و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶

تأملات رنگارنگ 4

يک

براي اين پرسش چه پاسخي رو مي پسنديم؛ درباره يک موضوع خاص چگونه مي تونيم از نظر دين اطلاع مطمئن و قابل قبولي کسب کنيم؟ به عبارت ديگه زماني که بخواهيم بين دو قرائت از نظريات ديني قضاوت کنيم به چه مستنداتي مي تونيم متمسک بشيم؟ و باز به عبارت ديگري يک دين در تاريخ حيات خود چه ابزارهايي براي کشف حقيقت يا درک هستي در اختيار ما قرار داده است؟ و باز به عبارت ديگري در استنتاج نظر دين درباره يک موضوع خاص چگونه از جهت گيري هاي ذهني ناصواب خود مي تونيم رهايي پيدا کنيم؟ چگونه در کشف رمز از زبان دين تحت تأثير اقتضائات ناپايدار زمان و مکانهاي مختلف که محمل ابراز عقايد ديني بوده اند قرار نگيريم؟ براي کشف حقيقت ديني چه ملاحظات جديدي نسبت به محيط غيرديني مطرح هستند؟ آيا ابزار جديد يا الگوي متفاوتي در کشف حقيقت و درک هستي بايد مدنظرمون قرار بگيره؟ يعني آيا در فقدان دين و با صرفنظر کردن از اون کاهشي در ابزارهاي شناختي يا قابليتهاي ادراکي ما يا فرصتهاي ما براي بهبود يافتن بوجود مياد؟

دو

پيش از اين در نوشته اي با عنوان فلسفه چيست در واکنش به متني از تحقيقات فلسفي درباره فلسفه تأمل کرده بودم و در نهايت آورده بودم که از جايي که فلسفه راهي مطمئن و عيني به کشف حقيقت نداره و وابسته به دغدغه ها و علائق افراديه که در تدوين اون دست برده اند، سزاوار خواهد بود فلسفه رو در گروه روشهاي ادبي و ابزارهاي کلامي تقسيم بندي کنيم و در روشن ساختن واقعيتهاي اين دنيا وظيفه اي بيش از اين بر فلسفه تحميل نکنيم. آقاي نمازي در نوشته جديدتري درباره فايده اي که ممکنه براي فلسفه قائل شويم چنين نوشته که فلسفه و استدلال راهي براي جستجوي حقيقت و نه راهي براي کشف اون بوده و عملاً با تداوم مسير گفتگو و استدلال دسترسي به تفاهم درباره حقايق اين دنيا مشکلتر هم مي شه. و در نهايت براي ترسيم فائده اي براي فلسفه ايشون چنين نوشته اند که از جايي که فلسفه با ختم شدن به شک گرايي متضمن طرح تنوع آرا در جامعه است، راهي به سوي استقرار و تداوم دموکراسي که خود مبتني بر تکثر عقايده در صحنه سياسي خواهد بود. عطف به اين نوشته آقاي نمازي در وبلاگ تحقيقات فلسفي اولاً ذکر اين نکته بي مناسبت نيست که تنوع آرا و تکثر عقايد از کشفيات فلسفه يا دموکراسي نيست هرچند البته فلسفه ورزي به مثابه يک فعاليت زباني يکي از انبوه روشهاي نشان دادن اختلاف نظر انسانهاست و تاريخ فلسفه رو مي شه به عنوان تاريخ تجمع تجربه انسانها در باب استدلال ورزي در موضوعات مختلف و در نتيجه يکي از تاريخهاي تدوين شده براي نشان دادن اختلافات فکري و نظري انسانها تلقي کرد. به اين ترتيب اختلافات نظري و عملي انسانها در تاريخ حيات بشري مستقل از تاريخ فلسفه و دموکراسي مطرح بوده اند. دوم اين که طبق يادداشت آقاي نمازي کارکرد فلسفه از جايي که به شک گرايي و عدم توافق بر يک انديشه واحد مينجامه دفاع از امکان عقلاني تنوع عقايد افراد بشر محسوب مي شه. در اين باره دو نکته طرح کردنيه؛ اول اين که دفاع عقلاني از تنوع عقايد افراد بشر در حالي که هنوز در مرحله گفتگو درباره فائده فلسفه و استدلال ورزي و فعاليت عقلاني هستيم چه ارزشي داره؟ منظور اينه که در حالي که هنوز در مرحله تشکيک در ارزش فعاليت عقلاني هستيم و اهميت دفاع عقلاني هنوز براي ما توجيه نشده، اين که فلسفه از تنوع عقايد بشر به نحو عقلاني دفاع کنه چه ارزشي داره؟ اين درست مثل اينه که نزد کسي که در حقانيت قرآن شک داره براي اثبات تغيير نکردن متن قرآن در طي گذشت زمان، به آيه اي از قرآن استناد کنيم. براي نشان دادن ارزشمندي فلسفه نمي تونيم ارزشمندي عقلانيت رو پيش فرض بگيريم و به اين ترتيب نشون دادن توانايي فلسفه در دفاع عقلاني از تکثر آراي انسانها و بلکه هر موضوع ديگري، ارزشي براي فلسفه نمي تونه محسوب بشه. دوم اين که حتي با صرفنظر کردن از توانايي فلسفه در عقلاني نشان دادن گريزناپذير بودن عدم تفاهم نظري در موضوعات گوناگون حيات بشري و اکتفاي صرف به اين موضوع که فلسفه تنها روشي زباني براي نشان دادن عدم توافق ابناي بشر بر يک نظريه واحد درباره هر موضوعيه و به اين ترتيب مي تونه راهي براي تحمل آراي مختلف و ايفاي حقوق افرادي با نظريات مختلف در جامعه بشري باشه، باز هم چنين کارکردي اختصاصيتي به فلسفه نداره. فلسفه اگر با انجاميدن به شک گرايي و عدم توافق بر چگونگي حقيقت کار خودشو به پايان مي رسونه اما در عوض عرفان ضمن اين که مدلي براي کشف حقيقت و وصول به يقين ارائه مي ده و از در افتادن به عرصه ناخوشايند شک گرايي فاصله داره، همچنين راهي براي تحمل و مدارا با ساير گروههاي فکري و عقيدتي فراهم مياره. عرفان به طور همزمان تکثر و شک گرايي رو از يک طرف و وحدانيت و يقين رو از طرف ديگه پوشش داده و راهي به سوي يقين در عين اختلاف عقيده باز مي کنه. در هر حال به چنين کارکردي براي عرفان اعتقاد داشته باشيم يا نداشته باشيم همينقدر تواند بود که عرفان در تاريخ شرق اسرارآميز نزديکي قابل توجهي با تحمل و رواداري عقيدتي داشته و اصولاً موارد متعدد همزيستي مسالمت آميز و سازنده در بين اقوام و ملل گوناگون اقليم تمدني شرق به طور تاريخي و عيني در زير سايه فلسفه، اين تحفه غرب قرار نداشته است

سه

يکي از نعمات ارزشمندي که خداوند خلق کرده اينه که بعد از حمام مي توني بياي لب پنجره بشيني يا بري تو بالکن اتاقت بايستي. اين طوري در حالي که هنوز رطوبت حموم رو تنته، نسيم خنک شبانگاه رو با همه خلل و فرج پوست بدنت که تازه شسته شده احساس مي کني. انگار در تمام حجم وجودت ضمن احساس جريان هوا از طراوت و تازگي و خنکي نسيم لبريز مي شي. تازه اگه اتاقت مشرف به شهر باشه مي توني چراغهاي خيابونهاي شهر رو تماشا کني، تعداد چراغهاي راهنماي قرمز چشمک زن رو بشمري و مسيرهاي حرکت چراغهاي ماشينها رو هم دنبال کني. اين ده دقيقه بعد از هر بار حمام تا قبل از اين که رطوبت بدنت کاملاً خشک بشه يک فرصت کوتاه و ويژه است. همين چند دقيقه رو وقت داري تا فاصله بين عمق گرمي و رطوبت حمام تا خنکي جريان هواي بيرون رو لمس کني. و اين تجربه فقط مخصوص به سر و صورتت که به طور معمول از چنين نسيمهايي بهره مي برند نيست بلکه همه سطح تنت در اين تجربه ويژه سهيم مي شوند

۲ نظر:

ناشناس گفت...

آقای قائم پناه عزیز
از نظرتون ممنونم. در مورد نوشته شما فقط به دو مورد می تونم اشاره کنم چون بعضی قسمتهای نوشته شما زیاد واضح نیست مثلا آنجایی که بارها می گویید «این مخصوص به فلسفه نیست».
1. در مورد اینکه ارزش خود عقل نیازمند اثبات است درست می فرمایید. من در جاهای دیگری هم گفته ام که تنها راههای پیش رو برای راهنمای رفتار یا عقل است و یا وحی. انتخاب میان این دو هم استدلال پذیر نیست. اما جالب اینجاست که همین گفتگوی ما خود به خود عقلانی است و اگرنه گفتگویی ممکن نبود.
2. اینکه می گویید عرفان بهتر از فلسفه است را من نمی فهمم. باید یک تعریف جامع و مانعی از عرفان بدهید که ببینم منظور شما همان وحی است و یا چیز دیگر. در عین حال من تصور نمی کنم با تساهل کامل بتوان در یک اجتماع زندگی کرد. زندگی اجتماعی نیازمند حدی عدم تساهل است که هم در فلسفه دیده می شود و هم در دین . برای همین گفتم بدون ایندو چیز دیگری بنظرم نمی رسد.
موفق باشید

الف. قائم پناه گفت...

آقاي نمازي عزيز
موجب افتخاره که به وبلاگم سر زديد
و متشکرم از اظهارنظر شما

اين که گفتگوي ما ممکن شده از اين جهته که شما روي اسلوب خاص و مدوني از گفتگوي عقلاني حساسيت و تعصب به خرج نداده ايد و روش گفتگوي عاميانه و متعارف بنده رو براي تعامل فکري قبول کرده ايد. اين حد از گفتگوي عقلاني البته قابل قبول و ضروري هم هست اما اگر روي يک اسلوب گفتماني و عقلاني خاص تحت عنوان روشها و اسلوب فلسفي اصرار به خرج بديم نه اين گفتگوي ما ممکن خواهد شد و نه الزاماً ارزش اضافه اي به گفتگوي بعدي ما با آن شرايط فلسفي خاص افزوده خواهد شد

فکر مي کنم چه براي اين گفتگو و چه براي پذيرش تکثر عقايد چنان که در متن آمده بود نيازي ضروري به فلسفه نيست. يعني از فلسفه کارکرد خاصي سراغ ندارم که از غير از فلسفه به دست نياد. يعني فعلاً قبول نمي کنم مرا يا ما را از فلسفه گريزي نيست. فلسفه يک انتخابه و نه يک الزام و نمي شه اونو براي ديگران با قطعيت و با لحني حق به جانب تجويز يا تحميل کرد. به اين ترتيب ما نه براي گفتگوي خود و نه براي تحمل عقايد متفاوت و نه شايد هيچ چيز ديگري نيازي ضروري به فلسفه نداريم

من از عرفان تنها به اين عنوان نام بردم که بگم روش جايگزيني براي تحمل عقايد متفاوت مستقل از مشي فلسفي در اختيار مي گذاره. اصراري براي اين که اثبات کنم عرفان بهتر از فلسفه است ندارم. هر دو انتخابهايي هستند که ممکنه هر کدوم در موقعيتهايي و براي برخي افراد مفيد باشند. درباره فلسفه تنها از اين رنجيده ام که گاهي اونو در موقعيتي مي گذارند که نمي شه از در پرسش و تشکيک نسبت بهش وارد شد

نمي دونم آيا در اين وبلاگ فلسفه چيست رو هم خونده ايد؟

http://batofut.blogspot.com/2007/07/blog-post_02.html