و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۵

سیری در وبلاگستان--دفاعیات یک میانمایه و گفتگوی بی پایان

سه يادداشت با موضوعات نزديک به هم منتهي به اين نوشته رو از آقاي کاشي خوندم. داستان درباره نسبت گرانمايگان، ميانمايگان و فرومايگان جامعه است و گريز از ابتذال ميانمايگي و تمسک به عظمتها و سرمايه هاي جمعي براي بازيابي قدرت جمعي ايراني. چند نکته به ذهنم خطور کرد که مرورشان مي کنم. من از کليت اين چند نوشته اين طور برداشت کردم که آقاي کاشي به نفع گرانمايگي، نظر خوشي نسبت به ميانمايگي ندارند. ولي من فکر مي کنم هر انساني محق است خود را در جامعه واجد ارزش و احترام و اهميت بداند و بنا به تناسب خود از تأييد و توجه جتماعي از طريق رسانه يا امور ديگر اجتماعي بهره مند باشد . در اين ميان تقسيم افراد به گرانمايگي و ميانمايگي و اختصاص امتيازات ويژه به گرانمايگان، براي محروم کردن عده زيادي از چنين حقوقي غيرمنصفانه و غيرقابل دفاع به نظر مي رسد. در ضمن آقاي کاشي به فرومايگي هم اشاره کرده اند. اين عبارت فرومايگي قضاوتهاي اخلاقي را پيش مي کشد که من سعي مي کنم خود را از آن برکنار دارم و فعلاً صرفاً تقسيم اجتماع را به گرانمايه و فرومايه به رسميت مي شناسم. البته به رسميت شناختن حقوق ميانمايگي از طرف ديگه به معناي اين نيست که ارزشهاي شخصي گرانمايگي رو رد مي کنم. ميانمايگان و گرانمايگان مي توانند گرانمايگان مورد نظر خود را انتخاب کنند و بوسيله آنها دمي از ابتذال خفه کننده ميانمايگي و اور کاميونکيشن برهند. اما اين انتخاب را به ديگران نمي توان تحميل کرد. گرانمايگان فقط در حلقه هواداران و آنها که ايشان را قبول دارند گرانمايه اند و حقي بر گردن ساير افراد ندارند. در ارتباط با اهميت عظمتها و سرمايه هاي جمعي هم که آقاي کاشي اشاره کردند براي بهبود احساس قدرت جمعي بايد مورد توجه بيشتر قرار بگيرند اولاً به نظرم بايد گفت که چنان که مي دانيم بازسازي قدرت جمعي به همان سادگي که تخريبش انجام مي شود ممکن نيست و نياز به گذشت زمان داشته تحرکات شتاب زده و نگران در اين زمينه چندان کارگشا نيست. آشتي افراد با مواريث و معاني منتشر در فضاي ارتباطي سخن مهم و ارزشمندي است که البته ردپايش در نوشته هاي ديگري آقاي کاشي هم ديده مي شود. اما به نظرم سخن جالبي نيست که براي اين هدف سياسي اجتماعي به طور مستقيم و عريان سراغ گزينه هاي هنري برويم و به نظرم چنين رويکردي و چنين رفتاري نشان از همان شتابزدگي که گفتم دارد. و از سوي ديگر نشان از ناتواني در جمع بندي و فعاليت مؤثر در حوزه سياسي اجتماعي دارد. چرخش از رويکرد سياسي اجتماعي به مهره هاي هنري فرهنگي نشان دهنده ناتواني و ناکامي در حوزه سياسي اجتماعي و طلب رفع اين عطش در حوزه هنر است. البته تمجيد آقاي کاشي نسبت به آقاي شجريان خواندني و ارزشمند است ولي هجوم ايشان به ميانمايگان و دفاع از گرانمايگان در نظرم چندان قابل دفاع نبود. حداقل به همين يک دليل که هجوم يه ميانمايگان و دفاع از گرانمايگان کار يک ميانمايه نيست. اگر هم علاقه مند به انجام اين کار هستيم حداقل بدانيم اين ميدان، نمايشگر جدال گرانمايه با ميانمايه نيست بلکه مصداق تعارض دو ميانمايه با يکديگر است. درست است که اگر يه نگاه عمومي به عرصه جامعه بکنيم يک انحطاط عمومي در بي اعتنايي به گرانمايگان مي بينيم ولي در هر حوزه تخصصي گروه متخصصان همان فن هستند که نگهبان ارزشهاي خاص همان حوزه هستند والا در عرصه عمومي نبايد از ميانمايگان انتظار بيشتري داشت. اين بهايي است که براي تحمل ابراز وجود يکديگر بايد بپردازيم

اين يک ياداشت نسبتاً قديمي از وبلاگ رازه، بيستم شهريور. نويسنده درباره راديو زمانه که گويا به ابتکار آقاي مهدي جامي به عنوان يک راديوي وبلاگي راه اندازي شده نوشته. درباره اين گفته که نسبت اين راديو با راديوي رسمي و قدرت و وبلاگ چطوريه. در نهايت هم گفته که اگه هدف دموکراسي راديوييه چنان که به نظر مي رسه هدف راه اندازي اين راديو هم همين باشه، نگاه از بالا و اختصاص راديو به يک جمع نخبه وبلاگنويس رو بايد کنار گذاشت و صحنه اين راديو بايد شبيه چت شوهايي باشه که در حالي که تيتراژ پاياني برنامه داره پخش مي شه در پس زمينه همچنان طرفهاي گفتگو به حرفشان ادامه مي دهند چنان که گويا هيچ پايان و نقطه‌ي قطعيّتي در کار نيست. و ابراز اميدواري کرده اند که: «زمانه» از وبلاگ، گفتگو و مداراي حاصل از عدم قطعيّت را بياموزد و به او بياموزاند. اين سخن به مذاق من خوش نيامد و اينجا صرفاً نظر شخصي خودم رو مي نويسم. اولاً در ارزش و اهميت گفتگو و مدارا با نظريات گوناگون شکي نيست. ثانياً کنار گذاشتن نگاه از بالا و حرکت به سمت جنوب هم سخن ارزشمند و درستي به نظر مي رسد. اما استفاده از عبارت عدم قطعيت و تحسين و تمجيد بي قيد و شرط آن حساسيت برانگيزه. فکر مي کنم عدم قطعيت واقعي و مطلق نمي تونه وجود داشته باشه و چيزي که ما مي تونيم تصورشو بکنيم و درباره اش حرف بزنيم همون عدم قطعيت نسبيه. به عنوان مثال همين چت شوهايي که در نظام سياسي اجتماعي غربي به خوبي تحمل مي شه، کارگشاست و مشکل ساز نيست سه چهار تا دليل داره که چون در جامعه ما مصداق نداره شايد اون محسنات رو نداشته باشه يا اين که اصولاً راه اندازي و مديريتش ممکن نباشه. اول اين که نظام جامع فرهنگي اجتماعي غربي با ابزارهاي گوناگون از جمله تسلط رسانه اي بر انديشه هاي مردمي و عامي خودش مسلطه. به قول دوستي ميانمايگان غربي کاملاً تحت تسلط و بازيگرداني گرانمايگان هستند. غرب در يک محيط فرهنگي اجتماعي مقتدر و پايدار به سر مي بره و مين استريم قوام يافته جامعه تضمين کننده حيات و پوياييشه. اما در جامعه ما اين طور نيست شما نمي تونيد ادعا کنيد در جامعه ما يه مين استريم اجتماعي سياسي فرهنگي متشکل وجود داره تا بحث آزاد و بي قيد و شرط اولاً امکان بروز داشته باشه و ثانياً قابليتهاي سازنده خودشو نشون بده. در ثاني برخلاف غرب، نظام رسمي اجتماعي سياسي ما بر روند افکار عمومي تسلطي نداره و در نتيجه خطر گفتگوي آزاد رو نمي پذيره. در هر حال چيزي که مي خوام در نهايت نتيجه بگيرم اينه که داستان ما و غرب از نظر گفتگوي آزاد و دغدغه عدم قطعيت خيلي فرق داره و تو اين جنبه ها چندان نمي توانيم وضع اجتماعي خودمونو با وضع اجتماعي اونها مقايسه کنيم. يا لااقل بايد تفاوتها و ملاحظات مربوط به اين تفاوتها رو در نظر داشت

هیچ نظری موجود نیست: