و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

یکشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۶

مختصری از تاریخ کلام اسلامی 2

قرنهاي دوم و سوم هجري

در سده هاي دوم و سوم بود که مباحثي پيچيده و کاملاً نظري مطرح شد و مسلمانان با عالمان ديگر اديان و ترجمه آثار فلسفي تماس پيدا کردند. در اين ميان گروهي چون معتزله داعيه دار علم کلام بوده و مجموعه عقايدي نظام يافته در هيئت دستگاه جهان شناسي ديني مبتني بر برداشتهاي عقل گرايانه مطرح مي کرده اند. گروه ديگر به صورت انفعالي و واکنشي به موضعگيري و بحث در موضوعات کلامي يا طرح نوعي کلام معارض مي پرداختند زيرا آن را دور از نصوص شرعي مي ديدند. گروه سوم هم محکمه بودند که باورهاي اساسي مذهب خود را حفظ کرده و به يکي از اين دو جناح متمايل مي شدند

امام محمد باقر و امام جعفر صادق در اين دوره به تدقيق درباره عقايد، فقه و اخلاق پرداختند. اينان امامت را به نص جلي و امر الهي مي دانستند و از اين جهت گروه کلامي منسوب به ايشان امامي خوانده مي شد. به عنوان مثال مفهوم امام مفترض الطاعه، خالي نبودن زمين از حضور امام و نبودن دو امام در زمان واحد از سوي امام جعفر صادق تبيين شده است. البته اماميه گرايشات گوناگون در طول تاريخ داشته اند. همچنين مسائل متداول کلامي مثل صفات باري، قدر و منزلت فاسق مورد توجه امام صادق بوده و عموماً در آنها نگرشي اعتدالگرا داشته است. برخي مباحث دقيق کلامي مثل مفهوم ابداع نيز از سوي ايشان طرح شده است. اعتقاد به رجعت، بداء و تقيه از صفات مشهور کلام امامي بوده است. متکلمين مشهور اين طايفه هشام بن حکم، يونس بن عبدالرحمان، علي بن منصور، ابوجعفر سکاک و فضل بن شاذان بوده اند

زيديه عموماً در قرن دوم درگير قيامها و حرکات سياسي بود و نظام فکري منسجم خود را از قرن سوم پديدار ساخت. ايشان از نظر منزلت شيخين و دانش اهل بيت فرقه هايي بين اماميه و عوام را داشتند. اماميه گروه زيديه نزديکتر به خود را اقويا و گروه دورتر را ضعفاي زيديه مي ناميدند. زيديه در نهايت به معتزله نزديک و از اماميه دور شد و امامتي ديرپا در يمن بنيان گذاشت

در قرن دوم از نخستين کساني که يک نظام ساده کلامي ارائه کردند جهم بن صفوان سمرقندي بود که شورشي پردامنه برضد بني مروان برپا ساخت و تا قرن چهارم آثاري از پيروانش در ترمذ شناسايي شدند. بعداً جهمي نوعي اتهام اعتقادي تلقي مي شد. جعد بن درهم از معاصران او بود که خود دستگاه کلامي اوليه ديگري ارائه کرد

شاگردان حسن بصري گاه به انديشه هاي باطني صوفيانه و گاه به افکار فيلسوفانه معتزله گرايش يافتند. پايه گذاران معتزله از اين گروه بودند. معتزله بتدريج از مباحث کلامي ساده به مباحث دقيق و پيچيده سير کردند. آنان درباره خلق قرآن، وصف عدل ذات باري، قدرت خداوند بر ظلم، مباحث قدر و استطاعت، ارجاء و وعيد، تعريف انسان، معاد و موضوعات منصوص آن مثل عذاب قبر و شفاعت و حرکات اهل بهشت اظهارنظر کرده اند. نيز آثاري در مباحث دقيق مثل بحث حرکت، جواهر و اعراض، طفره و خلق دارند. معتزله انشعاب هم داشتند و به دو شاخه بغداد و بصره تعلق داشتند

ابوحنيفه در کوفه نماينده شاخص انديشه ارجاء بود و با تعريف موسعي که از ايمان داشت در بعد اجتماعي زمينه ساز اتحاد حول محور برادري ايماني بود. شاگردان ابوحنيفه بعداً به معتزله نزديک شدند. خاور خراسان به ابتکار برخي شاگردان ابوحنيفه به گستره نفوذ حنفيان عدلگرا تبديل شد که گاه تحرکاتي سياسي برعليه هارون خليفه وقت صورت مي دادند. آنان از جمله متني ديني حماسي در يادبود پيشتاز آمر به معروف مرجئه روايت مي کردند. در دوره سامانيان نظام اعتقادي کاملاً برپايه آراي ابوحنيفه مطرح شده بود هرچند در عمل نزديکي بسيار با اصحاب حديث داشت. اين مکتب اعتقادي را مکتب اهل سنت و جماعت ناميدند

گرايش اصحاب حديث برخوردي واحد و منسجم با مسائل کلامي نداشت. سفيان ثوري در نيمه دوم سده دوم و احمد بن حنبل در سده سوم دو جريان متمايز اين گروه بودند. سفيان گرايش علوي و موضع گيري عدالت خواهانه داشت و با چند تن از همراهان خود در قيام زيدي معاصر شرکت جست اما در قرن بعد احمد بن حنبل جانشين نفوذ او شد و چنين طرح کرد که اطاعت از ائمه مسلمين لازمه پيروي از سنت است و خليفه هر چند فاجر باشد و با قهر بر مسند دست يابد امرش مطاع است. اهل حديث باورهاي مأثور و منقول را مي پذيرفتند و از مکاتب نوظهور کلامي مي پرهيختند. احمد بن حنبل درباره پرهيز از هرگونه تأويل و برداشت عقل گرايانه از نصوص قرآني و متون روايات و تأکيد بر پذيرش ظاهر نصوص سخت مي گرفت

گرايش به مباحث کلامي از سده سوم بين عالمان اصحاب حديث پردامنه شد و به مکتبهاي ضدمعتزلي و سنتگراي کلامي منجر شد. مکتب اشعري در آغاز سده چهارم اوج آن بود. اين گرايش ابتدا کلام گريز بود به اين معني که حداقل گزاره هاي کلامي را در تأليفات خود استفاده مي کرد ولي بعداً کلام ستيز شد

گروههاي محکمه در اين دوران علاوه بر مسائل خاص اهل تحکيم نظير منزلت مرتکبان کبيره و برائت و ولايت درباره مسائل عام کلامي نيز اظهارنظر مي کردند و بر اين اساس به دو گروه عدلگرا و سنتگرا تقسيم مي شدند. اباضيه به معتزله نزديکتر بودند و مکتبي ديرپا داشتند. بيهسيان قدر را نفي مي کردند. عجارده غالباً موافق اصحاب حديث بودند و صفريه به هر دو گروه گرايش داشتند

در قرن چهارم عقايد سلفي (اصحاب حديث) با روشهاي کلامي آشنا شدند و مذهب شاخص اشعري بوجود آمد. حنبليان به شدت عمل و تعصب گراييده، تعقل و مجادله در اصول ديني را بدعتي مي شمردند که بايد با آن مبارزه کرد و آن را از بين برد. به کار گرفتن عقل مکروه بوده و آن را موجب ضلالت مي شمردند. برخي از اصحاب حديث در اثبات صفات غير ذات خداوند چنان افراط کردند که به تجسيم نزديک شدند. معتقد بودند معرفت حق به تقليد بوده و بحث و نظر حرام است. مي گفتند قبول محض و ظاهري آيات قرآن تکليف انسان است

دفاع از ديدگاه سنتي ديني با استفاده از ابزار مخالفان يعني استدلال کلامي، واکنشي در برابر معتزله بود که به پيدايي سه نظام کلامي طحاوي در مصر، اشعري در عراق و ماتريدي در سمرقند در آغاز قرن چهارم انجاميد. مذهب اشعري بيشتر در ارتباط با فقه شافعي و متأثر از افکار احمد بن حنبل بود ولي نظام ماتريدي و طحاوي در ارتباط با مکتب ابوحنيفه بودند. اين دو نظام اخير در حمله به آراي معتزله شدت کمتري به خرج مي دادند ولي از اشعري استحکام کمتري داشتند. اشعري معتزله را به خوبي آموخته بود ولي بعداً از آن عدول کرد. او با نظريه اختيار، حادث بودن قرآن، مفهوم عدل الهي، قدرت عقل انسان، حسن و قبح ذاتي افعال که مطابق اصول اعتزالي بود مخالفت کرد و معتزله را اهل بدعت دانست. مذهب اشعري باب ميل کساني بود که مي خواستند براي راه سنتي شرع وجوهي عقلاني بيابند اما با کنار رفتن اعتزاليه پس از دوران اوج (دوران رونق نظاميه ها) خود نيز راه افول پيمود. چنان که پس از حدود قرن دهم ديگر متفکران اسلامي خود را به هيچ يک از اين دو (معتزله و اشعري) منتسب نمي دانستند. مذهب ماتريدي تا سده هاي اخير در ماوراءالنهر از اقبال برخوردار بود

هیچ نظری موجود نیست: