و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۵

سفرهای اکتشافی اروپائیان؛پرتغال

عصر اکتشاف دوران اوج قدرت و ثروت دستگاه سلطنتي پرتغال را مشخص مي کند. در آغاز قرن پانزدهم پرتغال جمعيتي معادل يک و نيم ميليون نفر و اقتصادي وابسته به تجارت دريايي با شمال اروپا داشت. هرچند پرتغال از نظر ثروت و جمعيت نسبت به همسايگان هم عصر خود دچار نقصان بود اما اين کشور بود که طي قرن شانزدهم جامعه اروپا را در اکتشاف مسيرهاي دريايي به سوي قاره آفريقا، جزاير آتلانتيک، آسيا و جنوب آمريکا رهبري کرد. عوامل چندي در تبديل شدن پرتغال به پيشتاز اروپايي در زمينه اکتشافات دريايي سهيم بودند. اولين اين عوامل موقعيت جغرافيايي آن در امتداد ساحل غربي شبه جزيره ايبريان بود که به توسعه طبيعي سنت دريانوردي در اين کشور کمک کرد. عامل دوم ايجاد اقتصاد پيچيده دريايي بود که طي آن شهرهاي بندري ليسبون و اوپورتو تبديل به مراکز تجاري کشور شدند. جامعه بازرگانان از اين شهرهاي بندري به عنوان پايگاه عمليات خود استفاده مي کردند و از اين طريق به تأمين هزينه هاي اکثر سفرهاي مختلف اکتشافي و تجاري خود دست مي زدند

عامل اساسي سوم که پرتغال را تبديل به پيشتاز تحرکات اکتشافي کرد دستگاه پادشاهي آن بود. پرتغال از دستگاه پادشاهي نسبتاً پايداري بهره مند بود که شاهانش تجارت دريايي و فعاليتهاي کشتي راني را تحريک و حمايت مي کردند. شاه با استفاده از امتيازات مالياتي و هزينه هاي بيمه هر گونه مشوق ممکن را در اختيار مي نهاد تا از سرمايه گذاري کشتي داران و کشتي سازان حمايت کند. اغلب اعضاي اشرافيت نيز از قبيل شاهزاده هنري دريانورد در اين امر سرمايه گذاري مي کردند. طبقه اشراف اغلب از موقعيت سياسي خود براي تسهيل اعطاي امتيازات سطلنتي که سفرهاي اکتشافي جامعه بازرگانان را تنظيم مي کرد سود مي جستند. پرتغال از نظر داشتن شاهاني که وابستگي پادشاهي را به تجارت دريايي به رسميت شناخته بودند و براي توسعه آن از هر راه ممکن اقدام مي کردند خوش اقبال بود. پايداري دستگاه پادشاهي براي استقرار رشد اقتصادي پايدار اساسي بود و بدين ترتيب پايداري دستگاه پادشاهي به اين کشور اين امکان را داد تا هفتاد سال زودتر از اسپانياييها که به خاطر جنگهاي داخلي و فتح مجدد گرنادا مشغول بودند کار اکتشافي خود را آغاز کنند. تنها پس از زمان سفر دريايي کلومبوس در سال 1492 بود که اسپانياييها در نهايت در موقعيتي قرار گرفتند که غلبه پرتغاليها را در امر اکتشاف مورد چالش قرار دهند

تاريخ دستگاه پادشاهي و دريانوردي پرتغال

منطقه اي که قرار بود در آينده به پرتغال تبديل شود در حدود سال هفتصد قبل از ميلاد بوسيله سلتها مورد سکونت قرار گرفت. اين منطقه به زودي سلسله اي از مردم را فراخواند و به نوبت از سوي فينيقيها، يونانيان، روميها و ويزيگوتها مورد سکونت واقع شد. در قرن هشتم مسلمانان آفريقايي تبار از تنگه جبل الطارق گذشتند و دوره طولاني اشغال را در بيشتر بخشهاي شبه جزيره ايبريان آغاز کردند. آنان فرهنگ، معماري و فنون کشاورزي خود را به اين منطقه معرفي کردند تا اين که مقاومت مسيحي در حد فتح مجدد توسعه يافت و سرانجام مسلمانان را در قرن دوازدهم بيرون کردند

پرتغال با اين نبرد که ايبريا را از مسلمانان بازپس گرفت متولد شد. اشرافزادگان جوان از تمامي اروپا به ايبريا مي رفتند تا بر عليه مسلمانان بجنگند و زماني که شبه جزيره را به نفع شاهان مسيحي بازپس مي گرفتند، عنوان ارثي و بخششهاي ملکي براي خود دريافت مي کردند. هنري فرزند دوک بورگوندي به عنوان کارگزار شاه ناواره جنگيد و يالت و عنوان کنت پرتوکال را در قرن يازدهم به دست آورد. فرزند او آفونسو هنريکس (1128-1185) در صدد استقلال از پادشاهي ناواره بود که در اين زمينه دادخواستي به پاپ عرضه کرد و در نهايت عنوان شاه پرتغال را به دست آورد

شاه آفونسو هنريکس يک ناوگان ابتدايي داشت که به طور مداوم با کشتيهاي مسلمانان در تنگه جبل الطارق درگير مي شد. جانشين او سانچو اول توسعه ناوگان پادشاهي را ادامه داد و در سال 1189 چهل گالي، گالوت و انواعي از کشتيهاي ديگر را براي جنگ صليبي گسيل داشت. تحت حاکميت دينيز (1261-1325) که بزرگترين پادشاه قرون وسطي پرتغال بود دريانوردي سلطنتي و بازرگاني به طور قابل توجهي توسعه يافت. کشتيهاي پرتغالي به فرانسه، نورماندي، انگليس، اسپانيا و مديترانه مي رفتند. شاه دينيز يک جنگل مخروطيان در نزديکي ليرا بوجود آورد تا چوب لازم براي کشتي سازي را تأمين کند و از اين صنعت با دادن امتياز شواليه گري به کارگزاران و صنعتگران خود حمايت کرد. او يک ناوگان منظم براي محافظت در برابر دزدان دريايي ساحلي برقرار کرد و اولين شاه پرتغالي بود که يک مقام رسمي دائمي و ارثي براي منصب درياداري بوجود آورد. در سال 1317 يک اشرافي مشهور ژنوي مانوئل پسانها اولين کسي بود که به اين مقام انتخاب شد. پسانها چندين خانواده معتبر ژنوي را به پرتغال آورد که در طول زمان تأثيرات بزرگي در عصر توسعه دريايي پرتغال برجاي گذاشتند. پسر پسانها مقام درياداري پدرش را به ارث برد و به زودي دو دريادار ديگر تحت حاکميت شاه آفونسو چهارم به او پيوستند تا رشد فزاينده ناوگان سلطنتي را پوشش دهند

تحت حاکميت شاه فرديناند اول، زيبا (1345-1383) ناوگان پرتغالي شروع به حمل توپ (ابزار جنگي پرتابه اي) در طي اتحاد با کاستيل برعليه آراگون در سالهاي 1359 تا 1364 کرد. شاه فرديناند اول همچنين امتيازنامه اي در سال 1377 اعطا کرد که طي آن رشد تجارت دريايي را تشويق مي کرد. اين در تاريخ دريانوردي پرتغال نقطه عطفي بود زيرا شرکت کشتيراني بوجود آمد که تجارت دريايي را تشويق مي کرد و در دسترس بودن کشتيهاي تجاري براي پادشاه را نيز در طي جنگ تضمين مي نمود. ناوگان پرتغال در درگيريهاي متعدد شاه فرديناند اول لطمات زيادي خورد و در مجموعه اي از بحرانها، بدنبال درگذشت شاه در سال 1383، در وضعيت پرمخاطره اي قرار گرفت. برادر ناتني اش دي يوائو، که فرمانده نظامي آويس بود، در زمان اين بحرانها نايب السلطنه بود و اين موضوع يوان شاه کاستيل را برانگيخت تا به پرتغال حمله کند. ارتش شاه يوان در سال 1384 ليسبون را محاصره کرد اما پس از تحمل تلفات سنگين مجبور شد عقب نشيني کند. پرتغال به نحو بحراني به رهبري قدرتمندي نياز داشت تا به جنگ خود بر عليه شاه بلندپرواز کاستيل ادامه دهد و در سال 1385 کونتهاي پرتغالي رهبر 28 ساله آويس را به عنوان شاه يوائو اول انتخاب کردند. با حمايت پادشاهي او و متحدان انگليسيش شاه جوان ناگهان کاستيليها را در الجوبارتو شکست داد و استقلال پرتغال را در امان داشت. صلح 1411 پايداري و امنيت خاندان آويس را در تخت پادشاهي پرتغال تضمين کرد. شاه يوآئو اول سپس شروع به تقويت پادشاهي خود کرد که در صدر اين برنامه بازسازي و توسعه ناوگان سلطنتي و تجارت دريايي بود. شاه يوآئو اول همراه با همسرش ملکه فيليپا از لنکاستر صاحب شش فرزند شدند: دوارته، پدرو، هنري، ايزابل، جان و فرنائو. سه شاهزاده بزرگتر به خصوص شاهزاده هنري نقش رهبري در اکتشاف آفريقا از سوي پرتغال بازي کردند. حال که دستگاه پادشاهي استحکام يافته بود شاه يوآئو اول و فرزندانش آزاد بودند تا رهبري مهمترين برهه تاريخ پادشاهي خود را در طي دويست سالي در دست گيرند که شاهد اوج گرفتن امپراطوري تجاري پرتغال در سطح آفريقا، آتلانتيک، آسيا و آمريکا (برزيل) بود

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

سفرهای اکتشافی اروپائیان؛ پيشتازان ايبري: پرتغال و اسپانيا

جغرافيا

پرتغال و اسپانياي امروزي شبه جزيره ايبريان را مي سازند. ايبري به جز در مرز شمالي خود که پيرنه اسپانيا و فرانسه را از يکديگر جدا مي سازد، در محاصره آب قرار گرفته است. در سمت شرق درياي مديترانه قرار گرفته است، در سمت غرب اقيانوس آتلانتيک قرار دارد. جنوبي ترين نقطه اسپانيا از شمال آفريقا بوسيله تنگه جبل الطارق که حدود 64 کيلومتر طول دارد و عرض آن بين 13 تا 39 کيلومتر متغير است جدا شده است

ايبري در سال 711 بوسيله سپاهيان مسلمان مورد تهاجم قرار گرفت که به دنبال آن بسياري از مناطق جنوبي شبه جزيره در طي هفت سال فتح شد. اين اتفاق آغازگر هفتصد سال درگيري متناوب بر سر کنترل ايبري بين مسيحيان و مسلمانان که در بخش جنوبي زندگي مي کردند شد. فعالترين سالهاي درگيري بين سالهاي 850 و 1250 بودند. اين دوره از درگيريها فتح مجدد ناميده شدند و همراه با اشتياق مذهبي جنگهاي صليبي بودند

فتح مجدد به طور اوليه يک جنگ صليبي مذهبي برعليه مسلمانان آفريقايي تبار ايبري بود و سلسله اي از غارتها و مهاجرتهاي پرجمعيت آن را تشکيل مي داد. اعضاي قدرتمند طبقه روحاني از طريق ايجاد حمايت مردمي از اين طرح، گمانه زني با شاهان مختلف براي کسب حمايت، و تجهيز سپاهيان خصوصي خود براي فتح زمينهايي که در اختيار کليساي خود بگيرند، به طور کامل در اين فتح مجدد شرکت داشتند

فتح مجدد همچنين مخلوطي از طرحهاي خصوصي و عمومي بود. براي شاهان ايبريان معمول بود تا با فرماندهان لشکرکشيهاي نظامي قرارداد منعقد کنند. اين قراردادها که به نام کاپيتولاسيون شناخته مي شدند حقوق مشخصي را براي تسلط شاه بر مناطق تازه فتح شده در عوض هدايايي که به فرماندهان لشکرکشي اختصاص مي يافت تضمين مي کرد. اغلب هدايا عبارت بودند از يک عنوان ارثي که شامل قدرت نظامي و حقوق دولتي ويژه اي در جبهه هاي جديد فرمانده نظامي مي شد. اين همچنين شامل حق غارت مناطق تازه فتح شده بود که شامل اموال قابل جابجايي و اسرا مي شد

دو جزء اساسي کاپيتولاسيون هدف مذهبي مسيحي کردن شبه جزيره و فرمان سلطنتي براي اين برنامه بود. بدون اين موارد لشکرکشي نظامي فاقد اعتبار اخلاقي يا قانوني مي بود. تمامي طرفهاي اين قرارداد از مکتوب کردن آن سود مي بردند زيرا تضميني براي مراعات آن در سلسله نسلها بود. خانواده هاي اشرافي که از اين طريق زمين به دست آورده بودند بايستي هنگام تغييراتي در پادشاهي عنوان خود را با ارائه نسخه اي از کاپيتولاسيون اثبات مي کردند. اين تشکيلات در تنظيم روابط در دنياي جديد نقشي اساسي داشتند تا رابطه شاه با فاتحان (کونکويستادور) که در قرن شانزدهم بوجود آمده بودند را تنظيم کنند

پادشاهيهاي ايبريان

در اوائل قرن پانزدهم پنج پادشاهي مستقل شبه جزيره ايبريان را اشغال مي کرد: پرتغال، ناواره، کاستيل، آراگون و آخرين پايگاه مسلمانان در گرانادا. در سال 1469 از طريق ازدواج ايزابلا، ميراثبر کاستيل با فرديناند، ميراثبر پادشاهي آراگون، پادشاهي کاستيل با پادشاهي آراگون متحد شد. در سال 1474 ايزابلا بر تخت نشست و ملکه تاجدار شد و تا سال 1479 ملتي که با نام اسپانيا آن را مي شناسيم اولين بار با عنوان اتحاديه پادشاهيها مطرح شد. اين اتحاديه بود که در نهايت در اخراج مسلمانان از گرانادا در سال 1492 توفيق يافت. در سال 1512 اتحاديه پادشاهي کوچک ناواره را ضميمه کرد و مرزهاي اسپانياي جديد تحکيم شدند. حال که ايزابلا و فرديناند در تحکيم پايداري سياسي پادشاهي خود موفق شده بودند مي توانستند منابع قابل توجهي را صرف سياست توسعه در آن سوي درياها کنند

جامعه ايبريان: شهرف مردم و اقتصاد

شهر

در تمدن مديترانه اي شهر يک واحد قدرتمند سياسي و اقتصادي بود. به خاطر تغييرات سلسله شاهان و درگيري بين شاهان، سيستم سياسي ايبريان تأکيد بيشتري بر منطقه گرايي داشت و شهرها و ايالتها براي تعريف هويت خود اتکايي کمتري بر مليت داشتند. شهرها وابسته به مناطقي که آنها را دربرمي گرفتند بودند و تشکيلات مهم کلسايي، تجاري و اجتماعي در شهرها شعبه داشتند. اگرچه افراد متشخص طبقه اشراف که املاک بزرگشان در مناطق حومه شهري قرار داشت، اقامتگاه اصلي و پيوندهاي اجتماعي خود را در شهر متمرکز کرده بودند. شهرهاي بندري مانند بارسلونا، ليسبون، والنسيا و کاتاژنا مراکز تجاري رو به رشدي شدند که به خصوص در تجارت ادويه شرق، با بازرگانان قدرتمند ايتاليايي در ونيز و ژنوا رقابت مي کردند. اين شهرهاي بندري با تمرکز بر صادرات پشم، پارچه و آهن و واردات ادويه، ابريشم و کالاهاي تجملي، رهبران توسعه دريايي ايبريان خواهند بود

مردم

جامعه ايبريان متشکل از سه طبقه اجتماعي متفاوت بود: اشراف، افراد عادي، و روحانيت

اشراف

در طبقات بالاي جامعه ايبريان خانواده هاي معدود و بزرگي وجود داشتند که با عناويني مانند دوک، مارکوس يا کنت خوانده مي شدند. اين خانواده هاي نخبه اشراف متشخصي بودند که اکثريت زمينهاي شبه جزيره را در شکل املاک و خانه هاي اشرافي بزرگ در اختيار داشتند. خانواده هاي اشراف ضعيفتر از نظر ثروت تنوع زيادي داشتند، با عنوان دون و با داشتن زره خانوادگي شناخته مي شدند. اشراف ضعيفتر متشکل بودند از پسران جوانتر خانواده هاي قديمي يا اعضاي طبقه متوسط که به تازگي وارد طبقه اشراف شده بودند. آنها معمولاً در حومه شهر املاک داشتند و در فعاليتهاي تجاري مشارکت مي کردند. آنها مانند کليسا از پرداخت هر گونه مالياتي به شاه معاف بودند

در کاستيل مفهوم فرد محترم، يک هيدالگو، در اصل از طبقه اشراف گرفته شده بود. هيدالگو مردي بود که براي فتح مجدد ايبري مسيحي زندگي مي کرد. او شهامت فيزيکي قابل توجه و اراده اي مصمم داشت. او براساس مشي سخت گيرانه افتخار و احترام مرداني زندگي مي کرد که ثروت خود را نه از طريق کارگري بلکه از طريق جنگاوري به دست آورده بودند. اين مفهوم هيدالگو در نهايت به عنوان آرمان مردانگي در سراسر بخشهاي جامعه گسترش يافت. اين آرماني بود که پيامدهاي زيادي در دنياي جديد به بار آورد

روحانيت

روحانيت به سلسله مراتب عرفي و دسته هاي منظم تقسيم مي شد. سلسله مراتب عرفي شامل کشيش ناحيه اي تا بخش کليساي اعظم مي شد. روحانيت عرفي تشکيلات سنگيني نداشت و اعضايي داشت که تکاليف محول شده را مي پذيرفتند. آنان اغلب بايد براي تأمين نيازهاي خود بر فعاليتهاي فردي خود تکيه مي کردند و نظارت بسياري محدودي بر رفتارهاي آنان انجام مي شد. برعکس اعضاي دسته هاي منظم تحصيلات بيشتري داشتند، از اعضاي خانواده هاي ثروتمندتر و اشرافيتر عضوگيري شده بودند و روحانيون عرفي را بسيار خوار مي شمردند. آنان به نحو سنگيني متشکل بودند، سرمايه بيشتري دريافت مي کردند و هر دسته تقريباً از سايرين مستقل بود. اغلب اين موضوع منجر به درگيريها و رقابتهايي مي شد که بين اين دسته ها بوجود مي آمد. مثلاً رقابت بين فرانسيسکن ها و دومنيکن ها شهرت داشت

کليسا خود بسيار قدرتمند بود و مانند طبقه اشراف از مالياتهايي که شاه وضع مي کرد معاف بود.اسقفها، راهبان اعظم و رؤساي کليساهاي اعظم، همگي زمينهاي بزرگي داشتند که نيازهاي مالي مربوط به ساختن قلعه ها و نگهداري سپاهيان خصوصي را برآورده مي ساختند. کليسا در ماهيت خود نظامي بود و خود را در جنگهاي مربوط به جانشيني شاهان درگير مي ساخت. اين ماهيت نظامي در طي هفتصد سال فتح مجدد که کليسا نقش عمده اي در آزادسازي و سکونت سرزمينهاي بازپس گرفته شده از مسلمانان داشت بوجود آمده بود

افراد عادي

افرادي عادي 90% جمعيت شبه جزيره را تشکيل مي دادند. در پايين ترين سطح، کشاورزان ضعيف يا چوپانان قرار داشتند که غيرماهر بودند و ملزم به پرداخت اجاره بها يا تکاليف کاري مختلفي به اربابان اشرافي، روحاني يا شاه خود بودند. در پادشاهيهاي ساحلي مانند پرتغال يا آراگون که سنتهاي طولاني دريانوردي داشتند کاپيتانها بخشي از طبقه متوسط افراد عادي بودند. کارگران ماهر کشاورزي، صنعتگران، مغازه داران و خرده فروشان هم متعلق به طبقه متوسط افراد عادي بودند. بالاي اين گروه افراد متخصص و بازرگانان، آنها که ابزار کار مستقل داشتند قرار مي گرفتند. افراد متخصص از اشراف ضعيفتر عضوگيري مي شدند يا از اعضاي خانواده هاي دکاندار ثروتمند بودند. آنان براي کليسا، قانون يا طب آموزش مي ديدند. بسياري از آنها درجات دانشگاهي يا دفاتر اداري داشتند. آنان از نظر رويکردها و سبک زندگي شبيه اشراف بودند و اغلب اگر عنوان اشرافي نمي داشتند مي توانستند آن را به دست آورند. بازرگانان برخلاف تجار جزء که از طبقات پايين افراد عادي بودند اغلب در تجارتهاي کلي راه دور فعاليت داشتند. اين افراد باسواد و متملک بودندو علاقه مند بودند وارد طبقه اشرافي شوند

اقتصاد

شبه جزيره ايبريان به طور عمده متشکل از کوهستانها بوده و از نظر زمينهاي قابل کشاورزي به جز در برخي مناطق فلات و برخي مناطق ساحلي کمبود دارد. بنابراين پادشاهيهاي ايبريان قادر نبودند محصولات غله کافي توليد کنند. آنان براي واردات غله و کالاهاي توليدي از ژنوا و شمال اروپا وابسته بودند و در عوض کالاهاي اختصاصي از قبيل پشم، شراب (انگور)، ميوه، چوب پنبه، روغن زيتون، نمک و ماهي صادر مي کردند

پادشاهي کاستيل در بخشهاي داخلي ايبري به طور اوليه يک اقتصاد دامدار داشت و توليد کننده پشم مرغوب بود. بازرگانان جمهوري ژنوا حق انحصاري صادرات پشم کاستيل را داشتند و اين رابطه بين ژنوا و کاستيل، از نقش بزرگي که ژنويها در اکتشافات ايبري خواهند داشت خبر مي دهد. به عنوان مثال کريستوفر کلومبوس يک بومي ژنوا بود که مدتها قبل از سفر اکتشافي خود براي اسپانياييها در سال 1492 در تجارت شکر پرتغال فعاليت مي کرد. پادشاهيهاي ساحلي مانند پرتغال و آراگون با داشتن بنادر رو به رشدي مانند ليسبون، والنسيا، بارسلونا، اوپورتو و کارتاژنا در تجارتهاي قابل ملاحظه دريايي فعاليت داشتند. در اوايل قرن پانزدهم پرتغال سفرهاي اکتشافي خود را شروع کرد و از بردگان، طلا، عاج و شکري که از طريق اين سفرها تأمين مي شد بهره مند شد

واحد پايه اي اين تجارتهاي دريايي شرکت بود. شرکت يک مؤسسه تجارتي بود که به طور اوليه شراکتي بين سرمايه گذار که در خانه باقي مي ماند و شريک ديگري بود که به نام عامل شناخته مي شد. عامل براي خريد و فروش معمولاً محموله بزرگي از يک کالاي واحد سفر مي کرد. اگر يک سفر موفقيت آميز مي بود سرمايه گذاران احتمالاً کار خود را ادامه مي دادند و شراکت ادامه مي يافت. اغلب شرکا از طريق پيوندهاي خانوادگي يا وفاداري منطقه اي با يکديگر وابسته بودند و عضوي از تمامي طبقات اجتماعي ممکن بود در اين شرکتها حضور داشته باشد

وقتي توسعه دريايي در آتلانيتک و در امتداد ساحل آفريقا شروع شد، مؤسسه شرکت يک مؤسسه فرعي به نام کارخانه بوجود آورد. در طي حرکت پرتغاليها به سمت جنوب در امتداد ساحل آفريقا، آنان تعدادي کارخانه که بنادر تجاري کوچکي بودند که معمولاً در جزاير قرار داشتند بوجود آوردند. در اين تشکيلات تعداد اندکي پرتغالي ساکن بودند که براي عاملان شرکتهاي مختلف مکان امني براي انجام تجارت با مردم محلي بوجود مي آوردند. سيستم کارخانه يک راه عالي براي برقراري حضور دائمي تجاري در يک منطقه بود بدون اين که هزينه جنگ يا سکونت را در پي داشته باشد

وقتي پرتغاليها سکونت و استعمار در يک منطقه را شروع کردند از سيستمي به نام کاپيتاني اهدايي استفاده کردند. اسپانياييها از يک سيستم مشابه به نام انکوميندا در دنياي جديد استفاده کردند. هر دو سيستم براساس طرح قرون وسطايي مناطق اربابي ايبري برنامه ريزي شده بودند اما با اهداف سلطنتي در راستاي توسعه کشاورزي سرمايه داري هماهنگ شده بودند. به يک اشرافي يک عنوان ارثي براي يک زمين اعطا مي شد. وي همچنين امتيازات انحصاري اقتصادي و حد مشخصي از استقلال سياسي و قضايي دريافت مي کرد. اما در عوض موافقت مي کرد منطقه را اداره کند و آن را توسعه دهد. پادشاهي در همراهي نزديک با افراد و شرکتها کار مي کرد زيرا سيستم کارخانه، کاپيتاني اهدايي/انکوميندا در مراحل اول و پرخطر اکتشاف و توسعه براي شاه بسيار کم هزينه بود. به اين ترتيب تمامي سه مؤسسه اقتصادي از کارکردهاي آزمون شده اي براي سرمايه گذاري، تأمين مالي لشکرکشي هاي نظامي و توسعه سرزمينهاي جديد استفاده کردند که در نهايت اکتشاف و استعمار آفريقا، آتلانتيک، آسيا و سرانجام دنياي جديد را پيش برد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵

سفرهای اکتشافی اروپائیان؛ مقدمه

در اوائل قرن پانزدهم کشورهاي داراي ناوگان دريايي در اروپا، از طريق برنامه اي از اکتشافات طويل المدت و سازماندهي شده آمادگي گستراندن تأثير خود را بر ساير بخشهاي جهان داشتند. در برخي موارد انگيزه اکتشاف سود بود و در مواردي ديگر، اکتشاف به خاطر علاقه مندي به جستجو براي کسب اطلاعات از دنيايي بود که اروپائيها در آن مي زيستند انجام مي شد. ديگران نيز رفتارهاي خود را به عنوان اقداماتي منطقي در جهت گسترش دامنه جنگهاي صليبي بر عليه مسلمانان توجيه مي کردند

هرچند اروپا تا حدود زيادي يک قاره خوداکتفا بود اما اروپائيان به کالاهاي تجملاتي که مدتها بود از جانب شرق (ايران، هند، چين و غيره) بوسيله بازرگانان آورده مي شدند علاقه پيدا کرده بودند و نياز آنان به تأمين منابع نسبت به سالهاي 1250 بسيار فراتر رفته بود. وسوسه منافع تجارت پنبه، پشم، سنگهاي قيمتي، ادويه هاي جالب توجه و بردگاني که مورد تجارت قرار مي گرفتند، اروپائيان را بر آن داشت تا راه بهتري براي دسترسي مستقيم به اين کالاها بيابند. بازرگانان اروپايي و شرقي مسيرهاي تجاري زميني از طريق آسياي مرکزي برقرار ساخته بودند که به عنوان پيوند مستقيم با اين کالاهاي ارزشمند عمل مي کرد اما حتي مسيرهاي تجاري زميني منطقه اي هم خطرناک و پرهزينه تلقي مي شدند

تا قرن سيزدهم اروپائيان سيستم تجارت دريايي پيچيده اي بوجود آورده بودند که شامل دريانوردي در درياي مديترانه، درياهاي شمال و بالتيک و امتداد قابل عبور ساحل اروپاي غربي مي شد که بين اينها قرار داشت. اين وضعيت تجارب و اطلاعات فناوري دريانوردي بيشتري در اختيار اروپائيان قرار داد. گاليهاي بزرگ مديترانه که به خاطر قابليت حرکت پذيري خود مشهور بودند با کشتيهاي مدور و مستحکم درياي شمال و درياي بالتيک ترکيب شدند. اين موضوع منجر به ظهور دسته جديدي از کشتيها شد که قادر بود در برابر تنوعي از شرايط دريايي مقاومت کند و در عين حال بارهاي بزرگي جابجا کند. اين کشتيهاي جديد به ماجراجويان اروپايي که به دنبال تجارت ارزان قيمت تر و عملي تر دريايي با شرق بودند کمک قابل توجهي کردند

شرق قرنها براي غرب يک تصوير غني بود. ميراث تمدنهاي روم و يونان باستان که تماسهاي تجاري و سياسي منظمي با هند و چين (سلسله هان) داشتند الهامبخش اروپائيان قرنهاي چهاردهم و پانزدهم شد تا براي برپايي امپراطوريهاي شرقي خود تلاش کنند. به عنوان مثال امپراطوري اسکندر کبير متشکل از سرزمينهايي هم در يونان و هم در هند بود و بدين ترتيب به طور عمده اي تماس بين اوراسياي غربي و شرقي را تسهيل مي کرد. پيوندهاي بين اروپائيان و آسياييها در نتيجه فتوحات بربرها در چين، هند و اروپا در قرنهاي چهارم و پنجم مختل شده بود. در قرن هشتم اسلام شمال آفريقا، مديترانه شرقي، اسپانيا و فرانسه را ضميمه خود کرد و تخاصم را بين پادشاهيهاي مسيحي و مسلمان شعله ور ساخت. اين موضوع منجر به قطع مسيرهاي تجاري به سمت شرق شد. براي قرنها تنها اطلاعات اروپا درباره شرق محدود و اغلب دست دوم بود. بازرگاناني مانند مارکو پولو همراه با جستجو براي راههاي تجاري جديد، اطلاعات ارزشمندي درباره شرق خوشه چيني مي کردند. اروپائيان بوسيله گزارشات سفرهايي مانند ماجراهاي مارکو پولو بسيار هيجان زده مي شدند و براي برقراري مجدد مسيرهاي خود به سمت ثروتهاي شرق مصمم مي شدند. براي اين کار اروپائيان شروع به ساختن مفهومي به نام دنياي جديد کردند که مربوط به سرزمينهايي مي شد که آن سوي سرزمينهاي شناخته شده قرار داشت و شرق سمبلي از آن بود

دنياي جديد و جمعيت کافرش براي کليساي کاتوليک رم چالشگر و الهام بخش بود تا به مثابه سرنوشت غايي که براي خود فرض مي کرد خود را به يک دين جهاني براي همه بشريت تبديل کند. پاپ به عنوان نماينده خداوند بر زمين و به عنوان يک منبع اقتدار اخلاقي اکتشاف و استعمار سرزمينهاي جديد را مشروع مي ساخت. براي مثال در سال 1452 پاپ نيکولاس پنجم يک فرمام پاپ صادر کرد که در جهت توجيه تمامي تجارت برده اروپائيان در آفريقا به بردگي کشاندن مشرکان و کافران را مجاز مي شمرد. کليسا براي گسترش پيام مسيح به توده هاي کافر و نيز حفاظت از اتحاد و هماهنگي کليسا، در همراهي با بسياري از سفرهاي دريايي توسعه طلبانه اروپا هيئتهاي تبليغي مسينوري به سرزمينهاي جديد مي فرستاد. در نهايت در رفتاري که اقتدار کامل کليسا بر جامعه اروپايي را نشان مي داد، کليسا تسلط سياسي بر اين سرزمينهاي جديد را به پادشاهيهايي چون پرتغال و اسپانيا واگذار مي کرد

به طور اوليه اکتشاف به شکل اقدامات مخاطره آميز در مقياسهاي کوچکي به ظهور مي رسيد که از سوي تاجران و صاحبکاران خاصي مورد تأمين مالي قرار مي گرفت. برخي از آنها مانند شاهزاده هنري از اعضاي طبقه اشراف بودند و ديگران از اعضاي طبقه بازرگانان بودند. اين تحرکات اوليه به شکل تهاجم دريايي يا برنامه هاي گردشگري همراه با تجارت انجام مي شد. کشتيها در امتداد سواحل آفريقا فرستاده مي شدند تا مناطق مسکوني پيدا کنند که اروپائيان بتوانند به تجارت يا دزدي کالاها و بردگان بپردازند. اين سياحتهاي اوليه مستقل که بوسيله بازرگانان و ماجراجويان انجام مي شد ثابت کرد اکتشاف فعاليتي سودآور است و نهايتاً شاهان اروپايي علاقه مندتر شدند. به اين ترتيب اکتشاف از عمليات محتاطانه و مقياس کوچک به رويکردي متشکل که از حمايت شاهان و سرمايه هاي قابل توجه برخوردار بود و برنامه ريزي هاي بلند مدت داشت تبديل شد.پادشاهيهاي ايبريان، پرتغال و اسپانيا پيش قراولان ابتدايي بودند که از سفرهاي متعدد اکتشافي حمايت به عمل آوردند. پرتغاليها به طور اوليه براي تشکيل يک امپراطوري تجاري متمرکز شدند در حالي که اسپانياييها در جستحوي يک امپراطوري سرزميني بودند تا بتوانند در آن سکونت کرده و به استخراج منابع بپردازند

گزارشات مکتوب معاصر قرنهاي پانزدهم و شانزدهم اغلب زا کلماتي مانند شانس و اتفاق استفاده مي کنند. با اين حال اصرار و تصميم اشخاص خاصي مانند شاهزاده هنري دريانورد، اکتشاف را در دوران طفوليت خود حفظ کرد و پرورش داد. اين اصرار بوسيله دريانورداني مانند گيل اينز، کريستوفر کلومبوس و بارتولوميو دياز که بر موانع ترسناک فيزيکي و رواني دريانوردي در اقيانوس غلبه کردند، انعکاس يافت. حتي زماني که ترسهاي پايه اي درباره وجود غولهاي دريايي يا دريانوردي بر روي يک زمين مسطح از بين رفتند، هنوز هزاران بدشانسي وجود داشت که ممکن بود در دريا يا در ساحل دوري که ساکنان خصومت آميزي دارد براي دريانوردان اروپايي رخ دهد. روشهاي دريانوردي ابتدايي بودند و نقشه ها گاه مخلوط عجيبي از واقعيت و انديشه هاي خوش خيالانه بودند. منابع غذايي ممکن بود به غارت بروند يا به کلي تمام شوند. خدمه ممکن بود برعليه مسافرت به بخشهاي دور يا ناشناخته کره زمين شورش کنند و برعليه کاپيتان خود شکايت کنند. و مهمتر از همه درياها خود غيرقابل پيش بيني و خطرناک بودند

هرچند اين مجموعه مقالات به طور اختصاصي به پادشاهيهاي ايبريان اسپانيا و پرتغال در قرنهاي پانزدهم و شانزدهم مي پردازد مهم است به خاطر داشته باشيم که بسياري از کشورها در امر اکتشاف دنياي جديد درگير بودند. بسياري از پيشتازان اکتشاف منابع مورد نياز انساني و فني را از هر جايي که رد دسترس بودند فراهم ساختند. به اين ترتيب بازيگران فردي اين نمايشنامه اکتشاف علاوه بر اين که از ايبري بودند انگليسي، فرانسوي، ايتاليايي، لهستاني و عربي نيز بودند. کشورهاي ديگري مانند انگليس و فرانسه نيز نقش فعالي در اکتشاف دنياي جديد داشتند. رقابتهاي بين اين قدرتها در حالي که مي کوشيدند بر ديگري در استخراج مواد خام و ثروتهاي موجود در امپراطوريهاي دور دست خود سبقت بجويند اکتشاف را پايدار نگه داشت و آن را توسعه داد. هر شخصيت اروپايي، از کليسا تا شهروند متوسط تأثيرات مسافرتهاي اکتشافي را احساس مي کرد. اين مجموعه برخي از موضوعاتي را که مربوط به سالهاي ابتدايي اکتشاف اروپائيان مي شود را توضيح مي دهد

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--اکتشاف و اصلاحات 4

امپراطوري اسپانيا

امپراطوري اسپانيا در دنياي جديد فاجعه اي براي امريکاييهاي بومي بود. اسپانياييها به نوبه خود قادر نبودند واقعاً تصميم بگيرند با امريکاييهاي بومي چه کنند. از يک سو آنان باور داشتند که بوميان آمريکايي را به مسيحيت دعوت مي کنند و آنان را با هنرهاي تمدن آشنا مي سازند. و برخي بر اين باور بودند که بوميان آمريکايي حق استفاده از زمينهاي خود را دارند و نبايد از لحاظ اقتصادي و سياسي مورد بهره برداري قرار بگيرند. اين رويکرد خوش خيم قيم مآبانه بود: اسپانياييها بوميان آمريکايي را به سوي سعادت ديني هدايت مي کردند و آنان را در مکتب تمدن اروپايي تعليم مي دادند. از سوي ديگر اسپانياييها به نحو بيرحمانه اي جمعيتهاي بومي را مورد کشتار قرار مي دادند و با برخي از ظالمانه ترين رفتارهاي برده داري روي زمين آنان را آزادانه برده خود مي ساختند. متوسط بردگان بوميان آمريکايي به زحمت يک سال تحت فرمان ارباب خود دوام مي آوردند

وقتي ايزابلا اعلام کرد بوميان آمريکايي رعاياي تاج پادشاهي او هستند اجازه داد فاتحان به جمع آوري خراج از آنان بپردازند و آنان را به کار گمارند. با اين حال اين همچنين به معني آن بود که بوميان آمريکايي بايستي از نظر مادي و روحي تحت حفاظت و مراقبت فاتحان باشند. در عمل، اسپانياييها از نيروي کار آنان استفاده کردند و تا حدود زيادي وظيفه حفاظتي خود را فراموش کردند. بوميان آمريکايي در معادن طلا و نقره و نيز کشتزارها به کار گماشته مي شدند. به آنان به خوبي غذا داده نمي شد و اغلب براي مدتهاي مديد و غيرقابل تحملي به کار کردن وادار مي شدند. در نتيجه بردگان بومي آمريکايي که در خدمت اسپانياييها بودند گروه گروه مي مردند. باور بر اين است که چيزي حدود 40% بوميان آمريکايي تحت کنترل مستقيم اسپانياييها در قرن شانزدهم مردند. برخي از آنها به خاطر بيرحمي اسپانياييها و اکثريت آنان به خاطر بيماريهايي که اسپانياييها به طور غيرعمد با خود آورده بودند مردند

مطمئناً وقتي ما بيرحمي اسپانياييها را در آمريکا محکوم مي کنيم، رفتار انگليسيها را با بردگان آفريقايي در کارائيب فراموش نمي کنيم. انگليسيها چيزي را که اسپانياييها آن را افسانه سياه مي خوانند ترويج کردند تا فتوحات خود را در کارائيب توجيه کنند. انگليسيها ادعا مي کردند که نسبت به اسپانياييها خوش خيم تر هستند. آنان اسپانياييها را به عنوان موجوداتي ديوصفت و درنده خو معرفي مي کردند. واقعيت اين بود که تشکيلات استعماري انگليسي در ترينيداد و جامائيکا تنها کمي بهتر از اردوگاههاي مرگ بودند

اسپانياييها براي توجيه بيرحمي و استثمار خود با علاقه زيادي درباره ماهيت بوميان آمريکايي بحث مي کردند. دسته اي مي گفتند بوميان آمريکايي تنها نيمه بشر هستند و بنابراين هيچ امتياز قانوني و روحاني ندارند. دسته اي ديگر که بسيار کمتر بودند براين باور بودند که بوميان آمريکايي انسانهايي کامل هستند و شايسته برخورد قانوني و روحاني مناسبي هستند. اين دسته به طور مصمم با فتح آمريکا و حتي سکونت در آن مخالفت مي کرد و ادعا مي کرد بوميان آمريکايي حقوق و امتيازات کامل زمينهايي را که آنها اشغال کرده اند دارا هستند

اسپانياييها سرزمينهاي خود را در آمريکا به دو بخش اصلي تقسيم کردند: اسپانياي جديد (مکزيک و آمريکاي مرکزي همراه با جزاير کارائيب) و پرو (ساحل غربي آمريکاي جنوبي). هر يک از اين سرزمينها بوسيله يک فرمانفرماي کل اداره مي شد که خود نماينده مدني و نظامي شاه بود. فرمانفرماي کل از سوي شوراهايي مشاوره و راهنمايي مي شد. اين شوراها همچنين به عنوان شاخه قضايي دولت استعماري کار مي کردند

با اين حال واحد اداره کننده اصلي ماهيتي اقتصادي داشت. اسپانياييها تنها و تنها يک چيز از آمريکا مي خواستند: ثروت. توليد و تجارت بوسيله هيئت تجارتي که در اسپانيا واقع بود و تمامي تجارت اسپانيا را اداره مي کرد مورد نظارت قرار مي گرفت. با اين حال در آمريکا، شوراي بوميان، که توليد و تجارت اسپانيا در آمريکا را تنظيم مي کرد قدرت اداره کننده اصلي در آمريکا بود. اين شورا تمامي مأموران اداري را منصوب مي کرد، تمامي تجارتها را مرتب مي کرد وحتي امور مربوط به کليسا را تنظيم مي نمود

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است

چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۵

تاریخ اروپا--اکتشاف و اصلاحات 3

دنياي جديد

اکتشاف قاره امريکا موضوعي مربوط به کنجکاوي خردمندانه يا حتي شهامت عميق انساني نبود. اين اکتشاف تقريباً به طور کامل چيزي مربوط به يک و تنها يک چيز بود: پول. و اين اکتشاف خود مبتني بر يک اشتباه بود

پرتغاليها در تمامي قرن شانزدهم به نحو بيرحمانه و خشونت آميزي با تسلط بر مسيرهاي تجاري اطراف قاره آفريقا انحصار تجارت ادويه از شرق را در اختيار گرفتند. اسپانيا از سوي ديگر شروع به فکر کردن در اين باره کرد که راهي براي دور زدن اين انحصار از طريق باز کردن يک مسير تجاري غربي به کشورهاي شرقي بيابد. مشکل اين بود که اين مسير نسبت به سفر دور آفريقا فوق العاده طولانيتر بود و اين مسير بايستي در اقيانوسي طي مي شد که وسعت آن تصور را به زانو در مي آورد و قلب را به لرزه مي افکند

اين کريستوفر کلومبوس (1451-1506)، يک سياح ژنوي بود که اسپانيايي ها را متقاعد کرد تا عزيمت از راه غرب به سوي کشورهاي شرقي را تأييد کرده، مورد حمايت قرار دهند. برخلاف چيزي که شايد شنيده باشيد اروپائيان تحصيل کرده مي دانستند که جهان گرد است و اين موضوع هزاره ها بود که دانسته شده بود. آن زمان نيز مانند امروز کساني که فکر مي کردند جهان مسطح است ديوانه تلقي مي شدند. اروپائيان همچنين تخمين خوبي از محيط زمين داشتند. در واقع اين تخمين به درستي در قرن دوم قبل از ميلاد محاسبه شده بود. عقيده عمومي اين بود که سفر دريايي به غرب به مقصد هند يک فاجعه خواهد بود زيرا لازم بود کشتي هزاران مايل را در اقيانوس گشوده راه بپيمايد. خدمه کشتي از گرسنگي يا بي آبي مدتها قبل از اين که سفر کامل شود خواهند مرد

اما کلمبوس باور داشت جهان به نحو قابل ملاحظه اي نسبت به چيزي که عموماً مورد باور بود کوچکتر است و او توانست ايزابلا ملکه اسپانيا را متقاعد سازد که عزيمت ناوگان دريايي به غرب تنها سفري کوتاه خواهد بود. او البته به کلي در اشتباه بود و اگر امريکا در سر راهش قرار نمي داشت چنان که هر کسي مي دانست او و مردانش از گرسنگي و بي آبي مي مردند. اما کلمبوس خوش شانس بود که امريکا سر راهش بود

اروپائيان به سرعت متقاعد شدند که يک قاره جديد کشف شده است و آن را دنياي جديد خواندند. اما در مورد کلومبوس او هيچ وقت قبول نکرد يا باور نداشت که آمريکا جايي غير از آسياست. او تنها اروپايي بود که بر اين اعتقاد بود. او در حالي به گورش وارد شد که کاملاً درباره اين اعتقاد راسخ بود و چندين نفر از خدمه اش را براي اين که جرأت داشتند سخن متفاوتي بگويند به گور فرستاده بود

دنياي جديد به دلايل متعددي يک عبارت مشکل ساز است. اول اين که آن دنيايي جديد نبود زيرا ساکنان آمريکا لااقل بيست هزار سال بود که از وجود آن اطلاع داشتند. هيچ اروپايي آمريکا را کشف نکرده بود در حالي که بوميان آمريکايي در اصل اين قاره را بيست هزاره قبل از آن کشف کرده بودند. دوم اين که قاره هاي آمريکا قاره هايي جدا افتاده نبودند و حتي از اروپا جدا نبودند. ايسلنديها در قرن سيزدهم در امتداد خط ساحلي کانادا لنگر انداخته و سکونت کرده بودند. و گزارشاتي از اين سکونت در تمامي ايسلند و کشورهاي اسکانديناوي پخش شده بود. با اين حال حتي پيش از سکونت اهالي اسکانديناوي در کانادا، به نظر مي رسد نوعي تجارت پراکنده با آمريکا وجود داشته است که قدمت آن تا دوران کهني چون مصر باستان مي رسد. شواهد فيزيکي مورد بحثي درباره توليدات آمريکايي در منطقه مديترانه و اروپا وجود دارند که شامل کشف نيکوتين در مومياييهاي مصري است. نيکوتين تنها از تنباکو حاصل مي شود که تنها در آمريکا رشد مي کرد. شرايط و ماهيت اين تجارت براي ما نادانسته است. همين قدر کافي است گفته شود که اگر چنين تجارتي رخ داده باشد فوق العاده نادر و حاشيه اي بوده و پديده اي در جريان نبوده است

اروپائيان اندکي آن زمان اطلاعات مختصري درباره آمريکا داشتند. با اين حال کشف کلمبوس آمريکا را به جبهه مقدم تصور و خيالپردازي اروپائيان تبديل کرد. به زودي پس از کشف کلمبوس هر کشوري در اروپا خود را به ارابه سفرهاي امريکا رساند. هنري هفتم از انگليس جان کابوت را فرستاد تا ساحل نيوانگلند را بکاود. در سال 1500 پدرو کابرال يک کاپيتان پرتغالي آمريکاي جنوبي را کشف کرد. فلورانس، آمريگو وسپوچي را فرستاد. او چندين بار به قاره جديد سفر کرد تا جغرافياي آن را تدوين کند و به اين خاطر اين قاره ها در نهايت نام او را به خود گرفتند

با اين حال اين اسپانياييها بودند که در بنيانگذاري تشکيلات سکونتي و استخراج منابع آمريکا تسلط يافتند. در سال 1494 اسپانيا معاهده اي با پرتغال امضا کرد (معاهده توردسيلاس) که تمامي جهان را بين دو کشور تقسيم مي کرد. تمامي مسيرهاي تجاري شرق دماغه اميدواري به پرتغال تعلق داشت و تمامي مسيرهاي غرب در عرض آتلانتيک متعلق به اسپانيا بود

به زودي نوع جديدي از سياحان وارد صحنه شدند: کونکويستادور؛ فاتحان. چنان که نامشان نشان مي دهد اين جنگجويان تصميم داشتند سرزمينهاي قاره هاي جديد را فتح کنند. در حالي که بسياري از آنان به طور رسمي فرمان داشتند، اما اصولاً همگي آنها پيش قراولان مستقل و خودمختاري بودند که بين خود و نيز از طريق سرمايه گذاران نيازهاي مالي خود را پيش مي بردند. به اين ترتيب اينها اردوهاي خصوصي بودند که برخلاف اردوهاي رسمي که به نمايندگي از سوي اسپانيا کار مي کردند به فعاليت استخراج منابع مي پرداختند. در سال 1519 هرنان کورتس فتح مکزيک را شروع کرد که در سال 1522 منجر به سقوط آزتکها شد. تا سال 1550 اسپانيايي ها تمامي مکزيک را فتح کرده بودند. در سال 1531 تا 1536 فرانسيسکو پيزارو امپراطوري وسيع اينکا را فتح کرد. تا سال 1560 تمامي ساحل غربي آمريکاي جنوبي با اقتدار در دست اسپانياييها بود در حالي که پرتغاليها برزيل را فتح کرده بودند

تا دهه 1540 اسپانياييها تبديل به قدرت اول استعماري در آمريکا شده بودند. آنان شروع به سکونت در سرزمينهاي جديد کردند. اين کار ابتدا با پادگانهاي نظامي آغاز مي شد و سپس با روحانيون و مردم ديگر ادامه مي يافت. آنان دولت استعماري خود را براساس الگوي اروپايي سامان مي دادند. مردم بومي در مناطقي که تحت اداره مستقيم اسپانياييها بود از بيرحمي و ظلم رنج مي بردند. در اين مناطق آمريکاييهاي بومي که بوسيله بيماريهاي جديد اروپايي يا در طي فتوحات آنان کشته نشده بودند به زودي به عنوان بردگان اربابان اروپايي مردند

اين نوشته ترجمه اي از این متن است