و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۶

مختصری از فقه اسلامی 3

قرنهاي دوم و سوم؛ بخش دوم

شافعي برخلاف معاصران خود شخصيتي بومي نبود و در بومهاي گوناگون تحصيل کرده بود. او نخستين بار يک نظام مدون و روشمند فقهي را عرضه کرد که قابل تطابق با موازين سنتي اصحاب حديث بود. او حديث را آيينه سنت دانسته و حتي عمومات کتاب را در مقابل تخصيصهاي سنت و حديث کنار مي گذاشت و به اين ترتيب فقه او فقهي حديث مدار شمرده مي شود. در فقه شافعي مسأله اختلاف الحديث پراهميت بود و او تلاش بسيار در رفع تعارض در اين زمينه کرده است. او در برخورد با آثار صحابه و تابعين تنها احاديث مرفوع را به رسميت شناخته است. او به اجماع تمامي امت نظر داشت و از آن براي تخصيص حديث يا منصرف کردن دلالت ظاهري آن استفاده مي کرد. قياس را نقد و استحسان را به شدت مورد حمله قرار داده است

بغداد از نيمه دوم سده سوم محل تلاقي فقهاي برجسته از گرايشهاي گوناگون و مراکز علمي عراق، حجاز، شام و ايران شد. اصحاب رأي که در طي نيم سده در صدد نظام بخشيدن به روشهاي اجتهادي خود بوده اند در محيط عراق در موضع قدرت قرار گرفتند و حتي اصحاب حديث براي فراگيري فقه مدون به آنان روي آوردند. اما ظهور شافعي جريان امور را تا حدي به نفع اصحاب حديث تغيير داد. فقه اصحاب حديث بر شيوه هاي شافعي پايدار نماند و به ابتکار کساني مانند احمد بن حنبل به اصول ستيزي روي آورد. احمد حکم مسأله را در ادله نقلي اعم از کتاب سنت نبوي و اقوال صحابه مي جست و درباره تابعان يا هنگام اختلاف به ترجيح در ميان رسيده ها مي پرداخت. او تنها احاديث معروف را صادر شده از پيامبر مي دانست، از تدوين اصول فقهي پرهيز مي داد و اجماع را به شدت مورد نقد قرار مي داد. اگرچه با رأي مخالف بود ولي لااقل در جستجوي قول احوط در موافقت با قياس کار مي کرد. غير از او فقهيان متنفذ ديگر از اصحاب حديث که به رأي گرايي يا تدوين اصول گرايش داشته اند وجود داشته اند

در اين ميان برخي متکلمان بودند که مباني استدلال فقهي را به بحث گذاشته بودند. ايشان معتقد بودند در صورت فقدان دليلي از کتاب و خبري که حجت باشد به اجتهاد الرأي بايد روي آورد. يا گاه مبنا را بر اطلاق عقلي نهاده و تنها موارد خبر قاطع عذر را استثنا کرده اند. اين اساس اصل برائت در دوره هاي بعدي علم اصول بود. آنان اجماع را نقد مي کردند. استخراج بنا به نظر متقدمان معتزله از اين قرار بود که ادله فقهي را در کتاب و خبر قاطع عذر محدود کرده، در ديگر مسائل بدون روي آوردن به شيوه هايي چون عمل به اخبار غيرثابت، اجماع يا رأي و قياس شرع را درباره آن ساکت شمرده برپايه دليل عقل به مفهومي خاص به اصل کلي اطلاق تمسک مي کردند. اما در نيمه دوم سده سوم معتزله در صدد التيام مواضع پيشين، حجيت اجماع و قياس مورد پذيرش قرار گرفت و در نهايت شيوه فقهي معتزله با گرايش به سنتهاي ديگر منقرض شد. متکلمين عدلگرايانه قائل به ارجاء در کنار کتاب و سنت بر حجيت اجماع تأکيدي ويژه داشته اند و مثلاً قياس را بر اجماع بنا مي کردند(بشر مريسي) و گاه حتي اجماع را به عنوان مرجع قانونگزاري و نه فقط براي دستيابي به حکمي از پيش تعيين شده مطرح مي شده است(ابوعمران مويس بن عمران

داوود اصفهاني بنيانگذار مکتب فقه ظاهري بود و از بابت رد قياس، اجماع، خبر واحد و نفي تقليد احتمالاً تحت تأثير معتزله متقدم بود. او بر معناي لفظي نص تأکيد داشت. بر محدوده منصوص و پرهيز از قياس و الحاق موارد نامنصوص تأکيد داشت و در موارد مسکوت عنه اصل را بر عدم تشريع حکم شرعي گذاشته به حليت و عدم وجوب مي گراييد. داوود اجماع صحابه را به شرطي که کاشف از نص شرعي باشد و بر پايه رأي و قياس نباشد مي پذيرفت. داوود مبتکر شکل گيري نخستين انديشه اصولي استصحاب بود

منبع اصلي اين نوشته در پايان اين مجموعه ذکر خواهد شد

هیچ نظری موجود نیست: