و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--اکتشاف دنیای نو، پایان دنیای قدیم

انديشه هاي مقدماتي

متون آمريکايي براي مطالعه تاريخ ايالات متحده اغلب ابتدا تاريخ اروپا تا دوره رنسانس را پيگيري مي کنند و سپس به عنوان مقدمه به تاريخ دوره اکتشاف و سياحت مي پردازند. به اين ترتيب ما از تأثيرات اکتشاف دنياي جديد بر قاره آمريکا چنان که اروپائيان باور دارند اطلاع بسيار بيشتري داريم تا اين که از تأثير کشف سرزمينهاي تازه بر اروپا مطلع باشيم. اگر ما از تغييراتي که اکتشافات بوجود آوردند اطلاع بيشتري داشته باشيم شايد تصديق کنيم که اين اکتشافات عامل پايه اي براي پايان دادن به قرون وسطي بودند

طلا و نقره

سفر دريايي کلمبوس در سال 1492 به هدف کشف راه دريايي کوتاهتري به چين و هند انجام شد تا ديگر نيازي به استفاده از مسير دور قاره آفريقا که قبلاً بوسيله پرتغاليها باز شده بود نباشد. هدف هر دوي اينها ميانبر زدن مسلمانان و بيزانسيها به عنوان دلالان ادويه شرق براي اروپاي غربي بود. هرچند کلمبوس در حالي که هنوز باور داشت راه جديدي از اسپانيا به سوي هند يافته است درگذشت -- به همين دليل اروپائيان ساکنان بومي آمريکا را هندي مي خوانند -- اروپائيان در نهايت دريافتند خشکيهاي بزرگي بين آنان و ادويه شرق قرار گرفته است. آنان به تدريج دريافتند در آنجا منابع طلا و نقره وجود دارد

بوميان در طي قرنها خزائن بزرگي از طلا فراهم آورده بودند و اولين سيل طلاي جديد به سوي اسپانيا و اروپا در نتيجه تسلط فاتحان آمريکا بر اين خزائن بوجود آمد. با فتح پرو بوسيله فرانسيسکو پيزارو معدنسازي براي استحصال طلاي جديد آغاز شد. و با کشف رگه هاي نقره بوسيله سن لوئي پوتوسي در مکزيک منابع عظيمي از نقره ظاهر شدند. سياحان اروپايي به طور اوليه براي يافتن طلا، شروع به جستجو براي سرزمين افسانه اي الدورادو کردند. در اين سرزمين شاه پس از اين که صبح هنگام حمام مي کرد مستخدمينش بدنش را با گرد طلا مي پوشاندند تا مثل خورشيد بدرخشد. از زمان فاتحان اوليه، مجموعه اي از منابع طلا کشف شدند؛ کلورادو، کاليفرنيا، جنوب آفريقا، کلونديک کانادا. بيش از 95% طلاي مورد استفاده امروز پس از سال 1500 استحصال شده است

طلا مثل هرچيز ديگر هر چه بيشتر از آن وجود داشته باشد ارزشش کمتر مي شود. و بدين ترتيب با ورود طلا و نقره از آمريکا به اروپا، قيمت همه چيز به طور مداوم شروع به افزايش کرد. براي توضيح اين پديده، فرض کنيد اگر صد نفر هرکدام يک اونس طلا داشته باشند و در حالي که تنها صد واحد گندم براي فروش وجود دارد، همگي بخواهند گندم بخرند قيمت هر واحد گندم يک اونس طلا حواهد بود. اگر اين صدنفر يک گنجينه دزدان دريايي را بيابند و بين خود تقسيم کنند تا اين که هر کدام از آنها دو اونس طلا داشته باشند با وجود اين که هنوز صد واحد گندم براي فروش در دسترس است قيمت هر واحد گندم دو اونس خواهد شد. به شکل ديگري هم مي شود به اين پديده نگاه کرد. وقتي مقدار طلاي در جريان (يا هر ابزار تبادلي ديگر) افزايش يابد ارزش دستمزدها، اجاره ها و قرضها کاهش پيدا مي کند. معادله ساده اي براي تمامي اين قضايا وجود دارد: قيمت = مقدار پول تقسيم بر مقدار کالا

جريان مداوم طلا و نقره به اروپا چيزي را که تاريخ نگاران انقلاب قيمت مي خوانند بوجود آورد. مردمي که درآمد ثابتي داشتند فقير شدند. شرايط به نحوي بود که مقروض بودن از پرداخت قروض بهتر بود. پول هر روزي که در جيب يک نفر باقي مي ماند ارزش خود را از دست مي داد و بنابراين تنها راه پيشرفت حرکت به سمت تجارت بود. اشراف ديگر نمي توانستند بر کرايه اي که از سوي مستأجرين زمينهاي خود دريافت مي کردند تکيه کنند و شروع به استفاده از زمينهاي خود براي پرورش گوسفند کردند تا از پشم و گوشت آن استفاده کنند يا انواع ديگري از کالاها را براي فروش توليد کردند. زمين ديگر پايه ثروت نبود و زمين داران ديگر طبقه اقتصادي قالب نبودند

غذا

گفتيم که بسياري از جمعيت اروپاي قرون وسطي با شکم گرسنه سر بر بالين مي نهادند. رژيم آنان غيرمتعادل بود و در بهترين حالت تکراري و خسته کننده بود. گياهان جديدي که از سرزمينهاي جديد مورد استفاده قرار گرفتند وضعيت را تغيير دادند. انتظار بر اين بود که يک دهقان قرون وسطي حدود 600 پوند گندم از يک جريب فرنگي زمين برداشت کند. زمان زيادي طول کشيد تا اروپائيان از اين گياهان جديد استفاده کنند اما زماني که همان قطعه زمين با سيب زميني _بومي امريکاي جنوبي_ کاشته مي شد دهقان مي توانست براي برداشت 50000 پوند غذا برنامه ريزي کند. براي اروپائيان حتي مشکلتر بود تا خود را براي کاشت ذرت تطبيق دهند. خوردن آن بسياري از آنان را بدحال مي کرد و آنان عادت نداشتند محصولات را به صورت رديفي در مزرعه خود بکارند. اما آنها مي توانستند از زميني که قبلاً از آن 600 پوند گندم برداشت مي کردند اکنون 1800 پوند ذرت برداشت کنند. در نهايت برخي اروپاييان از قبيل ايتالياييها به ذرت عادت کردند اما آن را به طور اوليه براي غذاي مرغ، غاز و ديگر ماکيان و نيز خوکها استفاده کردند. اگر استفاده از سيب زميني يک انقلاب کالري بوجود آورد، قبول استفاده از ذرت يک انقلاب پروتئين ايجاد کرد. از جايي که زمينهاي اروپا اکنون مي توانست غذاي بيشتري توليد کند قيمت نسبي غذا شروع به کاهش کرد. قابليت توليد زمين بوسيله جمعيت افزايش يافت و متوسط اروپائيان اکنون مي توانستند بيشتر بخورند. اروپائيان خود ذرت را به آفريقا و سيب زميني شيرين را به چين بردند و در آن مناطق نيز اين غذاهاي جديد شرايط را به طور مؤثري تغيير داد

مردم همچنين مي توانستند با ورود محصولات غذايي کوچکتر از دنياي جديد رژيم غذايي متنوعتري داشته باشند. فرانسويها گوجه فرنگي آوردند که خود آن را سيب عشق مي ناميدند. آنان از گوجه فرنگي براي مقاصد تزئيني در باغهاي گل خود استفاده مي کردند. آنان فکر مي کردند ميوه آن سمي است که در واقع بسياري از انواع ابتدايي آن چنين بودند. با گذشت زمان قابليت توليد سم گوجه فرنگي با دستکاريهايي پرورشي از بين رفت و گوجه فرنگي تبديل به يکي از محبوبترين افزودنيهاي غذايي به آشپزيهاي اروپايي شد. انواع متعدد ديگر گياهان خوراکي بودند که به اروپا آمدند -- به خصوص انواع فراواني از کدو، لوبيا و فلفل-- که تنوعي مورد استقبال و نيز محدوده وسيعي از ويتامينها به رژيم غذايي اروپايي افزودند. سلامتي متوسط اروپائيان شروع به بهبود کرد و قد، وزن و قدرت آنان افزايش يافت. به اين ترتيب مقاومت آنان در برابر بيماريها افزايش يافت

داروها

تلفات سنگين ساکنان بومي دنياي جديد در نتيجه آمدن بيماريهاي جديدي بوسيله اروپائيان که بوميان نسبت به آنها ايمني نداشتند توجه زيادي برانگيخت. همچنين بايستي توجه کرد که بيش از نيمي از اروپائياني که به آمريکا مي آمدند به علت نوعي تب طي يکسال پس از ورود مي مردند. تلفات اروپائيان در سرزمينهاي داخلي آفريقا به حدي بالا بود که باعث شد اين بخشها تا قرن نوزدهم اکتشاف نشده باقي بمانند. اروپائيان به زودي شروع به استفاده از درمانهاي بومي براي بيماريهاي خود کردند. پوست درخت کينکونا که از آن گنه گنه استخراج مي شد به آنان کمک بسياري کرد. با اين حال جامعه پزشکي حاکم اروپا در برابر استفاده از اين داروهاي جديد مقاومت کرد و به عنوان مثال تنها در دهه 1830 گنه گنه به طور عمومي مورد استفاده قرار گرفت. با اين وجود اين کندي همچنان ادامه داشت. به عنوان مثال تنها در سال 1952 بود که محققان پزشکي غربي اهميت رائوولفيا را به رسميت شناختند. ساکنان هند قرنها بود که اين ريشه را براي بهبود ناراحتيهاي عصبي مي جويدند. ماده فعال آن از ريشه استخراج شد و با نام ميلتون به عنوان اولين مسکن به فروش رسيد. با چنين مقاومتي در برابر درمانهاي محلي، داروها و روشهاي طبي سرزمينهاي جديد اثر نسبتاً اندکي بر اروپا داشتند. اهميت داروهاي دنياي جديد از جنبه اي ديگر است

قبلاً ذکر شد که اروپائيان قرون وسطي هيجانات عاطفي خود را به نحو خشني ابراز مي کردند. بخشي از اين موضوع شايد به سادگي مربوط به هنجارهاي فرهنگي بود اما بايد توجه شود که مردان و زنان قرون وسطي کنترل فردي نسبتاً اندکي بر حالات ذهني خود داشتند. اروپائيان مانند بسياري از ساير بخشهاي دنيا، در نتيجه استفاده از الکل دچار درجاتي از افسردگي و کاهش تحريکپذيري رواني مي شدند اما برخلاف ساير تمدنهاي جهان، در رژيم غذايي خود يک آلکالوئيد تحريک کننده نداشتند. اين مواد به سرعت از سرزمينهاي بومي خود وارد شدند و به تدريج استفاده از آنان گسترش يافت. اولين اين آلکالوئيدها کاکائو از آزتکها بود. کاکائو منبع غني از کافئين بود و اروپائيان عشقبازي طولاني خود را با شکلات آغاز مي کردند. قهوه پس از اين وارد شد که منبع ديگري از کافئين بود و از خاور ميانه آمده بود. و تنباکو نيکوتين را به انبار شخصي داروهاي اروپائيان افزود. در نهايت چاي از شرق دور منبع بالقوه ديگري از کافئين را معرفي کرد. اروپائيان به سبک هند و خاورميانه کافئين را با شکر مخلوط کردند و به اين ترتيب تلخي نوشيدني را کاهش داده و تأثير آن را افزودند

در همين زمان از برگهاي کاکائو (از آمريکاي جنوبي) کوکائين، از خشخاش شرق دور ترياک (و از ترياک، مورفين)، از خاورميانه حشيش که شکل فعالي از ماري جوانا بود به دست مي آمد. استفاده از اين افيونها و آرامش بخشها تا قرن نوزدهم به خوبي گسترش يافت. گفته مي شود کوکاکولا به عنوان يک ترکيب دارويي که با کوکائين توليد مي شد شروع به کار کرد و براي تضمين آرامش بخشي افراد مورد تبليغ قرار مي گرفت اما وقتي اين داروي بالقوه غيرقانوني اعلام شد شرکت از کافئين استفاده کرد و به مصرف کنندگان اطمينان داد که نوشيدني آنها، آنان را تحريک کرده و سرحال خواهد آورد

در هر حال با استخراج منابع سرزمينهاي آن سوي درياها اروپائيان تنوعي از تحريک کننده ها و آرامش بخشها را به دست آوردند و اکنون تا حدي قادر بودند بر روحيه خود کنترل داشته باشند. فرهنگ غربي به اين رفتار ادامه داد و تعداد کمي از ما روز خود را بدون دود کردن يک سيگار، نوشيدن يک نوشابه، يک استکان قهوه، يا خوردن يک قطعه شکلات مي گذرانيم. مشکل است تصور کنيم مردم چطور مي شدند اگر دسترسي آساني به اين داروهاي دنياي جديد نداشته باشند

مواد صنعتي

مواد خامي که از دنياي جديد به دست آمدند اگرچه در کوتاه مدت نسبت به استخراج طلا و نقره تأثير محدودي داشتند اما در طولاني مدت نسبت به آنها تأثير بيشتري داشتند. مهمترين و تنها صنعت اروپاي قرون وسطي توليد پارچه و پوشاک بود و توليدکنندگان هميشه دنبال رنگهايي بودند که از بين نروند و شسته نشوند. آنها اين رنگها را در دنياي جديد يافتند. برزيل بر اساس نام درختي در خاورميانه نامگذاري شده است که پوست آن رنگ قرمز خوبي توليد مي کند و در جزيره هاي اطراف سواحل کارولينا در آمريکاي شمالي منابع خوبي از يک رنگ قوي و نسبتاً پايدار آبي به نام اينديگو يافت شد. اروپا تقريباً جنگلهاي خود را از دست داده بود و براي واردات چوب از آمريکا علاقه زيادي داشت. بسياري از ساکنان مستعمرات آمريکاي شمالي بايست تمامي متعلقات خود را از کشتي هاي خود تخليه مي کردند تا در سفر بازگشت تخته هاي چوب جاي آنها را بگيرد. درختهاي بلند بلوط و کاج به اروپائيان اجازه مي داد کشتيهاي بزرگتري بسازند. اروپائيان به زودي شروع به پر کردن بشکه هاي خود را از قير و تربانتين استخراج شده از کاجها و صنوبرهاي دنياي جديد کردند. پوستهاي جانوران آمريکا براي استفاده در پوشاک و زيراندازها مورد توجه قرار گرفتند. تمامي قدرتهاي استعماري با علاقه فراوان در جستجوي مخازن نمک بودند و بسياري از آنان در يافتن آن توفيق داشتند

اين ليست را به مقدار زيادي مي توان توسعه داد اما نکته بايد روشن شده باشد. توليدکنندگان اروپايي به طرز غم انگيزي از نظر مواد صنعتي دچار کمبود بودند. منابع دنياي جديد به کشورهاي استعماري منابع مورد نياز را براي توليدي اضافه بر نياز خود ارائه مي داد تا آنها بتوانند تجارتي پرسود را با بخشهاي ديگر جهان و بخشهايي از اروپا که قادر به فتح آمريکا نبودند آغاز کنند

اطلاعات

ما در اين باره بحث کرديم که چگونه فلاسفه و پيش دانشمندان قرون وسطي تلاش خود را براي به دست آوردن اطلاعات بر منطق تکيه داده بودند و پايه اين منطق بر دستکاري دسته ها بود. مکتشفان و سياحان شروع به آوردن گزارشات و نمونه هايي از پديده ها و چيزهايي کردند که به سادگي در درون دسته بنديهايي که اروپائيان به آنها عادت داشتند قرار نمي گرفتند. ساده بود بگوييم سقراط يک انسان است اما يک گوريل را کجا بايستي قرار مي دادند؟ آيا يک انسان است؟ درباره پاپهن نوک اردکي چطور؟ اين موجود، يک نوک، پر و پاي پرده دار داشت پس پرنده بود؟ اما همچنين فلس داشت و در زير آب شنا مي کرد پس يک ماهي بود؟ آيا چون مو داشت و بچه به دنيا مي آورد پستاندار بود؟ جواب دادن به اينها ساده نبود و براي دسته بندي آنها زمان لازم بود. با اين حال تا زماني که اين کار انجام شود منطقي که برمبناي دسته بنديها قرار دارد تقريباً غيرقابل استفاده است. متفکران اروپايي از اعمال جستجوهاي منطقي به سوي مشاهده، ثبت گزارش، اندازه گيري و تنظيم آزمايشات رو آوردند. الگوهايي که از زمان پيتر آبرالد بر انديشه اروپايي غلبه داشت دچار اختلال شد و منطق دسته بندي تا اواسط قرن نوزدهم زماني که منشاء گونه ها اثر داروين چاپ شد، دوباره ظاهر نشد

يک نتيجه گيري

ساده است که با احساسي از برتري اخلاقي و فکري به مردان و زنان قرون وسطي نگاه کنيم. مطمئناً آنان مستعد بيرحمي بسياري بودند و به نحو عجيبي در برابر تشکيلات اجتماعي منفعل بودند که در آن عده معدودي از ثروتمندان و قدرتمندان مدعي بودند ساير افراد به طور ذاتي پست و حقير هستند. شايد بپرسيد چرا مردم درخواست آزادي و عدالت نداشتند، چرا آنان آموزش همگاني را بوجود نياوردند، چرا آنان زنان را عموماً در نقشي فرمانبردار نگه داشته بودند و چرا خيلي از مسائل ديگر در ان جامعه وجود داشت. آنان از بسياري جهات از ما متفاوت بودند و براساس هنجارهاي ما آنان در موقعيت پايينتري قرار داشتند اما مهم است دليل اين تفاوتها را بپرسيم

يک تفاوت در قانون بيرکنهد تجسم مي يابد. وقتي کشتي انگليسي بيرکنهد در حال غرق شدن بود همه تلاش مي کردند خود را به قايقهاي نجات برسانند. يک نفر فرياد زد زنان و کودکان اول! و پس از آن رسم سفر دريايي هميشه چنين بود. يک مرد يا زن قرون وسطي هيچ وقت انديشه براوردن چنين فريادي نداشت. يک کودک باري بر گردن جامعه است و لااقل در ده دوازده سال اول زندگيش بيشتر از آن که توليد کند مصرف مي کند. ولي مردان قوي هيکل سرمايه گذاريهاي اجتماعي هستند که بايستي از طريق توليد آنها سرمايه اش باز گردد. زنان جوان براي جبران تلفات جمعيت در جنگها، قحطيها، طاعون و ساير خطرات جاني لازم هستند اما آنها مردان بالغ زيادي توليد نمي کنند و بنابراين براي جامعه کم ارزشتر هستند. در قرون وسطي مردان وز نان جوان اولين کساني بودند که براي قايقهاي نجات فرا خوانده مي شدند و افراد خردسال و سالمند رها مي شدند. اين موضوع شايد براي شما بيرحمانه و غيرانساني به نظر برسد اما اين تنها به خاطر اين است که ثروت کافي داريد تا چنين اعتقادات متجملانه اي را مورد حمايت قرار دهيد و باور داشته باشيد راه درست برخورد با اين موضوع قانون بريکنهد است

فاصله اي که بين شما و مردان و زنان اروپاي قرون وسطي قرار دارد به طور عمده تفاوتي است که بين ثروت شما و فقر آنان قرار دارد. بسياري از شما خودرويي مي رانيد که موتوري با قدرت صد اسب دارد. کار يک مرد يک هشتم قدرت اسب تخمين زده مي شود بنابراين شما از معادل هشتصد برده براي جابجايي خود استفاده مي کنيد. اتاقهاي شما با چيزي معادل صدها شمع روشن مي شود و گنجه لباس شما بيش از آنچه که تمامي جمعيت يک روستاي قرون وسطي داشت پوشاک دارد. کاردهاي آشپزخانه شما از چنان فولاد مرغوبي ساخته شده اند که در قرون وسطي تنها يک شاه مي توانست از عهده مخارج مربوط به داشتن چيزي معادل آن برآيد. شما به مردان و زنان اروپاي قرون وسطي نگاه مي کنيد و جهالت، کثيفي و بيرحمي آنان را مي بينيد. اگر آنها مي توانستند به شما نگاه کنند تنها فردي را مي ديدند که نمي توانند ثروتش را تصور کنند. آنان همچنين شايد فکر مي کردند چرا شما بايد از چنين داراييهايي بهره مند شويد در حالي که آنان بسيار سخت تر و طولاني تر از شما کار مي کنند و با اين حال چيز چنداني براي نمايش دادن ندارند. و اگر شما مي توانستيد با آنان سخن بگوييد و به آنها بگوييد که دوست داريد مردم چطور رفتار کنند آنان با خود فکر مي کردند "البته همين طور است، وقتي ثروتمند باشي ساده است فداکاري کني و بخشنده و مهربان باشي. براي اصول انساني مترقي آنان چه اتفاقي مي افتاد اگر آنها در طول بيشتر زندگي خود گرسنه و سرمازده مي بودند؟

من فکر مي کنم سؤال اساسي اين است که چرا شما بسيار ثروتمندتر از آنان هستيد. جواب معمول اين است که شما از ميوه هاي تجارت جهاني و انقلاب صنعتي بهره مي بريد. اما هيچ کدام از اينها بدون کشف و استخراج منابع دنياي جديد رخ نمي داد. اين دليلي است براي اين که سال 1492 را تاريخ خوبي براي علامتگذاري پايان اعصار ميانه بدانيم. اين تاريخ همچنين آغاز غرش توسعه اقتصادي پانصد سال پس از آن براي اروپائيان و نوادگانشان بود. اما اين موضوعي متفاوت است

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

قهرمان ناشناس قصه ها

ماجراي نل رو يادتون مياد؟ يک دختر کارتوني که همراه پدربزرگش عازم سفري مي شه تا مادرش رو که در کودکي نل اونها رو ترک کرده بود پيدا کنه. اينها در عين حال از دو نفر که شخصيتهاي بد قصه بودند و قصد داشتند پدربزرگ نل رو بگيرند فرار مي کردند. يک مرد قوي هيکل هم که هميشه موهاش رو چشمهاشو پوشونده بود با همراهي دوست نل که يک پسربچه بود به طور ناشناس مسير حرکت نل و پدر بزرگ رو دنبال مي کردند و سعي مي کردند در ماجراهاي طول سفر به اونها کمک کنند. اين مرد حتي براي پسربچه اي که اونو همراهي مي کرد ناشناخته بود. نل پارادايس رو که شنيده بود مادرش اونجاست پيدا نمي کنه اما در نهايت مي فهمه اون مرد پدرشه. آدمي که در تمام طول قصه دورادور همراهيش مي کرد و بهش کمک مي رسوند

چند شب قبل مراسم عروسي خواهر بزرگترم بود. تقريباً در تمام طول دوران نامزدي خواهرم با خودم کلنجار مي رفتم که اين روش ازدواج کردن روش خوبي براي پيگيري زندگي نيست. زن بايد نقش فعالي در زندگي برعهده بگيره. زن بايد براي خودش برنامه زندگي طراحي کنه و برخوردي منطقي، منتقد و اقتصادي با زندگي داشته باشه. زن در قالبهاي سنتي و غيرمعقول خانواده فدا مي شه. زن امروز بايستي در برابر اينها به سمت نوعي موضع سرکش و شبهه افکن سير کنه. شب عروسي خواه ناخواه برخوردم کمي نسبت به جو سنتي خانواده خودم نرم تر و هماهنگ تر شد. با خودم گفتم امشب بايد همدلانه تر به ازدواج فکر کنم. بعداً که بعضي عکسهاي عروسي رو نگاه مي کردم روي عکسهايي که عروس رو در لباس عروس و زير تور سفيد نشون مي داد قفل مي شدم. قامت سفيدپوش عروس در حالي که صورتش اصلاً زير تور قابل تشخيص نيست ناگهان در ذهنم تبديل به يک شخصيت انتزاعي مي شد. و به اين شکل بود که ناخودآگاه ذهنم به سمت شخصيت اجتماعي تاريخي سنتي زن معطوف شد و ايده قهرمان ناشناس قصه ها در ذهنم تداعي شد

به دوراني برگشتم که مادر برام استعاره خداي گمشده زمين بود. خارج از همه قاعده هاي منطقي و احساسي، مظهر از خودگذشتگي، صبر و استقامت و اميد، شمعي که مي سوزه و به اطراف نور حيات و هيجان و شور مي بخشه. بعدتر که ياد گرفته بودم انتزاعي تر فکر کنم متوجه شدم اين خصوصيات مادرانه در واقع به نحوي در همه شبکه انساني زنان گسترده شده. احساس مي کردم روش زندگي زنان و روش فکري اونها تحت تأثير نقش مادرانه زن به طور عمومي چنين رنگ و بويي گرفته. درباره نقش سنتي زن، موضوع برام تداعي چند کلمه شعارگونه و تصنعي نبود، طوفان معني و احساسي بود که بايستي جذابيت و نفوذش رو در جريان وحشي زندگي واقعي چشيد. به تاريخ زندگي زن فکر کردم و چيزي که به عنوان ميراث روش زندگي و روش فکري زنانه به دوران ما رسيده. به شخصيتهاي خاموش و ناشناس داستان تمدن بشر فکر کردم که اگر هم در کتاب و نوشته اي بشه سراغي ازشون گرفت، اونها رو به شأن و شخصيت واقعيشون به رسميت نشناخته اند. شخصيتهايي که در متن واقعيت ديده نمي شوند و دست نامرئي شون در گشودن مشکلات، معجزه گر بوده. رفت و آمدشون در کوچه هاي ديروز و امروز ديده مي شه ولي درک نمي شه. زباني نيست که دغدغه ها و علايق اونها رو توضيح بده و منطقي نيست که شيوه استدلال اونها رو بياموزه

به کساني فکر کردم که تصور مي کنند با بردن زن در نقشي مردانه حق زن رو ادا مي کنند. کساني که تمامي تاريخ و سنت انديشه و رفتار زن رو به تمسخر مي گيرند. به جاي اين که بکوشند به منطق دروني زن راهي بيابند راه ساده تر رو برمي گزينند و با تحليلها و برنامه هاي خودشون هرچه ارزش و دستاورد زن بودنه رو تخطئه و تقبيح مي کنند. با خودم فکر کردم اين طور نگاه کردن به زن چه خيانت بزرگي به ارزشها و فداکاريهاي انساني و اونهاييه که در تاريخ همه زندگي بشر در اين فضا زيسته اند. چنين تعريفي از زن و چنين انتظاري از زن و تعيين چنين استانداردي براي زندگي زن چه دروغ و فريب کودکانه و ساده انگارانه و خوش خيالانه ايه

اين بار هم بر من روشنتر شد چالش زن در دنياي مدرن ارتباط نزديکي با چالش انسان در اين عصر ماشين و معادله داره. پس درود بر همه زنان عالم که نمايندگان انسان در برابر هجوم ماشين و اقتصاد افسارگسيخته اند

شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--اروپا در سپیده دم اکتشاف

اکتشاف دنيا جديد جامعه اروپايي رو به طور عظيمي تغيير داد و به طور مؤثري چيزي را که دوران مدرن خوانده مي شود پيش آورد. بياييد برخي از جنبه هاي عمده جامعه اروپا را در حدود سال 1475 در نظر بگيريم و سپس بپرسيم چگونه اکتشافات جديد اين مشخصات را تغيير دادند

مردم

از لحاظ فيزيکي بيشتر مردان و زنان قرون وسطي جوان بودند؛ 45% جمعيت زير پانزده سال سن داشتند. با توجه به استانداردهاي ما حتي شايد ثروتمندان فقير به نظر مي رسيدند و شايد فکر کنيم متوسط مردان و زنان به طور ناراحت کننده اي فقير بودند. بيشتر اروپائيان اغلب با شکم گرسنه به بستر مي رفتند و بيشتر آنان بيمار بودند. ناتواناييها و بيماريهايي بودند که فقط به دليل سوءتغذيه وجود داشتند. بسياري، از جمله زنان بالغ که دوره هاي خونريزي داشتند و موقع به دنيا آوردن بچه بطور معمول خون قابل توجهي از دست مي دادند کم خون بودند. رژيم غذايي نامتعادل و کم يد منجر به گواتر، اختلال کارکرد تيروئيد، سقط و نقصهاي جنيني مي شد. کمبود سبزيجات محتوي مقدار فراوان ويتامين در طي بيشتر دوره سال منجر به مشکلات دنداني و خم شدن پاها (ريکتز) و همچنين تعدادي از بيماريهاي پوستي از قبيل بري بري و اسکوروي مي شد. رژيم غذايي کم پروتئين منجر به استخوانها و عضلات ضعيف مي شد. شايد تصور کنيم دردهاي سخت گرسنگي مشکل سازترين جنبه اين وضعيت باشد، اما اين تصوير غلط است. اروپائيان از روي اجبار گرسنگي را به فضيلت تبديل کرده بودند. آنان سالهاي مذهبي خود را با روزه مي گذراندند و براي زاهدان مقدسي که در جهت تقليد از وسوسه مسيح با کنار گذاشتن گوشت تبديل به پوست و استخواني شده بودند احترام قائل بودند

افراد اندکي تا حد چيزي که ما شهروندان سالمند مي ناميم زندگي مي کردند. بيماريهاي معمولي از قبيل مالاريا و سل و امواجي از بيماريهاي همه گير از قبيل خيارکي، تيفوئيد، وبا و ساير بيماريهاي مسري اعضاي ضعيفتر جامعه قرون وسطي را مي کشتند. افزايش سن ضعفي به دنبال مي آورد که براي عده اندکي که در سنهاي پنجاه و شصت سال به دوران پختگي زندگي رسيده بودند درد بسياري داشت. با اين حال چنين دردهايي زياد طول نمي کشيدند و بيماريهايي بودند که از قبيل ذات الريه "دوستدار مردم سالمند" بود و سالمندان را با خود مي برد

با اين حال قسمت عمده مرگ و مير مربوط به نوزادان و کودکان کم سن بود. ميزان عمومي مرگ و مير چنان بالا بود که براي حفظ سطح جمعيت به طور شايع و مورد قبول، پسران و دختران را به محض اين که به بلوغ مي رسيدند دست اندرکار درست کردن بچه مي کردند. اين به معني آن بود که دختران اغلب در سن حدود سيزده سالگي مادر مي شدند و در سن چهل سالگي مي توانستند جده (مادرمادربزرگ) شوند. تحت چنين شرايطي و با وجود مسأله بيوگي و ازدواج مجدد، پيوندهاي خانوادگي چنان که امروز مستحکم و نزديک هستند نبود

به نظر مي رسد مردان و زنان اروپاي قرن پانزدهم قادر بودند محروميت فراواني را تحمل کنند اما اين کار توان بسياري از آنها را ضايع مي کرد. يکي از تصورات مرسوم و مورد قبول آنان درباره زندگي چرخ اقبال بود. آنان باور داشتند اين چرخ مردم را بلند مي کند اما سرانجام آنان را بر زمين خواهد کوبيد. بنابراين اروپائيان در استفاده از فرصتها وقتي سرراهشان قرار مي گرفتند بر يکديگر سبقت مي گرفتند. مثلاً مردم وقتي دوستان، همسايگان يا اقوام را از دست مي دادند براي شرط بندي کل زندگي خود آماده بودند. اگر آنها زندگي خود را به ارزاني نگه مي داشتند همين کار را با ديگران هم مي کردند. اروپائيان از لحاظ عاطفي، نسبت به مرگ خود وديگران برخوردي اهانت آميز داشتند، آماده قماربازي بر سر هر چيزي بودند، نسبت به باورهاي ديگران تحمل روا نمي داشتند و هنگام هيجان عاطفي آماده خشونت بودند

اقتصاد

اقتصاد آنان هنوز در کشاورزي غرق بود و زمين هنوز پايه ثروت بود اما فناوري کشاورزي ديگر کفايت تأمين غذاي مردم و ماده خام صنعتي را نداشت. نتيجه عمومي اين بود که جمعيت به سطوح بالايي رسيد اما کم وبيش در اين وضعيت پايدار بود. اين به معني آن بود که بازارهاي اروپايي که براي صدها سال در حال توسعه بودند شروع به ورود به دوران رکود کردند. توانايي اروپائيان براي تحريک مجدد رشد اقتصادي کارگر نبود و اين تا حدودي ناشي از اين مسأله بود که تبادل پول برمبناي طلا و نقره حقيقي بود و ميزان در دسترس اين فلزات که براي راه انداختن اقتصاد ضروري بود در نتيجه تجارت اروپائيان و تبادل طلا و نقره به جاي ادويه و شکر از شرق کاهش يافته بود

اين کمبود سرمايه جاري و رکود بازار مصرف داخلي منجر به رکود عمومي اقتصادي شد هرچند بسياري مناطق که قادر به رقابت در بازارهاي با تقاضاي بيشتر آن دوره بودند توانستند به رونق و شکوفايي برسند. رويکرد قديمي تعاوني به تجارت و داد و ستد که اتحاديه هاي صنفي سمبلش بودند اکنون با فردگرايي بازرگاناني که سرمايه کافي را براي کنترل توليد منطقه داشتند جايگزين شد. امور خيريه در زندگي اروپايي اهميت کمتري يافت و ثروت به طور فزاينده اي در دستان کمتري متمرکز شد

جامعه

جامعه آسمان تاريکي از عموم مردم فقيري بود که با ستاره هايي کم شمار از افراد ثروتمند مشخص مي شد. عليرغم تلفات گاه گاه ناشي از جنگها، قحطيها و بيماريها اروپا از جمعيت بيش از حدي رنج مي برد که خود را به شکل طبقه بزرگ هميشه بيکار نشان مي داد

تقريباً هميشه جنگهايي وجود داشت که طي آن شاه مي کوشيد برعليه يک نجيب زاده زمينخوار و طماع اقتدار خود را تحکيم نمايد. اروپائيان که قبلاً با خطوط پيش ملي از هم جدا شده بودند در حال تقسيم بندي براساس خطوط مذهبي هم بودند

زندگي فکري

زندگي هنوز تحت غلبه فلسفه الهي مبتني بر چنان واقعگرايي بود که در نهايت دستکاري منطقي دسته ها را مي پذيرفت. فلسفه الهي هنوز ابزار منطقي قدرتمندي بود اما از بسياري جهات با برخي سوالات مهم روبرو شده بود که به خوبي مي توانست با آنها مواجه شود. مسافران وسياحان اروپايي داستانهايي از موجودات و مخلوقاتي با خود مي آوردند که زودباوري اروپائيان را کش مي آورد و توانايي دانشمندان را براي قرار دادن آنها براساس فلسفه الهي در يک دسته مشخص به چالش مي گرفت. اروپائيان با شنيدن داستانهاي دور و اسرار آميز سرگرم و افسون مي شدند و اين داستانها تنها از طريق مشاهده مستقيم قابل تأييد و رد بودند. در نتيجه لااقل براي مدتي منطق به نفع تجربه به موقعيت دوم سقوط کرد. راهنماهاي اخلاقي نيز مشوش شده بودند. نه کليسا به اندازه کافي قدرتمند بود و نه ساير انديشه هاي مرتبط با اخلاقيات چنين قدرتي نداشتند تا بتوانند درکي از نيروهاي جديدي که دست اندر کار امور شده بودند (سرمايه داري، ملي گرايي، تجارت و علم) در اختيار اروپائيان قرار دهند

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۵

خرمالوی پاییزی

امروز در حال خوردن خرمالو بودم که ناخودآگاه منظره درخت خرمالو برام مجسم شد. من از نزديک زياد درخت خرمالو رو در حالي که ميوه هاش در اواسط پاييز رسيده و برگاش زرد شده يا ريخته نديده ام. ولي جسته گريخته و دورادور احوال پاييزي چنين درختاني رو درک کرده ام. حس خاص و کميابي داره. ميوه هاي تابستوني مثل سيب و گلابي و زردآلو که تو تابستون در حالي که درخت در اوج شادابيه مي رسند منظره مرسوم و معموليه که زياد ديده ايم. حجم وسيعي از برگهاي سرسبز با نقاطي از ميوه هاي زرد و قرمز، روزهاي آفتابي و پرجنب و جوش تابستوني باغ رو رنگي مي کنند. اما خرمالو اين طور نيست. رنگ تند قرمز خرمالو تو روزهاي سرد و ابري پاييزيه که روي هيکل نحيف و برهنه درخت، نگاهها رو به خودش جلب مي کنه. درخت عجيب خرمالو در دوران افسردگي و آزار، به طرز ناباورانه اي ميوه هاش رو که در دوران اوج بهار و تابستان پرورده و بار آورده، قبل از اين که به سکوت زمستون بپيونده به دست باد سوزدار پاييزي مي سپره. چنين رنگ و رويي و چنين ميوه هايي در چنين شرايطي که درخت درش به سر مي بره و فصل تجربه مي کنه عجيب و غيرمنتظره است

به اين اوضاع که فکر مي کردم ياد گرانادا (قرناطه) اسپانياي مسلمان افتادم. گرانادا آخرين شهر مسلمان اسپانيا بود که با اتحاد کاستيل و آراگون در سال 1492 سقوط کرد. روند فتح سرزمينهاي مسلمانان در اسپانيا از قرن يازدهم شروع شده بود و مسلمانان در آندلوس در طول قرنهاي متمادي بيشتر و بيشتر به سمت جنوب پسروي مي کردند. مسلمانان در اين آخرين پايگاه کوهستاني و در فصل پاييز تاريخ اسلام در اسپانيا، در حالي که در طي قرنها شاهد تجهيز و تصميم مسيحيان براي بيرون راندنشان از اسپانيا بودند و در حالي که عملاً در ناحيه اي کوچک از هر سو در محاصره سرزمينهاي شواليه هاي اسپانيايي بودند باز از خلق آثار بديع معماري و هنري چشم نپوشيدند و در اين کار چنان وسواس و دقتي به خرج دادند که گويا قصد دارند قبل از اين که يادشان از خاطره سرزمين اسپانيا پاک شود يادگاري درخور و متناسبي برجا بگذارند. قصر الحمرا در گراناداي قرن پانزدهم چنان ساخته شد که الگوهاي هنري و معماريش همچنان انگيزه بخش طراحان قرن نوزدهمي انگليس عصر ويکتوريا بود

بعد از فتح گرانادا بود که شاهان اسپانيايي با همدستي کليسا، با تعصب ديني و خشونت تمام برعليه مسلمانان و يهوديان دور جديدي از تفتيش عقايد رو آغاز کردند. اونها شايد يادشون رفته بود در اسپانياي مسلمان چطور مسلمان و يهودي و مسيحي در همزيستي مسالمت آميز و رشد و رونق و توسعه به سر مي برده اند. کتابخانه هاي بزرگ در آتش جهل اروپايي و تعصب مذهبي سوخت تا اروپاييان بتونن با سفرهاي دريايي دور و دراز خودشون داستان تاراج و کشتار خودشونو به اسم گستراندن مسيحيت در بين کافران در سرزمينهاي دورتري هم تکرار کنند. اروپا در برابر تمدن اسلامي در تناقض عجيبي گرفتار شده بود. از يک طرف دانشمندان تازه کارش که انديشه علمي و اصول تجربي رو از ترجمه هاي کتابهاي مسلمانان مي آموختند از ياد مي بردند به کسي که اصل ايده متعلق به او بوده اشاره کنند. از طرف ديگه همين افراد و همين نوشته هاي دست دوم از سوي کليسا به شعله هاي آتش سپرده مي شد. کالوين از شخصيتهاي مشهور اصلاح طلبي مذهبي اروپا و به صفت روشن انديشي مورد تحسين تاريخ مدرن غرب بوده. به دستور وي در اکتبر 1553 در ژنوا، سروتوس و کتابهاش به آتش کشيده مي شوند. گناه اين آدم اين بوده که در نوشته هاي خودش آراي ابن نفيس رو بعد از سيصد سال بازنويسي کرده بود

کي فکر مي کرد يه دونه خرمالو و حديث سوز سرماي زمستون اين همه داستان پرغصه و افسوس داشته باشه. اشکال نداره. داستان زمستون رو به ياد داشته باشيم تا از ياد نبريم بهاری که میاد چه شکليه

چهارشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--پادشاهیهای ملی 1400-1500

جنگهاي داخلي از پيامدهاي جنگ صدساله و جابجاييهاي اقتصادي دوران بودند. پايان جنگ صد ساله تعداد زيادي از سربازان حرفه اي را بيکار کرد و متمرکز شدن ثروت که مشخصه آن دوره بود پول را در دستان اشراف متشخص بزرگ جا داد. بدين ترتيب آنان قادر بودند دسته هايي از طرفداران را طي روندي به نام لباس و خرجي اجاره کنند که به سادگي به اين معني بود که اشراف متشخص به مستخدمين خود لباس فرم خدمت و هزينه اي براي گذران مي دادند. برخي اشراف متشخص به تنهايي قادر بودند چنان نيرويي گرد آورند که شاه را به چالش بکشند اما بيشتر اتحادهاي فاميلي پول و قدرت خود را به طور مشترک براي چنين هدفي به کار مي بردند. در سراسر اروپا خانواده هاي بزرگ اشراف متشخص با شاهان براي در اختيار گرفتن حکومت مبارزه مي کردند

پايان قرن پانزدهم شاهد اتمام اين جنگهاي داخلي بود

انگليس نبردي طولاني به نام جنگهاي گلهاي رز تجربه کرد که بين خانواده هاي لنکاستر و يورک درگرفته بود. نام اين جنگ مبتني بر اين حقيقت بود که رز سفيد نشانه خانواده يورک و رز سرخ نشانه خانواده لنکاستر بود. اين جنگها با جلوس هنري تودور به عنوان هنري هفتم و پايان سلسله پلانتاژنت در سال 1485 پايان يافتند

فرانسه به خاطر درگيري چندين نجيب زاده بزرگ دچار نابساماني شد اما دوک بورگوندي که منطقه اش تقريباً طي جنگ صدساله آسيبي نديده بود سرانجام به عنوان ثروتمندترين و قدرتمندترين تمامي آنان از جمله شاه خود را نشان داد. با اين حال در سال 1481 لويي يازدهم، شاه عنکبوت به تخت نشست. او که فردي کاملاً بدکار بود سياستمداري فوق العاده زيرک بود و توانست دوک، چارلز جسور را پس براند. چارلز در انديشه کنترل ايتاليا و ثروت آن بود و براي اين کار نياز داشت سوييس را تابع سازد. او با روش نظامي کهنه اي که در برابر کمانداران انگليسي در کرهسي، پواتيه و آگينکورت ناکارايي خود را اثبات کرده بود به دهقانان سوييس حمله کرد. اين روش نظامي در سوييس در سال 1476 ناکارايي خود را نشان داد. سوييسيها از ستونهاي متراکم پياده نظام مجهز به نيزه هاي بلند استفاده مي کردند و سواره نظام بورگوندي در برابر آنان ناتوان بود. بورگونديها شکست خوردند و دوک کشته شد. پياده نظام جاي سواره نظام را به عنوان مهمترين رسته نظامي در جنگ گرفت

اين جنگ تهديد بورگوندي را از بين برد اما لويي به امپراطور روم مقدس اجازه داد تا از موقعيت استفاده کند و خود امکان تقويت فرانسه را پيگيري نکرد. اما کاري که او کرد تقويت پادشاهي به روشي بود که پيش از آن هيچ گاه در اروپاي غربي ديده نشده بود. او ديگر براي حمايت از خود بر گردهمايي نمايندگان فرانسه وابسته نبود و مالياتهاي سنگيني وضع کرد. او از اين مالياتها براي توسعه دستگاه اداري مزدبگير و ارتش دائمي استفاده کرد

ماکسيميليان هاپسبرگ کنترل سرزمينهاي بورگوندي را در اختيار گرفت؛ بورگوندي، لورين، آلزاکه و هلند امروزي، بلژيک و لوکزامبورگ. اينها شايد ثروتمندترين سرزمينهاي اروپا بودند و وقتي ماکسيميليان امپراطور روم مقدس شد او دوباره قادر شده بود موقعيت خود را در آلمان به قدرت مسلط تبديل کند.
تا سال 1480 دوک مسکو تسلط مغولها را از بين برد و خود را تزار روسيه اعلام کرد

در اسپانيا دوره درگيريهاي شهري که با عنوان جنگهاي تراستاماران شناخته مي شدند با ازدواج فران و ايزابل به پايان رسيد. آراگون و کاستيل در سال 1469 با اين ازدواج متحد شده بودند و کار فتح مجدد را با فتح گرانادا در سال 1492 کامل کردند. فران و ايزابل با کليسا متحد شدند _از جايي که آراگون بسياري از بخشهاي ايتاليا را کنترل مي کرد اين کار ساده اي بود. آنان سرزمينهاي خود را با اخراج مسلمانان و يهوديان تصفيه کردند. آنان از تفتيش عقايد به عنوان پليس شخصي خود استفاده کردند تا به قدرتي که قوانين و رسوم کشوري به آنان نمي داد برسند. تا سال 1500 ثروتهاي آمريکا شروع به رسيدن به اسپانيا کرد و شاهان اسپانيايي را در اسپانيا مسلط کرده، اسپانيا را در اروپاي غربي براي دو قرن بعد به يکي از قدرتهاي عمده تبديل کرد
مي توان مروري کلي کرد. شاهان جديد تقريباً بسته به شرايط خود قدرت مطلق را در اختيار داشتند. پايه هاي قدرت آنان چه بودند؟
آنان براساس گردهمايي نمايندگان قدرت دائمي جمع آوري ماليات را به دست آوردند و بنابراين وابستگي کمتري به حمايت مردمي داشتند. آنان از اين درآمد براي پر کردن اطراف خود با کارکناني مزدبگير استفاده کردند: مأموران اداري از طبقه متوسط و ارتشهاي دائمي از سربازان حرفه اي. مديران حرفه اي آنان را قادر مي ساختند ثبت و گزارش مالي خيلي بهتري داشته باشند. آنان از کنترل اطلاعات براي افزايش باز هم بيشتر قدرت خود استفاده مي کردند

آنان از ضعف دستگاه پاپ براي کنترل کردن کليساهاي ملي خود استفاده کردند و از اين کار بهره فراواني عايدشان شد. آنان کنترل بيشتر متفکرين، معلمان، نويسندگان و مديران را در اختيار داشتند، در صورت نياز به ثروت کليسا دسترسي داشتند و مي توانستند دادگاههاي کليسا و موارد اعاده به قانون کليسا را کنترل کنند و از اين طريق محدوديتهاي سنتي که در برابر قدرتشان وجود داشت را کنار بزنند. آنان اغلب از تفتيش عقايد به عنوان پليس مخفي استفاده مي کردند و مي توانستند براي شکل دادن به افکار مردم طبق ميل خود بر روحانيون عرفي تکيه کنند

آنان از قدرت خود براي سرکوب شورشهاي عمومي (طبقات پايين) استفاده مي کردند و بدينوسيله حمايت طبقه متوسط را به دست مي آوردند و مي توانستند خود را به عنوان دفاعي بر عليه شورش و بي نظمي معرفي کنند. آنان از لحاظ اقتصادي آگاه بودند و از قدرت خود براي جمع آوري ماليات، تنظيم امور، واگذاري امتياز اقتصادي و کاهش هزينه ها در جهت ارتقاي اقتصادي حکومت خود استفاده مي کردند. تحت هدايت سلطنتي، اقتصاد اروپا شروع به خارج شدن از رکود عمومي قرن پانزدهم کرد

به طور عمومي مي توان گفت شاهان جديد مخلوقاتي سياستمدار بودند که نگراني اندکي براي رفتار اخلاقي و رفاه عمومي جز در حوزه حکومت خود داشتند. به قدرت رسيدن آنان پايان هرگونه آرمان اخلاقي در امور بين المللي را مشخص مي ساخت. آنان به اين علت عمده به قدرت فزاينده اي رسيدند که پادشاهي تنها تشکيلات اروپاي غربي بود که کاملاً از اعتبار ساقط نشده بود

هرچند جامعه قرون وسطي تا انتهاي قرن پانزدهم تا حدود زيادي تغيير کرده بود شرايط اساسي که بايستي خود را با آن تطابق مي داد --منابع محدود، جمعيت بسيار زياد، امواج گاه گاه بيماريهاي مسري، سرمايه ناکافي، بازارهاي محدود شونده-- تا حدود زيادي به همان شکل قبل موجود بودند. ظهور پادشاهيهاي ملي نکته مهمي بود اما در پايان قرون وسطي نقش قطعي نداشت

آنچه اهميت داشت اين بود که اين پادشاهيهاي ملي در حال پايه ريزي بنيانهاي حکومت مدرن بودند. هرچند شاهان تا امروز شايد قدرتمند به نظر برسند، قدرت آنان در واقع نسبتاً محدود بود. آنان عموماً زماني کار حکومت را شروع مي کردند که سوگند بخورند از آداب عمومي سرزمين خود تبعيت کنند و هميشه اشراف و روحانيتي وجود داشت که آماده بود تا در صورت تلاش آنان براي در اختيار گرفتن قدرت بيشتري نسبت به آنچه به طور سنتي مورد پذيرش بود با آنان مخالفت کنند. عمده ثروت کشور آنان در اختيار طبقه اشراف و کليسا بود و توانايي آنان براي ماليات گرفتن از اين ملاکان محدود بود. حمل و نقل و ارتباطات مشکل بود و شاهان انتظار نداشتند بتوانند رعاياي خود را در صورتي که نخواهند تبعيت کنند تحت کنترل در آورند. اگر شاهان تلاش مي کردند مالياتهاي جديد يا سنگيني اخذ کنند متوجه مي شدند نمي توانند مأموراني بيابند که بتوانند درآمد مورد انتظار آنان را جمع آوري و تأمين کنند. به طور خلاصه آنان تا حدود زيادي به همکاري رعاياي خود وابسته بودند

اين درباره حکومتهاي جديد صادق نبود. قلمرو قدرت مستقل از بين رفته بود و هيچ کس از قدرت دولت مرکزي معاف و مستثني نبود. مديران کارآمد که از سوي ارتش سلطنتي حرفه اي حمايت مي شدند قادر بودند اراده سلطنتي را حتي برعليه خواسته هاي توده هاي جمعيت تحميل کنند. با اين وجود شايد مهمترين نکته اين باشد که مردم اندک اندک اين تلقي را که بخشي از يک ملت هستند پيدا کردند. تا اين زمان، مردم هويت خود را براساس مذهب، حرفه و موقعيت اجتماعي خود به دست مي آوردند و نسبت به هموطناني از طبقه ديگر، احساس نزديکي بيشتري با بيگانگاني از طبقه يکسان داشتند. اين تفکر در حال از بين رفتن بود و آرمانهاي عمومي اروپاييان غربي نسبت به رفاه اختصاصي کشور خودشان اهميت کمتري مي يافت

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--اختلاف بزرگ کلیسایی 1378-1415

نوعي ناتواني عمومي در رهبري اروپاي قرن چهاردهم وجود داشت

الف: پادشاهي و اشرافيت

طبقه اشراف و شاهان به نظر مي رسيد در دفاع کردن مؤثر از سرزمينهاي خود ناتوان هستند. شاهان رعاياي خود را در درگيريهايي از قبيل جنگ صدساله گرفتار کردند. استراتژيست نظامي فون کلوسويتز اظهار کرده است جنگ سياستي است که ابزاري متفاوت به انجام مي رسد. چنين ديدگاهي اعتبار قابل توجهي دارد. مي توان گفت جنگ مي تواند به عنوان ابزاري در فيصله دادن تعارضاتي که با ابزارهايي صلح آميزتر قابل حل و فصل نيست مورد استفاده قرار بگيرد. اما رهبران بايستي قادر باشند زماني که جنگ در راستاي رسيدن به اهداف اوليه خود قرار ندارد خود را از آن رهايي بخشند. جنگ بين فرانسه و انگليس که در دوره هايي بسياري از ساير قسمتهاي اروپاي غربي را نيز درگير خود مي ساخت در حالي مدتها به طول انجاميد که هيچ راه حلي براي آن محتمل نبود. مردمي که مالياتهاي سنگيني براي حمايت از پادشاهيها و طبقه اشراف مي پرداختند کاري نمي توانستند بکنند جز اين که با خود بينديشند چرا اين گروهها نمي توانند از عهده مسؤوليتهاي خود در انجام کارکردهايي برآيند که به خاطر آنها به خود حق مي دهند مردم را به ماليات ببندند

علاوه بر اين مشکل با رواج هر چه بيشتر استفاده از تسليحات جديد طبقه حاکم _آنها که مي جنگيدند_ در حال از دست دادن برتري خود در ميدان جنگ بودند. بارها و بارها، اشراف زره پوش بوسيله دهقانان و نظاميان شهري که از کمانهاي بلند، کمانهاي متقاطع، تبرزين و باروت استفاده مي کردند کشتار شدند. طبقه اشراف فرانسه و انگليس تأثير بسيار اندکي در روند درگيري داشتند و در عوض به موقعيتي تغيير مکان داده بودند که بايستي به شاهان ماليات مي دادند تا آنها بتوانند ارتشهايي مزدور که به نظر مي رسيد در ميدان جنگ برتري يافته اند استخدام کنند

نه پادشاهي و نه طبقه اشراف به نظر مي رسيد توانايي در ارائه رهبري مؤثر در اين امر ندارند. شورش ژاکري در فرانسه و نقلاب دهقانان در انگليس هر دو شورشهايي انقلابي و ريشه اي بودند. هرچند آنها در رسيدن به اهداف خود ناموفق بودند رهبران آنها به چيزي کمتر از ريشه کني تمامي تشکيلات فئودال راضي نبودند

ب: طبقه متوسط

اتحاديه هاي صنفي که واحد اساسي سازمانبندي طبقه متوسط بودند براي عملکرد غيررقابتي در يک چارچوب عمومي اقتصاد رو به رشد طراحي شده بود. آنها قادر نبودند با بازارهاي راکد يا رو به کاهش قرن چهاردهم تطابق يابند. استادکاران اتحاديه هاي صنفي در سرتاسر اروپا، در تلاش براي حفظ موقعيت و استانداردهاي زندگي خود شروع به کاستن از هزينه نيروي کار از طريق بيگاري کشيدن از کارگران خود، کاهش توليد از طريق محدوديت دسترسي به عضويت اتحاديه، و کاهش هزينه هاي ضمني از طريق کاستن يا حذف مشارکتهاي اجتماعي سنتي خود کردند. آنان به آرامي در حال جايگزيني بوسيله تشکيلات سرمايه داري بودند. اتحاديه هاي بزرگتر براي در اختيار گرفتن کنترل سياسي شهرها برعليه اتحاديه هاي کوچکتر مي جنگيدند در حالي که هر دو بوسيله اشکال جديد و سرمايه دارانه توليد در حال ريشه کني و جايگزيني بودند. در طول زمان کارگران و صنعتگران دريافتند نفوذ و قدرت سياسي آنها به طور مداوم در حال کاهش يافتن است

اين درگيريها به صورت پنهان در زمان گسترش مرگ سياه در جريان بودند. هر دوي سرمايه داران و رؤساي اتحاديه هاي صنفي که رهبران طبقه متوسط بودند با وضعيتي روبرو شده بودند که طي آن کارگران دچار کمبود بودند، اما اين رهبران علاقه اي به افزايش هزينه نيروي کار از طريق پرداخت دستمزدهاي بالاتر نداشتند. آنان اين مشکل را با هم پيماني با طبقه اشراف حل کردند. اشراف مي بايستي از ابزارهاي لازم براي ثابت نگه داشتن دستمزدها در حد دوره پيش از طاعون حمايت مي کردند. اين اتحاد طبقه اي بوجود آورد که مي توان آن را به نام ثروتمندان نامگذاري کرد. اين طبقه از توده جمعيت جدا شده بودند و از حرکت به سوي هدف بازگرداندن شکوفايي و سعادت عمومي فاصله گرفته بودند. به نظر مي رسيد آنان قصد دارند با هزينه هرکس ديگري، بر ثروت و قدرت خود بيفزايند

ج: کليسا

کليسا در حالي که از ارائه رهبري در طي شرايط مشکل قرن چهاردهم فاصله بسياري داشت به طور يکنواخت در حال از دست دادن قدرت و اعتبار خود بود. در عمل، کليسا خود را اسير گرهي کليسايي کرده بود که پاپها قادر نبودند آن را باز کنند. پاپها در واقع با تلاش خود براي انجام دادن چنين کاري به نحو قابل ملاحظه اي در ايجاد بيماريهاي دوران سهيم شدند. ناتواني کليسا در ارائه رهبري و الگوي معنوي و اخلاقي در طي اين دوران برتمامي عناصر جامعه تأثير گذاشت

از ديدگاهي مي توان اين روند را متشکل از سه مرحله تبيين کرد

پاپ در آوينون (1305-1378

الف: کليسا در آوينون به عنوان عروسک فرانسوي تلقي مي شد که به خاطر نياز به پول به فساد کشيده شده است، در ارائه خدمات اجتماعي ناقص عمل مي کند، زياده رويهاي جنگ صدساله را محکوم نمي کند و از عهده مسؤوليتهاي خود در ارائه آيينهاي مذهبي براي تمامي مردگان و افراد محتضر در طي دوره مرگ سياه برنمي آيد

ب: کليسا از سوي گروههاي مختلف مورد حمله قرار گرفته بود
برخي مي خواستند کليسا ثروت و داراييهاي خود را رها کند زيرا مسيح و حواريون هيچ دارايي نداشتند
برخي ديگر ادعا مي کردند حکومت بايستي کليسا را کنترل و اداره کند
يا اين که يک کليساي سازمان يافته غيرضروري است زيرا خداوند درون هر شخص وجود دارد
يا اين که آيينهاي مذهبي غيرضروري هستند زيرا آنها فوق طبيعي نيستند و افراد مي توانند از طريق مراقبه به خدا دسترسي يابند
يا اين که کليسا از اعضاي خود تشکيل مي شود و رهبران در آن نقشي ندارند

ج: دستگاه پاپ با دفاع سرسختانه از حقانيت خود و حمله اي قدرتمند بر عليه منتقدان خود پاسخ داد. کليسا بر انحصار خود در انجام آيينهاي مذهبي تکيه کرد، از تفتيش عقايد براي خاموش کردن منتقدانش سود جست و بسياري از آنها را که معتقد به کم کردن از عملکردهاي کليسا بودند به کفرگويي متهم کرد

د: مي توان به طور کلي گفت کليسا بسياري از اقتدار اخلاقي خود را در اين دوره از دست داد

اختلاف بزرگ کليسايي (1378-1415

الف: با درگذشت گرگوري يازدهم در رم، بزرگان کليسا تحت فشار انبوه جمعيت رم مجبور به انتخاب يک پاپ ايتاليايي شدند. آنان اوربان ششم را به اميد اين که توصيه هاي آنان را عملي خواهد کرد برگزيدند. آنان در داشتن چنين اميدي اشتباه کرده بودند. اوربان تصميم گرفته بود هم پاپ و هم دستگاه اداري پاپ بايستي همچنان در رم اقامت داشته باشند و تهديد کرده بود که کالج بزرگان را به نحوي اصلاح حواهد کرد که نمايندگان ايتاليا به اکثريت بدنه آن افزايش يابند.بزرگان کليسايي فرانسوي که در کنترل پاپ جديد طبق آنچه اميدوار بودند ناتوان بودند از رم گريختند. بزرگان کليسايي ايتاليايي به طور طبيعي با قهرمان جديد رم باقي ماندند. وقتي بزرگان فرانسوي به جايي رسيدند که از قدرت پاپ و فشار جمعيت رم ايمن بودند، گرد هم جمع شدند و اعلام کردند انتخاب اوربان غيرمعتبر بوده و بي ارزش است زيرا آنها تحت فشار عمل کرده بوده اند. آنان نشست ديگري برگزار کردند و طي انتخابي ديگر يک فرانسوي را برگزيدند و به آوينون بازگشتند

ب: اين موضوع يک گره کور بوجود آورده بود. روحانيون مدتها و به سختي کار کرده بودند تا اصولي را طراحي کنند که طبق آنها کليسا بتواند مستقل از حکومت باشد، در اعمال خود نسبت به فرامين عرفي ايمن باشد، و پس از اين که پاپ به وسيله کالج بزرگان به عنوان اسقف رم برگزيده شد، قدرت مطلق و مسلط را در کليسا داشته باشد. از جايي که هيچ قدرت عرفي يا شخصي وجود نداشت که در امور کليسا نسبت به پاپ برتر باشد درنتيجه هيچ قدرت يا شخصي نمي توانست براي قضاوت درباره اعمال پاپ لياقت داشته باشد. اين به آن معني بود که هيچ قدرت يا شخصي وجود نداشت که شايستگي داشته باشد تعيين کند کدام يک از مدعيان مقام اسقفي رم، نيابت حقيقي مسيح را دارد

ج: وضعيت مالي کليسا در مجموع حتي نسبت به دوران پاپ در آوينون بدتر شده بود. اکنون دو پايتخت پاپ وجود داشتند که نيازمند نگهداري و اداره بودند، دو تشکيلات اداري کامل پاپ وجود داشتند که بايستي چنان که شايسته مقام و موقعيت پاپ بود تجهيز و نگهداري مي شدند. زماني که دو مدعي مقام پاپ با استفاده از ابزارهايي همچون شکوه و تجمل، هداياي مسرفانه، قيموميت و حمايت از اشراف و ارتشا در برابر يکديگر به رقابت پرداختند خالي شدن خزائن کليسا سرعت باز هم بيشتري گرفت

روشهاي ديگر رقابت هم وجود داشتند که دو رقيب به زودي برعليه يکديگر از آنها استفاده مي کردند. نه تنها هر کدام از تشکيلات پاپ طرف ديگر و روحانيون آن را کفرگو اعلام کرده بود بلکه به آن حد رسيدند که اعلام کنند هرکس آيينهاي مذهبي يک روحاني کفرگو _شما مي توانيد بخوانيد رقيب_ را قبول کند مورد طرد و لعنت الهي قرار خواهد گرفت. درک معني اين عمل مشکل نيست. از جايي که هر يک از پاپهاي رقيب از حمايت حدود نيمي از اروپا بهره مند بودند، نيمي از جمعيت مي توانستند از تبرک آيينهاي مذهبي يک روحاني حقيقي بهره مند شوند اما نيمه ديگر که در مراسم يک کفرگو شرکت مي کردند ملعون و محروم از لطف خداوند مي مردند. هر چند تمامي جمعيت اعمال مربوط به اظهار ندامت را به طور کامل انجام مي دادند، نيمي از آنها گناهانشان بخشيده مي شد، از تبرک و لذت بي حد آيينهاي مذهبي بهره مند مي شدند و با اميد قطعي به رستاخيز باشکوه و زندگي ابدي مي مردند اما روح نيمي ديگر از مردم مستقيماً به جهنم اول سقوط مي کرد تا در عذابي غيرقابل وصف که توأم يا لعنت تمامي ابديت بود براي هميشه زجر ببينند

اين موضوع براي باورمندان مذهبي به روشني امر مشکلي براي پذيرش بود و مشخص بود پاپ حقيقي هرکدام از مدعيان که مي بود براي نجات هزاران مسيحي باورمند و مانع شدن از افتادن آنان به جهنم ناتوان بود. بلکه حتي در واقع به فرمان پاپ حقيقي بود که آنها بايد به جهنم مي افتادند. دو راه براي حل اين تناقض وجود داشت. يکي اين بود که پاپ حقيقي بپاخيزد و بتواند کليسا را دوباره متحد کند. راه ديگر اين بود که نتيجه گرفته شود کليسا چنان که در حال حاضر فعاليت مي کند، تشکيلاتي ناکارآمد و غيرمؤثر مي باشد و بايستي سازمانبندي مجددي پيدا کند و اگر اين کار غير ممکن است بايستي سلسله مراتب کليسا از بين برود و نظريه حاکم به علت اين که براي سعادت شخصي غيرضروري است به کناري گذاشته شود. به طور طبيعي رهبران حاکم جامعه تصميم گرفتند انتخاب اول را دنبال کنند و پاپ حقيقي را بيابند

از چندين حاکم عرفي خواسته شد از اعمال قدرت و نفوذ خود براي فيصله دادن به موضوع استفاده کنند اما رهبران سکولار قبلاً خود وارد بازي شده بودند و تصميم گرفته بودند حمايت از کدام مدعي براي آنها منافع بيشتري به دنبال خواهد داشت. آنان علاقه اي به حمايت از رقيب خود نداشتند و بنابراين عملاً براي حل مشکل هيچ اقدامي نکردند. چهره هاي شناخته شده اي از هر دو پاپ خواستند براي صلاح مسيحيت حق خود را به ديگري تفويض کنند اما نتوانستند رقبا را متقاعد کنند

از هيئت تدريس الهيات دانشگاه پاريس براي تصميم گيري درباره اين موضوع نظرخواهي شد اما به هيچ نتيجه روشني نرسيدند. به اين نکته مي توان توجه کرد که اگر آنها يکي از اين دو را برمي گزيدند، طرف مقابل آنان را به طور جمعي و فردي طرد و لعنت مي کرد که اين مي توانست بر قدرت منطقي آنان تأثير بگذارد. با اين حال سؤالي که آنان بايد به آن جواب مي داند واقعاً اين نبود که کدام يک از مدعيان تخت سنت پيتر واقعاً گزينه مورد انتخاب خداوند که از طريق کالج بزرگان به انجام مي رسيد بود بلکه سوال اين بود که آيا آنان اين حق را داشتند که مشخصات و صفاتي تعيين کننده براي نائب مسيح وضع کنند. چنان که مستحضريد يکي از مدعيان بايستي پاپ حقيقي باشد و براي هيئت تدريس الهيات اين فرض که درباره ارزشگذاري اين فرد قضاوت کنند مي تواند گناه بزرگي باشد

برخي افراد تا آنجا پيش رفتند که به عنوان آخرين راه حل از افرادي که عموماً قديس تلقي مي شدند و تعداد اندکي نبودند نظرخواهي کنند. متأسفانه از آن تعداد افرادي که حاضر بودند نظر خود را ابراز کنند هيچ اکثريت مشخصي به نفع يکي از مدعيان شکل نمي گرفت. پاپ خودش، شاه و شاهزادگان، افراد ثروتمند و مشهور، افراد آموزش ديده و روحاني، هيچ کدام رهبري مورد نياز در اين مشکل را برعهده نگرفتند

در حالي که اعضاي کليساي حاکم در حال سعي و خطا براي تشخيص پاپ حقيقي از مدعي دروغين بودند، ديگران به اين موضوع رويکردهايي بنيادي تر در پيش گرفتند. براين اساس که مقام اسقف رم استخواني براي رقابت و مقامي براي کسب ثروت و جمع آوري ماليات نبود برخي از مردم اين دعوت را زنده کردند که کليسا بايستي به اصل فقر حواريون بازگردد و از اين جهت از مسيح و حواريون تقليد کند. متفکران و نويسندگان تأثيرگذار شروع به اين ادعا کردند که اقتدار شاهان بايستي نسبت به پاپ و نقش او به عنوان محافظ مردم برتري داشته باشد و حکومت بايستي مسؤوليت مراقبت و کنترل بر کارکردهاي کليسا را برعهده بگيرد. به طور کلي مي توان گفت اصلاح طلبان راديکال دوره آوينون دوباره قدرت گرفتند اما در مطرح کردن اين راه حل براي مشکل کند بودند و نظر آنان در آينده اي مورد انتظار قدرت گرفت

پاسخهاي مردمي نسبت به اين موقعيت ظهور کردند. اينها منتقدين کليسا و اعمال آن بودند که هيچ يک از دستگاههاي پاپ نيز به سادگي نمي توانستند آنان را خاموش کنند. برخي از اين منتقدين برخي از باورهاي پايه اي که بنيان قدرت و اعتبار کلييسا را حمل مي کردند مورد نظر قرار دادند. سرانجام ويسليف و هوس ادعا کردند که تبرک جستن در آيينهاي مذهبي که از نظر مديران کليسا در تداوم موجوديت کليسا نقشي اساسي داشته اند تنها مراسم گراميداشت برخي زا تجربه هاي مسيح بوده و هيچ قدرت فوق طبيعي ندارند

آنچه من از مولايم دريافت کردم و من آن را به تو مي بخشم اين است که مولايم مسيح در شبي که مورد خيانت قرار گرفت ناني برداشت و زماني که شکرگذاري کرد آن را شکست و گفت اين بدن من است که متعلق به توست. تو هم اين کار را براي به ياد داشتن من انجام بده

پاسخ بسياري از اعضاي جمعيتي که خود را بدون رهبر و تا اندازه اي بدون محدوديت مي يافتند اين بود که از جنبشهاي رازورزي و صوفيگري از قبيل تصوف رينالد از مايستر اکهارت استقبال کنند. جنبشهاي ديندارانه که در بين دهقانان گسترش يافتند احساس جديدي از دينداري فردي برانگيختند. تمامي اين جنبشها در گرايش به واگذاري تمامي قدرت روحاني سلسله مراتب کليسا به خود افراد مشابه يکديگر بودند. از بسياري جهات اين موضوع بنيان مفهوم "روحانيت جهاني تمامي باورمندان حقيقي" بود که عنصري اساسي در اصلاحات پروتستان در قرن آينده بود

در طي زمان شرايط فقط بدتر مي شد. هنوز دو مدعي پاپ وجود داشت و رقابت آنان فساد را در دستگاههاي مديريتي بيشتر کرده بود و علاقه به هر چيزي را غير از غلبه کردن بر رقيب کاهش داده بود. با گذشت زمان مصلحان گوناگون درباره اصولي مشترک و چگونگي عملي کردن آن اصول به توافق رسيدند. آنان بر اين اصل توافق کردند که اتحاد کليسا مبتني بر شخصي است که نماينده اعضاي آن است. بر اين اساس آنان ادعا کردند که يک گردهمايي عمومي قدرت عزل پاپها و تبيين ديگر مشکلات فرا روي کليسا را دارد. اين افراد به علت اصرار بر قدرت شورا به عنوان شوراييان شناخته مي شدند. اين گروه به زودي عملاً تمامي افرادي را که پيگير اصلاحات کليسايي بودند دربر گرفت

آنان از موضع خود که شوراي عمومي قدرت برتر را در داخل کليسا شکل مي دهد با استدلالهاي مختلف دفاع مي کردند

از کتاب مقدس: پول احساس کرد براي اين که گرويدن به دين مسيحيت از دين غير يهودي تأييد شود لازم است تأييد شوراي اورشليم به دست آورد

تاريخي: زماني که امپراطور کونستانتين از مسيحيان خواست تا مجموعه عمومي باورهاي خود را تنظيم کنند خواست تا شوراي نيشيا تشکيل جلسه دهد

شواهد موازي: شاهان ديگر هم که با الطاف خداوندي مدعي اقتدار برتر بودند، قدرت خود را با گردهمايي نمايندگان در امور مهم تقسيم مي کردند

فلسفي: نامگرايي که قبول آن حالتي عام مي يافت براين باور بود که حقيقت آن چيزي است که با خواست عمومي مستقر شود و مورد قبول واقع شود. عدالت بر قانون برتري دارد و عدالت يک سازه اجتماعي است

شوراي پيزا

نبايد تصور کرد تمامي رهبران درباره مسؤوليتهاي خود بي توجه بودند و تمامي روحانيون تنها علاقه مند سياست بازي پاپها بودند. بسياري از آنها در واقع از چگونگي موقعيت مطلع بودند و بيار علاقه مند بودند به دنبال راه حلي باشند. در واقع چند نفر از بزرگان کليسا، اعضايي از هر کدام از تشکيلات اداراي پاپ از دو طرف از اصول شوراييان استقبال کردند. آنان دور هم جمع شدند تا به عنوان يک شورا به مشکل پاپهاي رقيب رسيدگي کنند. من فکر مي کنم که منطق اين راه حل اين بود که اگر يک کالج بزرگان مي تواند به عنوان وسيله اي براي خواست خداوند در انتخاب نائب مسيح از ميان تعداد زيادي داوطلبان شبيه هم عمل کند پس همچنين خواهد توانست به عنوان وسيله اي براي خواست خداوند در جدا کردن گندم از کاه، گوسفند از بز، نائبان مسيح از مدعيان پوشالي عمل کند. اين منطق قابل قبول بود و اگر مرداني که در شوراي پيزا در سال 1408 دور هم جمع شدند براين اساس عمل مي کردند همه چيز مي توانست به خوبي پيش رود. با اين حال آنان با تلاش براي راضي کردن همه طرفين و عزل هر دو مدعي و انتخاب يک داوطلب جديد و مورد توافق به عنوان پاپ، مرتکب خطايي جدي شدند

تا حدودي اشاره شد که آنان با عزل هر دو مدعي مطمئناً به خود حق داده بودند يک پاپ واقعي را از تخت پايين کشند. با اين حال اين ضعف منطقي تفاوت چنداني پيش نياورد زيرا در هر حال يکي از مدعيان عنوان پاپ از تصميم شورا تبعيت نمي کرد و شرکت کنندگان و انتخاب کنندگان آنان را در همراهي با هرکس که از آنها حمايت کرده است و با آنها کار کرده است را مورد طرد و لعنت قرار مي دادند. اکنون سه مدعي پاپ وجود داشتند و وضعيت باز هم بدتر شده بود

براي شوراييان مشخص شده بود که اگر بخواهند به اهداف خود برسند بايستي قدرت عرفي را متشکل کرده و نسبت به توقيف مالياتها و داراييهاي پاپ تهديد کنند. تا سال 1415 مشکلات ناشي از پاپهاي سه گانه، کفرگويي و انقلاب چک، فساد کليسا و نگراني عمومي چنان آزاردهنده شده بودند که امپراطور روم مقدس حمايت خود را از شوراييان اعلام کرد و براي تشکيل يک شوراي جديد در شهر سلطنتي کونستانس اقدام کرد

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--ایجاد شکاف در جامعه 1350-1500

قرنهاي چهاردهم و پانزدهم شاهد تقسيم اغلب طبقات جامعه قرون وسطي به دو بخش نخبگان قدرتمند و توده هاي ضعيف بود

طبقه اشراف

در انگليس در سال 1100 حدود 5000 جنگاور فئودال وجود داشتند ولي در سال 1500 تنها 40 لرد از اين تعداد باقي مانده بود. توده طبقه اشراف شواليه هاي حومه هاي شهري بودند که تبديل متحدان طبقه متوسط شهري شدند. علل اين انشعاب در طبقه اشراف متعدد هستند

الف: روش زندگي براساس آيين نجابت پرهزينه شده بود
ب: سخاوت و گشاده دستي خودنمايانه تر شده و اهميت بيشتري در سمبلهاي زندگي اشرافي پيدا کرده بود. بسياري قادر به تأمين هزينه هاي ادامه اين روش نبودند
ج: طبقه اشراف جنگاور در نتيجه استفاده از باروت، تشکيلات پياده نظام و ارتشهاي دائمي اهميت خود را از دست دادند
د: بسياري از خانواده هاي اشراف با جنگ صدساله و جنگهاي داخلي پس از آن از بين رفتند
ه: سطوح بالاتر طبقه متوسط اکنون زمينها را مي خريدند و ثروت کمتري در اختيار طبقه اشراف بود تا از طبقه بزرگ جنگاوران حمايت کند
و: شاهان در خدمات نظامي و اداري نياز کمتري به طبقه اشراف داشتند
ز: رکود اقتصادي در بسياري مناطق طبقه اشراف محلي را ناتوان کرد

طبقه اشراف به دو دسته اشراف متشخص و ملتزمين محلي تقسيم شدند. اشراف متشخص ديگر زمينهاي خود را براي پرداخت هزينه هاي خدمتکاران اهدا نمي کردند

نتايج

سه طبقه از اشراف ظهور کردند

الف: طبقه ثروتمند و قدرتمند
ب: اشراف خواهان زمين
ج: کشاورزان خرده پا و خدمتکاران که ثروت و قدرت اندکي داشتند

همزمان آيين نجابت در حد تخيل و وسواسي گرانقيمت، تفصيل و پيچيدگي فراواني پيدا کرده بود. و يک سبک ادبيات محبوب و افسانه اي در حوزه آيين نجابت بوجود آمده بود. اين روند با ميگوئل سروانتس ساودرا (1547-1616) و داستان او به نام دوان کيهو تاي به پايان رسيد

طبقه متوسط

ما ديديم که پيش سرمايه داران شروع به جايگزيني اتحاديه هاي صنفي صنعتگران با سيستمهاي جديد توليدي کردند که عبارت بودند از کارخانجات و سيستم واگذاري. اين موضوع طبقه متوسط قرون وسطي را به شدت دچار تغيير کرد. شکافي بين اتحاديه هاي صنفي بزرگتر و کوچکتر پديد آمد و گاهي جنگهاي داخلي در شهرهاي قرون وسطي بين جمعيت بزرگ و جمعيت کوچک بوجود مي آمد. همچنين بين استادکاران اتحاديه ها و کارگرانشان فاصله ايجاد شد و در نتيجه يک طبقه کارگر شهري متولد شد. افتراق نوين بين مديريت و نيروي کار در همين دوره متولد شد

دهقانان

پس از گذشت قرنها که در طي آنها دهقانان از شرايط زندگي نسبتاً خوب و رو به رشدي بهره مند بودند، توده دهقانان به سمت فقر سوق داده شدند

درنتيجه رکود اقتصادي قرن پانزدهم، سرمايه داران شروع به خريد مزارع کردند تا مواد خام صنايع توليدي خود را توليد کنند (مثلاً زمينهاي کشاورزي به پرورش گوسفند اختصاص يافت). يک طبقه اشرافي زمين خوار مدعي حقوق فئودالي شدند که مدتها بود زمانش به سر آمده بود. طبقه متوسط متمول دور زمينها -جنگلها، مراتع، درياچه ها- که زماني جزو داراييهاي مشترک جوامع دهقانان بود حصار کشيدند. اين گونه جوامع از بين رفتند و اعضاي آن يا به سمت فقر و بيخانماني رانده شدند يا تبديل به کارگران مزدبگير مزارع شدند

نوسانات جمعيت که از يک سو نتيجه طاعون، جنگها و قحطيها و از سوي ديگر محصول نرخ بالاي تولد بود نيز بر ساختار جامعه روستايي تأثير مي گذاشت. زمينداران ديگر در عوض حق اجاره يا دريافت خدمات زميني واگذار نمي کردند بلکه تمايل داشتند از کارگران موقتي مزدبگير استفاده کنند. مزارع رها شده تبديل به چراگاههاي پرسود شدند و نياز به صرف نيروي کار ناچيزي داشتند و با افزايش مجدد جمعيت به عنوان زمينهاي قابل کشت تصاحب نشدند. زماني که جمعيت زياد بود مزدها پايين بودند و نيروي کار ارزان قيمت بود و نخبگان اجتماعي و اقتصادي در حالي که از قوانين مزد بالايي سود مي بردند، قوانيني وضع کرده بودند که حتي در هنگام کاهش جمعيت و کمبود منابع، حقوق کارگران را در حد پاييني نگه مي داشت. دهقانان اجاره نشين اخراج مي شدند و روستاها تخريب مي شدند تا کشتزارهاي متراکم و بزرگتري که توليد محصول منطقي داشتند جاي آنها را بگيرند. به طور عمومي تکيه بيش از آن که بر نيروي کار انساني باشد بر سرمايه، ماشين آلات و جانوران قرار گرفته بود

نتايج

دهقانان به دو گروه تبديل شدند؛ عده اندکي که زمين داشتند و عده فراواني که براي آنان کار مي کردند. يک طبقه کارگر روستايي ظهور کرد

نتيجه گيري

ظهور پيش سرمايه داري و ديگر عوامل در اواخر قرون وسطي شرايطي را بوجود آورد که در آن ثروت در دستان کمتر و کمتري متمرکز مي شد. نتيجه تقسيم جامعه بود به عده اندک نخبه اي که ثروت و قدرت را در اختيار داشتند و توده انبوهي که هيچ کدام را نداشتند. ساختار اجتماعي اروپاي قرون وسطي که متشکل از سه طبقه بزرگ بود که بوسيله کارکردهاي اجتماعيشان افتراق داده مي شدند -- طبقه اشراف مي جنگيدند، طبقه متوسط کالاها را توليد وانها را به محل مصرف منتقل مي کردند، دهقانان غذا توليد مي کردند-- به طور اساسي متحول شد. اکنون طبقات براساس قدرت اقتصاديشان افتراق داده شده و دو تا بودند -- آنان که داشتند و آنان که نداشتند. علاوه بر اين طبقات اجتماعي قرون وسطي از مرزهاي ملي فراتر مي رفتند. طبقه اشراف جنگاور فرانسه خويشاوندي نزديکتري با طبقه اشراف انگليس احساس مي کردند و کمتر چنين احساسي نسبت به جمعيت دهقانان خود داشتند. اين وضعيت به پايان رسيد و جمعيت اروپا به گروههاي ملي رقيب يکديگر تبديل شدند

آرمان اجتماعي قرون وسطي ايجاد يک هماهنگي پايدار در بين طبقات متفاوت بود. اين آرمان بعداً از بين رفت. در حالي که قرون ميانه به پايان مي رسيدند طبقات بالاتر براي سرکوب طبقات پايينتر هر چه بيشتر متمرکز مي شدند و در صدد بودند همچنان طبقات پايينتر با نگاهي به رقابتهاي بين المللي احساسي از همکاري با آنان داشته باشند و علاقه مند بودند اين احساس را تقويت کنند. هرچند شاهدي از وجود داشتن چنين جنبشي وجود ندارد، اما نجيب زادگان و سرمايه داران مانند همديگر فکر مي کردند که گروههاي محلي هستند که اعضاي يک تشکيلات تباني کننده بزرگ متشکل از اعضاي طبقات پايين اجتماع هستند. نام اين تشکيلات تباني کننده را جامعه برادران مي دانستند. اين تنها يکي از علائم تنشهاي پنهان موجود در جامعه اروپاي اوائل عصر جديد بود

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--جنگ صد ساله 1336-1465

علل

جنگ فلاندرز

فلاندرز تبديل به مرکز صنعتي شمال اروپا شده و از طريق توليد صنعتي پوشاک فوق العاده ثروتمند شده بود. فلاندرز قادر نبود پشم کافي براي ارضاي بازار خود توليد کند و پشم مرغوب را از انگليس وارد مي کرد. انگليس براي مبادلات خارجي خود وابسته به اين تجارت بود. در طي سده 1200 طبقات بالاي انگليسي سبک زندگي نورمن پيدا کرده بودند و از آبجو به شراب (انگوري) تغيير رژيم داده بودند

توجه کنيد که آبجو و شراب انگوري عناصر بسيار مهمي در رژيم غذايي قرون وسطي بودند. هر دو محتوي ويتامين و تشکيلات مخمري بودند که به خصوص در طي فصل زمستان از طريق ساير عناصر رژيم غذايي تأمين نمي شدند. علاوه بر اين نگهداري غذا در آن دوران مشکل مهمي بود و الکل موجود در آبجو و شراب انگوري تأمين کننده مقدار زيادي کالري به شکلي غيرگرانقيمت و مؤثر بود. مردم البته در طي قرون وسطي باده گساري مي کردند ولي عده زيادي توانايي مالي چنين کاري را نداشتند. آبجو و شراب به عنوان منابع غذايي ارزشگذاري شده و به همين ترتيب قيمت گذاري مي شدند

مشکل اين بود که هرچند بسياري از انگليسيها طالب شراب بودند، اما انگليس نمي توانست براي توليد شراب انگور پرورش دهد و مجبور بود آن را وارد کند. يک تجارت سه جانبه ظهور کرد که طي آن پشم انگليس در برابر پوشاک فلاندرز مبادله مي شد. اين پوشاک به جنوب فرانسه مي رفت و در برابر شراب مبادله مي شد. شراب سپس به مقصد انگليس و ايرلند بارگيري مي شد و به بنادر دوبلين، بريستول و لندن مي رسيد

اما کنتهاي فلاندرز کارگزاران شاه فرانسه بودند و طرف فرانسوي در تلاش بود کنترل منطقه را در دست بگيرد تا ثروت آن را در اختيار بگيرد. انگليسيها نمي توانستند اجازه چنين کاري را بدهند چون اين به معني آن بود که شاه فرانسه منبع اصلي تبادل خارجي آنان را در اختيار خواهد گرفت. به زودي جنگي داخلي در فلاندرز بوجود آمد. طبقه متوسط صنعتگر از سوي انگليس و طبقه اشراف زميندار از سوي فرانسه حمايت مي شد

مبارزه براي تحت کنترل گرفتن فرانسه

شاه انگليس زمينهاي زيادي در فرانسه به خصوص در منطقه حاصلخيز جنوب در اختيار داشت. اين زمينها زماني تحت اختيار انگليسيها در آمدند که اليانور از آکيتان، ميراثبر زن اين منطقه با هنري دوم از انگليس در اواسط قرن دوازدهم ازدواج کرد. هميشه در امتداد جبهه هاي فرانسوي-انگليسي درگيري وجود داشت و شاهان فرانسه بايستي هميشه نگران تهاجم انگليسيها از جنوب مي بودند. آنها بين دو لبه يک انبر، فلاندرز در شمال و انگليسيها در جنوب گير کرده بودند

اتحاد آلد

فرانسويها با ايجاد يک انبر ديگر به اين تهديد پاسخ دادند. آنان طي معاهده اي با اسکاتلنديها متحد شدند. اين اتحاد به خوبي تا قرن هيجدهم پا برجا بود. بنابراين انگليسيها از جنوب با فرانسويها و از شمال با اسکاتلنديها مواجه بودند

جنگ براي کانال و درياي شمالي

انبر فرانسوي تنها زماني کار مي کرد که فرانسويها بتوانند از کانال انگليس (فرانسويها آن را کانال مانش، آستين لباس مي خوانند) عبور کنند و انگليس را مورد تهاجم قرار دهند. از سوي ديگر انگليس تنها زماني مي توانست از متحدان خود در فلاندرز حمايت کند که بتواند از طريق درياي شمالي برايش کمک ارسال کند و علاوه بر اين تجارت انگليس وابسته به جريان آزاد تردد دريايي از طريق کانال بود. در نتيجه فرانسويها مکرراً مي کوشيدند قدرت برتر را در دريا در اختيار بگيرند و انگليسيها به طور ثابت در برابر آنان مقاومت مي کردند. هر دو طرف در زماني که اجازه سلطنتي براي تهاجم به کشتيهاي يکديگر نداشتند، نيروهايي را که دزدان دريايي بودند بر عليه يکديگر به کار مي گماشتند. و هميشه درگيريهاي دريايي مکرر در اين آبهاي محدود در جريان مي بود

تقابل سلسله هاي شاهان

آخرين فرزند شاه فيليپ چهارم (عادل) در سال 1328 در گذشت و در نهايت پس از حدود 350 سال امتداد وراثت مردانه خانواده کاپتين قطع شد. با اين حال فيليپ يک دختر داشت. اين دختر، ايزابل با شاه ادوارد دوم از انگليس ازدواج کرده بود و شاه ادوارد سوم فرزندشان بود. به اين ترتيب او نوه فيليپ بود و جانشين او در خط مستقيم وراثتي از طريق دخترش محسوب مي شد. فرانسويها نمي توانستند تحمل کنند که ادوارد ممکن است شاه فرانسه شود و از اين جهت وکلاي فرانسوي برخي قوانين قديمي فرانسوي را مطرح کردند که به نام قانون ساليک بود. اين قانون بيان مي کرد داراييها (شامل تخت سلطنتي) نمي تواند از طريق يک زن به ارث برده شود. بنابراين فرانسويها تاج شاهي را تقديم فيليپ از والوا کردند که از عموزاده هاي فيليپ چهارم بود. در هر صورت ادوارد سوم ادعايي معتبر براي تخت سلطنتي فرانسه داشت که اگر مي خواست مي توانست آن را پيگيري کند

روحيه تهاجمي انگليس

اگرچه فرانسه پرجمعيت ترين (جمعيت بيست ميليون نفري در برابر جمعيت 4-5 ميليون نفري انگليس) و همچنين ثروتمندترين کشور اروپاي غربي بود، انگليس نيز دولت مرکزي مقتدر، تعداد انبوهي سربازان کهنه کار در مرزهاي ولز، اسکاتلند (و نيز ايرلند)، اقتصادي رو به رشد و شاهي محبوب داشت. ادوارد براي جنگ با فرانسه مصمم شده بود و رعايايش کاملاً آماده بودند تا از شاه جوان خود(در آن زمان تنها هيجده ساله بود) حمايت کنند

دوران جنگ

جنگ با شدت تمام در سال 1340 آغاز شد. فرانسويها يک ناوگان عظيم فراهم آورده بودند تا از لشکري که از طريق آن در نظر داشتند هرگونه مقاومت را در فلاندرز در هم بکوبند حمايت کند. زماني که کشتيها به طور متراکم در اسلويز در هلند جديد لنگر انداخته بودند انگليسيها حمله کردند و با استفاده از کشتيهاي آتشين آنها را نابود کرده و در جنگي که بر روي عرشه کشتيهاي لنگر انداخته، شبيه يک جنگ زميني بر روي يک ميدان جنگ چوبي، رخ داد پيروز شدند. اکنون انگليسيها کنترل کانال و درياي شمالي را در اختيار داشتند. آنان از تهاجم فرانسويها در امان بودند و هر زمان يم خواستند مي توانستند به فرانسه حمله کنند. مي شد انتظار داشت جنگ در خاک فرانسه با هزينه فرانسويها و به ضرر آنها انجام مي شد

ادوارد در سال 1345 به شمال فرانسه حمله کرد. مرگ سياه فرا رسيده بود و ارتش او با اين بيماري تضعيف شد. در حالي که نيروهاي انگليسي مي کوشيدند خود را به نحو امني به استحکامات بندري کانال برسانند نيروهاي فرانسوي تلاش مي کردند آنان را وادار به جنگ کنند. نيروهاي انگليسي سرانجام در سواحل دريا گير افتادند و در محلي به نام کرهسي در برابر يک ارتش بسيار برتر فرانسوي قرار گرفتند. لشکر ادوارد يک نيروي ترکيبي بود: کمانداران، تبرزين داران، پياده نظام سبک و سواره نظام. فرانسويها برعکس بر نيروي سنتي سواره نظام فئودال خود تکيه کرده بودند. کمانداران انگليسي مجهز به کمانهاي بلند شده بودند که قدرت نفوذکننده زيادي داشتند. اين اسلحه گاهي مي توانست شواليه هاي زره پوش را از پاي درآورد و اغلب اوقات اسبهاي آنان را مي کشت. جنگ براي فرانسويها تبديل به يک فاجعه شد. انگليسيها بر ستيغ يک تپه موضع گرفتند و سواره نظام فرانسوي کوشيد از شيب تپه بالا رود تا خود را به حريف برساند. شيب طولاني و زمين خيس منطقه اسبهاي فرانسوي را خسته و کند کرد و به کمانداران و سربازان پياده انگليسي فرصت زيادي براي تخريب رده هاي سواران فرانسوي داد. آن تعداد کم شمار فرانسوي که خود را به ستيغ تپه رسانده بودند خود را در برابر حصارهايي قوي يافتند و زماني که سعي مي کردند به عقب برگردند از سوي شواليه هاي اسب سوار کم شمار ولي تازه نفس مورد حمله قرار مي گرفتند

در هر صورت فرانسويها وقتي حدود ده سال بعد در در پواتيه (1356) در موقعيت جنگي بسيار مشابهي قرار گرفتند همان روشهاي قبلي را که در کرهسي استفاده کرده بودند به کار بستند و به همان شکل نتايج نااميدکننده اي گرفتند. شاه فرانسه و بسياي از اشراف اسير شدند و تعداد بسيار زياد ديگري کشته شدند. روش جنگي فئودالي که در آن شواليه ها براي افتخار و درخشش مي جنگيدند کهنه شده و زمانش گذشته بود. اولين مرحله جنگ با معاهده اي در سال 1360 به پايان رسيد اما فرانسه همچنان در شرايط سختي به سر مي برد. انگليسيها مزدوران جنگجويي را به کار گرفته بودند که ديگر در زمان صلح پولي به آنها پرداخت نمي شد و بنابراين براي گذران به دزدي و غارت در کشور دست مي زدند. بسياري از دهقانان فرانسوي مشکل مي توانستند افتراقي بين جنگ و اين گونه صلح کردن تشخيص دهند

پايان درگيري

در حالي که درگيريها ادامه مي يافت انگليسيها بتدريج پس رانده مي شدند. آنان زمينهاي فرانسوي کمي براي حمايت از تلاشهاي جنگي خود در اختيار داشتند و جنگ براي آنان در حال پرهزينه تر شدن بود. اين موضوع درگيريهايي خانگي براي انگليسيها بوجود آورد مانند شورش دهقانان سال 1381 و آغاز جنگهاي داخلي

با اين حال در زمان حکومت هنري پنجم انگليسيها دوباره حمله کردند. در آگينکورت که خيلي از کرهسي دور نيست، فرانسويها دوباره روشهاي جنگي قديمي و سازمان جنگي فئودال خود را بکار بستند و دوباره به نحو فاجعه باري شکست خوردند (1415). انگليسيها بسياري از زمينهايي را که از دست داده بودند مجدداً بدست آوردند و آرامشي جديد براساس ازدواج هنري با يک شاهزاده فرانسوي، کاترين پديدار شد. اين اتفاقات الهامبخش طرح اوليه شکسپير براي نمايشنامه هنري پنجم بود. با درگذشت هنري در سال 1422 جنگ از سر گرفته شد

در سالهاي بعد در بين فرانسويها نوعي احساسات مبتني بر هويت ملي گسترش يافت. اين موضوع به عنوان مثال از طريق ژاندارک تجسم يافت. او يک دختر دهقان بود که سپاهيان فرانسوي را در برابر انگليسيها به پيروزي رساند تا اين که بوسيله انگليسيها دستگير شد و به عنوان يک جادوگر سوزانده شد. فرانسويها اکنون اتحاد بيشتري داشتند و شاه فرانسه قادر بود تا حدود زيادي براساس الگوي انگليسيها، ارتشهاي بزرگي جمع آوري کند. علاوه بر اين دولت فرانسه شروع به شناخت روشهاي جديد جنگي کرد و فرماندهان جديد نظامي از قبيل برتران دو گوسلين شروع به استفاده از روشهاي جنگهاي نامنظم و کوچک کردند

جنگ سالها طول کشيد. در حقيقت جنگ تنها تا سال 1465 که انگليسيها از کالايي، آخرين پايگاهشان در خاک اصلي فرانسه بيرون رانده شدند ادامه نيافت. آنها هنوز جزاير کانال، آخرين بقاياي تصرفات امپراطوري قرون وسطاي انگليس از فرانسه را در ختيار داشتند

نتايج

اين نشانگر پايان تلاشهاي انگليسيها براي درگيري در حوزه جنگ زميني بود. آنان شروع به تمرکز بيشتر براي به دست آوردن تسلط دريايي کردند. با ازدواج هنري پنجم با خانواده والوا، امتدادي ارثي از يک اختلال ذهني وارد خانواده سلطنتي انگليس شد. پيشرفتهاي قابل توجهي در فناوري نظامي و علم در آن زمان به دست آمده بود و اعتبار نظامي شواليه هاي فئودال به طور کامل ساقط شد. رسته هاي شواليه ها درگير موجي از جنگهاي داخلي شدند که به کشورهاي مختلف اروپاي غربي گسترش يافته بود. کشورهاي اروپايي شروع به ايجاد ارتشهاي حرفه اي دائمي کرده و دولتهاي نويني که براي نگهداري چنين نيروهايي ضروري بودند بوجود آوردند

با اين حال از منظر قرن چهاردهم مشخصترين نتيجه اين بود که در زماني که مردم اروپاي غربي در شرايطي ناگوار به رهبري نياز داشتند، اشراف و رهبران عرفي جامعه مشغول جنگ با يکديگر بودند

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

جمعه، آبان ۲۶، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--قحطی بزرگ 1315-1317 و مرگ سیاه 1346-1351

قرن چهاردهم دوران فجايع بود. برخي از آنها بوسيله انسان بوجود آمده بودند مانند جنگ صدساله، پاپ در آوينون و اختلاف بزرگ کليسايي. اينها بوسيله انسان بوجود آمده بودند و ما کمي بعدتر آنها را بررسي مي کنيم. دو فاجعه کم وبيش طبيعي هم بوجود آمدند که مي توان تصور کرد هر کدام از آنها حقيقتاً براي تبديل کردن قرون وسطي به عصر تاريکي کفايت مي کردند: قحطي بزرگ و مرگ سياه. هرکدام از آنها مسبب مرگ ميليونها نفر شدند و هر کدام به نحوي به شکلي متأثرکننده وجود آسيب پذيريهاي جديد در جامعه اروپاي غربي را نشان دادند. اين دو با يکديگر جمعيت اروپاي قرون ميانه تحت فشار زيادي قرار دادند و سبب شدند بسياري از مردم مؤسسات کهنه اجتماعي را به چالش بگيرند و در ارزشهاي سنتي شک کنند و از اين طريق اين بلايا مسير توسعه اروپا را در بسياري زمينه ها تغيير دادند

قحطي بزرگ سال 1315

توماس مالتوس (1766-1834) يک اقتصاددان سياسي انگليسي يک رساله قدرتمند به نام نوشته اي درباره جمعيت نوشت. مالتوس در اين اثر اظهار کرد از جايي که توليد به صورت تصاعد حسابي افزايش مي يابد ( 2، 4، 6، 8، 10) و جمعيت به صورت تصاعد هندسي زياد مي شود ( 2، 4، 8، 16، 32) جمعيت يک منطقه يا جهان در نهايت تا جايي افزايش مي يابد که منابع کافي براي حمايت از آن وجود نداشته باشد. از سالهاي 800 تا 1300 مجموع توليد اروپا به صورت يکنواختي افزايش يافت. هرچند کمبودهاي غذايي منطقه اي که در آن بسياري از مردم از گرسنگي مي مردند وجود داشتند اما استانداردهاي زندگي در اروپاي غربي به طور کلي عليرغم افزايش يکنواخت جمعيت رو به بهبود بود

با اين حال تا اوائل قرن چهاردهم جمعيت تا چنان حدي افزايش يافت که زمين تنها در بهترين شرايط مي توانست منابع کافي براي حمايت از آن را تأمين نمايد. ديگر هيچ حاشيه مطمئني براي در نظر گرفتن نارسايي در توليد محصول يا حتي ضايعات محصول توليد شده وجود نداشت. در همين زمان آب و هواي اروپاي غربي در حال طي کردن دوره اي از تغييرات خفيف بود که طي آن تابستانها خنکتر و مرطوبتر شده و طوفانهاي پاييزي زودتر شروع مي شدند. شرايط ديگر براي کشاورزي مطلوب نبود

ما توجه کرديم که قبل از اين هم قحطي وجود داشت اما هيچ کدام چنين جمعيتي را تحت تأثير قرار نمي دادند و چنين به طول نمي انجاميدند. يک بهار پرباران در سال 1315 شخم زدن تمامي مزارعي را که براي کاشت آماده بودند غيرممکن ساخت و بارانهاي سنگين موجب فساد بخشي از بذرها شد قبل از اين که بتوانند جوانه بزنند. برداشت محصول بسيار کمتر از حد معمول بود و منابع غذايي بسياري از خانواده ها به سرعت تمام شدند. مردم تا جايي که مي تونستند از جنگلها غذا جمع آوري مي کردند: ريشه ها، گياهان و علفهاي خوراکي، دانه هاي خوراکي و پوست درختان. هرچند بسياري از مردم در نتيجه سوءتغذيه بسيار ضعيف شدند اما شواهد تاريخي نشان مي دهد تعداد نسبتاً اندکي مردند. با اين حال بهار و تابستان سال 1316 باز هم سرد و نمناک بودند. خانواده هاي دهقانان اکنون توان کمتري براي کاشت زمينهايي که به محصول آن براي جبران کمبودهاي گذشته نياز بود داشتند. آنان در انبار خانه غذاي بسيار کمتري براي نگهداشتن خود تا زمان برداشت محصول بعدي داشتند

تا بهار سال 1317 تمامي طبقات جامعه تحت تأثير قحطي قرار گرفته بودند و چنان که مي توان انتظار داشت طبقات پايينتر بيشتر از همه در فشار بودند. جانوران باربر کشتار شدند، بذرهايي که براي کاشت محصول به کار مي رفتند خورده شدند، نوزادان و کودکان جوانتر به حال خود رها شدند. بسياري از سالمندان به طور داوطلبانه از گرسنگي مردند تا شايد اعضاي جوانتر خانواده براي کار کردن دوباره بر روي مزارع زنده بمانند. گزارشات فراواني از آدمخواري وجود داشت هرچند هيچ کس نمي توانست بگويد اين موضوع به سادگي شايعاتي بيش نيست

شايد داستان هنسل و گرتل را به ياد آوريد. آنان در زمان يک قحطي بوسيله والدين خود در جنگل رها شدند و بوسيله يک پيرزن که در کلبه اي از نان زنجبيلي و آب نبات زندگي مي کرد مورد دعوت قرار گرفتند. آنان ديدند که پيرزن چوب از جنگ مي آورد و در اجاق آتش روشن مي کند. اما بعد متوجه شدند او براي کباب کردن و خوردن آنها نقشه مي کشد. گرتل از زن مي خواهد داخل اجاق را نگاه کند تا ببيند آيا به اندازه کافي داغ شده است و سپس او را به داخل هل مي دهد و در را به شدت مي بندد. مانند بسياري از داستانهاي افسانه اي گريم اين داستاني نسبتاً قديمي است اما تصويري از احتمالات وحشتناکي است که افسانه هاي کهن کودکان از آنها مملو است

آب و هوا تا تابستان 1317 به الگوي طبيعي خود بازگشت اما مردم اروپا قادر نبودند به سرعت روند بهبودي را طي کنند. عامل مهمي که در اين وضعيت سهيم بود فقدان دانه هايي بود که مي بايستي به عنوان بذر به کار روند. هرچند تاريخ نگاران هنوز از صحت اعداد مطمئن نيستند اما به نظر مي رسد گزارشات آن زمان نشان مي دهند يک پيمانه بذر براي توليد چهار پيمانه گندم لازم بود. در دوران اوج گرسنگي در اواخر بهار 1317 مردمي که از گرسنگي مي مردند بسياري از دانه هايي را که به طور طبيعي به عنوان بذر کنار گذاشته شده بودند و همچنين جانوران باربري را که براي شخم زني لازم داشتند خورده بودند

علاوه بر اين هرکدام از افراد و جانوران باقي مانده به سادگي چنان ناتوان بودند که نمي توانستند به طور مؤثري کار کنند. همچنين حدود ده تا پانزده درصد از جمعيت در اثر ذات الريه، برونشيت، سل و ديگر بيماريهايي که به خاطر ضعف بدني ناشي از گرسنگي افراد تبديل به بيماريهايي مرگبار شده بودند مردند. و بدين ترتيب جمعيت کمتري که نياز به غذا داشت باقي ماند. بنابراين اروپا قادر بود دوباره خود را بازيابد هرچند اين روند کند بود

تنها تا سال 1325 بود که منابع غذايي به حد تقريباً طبيعي بازگشتند و دوباره افزايش جمعيت شروع شد. با اين حال اروپائيان به شدت تکان خورده بودند. در زمان قحطي نرخ مرگ و مير بالا بود و حتي اشراف و روحانيون از گرسنگي مي مردند. اکنون جهان نسبت به دوران پيش از قحطي بزرگ، ثبات و نجابت کمتري نشان مي داد. افسانه مردمي ديگري که در حدود اين زمان ظهور يافت و ظهور رويکردي جديد و وحشي تر را در ميان مردم نشان مي داد داستان موش برج بينگن بود

سرزمين شاهزاده-اسقف بينگن، منطقه اي در ساحل راين و بالاي کولون به سختي از کمبود برداشت محصول در رنج و فشار بود و غذا بسيار کم بود. با اين حال اسقف از همه خواسته بود اجاره و ماليات کامل خود را به صورت نقدي و جنسي بپردازند. او سپس از پول خود براي خريد غذايي که در بازار باقي مانده بود استفاده کرد و تمام آن را در برجي در قلعه خود که محل زندگيش بود ذخيره کرد. او همه وابستگان و خدمتکاران خود را اخراج کرد و سپس تمامي دروازه ها و درهاي برج را بست و قفل زد تا مطمئن شود مردم تلاش نخواهند کرد وارد شوند و غذايي را که او در آنجا اندوخته است بدزدند. اما او نيازي به نگراني در اين مورد نداشت. مردم همگي منطقه را ترک کرده بودند. آنان تمامي علفها و دانه هاي زمين را خورده بودند. برخي مرده بودند و بقيه فرار کرده بودند و اسقف را به عنوان تنها آدم زنده بينگن برجا گذاشته بودند. درست زماني که او به خود تبريک مي گفت که به اندازه کافي زيرک بوده است که بتواند قحطي بزرگ را در راحتي سپري کند، صداهايي از بيرون و در پشت درها شنيد. او به سرعت به بالاي برج رفت و منظره وحشتناکي ديد. تمامي موشها و جوندگان گرسنه از تمامي منطقه بوي غذا را احساس کرده بودند و به سمت برج او هجوم مي آوردند

يک سنگ قديمي برج در شهر آلماني بينگن وجود دارد که هنوز براي بازديدکنندگان داستان مشهور موش برج اسقف بينگن را يادآوري مي کند

مرگ سياه 1347-1351

در طي چند سال بعد اقتصاد اروپا به آرامي رو به رشد بود و در نهايت توليدات کشاورزي و صنعتي به سطوح پيش از قحطي رسيد. اين بازگشت به حد طبيعي ناگهان در سال 1347 با فاجعه اي حتي بدتر از قحطي بزرگ به پايان رسيد

از زمان شکست جوستينيان در تلاش براي فتح مجدد سرزمينهاي غربي امپراطوري در سالهاي 540-565 اروپا به طور نسبي در انزوا به سر مي برد. جمعيتش محدود و تنک بود و ارتباطات بين روستايي مختصر بودند. چنان بود که گويا اين قاره به تعدادي از مناطق قرنطينه اي تقسيم شده بود. هرچند بسياري از بيماريها هميشه در حد معمول وجود داشتند اما بيماريهاي مسري به سرعت و سادگي پخش نمي شدند. بنابراين آخرين همه گيري که در زماني کوتاه همه مناطق را در برگرفت نمونه اي بود که بوسيله سپاهيان جوستينيان در سال 547 به غرب اروپا آورده شد. با اين حال تا قرن چهاردهم احياي تجارت و بازرگاني و رشد جمعيت وضعيت را تغيير داده بود. مردم بسيار بيشتر در داخل اروپا جابجا مي شدند و بازرگانان اروپايي به مسافتهايي بسيار دورتر و متنوعتر مي رفتند تا با خود کالاهايي پرسود و بيماريهايي مسري به خانه بياورند. علاوه بر اين رژيم غذايي، مسکن و پوشاک متوسط مردان و زنان اروپاي غربي به طور نسبي در وضعيت ضعيفي قرار داشت و کمبود چوب براي سوخت آب داغ را يک امر تجملي و بهداشت فردي را ماوراي استاندارد معمول زندگي قرار داده بود

برخلاف باور عمومي، مردم قرون وسطي در واقع به شستشو علاقه مند بودند. آنان به خصوص از فرو رفتن در وان داغ لذت مي بردند و با تأخير، تا اواسط قرن سيزدهم بسياري از شهرهاي کوچک و حتي روستاها حمام عمومي داشتند و اين برخلاف ژاپن است که تنها امروز چنين وضعيتي دارد. تبديل جنگلها به زمينهاي کشاورزي منبع چوب را کاهش داده بود و حمامهاي عمومي به علت هزينه گرم کردن آب شروع به تعطيلي کردند. آنان کوشيدند از زغال استفاده کنند اما معتقد بودند سوزانيدن زغال دود کثيف و ناراحت کننده اي آزاد مي کند و استفاده کردن از اين ماده را رها کردند. تا اواسط قرن چهاردهم تنها ثروتمندان مي توانستند از پس هزينه هاي حمام کردن در طي ماههاي سرد زمستان برآيند و بسياري از جمعيت در اغلب اوقات کثيف بودند هرچند از اين گونه بودن لذت نمي بردند

به نظر مي رسد مرگ سياه از جايي در آسيا ظهور کرد و از طريق ايستگاه تجاري کافا در ژنو در منطقه کريمه (درياي سياه) به اروپا آورده شد. داستانها مي گويند مغولها کافا را محاصره کرده بودند تا اين که نوعي بيماري در بين نيروهاي آنان شيوع يافت و آنان را مجبور کرد محاصره را رها کنند. فرمانده مغول به عنوان شليک پاياني دستور داد تعدادي از قربانيان طاعون را در منجنيقهاي خود قرار دهند و به سوي شهر پرتاب کنند. برخي بازرگانان به محض اين که مغولها منطقه را ترک کردند، از کافا به مقصد کونستانتينوپل حرکت کردند و طاعون را با خود جابجا کردند. طاعون از کونستانتينوپل در امتداد راههاي تجاري منتشر شد و در طي مسير کشتار عظيمي بوجود آورد

بيماري به طور اوليه بوسيله ککها و جوندگان منتقل مي شد. معده ککها با باکتري به نام يرسينيا پستيس آلوده مي شد. باکتري حلق کک آلوده شده را مسدود مي کرد به نحوي که هيچ خوني به معده کک نمي رسيد و باعث مي شد کک هرچه پراشتهاتر و گرسنه تر شود تا اين که به علت گرسنگي مي مرد. جانور مي کوشيد با بازگرداندن خون مکيده شده به داخل جريان خون شکار خود، بتواند به مکيدن خون از قرباني ادامه دهد. خوني که به اين طريق به داخل بدن قرباني تزريق مي شد ديگر آلوده به باکتري يرسينيا پيتيس بود. ککهاي آلوده شده به اين شکل جوندگان را آلوده مي کردند و ککهاي ديگري که از خون آن جوندگان تغذيه مي کردند به زودي با خون ميزبان خود آلوده مي شدند. اين ککها خود پس از آن بيماري را به جوندگان ديگر منتقل مي کردند و اين جوندگان مجدداً ککهاي ديگري را آلوده مي کردند. اين روند به همين شکل ادامه مي يافت. وقتي ميزبانان جونده آنها مردند ککها به بدن انسانها مهاجرت کردند و آنان را به همان روشي که جوندگان را بيمار کرده بودند، آلوده کردند و بدين ترتيب طاعون گسترش يافت

بيماري به سه شکل ظاهر شد
خيارکي: آلودگي دستگاه لنفاوي -- 60% مرگبار
ريوي: عفونت تنفسي -- حدود 100% مرگبار
و سپتيسميک: عفونت خون و احتمالاً 100% مرگبار

طاعون در هر منطقه تنها در حدود يک سال دوام مي آورد اما حدود يک سوم جمعيت منطقه در طي اين مدت مي مردند. مردم کوشيدند با حمل کردن کيسه هايي کوچک محتوي گياهان دارويي و گلهاي له شده بر روي بيني هايشان از خود محافظت کنند اما اين کار اثر اندکي داشت. افرادي که با نوع خيارکي آلوده مي شدند تورمهاي بزرگي در محل غدد لنفاويشان بوجود مي آمد و زمينگير شده به رختخواب مي رفتند. آنها که با نوع سپتيسميک آلوده مي شدند پيش از آن که علائم واضحي بروز کنند به سرعت مي مردند. آنها که با نوع تنفسي آلوده مي شدند هم به سرعت مي مردند اما پيش از آن علائم واضحي از قبيل تب ناگهاني که باعث تغيير رنگ قرمز گلي تيره در صورت مي شد مي داشت. آنگاه حمله ناگهاني عطسه هاي پي در پي و بدنبال آن سرفه کردن، سرفه هاي خوني و مرگ پيش مي آمد

اين باوري عمومي (هرچند نادرست) است که اين روند اتفاقات در شکل اخير از بيماري است که در يک بازي-شعر کودکانه به جاي مانده است و بيشتر مردم آن را مي دانند و آن را هم بازي کرده اند و هم خوانده اند

در حلقه اي در اطراف گل قرمز برقصيد
با يک کيسه پر از ادا و اطوار
آششه، آششه
همه بر زمين بيفتند

براساس اين تلقي از شعر-بازي فوق، حلقه اي که در شعر به آن اشاره شده است يک رقص حلقوي است. اغلب طاعون به شکل رقص مرگ تصوير مي شد که در آن يک جسد نيمه پوسيده نشان داده مي شد که در حال کشيدن يک مرد يا زن جوان تندرست به داخل حلقه اي از رقصندگان است که اين حلقه شامل مردان و زناني از طبقه هاي مختلف که زنده بودند و نيز اجساد و اسکلتهايي مي شد. باور بر اين است گل قرمز نشانه قرباني است که صورتش با خون (ناشي از سرفه هاي خوني) پر شده است و منظور از کيسه احتمالاً همان کيسه محتوي گياهان دارويي و گلها است که براي پيشگيري استفاده مي شد. آششه آششه صداي عطسه کردن است و همگي بر زمين بيفتند نشانه تکرار روند مرگ است که در آن زمان اغلب رخ مي داد

برخي پيامدهاي طاعون

بيماري در نهايت در حدود سال 1351 به اسکانديناوي رسيد (فيلم فک دريايي هفتم اثر اينگمار برگمان را ببينيد) اما موج ديگري از بيماري در سال 1365 از راه رسيد و پس از آن چندين بار تکرار شد تا اين که بنا به دلايلي نامعلوم مرگ سياه تضعيف شد و با امواجي از بيماريهاي تب حصبه، تيفوس و وبا جايگزين شد. اروپا تا اواسط قرن نوزدهم تجربيات خود را با امواجي منظم و مکرر از چنين بيماريهاي مرگباري تکرار مي کرد. هرچند ابتلا به طاعون خيارکي در بسياري از مناطق از جمله نيومکزيکو در جنوب غرب آمريکا معمول است اما مانند مرگ سياه در سالهاي 1347- 1351 گسترده نيست

تأثيرات اين طاعون و جانشينانش بر مردان و زنان اروپاي قرون وسطي عميق بود: رويکردهاي جديد در قبال مرگ، ارزش زندگي و خويشتن ظهور کردند. اين بيماري تعارضات طبقاتي را مشتعل ساخت، از اعتبار کليسا کاست، نوعي دينداري جديد (معنويت فردي) بوجود آورد که رويکردهاي اروپايي نسبت به دين را به طور عميقي متحول ساخت. با اين حال تأثير ديگر آن برافروختن نوعي توان جديد فرهنگي در اروپا بود که در آن زبانهاي ملي به جاي لاتين بيانگر احساسات مردم بودند. يک نمونه از چنين جنبشي دکامرون اثر جيوواني باکوچيو است. اين کتاب مجموعه اي از داستانهايي است که در حدود سال 1350 در خانه اي روستايي در حومه فلورانس نوشته شده است. گروهي از مردان و زنان جوان نجيب زاده از طاعون که شهر را مورد تهاجم قرار داده بود گريخته بودند و در اين خانه جمع شده بودند

يک نتيجه کوتاه

اينها فجايعي طبيعي بودند اما زماني وضعيت بدتر مي شد که ناتواني عناصر هدايت کننده جامعه، شاهزادگان و روحانيون در ارائه هرگونه رهبري در طي اين بحرانها مشخص شده بود. در چند نوشته بعدي دلايل ناتواني آنان را در اين امر بررسي خواهيم کرد

و ابراز شادي معصومانه

زماني رسم بود هر نمايشي را با يک شوخي خوشمزه يا رقص هنري به پايان ببرند. فکر مي کنم فرض اين بود که احساسات تماشاگران با نوسانات شديد احساسي که در نمايش ايجاد مي شد خسته مي شده است و در نتيجه آنان به مقداري تفريح خوب و تميز نياز داشتند تا دوباره تعادل خلق خود را به دست آورند. اکنون در امتداد اين رسم قابل احترام، مديريت يک شعر نسبتاً چاله ميداني ارائه مي کند

تاجري مي گفت در يک فصل پربيماري
شهري که ترک کردم پر از مرده ها بود
و همه جا اين مگسهاي قرمز خنده دار
روي چشمهاي اجساد وول مي خوردند
و آنها را مي خوردند

تاجري مي گفت تو را بيمار مي کنند
مگسها روي شراب و نان پرسه مي زنند
کشيشهاي رنگ پريده با روغن و کتابهايي در دست
چشمهايي پف کرده و نگاههايي تنبل دارند
مانند مگسها بر زمين مي افتند

تاجري مي گفت بايد مي خنديدم
پزشکان تميز مي کردند، دارو مي دادند و خونريزي داشتند
و با مباحثاتي جدي اثبات مي کردند
علت اين اوضاع مربوط به يک صورت فلکي است
آنگاه آنها شروع به مردن کردند

تاجري مي گفت اول آنها عطسه کردند
سپس به شدت قرمز شدند
آب طلب مي کردند و سپس در رختخواب مي افتادند
چشمهايي پف کرده و صورتي سياه شده داشتند
آنان منتظر مگسها بودند

تاجري مي گفت من بيرون آمدم
نمي تواني با مردگان تجارت کني
بنابراين اينجا آمدم تا تجارتم را چندبرابر کنم
اين زربفت را جنسي مرغوب خواهي يافت

و بعد عطسه اي کرد

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--ظهور سرمایه داری

ساختار اتحاديه صنفي

تشکيلات پايه اي توليدي در قرون وسطي دکان سنتي بود که اعضاي آن متشکل از ارباب و همسرش، چند نفر کارگر و چند نفر فرزند بود که تجارت و حرفه را مي آموختند. ارباب ماده خام را مي آورد، محصول خود را توليد مي کرد و آن را به صورت خرده فروشي به فروش مي رساند. دکان محل اقامت، خوابگاه، محل کار، انبار مواد و دکان خرده فروشي بود. اربابان يک حرفه خاص در يک منطقه در قالب اتحاديه صنفي متحد بودند. اتحاديه صنفي کارکردهاي بسياري داشت

اقتصادي
الف: استانداردها و معيارهاي لازم را براي کيفيت کالا و خدماتي که اعضايش ارائه مي دادند وضع و تنظيم مي کرد
ب: هزينه مواد و کاري را که براي توليد محصول تمام شده بايستي پرداخت مي شد تنظيم مي کرد. اين قيمت معمولاً بين بالاترين قيمتي که اعضا براي کار و کالاي خود پيشنهاد مي دادند و پايين ترين قيمتي که براي فروش محصول خود قبول مي کردند قرار داشت
ج: سهميه توليدي اعضا را تعيين مي کرد تا اطمينان حاصل شود هم محصول اتحاديه براي برآوردن نيازهاي بازار کافي است و هم محصول چنان افزايش نخواهد يافت که بازار را اشباع کرده و قيمتها را بشکند
د: اتحاديه همچنين مطمئناً قرضهايي به اعضاي خود مي داد. اين چيزي شبيه امضاي مشترک يک وام بود اما بهره وام به تمامي اعضاي اتحاديه مي رسيد. وام به افرادي که شهرتي بدي در قصور کردن در پرداخت وام مي داشتند نمي رسيد
ه: افراد يک اتحاديه مي توانستند در کار خود به صورت مشترک و مساوي سرمايه گذاري کنند و شايد حتي مهمتر از اين، در خطرات حرفه خود شريک شوند. براي مثال اگر يکي از اعضاي اتحاديه بازرگاني يک بار کشتي از کالا را راهي دريا مي کرد هميشه اين خطر وجود داشت که يک حادثه دريايي به قيمت تمامي ارزش کالاهايش تمام شود. اگر هشت عضو هشت بار کشتي مي فرستادند و کالاهاي خود را بين هشت کشتي تقسيم مي کردند با يک حادثه دريايي هريک اعضا حداکثر يک هشتم بار کشتي خود را از دست مي دادند. شرکتهاي جديد از همين عملکرد بوجود آمده اند و به همين علت است که آنها سهام منابع خود را به طور عمومي به فروش مي رسانند

آموزشي
الف: اتحاديه حداقلي از معيارهاي آموزشي را براي شاگردهاي دکانها ايجاد و تحکيم کرد. معمولاً انتظار بر اين بود اربابان به شاگردان خود بياموزند چگونه بخوانند و بنويسند. حساب به اندازه کافي آموخته باشند تا حساب دخل و خرج را داشته باشند. علاوه بر آموزش مقدمات حرفه خود آنان را با دستورات ديني شرافتمندانه آشنا سازند
ب: نمايندگان اتحاديه به طور منظم شرايطي را که تحت آن شاگردان و کارگران ماهر کار مي کردند مورد بازرسي قرار مي دادند. معمولاً موقعيتي که طي آن يک شاگرد پذيرفته مي شد به اين صورت بود که پدر يک مرد جوان که حدود هفت سال سن داشت پسرش را نزد يک ارباب اتحاديه مي برد تا آنجا بتواند آموزش ببيند. آنان به ارباب مبلغي که گاهي رقم بزرگي بود پرداخت مي کردند و قراردادي را امضا مي کردند که طي آن مي پذيرفتند پسربچه براي ارباب به عنوان شاگرد براي هفت سال کار کند. در عوض ارباب قول مي داد او را آموزش دهد و کار را به او تعليم دهد و در پايان هفت سال يک دست لباس نو، مجموعه اي از ابزارهاي مورد نياز در حرفه خود و پول کافي براي آغاز دوره سفر و کسب تجربه به عنوان کارگر ماهر در اختيار او بگذارد. کارگران ماهر کساني بودند که هر روز براي کاري که انجام مي دادند پول دريافت مي کردند و روزمزد بودند. بسياري از اتحاديه ها متعهد شدند براي شاگردان خود هرساله معمولاً روز عيد پاک، يک دست لباس نو تقبل کنند. توجه کنيد که هنوز هم مغازه هاي فروش لباس درست قبل از تعطيلات عيد پاک فروشهاي بزرگي دارند
ج: اتحاديه هيئت ممتحنه اي براي ارزيابي کارگران ماهر و استادان بوجود آورد. داوطلبان رتبه استادي معمولاً مي کوشيدند بهترين نمونه مرغوب از محصولات اتحاديه را توليد کنند. اگر اين نمونه به اندازه کافي خوب مي بود هيئت ممتحنه پيشنهاد اعطاي عنوان استادي را براي وي مي دادند. نمونه اي که او براي اين کار مي ساخت به عنوان نمونه استادساز شناخته مي شد. تشکيلات ممتحنه ابزاري مهم براي تضمين کارايي تمامي اربابان (استادان) يک اتحاديه بود. اگر به خاطر آوريم که اولين دانشگاهها در واقع اتحاديه هايي صنفي بودند و توجه کنيم که دانشگاه ها در تغيير در هر جنبه اساسي نسبتاً کند هستند، در خواهيم يافت ارائه يک نظريه به عنوان پايان نامه بوسيله داوطلب عنوان درجه استادي و ارزيابي او از طريق اين کار امتدادي از عملکرد اتحاديه هاي صنفي قرون وسطي است

اتحاديه اي
الف: اعضا به طور سالانه هزينه اي را براي آيينهاي تدفين اعضاي اتحاديه اختصاص مي دادند و انتظار بر اين بود در مراسم تدفين يکديگر شرکت کنند. اين مراسم ممکن بود شامل يک ضيافت پس از آيين تدفين باشد
ب: اعضاي اتحاديه همچنين در هزينه هاي مربوط به نگهداري بيوگان و يتيمان اعضاي متوفي مشارکت مي کردند
ج: اعضا به طور جمعي خود را مفتخر به يک قديس پشتيبان حرفه خود مي دانستند. اين موضوع گاه به شکل مشارکت در هزينه هاي مربوط به انجام حکاکيها، نقاشيها، نقشهاي شيشه رنگي و اموري از اين قبيل در کليساي محلي خود را نشان مي داد. اتحاديه حتي گاه کليساي مخصوص به خود را مي ساخت چنان که در لنگرگاه بارسلونا در قرن سيزدهم کليساي سانتا ماريا دلمار ساخته شد. اتحاديه ها همچنين در راهپيمايي هاي مذهبي که زماني اتفاق بزرگي در زندگي شهري بودند مجسمه قديس خود را حمل مي کردند. هنوز در شهرهايي مانند والنسيا و سويل در اسپانيا چنين راهيپيمايي هايي انجام مي شوند
د: اتحاديه ها نمايندگاني در شوراي شهر داشتند. اهالي شهرها اغلب استقلال خود را نسبت به هر قدرت عرفي و کليسايي که ادعاي مالکيت شهر را مي کرد اعلام مي کردند و ديوارهايي را براي دفاع از حقوق خود در برابر ارتشهاي اشراف مي ساختند. دولت محلي بوسيله شوراي شهر که ترکيبي از نمايندگان اتحاديه هاي صنفي عمده شهر بود به کار گماشته مي شد. بقايايي از اين دستگاه حکومتي در شهر لندن (مرکزي ترين بخش آن) باقي مانده است که در آن شهر بوسيله يک شهردار و شوراي او که در تالار اتحاديه متمرکز است اداره مي شود. يکي از اين شهرداران به نام ديک ويتينگتون چهره محبوبي در داستانهاي کودکان و نمايشهاي صامت شده است
ه: اتحاديه براي آزاد سازي اعضا از زندان کفالت مي کرد. اين موضوع شبيه توجه اتحاديه به کارايي اعضايش بود. در قرون وسطي اعتماد دو جانبه بيش از امروز در اداره مسائل حرفه اي اهميت داشت. عضويت در يک اتحاديه خوشنام و محترم که از جهت حمايت از اعضا در موارد نياز شناخته شده بود، چنين اعتمادي را براي اعضاي اتحاديه تضمين مي کرد. با اين حال اگر کسي اتحاديه را بدنام مي کرد همه اعضا آسيب مي ديدند

مدني
الف: خدمت در نيروي نظامي شهري. شهرهاي آزاد بايستي براي دفاع از آزاديهاي خود بر شهروندان خود تکيه مي کردند. نيروي نظامي صنعتگران مي توانست بسيار مؤثر باشد. در جنگ لنانو در سال 1177 ارتش امپراطور آلمان فردريک اول (ريش قرمز) وقتي جناحهايش از جانب اعضاي اتحاديه قصابان ميلان مورد حمله ناگهاني قرار گرفت شکست خورد. قصابان با ابزارهاي حرفه خود، درفش، تبر، ساتور، کاردهاي بزرگ قصابي و از اين قبيل مسلح بودند. با اين حال با گذشت زمان اتحاديه هاي صنفي شهري به خصوص در ايتاليا جنگدين در ميدان جنگ را رها کردند و در عوض به اجاره ارتشهاي مزدور براي جنگيدن رو آوردند
ب: آتش نشاني منطقه اي. از جايي که اعضاي هر اتحاديه اي معمولاً در همسايگي يکديگر به سر مي بردند طبيعي بود که آنها خود مي بايستي از خانه ها و انبار خود در برابر خطر هميشه حاضر آتش حفاظت مي کردند. بنابراين اتحاديه خود وسايل آتش نشاني آن زمان را خريداري و نگهداري مي کرد؛ نردبانها، سطلها، تبرها، چنگکها، زنجيرها و حتي مخازني آبي در مجاورت يکديگر حفر مي کردند تا وجود مقدار کافي از آب را براي مقابله با يک آتش ناگهاني تضمين کنند
ج: نگهداري بخشي از ديوار شهر. هر اتحاديه مکلف بخشي از ديوار شهر بود که لازم بود در وضعيتي مناسب قرار داشته باشد يا اين که نگهباناني براي آن قرار داده شود. در هنگام حمله وظيفه دفاع از اين بخش از ديوار برعهده اتحاديه مربوطه بود
د: تنظيم کشيک براي نگهباني
ه: حمايت از کلانتران محلي
و: خدمت در دادگاههاي محلي
ز: مشارکت در خزانه شهري
ح: شرکت در جشنهاي محلي. اغلب يک اتحاديه تأمين کننده مخارج يک مناسبت از قبيل بازيهاي ورزشي مي بود. و برخي اتحاديه ها داراي اين سنت بودند که بازيهاي ورزشي خود را در حضور عمومي مردم شهر به انجام برسانند. ريشه هاي داستاني وسترن جديد ارتباط نزديکي با اتحاديه هاي قرون وسطي دارد
ط: حمايت از تشکلات خيريه. برخي از اين تشکلات خيريه تا امروز باقي مانده اند. مدرسه بازرگانان خياط يکي از مدرسه هاي عمومي نمونه در انگليس است و کتابخانه زرگران مخزني برجسته از کتب قديمي و نادر است
بيمارستانها. جامعه قرون وسطي بيرحم نبود. مسيحيان مي بايستي گرسنه را غذا مي دادند، براي تشنه نوشيدني آماده کنند، برهنه را بپوشانند، از بيمار عيادت کنند و به ملاقات زنداني بروند. تغييرات اقتصادي در دوره قرن دوازدهم منجر به مشکلات اجتماعي شديدي شد که شامل افزايش رشد طبقه بينوايان شد به نحوي که حل مشکل آنان با ابزارهايي که در اختيار کليسا بود ممکن نبود. در طي قرنهاي دوازدهم و سيزدهم اتحاديه هاي صنفي و اعضاي اتحاديه ها و فرزاندانشان مسؤوليت جنگيدن با اين معضلات اجتماعي را برعهده گرفتند. اتحاديه ها به زودي در هزينه هاي مؤسسات خيريه مشارکت مي کردند و حتي خود مستقيماً آنها را اداره مي کردند. اين مؤسسات عبارت بودند از درمانگاهها، بيمارستانهاي جذامي، گورستانهاي خيريه، مؤسسات جمع آوري اعانه براي فقرا، مؤسسات نگهداري سالمندان، يتيمخانه ها

بحران در تشکيلات اتحاديه هاي صنفي 1250-1350

تشکيلات اتحاديه صنفي غيررقابتي و متناسب با اقتصاد رو به رشد بود. پس از سال 1250 رشد اقتصادي کند شد و اتحاديه هاي صنفي مي بايستي با شرايط جديد و رقابتي مواجه مي شدند. واکنش صاحبکاران بسياري از اتحاديه ها عبارت بود از
الف: محدوديت در پذيرش درجه استادکاري
ب: کاهش هزينه هاي مربوط به نيروي کار که همراه با کاهش مزد کارگران ماهر و افزايش سالهاي شاگردي بود
ج: افت کيفي شرايط کارد: کاهش مشارکتهاي شهري و خيريه اي
ه: کاهش قيمت خريد ماده خامو: در اختيار گرفتن کار اتحاديه هاي کوچکتر
ز: حرکت به سوي کيفيت پايينتر و قيمت کمتر محصولات
ح: ايجاد انحصار در توليد منطقه اي

اين اقدامات در طولاني مدت کافي نبودند. تشکيلات اتحاديه صنفي براي همکاري و تعاون طراحي شده بود و مناسب شرايط رقابتي نبود. هرگونه علاقه مندي براي کارآمدي و سود اقتصادي با قبول آرمان اقتصاد پايدار و نگراني براي رفاه عمومي تعديل مي شد. بخش عمده اي از عوائد اتحاديه ها ناشي از ارائه خدمات اجتماعي بود اما محدوديت عمده اين ساختار اين بود که چنين ساختاري مبتني بر تعدادي از مشاغل کوچک بود و بنابراين نمي توانست از نظر اندازه و بعد خدمات هرگونه ارتقايي در کارآمدي خود بوجود آورد. هرچند اتحاديه ها مي توانستند سرمايه گذاري مشترک انجام دهند اما نمي توانستند به تعداد اندکي از افراد اجازه دهند سرمايه کافي جمع آوري کنند تا طرحهاي توليدي اقتصادي بزرگ و منطقاً سازمان يافته اي بوجود آورند

سقوط ساختار اتحاديه هاي صنفي 1350-1500

پس از سال 1350 بازارها شروع به کوچکتر شدن کردند و بازرگانان قدرتمند راه دور بايستي هزينه هاي خود را کاهش مي دادند تا بتوانند رقابت کنند. آنان براي رسيدن به اين هدف کالاهاي خود را خود توليد کردند و اتحاديه هاي صنفي را ميانبر زدند. دو ساختار اصلي توليدي در اين فضاي پيش سرمايه داري وجود داشت

سيستم واگذاري

کارگزاران بازرگانان مي توانستند تجهيزات لازم را براي خانواده هاي دهقانان اجاره کنند، مواد خام را به آنها بفروشند و محصول تمام شده را از ايشان بخرند. اين روند به خصوص در توليد شمع، ساعت، ابزارهاي مفرغي، جوراب، کلاه و از همه بيشتر در بافتنيها شايع بود. اين ساختار توليدي تا پايان قرن نوزدهم شيوع داشت. بخشهاي ابتدايي داستان سيلاس مارنر اثر جورج اليوت (1819-1880) تصوير خوبي از نحوه عملکرد اين ساختار در دوران رونقش ارائه مي دهد

سيستم کارخانه اي

بازرگانان مي توانستند ابزارهاي توليد را در يک انبار (کارخانه) متمرکز کنند، مواد خام را از کشتزارهاي خود جمع آوري کرده يا از طريق کارگزاران خود آن را به دست آورند، و کارگراني تنها مزدبگير اجاره کنند. آنها مي توانستند هرگونه سهميه بندي توليدي را درنوردند و به جاي همکاري با ديگر توليد کنندگان با آنان به رقابت بپردازند. اين ساختار به طور اوليه براي توليد محصولي که متضمن مرحله هاي متعددي بود يا با مواد سنگين سروکار داشت مورد استفاده قرار گرفت. اين سيستم در نهايت به ساختار توليدي اقتصادي شناخته شده عصر صنعتي تبديل شد که هنوز هم در عصر پساصنعتي شايع است

اتحاديه هاي صنفي توليدکننده با رشد تشکيلات پيش سرمايه داري جنگيدند اما بوسيله اتحادي از بازرگانان و ديگر اتحاديه هاي بزرگ (گروههاي حرفه اي از قبيل پزشکان، داروسازان، وکلا، زرگران) شکست خوردند. هرچند در بسياري از شهرها جنگهاي طبقاتي وجود داشتند اما اتحاديه هاي صنعتگران قادر به رقابت اقتصادي نبودند و بنابراين در نهايت از بين رفتند. با اين حال بسياري از اتحاديه ها براي مدتي طولاني باقي ماندند. اينها بيشتر شامل آنهايي بودند که در خرده فروشي فعاليت مي کردند يا خدمات و تعميراتي در مقياسهاي کوچک ارائه مي دادند. تنها با ظهور مراکز خريد و فروشگاههاي بزرگ پس از جنگ جهاني دوم بود که قصابان و نانوايان موقعيت حرفه اي خود را از دست دادند در حالي که هنوز گروههايي از قبيل لوله کشان توانسته بودند موقعيت خود را حفظ کنند. اتحاديه هاي حرفه اي تبديل به انجمن پزشکي آمريکا، انجمن وکلاي امريکا شدند و زرگران تبديل به بانکداران اقتصادي شدند

نتايج ظهور پيش سرمايه داري

پيش سرمايه داران اواخر قرون وسطي از خدمات شهري حمايت نمي کردند بنابراين زندگي شهري رو به افول رفت. معيارهاي زندگي کارگران دچار افت شد و اين منجر به کاهش توانايي آنان براي خريد محصولاتي که توليد مي کردند شد. بازارهاي مصرف اروپا تا حدود زيادي محدود شدند و اين موضوع در رکود اقتصادي عمومي قرن پانزدهم تأثير داشت. توليد اکنون تحت کنترل نبود و دوره هاي تورم و رکود تکرار مي شدند. بيشتر توليدات به حومه شهرها منتقل مي شدند و ثروت سريعتر در دستهاي باز هم کمتري متمرکز مي شد

همراه با از بين رفتن ساختار ارباب و رعيتي در حومه شهرها، ظهور سرمايه داري ساختار جامعه را متحول ساخت. دهقانان و طبقه متوسط به دو طبقه تقسيم شدند؛ ملاکان و کارگران. سطوح پايين تر با طبقه بينوايان ترکيب شدند. چيزي شبيه به اين در بين اشراف در حال رخ دادن بود. آنجا نيز فاصله بين دو سطح اشراف ناتوان و اشراف متشخص رو به افزايش بود. ساختار قرون وسطايي طبقات اجتماعي در حال جايگزين شدن بوسيله ساختار جديد مبتني بر طبقات اقتصادي بود

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--زندگی ناپروس بونت

ما قبلاً فرقه فرانسيسکن را در قرنهاي سيزدهم و چهاردهم مورد توجه قرار داديم اما ارزشمند خواهد بود کمي بيشتر درباره اين موضوع تأمل کنيم و ببينيم چگونه اختلاف عقيده در آن زمان مي توانست يک شخص خاص را تحت تأثير قرار دهد. گزارشات تشکيلات مقدس _تفتيش عقايد_ به ما اين اجازه را مي دهد که اين شانس را داشته باشيم تا مخمصه اي را که يک بانو به نام بونتا خود را دست به گريبان آن مي يابد ملاحظه کنيم

اختلاف عقيده در فرقه فرانسيسکن تا زمان بوناونچر که هماهنگي بيشتري بوجود آورد از بين نرفت. بحث درباره روش صحيح زندگي فرانسيسکن ادامه داشت. گرايشات معتدل معتقد بودند بايستي از خوبيها و امکانات جهان استفاده اي معتدل کرد و رقيبان آنها ادعا مي کردند روش زندگي فقيرانه و زاهدانه براي آنها بسيار قابل قبولتر است. عليرغم حمايت کليساي حاکم از گرايشات معتدل، بخش انقلابي تر فرقه همچنان حمايت قابل توجهي دريافت مي کرد و تأثير مهمي در جامعه برجاي مي گذاشت

فرانسيس در واقع نمونه اي برجسته از احساسات ديني مورد علاقه مردم را که در اروپا در حال گسترش بود معرفي کرده بود. در سال 1209، همان سالي که او و پيروانش به رم رفتند تا درباره روش زندگي خود از پاپ اينوسنت سوم کسب تکليف کرده و تأييديه بگيرند، گروهي از زنان در هلند جمع شدند تا يک تشکيلات نيمه کليسايي تشکيل دهند. آنان اغلب بيوگان يا دختران در خانه مانده اي بودند که ترکيب جمعيتي مسني داشته و از دوستان و اقوام خود بيشتر عمر کرده بودند. آنان دور هم جمع شده بودند تا يکديگر را مورد حمايت و رفاقت دوطرفه قرار دهند و توجه خود را معطوف به امور معنوي و ديني سازند. اين جنبش که به نام بگويين خوانده مي شد به سرعت گسترش يافت. آنان در واقع راهبه نبودند. هيچ سوگندي ياد نکرده بودند، داراييهاي خود را حفظ کرده بودند، اگر علاقه مند بودند در خانه خود زندگي مي کردند، مي توانستند گروه را ترک کنند، ازدواج کنند و ساير اختياراتي از اين قبيل داشتند. هنوز زنان تنهاي فراواني وجود داشتند و بگويين براي آنها حکم همقطاراني را داشتند که اشتغالات ذهني مشترکي با يکديگر داشته و به خاطر تعداد فراواني که داشتند حمايت خوبي از يکديگر به عمل مي آوردند. جالب است که بگويينها از همان ابتدا نسبت به تصوف و رازورزي علاقه مند بودند و زماني که فرانسيسکن هاي راديکال روش رازورزي و تصوف يواخيم از فلور را در پيش گرفتند، زنان نيز روش آنان را در پيش گرفتند

همچنين يک گروه مردانه، بگارد وجود داشت که تا حدود زيادي برمبناي همين الگو سازمان يافته بود. اين گروه نيز تا حدود زيادي محبوب و پرطرفدار واقع شد. با اين حال برخلاف بگويينها، بگاردها رابطه نزديکتري با يک طبقه اجتماعي اقتصادي، صنعتگران شهري داشتند. مشخص بود که همگرايي بگاردها براي اين صنعتگران که ديگر تمام روز خود را صرف کار نمي کردند جايي براي استراحت و حمايت از مرداني در موقعيت مشابه ارائه مي داد. بگارد نيز توجه خود را معطوف به مذهب کرد و در زمينه کار اجتماعي فعاليت بسياري داشت و مشابه بگويين به طرز عميقي تحت تأثير رازورزي و تصوف فرانسيسکنهاي روحاني قرار داشت

تعارض بين فرانسيسکنهاي روحاني و کليسا با شروع قرن چهاردهم تعميق شد. يکي از دلايل آن شايد درگيري بين پاپ بونيفاس هشتم و فيليپ عادل، شاه فرانسه بود. فيليپ مي خواست روحانيون مانند ساير رعايا ماليات بپردازند و همچنين روحانيوني که متهم به ارتکاب يک جرم عرفي بودند بايستي در يک دادگاه عرفي محاکمه شوند. بونيفاس نيز بدون آن که کوتاه بيايد فرمانهاي پاپ در رد اين ادعاها را صادر کرد. در يکي از اين فرمانها وي تماميت قدرت را در تمامي زمينه ها و اهداف در اختيار کليسا قلمداد کرد. فيليپ با تشکيل يک گردهمايي که در آن اصحاب کليسا نيز حضور داشتند پاسخ داد. اين گردهمايي پاپ را کفرگو اعلام کرد و او را معزول کرد. فيليپ سربازاني به رم فرستاد و بونيفاس را بازداشت و زنداني کرد. پاپ در مدت کوتاهي پس از آن درگذشت

فرانسيسکنهاي روحاني شايد فکر مي کردند از جانب فيليپ مورد حمايت قرار خواهند گرفت. در هر حال آنان به طور رسمي اعلام کردند باور دارند مسيح و حواريونش، حتي به طور جمعي هيچ اموالي در اختيار نداشتند و بنابراين هدف فرانسيسکن ها زندگي به روش مسيح که به معناي فقر کامل است خواهد بود. اما موقعيت حمايت شده آنان چندان طول نکشيد. در سال 1305 کالج بزرگان کليسا يک پاپ فرانسوي را برگزيدند و پايتخت پاپ را به آوينون منتقل ساختند که از داراييهاي پاپ در مرزهاي فرانسه بود. آنان در آنجا از حمايت و حفاظت پادشاهان فرانسه بهره مند شدند

با اين حال تمامي اين دوره ناآرامي قابل توجهي بوجود آورد و در سال 1312 براي گردهمايي در وين، شهري کوچک در فرانسه فراخوان انجام شد. جالب است که اين گردهمايي از اصرار فرانسيسکنهاي روحاني بر داشتن يک زندگي فقيرانه و زاهدانه حمايت کردند اما جنبه هاي چندي از باور به فقر مسيح و حواريونش را و نکاتي ديگر را که آن را ناشي از زياده رويهاي صوفيانه و رازورزانه مي دانستند محکوم کردند. بگويين مورد توجه ويژه قرار گرفت و دستور داده شد روش زندگي خود را رها کنند. با اين حال دولت پاپ در نابساماني به سر مي برد و اقدامات مختصري براي رويارويي با کليت موضوع مي توانست انجام دهد

اين وضعيت با انتخاب پاپ هفتاد و دو ساله ژان بيست و دوم که شروع به سازمان دادن امور و متمرکز کردن قدرت و افزايش ماليات کليسايي براي ساختن پايتخت جديد در آوينون کرده بود تغيير کرد. اين ادعا که مسيح و حواريون مطلقاً چيزي نداشتند بوسيله پاپ به عنوان پاسخي به تلاشهاي او براي افزايش درآمد کليسا تلقي شد و او اين باور را کفرگويي اعلام کرد. در سال 1318 پس از اين که گروهي از فرانسيسکن هاي روحاني در جنوب فرانسه در برابر او ايستادند او بيست و پنج نفر از آنان را در برابر دادگاه تفتيش عقايد مارسي حاضر کرد. همه آنان کفرگو تشخيص داده شدند و چهار نفر از آنان بوسيله شاه فرانسه زنده در آتش سوزانده شدند. در سال 1321 به نظر مي رسيد ژان به خوبي در برابر موج رازورزي و تصوف که مردان وزنان را به سوي اتحاد مستقيم با خداوند، بدون آيينهاي مذهبي و واسطه گري کليسا رهنمون مي شد ايستاده است. در چنين وضعيتي او تحريم بگويين را در صورتي که روش خود را اصلاح کنند لغو کرد

سال بعد وضعيت به طور قابل توجهي تغيير کرد. جنگ داخلي در آلمان بين فردريک از اتريش و لودويگ از باواريا با پيروزي لودويگ خاتمه يافت. لودويگ بي درنگ به سمت رم تاخت و خود را بوسيله يک کارگزار محلي تاجگذاري کرد. او سپس يک فرانسيسکن پيتر رينالدوچي را به عنوان ضدپاپ منصوب ساخت. اين وضعيت تداوم نيافت. لودويگ به خانه بازگشت و پيتر از مقام خطرناک خود چشم پوشيد. پاپ و امپراطور درگير تعارضاتي طولاني شدند. فرانسيسکن هاي روحاني، صوفيان و ديگر شورشيان برعليه اقتدار پاپ و نيز آن چيزي که به عنوان يک پاپ فاسد، مزدور و طماع تلقي مي شد به سمت آلمان مي رفتند تا تحت حمايت لودويگ مجموعه اي از حملات آشکار و عمومي را برعليه نظريات و اعمال کليسا آغاز کنند

مديريت کليسا از تفتيش عقايد به سنگيني براي تلاش در جهت ريشه کني اين کفرگوييها در سرزمينهايي که تحت کنترل داشت استفاده مي کرد. کليسا در واقع تمام وقت خود را براي اين امر صرف مي کرد. فراتيسلي مأمور تفتيش عقايد در ايتاليا بود. فرانسيسکنهاي روحاني پاپ آوينون را رد مي کردند و حتي کارکنان دانشگاه مانند استاد دومنيکن اکهارت و دانشجويانش در کولون درباره اتحاد صوفيانه با خداوند مي نوشتند و به آن عمل مي کردند. اين سبک زندگي کاملاً دستگاه آيينهاي مذهبي کليسا که آن را براي سعادت ضروري مي دانستند ميانبر مي زد. اين دوره يا بود که در آن کساني که نگران حفاظت از کليساي حاکم بودند همسايگان و آشنايان خود را تحت نظر مي گرفتند و در صورت نياز چنان که آنان هرگونه باور يا رفتاري از قبيل اتحاد صوفيانه مي داشتند برعليه آنان جاسوسي مي کردند. چنين افرادي درباره هرکس که مظنون بودند به صورت مخفي و بدون نام گزارش مي دادند و اعلام جرم آنان به سازمان تفتيش عقايد که فرد مورد اتهام را مورد پرسش قرار مي داد، احاله داده مي شد

تا حدود زيادي کارکنان تفتيش عقايد مي کوشيدند منصف بوده و وضعيت را درک کنند. آنان گزارشاتي دقيق از اظهارات متهم ثبت مي کردند و هر قدم ممکن را براي اطمينان يافتن زا اين که اين گزارشات صحيح و بدون سوگيري است برمي داشتند. اگر آنان در مي يافتند فرد متهم برخطاست، در توضيح دادن موضوع و دادن فرصت فراوان براي تکذيب گفته هايش دقت مي کردند. آنان جز در موارد نادر و غيرقانوني از شکنجه و تهديد استفاده نمي کردند. در واقع به طور نادر نياز به تحت فشار گذاشتن فرد مورد مصاحبه وجود داشت. افراد مورد مصاحبه به طور طبيعي تا حدود زيادي مي دانستند کدام باورهاي آنان مخالف با آموزه هاي کليساست و به همين دليل اغلب مايل به رها کردن اعتقادات خود و بازگشت به دامان کليسا نبودند. در چنين مواردي تفتيش عقايد کار بيشتري نمي توانست انجام دهد و آنان را به قدرتهاي عرفي ارجاع مي دادند زيرا کفرگويي همان گونه که گناهي کليسايي بود، جرمي عرفي نيز بود

بونتا زني از بگويين در مونت پليه يک شهر بزرگ جنوب فرانسه بود. اين شهر محل استقرار يک دانشگاه قديمي و مرکز فعاليتهاي فرانسيسکن بود. بونتا درگير علاقه منديهاي صوفيانه زمانه خود شده بود. او رؤياهايي مي ديد، با خداوند صحبت مي کرد، و قوياً معتقد بود کليسا به طور کامل به مأموريت روحاني خود خيانت کرده است و ديگر هيچ گونه قدرت غيبي و الهي ندارد. آيينهاي مذهبي آن اکنون بي اثر هستند و مردم بايستي اکنون با روش خود در جستجوي خدا باشند. يک زن تنها را در برابر عده اي از تفتيشگران عقايد که از دومنيکنهاي به خوبي تعليم داده و مجرب بودند تجسم کنيد. او مي دانست آنچه او مي گويد او را مستقيماً به سوي شعله هاي آتشي که او را خواهد سوزاند راهنمايي خواهد کرد. چنين است که مي توانيم به خوبي دريابيم او چگونه به طور کامل کليسا را رد مي کرده است و چه نفرتي نسبت به آن داشته است. بعضي از باورهاي او شايد بغرنج و هيجان انگيز به نظر برسند ولي بايستي آنان را حدي گرفت. بونتا علاقه مند بود به جاي اين که آنها را رها کند بميرد

در گزارشات تفتيش عقايد از سؤالهايي که از او شده است ما اين فرصت را داريم که از يک شخص قرن چهاردهمي صحبتهايش را درباره جزئيات زندگي و باورهايش بشنويم. در خواندن اين گزارشات بکوشيد وارد دنيا و تفکرات او شويد. سؤالهاي زيادي است که بايد بپرسيد مثل اين که آيا تمامي مردان و زناناروپاي قرن چهاردهم قابليت چنين گرايشات عميق روحاني را داشته اند؟ همچنان که معمولاً اين طور است سکه روي ديگري هم دارد. خوب نيست به عقب نگاه کنيم و مردم را به افرادي شرير يا قهرمان مانند فيلمهاي قديمي وسترن تقسيم کنيم. شايد اشتباه مي کرده باشم اما فکر مي کنم مردم عموماً برپايه چيزي که فکر مي کنند اصول معتبري هستند رفتار مي کنند. اگر معمولاً اين طور باشد چگونه ممکن بود تفتيشگران عقايد به سخنان او گوش دهند و در کارکرد خود دچار شک نشوند؟ چه چيزي در نظر آنان چنان مهم بود که علاقه مند بودند در مرگ افرادي چون بونتا شرکت داشته باشند و در عوض از آن اصل مهم دفاع کنند؟ معمولاً آسانتر است با قهرمان همدلي کرد تا اين که موقعيت شرير را درک کرد. راه سخت تر را امتحان کنيد. خواهيد ديد اين عمل ارزش تلاشش را دارد

اميدوارم از خواندن زندگي بونتا (1325) لذت ببريد

گويا فعلاً منبع اصلي نوشته هايي که در حال ترجمه کردنشون هستم روي اينترنت در دسترس نيست. فعلاً اگر کسي خواست متن اصلي اين نوشته رو ببينه برام ایمیل بزنه تا براش ايميل بزنم