و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۶

زهرا بنی یعقوب

موضوع گويا مربوط به حدود يک ماه قبله. دكتر زهرا بنى يعقوب، پزشك 27 ساله و فارغ التحصيل 85 دانشگاه تهران كه دوره طرح خود را در روستايى در استان همدان مى گذراند، به اتهام همراه بودن با يك پسر به وسيله ضابطان امر به معروف دستگير و 48 ساعت بعد خبر مرگ او منتشر مى شود. اولين بار در حدود همون زمان از قضيه اطلاع يافتم. ولي از اون زمان نتونسته بودم به جمع بندي در اين باره برسم که چطور بايد درباره اش واکنش نشون بدم. اولين نشانه هايي که دريافت مي کردم روي بار ايدئولوژيک داستان تأکيد داشت و همين موضوع باعث شده بود نتونم رابطه خوبي باهاش برقرار کنم. متأسفانه مدتهاست که حرکات فله اي در محافل اصطلاحاً روشنفکري ايراني و از جمله در وبلاگستان که هر چند وقت به بهانه اي در جهت ابراز مخالفتهاي ايدئولوژيک و سياسي با نظام صورت مي گيره، به طور واکنشي من رو به موضع بي اعتنايي و سکوت مي کشونه. اظهارنظرهاي بيمارگونه يا لااقل محدودنگري که با فراموش کردن انبوه عوامل و قضاياي ديگه از هر دستگيره اي مي آويزد تا مجالي براي ابراز عصبانيتهاي ايدئولوژيک خودش بر عليه حاکميت پيدا کنه. اين عامل مخدوش کننده فراگير مثل هر فرد ديگه اي که در معرضش قرار بگيره بر روي من هم تأثيراتي برجاي مي ذاره و عملاً براي اين که بتونم از يک موضع متعادل به موضوع مورد نظر نزديک بشم مجبورم مي کنه بيش از مقدار معمول انرژي و وقت صرف کنم تا بتونم قبل از هر چيز ابتدا اين اثر سوگيرانه رو حتي الامکان خنثي کنم

اولين سؤالي که از خودم پرسيدم اين بود که چرا با اين مورد مثل هر مورد جنايي ديگه اي برخورد نشده و از اون قضيه اي سياسي ايدئولوژيک ساخته شده. آيا دستگيري بدون توجيه قانوني انجام شده بوده؟ اگر مبنايي قانوني براي دستگيري وجود داشته و در مدت بازداشت چنين اتفاقي افتاده، دستگاه قانوني مربوطه مسؤول اونه و بايستي مشخص بشه تخلفات مربوط از سوي چه افراد يا مأموراني سر زده بوده. به نظر مي رسه پيگيري اين قضايا يک مسير قانوني و حقوقي مشخص داشته باشه و اظهارنظرهاي فله اي و غيرمسؤولانه علي القاعده به جز مغشوش کردن و پيچيده کردن بيشتر شرايط نتيجه بهتري نمي تونه براي حقي که ضايع شده داشته باشه. آيا مواردي جنايي از اين دست که زنان و دختراني گرفتار و قرباني ناامنيهاي اجتماعي و ناهنجاريهاي جنسي جامعه مي شوند وجود نداشته؟ بگذريم از اين که مردان هم لاجرم به طور انعکاسي در کام مرگبار اين وضعيت ناهنجار گرفتار مي شوند. آيا پيش از اين موردي از تخلفات مأموران و کارگزاران دولتي و قانوني شنيده نشده بوده؟ مورد خانم بني يعقوب چرا بايد از مسير منطقي و قانوني خودش خارج بشه؟

از اتفاقي که براي دکتر بني يعقوب افتاده متأسفم، نه ذره اي بيشتر از هر قرباني ديگه شرايط نابهنجار جنسي امروز ايران. اين افراد لااقل شامل کساني مي شوند که پرونده هاشون هر روز در دادگاههاي جنايي مختلف کشور مورد بررسي قرار مي گيره و توجه چنداني از سوي اظهار تأسف کنندگان مصلحتي و گزينشي برنمي انگيزه. اظهارتأسف کنندگاني که با منحرف کردن توجه از مشکلات اساسي فرهنگي و اجتماعي که زمينه ساز چنين جناياتي هستند و معطوف کردن اون به سوي عصبيتهاي سياسي و ايدئولوژيک در کوره سوزاني که اين چنين سرمايه هاي جامعه رو به هدر مي ده مي دمند و چون نمي خواهند شعله سرکش هيجانات ايدئولوژيک و تلافي جويي سياسي خودشونو مهار کنند و فرصت و مجالي براي رسيدگي منطقي و ريشه اي به موضوع باز گذارند در عمل و در پشت بزک فريبکارانه اظهار تأسفهاي سياست بازانه دست در دست جانيان دارند و نيمه پنهان اين سيکل معيوب رو مي سازند. و از اين که در چنين جامعه اي زندگي مي کنم پشيزي متأسف و دلخور نيستم چون خودمون اونو اين طور ساخته ايم و اين طور بهش ادامه مي دهيم و کمک مي کنيم همين طور باقي بمونه. اگر اراده و درک و انسانيتي وجود داره تا به اين شرايط ناهنجار واکنش نشون بده به جاي ژست گرفتنهاي سرسري و ساده سازانه و اظهارتأسفهاي موسمي، شايسته تره صرف درک و تحليل عميقتر فني و منطقي وضعيت بشه. و اگر توان و علاقه اي براي اين کار نداريم لااقل با سکوت خودمون از بار عصبيتهاي کور و منفي که در اطراف چنين قضايايي موج مي زنه بکاهيم و در جهت مسموم و منحرف کردن انگيزه هاي معدود و محدودي که آمادگي رويارويي سالم و متناسب با اين موضوعات رو دارند عمل نکنيم

چهارشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۶

خاتمی در تبریز

دو هفته قبل زماني که خانم ابتکار به دانشگاه ما اومده بود با خودم فکر مي کردم کاش فرصتي پيش ميومد که خاتمي رو هم از نزديک ببينم. چند روز بعد بود که بيلبوردهاي تبليغاتي درباره سخنراني آقاي خاتمي در آخرين پنج شنبه آذر ماه در جمع مردم آذربايجان رو ديدم. اوائل فکر نمي کردم تا روز پنج شنبه تبريز بمونم اما زماني که برنامه ام تو دانشگاه به تأخير افتاد حداقل از اين جهت خوشحال بودم که خواهم تونست در برنامه سخنراني آقاي خاتمي حاضر بشم. از حدود يک ساعت پيش از زمان مقرر در خيابونهاي اطراف محل برگزاري مراسم در محله باغشمال با عده ديگه اي از بچه ها دنبال ورودي سالن ورزشي مي گشتيم. بعد از قدري معطلي و تفتيش مختصر وارد سالن شديم. در بدو ورود سالن کوچکتر از چيزي به نظر مي رسيد که انتظارشو داشتم. قبل از اون سالنهاي بزرگتري تو تشکيلات دانشگاه تبريز ديده بودم. سالن حتي اگه مملو از جمعيت مي شد به زحمت بيشتر از سه هزار نفر گنجايش داشت. قسمت وسط سالن که در واقع ميدان بازي بود رو تنها موکت پهن کرده بودند و عجيب بود که صندلي نچيده بودند. دور تا دور سالن پارچه نوشته هايي نصب شده بود؛ اصل بر برائت است، اقتصاد صدقه اي تخريب معناي عدالت است، حکومتي که بر مبناي رأي مردم نباشد مشروعيت ندارد، کسي نبايد به خاطر بيان انديشه خود تحت آزار قرار بگيرد... با نزديک شدن به ساعت سه که زمان اعلام شده آغاز مراسم بود جمعيت بيشتري وارد سالن مي شد. محلي که براي خانمها اختصاص داده بودند حدود يک پنجم کل جايگاه تماشاگران بود. گاه و بيگاه پوسترها و بروشورهايي از گروههاي اصلاح طلب بين حاضرين پخش مي شد

حاضرين که بيشتر آقايان جواني بوديم هرچند وقت يکبار به طور منطقه اي يا ترانه يار دبستاني رو مي خونديم يا بعضي شعارهاي فارسي و آذري رو تکرار مي کرديم. از جايي که من نشسته بودم در ضلع مقابل يک عده از دانشجويان ديده مي شدند که پلاکاردهايي قرمز رنگ دستشون گرفته بودند؛ نان صلح آزادي، دانشگاه زنده است، رفقاي زنداني ما را آزاد کنيد، جنگ نه... بعد از اين که جايگاه اطراف سالن پر شد جمعيت شروع به پر کردن ميدان وسط سالن کردند. حالا جاي خالي صندلي ها بيشتر احساس مي شد. اين در حالي بود که هنوز جايگاه خانمها پر نشده بود. بلندگوهاي سالن کم کم شروع به پخش موسيقي و ترانه يار دبستاني کردند. سالن تقريباً پر شده بود ولي هنوز جاي خالي داشت که آقاي خاتمي از محل اختصاصي وارد سالن شد. جمعيت از جا بلند شد و شروع به تشويق کرد. در ميان همراهيان و افرادي که با خاتمي وارد سالن شدند، مهرعليزاده، عبدالعلي زاده (ويزر سابق مسکن)، ابطحي، مسعود پزشکيان و امام جمعه تبريز رو تشخيص دادم. آقاي خاتمي و مهرعليزاده کنار هم و کنار تريبون نشستند و بقيه همراهان در جايگاهي پايينتر نشستند. بعد از اعلام مجري برنامه آياتي از قرآن خونده شد. در اين ميان گاهي اوقات آقاي خاتمي در حالي که روي صندلي نشسته بود به ابراز احساسات حاضرين پاسخ مي داد. رفتار خاتمي گاهي واکنش هيجاني جمعيت رو بر مي انگيخت و خاتمي با اشاره دست از جمعيت مي خواست با سکوت اجازه بدهند قرآن خونده بشه. يک بار هم با اشاره و لبخند به يکي از دانشجوهايي که پلاکارد دستشون گرفته بودند و حالا به قسمت وسط سالن و مقابل جايگاه اصلي آمده بودند فهموند که پلاکارد دستش رو چپه نگه داشته و بايد اونو بچرخونه. بعد از خونده شدن قرآن يکي از مسؤولين احزاب اصلاح طلب آذربايجان به عنوان خوشامدگويي پشت ميکروفن شروع به سخنراني کرد. از سالهاي دولت خاتمي با افتخار و تحسين صحبت کرد و درباره بعضي مواضع و فعاليتهاي دولت فعلي با طعنه سخن گفت

بعد آقاي خاتمي پشت تريبون ايستاد و مورد تشويق دوباره قرار گرفت. زماني که تازه صحبتاش رو شروع کرده بود در ميان بقيه تشويقهايي که ادامه داشت از جايگاه خانمها صدايي بلند شد که خاتمي دوستت داريم. آقاي خاتمي هم در پاسخ تشکر کرد. در بين جملات اوليه اش براي تشکر و تبريک عيد، بعضي عبارات آذري رو هم با زحمت روخوني کرد. بعد با اشاره به مراسم حج و عيد قربان درباره بيت الله الحرام صحبت کرد و اين که در قرآن به عنوان اولين خانه اي که براي مردم قرار داده شده ازش سخن گفته شده. او گفت که حرکت اسلامي مردم ايران با سه جريان تهديد مي شه. يکي تحجر و تعصب و ظاهربيني ديني که دين رو از معاني و مواضع اصلي خودش جابجا مي کنه و با هر پديده جديدي مخالفت مي کنه. ديگري تعصب و ظاهرگرايي مدرن که مختل کننده انديشه و حرکت صحيح و سالم در مسير توسعه است. سومي هم پديده اسلام هراسي است که از دهه هشتاد و با تضعيف اردوگاه شرق سوسياليستي به عنوان راهبرد جديد آمريکا در عرصه جهاني در پيش گرفته شده. طبق اين برنامه تلاش مي شه طالبان نماد واقعي و کامل اسلام معرفي بشه و از اسلام به عنوان عاملي ضدتمدن، ضدفرهنگ و خشونت طلب تعبير بشه. اين خطر بزرگي است که در برابر حرکت اسلامي مردم ايران بوجود آمده است و شايسته نيست با وجود تجربه صد ساله مردم ايران در اين عرصه، چنين شعارها و تبليغات انحراف آميز و ظاهربينانه و طالباني در داخل ايران مطرح بشه و قدرت بگيره. در اين ميان قويترين ابزار براي مقاومت در برابر اين موج عنصر جمهوريت نظام اسلامي است. براي تأکيد و دفاع از اسلام و قرآن و فرهنگ و سنت غني اسلامي، مردم ايران بيش از هر زمان ديگري بايد بر عنصر جمهوريت در نظام جمهوري اسلامي تأکيد کنند. نفي طالبانيسم، خشونت، ظاهرگرايي و قيم مآبي بخشي از اين حرکت خواهد بود. خاتمي همچنين درباره پاره اي از موارد ديگه هم صحبت کرد. شايد با نظر داشتن به نحوه رويکرد دولت نهم درباره برنامه هسته اي گفت که دولت بايستي تهديدها رو حتي الامکان کاهش بده و نه اين که به اين تهديدها دامن بزنه

در اين سالهاي اخير در بين تمامي چهره هاي شاخص سياسي و روشنفکري، بيش از هر کسي مواضع فکري خاتمي مورد پسند من بوده. خاتمي به نظر من يک تصوير جامع و قابل قبول و متعادل از عناصر و وجوه گوناگون سياسي ايدئولوژيک و همچنين فکري فرهنگي ارائه مي ده. بسياري از ساير چهره هاي اصلاح طلبي و روشنفکري در داخل و خارج کشور در ارائه چنين تصوير نظري، ناقص و ناتوان يا تندرو و بي تجربه به نظر مي رسند. اين رو از جنبه نظري مي گم ولي در بعد عملي و سياسي از نظر من هيچ گروه و شخص مشخصي مقام و جايگاه ويژه و بالاتري از ديگران نداره. تعامل آزاد گروههاي مختلف و چگونگي پيشرفت رخداد اتفاقات بيروني مشخص مي کنه چه رفتار و انديشه اي صحيحتر و محقتر بوده است. از اين نظر هيچ افتراقي بين گروههاي مختلف اصلاح طلب و اصولگرا يا حتي اپوزيسيون سرنگوني طلب و تندروهاي انصار حزب الله تشخيص نمي دم. ولي نمي دونم چرا اين جلسه اونقدرها هم به دلم ننشست! شايد به خاطر اين که برخلاف جلسات دانشگاه پذيرايي نداشت يا اين که فاصله آقاي خاتمي زياد بود و از جايگاه ويژه صحبت مي کرد يا شايد به اين خاطر که مثل جلسات دانشگاه از حاضرين کسي پشت ميکروفون صحبت نکرد و تعامل چنداني برقرار نشد

پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۶

سوگندنامه

هرچند احتمال کمي مي دادم که امروز کارم تو ساختمون معاونت آموزشي دانشگاه تموم بشه و بتونم تبريز رو ترک کنم اما با اين حال شب قبل با جمع و جور کردن وسايل، خودم رو آماده واکنش سريع کرده بودم تا در صورت خوب پيش رفتن قضايا همون روز و در اولين فرصت عازم مشهد بشم. اما وقتي به معاونت آموزشي دانشگاه مراجعه کردم متوجه شدم پرونده ام هنوز از دانشکده به دستشون نرسيده و لااقل دو روز هم تو اون معاونت محترم کار خواهم داشت. به دانشکده که رفتم کارشناس آموزش مربوطه گفت که کامپيوترش خراب شده و نتونسته کار پرونده ام رو تموم کنه و فعلاً در حال پيگيري موضوعه. در عين حال ابراز خوشوقتي کرد که دوباره به دانشکده سر زده ام چون دو کار انجام نشده از روال فارغ التحصيليم تو دانشکده باقي مونده بود؛ خواندن و امضاي فرم سوگندنامه و پر کردن يک فرم نظرخواهي درباره شرايط و امکانات آموزش پزشکي دانشکده. همون اول که از سوگندنامه صحبت کرد قدري احساس نگراني کردم ولي وقتي درباره روال انجام کار توضيح داد تقريباً مطمئن شدم دقايق سختي در پيش خواهم داشت. بايد تو اتاق رئيس آموزش دانشکده که يک آقاي دکتر بود سوگندنامه رو مي خوندم و امضا مي کردم

سوگندنامه رو تا جايي که يادم مياد يک بار در اوائل تحصيل پزشکي و روزهاي اولي که به دانشکده اومده بوديم در حضور بقيه دانشجوهاي جديدالورود و در يک مراسمي که به عنوان آشنايي بچه ها با دانشکده و شرايط دانشگاه برگزار شده بود خونده بوديم. از روي صندليهاي سالن بلند شده بوديم و بعد از اين که يک نفر که يادم نيست کي بود اونو جمله به جمله مي خوند ما هم تکرار مي کرديم. اون موقع چنين تلقي سهمگين و نگران کننده اي ازش نداشتم. بعدها هم شنيده بودم در جشن فارغ التحصيلي که خود بچه ها و با هماهنگي دانشکده برگزار مي کنند هم يکي از کارهايي که انجام مي شه خوندن دسته جمعي سوگندنامه است. موقع برگزاري جشن فارغ التحصيلي دانشجوهاي پزشکي هفتاد و هشت تبريز من مشهد بودم و علاقه اي هم به حضور درش نداشتم؛ وقتي شنيدم براي ثبت نام در جشن بايستي چهل هزار تومن بپردازم، ضمن اين که احساس کردم چقدر فقير يا خسيس هستم که اصلاً حاضر نيستم چنين پولي رو براي جشن بپردازم، حدس زدم روال و تشريفات مراسم طوري خواهد بود که مناسب و خوشايند من نباشه. يک جورايي هم خوشحال بودم که بدون دردسر از زير بار خوندن سوگندنامه شونه خالي کرده ام

موضوع سوگندنامه رو قبل از اين البته بارها و بارها شنيده بودم اما بيشتر يک تلقي تشريفاتي و رسمي ازش داشتم. فکر مي کردم موضوع اصلي درک و تصميم خود فرد درباره احساس اخلاقي است و سوگندنامه در اين ميان وزني نداره. امروز که درباره خوندن و امضاي سوگندنامه به عنوان بخشي از روال فارغ التحصيلي شنيدم يک جورايي هم از ابتکاري که آموزش دانشکده به کار زده بود خوشم اومد. اين که عجب جايي دانشجوي بينواي پزشکي رو در مخمصه گير انداخته اند. از اتاق کارشناس آموزش که بيرون اومدم کلنجار ذهنيم شروع شد. اول احساس کردم اين که از من خواسته شده سوگندنامه رو امضا کنم تا بتونم فارغ التحصيل بشم بهم توهين شده. انگار کسي بدون اين که من اجازه داده باشم در تصميم شخصي و روال زندگي من دخالت کرده. تعجب کردم پزشکان چطور از زمان بقراط تا حالا به اين اقدام توهين آميز اعتراض نکرده اند و اين رسم هنوز برقرار مونده. به خصوص که خاطرات گنگي از اين داشتم که گاهي تو بعضي بخشهاي انترني بعضي بيماران و همراهانشون که به نظرم درک درستي از وضعيت نداشتند طبق اين تلقي که در کارم اهمال کاري مي کنم سوگندنامه پزشکي و مفاد اونو به من يادآوري مي کردند

کارشناس آموزش برگه سوگندنامه و يک کپي ازش رو به دستم داده بود تا طبق روال گفته شده عمل کنم. در مدتي که براي پيدا کردن اداره ارزشيابي و پرکردن فرم نظرخواهي تو راهروهاي دانشکده در حال جستجو بودم همراه داشتن اون برگه سوگندنامه يک جورايي اذيتم مي کرد. شايد اگر موضوع فقط امضا کردن و همراه داشتن اون برگه بود قضيه اين قدر آزار دهنده نبود. دوست داشتم اگر لازمه امضاش کنم لااقل بدون اين که بخونمش يا اين که بعد از اين که خودم تنهايي اونو خوندم امضاش کنم. اين که در حضور يک نفر ديگه و بلند بلند اونو بخونم و بعد امضاش کنم به طرز عجيب غريبي احساس مي کردم کار رو مشکل کرده. اون جنبه رسمي و بيروني و قراردادي که به اين برگه سوگندنامه اضافه شده بود آزارم مي داد. قبل از اين که وارد اتاق رئيس آموزش بشم مي خواستم دوباره متن رو بخونم تا آمادگي رواني بيشتري داشته باشم ولي ديدم جرأتش رو ندارم و ممکنه کار رو خرابتر کنم. وارد اتاق که شدم يک جلد قرآن روي ميز داخل اتاق ديدم و حدس زدم چرا اونو اونجا قرار داده اند

در فاصله اي که تو اتاق نشسته بودم و آقاي دکتر داشت تلفنها رو جواب مي داد با خودم فکر مي کردم يک جوري بدون خوندنش هر دو تامون امضاش کنيم و قضيه رو فيصله بديم. مي خواستم اعتراض کنم و بگم در شرايطي که عالم و آدم دست به دست هم داده اند تا من اخلاقي و انساني رفتار نکنم چرا من بايد مسؤوليتش رو قبول کنم. چرا من يک نفر بايد جور همه اين شرايط نامناسب و غيرانساني جامعه رو به دوش بکشم و عليرغم همه نقصها و بيماريهاي سيستم بايد متعهد بشم رفتار سالم و مناسبي داشته باشم. در حالي که در اطرافم انبوهي از رفتارها و مشوقهاي غيراخلاقي از پزشکان و بيماران و سايرين ديده ام اين يک دونه برگه و اين جملات و الفاظ چه کارکردي مي تونن داشته باشند. بعد به نظرم رسيد که حرفم قابل قبول نيست. اگر ادعاي انسان بودن و مسلمان بودن دارم بايد عليرغم همه شرايط در تلاش باشم به تعهداتم پايبند بمونم. پيماني شبيه اين سوگند زماني که انسان خلق شدم هم بسته بوده ام و چنين سوگندي در امتداد همون بار امانت اوليه است. لابد خدا چيزي در امثال من ديده که چنين باري بر دوش ما مقدر کرده. تلفنهاي آقاي دکتر که تموم شد از من خواست روي صندلي ديگري که مقابلش قرار داشت بشينم و يادآوري کرد که يک قرآن هم روي ميز بين من و اون قرار داره

طبق سابقه اي که از خودم داشتم مي دونستم نخواهم تونست به مفاد سوگندنامه پايبند بمونم. با خودم فکر کردم اين هم دروغي خواهد شد در کنار هزاران دروغ ديگه اي که به خودم و خدا گفته ام و هر روز در نمازها تکرارش مي کنم. حالا که زندگيم پر شده از مسخره بازي و لاابالي گري بذار اين يکي هم در کنار بقيه سوابق درخشانم قرار بگيره و آقاي دکتر رو با تحشيات و افاضات بي سروته خودم معطل نکنم. خوندن سوگندنامه رو شروع کردم. احساس خاصي داشت. مثل اين که روي يک بلندي ايستاده اي و يک تنه در برابر نگاه خدا و همه انسانها و همه هست و نيست قرار گرفته اي. تا اون زمان به اين روشني چنين احساسي نداشتم. اين که بودنم اين قدر مهم و حساس و مورد توجهه. تا اون زمان در برابر اون همه نگاه دروغ نگفته بودم و بعد از اين که ريتم خوندنم کندتر شد ديگه نتونستم ادامه بدم. نمي خواستم به اين سادگي و با بي اعتنايي چنين دروغ بزرگي رو روخوني کنم. آقاي دکتر در بين بقيه جملاتش گفت نفس عميقي بکشم و ادامه بدم. به الفاظ و عبارات سوگندنامه نگاه مي کردم و سعي مي کردم آماده بشم با هر تلقي و تصوري که شده ادامه بدم. وقتي آقاي دکتر جملاتش رو تکرار کرد فهميدم که نمي تونم بيشتر معطلش کنم

خوندنم رو ادامه دادم. ولي دوست داشتم مجبور نمي بودم تنهايي اين کار رو بکنم. کاش در جمع بقيه بچه ها، در حالي که خودم و صدام در بينشون گم شده اين کار رو مي کردم. اونوقت مي تونستم هرجاش رو خواستم بخونم و هر جا رو نخواستم نخونم. هر وقت خواستم زود بخونم و هر وقت نخواستم دير بخونم. شايد هم مي تونستم يواشکي به حال ناتواني و کوچک بودن خودم در برابر انتظاراتي که از من مي ره قدري گريه کنم. خوندن سوگندنامه رو تموم کردم و دو تايي امضاش کرديم. آقاي دکتر برام آرزوي موفقيت کرد و من بيرون اومدم. به اين فکر مي کردم که بايد راهي وجود داشته باشه که بيشتر از اين به مفاد سوگندنامه پايبند بمونم. بايد بتونم به خودم تسلط بيشتري داشته باشم و با خودآگاهي و اعمال اراده بيشتري درباره رفتارهايي که دارم تصميم گيري کنم. بايد هميشه بتونم معادله بودنم رو در برابر چشم داشته باشم و وضعيت خودم رو در هستي و پيش درآمدها و پيامدهاي بودن و رفتارهام رو در يک فضاي بزرگتر و کلي ببينم

چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶

اعلام پایان پروژه تاریخ اروپا

به تقليد از پروژه نسبتاً موفق تاريخ تمدن اسلامي، پروژه تاريخ اروپا رو در حقيقت اولين بار حدود ده روز بعد از اعلام پايان پروژه تاريخ تمدن اسلامي و در دهه اول تير ماه هشتاد و پنج شروع کردم. انگيزه و اراده جزمي نداشتم که با همون شدتي که در ماههاي اول پروژه تاريخ تمدن اسلامي عمل مي کردم به طور مرتب و با حجم بالا پروژه تاريخ اروپا رو پيش ببرم. طي سه ماه و نيم اول پروژه اما حدود شصت نوشته رو ترجمه کرده بودم. در اين مدت نوشته ها رو در تاپيکي در فوروم فقيد گزاره منتشر مي کردم. اما بيستم مهرماه و پس از بيش از سه ماه که بازگشت به آينده رو به روز نکرده بودم کار انتشار ترجمه هاي مربوط به تاريخ اروپا رو در وبلاگ هم شروع کردم و تقريباً هر ماه چهار پنج نوشته رو از ترجمه هايي که قبلاً انجام داده بودم ولي در وبلاگ قرار نداده بودم منتشر مي کردم و در مدت چند ماه ابتدايي که اين کار رو انجام مي دادم ترجمه جديدي انجام نمي دادم. به اين ترتيب عملاً در فاصله بيستم مهر ماه تا بيستم فروردين سال هشتاد و شش، يعني يک فاصله شش ماهه هيچ ترجمه جديدي انجام ندادم. اين فاصله زماني مصادف با فعاليت بيشتر من در فوروم گزاره و مشغوليتهاي مربوط به پايان نامه ام بود. بعد از اون تاريخ يا چند هفته اي بعد از اون فعاليت من در وبلاگ به طور بيسابقه اي افزايش پيدا کرد و همراه با ساير نوشته ها ترجمه هاي مربوط به تاريخ اروپا هم با پيشرفت خوبي انجام مي شد. در دوره نه ماهه اي که از اون زمان تا کنون سپري شده شصت ترجمه جديد در وبلاگ منتشر کرده ام. به اين ترتيب حدود صد و بيست نوشته اي که در پروژه تاريخ اروپا منتشر شده هرچند در يک بازه زماني بيش از هفده ماهه انجام شده اما دوره زماني که فعالانه براي به انجام رسوندنش عمل کرده ام با کسر شش ماهه اي که در اين زمينه فعاليتي نداشته ام حدود يک سال طول کشيده و در عمل مدت انتشار نوشته هاي مربوط به اين پروژه در بازگشت به آينده چهارده ماه طول کشيده. آغاز اين پروژه رو در وبلاگ ابتداي پاييز هشتاد و پنج در مشهد اعلام کردم و پايان اون رو در روزهاي پاياني پاييز هشتاد و شش و در آخرين روزهاي حضورم در تبريز اعلام مي کنم. حجم کاري که انجام شده حدود پنجاه درصد بيشتر از حجم ترجمه هاي پروژه تاريخ تمدن اسلامي است و علت اين که شمار نوشته هاي پروژه تاريخ تمدن اسلامي بيشتر از نوشته هاي تاريخ اروپاست اينه که برخلاف کاري که تو پروژه تاريخ تمدن اسلامي انجام مي دادم در پروژه تاريخ اروپا ترجمه هيچ متني رو هر قدر هم که طولاني بوده در قالب پستهاي مجزاي وبلاگ منتشر نکرده ام و تمام متن رو يک جا و در يک پست واحد در بازگشت به آينده قرار داده ام

از نتيجه اي که با صرف اين وقت و انرژي به دست آورده ام کم و بيش راضي هستم. يک دستاورد حداقلي و کلي که داشته اينه که ديدگاه من رو نسبت به موضوع واقع بينانه تر کرده، آشنايي کلي و عمومي با موضوع به دست آورده ام و احتمالاً باعث خواهد شد در آينده نسبت به موضوع و حواشي اون حساسيت بيشتري داشته باشم و برخورد فعالانه تر و منتقدتري باهاش داشته باشم. هنوز البته جا و نياز براي بازخواني و بازانديشي در روال عمومي اين داستان تاريخي وجود داره که اميدوارم در آينده فرصت بيشتري براي انجامش داشته باشم. در ابتداي پروژه وعده داده بودم به قرن ايدئولوژي و امپراطوري انگليس در قرن نوزدهم هم خواهم پرداخت اما چون احساس مي کنم اين موضوعات اهميتي کلاسيک در درک تاريخ اروپا ندارند از پرداختن به اونها در اينجا صرفنظر مي کنم. اين موضوعات و ساير موضوعات مربوط به دوره هاي تاريخي بعد و قبل از دوره هاي مورد بررسي در اين دو پروژه، ممکنه موضوع ترجمه هاي پراکنده يا گزارشاتي که از اين پس خواهم نوشت باشند. در نظر دارم پس از اين و در حاشيه و امتداد اين دو پروژه اصلي بيشتر به گزارش کتابهاي تاريخي يا متون اينترنتي مرتبط که خوانده ام بپردازم

از همراهي دوستان هم متشکرم

ناپولیون

افراد اندکي در تاريخ وجود دارند که معاصران و تاريخ نگاران پس از خود را مفتون کرده باشند، شايد تأثيرگذارترين اين چهره ها ناپوليون بوناپارت باشد. هم تاريخ نگاران و هم معاصران او بيش از حد شيفته اين چهره شده اند. تاريخ و تمدن جهاني علاقه مند است بر روي اين مرد توقف بيشتري داشته باشد و اين کار را به قيمت پرداختن کافي به ساير جنبه هاي تاريخ جهان انجام مي دهد. شايد بهتر باشد گامي به عقب نهيم و با اين چهره با خيالپردازي کمتري مواجه شويم. هرچند داستان او حقيقتاً ما را تحت تأثير قرار مي دهد اما اشتياق بيش از حد نسبت به جزئيات اين داستان ما را نسبت به تغييرات حقيقي که او بوجود آورد و چگونگي تحولاتي که او و فعاليتهايش در تصور اروپايي بوجود آورد کور مي سازد. به اين ترتيب من خواهم کوشيد از اشتباهي که تقريباً هر کتاب تاريخ جهان مرتکب مي شود و جنگل را فداي توجه به درختان مي کند دوري کنم. اميدوارم اختصار داستان ما با ارائه تصويري متعادل که درگير جزئيات غيرضروري نشود جبران شود

ناپوليون بوناپارت

شايد جنبه اي که بيش از هر چيزي معاصران و تاريخ نگاران پس از بوناپارت را شيفته ساخته است آغاز کار او از يک وضعيت معمولي و محقر بود. اينجا همچون بعضي تراژديهاي يوناني داستان با ظهور يک شخصيت طبقه پايين شروع مي شود که اراده اي قوي و توانايي برجسته اي دارد که در نهايت اشتباهاتش موجب سقوط او از قدرت مي شود. واقعيت البته بسيار پيچيده تر از رؤياپردازيهايي است که با اين داستان همراه بوده است. به قدرت رسيدن ناپوليون در حقيقت هيجان انگيز است و براساس تواناييهاي نظامي و قدرت اراده او قابل پيش بيني است. البته عوامل ديگري نيز در اين جريان در کار بودند چنان که در سقوط او نيز دست اندر کار بودند. با اين حال فراموش نکنيم وضعيت آغازين معمولي و محقر ناپوليون در حقيقت تا حدود زيادي محصول اسطوره پردازيهاي شخصيي بود که او خود درباره خود ساخته بود

او در جزيره کورسيکاي ايتاليا در سال 1769 متولد شد. فرانسه در سال 1768 کورسيکا را ضميمه کرده بود و به اين ترتيب او به طور رسمي يک شهروند فرانسوي بود. والدينش هرچند بسيار ثروتمند نبودند اما اشرافي بودند. هرچند ناپوليون درباره زندگي خود به اسطوره پردازي درباره شروع از وضعيتي محقر اشتغال خاطر دارد اما او در مقياسهاي اجتماعي دوران خود نسبت به اکثريت قاطعي از اروپائيان وضعيت زندگي بهتري داشته است

او در مدارس فرانسوي شرکت جست و در سن شانزده سالگي در سال 1785 تبديل به يک افسر توپخانه در ارتش فرانسه شد. زماني که انقلاب آغاز شد او تبديل به يک دلباخته انقلابي شد و سپس از جبهه ژاکوبي حمايت مي کرد. او تواناييهاي خود را در جنگ تولون نشان داد و تبديل به يک فرمانده نظامي شد. زماني که ژاکوبيها در تابستان بعد از قدرت خلع شدند او به زحمت توانست عنوان نظامي خود را حفظ کند. با اين حال ناپوليون زماني که ارتشهاي اتريشي و ساردينايي را در ايتاليا در هم کوبيد و جنگ را طي يک اتحاد در اکتبر 1797 و از طريق مذاکره براي صلح نامه کامپو به پايان رسانيد تبديل به يک قهرمان ملي شد

او سپس توجه خود را متوجه بريتانياييهاي در حال جنگ کرد. بريتانيا تنها کشوري بود که هنوز به طور فعالي جنگ برعليه فرانسه را دنبال مي کرد. او که جرأت انجام يک تهاجم مستقيم بر عليه بريتانياي کبير را نداشت توجه خود را معطوف به گرفتن سرزمينهايي از مصر و خارج کردن آن از دست امپراطوري عثماني نمود. او از اين طريق مي توانست در تجارت مديترانه اي بريتانيا اختلال ايجاد کند. زماني که دريادار هوراشيو نلسون در نبرد ابوکر در اول اوت 1798 ناوگان فرانسوي را شکست داد، تهاجم ناپوليون به نحو موفقيت آميزي متوقف شد. نه تنها تهاجم به مصر شکست خورد بلکه روسيه نيز وارد جنگ با فرانسه شد زيرا روسها نيز علاقه مند به گرفتن سرزمينهايي در شمال آفريقا بودند

دولت کنسولي 1799-1804

اين وضعيتي بود که وقتي آبه سييه از ناپوليون براي انجام کودتا در پاريس و جايگزين کردن هيئت مديره با يک هيئت مديره جديد سه نفره دعوت به عمل آورد. قانون اساسي جديد فرانسه يک دولت کنسولي متشکل از سه کنسول مي ساخت؛ يکي از اين کنسولها برتر از ديگران بود. اين سمت البته در اختيار ناپوليون بود و اين ساختار کم و بيش يک حکومت استبدادي واقعي بود

دولت کنسولي ناپوليون از بسياري جهات به موفقيتهاي حيرت انگيزي دست يافت. او با قدرت موضوع رفاه کشور را دنبال مي کرد و اين کار را از طريق تلاش براي پايان دادن به درگيريها در داخل و خارج فرانسه به انجام رسانيد. او در مجموعه اي پي در پي از صلح نامه ها با اتريش و سپس بريتانيا صلح کرد. تا سال 1802 تمامي جنگها به پايان رسيده بود و در اين سال صلح نامه آمينز با بريتانيا امضا شد

ناپوليون همچنين به سختي کوشيد تا زخمهاي ناشي از يک دهه انقلاب را التيام دهد. او اجازه داد تمامي اقسام پناهندگان سياسي به کشور بازگردند و هم جمهوريخواهان تندرو و هم اشراف سلطنت طلب را در دولت خود به کار گرفت. با اين حال بزرگترين اقدام او در ايجاد وفاق اجازه او براي بازگشت کليساي کاتوليک به فرانسه بود که از طريق هماهنگي با پاپ پيوس هفتم انجام شد. با اين حال کليسا براساس مفاد مورد نظر ناپوليون دوباره استقرار يافت. روحانيوني که از شورشهاي تندورانه يا سلطنت طلبانه حمايت مي کردند اخراج مي شدند، زمينهاي مصادره شده کليسا در مصادره باقي مي ماند و اصل آزادي مذهبي که بخشي از مواهب قانونهاي اساسي انقلابي بود بايد به روال سابق محفوظ مي ماند. به خاطر همين تلاشهاي بزرگ او در ايجاد وفاق و صلح بود که در سال 1802 فرانسويها او را در يک رأي گيري به عنوان کنسول مادام العمر تأييد کردند. او بلادرنگ يک قانون اساسي جديد وضع کرد تا اين تغيير جديد را در آن منعکس کند

در فرانسه ناپوليون آرمان قدرت متمرکز را با چنان کارآمدي دنبال کرد که از دوران لويي چهاردهم ديده نشده بود. او مديريت کشور را متمرکز نمود و تمامي بخشهاي مديريتي را تحت کنترل مستقيم دولت ملي در آورد. او هرچند يک عدالتخواه بود اما يک حامي حقيقي سياستهاي تمرکزگرا هم بود. اصلاحات او نوعي عدالت حقيقي در دولت فرانسه بوجود آورد؛ به عنوان مثال ساختارهاي مالياتي که او بوجود آورد اجازه تمرکز ثروت و مقام را نمي داد. علاوه بر اين او هرگونه شورش سلطنت طلبانه را با سنگدلي سرکوب مي کرد. و در نهايت در سال 1804 ارتش او وارد بادن شد و دوک بوربون آنقيان را که ميراثبر تخت سلطنتي فرانسه بود دستگير کردند. با اعدام دوک آنقيان تحرکات ضدانقلابي سلطنت طلبانه به نحو مؤثري خاموش شد

قانون ناپوليون 1804

در بين تمامي اصلاحات کنسول ناپوليون، از نظر تاريخي مهمتر از همه وضع قانون مدني 1804 مي باشد که گاه قانون ناپوليوني يا قانون ناپوليون خوانده مي شود. اين قانون در صدد بود قانون فرانسه را کاملاً يکدست نمايد و مبتني بر دو انديشه اصلي بود: اين که همه مردان و نه زنان در برابر قانون برابرند و همه افراد حق مالکيت دارند. درباره اصل اول، اين قانون تمامي امتيازات را از قوانين پيشين شامل قوانين مالياتي حذف مي نمود. درباره اصل دوم اين قانون قوانين محدودکننده مختلف پيشين را لغو نمود تا لازم الاتباع بودن حق مالکيت خصوصي تضمين گردد

امپراطوري 1804-1814

در عمل قانون اساسي 1802 به طور رسمي ناپوليون را به عنوان يک مستبد مادام العمر منصوب مي ساخت. در امتداد تمرکز کارآمد و حيرت انگيز قدرت، ناپوليون از هر جهت تبديل به شاه فرانسه شد با اين تفاوت که چنين عنواني نداشت. نيازي به گفتن نيست که تنها افراد اندکي از چنين روالي ناراضي نبودند. سوءقصد هاي فراواني برعليه جان ناپوليون انجام مي شد و ناپوليون از اين موارد براي سرکوب شديد و بيرحمانه مخالفان سود مي برد. در سال 1804 ناپوليون قصد خود را براي تاجگذاري به عنوان امپراطور فرانسه اعلام کرد. با اين اقدام منصب او ارثي مي شد و تمامي سوءقصدها برعليه او بي تأثير مي شدند. او با اين اعلام به مخالفان چنين مي گفت که ممکن است بتوانيد مرا بکشيد اما نمي توانيد اين عنوان ارثي را از بين ببريد

او يک قانون اساسي ديگر ايجاد کرد و در آن ساختار امپراطوري را مستقر ساخت. در حقيقت ناپوليون در مجموع چيزي کمتر از سه قانون اساسي براي فرانسه ننوشت. فرانسويان به اين قانون اساسي با اکثريتي قاطع رأي دادند و ناپوليون به عنوان ناپوليون اول امپراطور فرانسه در سال 1804 تاج گذاري کرد

اين اکنون يک چرخش مهم و عجيب در روند امور محسوب مي شد. حرکات ضدانقلابي به شکستي غمگينانه انجاميده بودند. با اين حال دولتهاي اروپايي در تمام مدت جنگ با فرانسه و پس از آن تغييرات يکنواختي را آغاز کرده بودند. در طي امپراطوري ناپوليون آنان حتي تغييرات مشخصتري تجربه کردند. اصول انقلاب فرانسه به کندي در اروپا منتشر مي شد؛ دولتها بسيار کند و خاموش شروع به اخذ برخي از قوانيني نمودند که طي انقلاب فرانسه در دولت پيگيري شده بود. به اين دليل است که انقلاب براي تاريخ اروپا بسيار مهم محسوب مي شود هرچند در خود فرانسه به يک شکست کامل انجاميد. علاوه بر اين ناپوليون نقش زيادي در اين تأثيرگذاري داشت زيرا فرانسه قسمتهاي زيادي از سرزمينهاي اروپايي را از قبيل ايتاليا، آلمان و هلند در کنترل داشت هرچند اين سرزمينها تحت کنترل مستقيم امپراطوري نبودند. در اين سرزمينها بود که اصول انقلاب کاملتر از هر جاي ديگري مورد تقليد قرار مي گرفت از قبيل حذف کردن امتيازات و برابري افراد در برابر قانون

اکنون منظره مورد نظر ناپوليون از حدود فرانسه فراتر رفته بود. آنچه او در آينده اي که قصد ساختنش را داشت مي ديد يک اروپاي متحد همچون امپراطوري روم بود که پاريس و ناپوليون در مرکزيت آن قرار داشتند. به اين دليل ناپوليون توجه خود را معطوف به فرهنگ رومي نمود و معماري، هنر و مجسمه سازي رومي را در همه جاي فرانسه به کار گرفت تا اين نظم نوين قريب الوقوع را منعکس نمايد. با اين حال او در مسير خود يک مانع عمده داشت: بريتانياي کبير. او براي به زانو در آوردن بريتانيا براي يک تشکيلات قاره اي قانونگذاري کرد و واردات کالاهاي اروپايي به انگليس را ممنوع کرد. با اين حال اين ممنوعيت کارگر نبود و اين تا حدي به خاطر قدرت ناوگان بريتانيايي بود که خود به طور مؤثري در تجارت فرانسه اختلال ايجاد مي کرد. پس از اين که بريتانيا در سال 1805 اعلام جنگ نمود مهمترين پيروزي که به دست آورد شکست ناوگانهاي فرانسوي و اسپانيايي در نبرد ترافالگار در بيست و يکم اکتبر 1805 بود. اين درگيري که در جبهه بريتانيايي بوسيله دريادار نلسون رهبري مي شد به طور مؤثري قدرت ناوگاني ناپوليون را ويران ساخت و تضمين نمود که تهاجم به بريتانيا هيچ وقت اتفاق نخواهد افتاد. اين جنگ همچنين تسلط بريتانيا را بر تجارت جهاني تثبيت نمود

با گذشت هر روز ناپوليون بيشتر و بيشتر شبيه شاهي مي شد که براساس الگوي شاهان بوربون در قرنهاي هفدهم و هيجدهم رفتار مي کرد. او با آزادي برادران و خواهران خود را به عنوان شاهان سرزمينهاي مختلف اروپايي که تحت کنترل داشت تعيين مي نمود و زماني که از همسر خود ژوزفين طلاق گرفت با يک شاهزاده هابسبرگ از پروس ازدواج کرد. او با آرمان اروپاي متحد تمامي دولتهاي اروپايي را مورد تهديد قرار مي داد که تحت يک پادشاهي جديد و مؤثر خانوادگي قرار دهد

قدرتهاي اروپايي که از اخلاقيات شاهانه و رؤياهاي جهان گشايانه ناپوليون اول به وحشت افتاده بودند در سال 1805 با يکديگر متحد شدند تا بلندپروازيهاي فرانسه را در کنترل آورند. اين اتحاد به رهبري بريتانيا و با عضويت روسيه، پروس و اتريش بوجود آمد ولي شکستي غمگينانه در پيش داشت. آنان در جنگهاي پي در پي از فرانسه شکست مي خوردند و ناپوليون بيشتر و بيشتر شکست ناپذير جلوه مي کرد. زماني که ناپوليون اتريشيها را در نبرد اشترليتز شکست داد آنان مجبور شدند تمامي ايتالياي شمال رم را به او واگذار کنند. او سپس خود را به عنوان شاه ايتاليا تاجگذاري نمود. در هفتم ژوئيه 1807 پس از شکست ارتشهاي پروس و روس ناپوليون صلح نامه تيلسيت را منعقد نمود. اين صلحنامه به ناپوليون اجازه مي داد سرزمينهايي را که از پروس و روسيه متصرف شده است نگه دارد، دو کشور ملزم بودند به قانون قاره اي متعهد شده و تجارت با بريتانيا را متوقف کنند و نيز پروس به روشني متحد نظامي فرانسه محسوب مي شد

ناپوليون در سال 1808 به اسپانيا تهاجم کرد. او مي خواست هم اسپانيا و هم پرتغال به قانون قاره اي متعهد شوند. او شاه اسپانيا را سرنگون کرد و برادرش ژوزف را بر تخت نشاند. با اين حال اسپانياييها راضي نبودند. آنان برعليه حضور او در اسپانيا، متوقف نمودن تفتيش عقايد اسپانيايي و کنترل کليسا به دست او شورش نموده و شروع به جنگ کردند و به اين ترتيب جنگهاي آزادسازي آغاز شد. جنگ اسپانيا براي فرانسويان خيلي بد پيش رفت زيرا اسپانياييها که به نحو نااميدکننده اي تسليحات ناچيزي داشتند به روشهاي جنگ نامنظم روي آوردند و اين نوعي از جنگ بود که فرانسويها به آن عادت نداشتند. جنگ تا سال 1813 به طول انجاميد تا اين که اسپانياييها با کمک قابل توجهي از طرف بريتانياييها تحت فرماندهي آرتور ولسلي که بعد تبديل به دوک ولينگتون شد فرانسويان را تا مرزهاي اسپانيا و به داخل فرانسه پس راندند

اتحاد با روسيه به زودي پس از تشکيل آن در سال 1807 شکسته شد. ناپوليون روسيه را مجبور کرده بود به قانون قاره اي متعهد باشد اما در نتيجه اين الزام روسيه گرفتار يک بحران اقتصادي جدي شد. بخش زيادي از اقتصاد روسيه مبتني بر صادرات مواد خام از قبيل الوار و غلات به بريتانيا و در عوض وارد کردن کالاهاي صنعتي بود. براي کنترل فروپاشي اقتصادي، تزار الکساندر اول عليرغم اعتراضات فرانسه اجازه پيگيري تجارت با بريتانيا را صادر نمود. چهار سال سرکشي براي ناپوليون قابل تحمل نبود. او در سال 1811 در حالي که هنوز جنگ به نحو بدي در اسپانيا پيش مي رفت ارتشي متشکل از ششصد هزار نفر گرد آورد و در سال 1812 به روسيه حمله کرد. تنها هدف او تنبيه کردن تزار بود. در حالي که او در داخل روسيه پيش مي رفت ارتش روس در برابر او ظاهر نمي شد و در عوض به طور پيوسته به اعماق خاک روسيه عقب مي نشست. ناپوليون انتظار داشت جنگ به طور اوليه در نزديکيهاي مرز اتفاق بيفتد و سپس بدون مقاومت ديگري تا مسکو پيش برود. زماني که او به مسکو رسيد ارتش روس به سادگي به او اجازه داد تا پايتخت را اشغال کند. فرانسويان نيز بلادرنگ آن را به آتش کشيدند. ناپوليون پس از يک ماه معطل ماندن در مسکو براي بازگشت به فرانسه اقدام نمود. اما خيلي دير شده بود. زمستان روسيه با انتقامجويي بر سر ارتش او آوار شد. سربازان او به زحمت مي توانستند در کوهستانهاي برفي، مراتع باتلاقي و رودخانه هاي طغيان کرده هر گونه پيشروي داشته باشند. سواران قزاق مکرراً در طوفانهاي برف حمله مي کردند و سربازان ناتوان را شکار مي کردند. سربازان فرانسوي يک به يک در نتيجه سرما و گرسنگي مي مردند؛ آنها يا در حال حرکت روزانه يا در حال استراحت شبانه کنار آتش مي مردند و يا به سادگي در برف مي نشستند و منتظر فرا رسيدن مرگ مي شدند. زماني که ناپوليون در سيزدهم دسامبر وارد آلمان شد بيش از سيصد هزار نفر از ششصد هزار نفر اوليه مرده بودند. اين تلفات تقريباً همگي در سرماي مرگباري که در بازگشت ناپوليون بر او آوار شده بود مرده بودند

تلفات ناتوان کننده ناپوليون نفس تازه اي به جنگهاي آزادسازي بخشيد. اين احتمال که ناپوليون به نحو بازگشت ناپذيري ضعيف شده باشد بريتانياي کبير، اتريش، پروس و روسيه را علاقه مند به از سر گيري جنگها نمود. قسمت عمده جنگ در آلمان دنبال مي شد و نيروهاي ناپوليون در نبرد ملل در سال 1813 در نزديکي لايپزيگ با شکست کوبنده نهايي خود ملاقات کردند. ولينگتون ارتش خود را از طريق اسپانيا به داخل فرانسه هدايت کرد و در سال 1814 ارتش متحدين از طريق آلمان از شرق وارد فرانسه شدند. ناپوليون در نهايت به پاريس عقب نشيني کرد تا در سي و يکم مارس شاهد ورود نيروهاي تزار الکساندر اول و شاه فردريک ويليام سوم از پروس به داخل شهر باشد. آنان ناپوليون را مجبور کردند تا از قدرت کناره گيري کند و او را به البا جزيره اي کوچک در ايتاليا تبعيد کردند

گردهمايي وين

با رفتن ناپوليون دليل اندکي براي حفظ اتحاد وجود داشت. ملل متحد با اين حال متقاعد شده بودند تا زماني که مشکل فرانسه حل نشود خواسته هاي آنان تأمين نخواهد شد. پيش از آن که جنگ در سال 1814 به پايان برسد نيروهاي متحد صلحنامه شومونت را در نهم مارس امضا کردند. اين صلحنامه تصريح کرده بود که بوربونها به پادشاهي فرانسه بازخواهند گشت و فرانسه به مرزهاي پيش از 1792 باز مي گردد. البته اين تنها سندي بود که به نکات اصلي مي پرداخت. کار کردن بر روي نحوه اجراي مفاد آن بر عهده گردهمايي وين قرار گرفت تا پس از کناره گيري ناپوليون به آن بپردازد

گردهمايي در سپتامبر 1814 تشکيل شد و تا نوامبر 1815 به طول انجاميد. تقريباً تمامي سران دولتهاي اروپايي حضور داشتند اما گردهمايي کم و بيش بوسيله بريتانيا، روسيه، پروس و اتريش اداره مي شد. بيش از هر چيزي آنچه در ذهن شرکت کنندگان مطرح بود بازداشتن فرانسه از توسعه طلبي مجدد در وراي مرزهاي خود بود. براي رسيدن به اين هدف اعضاي گردهمايي مجموعه اي از دولتهاي کوچک حدوسط از قبيل هلند در اطراف فرانسه بوجود آوردند. با اين حال تا حدود زيادي اروپا به همان شکل تقسيماتي که ناپوليون براي دولتهاي مختلف اروپايي بوجود آورده بود باقي ماند. مهمترين تغييري که ناپوليون بوجود آورد حذف امپراطوري روم مقدس در سال 1806 بود. گردهمايي اين تجزيه را تأييد کرد و دولتهاي امپراطوري روم مقدس تبديل به دولتهايي جداگانه شدند. در نهايت گردهمايي وين بر پادشاهي به طور کامل تأکيد نمود و هرگونه دولت جمهوريخواه يا دموکراتيک را در اروپا مردود دانست. آنان لويي هيجدهم برادر لويي شانزدهم را به عنوان شاه فرانسه تعيين کردند

صد روز

او سقوط کرده بود اما نابود نشوده بود. در روز نخست مارس 1815 ناپلئون در ميان جمعيتهاي تشويق کننده به پاريس بازگشت. ارتش او هنوز نسبت به او وفادار بود و لويي از ترس جان خود از پاريس گريخت. ملل متحد شروع به بهانه گيري در بين خود کرده بودند اما اين چرخش نامنتظره ايشان را به واکنش برانگيخت. ناپلئون بلافاصله وارد عمل شد و به سوي بلژيک حرکت کرد. او در آنجا در واترلو با ارتش متحد تحت فرماندهي ولينگتون که با شتابزدگي کامل سر هم بندي شده بود مواجه شد. در هيجدهم ژوئن نيروهاي متحد از ناپلئون با شکستي نهايي و طنين افکن پذيرايي کردند. ناپلئون تنها صد روز پس از بازگشت شکوهمندش به طور کامل شکست خورد و به سنت هلنا که جزيره اي ملال انگيز در اقيانوس اطلس جنوبي بود تبعيد شد. او در آنجا روزهاي خود را در حالي که چاق و ناتوان شده بود تا سال 1821 گذرانيد

او، اين مرد کوچکي که در ميان دو قرن، پايان قرن هيجدهم و آغاز قرن نوزدهم و در ميان دو جهان، جهان اروپاي سلطنتي و جهان اروپاي مدرن معلق مانده بود، به عنوان ميراث نهايي خود چندين ميراث ماندگار بر جاي نهاد. عليرغم سقوط او، اصلاحات مديريتي و قانوني او در فرانسه باقي ماند و در نهايت به عنوان الگويي براي ساير دولتهاي اروپايي عمل نمود. از اين ميان قانون ناپوليوني اهميت ويژه دارد. او تقريباً به تنهايي دولت بوروکراتيک متمرکز مدرن را ساخت که پليسي دولتي و تشکيلات آموزشي عمومي داشت. علاوه بر اين طي گردهمايي وين مفهوم مشروعيت تبديل به گفتمان غالب ارتباطات اروپايي شد. اين اصل در گردهمايي بوسيله بريتانياي کبير معرفي شد تا از انتقام گيري بر عليه فرانسه جلوگيري کند. در نهايت اين اصل وسيله اي براي احياي پادشاهي شد. با اين حال احياي پادشاهي به فرانسه اجازه داد تا مرزهاي سنتي خود را حفظ کند. مجموعه اين ساختار مبتني بر مفهوم تعادل و پايداري بود. هيچ کشوري در اروپا نبايد مجاز باشد قدرت سرزميني بيش از حدي به دست بياورد. گردهمايي اميدوار بود به جاي رويکرد تهاجمي يک قانون ديپلماتيک مبتني بر مشروعيت سرزميني بوجود آورد که روابط بين المللي را هدايت نمايد. اروپا خود را از مجموعه اي از پادشاهيهاي مطلق به ساختاري بين المللي از دولتها متحول مي ساخت

اين نوشته ترجمه اي از اين متن است