تازگي انتخاب شده بود که اسقف هوگ از جبله خبر اين فاجعه را برايش آورد. ساير نمايندگان پاپ در تابستان از راه رسيدند. در هر حال تنها تا اواخر پاييز بود که اوژنيوس نهايتاً دستور رسمي جنگ صليبي را اعلام و اول دسامبر 1145 به لوئي هفتم و گالها ابلاغ کرد. واکنش لوئي جالب بود. او به تازگي درباره چگونگي گماردن اسقفها و ساير موضوعات با دستگاه پاپ درگير منازعه بود و اخيراً با يکديگر آشتي داده شده بودند. او مرتکب قتل عامي در ويتري که طي آن تعدادي از مردم را در کليساي بزرگ شهر سوزانده بود شده بود و دنبال راه مناسبي براي توبه بود. او از سقوط ادسا و تقاضاي کمک در اين زمينه مطلع بود اما احتمالاً از دستور رسمي پاپ بي اطلاع بود. تمامي اين موارد او را در ارتباط با جنگ صليبي آماده پذيرش و همکاري کرده بود. اما اينها به معني اين که او همه چيز را رها کرده و براي کمک رساني چهارنعل خواهد تاخت نبود. شرايط در کريسمس وقتي دربار سلطنتي فرانسوي در برگز جمع شدند تغيير پيدا کرد. هنوز اشتياقي عمومي براي جنگ صليبي وجود نداشت زيرا هيچ کس فجايع سال 1101 را فراموش نکرده بود. اما شاه به نفع جنبش صليبي سخن راند و حمايتها به کندي در طي زمستان گسترش يافتند. با اين وجود حتي در کريسمس آن سال لوئي اشاره اي به فرمان رسمي صليبي نکرد. به اين دليل وي احتمالاً هنوز در اين باره اطلاعي نداشته است. اوژنيوس با واکنش کمتر از حد مورد انتظار کمي سرد شد و موضوع را به برنارد از کليروو واگذار کرد و او را براي تبليغ و موعظه در مورد جنگ صليبي منصوب کرد. او مجدداً دستور رسمي پاپ را در مارس 1146 اعلان کرد. اين بار پاسخي برانگيخته شد

شاه لوئي صليب را به دست مي گيرد

در بهار 1146 شاه جلسه اي در وزلاي در بورگندي جايي که سنت برنارد تبليغ مي کرد تشکيل داد. برنارد که اکنون مردي سالخورده بود و اعتبار و شخصيتي تأثيرگذار داشت و بنابر کهولت سن شکننده و ضعيف شده بود همچنان از سوي خدا خوانده شده بود تا با مواعظ بيدارکننده تبليغ کند. لوئي در برابر راهب اعظم مقدس زانو زد و دعاي خير او را دريافت کرد. صدها شواليه رفتار او را تکرار کردند. دشمنان قديمي در اين نقطه آشتي داده شدند و در جهاد مقدس شرکت جستند. برنارد رداي خود را براي پوشش صليبها پاره کرد. کل اين ماجرا کاملاً برانگيزاننده بود. هيچ وقت قبلاً چنين چيزي رخ نداده بود. اوربان تنها در يک تجمع عمومي سخن رانده بود و نخبگان و اشراف تنها در طي ماهها در صدد پاسخ برآمده بودند. اما در اينجا شاهديم که اشراف بلندمرتبه فرانسوي در يک نقطه در يک زمان و با هم صليب را بر مي دارند. هيچ وقت يک شاه جنگ صليبي را رهبري نکرده بود که خود بر انگيختگي و درخشش اين جريان مي افزود. اين موعظه اتفاقي بود که در يک جلسه سلطنتي برگزار شده بود و تمامي نخبگان عمده در آن شرکت داشتند. هر چند پاپ تنها از مردان جنگي خواسته بود تا عازم شوند اما در دربار بسياري بانوان نيز مصمم بودند براي زيارت رهسپار شوند. اليانور و برخي از بانوان اطرافش در حالي که همچون آمازونها لباس پوشيده بودند در برابر بارونها حاضر شدند و اراده خود را مبني بر جنگ براي مسيح اعلام کردند. اين مطلب شايد بخشي از افسانه اي باشد که لااقل کاملاً خارج از احتمال نيست. داستان آمازونها در ميان آن دسته شاعران فرانسوي که در مسافرتهاي خود به اجراي اشعار خود مي پرداختند مشهور و فراگير بود و اليانور اصليتي از آکيتاين داشت که در آنجا چنين سنتهاي شاعري پررنگ بود. بدين ترتيب آنچنان که صليبي اول از کلرمونت شروع شد صليبي دوم در واقع از وزلاي آغاز گشت. لوئي در حالي که ذهني پر از اتفاقات ناگوار جنگ صليبي اول داشت براي امپراطور مانوئل، شاه کنراد آلمان، گزا از مجارستان و راجر از سيسيلي نوشت تا درباره کمک و همکاري آن اطمينان داشته باشد. آنان بايد مي دانستند که اين بار وضعيت بهتر خواهد بود. لااقل اين بار خود شاهان بودند که درگير جنگ صليبي شده بودند

جنگ صليبي گسترش مي يابد

در طي زمان برنارد در حال گرد هم آوردن اروپا بود. برنارد به عنوان يک سخنور چيره در حال ورود به آخرين کار بزرگ خود بود. او به شمال رفت و شهوتي را که بوسيله واعظي ضديهود به نام رادولف برانگيخته شده بود آرام کرد. او به دنبال رادولف به مينز رفت و در آنجا دهانش را بست. در مينز برنارد کوشيد کنراد را متقاعد کند و براي اين کار زمان زيادي صرف کرد. کنراد بي علاقه بود و پاسخ روشني نمي داد. کنراد عميقاً با پاپ در معارضه بود و بارونهايش چندان در کنترل نبودند. او موضوع را به تأخير انداخت و عذر خواست. تنها تا کريسمس 1146 در اشپير بود که کنراد موافق کرد تا صليب را به دست گيرد. در اينجا برنارد در موعظه اي قدرتمند مستقيماً کنراد را خطاب قرار داد. در اين سخنراني او شاه را در برابر مسيح تجسم کرد. "اي مرد، چيست که بايد برايت مي کرده ام و نکرده ام؟" شاه بالاخره تسليم شد و همچون وزلاي، با انفجاري از اشتياق مذهبي و جنگندگي، يک شاه مسيحي از سوي بسياري از بزرگان و اشرافش مورد متابعت قرار گرفت. با اين حال اين اشتياق فراگير نبود. جمعي از بارونهاي شمالي شاه اعلام کردند آنان تصميمي براي ترک طولاني مدت خانه هايشان ندارند زيرا خطري بسيار نزديکتر به خانه است. اسلاوهايي که در امتداد رودخانه الب ساکن بودند مدتها بود که تهديدي به شمار مي رفتند و بارها در شورشهايي به سرزمينهاي آلماني تهاجم کرده بودند. از جايي که اسلاوها مشرک هم بودند بارونهاي آلماني مي توانستند نگراني خود را در قالبي مذهبي نيز عرضه کنند. نمي توان به جاي نبرد با دشمنان مسيح در فاصله هاي دور، همين کار را با دشمناني در نزديکي خانه به انجام رساند؟
در فرانکفورت کونراد مسؤوليت يک جنگ صليبي پيش رس را برعهده گرفت. برنارد براي پاپ موضوع را نوشت و اوژنيوس آن را تأييد کرد. بنابراين در سال 1147 جنگي صليبي با امتيازات کامل صليبي در جايي که امروز شرق آلمان محسوب مي شود بوجود آمد. با منطق مشابه پاپ امتيازاتي صليبي در اسپانيا اعطا کرد. در اينجا او درواقع تنها از فعاليتهاي که در حال بروز بودند جلوگيري نکرد. تمامي جنبش به لحاظ عاطفي پيش برده مي شد زيرا اين بار صليبيون مي دانستند در حال انجام دادن چه کاري هستند. آنان سابقه صليبي اول را با تمامي قهرمانان و افسانه هايش در اختيار داشتند. و چنانکه از صليبي سال 1101 آموخته بودند مي دانستند خطرات واقعي هستند. اين صليبيون درباره مسئوليت خود کاملاً آگاه بودند. اين مسؤوليت چه بود؟ البته نجات ادسا. اما براي دوسال با نامه ها و گزارشاتي که از اوترمر مي رسيد خطر گسترده تري خود را نشان مي دهد. لوئي و کنراد در آستانه نجات سرزمين مقدس _با تعريفي عمومي_ بودند. و هدف نهايي بيش از اين مشخص و روشن نبود

ليسبون

اولين گروهي که حرکت کردند از فلاندريها، فريزيها و انگليسيها تشکيل يافته بود. آنان در آوريل سال 1147 براي سفر در امتداد جبرالتار و در عرض مديترانه با کشتي حرکت کردند. به خاطر طوفانهايي در محدوده پرتغال آنان با تأخير مواجه شدند و در اوپورتو توقف کردند. آنجا آنان با مأموراني مخفي از جانب هنري از پرتغال ملاقات کردند. او باروني فرانسوي بود که به زودي اولين شاه پرتغال مي شد. صليبيون قانع شدند که در محاصره ليسبون که در اختيار مسلمانان بود شرکت کنند. آنان عمدتاً به اين علت موافقت کردند که حق غارت شهر را بدست آوردند و اسقف پرتغالي دريافت هداياي معنوي آن چنان که قرار بود در سرزمينهاي شرقي به دست آورند را تضمين کرد. کمک آنان اثري حياتي داشت و گرفتن ليسبون عنصري کليدي در ايجاد پادشاهي جديد پرتغال در قرون ميانه بود. صليبيون زمستان را در ليسبون گذراندند برخي به راه خود به سمت شرق ادامه دادند ولي بيشتر به خانه بازگشتند و يا در پرتغال باقي ماندند. وقايع پرتغال به سادگي نشان مي دهد که انگيزه هداياي معنوي و مادي (بخشش گناهان بعلاوه غارت) حداقل به اندازه ايده آزادسازي سرزمين مقدس اهميت داشته اند. به عقيده دستگاه پاپ و بارونهاي فلسطيني کار اين صليبيون شمالي در کمک به خصوصاً بازپس گيري ادسا و عموميتر از آن، پس راندن مسلمانان از اوترمر به زحمت و با اشکال شروع شده بود. اما خود صليبيون تمامي جريان را بيشتر به عنوان يک قرارداد مي ديدند. اگر آنان موارد مشخصي را به انجام مي رساندند پاداشهاي مشخصي به دست مي آوردند. پرتغاليها اين فرصت را به آنها داده بودند تا اين وظايف مشخص را خيلي نزديکتر به خانه به انجام برسانند. آنان جان خود را به خاطر کليسا به خطر انداخته بودند و حالا براي رفتن به خانه اقناع شده بودند. با اين وجود تعداد اندکي راه خود را ادامه دادند. اينها شايد با حسي از انجام وظيفه انگيزه اين کار را داشتند و شايد هم آرزومند ديدار اماکن مقدس بوده و تلاش خود را به عنوان يک زيارت سنتي در نظر مي گرفتند. آنان شايد به همين اندازه اميدوار بودند در سرزمين مقدس سرزمينها، عناوين و افتخاراتي به دست آورند تا ديگر نيازي نباشد به سرزمين مادريشان بازگردند. اما نمونه چنين مواردي کم بودند

اين نوشته ترجمه اي از اين 4 متن است: يک و دو و سه و چهار

یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۴

جنگ صلیبی اول - آخرین بخش

محاصره اورشليم

عرقه هيچ وقت سقوط نکرد. ريموند سپاه را يک ماه ديگر براي محاصره نگه داشت اما در نهايت در سيزدهم مه با اکراه مواضع خود را ترک کرد. امير تريپولي هدايايي فرستاد و شهر خود را در امان داشت. فلسطين تحت کنترل فاطميان مصر بود و آنان سربازان را براي نگهباني از ايالت نگه نداشتند و بدين ترتيب صليبيها با ايمني از منطقه گذشتند. بيروت، تاير و آکر هيچکدام مقاومتي نشان ندادند و صليبيون نيز تلاشي براي حمله به آنها صورت ندادند. آنان در جافا از دريا فاصله گرفتند و در سوم ژوئن از رام الله گذشتند. مأموراني مخفي از بيت اللحم در آنجا با سپاه ملاقات کردند و تانکرد را متقاعد کردند تا بيايد و اين شهرهاي مسيحي را از ترکها آزاد کند. او پذيرفت و روز بعد بازگشت. سپاه اصلي در ششم ژوئن حرکت کرده و در هفتم ماه در برابر اورشليم اردو زد. فرمانده مصري شهر مطمئن شد که شهر به خوبي از بابت منابع تأمين شده است و تمامي مسيحيان را از شهر اخراج کرد. چاههاي اطراف شهر را مسموم کرد و مواضع خود را در انتظار رسيدن کمک از مصر تحکيم کرد. شمار صليبيون قريب 1500 شواليه و دوازده هزار پياده نظام بود که اگر مصريها مي خواستند مطمئناً به سادگي فراگرفته و مغلوب مي شدند. صليبيون شهر را در برگرفتند اما بدون تجهيزات لازم براي محاصره قادر نبودند هيچ اقدام مؤثري به انجام برسانند. ديوارها بسيار مقاوم بودند تا با طوفان از بين بروند و هيچ کس در داخل وجود نداشت که شهر را لو دهد. يک حمله عمومي در دوازدهم ژوئن با تلفات سنگين موفقيتي بدست نياورد. آنان بايد تجيزات محاصره در اختيار مي داشتند. اورشليم در ميان يک صحرا قرار دارد. بيش از بيست مايل با نزديکترين جنگل فاصله داشت، اما صليبيها چاره نداشتند. رابرت از فلاندر و تانکرد به ساماريا رفتند و کار تدارک الوار را شروع کردند. اين روند هفته ها طول کشيد. در اوائل ژوئيه خبر رسيد که بالاخره مصريها حرکت کرده اند، سپاه شايد قبل از رسيدن آنها يک ماه فرصت داشته باشد. از منظري ديگر و با دستور خود اسقف ادهمر روحانيون دستور به روزه عمومي براي تمامي سپاه دادند. پس از روزه در هشتم ژوئيه تمامي سپاه به سنگيني حرکت کرده و در اطراف ديوارهاي اورشليم ترتيب يافتند. مسلمانان از ديوارهاي شهر آنان را تماشا مي کردند و مورد تمسخر قرار مي دادند زيرا همگي مانند توبه کاران لباس پوشيده بودند و سرودهاي زبور مي خواندند. بعد از اين حرکت عمومي سپاه در کوه زيتون جمع شد. در اينجا پيتر زاهد آنان را موعظه کرد و پس از او ريموند از آگيلرز و سپس آرنولف ماله کورن سخن راندند. اين تجربه اي انگيزه بخش براي همگي بود

حمله نهايي

دو روز بعد براي آماده کردن سه برج محاصره اي صرف شد. در دهم ژوئيه آنان به سمت مواضع خود سرازير شدند و شروع به کوفتن ديوارها کردند. حمله براي شب سيزدهم چهاردهم برنامه ريزي شد. تمامي روز چهاردهم براي نزديک شدن کافي به ديوارها براي حملات مؤثر گذشت. ريموند يکي از برجها را در اختيار داشت ولي قادر نبود جاي پاي خود را سفت کند. گادفري برج دوم را تحت فرماندهي داشت. برج سوم کوچکتر بود و تنها براي متفرق کردن نيروها مورد استفاده قرار مي گرفت. حدود نيمروز پانزدهم آنان توانستند از طريق برج دوم پلي بر روي ديوارهاي شهر باز کنند. دو شواليه از فلاندر _لتولد و گيلبرت از تورنايي_ اولين کساني بودند که از پل عبور کردند. گادفري با فاصله کوتاهي از آنان حرکت کرد. با ايمن شدن بخشي از ديوار لورينيها توانستند نردبانهاي بالارو را مورد استفاده قرار دهند و بدين ترتيب تانکرد توانست از ديوارها بگذرد. گادفري به سمت دروازه ستون پيشروي کرد و آن را براي بخش اصلي سپاه باز کرد. در همين زمان تانکرد توانست راه خود را به سمت معبد و بيت المقدس باز کند. فرمانده فاطمي تسليم تانکرد شد و پرچم او بر فراز مسجد قرار گرفت. با سقوط نيروي دفاعي در بخش شمالي شهر ريموند توانست لااقل در سمت جنوب کار خود را پيش ببرد. او برج داوود را در همسايگي دروازه جافا اشغال کرد. شهر سقوط کرد اما جنگ تا شب ادامه يافت

سقوط اورشليم

حال عياشي از قتل و کشتار آغاز شد. صليبيون با سروصدا حرکت مي کردند و هر کسي را که مي ديدند يه قتل مي رساندند. آنان وارد خانه ها مي شدند و ساکنان را براي قتل بيرون مي کشيدند. آنان هر چه مي يافتند مي دزديدند. سران سپاه تمامي کنترل را از دست داده بودند. پناهندگان مسلمان در مسجد الاقصي که تانکرد آن را در اختيار داشت پناهنده شده بودند. عليرغم پرچم او که در فراز در پرواز بود در صبحدم شانزدهم، گروهي از صليبيون به داخل ريختند و همگي را در داخل قتل عام کردند. بر همين روال يهوديان به معابد خود گريختند تا تنها زحمت صليبيون را در به آتش کشيدن آنها و قتل عام همگي بيفزايند. تاريخنگاران از خيابانهايي با جريانهايي از خون و اسباني که با گذر از اين خيابانها خون بر قامت سوارکاران خود مي پاشيدند نوشته اند. نظم نسبي در هفدهم ژوئيه دوباره برقرار شد و فرماندهان دوباره کنترل را در دست گرفتند به اين دليل ساده که ديگر کسي براي کشتن وجود نداشت. تمامي يهوديان اورشليم کشته شده بودند. تمامي مسلمانان کشته شده بودند. مسيحيان پيش از آن که محاصره آغاز شود اخراج شده بودند. شهر به جز فاتحانش هيچ بازمانده اي نداشت. منابع غربي با چابکي در توصيفات خود درباره اين خونريزي بيحد عدم پشيماني خود را به نمايش گذاشته اند و اين نشانگر اين است که تاريخنگاران بيش از مرتکبان اين جنايات وحشت زده نبوده اند. اما دنياي اسلام هيچ وقت رفتار صليبيون را در فراموش نکرد و نبخشيد. اورشليم همانگونه که براي مسيحيان بود براي مسلمانان نيز شهري مقدس بود. غارت حرمهاي مقدس و قتل عام بيگناهان اين نظر عمومي مسلمانان را که غربيها وحشياني بي ايمان هستند که تنها به خونريزي و غارت معتقدند تحکيم کرد

نتيجه

فرماندهان در روز يکشنبه هفدهم براي بحث درباره برنامه ها جلسه تشکيل دادند. آنان براي پاکسازي خيابانها از اجساد و بازگشت مسيحيان بومي منطقه دستور صادر کردند. مشخصاً براي اولين بار، اين سوال که چه کسي بايد در اورشليم حکمراني کند در اين جلسه قد علم کرد. هيچ کس درباره گزينش حاکم موافق نبود و تصميم در اين باره به تعويق افتاد. انتخابهاي اصلي براي حکمراني ريموند و گادفري بودند. بارونها ابتدا اين موضوع را به ريموند پيشنهاد دادند اما او با اظهار داشتن اين که تنها مسيح مي تواند در اورشليم شاه باشد نپذيرفت. آنان همين پيشنهاد را به گادفري دادند که هوشياري نامنتظره اي در اين زمينه از خود نشان داد. او نيز عنوان شاه را نپذيرفت، اما پيشنهاد را قبول کرد و عنوان "مدافع مقبره مقدس" را براي خود برگزيد. عنوان مدافع لقبي سنتي در شمال فرانسه بود. مدافع کسي بود که اختيار يک شهر يا منطقه را بوسيله شاه خود در يافت مي کرد. مدافع به جاي شاه و به نفع او کار مي کرد تا زماني که خود شاه بازگردد. بدين ترتيب گادفري قادر بود ادعاي قدرت موقت در اورشليم داشته باشد بدون اين که برتري نظري کليسا را تهديد کند. ريموند عصبي شد. او در برج داوود مستقر شد و حاضر نشد آن را واگذار کند. او در نهايت قانع شد تا آن را تحت مراقبت يک اسقف قرار دهد اما به محض اين که ريموند بيرون آمد اسقف آن را به گادفري واگذار کرد. حال ريموند مطمئن شد همه بر عليه او توطئه چيني مي کنند. او اورشليم را ترک کرد و هيچ وقت بازنگشت

اين نوشته ترجمه اي از اين 4 متن است: يک و دو و سه و چهار

امپراطوری عثمانی 6

محمد کوپرولو

مهمترين چهره عثماني در قرن هفدهم محمد کوپرولو (1570-1661) بود که به عنوان وزير اعظم، انحطاط عمومي دولت عثماني را با ريشه کني فساد در سراسر دولت امپراطوري متوقف ساخت و به رفتار سابق عثماني درباره نظارت نزديک بر دولتهاي محلي و ريشه کني بيدادگري بازگشت. وي همچنين کوشيد رفتار عثماني را در زمينه گسترش فتوحات و محافظت کردن کشورهاي مسلمان در برابر گسترش اروپايي احيا کند. هر چند اين اتفاق در طي دوره زندگيش رخ نداد اما اين سياست جديد توسعه طلبانه آغازگر جريان مداومي از شکستهاي نظامي در برابر قدرتهاي اروپايي بود که به آهستگي منجر به مصالحه بر سر امپراطوري منجر گشت

سلسله جنگها بر عليه اتريش

مدت کوتاهي پس از درگذشت محمد کوپرولو برادرخوانده اش کارا مصطفي رويه اي نظامي اتخاذ کرده و سياستهاي جديد توسعه طلبانه کوپرولو را عملي ساخت. هدف اول او امپراطوري هاپسبرگ در اطريش بود. او هيچ چيزي کمتر از فتح کامل اتريش نمي خواست بنابراين مستقيماً براي پايتخت، وين لشکرکشي کرد. در سال 1683 در حالي که وين تحت محاصره بود، عثمانيان بوسيله قواي کمکي متحدي از نيروهاي اروپايي و با توپخانه سنگين که در ميان ارتشهاي اروپايي مورد استفاده قرار مي گرفت شکست خورد. در حالي که اين شکست يک دوران طولاني آرامش در روابط بين عثمانيان و اروپاييان را آغاز کرد، اين شکست همچنين به شکل مؤثري جنگهاي کشورگشايانه عثماني را پايان داد و پايان کار فتح خود آغازگر پسرفت مداوم قدرت عثماني بر سرزمينهاي اروپايي بود. در سال 1699 عثمانيان معاهده صلح کارلوويتز را امضا کردند. در اين مصالحه عثمانيان استانهاي مجارستان و ترانسيلوانيا را به اتريش واگذار کردند و تنها مقدونيه و بالکان در کنترل عثمانيان باقي ماند. اما بالکان پس از شکست سال 1683 دوره اي از ناپايداري را آغاز کرد.
در طي قرن هجدهم امپراطوري عثماني تقريباً بطور مداوم در جنگ با يکي يا چندتا از دشمنانش -- ايران، لهستان، اتريش و روسيه بود. جنگ با روسيه در واقع در صحنه امپراطوري عثماني در بيشتر قرن هجدهم غلبه داشت. اين دو حکومت در 1711، بين سالهاي 1768 و 1774 و دوباره بين 1787 و 1792 با يکديگر درگير شدند. در تمامي اين جنگهاي قرن هجدهم هيچ کدام از طرفين به روشني برنده يا بازنده جنگ نبودند. به مناسبت لحن تحقيرآميز قرارداد کوچوک کاينارجا که به جنگهاي روس عثماني سالهاي 1768-74 پايان داد طرف عثماني خانات تاتار در کريمه را رها کرده و به ايالتهاي آن سوي دانوب خودمختاري داد، به کشتيهاي روسي دسترسي آزاد به آبهاي عثماني را واگذار نمود و براي پرداخت يک غرامت سنگين جنگي موافقت شد

ظهور پيتر بزرگ

پيتر بزرگ ملت نويني بوجود آورد که از لحاظ خصائص رفتاري، در توسعه طلبي کمتر از امپراطوري عثماني نبود. از سال 1689 تزار در مسکو، پيتر بزرگ سياست جستجو براي دسترسي به درياها را وارد عمل نمود. اين سياست در شمال به معني دسترسي آبهاي سرد بود؛ بالتيک و خليج فنلاند. او در آن ساحل شهري بنيان گذاشت که پايتخت جديد او خواهد بود، سن پترزبورگ. اين سياست در جنوب به معني دسترسي به آبهاي گرم بود؛ درياي آسو و درياي سياه، با گوشه چشمي به درياي مديترانه. اين البته به معني در اختيار گرفتن قسطنطنيه بود. پيتر بزرگ در طي اردوي خود در شمال، کينه سوئد را برانگيخت. شاه سوئد کارل دوازدهم به روسيه حمله کرد ولي در سال 1709 در پولتاوا بوسيله روسها شکست خورد. کارل دوازدهم با همراهي مازپا فرمانده بزرگ کوزاکها که جانب سوئد را در جنگ گرفته بود براي فرار از اسارت به دست نيروهاي روس خواستار پناهندگي در ترکيه شدند. کارل دوازدهم که ترکها او را دميرباشلي مي خواندند و مازپا از سوي سلطان احمد سوم (1703-1730) پناهندگي يافتند. پيتر بزرگ از طريق سفير خود، تولستوي درخواست کرد تا ايشان را تسليم کنند. احمد سوم اين درخواست را رد کرد و مفتخرانه اظهار داشت که چنين امري تخلف از حق مقدس مهمان نوازي که هميشه در کشورهاي اسلامي قانون بوده است خواهد بود. از جايي که روسها همچنان اصرار داشتند احمد سوم تولستوي سفير را به زندان هفت قلعه در قسطنطنيه انداخت. اين به معناي جنگ در سال 1711 بود

اين جنگ به نحوي مساعد براي پيتر بزرگ شروع شد. اما خيلي زود ترکها باختهاي خود را ترميم کردند و در پروت در بيست و هشتم ژوئيه 1711 به نحوي مصمم او را مغلوب ساختند. بنا به دليلي نامشخص احمد سوم قادر نبود از اين پيروزي خود استفاده کند. احمد سوم به جاي اين که پيتر بزرگ را به اسارت بگيرد تا گردش تاريخ را به شکلي اساسي دگرگون کند عليرغم مخالفت شديد کارل دوازدهم به يک صلح موقت قانع شد. در نتيجه قرار داد پروت پيتر بزرگ مجبور به واگذاشتن سفير دائم خود به قسطنطنيه شد و نمايندگان خود را در مذاکرات، شفيروف و شرمتيوف به عنوان گروگان در اختيار ترکها قرار داد. علاوه بر اين او بايستي آسو را که از 1700 در اختيار روسها بوده است واگذار مي کرد. اما براي پيتر بزرگ اين قرارداد تحقيرآميز تنها فرصتي براي نفس تازه کردن بود. جنگ دوباره در همان سال شعله کشيد و تا صلح آدريانوپل در 1712 متوقف نشد. از جايي که پيتر بزرگ در ايفاي مواد معاهده بي ميل بود و مهمتر از همه بنا نداشت قلاع خود را که در ساحل شرقي درياي سياه برپا ساخته بود ويران سازد مخاصمات ادامه يافت. صلح تا 1713 که معاهده آدريانوپل با ميانجيگري قدرتهاي دريايي (انگليس و هلند با حمايت فرانسوي) تحکيم شد اعلام نشد. قدرتهاي دريايي عاقلانه مي ديدند تا جانب ترکيه را بگيرند تا گسترش روسيه به سمت مديترانه را سد کنند

ترکيه اين نحوه معاهده را پذيرفت زيرا اتريش اتحادي تهاجمي با ونيز بوجود آورده بود که سلطنت عثماني آن را تخلف از قرارداد کارلوويتز تلقي مي کرد. جنگ دوباره درگرفت. ترکيه حال مي توانست روي بي طرف ماندن روسيه حساب کند. عليرغم اين نقطه قوت اوضاع به نفع ترکيه پيش نرفت. ترکيه بلگراد را دوبار گرفت تا دوباره آن را و همراه با آن آلباني دالماتيا و هرزگوين را از دست دهد. ميانجيگري انگليس ترکيه را از يک فاجعه نجات داد زيرا انگليس هر دو طرف را براي محترم داشتم صلح پاسارويتز تحت فشار گذاشت. روسيه يک قدرت اروپايي شد و پادشاهي اتريشي مجاري تسلط خود را در جنوب شرق اروپا حفظ کرد

محمود اول (1730-1754) در استانبول جنشين احمد سوم شد. در سن پترزبورگ کاترين اول جانشين شوهرش پيتر بزرگ (1725-1727) شد. دولت روسي سياست جستجو براي دسترسي به آبهاي گرم را که بوسيله پيتر بزرگ شروع شده بود ادامه داد. امپراطور آنا (1730-1740) با اتحاد با اتريش جنگ را برعليه ترکيه آغاز کرد و برخلاف اتريش پيروزيهاي درخشاني کسب کرد: در 1737 اوچاکوف به تصرف در آمد و در 1739 مولداويا اشغال شد. براي اولين بار روسها با اين ايده درگير شدند که استانبول را در اختيار بگيرند و امپراطوري باستاني بيزانس را دوباره برپا سازند. اين بار محمود بر عليه اتريش موفقتر بود. او دوباره بلگراد را گرفت و به زودي (1739) با ميانجيگري فرانسه صلح اعلام شد. اين مطلوبترين قراردادي بود که تاکنون ترکها توانسته بودند به دست آورند. ترکها بلگراد را نگه داشتند و روسها حق دريانوردي در درياي سياه را از دست دادند. از آن پس آنان مجبور بودند تجارت خود را در اين آبها با کشتيهاي بيگانه که پرچم ترک را حمل مي کردند به انجام برسانند. با اين حال آنان حق داشتن سفير دائمي در استانبول را به دست آوردند و تزارينا از سوي سلطان به رسميت شناخته شد

اما همه چيز وقتي کاترينا دوم (1762-1796) تاجگذاري کرد عوض شد. سميراميس شمال تحت حاکميت وزير دلخواهش گرگوري الکساندرويچ پوتمکين توجه خود را به مناطق جنوبي امپراطوري خود معطوف ساخت. با دستوري در پانزدهم دسامبر 1783 تزارينا تمامي مناطقي که به عنوان اوکراين (در زبان روسي به معني سرزمينهاي مرزي است) شناخته مي شوند را ضميمه کرد. تزارينا با يک حرکت قلم خود دستگاه حکومتي هتمان را منسوخ کرد اما سلطان مصطفي دوم (1757-1774) به خود اجازه نداد فريب مقاصد آنان را بخورد. بعد از مدتها او در 1768 جنگ را برعليه کاترينا دوم اعلام کرد. اين جنگي مخرب بود که براي شش سال طول کشيد و در خشکي و دريا در جريان بود. اين جنگ بيشتر از اين بابت تخريبگر بود که تزارينا اعلام کرده بود قصد دارد تکليف ترکيه را يک بار و براي هميشه مشخص کند و بدين ترتيب هرگونه ميانجيگري خارجي را رد مي کرد

اين نوشته ترجمه اي از اين 4 متن است: يک و دو و سه و چهار

جمعه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۴

انقلاب کشاورزی مسلمانان 3

در دنيايي که قبلاً تنها کتان و پشم را به عنوان الياف مصرفي در نساجي مي شناخت، توليد ابريشم و پنبه به سرعت همه گير شد. پنبه که اصليتي هندي داشت در اروپا (سيسيلي و آندلس) تبديل به محصول کشاورزي عمده اي شد و در نتيجه محصولات نادر تجملاتي گذشته در دسترس همگان قرار گرفتند. در يک دوره زماني نسبتاً کوتاه، نوع بشر قادر شد از انواع بيشتري از الياف براي پوشاک خود که در رنگهاي بسيار متنوعتري در دسترس بودند، استفاده کند. نيشکر با اصليتي هندي در قرن ششم ميلادي در دربار ساساني شناخته شده بود. در نتيجه تلاشهاي گياهشناسان و پژوهشگران کار کشاورزي اين محصول به مصر، سوريه، مراکش، آندلس و سيسيلي گسترش يافت

و بدين ترتيب در زماني که به زحمت تا يک قرن پس از فتح مسلمانان طول کشيد، مناظر نواحي تحت کنترل مسلمانان چنان اساسي و ريشه اي متحول گشت که منصفانه خواهد بود چنين روند گذاري را انقلاب کشاورزي مسلمانان بخوانيم. اجزاي دخيل در موفقيت اين انقلاب را بدين ترتيب مي توان خلاصه نمود
الف: گسترش زمينهاي قابل کشت با روشهاي آبياري
ب: به کارگيري سريع روشهاي ارتقا يافته کشاورزي که از طريق جمع آوري و جمع بندي اطلاعات مرتبط از سرتاسر جهان شناخته شده فراهم آمده بودند
ج: انگيزه هاي ناشي از دو اصل به رسميت شناختن مالکيت خصوصي و اعطاي سهم ويژه دروي محصول به کشاورزان که هماهنگ با تلاش يدي آنان بود
د: روشهاي پيشرفته علمي که افرادي از قبيل ابن بيطار را قادر ساخت با کشت گياهان هزاران مايل دورتر از نواحي اصلي خود، در حالي که هيچ وقت تصور نمي شد در آب و هوايي نيمه مساعد يا کاملاً نامطلوب رشد کنند، اصول کشاورزي سنتي را دچار اشکال کرد. معرفي کردن و قابل کشت کردن محصولات کشاورزي جديد و گونه ها و نژادهاي جديدي از دامهاي اهلي در مناطقي که قبلاً ناشناخته بوده اند
عامل ديگري که در رشد کشاورزي مسلمانان نقش داشت افزايش در شهرنشيني بود که با ارتقا در حوزه بهداشت تسهيل شده بود. کشاورز نيز در جاي خود از پيشرفتهاي ستاره شناسي سود مي برد. اندازه گيري زمان و تعيين هنگام آغاز فصول و حتي پيش بيني وضع هوا با اطلاع يافتن از حرکت خورشيد در مسير علائم منطقه البروج دقيقتر و قابل اطمينانتر شد. کشاورز همچنين از تأليف تقويمهايي که درباره زمان کاشت هر کدام از انواع گياهان، زمان پيوند درختان، زمان و چگونگي بارور نمودن محصولات خود و زمان جمع آوري محصولات به او اطلاعات مي دادند سود مي برد. در حالي که او قبلاً در دنيايي مي زيست که با طلوع خورشيد از خواب بر مي خاست و با غروب آن به خواب مي رفت و براي پيش بيني اتمام فصل تنها به تغييرات هوا اتکا مي کرد، اکنون در اين دنياي جديد تصميم گيري براي او بسيار ساده تر شده بود. حال اين کار عملي بود که براي کاشت هر يک از انواع محصولات خود براي بازار خاصي در زمان خاصي از سال تصميم گيري کند. علاوه بر اين همان تقويمي که کشاورز را در فعاليتهايش ياري مي رساند مشتمل بر توصيه هايي درباره زمان مصرف انواع گوناگون غذايي در طول سال بود. و در وعوض اين اقدام به کشاورز کمک مي کرد براي نيازهاي فصل آينده چگونه تصميم گيري کند

تجهيزات و تأسيسات کشاورزي

آب که از راههاي گوناگوني به دست آمده بود به ترتيب در مجاري متناسب به جريان در آمده، ذخيره شده و با استفاده از روشها و ابزارهاي گوناگون در هر بخشي از مسير بالا اورده شده به سمت مزارع جريان مي يافت. آبياري ارزان شد و زمينهايي که قبلاً قابل کشت نبودند يا توليد مفيد اقتصادي در توليد کشاورزي نداشتند زير کشت رفتند. مزارع آبياري شده چنان پر بار بودند که جمع آوري محصول چهار بار در سال انجام مي شد به نحوي که مثلاً در اسپانيا بستري براي رشد و توسعه کشور را فراهم ساخت. سدبستن بر رودخانه ها براي مصارف خانگي، آسيابها و براي آبياري شيوع گسترده اي داشت. معرفي و بکارگيري نوريا (يک ابزار بالاآورنده آب) در هر منطقه اي هميشه پيامدهايي انقلابي بر توليدات کشاورزي منطقه هم داشت. و از جايي که اين ابزار براي ساخت نسبتاً گرانقيمت نبود و نگهداري آن ساده بود، تمامي مناطق اطراف خود را تحت پوشش سنگين آبياري قرار مي داد. در کوردوبا الشقوندي درباره 5000 نوريا سخن مي گويد (احتمالاً شامل ابزارهاي بالاآورنده آب و آسيابها) که بر رودخانه گادلکوير ساخته شده اند. بعضي از آنها مثلاً در لا نورا در شش کيلومتري مرکز شهري موريکا هنوز مورد استفاده قرار مي گيرند. اين ابزارها به جز اين که چرخ اصلي آنها با چرخي از جنس فولاد عوض شده است همان سيستم مسلمانان را بدون هيچ تغيير ديگري به نمايش مي گذارد. عموماً اين روشهاي آبياري اسلامي که که به اسپانيا منتقل شدند متناسب با شرايط خاص طبيعي منطقه هماهنگ شدند. مسلمانان را بايد کارگزاران امر مهم توسعه آبياري در منطقه مديترانه غربي دانست. آنها تنها مناطق تحت آبياري را در اسپانيا و سيسيلي افزايش ندادند بلکه آنها مي دانستند چگونه آب رودها را هدايت کنند و چگونه مزارعشان را با دستگاهي از انشعابات مجاري آبرساني براي توزيع مؤثر آب در دسترس آبياري کنند. به جز اينها، ايشان همچنين آب باران را در زهکشيهاي اطراف تپه ها يا در دره هاي کوهستانها در اختيار مي گرفتند. آبهاي سطحي از چشمه ها، جويها، رودخانه ها و دشتها و آبهاي زيرزميني با ساختن چشمه هاي جديد و حفر چاهها مورد استفاده قرار مي گرفتند

اين نوشته ترجمه اي از اين دو متن است: يک و دو

انقلاب کشاورزی مسلمانان 2

به عنوان تمدني از مسافران، مسلمانان، جهان شناخته شده را براي دانش و اطلاعات، در سخت ترين شرايط از استپهاي آسيا تا پيرنه در نورديدند. در چنين شرايطي يافتن کاغذ آنان را تحريک کرد تا جزئياتي از مسافرتها و مشاهداتشان را به ثبت برسانند. انبوه اين گزارشات ثبت شده به چنان حدي رسيد که تأليف دايره المعارفها را در بين آنان تحريک کرد: "کتاب نبات" از ابوحنيفه دينوري (وفات 895 ميلادي)، "الفلاحه نباتيه" از ابن وحشيه (قرن نهم)، "کتاب الصيدليه" دايره المعارف بزرگ داروشناسي از بيروني، "فردوس الحکمه" از علي بن سهل ربان الطبري (وفات 855)، ابن بقونش (ابوعثمان سعيد بن محمد) (وفات 1052)، ابن بصال (ابوعبدالله محمد بن ابراهيم) (وفات 1100). تا قرن دوازدهم در آندلس گياهشناسي از يک علم توصيفي محض به يک علم دانشگاهي تغيير يافت. اين قرن به عنوان دوران طلايي گياهشناسي اسلامي در نظر گرفته مي شود که دانشمندان بزرگي پرورش داد: ابوالعباس النباتي (ابن روميه) وفات 1239، ابن بيطار (1197- 1248 ميلادي) تفسير کتاب دياسکوريدوس - جامع المفردات الادويه و الاغذيه، القفيقي (وفات 1166 ميلادي) نويسنده کتاب جامع المفردات، ابن العوام نويسنده قرن دوازدهم کتاب الفلاحه، ابن باجه (وفات 1138 ميلادي) کتاب النبات که به لاتين ترجمه شد و به تشريح جنسيت گياهان پرداخته است، نجيب الدين سمرقندي (وفات 1222) درباره ترکيبات پزشکي رساله اي نوشت. اين دانشمندان خود تجربيات خود را هدايت مي کردند و در همه جا اعم از مساجد و بازارهاي هفتگي به آموزش ديگران مي پرداختند. اين مسأله با اين حقيقت تأييد مي شود که اثر ابن بيطار در زبانهاي عربي بربري يوناني و لاتين ثبت شده است و دايره المعارف بيروني مترادفهاي داروها را به لهجه هاي فارسي يوناني بلوچي افغان کردي و هندي ثبت کرده است. تواناييهاي زباني آنان اراده آنان را براي انتشار دانش بين تمامي ملل را نشان مي دهد. انتشار تقويم کشاورزي کوردوبا در قرن دهم نيز در راستاي همين امر بود. تقويم کوردوبا نمونه اي از اطلاعاتي است که براي ارتقا کشاورزي ارائه مي شد

در دوران پس از امپراطوري روم، مثلاً در مناطق ويزيگوتها تشکيلاتي استقرار يافت که طي آن شاه اشراف و پدران کليسا عمده زمينها را در اختيار داشتند و شهروندان که مسؤول امور شهري بودند هرکدام کمتر از 25 جريب زمين داشتند و رعيت که کار کشاورزي با آنان بود، بر زمين به کار گرفته مي شدند و با آن به فروش مي رسيدند. اما رويکرد مسلمانان که مي دانستند انگيزه هاي واقعي براي افزايش سطح توليد نياز است متفاوت بود. چنين افزايش توليدي به سطوحي رسيد که باعث افزايش مشخص ثروت و در نتيجه تقويت درآمدهاي مالياتي شد. مسلمانان از طريق تغيير در مالکيت زمين انقلابي از انتقال اجتماعي بوجود آوردند. هر فردي اين حق را داشت که بنا به علاقه خود زمين را بخرد، بفروشد، به رهن بگذارد، به ارث ببرد، در آن به کشاورزي بپردازد يا کسي را بر اين کار بگمارد. علاوه بر اين هر قرارداد مهم درباره کشاورزي، صنعتف بازرگاني و به کار گيري يک خدمتکار شامل امضا کردن يک قرارداد بود که هر يک از طرفين يک نسخه از آن را نگه مي داشتند. دومين اصل برانگيزاننده که بتدريج به کار گرفته شد مبتني بر اين امر بود که کساني که بطور يدي بر روي زمين کار مي کنند بايستي نسبت معقولي از محصولات دسترنج خود را دريافت دارند. قراردادهاي کتبي بين زمينداران و نيروهاي کار کشاورزي با جزئيات تمام تا امروز باقي مانده اند. طي چنين قراردادهايي زمين دار تنها تا نصف محصول را از آن خود مي کرد. بدين ترتيب با پيشرفتها و انگيزه هايي که در بالا مورد اشاره قرار گرفتند ابعاد کار کشاورزي در سطوحي قرار گرفت که پيش از آن شناخته نشده بود

انگيزه هايي که باعث پيشبرد مراحل کار کشاورزي بودند بر دو نوع بودند: سياسي؛ از جمله تصميمات آگاهانه اي که بوسيله حکومت براي افزايش زمينهاي زيرکشت اتخاذ مي شد. ناشي از بازار؛ شامل معرفي محصولات کشاورزي جديد، از طريق ارائه رايگان بذر، ارائه مشاوره و آموزش و معرفي محصولات کشاورزي و دامداري ارزشمند در مناطقي که قبلاً ناشناخته بودند. بدين ترتيب محصولات کشاورزي و دامهاي جديد بطور اوليه براي اهداف زيستي به منطقه آورده مي شدند و بدنبال اين امر سطحي از امنيت اقتصادي که رفاه را براي همگي تضمين مي کرد بوجود آمد. کيفيت زندگي با ورود کنگر فرنگي، اسفناج، بادمجان، هويج و اقسامي از گياهان خارجي ارتقا پيدا کرد. سبزيجات در تمامي طول سال در دسترس بودند و نيازي نبود آنها را براي زمستان خشک کنند. باغات مرکبات و زيتون منظره شايعي بود. در حالي که باغ بازارها و باغات ميوه در اطراف هر شهري سر بر آوردند. تمامي اين اقدامات شامل کشت و کار سنگين و تحميل نيازهاي شديد بر حاصلخيزي خاک بود اما روشهاي آبياري کشاورزي گسترده و جايگزينهاي مناسب براي حفظ حاصلخيزي خاک به خوبي اجرا و اداره مي شد. در حوزه توسعه براي اهداف اقتصادي، دامداري علاوه بر توليد گوشت از جهت توليد کود حيواني اهميتي اوليه داشت. اکنون گوشت به فراواني در جاهايي که قبلاً تنها کالايي تجملاتي در نظر گرفته مي شد موجود بود. کيفيت مناسب پشم مغربي به زودي در سرتاسر جهان شناخته شد. پرورش گزينشي دامها از سرتاسر بخشهاي جهان شناخته شده منجر به تقويت مشخصي در کاراييهاي اسبهاي اهلي شد و براي کاروانهاي صحرا بهترين شتران باربر را مهيا نمود. برعکس، در کشورهاي آفريقايي به جاي تکيه بر گله هاي دام براي نيازهاي غذايي، حال آنان قادر بودند رژيم متعادلتري شامل اقسامي از ميوه ها و سبزيجات را نيز مصرف کنند و با کاشت پنبه و نيل منبع در آمد ارزشمند بدست آورند. ارتقاي سيستمهاي آبياري کاشت چنين گياهان ارزشمندي را در کشورهاي زيرصحرا ممکن ساخت. در اين منطقه همچنين ساير گياهان براي مصارف توليد رنگ معرفي شدند

انقلاب کشاورزی مسلمانان 1

کتابهاي پزشکي گياهشناسي از سحرگاه تمدن وجود داشته اند. آثاري از مصر، بين النهرين، چين و هند سنتي را منعکس مي کنند حتي قبل از کشف خط موجود بوده اند. قابل ذکر است که هيچ شاهدي از چنين سنت باستاني در غرب موجود نيست. در زبان يوناني اولين نوشته درباره گياهان دارويي در سده سوم پيش از ميلاد بوسيله ديوکلس از کاريستوس نوشته شده است. کراتئوس در قرن اول پس از ميلاد کار او را ادامه داد. تنها اثر قوام يافته بازمانده در اين زمينه بوسيله پدانيوس ديوسکوريد از آنازاربا در سال 65 پس از ميلاد نوشته شده است. او تنها شخصيت شناخته شده بين گياه شناسان يواناني و رومي است. اولين رساله نوشته شده در غرب که به موضوع کشاورزي مي پردازد تنها پس از سقوط کارتاژ نوشته شد. اين کتاب يک دايره المعارف رومي بود که بوسيله کاتو (234-149 قبل از ميلاد) نوشته شد. اين اثر درباره پزشکي و کشاورزي قديميترين نثر لاتين مي باشد. در هر حال با تجزيه امپراطوري روم پايداري دنيايي که در آن چنين آثاري تأليف مي شدند به پايان رسيد. در مناطقي که ديگر اقتدار امپراطوري برقرار نبود، جايگزيني اتفاقي آن بوسيله شکل اوليه اي از فئوداليسم پايداري مختصري فراهم ساخت. تعارضات براي مالکيت زمين در هر جايي ممکن بود رخ دهد. تمدن در آستانه سقوط بود و توسعه متوقف شده بود. اين وضعيت ملال انگيز تا ظهور اسلام (قرن هفتم پس از ميلاد) ادامه داشت. در سال 711 ميلادي، در طي يک قرن از استقرار اسلام، مناطق تحت نفوذ مسلمانان به چنان توسعه اقتصادي قدرتمندي دست يافتند که قادر بود ثروت و رفاه لازم را براي عهده دار شدن وظيفه حفاظت از مناطقي به وسعت کوهپايه هاي پيرنه تا جبهه هاي چين فراهم نمايد. به کارگيري گسطترده نيروهاي انساني نخبه، عاملي اصلي در شکل گيري چنين توسعه اي بود و اين خود منجر به شکوفا شدن فرهنگ و تمدن در دنياي اسلام شد. اين تمدن عليرغم تهديدهاي مداوم خارجي و اختلافات داخي چنان شتابي داشت که دستاوردهاي عظيمي در کشاورزي پزشکي و علم بدست آورد. بدين ترتيب گستروه وسيعي از مواد خام و ابزارهاي تبديل کننده آنها براي درمان بيماريها و اشکال تقويت شده غذايي در دسترس قرار گرفتند

جنبش عظيم کشاورزي تا حدود زيادي نتيجه حمايت از ايجاد شبکه هاي وسيع مجاري آبرساني از سوي دولت مرکزي بود. در شرق نزديک نتايج خوبي بدست آمد. ولي در غرب شرايط چندان تضمين شده نبود. در شبه جزيره ايبريان زندگي اقتصاد کشاورزي در سطوح نازلي قرار داشت. در واقع فعاليتهاي کشاورزي بر اساس نژاد تقسيم شده بود. اشراف گله دار ويزيگوت با حرص تمام از منابع خود حفاظت مي کردند در حالي که مردم بومي که رعيت آنان محسوب مي شدند گندم، جو، انگور، روغن زيتون و انواع محدودي از سبزيجات را توليد مي کردند. تمامي اين اقلام از طريق شاهان پيشينشان، روميها به ايشان به ارث رسيده بود. به اين ترتيب تنها ارتباط بين اين دو دستگاه لزوم پرداخت ماليات و خراج بود. وقتي مسلمانان اين منطقه را در اختيار گرفتند اين نياز بوجود آمد که گياهاني که بايد کشت شوند مشخص شوند. خوشبختانه گستره گياهي اعراب وسعت زيادي داشت و به سرعت رشد مي کرد. طي گسترش سرزمينهاي اسلامي مسلمانان با گياهان و درختاني برخورد کردند که پيش از آن برايشان ناشناخته بودند. بطور همزمان بازرگانانشان طي سفرهاي متعدد خود با خود گياهان، دانه ها و ادويه هاي خارجي همراه مي آوردند. بسياري از محصولات ارزشمندتر از قبيل نيشکر موز و پنبه به مقدار زيادي آب يا لااقل يک فصل پرباران نياز داشتند. بدين ترتيب براي کشت آنها تشکيلات آبياري مصنوعي گسترده اي مورد نياز بود. در واقع مسلمانان با آبياري مصنوعي آشنايي بيشتري نسبت به دستگاه چرخش سالانه محصولات داشتند. اين سيستم در سرزمينهاي سردتر اروپايي که بايد يک سال از هر 3 تا 4 سال بابت آيش زمين را رها مي کردند تا دوباره مناسب کشت شود کاربرد بيشتري داشت. سيستم آبياري مصنوعي اين نياز را بوجود مي آورد که آب بوسيله دستگاههاي مختلف بالا آورده شود تا جريان ثابتي از آب در تشکيلات برقرار باشد. يک ابزار مناسب براي به انجام رساندن اين امور به شکل نوريا بود که اقسام گوناگون آن موضوعي است که خود شايسته مطالعه اختصاصي خود مي باشد. بدين ترتيب نوريا پايه سيستمهاي آبياري پيچيده اي شد. استفاده از نورياها به زودي به حدي گسترش يافت که در بعضي مناطق سيستم آبياري بخشي از اموال حکومتي شد تا توزيع عادلانه آن تضمين شود. در منطقه والنسيا به تنهايي حدود 8000 نوريا ساخته شد تا نيازهاي کاشت برنج را فراهم کنند. محاسبه صحيح سطوح امري اساسي بود و اين کاري بود که جانشينان روميها با زنجيره هاي عددي منحصر به فرد خود قادر به سرانجام رساندنش نبودند. اما مسلمانان اين برتري را داشتند که از پيشرفتهاي رياضي برخوردار بوده و از طريق مثلثات قادر بودند ارتفاع را به درستي محاسبه کنند. مسلمانان وقت خود را براي آزمونهاي اتفاقي کشاورزي تلف نمي کردند بلکه با آموختن اين که چگونه خاکهاي مناسب را شناسايي کنند و از طريق تسلطشان در تکنيکهاي پيوند دادن گياهان و درختان به بيشترين برون ده کشاورزي دست يافتند. آثار نوشتاري و سنتهاي شفاهي مردمان باستان به نحو دردآوري در ابعادي محدود ثبت شده بودند در حالي که تبادل نظر بين متخصصان فن به نحو افزايش يابنده اي برقرار مي شد به نحوي که در تمامي شهرهاي عمده کتابخانه ها پر از آثار آموختني درباره کشاورزي بودند