و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۶

پزشکی یعنی چطوری؟

از تو خاطرات بچگيم راهروهاي خلوت بيمارستان با رديفهاي مهتابي روي سقفهاشون همراه با بوي تند الکل يا مواد ضدعفوني کننده ديگه که تو فضا پراکنده است و يه دلهره و اضطراب خاص تو دل آدم ميندازه هنوز تو ذهنمه. رديف درختهاي بلند سپيدار و صحن بزرگ بيمارستان امام رضاي مشهد با طرح نرده هاي کنار خيابونش که داخل بيمارستان رو در معرض ديد عابرين قرار مي ده، هم از جمله قديميترين تصاوير ذهنيم درباره بيمارستان و پزشکها بوده. و شايد مثل خيلي از مردم آژيرهاي آمبولانسهايي که گاه و بيگاه از خيابونها مي گذرند تو ذهنيت بچگيم يادآور و در پيوند با پزشکي بوده

بعدها و در طي دوران دانشجويي و رفت و آمدم در بيمارستانها و در برخورد با بيماران، تصاوير ديگه اي درباره معناي پزشکي در برابرم قرار گرفتند. زاري و گريه هر روزه زنان همراه بيماران بدحالي که به اورژانس آورده مي شدند و همراهانشون جلو در اورژانس جمع مي شدند. مادري که با چشماي قرمز و اشک آلود درباره نوزاد بيمارش شرح حال مي داد. آقاي ميانسالي که يک روز با شوخي و خنده درباره وضعيت بيماري خودش پرس و جو مي کرد و يک روز ديگه مقهور لوکمي و در حالت اغما با تني ورم کرده و کبود با دستگاههاي تنفس مصنوعي و سرمهاي مختلفي که بهش وصل بود روي تخت افتاده بود و منتظر روزي بود که همراهانش خسته شوند و اجازه قطع تنفس مصنوعي و مرگش رو صادر کنند. نوجواني مبتلا به نارسايي کليوي با تني متورم که به خاطر اشکال در تنفس نمي تونست روي تخت دراز بکشه و بعد از اين که طي عمل جراحي اورژانسي براي تعبيه راه عروقي دياليز دچار ايست قلبي مي شه بايد جسد بيجانش رو از بخش جراحي به اورژانس داخلي مشايعت مي کردي. زني که تو اتاق مصاحبه بيمارستان روانپزشکي بعد از اين که مدتي بي ربط و پراکنده صحبت مي کنه حرفش رو قطع مي کنه، تو چشمات نگاه مي کنه و با نگراني ازت مي پرسه: آقاي دکتر، من دارم ديوونه مي شم؟ و روزهايي که صبحهاش بعد از اين که يک شب کشيک در اورژانس رو گذرونده اي با خواب آلودگي و سردرد تو ايستگاه منتظر اومدن اتوبوس واحد مي شي تا به خونه برگردي و وزش نسيم صبحگاهي رو در حالي تجربه مي کني که هيچ کدوم از آدمايي که تو ماشينهاشون با رد شدن از مقابلت يک روز کاري رو شروع مي کنن نمي دونن اين صبح براي تو به معني پايان ماجراهاييه که ديشب تو اورژانس اتفاق افتاده

اين اولين نوشته ام در ارتباط با خاطرات و درک من از معناي پزشکيه. اين نوع نگاه انساني و غيرحرفه اي به پزشکي در طول دوره آموزش پزشکي به طور سيستماتيک در روند معمول برنامه هاي آموزشي تعبيه نشده. همچنين اين نوع نگاه معمولاً بخشي سازمان يافته از روش کار روزمره پزشکان نيست. مردم عادي هم با توجه به اين که معمولاً درباره مسائل مختلف پزشکي آشنايي حرفه اي ندارند معمولاً نگاه انسانيشون به پزشکي چندان مطابق واقعيتها و منطق کار پزشکي نيست. براي من جالبه با اطلاعات و تجربه اي که از کار پزشکي دارم، به عنوان يک انسان با تمام دغدغه هاي مختلف و معموليش و همه احساسات و عواطفي که يک انسان ممکنه داشته باشه به پزشک و کار پزشکي نگاه کنم و اونو توصيف و تحليل کنم. اين نوع نگاه و نوشتن درباره پزشکي ضمن اين که به عنوان يک نوع نوشته ادبي مي تونه ارزشمند و دراماتيک باشه از نظر فلسفه زندگي و جهان بيني وضع بشر مي تونه محتوي توجه به نکات کمتر گفته شده در عرصه هاي ديگه انديشه بشري باشه. اما اين که واقعاً از اين گونه نوشته هايي که اميدوارم ادامه پيدا کنه چه چيزي به دست خواهد اومد چيزي روشن و قطعي نمي شه گفت

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام.

با تشكر از حضورتان در اكنون

دوم خرداد يك حادثه هيجان‌زا مي‌توانست باشد ولي تاثيرگذار براي من نبود.
انقلاب ما را فرا گرفت. ما فرصتي براي نگريستن از دور به آن واقعه نداشتيم. حداقل تا سالها اينگونه بود.

امام خميني چرا. او بي‌گمان تا سالها بر ما تاثير گذاشت.
خاتمي هم انسان محترمي است.

شاد و سربلند باشيد
http://aknun.blogfa.com/