و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۵

امپراطوری مغول 3

اسب سواران شيطان

اولين چيز در ذهن اوگه دئي به انقياد در آوردن اجزاي باقي مانده امپراطوري خوارزم بود که پيشتر از اين بوسيله چنگيز خان در سال 1221 از هم پاشيده بود اما بعداً در آذربايجان امروزي بازسازي شده بود. اين هدف در سال 1231 فراهم شد. هدف بعدي کامل کردن فتح امپراطوري جين بود. امپراطوري جين پيش از اين بخش بزرگي از سرزمينهاي خود را به چنگيز خان و بعداً موکالي که از سوي او به عنوان فرمانده در شمال چين برگزيده شده بود واگذار کرده بود. اما پس از مرگ موکالي در 1223 جين در تحرکاتي سرسختانه در حال بازپس گيري سرزمينهاي خود بود. در سال 1231 يک سپاه بزرگ مغول که بوسيله اوگه دئي، فرمانده مشهور مغول سوبه دئي و تلوئي برادر اوگه دئي فرماندهي مي شد برعليه جين عازم شد. پس از مجموعه اي از مشکلات مغولها سرانجام پايتخت جين، کائي فنگ را در سال 1234 با کمک بيست هزار چيني از امپراطوري سونگ در نورديدند. و بدين ترتيب امپراطوري بزرگ يکجانشيني را که براي بيش از يک قرن بر استپ کنترل داشت به پايان بردند

در حالي که اوگه دئي در امپراطوري جين در اردو به سر مي برد، پيش از آن فرمان بناي يک پايتخت سلطنتي براي امپراطوري را صادر کرده بود. وقتي شهر در سال 1235 با نام کاراکوروم تکميل شد بزرگترين جايگاه سکوني در مغولستان محسوب مي شد. کاراکوروم خيلي قبل از اين بوسيله چنگيز بنا شده بود اما پيش از آن که پايتخت باشد يک پايگاه نظامي پشتيباني کننده بود. هر چند شهر به ابعاد قابل توجهي همچون شهرهاي چين توسعه نيافت اما چنان که بعداً بوسيله سياح اروپايي رابروک ذکر شده است به نحو جذابي متنوع و چندفرهنگي بوده و با حضور صنعتگران حرفه اي به رونق رسيد. اوگه دئي همچنين اصلاحات چندي در دولت بوجود آورد که يکي از آنها تقويت دستگاه پستي بود
تهاجم به روسيه

اگر چه مغولها قبلاً يک دهه پيش در سال 1222 طي لشکرکشي افسانه اي سوبه دئي با روسها در تماس قرار گرفته بودند اما هيچ گونه دولت دائمي در آن سرزمينها برقرار نساخته بودند. وقتي چنگيز خان در گذشت سرزمينهاي شمال غربي امپراطوري به پسرش جوچي واگذار شد. يکي از پسران جوچي، باتو خان بود که غربي ترين سرزمينهاي ميراث جوچي را به ارث برد. اما سرزمينهاي باتو کوچک بودند و بخش بزرگي از سرزمينهايي که به او واگذار شده بود هنوز تحت کنترل مغولها نبود. در اجتماع 1235 باتو قصد خود را مبني بر تحت کنترل گرفتن اين سرزمينها از جانب مغولها اعلام کرد. اين تصميم فتحي خارق العاده پيش آورد که در نهايت به معني سفر پنج هزار مايلي سپاه باتو بود! سوبه دئي پذيرفت که همراه با باتو عازم شود و در سال 1237 اين دو نفر نيرويي فراهم آوردند که مشتمل بر صد و بيست هزار مرد بود که آماده عبور از رودخانه يخ زده ولگا به سمت روسيه بودند

در طي زمستان مغولها از رودخانه ولگا گذشتند و سپس به سمت شمال راندند تا حضور خود را در جنگلها مخفي کنند. اولين شهر بزرگي که با آن برخورد کردند ريازان بود که پس از تهاجم پنج روزه منجنيقها سقوط کرد. آنها سپس به سمت شمال راندند و کولومنا و مسکو را فتح کردند و دوک بزرگ از سوزدال را که قدرتمندترين نيروي نيمه شمالي روسيه بود شکست دادند. از آنجا مغولها به سمت نوگورود پيش رفتند. با اين حال محاصره پس از اين که عبور از باتلاقها بسيار نااميد کننده و ناممکن به نظر مي رسيد رها شد. اگر چه نوگورود از معدود شهرهاي بزرگ روسيه بود که از فتح مغولان دور ماند، آنان رابطه اي دوستانه با مغولها را با پرداخت خراج حفظ کردند. پس از تلاشهاي خسته کننده در نوگورود باتو و سوبه دئي به سمت جنوب تاختند و به شهر کوزلسک حمله کردند. اين شهر به نحو دلاورانه اي مغولها را پس راند و حتي به طور موفقيت آميز يک دسته پيش قراول مغول را در کمين گرفتار ساخت و اين شاهکاري بود که به ندرت رخ مي داد. کوزلسک براي هفت هفته مقاومت کرد و پس از در نهايت سقوط کرد تمامي جمعيت آن قتل عام شدند به نحوي که مغولان آن را شهر ناله ناميدند. آخرين مانع در روسيه شهر بزرگ کيف بود که اغلب مادر شهرهاي روسي خوانده مي شود. از جايي که کيف در اروپاي شرقي اهميت زيادي داشت مغولها حتي کوشيدند آن را بدون صدمه در اختيار بگيرند. شاهزاده مايکل از کيف، در واقع به فتح گريز ناپذير کيف از سوي مغولها پي برد. متأسفانه او گريخت. فرمانده دوم او يک افسر مستحکم و سرسخت بود که تصميم گرفت مقاومت کند. وقتي مغولها شهر را در نورديدند تنها ساختمان عمده اي که تخريب نشد کليساي بزرگ سنت سوفيا بود

تهاجم به اروپا

با سقوط کيف مغولها در روسيه به پيروزي رسيدند. جالب است که اين تنها تهاجم موفق در تاريخ در مقياسهاي بزرگ بود که در روسيه و در فصل زمستان به انجام رسيد. در نتيجه تاخت و تاز مغولها در روسيه بسياري از گروهها با گذشتن از مرزها در صدد پناهندگي در مجارستان برآمدند. در ميان اينان کومانها و کيپچاکها بودند که آنان نيز همانند مغولها اسب سواراني چادرنشين بودند. وقتي باتو از اين موضوع مطلع شد غضبناک شد زيرا آنان را از رعاياي خود مي دانست و آنان مجاز نبوده اند بگريزند. به اين علت يا انگيزه اي ديگر، سوبه دئي به سرعت طرحي براي اردويي نظامي بر عليه اروپا آماده ساخت. برنامه مبني بر حمله اي دوسويه بود: يک نيروي جناحي متشکل از بيست هزار مرد به لهستان فرستاده مي شدند در حالي که خود او همراه با باتو نيروي اصلي را متشکل از پنجاه هزار نفر رهبري مي کرد.در مارس 1241 نيروي سوبه دئي و باتو در کوهستانهاي کارپاتيان ناپديد شدند و سپس به طرز گيج کننده اي در سوي ديگر آن ظاهر شدند. اما به جاي پيشرفت بيشتر در داخل مجارستان مغولها برنامه را رها کردند. با اين وجود مجارها اسير نوعي جسارت و خودبيني شدند و حتي کومانها و کيپچاکها را که مي توانستند حمايت سواره نظام ارزشمندي را فراهم نمايند اخراج کردند. در هيمن زمان سپاه شمالي لهستان را در نورديد، مزارع را تخريب کرده و کراکو را غارت کردند. در نهم آوريل يک نيروي اروپايي به رهبري دوک هنري از سيلسيا وارد لهستان شد و سپاهي متشکل از بيست هزار مغول قدرتمند را آزمود. شواليه هاي اروپايي با آلات جنگي و زره سنگين خود حريف مناسبي براي تيزتازي اسب سواران مغول نبودند و بدين ترتيب شکست خوردند. در اين هنگام شاه بلا از مجارستان دريافت عقب نشيني مغولها نمايشي بوده و در اکنون در حال نزديک شدن هستند. شاه بلا با نيرويي متشکل از شصت تا هشتاد هزار مرد بيرون تاخت و با سپاه باتو و سوبه دئي در سمت مخالف رودخانه ساجو ملاقات کرد. پس از برخوردي گذرا در پل رودخانه، سوبه دئي بخشي از سپاه را به سمت جنوب کشيد و بدون اين که مجارها متوجه شوند از رودخانه گذشت. وقتي سوبه دئي در سمت ديگر رودخانه ظاهر شد مجارها مبهوت شدند. به زودي باتو در عرض رودخانه پيش کشيد و سپاه مجارستان در محاصره گرفته شد

دو پيروزي عمده بوسيله دو سپاه مجزاي مغول در فاصله تنها چند روز درخشش فرماندهي سوبه دئي را نشان مي دهد. در يک ماه لهستان و مجارستان شکست خوردند. چند روز پس از پيروزي در رودخانه ساجو (اين جنگ با نام موهي شناخته مي شود) دو نيروي مغول به هم پيوستند و با گرفتن شهرهايي همچون پست، ساير نيروهاي مجاري را به تلفات کشيدند. شهر بزرگ و باشکوه گران در روز کريسمس فتح شد. تا اوائل سال 1242 در حالي که باتو قصد داشت پيشروي بيشتري در اروپا انجام دهد ناگهان اخباري از مغولستان دريافت کرد مبني بر اين که خان بزرگ اوگه دئي درگذشته است. اين اخبار مهم بود. نگراني باتو از اين جهت بود که مبادا گويوک خان که شخصاً نسبت به او مشکل داشت عنوان خان بزرگ را دريافت کند. در حالي که باتو سرزمينهاي بسياري را فتح کرده بود ناپايداري سياسي در مغولستان مي توانست مشکل ساز باشد. او تصميم گرفت به روسيه بازگردد و سرزمينهاي خود را از نظر سياسي تحکيم بخشد تا از هر گونه مشکل بعدي به دور بماند و بدين ترتيب سپاه مغول به طور کامل از لهستان و مجارستان خارج شد

اروپا رها شد و باتو به شمال درياي خزر بازگشت. او آنجا پايتخت خود را در سارايي باتو (سارايي قديم) استوار ساخت و سرزمينهاي به ارث رسيده خود را به پادشاهي يا خانات تغيير داد. خانات باتو با نام اردوي آبي شناخته مي شوند. همچنين دو برادر باتو، اوردا و شيبان که آنان نيز در اردوي نظامي شرکت داشتند خاناتهاي خود را تشکيل دادند. خانات اوردا با نام اردوي سفيد شناخته شد که در سمت شرق اردوي آبي باتو قرار داشت. از جايي که باتو و اوردا هر دو از اعضاي خاندان طلايي بودند در واقع اين دو خانات به يکديگر وابسته بودند و با يکديگر تحت عنوان "اردوي طلايي" شناخته مي شدند. با اين حال خانات شيبان به طور مبهمي شناخته شده است. هرچند خانهاي اردوي طلايي استيلاي خان بزرگ را به رسميت مي شناختند و براي چهار دهه ديگر به عنوان بخشي از امپراطوري مغول باقي ماندند، اما در واقع اردوي طلايي (و تمامي ساير خاناتي که سرانجام بوجود خواهند آمد) قصد بدست آوردن استقلال سياسي داشتند




امپراطوری مغول 2

اولين حرکت به سمت غرب - فتح امپراطوري خوارزمشاه

چنگيز علاقه خود را نسبت به جنگ با چين از دست داد و در عوض توجه خود را معطوف به غرب کرد. در سال 1218 او فرمانده خود چِپ را به سمت غرب فرستاد و امپراطوري قرا ختايي را فتح کرد. اما موضوع اصلي مربوط به امپراطوري عظيم خوارزميان در ايران بود. تخاصمات زماني مشتعل شد که خوارزمشاه به يک کاروان مغول حمله کرد و سفيران چنگيز را با سوزاندن ريشهايشان تحقير کرد. از جايي که چنگيز سفيران را به هدف ايجاد صلح فرستاده بود با اين اقدام غضبناک شد. چنگيز براي بزرگترين عملياتي که تا به حال به انجام رسيده بود آماده شد و نيرويي جمع آوري کرد که مجموعاً به حدود نود تا صد و ده هزار نفر مي رسيدند. توانايي نظامي خوارزمشاه در شمارش مجموعاً دو تا سه برابر اين مقدار بود اما سپاه چنگيز انضباط بهتري داشته و بيشتر از همه فرماندهي قدرتمندتري در اختيار داشت

در سال 1219 پسران چنگيز چاقادائي و اوگه دئي براي حمله به شهر بزرگ اوتار در شرق درياي آرال عازم شدند. در همين زمان فرمانده بزرگ چنگيز، چِپ به سمت جنوب لشکر کشيد تا در طي عمليات جناح چپ را تحت حفاظت قرار دهد. با اين حال حمله اصلي بوسيله خود چنگيز خان فرماندهي مي شد که همراه با فرمانده سوبه دئي در امتداد بيابان قزل کوم حرکت کردند و از جناح خارجي به نيروهاي خوارزميان حمله ور شدند. برنامه چنين بود که بيابان قزل کوم عملاً عبور ناپذير در نظر گرفته مي شد که خود فرصت بزرگي را براي متعجب ساختن دشمن فراهم مي ساخت. چنگيز و سپاهش در بيابان ناپديد شدند و سپس ناگهان بدون آن که معلوم شود از کجا آمده اند در برابر شهر بخارا ظاهر شدند. پادگان شهر سراسيمه شد و به سرعت شکست خورد. پس از آن چنگيز به سمت سمرقند پايتخت امپراطوري خوارزميان لشکر کشيد. اين شهر باشکوه از لحاظ دفاعي قوياً استحکام يافته بود و پادگاني متشکل از صد و ده هزار مرد داشت که در شمار قوياً بر سپاه محاصره کننده چنگيز برتري داشت. انتظار بود شهر براي ماهها مقاومت کند اما تنها طي ده روز در نوزدهم مارس 1220 ديوارهايش مورد نفوذ قرار گرفت. پس از سقوط سمرقند مغولها عمده امپراطوري را در نورديدند. ميزان تخريب عميق بود. شهرها با خاک يکسان مي شدند و اجتماعات قتل عام مي شدند. در شهر مرو گزارشات درباره اعدام هفتصد هزار نفر توضيح داده اند. در سمرقند زنان مورد تجاوز قرار گرفتند و براي بردگي به فروش رفتند. ميزان تباهي و ويراني چنان شديد بود که امپراطوري خوارزميان در آستانه پاک شدن از تاريخ قرار گرفت. فتح خوارزم نيز يک اتفاق قابل ذکر ديگر بود. خوارزم شاه پس از شکست به سمت غرب گريخت و سوبه دئي با نيرويي متشکل از بيست هزار مرد او را تعقيب کرد. خوارزمشاه درگذشت با اين حال سوبه دئي همچنان به مسير خود ادامه داد. او سپاه خود را به شمال برد و سپاهي بسيار پرشمارتر از نيروهاي روسي کومايي را در سواحل رودخانه خالکا شکست داد. او به مسير خود ادامه داد و قبل از اين که بازگردد به بلغار هاي ولگا حمله کرد. آنچنان که بوسيله تاريخ مشهور گيبونز گفته شده است لشکر کشي سوبه دئي يکي از تهور آميزترين و جسورترين لشکرکشيهاي تاريخ بود چنان که احتمال نمي رود ديگر هرگز تکرار شود

در تمامي زمان اين اردو، خوارزمشاه سپاهي براي جنگ با مغولان در ميدان نبرد تدارک نديد. استراتژي خوارزم متکي بر پادگانهاي بزرگ شهري که در شمار بر سپاهيان محاصره کننده مغول برتري داشتند بود. اين استراتژي البته در هر صورت شکست خورده بود. تنها مقاومت به خوبي سازمان بندي شده بر عليه مغولها از ناحيه جلال الدين صورت گرفت. او پس از سقوط سمرقند يک نيروي مقاومت در افغانستان امروزي تشکيل داد. در پاروان او يک نيروي مغول به فرماندهي يکي از فرزندخواندگان مغول را شکست داد و تنها شکست مغول را در تمامي مدت اردو رقم زد. چنگيز جلال الدين را تحت تعقيب قرار داد و سپاه او را در رودخانه سند در هم کوبيد. شکست جلال الدين به معني تحکيم حاکيمت مغول بر ماوراء النهر بود. با اين حال بخشهاي جنوبي امپراطوري خوارزميان دست نخورده باقي ماند و بعدها تبديل به مجموعه اي از ايالتهاي مستقل شد. گفته شده است وقتي پيش قراولانشان با ديدن حيواني تکشاخ روحيه خود را باختند مغولان تصميم گرفند بيشتر پيشروي نکنند

در سني نزديک به شصت سال سلامتي چنگيز رو به ضعف مي رفت. او در صدد جستجوي راهب افسانه اي دائوئيست، چانگ چون برآمد تا اکسير جاودانگي را به دست آورد. از جايي که چانگ چون هيچ اکسير جادوئي نداشت آرزوي او تحقق نيافت اما چنگيز هوشمندي او را ستايش کرد و آن دو دوستاني خوب براي يکديگر شدند. بدنبال ملاقات با راهب دائوئيست چنگيز به کار اداره رعايا خود بازگشت. برخلاف آتيلاي تاتار و اسکندر بزرگ، چنگيز به اهميت جانشيني مسالمت آميز پس از مرگ خود واقف بود. قبل از کامل کردن کار فتح امپراطوري خوارزميان او با دقت پسرش اوگه دئي را به عنوان جانشين خود انتخاب کرده بود. پس از اين که چنگيز به مغولستان بازگشت تا کار استحکام بخشيدن به دستگاه اداري امپراطوري خود را به اتمام برساند همه چيز به استثناي مسأله تانگوتها در وضعيت خوبي قرار داشت. امپراطوري زيزيا تانگوتها مدتها بود که بوسيله مغولها شکست خورده بود اما تنها خراجگزار بودند و ضميمه امپراطوري نشده بودند. در هر حال تانگوتها در زماني که چنگيز خان دور از خانه بود تعهد خود را کنار گذاشته بودند. در سال 1226 چنگيز خان سپاه خود را برعليه زيزيا به حرکت در آورد و پايتخت آن را به تصرف خود در آورد
درگذشت چنگيز خان

در حالي که اردوي او عليه زيزيا آخرين اردوي او بود مدت کوتاهي پس از آن در اوت 1227 چنگيز خان در سن شصت سالگي درگذشت. علت مرگ همچنان نامشخص است و فرضياتي از قبيل جراحات داخلي پس از يک حادثه طي شکار، تا مالاريا تا غيبگويي تانگوتها مطرح شده اند

در زمان مرگ او امپراطوري مغول از درياي زرد تا درياي خزر امتداد داشت. هيچ امپراطوري ديگري در تاريخ چنين گسترش فوق العاده اي در زمان حيات يک مرد را به خود نديده است. هر چند چنگيز خان خرابي فراواني در فتوحاتش بوجود آورد اما روشن است که او قصد نداشته است همانند هيتلر دست به نسل کشي بزند اگر چه تلفات جنگي آن از هر چيزي در تاريخ فراتر رفته است. آرزوي چنگيز فتح بود و هرگاه تسليم ديده مي شد از خونريزي پرهيز مي شد. او بطور استثنايي نسبت به آنان که از او حمايت مي کردند احترام آميز برخورد مي کرد و براي او نامعمول نبود که با دشمنان ضعيفش دوستي کند. در هر حال چنگيز يک استراتژيست ممتاز نظامي و فرماندهي مستعد و خارق العاده بود که باعث شده است او را تبديل به يکي از فريبنده ترين چهره هاي تاريخ کند

خان بزرگ اوگه دئي
پس از درگذشت چنگيز امپراطوري مغول به چهار ميراث تقسيم شد و هرکدام به يکي از چهار فرزند اصليش داده شد. هرچند اين چهار ميراث از لحاظ سياسي تحت امپراطوري واحد متحد بودند بعداً به عنوان پايه اي براي تقسيمات بيشتر با عنوان خانات عمل کردند. آن طور که قبلاً گفته شد اوگه دئي بوسيله چنگيز به عنوان جانشين انتخاب شده بود. دو سال پس از درگذشت چنگيز اوگه دئي رسماً حاکميت امپراطوري مغول را در اختيار گرفت. اوگه دئي عنوان خاخان (خاقان، خان بزرگ) را که بوسيله حاکمان بزرگترين امپراطوريهاي استپ مورد استفاده قرار مي گرفت برگزيد. با اين حال چنگيز هيچ وقت رسماً اين عنوان را به کار نبرد. درهرحال اوگه دئي بتدريج مراتب ترقي را پيمود

امپراطوری مغول 1

مقدمه

شايد هيچ امپراطوري در تاريخ چنان تماشايي که مغولها ظهور يافتند بوجود نيامده باشد. در کمتر از هشتاد سال دسته اي از جنگجويان که در اصل مرکب از چند مرد بودند به چنان امپراطوري توسعه يافتند که تمامي فاصله بين اقيانوس آرام تا رودخانه دانوب را در بر مي گرفت. اين داستان درباره يکي از مهيج ترين مجموعه فتوحات تاريخي است و اين که چگونه مغولها خود شکست ناپذيري خود را در هم شکستند

در قرن دوازدهم قبائل گوناگون ترکي و مغولي تونگوسي در استپهاي مغولستان پراکنده بودند. يکي از اين قبائل مغولها بودند. در حدود سال 1130 مغولها با شکست صحرانشينان همسايه و تحت فشار گذاشتن امپراطوري جين در شمال چين براي پرداخت خراج به عنوان يک قبيله قدرتمند ظهور يافتند. با اين حال اين درخشش عمري کوتاه داشت. در سال 1160 پادشاهي مغول با شکست خوردن از قبائل همسايه تاتار، فرو ريخت. خاندانهاي مغول متفرق شدند و به دلايل بي اهميت با يکديگر درگير شدند

رهبر خانواده مغولي کياد، يسوگئي از فرزندان يک فرمانده جنگي (خان) در پادشاهي سابق مغول بود. در سال 1167 يسوگئي و همسرش داراي فرزندي به نام تموچين شدند که تبديل به چنگيز خان خواهد شد. وقتي تموچين نه ساله بود پدرش بوسيله رهبران تاتار مسموم شد. از جايي که او براي فرماندهي بسيار جوان بود مردان خاندانش او را رها کردند. تموچين و خانواده اش (در مجموع هفت نفر) به متروکه ترين مناطق استپ حرکت کردند و در کمال فقر و تنگدستي از ريشه هاي گياهان و جوندگان براي خوراک استفاده مي کردند. تموچين حوادث بسياري از تعقيب دزدان اسب تا اسارت به دست دشمنان را از سر گذراند. وقتي تموچين شانزده ساله بود قبيله مرکيد به خانواده اش حمله کرد و همسرش را از او جدا کرد. تموچين با سپاهي از پنج مرد قادر نبود اين در مقام تلافي از خود واکنش نشان دهد و بدين ترتيب به يک دوست قديمي پدرش از قبيله کرييد، طغرل خان روي آورد و او نيز به نوبه خود از رهبر اتحاديه اي از مغولها، جاموقا طلب ياري کرد. آنها با يکديگر مرکيدها را شکست دادند و تموچين همسر خود را بازيافت. تموچين به سرعت از متحدان قدرتمندش به خصوص جاموقا که خود نيز يک مغول بود و از دوستان دوران کودکيش بود استفاده کرد و تبديل به چهره شناخته شده اي در استپ شد. تموچين و جاموقا بر بسياري از خاندانهاي مغول کنترل يافتند اما اين براي تموچين کفايت نمي کرد. براساس کتاب "تاريخ مرموز سلسله يوان" يک روز در حالي که تموچين و جاموقا در پيشاپيش مردان مغول در حال اسب سواري بودند در حالي که جاموقا براي برپايي چادر توقف کرده بود تموچين تصميم گرفت به راه ادامه دهد. تموچين از جاموقا بريد و مغولها به دو دسته تقسيم شدند. خصومتها به زودي بين دو گروه شعله ور شدند. در درگيري که بدنبال اتفاقي کوچک رخ داده بود تموچين شکست خورد و به تبعيد فرستاده شد. با اين حال تموچين ده سال بعد بازگشت و موقعيت خود را دوباره تحکيم بخشيد. از اينجا او آغاز به فتح مغولستان کرد که چندين سال به طول انجاميد. متأسفانه جزئيات چنان زياد هستند که در اين مقاله قابل پيگيري نيستند. بطور خلاصه تا سال 1204 تموچين تمامي مخالفين خود را تحت انقياد کشيد. او تاتارها، قبيله کرييدها تحت فرماندهي طغرل خان که به او خيانت کرده بود، نايمنها، مرکيدها و خاندانهاي مغول تحت فرماندهي جاموقا را شکست داده بود

امپراطوري تا سال 1204

در سال 1206 تموچين اجتماع بزرگي (خوريلتايي) در سواحل رودخانه اونون تشکيل داد و عنوان چنگيز خان را براي خود برگزيد. در طي اجتماع 1206 چنگيز خان درباره ساختارها و قوانين امپراطوري جديد خود فرمانهايي صادر کرد. براي تضمين پايداري اجتماعي و هماهنگي بين مردم قبائلي که متحد کرده بود چنگيز خان يک تشکيلات فراگير نظامي که تمامي مردم امپراطوري را در بر مي گرفت بوجود آورد. تمامي جمعيت به واحدهايي تقسيم شده بود که هرکدام متعهد به آماده داشتن تعداد مشخصي از جنگجويان در هر زمان مورد نياز بودند و بدين ترتيب تشکيلات قبيله اي قبلي جايگزين شده بود. علاوه بر اين او بسياري قوانين اختصاصي صادر کرد و سلسله مراتب مؤثري براي اداره امپراطوري بوجود آورد. چنگيز خان توسعه يافته ترين دولت را تا زمان خود در استپ بوجود آورد. اردوهاي مغول تحت حاکميت او به زودي خود را به عنوان منضبط ترين قدرتمندترين و ترسناکترين سپاهي که از استپ سرازير شده بود اثبات کرد

جنگ در شمال چين

چنگيز خان امپراطور تمامي آنان که در چادرهاي نمدي مي زيستند شد اما رؤياي او فتح جهان بود. ابتدا او مردان خود را در اردوهايي برعليه امپراطوري زيزيا در غرب چين فرماندهي کرد. در سال 1209 پايتخت زيزيا تهديد شد اما مغولها پس از اين که اردوشان به طور غيرمنتظره اي دچار سيلاب شد به خراج رضايت دادند. اين بايد قابل فهم باشد که مغولها هنوز به باج و تاراج اموال علاقه مندتر بودند تا اين که علاقه به در اختيار گرفتن شهرها داشته باشند. با اين حال با بازگشت مغولها امپراطوران چين پرداخت خراج را قطع کردند و حملات به زودي به فتح منتهي شدند

در سال 1211 چنگيز خان 65000 مرد را با خود همراه کرد و بر عليه امپراطوري جين در شمال چين لشکر کشيد. با کمک آنگوتها که مردمي بودند که در مرزهاي شمالي جين سکونت داشتند چنگيز خان به سادگي از موانع دفاعي عبور کرد و وارد سرزمينهاي جين شد. او با برجاي گذاشتن دنباله اي از غارت مناطق طي مسير سرانجام با نيروي بزرگي متشکل از حدود صد و پنجاه هزار مرد ملاقات کرد و آنها را شکست داد. چنگيز خان سپاه خود را تقسيم کرد و حمله اي چندسو عليه جين به راه انداخت. او و فرماندهانش چندين ضربه کاري به امپراطوري جين وارد کردند از جمله گذرگاه استراتژيک جويونگ را در اختيار گرفتند. متأسفانه چنگيز در طي يک محاصره زخمي شد و به مغولستان عقب نشست. و بدنبال او نيروهاي جين شروع به پس گرفتن مناطق از دست رفته کردند

در سال 1213 مغولها پس از اين که دريافتند امپراطوري جين مواضع خود را استحکام بخشيده بازگشتند. چنگيز سپاه خود را به سه بخش تقسيم کرد؛ يکي تحت فرماندهي خود او و دو تاي ديگر تحت فرماندهي پسرانش بودند. سه سپاه مغول امپراطوري جين را تاراج و تخريب کردند و تا سال 1214 بيشتر منطقه شمال رودخانه زرد، هوانگهو در دست مغول بود. يک استثنا شهر چونگ دو پايتخت امپراطوري جين بود. مانند ديگر سپاهيان صحرانشين اردوهاي مغول چنگيز خان کاملاً متشکل از سواره نظام بودند و نقطه ضعف سواره نظام ناتواني در فتح استحکامات نظامي بود. چنگيز اين ضعف را دريافت و براي در اختيار گرفتن مهندسان سازنده تشکيلات محاصره اي تعجيل کرد تا تاکتيکهاي محاصره اي را به کار گيرد. با اين حال چونگ دو بر عليه حملات مغولها دوام آورد. مردان چنگيز دچار کمبود منابع شدند و به دنبال شيوع طاعون تلفات مي دادند اما او سرسختانه محاصره را ادامه داد. گزارشات توضيح داده اند که هر مرد دهم قرباني مي شد تا غذاي ديگران تأمين شود. اما محاصره چنان ادامه يافت که چنگيز شخصاً مجبور به ترک اردو شد و فرمانده خود موکالي را براي مسؤوليت ادامه محاصره جانشين کرد. مغولها نهايتاً در سال 1215 وارد شهر شدند اما تا آن زمان پايتخت جين به سمت جنوب به کائي فنگ منتقل شده بود

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

جنگ صلیبی سوم - آخرین بخش

توافقات نهايي

توافق نهايي در دوم سپتامبر 1192 امضا شد. مطابق با آن اورشليم در دست مسلمانان باقي مي ماند اما زائران مسيحي مجاز بودند از آن و تمامي امکان مقدس با آزادي و ايمني ديدار کنند. شهرهاي کوچک ساحلي که مسيحيان در اختيار گرفته بودند به جز آسکالون در دست آنان باقي مي ماند. آسکالون پس از تخريب تمامي استحکاماتش به صلاح الدين بازگردانده مي شد. پنج سال صلح و آرامش در فلسطين برقرار خواهد ماند. اين مواد آن چيزي که سه سال قبل سه نفر از بزرگترين شاهان اروپايي براي آن عازم شده بودند نبود. از دست دادن بارباروسا يک تکان سوکناک بود و بي علاقگي فيليپ به فرانسويها اجازه داد با هر عذري از ادامه کار کناره گيري کنند. نيروهاي انگليسي به تنهايي براي در اختيار گرفتن مجدد شهر واقع بر تپه کافي نبود

ريچارد به خانه مي رود

ريچارد از بيماري تبدار سلامتي خود را باز مي يابد و سريعاً به آکر باز مي گردد. خواهر و همسرش شهر را در بيست و نهم سپتامبر ترک مي کنند و ريچارد در نهم اکتبر به دنبال آنان حرکت مي کند. باور عمومي بر اين است که ريچارد به بيماري دريا مبتلا شد. درياي مديترانه مطمئناً بر وفق مرادش نبود زيرا او دوباره در سلسله اي از طوفانها به ستوه آمد. او بايد در کورفو پهلو مي گرفت. آنجا خود را به شکل يک شواليه معبد در آورد زيرا او در آبهايي که بوسيله امپراطور بيزانس، يک دشمن کنترل مي شود قرار داشت. او سپس در آدرياتيک به سفر خود ادامه دادو در حوالي آکيلا کشتيش صدمه ديد. ديگر مسافرت دريايي براي او کافي بود. در تلاش براي ورود پنهاني به ساکسوني، با حفظ تغيير لباس او و چهار نفر از همراهيانش از آلپ گذشتند و وارد آلمان شدند. با اين حال او در يازدهم دسامبر در يک مهمانخانه در نزديکي وين شناخته شد و به اسيري گرفته شد. او در سرزمينهاي دوک لئوپولد از اتريش بود. همان مردي که سربازان ريچارد پرچمش را در آکر در گودالي گل آلود انداخته بودند. لئوپولد بسيار خوشوقت بود که ريچارد را به عنوان زنداني در اختيار دارد و تنها با بي ميلي شاه (انگليسي) را به امپراطور هنري ششم تسليم کرد. امپراطور خود خوشنود بود که ريچارد را به عنوان يک اسير در اختيار دارد زيرا شاه انگليس دوست برخي از بدترين دشمنان امپراطور بود. ريچارد شيردل در نهايت در ماه مارس 1194 در ازاي مقدار زيادي پول آزاد شد. او در ماه آوريل وارد انگليس شد و به زودي برادر خودسر خود را به راه آورد. اين بازگشت مشهور ريچارد است که بطرز وسيعي به افسانه هاي رابين هود و داستان آيوانهو شکل مي دهد

نتايج جنگ صليبي سوم

جنگ صليبي سوم در رسيدن به هدف اصلي خود ناموفق بود: اورشليم در دست مسلمانان باقي ماند. اين که اين ماجرا به عنوان يک شکست درنظر گرفته مي شد در رفتارهاي اروپائيان مشهود است: هنري ششم خيلي زود براي جنگ صليبي جديدي که در سال 1196 آغاز مي شد برنامه ريزي کرد. در آستانه شروع فعاليتهايش در اين زمينه هنري درگذشت و آلمان درگير جنگي داخلي شد. اما رهبري جنگ تقريباً به زودي بوسيله پاپ جديد، اينوسنت سوم برعهده گرفته شد. انگليسيها و فرانسويها چنان درگير مشغوليتهاي خود درباره منازعات خود با يکديگر بودند که هيچ تلاش جديدي از اين بخش صورت نپذيرفت. با اين حال جنگ صليبي سوم از يک جنبه مهم موفقيت آميز بود: اين جنگ بخشهاي خاورميانه اي حکومتهاي مسيحي لاتين را حفظ کرد. دفاع دلاورانه کونراد مونفراتي از تاير بدون نيروهاي کمکي از غرب تداوم نمي يافت و به انجام نمي رسيد. و تهاجم ديوانه وار گوي برعليه آکر هيچ وقت بدون اين سپاهيان توفيق نمي يافت. در نتيجه جنگ صليبي سوم اوترمر (بخش خاورميانه اي حکومتهاي مسيحي لاتين) بصورت باريکه اي از شهرهاي امتداد ساحلي در لبنان و فلسطين حفظ شد و به عنوان پايگاهي براي تلاشهاي آينده در جدال بر سر اورشليم مورد استفاده قرار گرفت. علاوه بر اين پيروزيهاي اين لشکرکشي به عنوان عنصر اساسي ضدتعادلي در برابر پيروزيهاي اوليه صلاح الدين عمل کردند و باعث شدند آنچنان که با پيروزيهاي اوليه اش به نظر مي رسيد ديگر پس از جنگ صليبي سوم قدرتي شکست ناپذير به نظر نيايد. جنگ صليبي سوم همچنين منتهي به در اختيار گرفتن قبرس از سوي نيروهاي لاتين شد. اين جزيره بخش مهمي بود که به اوترمر اضافه شد و به دوام ساير بخشهاي آن کمک کرد. در اختيار گرفتن آن نه تنها از اين جهت که ايالت صليبي جديدي بوجود آورد اهميت داشت بلکه از اين جهت که از دست يونانيان خارج شد نيز مهم بود. با اشغال قبرس ديگر امپراطوري بيزانس نمي توانست از راه دريا انطاکيه را تهديد کند. صليبي سوم همچنين باعث تولد فرقه جديدي از شواليه ها با نام توتونيک شد. اين تشکيلات نظامي در آکر از بازماندگان صليبيون آلماني بوجود آمد. آنها هيچ وقت در سرزمينهاي مقدس اهميتي به اندازه اهل معبد و مهمان نوازان (دو دسته شواليه ها) نداشتند اما هميشه بخشي از نيروي موجود بودند و تا سال 1291 در منطقه حضور داشتند. با اين حال شواليه هاي توتونيک در فتح اسلاوهاي بالتيک و تاريخ لهستان، ليوني و ليتواني نقشي فوق العاده مهم بازي کردند. در نهايت اين که جنگ صليبي سوم با شکست در بازپس گيري اورشليم، آغاز چهل سال جنبش صليبي تقريباً مداوم اروپا را مشخص مي کند. اين تحرکات هيچ کدام پيروزيهاي بزرگي بدنبال نداشتند و البته هيچ کدام حتي کم اهميت ترين پيروزيهاي ميدان نبرد را که ريچارد به آن دست يافته بود به دست نياوردند

اين نوشته ترجمه اي از اين 3 متن است: يک و دو و سه

جنگ صلیبی سوم 4

شاه کونراد

با مشکلات متعددي که ريچارد را در بر گرفته بودند او مي دانست که بايد مشاجره بر سر پادشاهي (اورشليم) را يک بار و براي هميشه مورد رسيدگي قرار دهد. او در آوريل 1192 به آکر بازگشت و بارونهاي پادشاهي اورشليم را گرد هم آورد و خواستار نظرات و پيشنهادات آنان شد. تمامي بارونها به نفع کونراد سخن گفتند و تنها قوم و خويش گوي جانب او را گرفت. ريچارد با پذيرفتن نظرات ديگران جانب حمايت خود را عوض کرد و موافقت کرد که کونراد بايستي شاه شود. در محاسبات ريچارد اين موضوع نيز بي اهميت نبود که اگر قرار بر پادشاهي کونراد باشد نيروهاي او نيز به صليبيون خواهند پيوست. کونراد وقتي خبر به او رسيد در تاير بود. از اين بابت جشني عمومي برگزار شد زيرا هنوز عموماً گوي به خاطر فاجعه هتين مورد اتهام بود. او اعلام کرد در چند روز آينده به سمت آکر شهر را ترک خواهد کرد. در بيست و هشتم آوريل کونراد تصميم گرفت با اسقف بيوا شام بخورد. در راه بازگشت به خانه دو مرد به او نزديک شدند. يکي از آنها نامه اي به او داد تا بخواند. وقتي او نامه را گرفت مرد ديگر خنجري بيرون کشيد و با جراحت آن وي را به قتل رساند. يکي از قاتلين در همان نقطه به قتل رسيد و ديگري اعتراف کرد که بوسيله پيرمرد کوهستان فرستاده شده است. اسماعيليان دوباره حمله کرده بودند. ايزابلا درباره امنيت خود به وحشت افتاد و خود را در قصر خود محبوس کرد. هنري از شامپان، عموزاده ريچارد سريعاً خود را به تاير رسانيد. مردم شهر فوراً اعلام کردند که او بايد با ايزابلا ازدواج کند و شاه جديد شود. او جوان، زيبا، باشهامت و عموماً محبوب بود. روشن بود که گوي نمي توانست برگزيده شود و باز هم روشن بود که ايالت در برابر صلاح الدين نمي تواند بدون پادشاه باقي بماند. هنري مردد بود زيرا علاقه مند بود به شامپان بازگردد اما احساس کرد که وظيفه اوست تا با درخواست عمومي موافقت کند. بدين ترتيب تنها دو روز پس از قتل کونراد هنري و ايزابلا نامزد شدند. آنها به آکر رفتند و در آنجا ريچارد موافقت خود را اعلام کرد. در طي يک هفته آنها ازدواج کردند. هنري از شامپان اکنون شاه اورشليم بود. اما وضعيت گوي از لوزينان چگونه بود؟ ريچارد ترتيبي عالي براي او مقرر کرد. شواليه هاي معبد در اداره قبرس نسبت به انگليسيها توفيق بيشتر نيافته بودند و حال از ريچارد درخواست داشتند تا آن را پس بگيرد. او نيز به نوبه خود پيشنهاد کرد گوي جزيره را از شواليه هاي معبد بخرد. اين حالت براي تمامي طرفين مناسب بود و قبرس در اختيار لوزينانها قرار گرفت که براي حدود دويست سال بر آن حکومت کردند
نتايج و تأخيرها

ريچارد حال با نگراني و اضطراب درصدد بازگشت به خانه بود اما دوباره حوادث دست به دست هم دادند تا او را به تأخير بيندازند. در خانواده صلاح الدين منازعاتي در گرفته بود و او براي سامان دادن به آنها مشغول شده بود. بدين ترتيب در ماه مه ريچارد به سمت جنوب به دارون رفت و آنجا را به راحتي در اختيار گرفت. حال صليبيون تمامي قلاع ساحلي را که از دست داده بودند به دست آورده بودند. به نظر مي رسيد زمان براي تلاش ديگري براي اورشليم مناسب باشد. پس در هفتم ژوئن 1192 ريچارد دوباره دست اندر کار آزادسازي شهر مقدس شد. او دوباره خود را به نزديکي و در چند مايلي رسانيد اما صلاح الدين آنجا انتظار او را مي کشيد. دو سپاه طي يک ماه درگيريهاي پراکنده با يکديگر داشتند اما جنگي جدي بوجود نيامد. ريچارد نمي توانست موضع خود را با آغاز کردن کار محاصره به خطر بيندازد زيرا سپاهش به اندازه کافي بزرگ نبود. صلاح الدين نيز به نوبه خود مايل نبود درگير جنگي سازمان يافته شود. تمام کاري که او بايد انجام مي داد دفاع از اورشليم بود و نهايتاً شاه انگليسي بايد کار را رها مي کرد. اين سياست مؤثر بود. در چهارم ژوئيه ريچارد دستور عقب نشيني داد. بسياري در سپاه او عميقاً نااميد بودند اما فرمانده کهنه کار متقاعد شده بود حمله به اورشليم مي تواند تمامي سپاه را به خطر بيندازد. او به جافا بازگشت و دوباره با صلاح الدين براي قرارداد صلح وارد مذاکره شد. در حالي که مذاکرات در حال انجام بود ريچارد به آکر رفت تا به محض امضاي معاهده از راه دريا عازم شود. در بيست و هفتم ژوئيه از غيبت ريچارد بهره گرفت و حمله اي ناگهاني به جافا ترتيب داد. شهر براي سه روز جنگيد اما محافظان شهر قوياً کم شمار بودند. سربازان صلاح الدين وارد شهر شدند و دست به غارت و کشتار زدند. پادگان شهر به قلعه دفاعي شهر عقب نشست. مسلمانان خود را از منابع شهر سير کردند و صلاح الدين لازم بود براي تحت کنترل درآوردن آنان زماني را صرف کند

جافا

به محض اين که ريچارد درباره حمله به جافا شنيد سپاه خود را براي نجات شهر فرستاد. با اين حال او مي دانست ممکن است روزهاي زيادي طول بکشد تا سپاه به جافا برسد. او هشتاد شواليه چهارصد کماندار و حدود دو هزار سرباز ايتاليايي را گرد آورد و براي نجات شهر حرکت کرد. او در سي و يکم ژوئيه به زحمت به هنگام وارد منطقه شد. نمايندگان پادگان شهر در واقع براي امضاي قرارداد تسليم در چادر صلاح الدين بودند. ريچارد که از اوضاع اطلاع نداشت براي به ساحل نشستن ترديد و تأخير داشت اما به محض اين که پادگان شهر دکلها را ديدند براي حمله بيرون ريختند. يک راهب به سمت ناوگان کوچک ريچارد شنا کرد تا از او بخواهد سريعاً حمله کند. شاه فوراً پهلو گرفت به شهر تاخت. مسلمانان با اين گمان که شهر ايمن است کاملاً متفرق بودند و غافلگير شدند. ريچارد به سرعت شهر را ايمن ساخت. سربازان صلاح الدين کاملاً مضطرب شده بودند و قبل از اين که دوباره سامان يابند مايلها از جافا فاصله داشتند. دو روز طرفين براي صلح مذاکره کردند زيرا هيچ کدام از طرفين واقعاً مايل به ادامه جنگ نبودند و اما هر دو طرف هنوز خواسته هاي زيادي داشتند. تحرکات جافا دوباره همه چيز را از تعادل خارج کرد. صلاح الدين دوباره در پنجم اوت در تلاش براي نابودي سپاه کوچک ريچارد قبل از اين که سپاه اصلي او که قيصريه را پشت سر گذاشته بود فرا برسد حمله کرد. او سحرگاه حمله کرد و تقريباً انگليسيها را غافلگير کرد. آنان وقت کافي داشتند تا متشکل شوند اما زمان کافي براي مسلح شدن کامل نداشتند. براي اين جنگ دوم ريچارد تنها پنجاه و چهار شواليه که قادر به جنگيدن بودند داشت و براي آنها تنها پانزده اسب در اختيار داشت بنابراين بيشتر آنها پياده جنگيدند. او شواليه ها و دو هزار سرباز پياده اش را در يک ستون بيرون از شهر مرتب کرد. او ميداني از تيرهاي چادر را در برابر سپاه ايجاد کرد تا تاخت سواره نظام دشمن را بشکند. پشت اين ميدان او مردان خود را بر آن داشت تا سپرهاي خود را در زمين بکارند تا به عنوان سپر موقتي عمل کند. آنان همچنين نيزه هاي خود را به سمت خارج در زمين کاشتند. او بين هر دو مرد يک کامندار قرار داد. مسلمانان در هفت موج که هر کدام از هزار مرد متشکل بود حمله کردند. آنان بارها و بارها تهاجم کردند اما هر بار پس رانده مي شدند. بعد از ظهر ريچارد به اندازه کافي احساس قدرت کرد که يک ضدحمله ترتيب داد. صلاح الدين از ديدن اين که تعداد بسيار کمي از شواليه هاي اسب سوار بر عليه تعداد زيادي هجوم مي آورند به هيجان آمده بود. وقتي اسب ريچارد را در حالي که بر آن نشسته بود به قتل رساندند صلاح الدين با گفتن اين که چنين دشمن دلاوري سزاوار نيست بدون مرکب بماند، دو اسب براي جايگزين کردن اسبش برايش فرستاد. تا پايان روز صليبيون هنوز جافا را حفظ کرده بودند و جنگ از اختيار سپاه صلاح الدين خارج شده بود. سلطان به اورشليم عقب نشيني کرد. ريچارد قادر نبود پيروزي قابل توجه خود را پي بگيرد. نيروي او بسيار کوچک بود و علاوه بر آن او مجدداً و بلافاصله مبتلا به بيماري تبدار شد. صلاح الدين برايش از برفهاي کوهستان و ميوه تازه فرستاد اما در کلامش هيچ اشاره اي به صلح وجود نداشت

اين نوشته ترجمه اي از اين سه متن است: يک و دو و سه