و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۶

جنگ یا گفتگو 1

در يک نگاه عمومي و کلي در محيط فکري و فرهنگي که براي ما شناخته شده است به طور معمول دو آلترناتيو مشخص و متفاوت وجود دارند. به طور کلي شايد بشه ادعا کرد براي روش فکر کردن و زندگي کردن انسان دو انتخاب کلي، يکي روش زندگي مدرن غربي و يکي روش زندگي سنتي اسلامي وجود داره که لااقل به ظاهر در خيلي حوزه ها با همديگه مرزبنديهاي مشخصي دارند. به اين ترتيب شايد بشه در کليت تجربه زندگي بشري دو بازيگر اصلي رو مورد شناسايي قرار داد؛ يکي تمدن اسلامي که بازيگر اصلي دوران قرون وسطي بود و ديگري تمدن مدرن غرب که بازيگر اصلي دوران جديد بوده. در کنار اين دو تمدن و شيوه فکري اصلي که بخش اصلي و فعال ذهنيت بشر رو ساخته اند چند بازيگر کوچکتر و حاشيه اي هم مي شه تصور کرد که نمي توان اونها رو زيرمجموعه اي از دو حوزه تمدني اصلي گفته شده دونست. بزرگترين نمونه اين تمدنهاي حاشيه اي، تمدن شرق دور با حضور سه ملت چين، ژاپن و کره است. اين حوزه تمدني رو که به اختصار مي شه تمدن چين ناميد حضور تاريخي و سياسي موفق و تأثيرگذار و مشخصي از دوران باستان تاکنون داشته. تمدن روس که حوزه تأثيرگذاريش تا حدود زيادي محدود به ملت روس بوده هم نمونه ديگه اي از بازيگران کوچکتر تمدن بشريه. روسها با رو به افول گذاشتن تمدن اسلام، در نواحي شمال آسيا از اواخر قرون وسطي بتدريج متشکل شدند و از ملتي دست دوم و تابع به ملتي خودانگيخته و رو به رشد تغيير وضعيت دادند. در دوران جديد البته تا حدود زيادي مي شه اونها رو عضوي متفاوت از خانواده تمدن غرب تلقي کرد ولي در هر حال هميشه مرزهاي فکري و به خصوص سياسي مشخصي با کشورهاي غالب تمدن غرب داشته اند. بعد از پايان جنگ سرد به نظر مي رسه در حال پسرفت و کم اهميت تر شدن هستند. حوزه تمدني هند هم نمونه سوم و متفاوتيه که از دو تمدن اسلام و غرب مي شه متمايزش کرد. برخلاف دو نمونه قبلي و همچون نمونه هاي بعد که ذکر خواهند شد تمدن هند به طور بومي و خودانگيخته هيچ وقت دستگاه فکري سياسي متحد و متمرکزي نداشته. مجموعه پيچيده و در هم آميخته اي از روشهاي فکري و روشهاي زندگي متفاوت و اسرارآميزي که براي قرنها در همزيستي در شبه قاره مي زيسته اند. در تاريخ هند سلسله بابوريان که تحت تأثير اسلام و ايران بودند مشخصترين قدرت متمرکز سياسي بوده اند. نمونه بعدي تمدني که بيشتر نماينده اشکالي اوليه و بدوي از تمدن بشري در عصر حاضره مجموعه اي متشکل از تمدنهاي بدوي و بومي آفريقاي سياه جنوب صحرا، سرخپوستان آمريکا و بوميان استراليا هستند. اينها نمونه هايي از اجداد تمدن بشري هستند که از دوران پيش از تاريخ تاکنون تا حدود زيادي در همون قالبهاي فکري و زندگي اوليه دوام آورده اند. در اين نوشته مجموعه اين بازيگران کوچک و متفاوت از دو تمدن اصلي اسلام و غرب رو نماينده راه سوم روش فکري و زندگي انسان تلقي کرده ام

به اين ترتيب مي بينيم دنياي ما انسانهاي زميني خيلي کوچکتر از اون چيزيه که شايد به طور اوليه به نظر برسه. جعبه ابزار انسان امروز براي ساختن زندگي تنها محتوي همين چند نمونه از تجربيات تمدنيه. خارج شدن از فضاي فکري دو عنصري و توجه کردن به عنصر سوم تمدني، مسير خوبي براي شکستن تصوير کليشه اي سياه و سفيد و قضاوت ارزشي ساده انگارانه در بين دو انتخاب اصليه. آشنايي بيشتر و بهتر با اسلوبهاي فکري و روش زندگي اين تمدنهاي راه سوم همچنين باعث مي شه با حوزه وسيعتري از تجربيات و دستاوردهاي تاريخ زندگي بشري آشنا بشيم و دنياي بزرگتر و متنوعتري رو در برابر خودمون ببينيم. تمدنهاي راه سوم همچنين ابزار مناسبي براي قضاوت کردن منصفانه و بيطرفانه در بين دو تمدن اسلام و غرب هستند. اگر دو تمدن همسايه اسلام و غرب در قرون وسطي از زمان تشکل يافتن اجتماعي دوباره اروپا در قرون وسطي هميشه در حال درگيري و متهم کردن متقابل همديگه بوده اند، تمدن سوم شرق دور چه قضاوتي درباره اين دو داشته؟ اگر بشه مغولها رو نمايندگان و دنباله هايي بدوي از تمدن شرق دور دونست، اونها در هنگام تهاجم به غرب به طور اوليه در تقابل با سرزمينهاي اسلامي از در دوستي و اتحاد با صليبيون غربي درآمدند. اما در اوائل قرون مدرن در برابر مهاجمان دريايي پرتغالي واکنش تمدن شرق دور و سرزمينهاي اسلامي به طور همانندي اتخاذ وضعيت تدافعي و احساس انزجار بود. در همين راستا مي شه واکنش تمدن هند و آفريقاي جنوب صحرا رو نسبت به اين دو حوزه تمدني ارزيابي کرد

اما خود تمدنهاي اسلام و غرب چه نسبتي با همديگه دارند؟ کليسا عامل اساسي پيوند دهنده اروپا بعد از فروپاشي روم بود که هسته معنايي اصلي خودش رو که عبارت از مسيحيت بود از حوزه تمدني شرق به دست آورده بود. اين نمونه واحد شايد به عنوان مثالي از ميزان بدهکاري اروپا به حوزه تمدني شرق در دوران باستان کفايت کنه اما در اواخر قرون ميانه نيز انتقال فرهنگي و تمدني عمده اي بوقوع پيوست که از هلال سبز و درخشان اسلامي به سوي سرزمينهاي تاريک اروپا جريان داشت. به اين ترتيب در زمينه يابي شکل گيري تمدن متشکل مدرن غرب در کنار تمدنهاي باستاني مثل يونان و روم بايستي به نقش قابل توجه حوزه تمدني شرق و اسلام توجه داشت. در درگيري و رقابت اصلي تمدني بين اسلام و غرب اما کار به کجا خواهد کشيد؟ از اين درگيري و رقابت بايد ترسيد و اهتراز کرد يا به مثابه موضوعي طبيعي و مفيد بايد قبولش کرد و ازش استقبال کرد؟ آينده قضاوت بهتري خواهد داشت. شايد فعلاً کار ما در اين قضايا اين قدر باشه که هر کدوم از اينها و تفاوتها و شباهتهاشونو درست تر و دقيقتر بشناسيم. قضاوتها و تجربيات و واکنشهاي هرکدوم از اينها رو در موقعيتهاي مختلف تاريخي و حوزه هاي مختلف زندگي بشري بررسي کنيم و بسنجيم و قضاوت نهايي عملي رو به تعامل آزاد و متصادم نيروهاي مختلف حياتي درگير واگذار کنيم. اما اين که دستگاه ساده و ناتوان فکري تماميت خواهان و سلطه طلبان در برابر دستگاه فکري چندبعدي و تعامل پذير ملتهاي تحت سلطه چاره اي جز زوال و انحطاط نداره، نويدي اميدبخشه

هیچ نظری موجود نیست: