و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۶

دو هزار سال تاریخ خاورمیانه 1

قصد دارم درباره اين کتاب به قلم برنارد لويس و ترجمه حسن کامشاد از نشر ني بنويسم. خوندن اين کتاب براي من از اين جهت که مجموعه تاريخ اين بازه زماني و مکاني رو يکجا و با تفصيل خوبي ارائه داده جالب و تازه بود. مقايسه هايي هم که جابه جا در ارتباط با وضعيت فرهنگهاي اسلامي و مسيحي و يهودي در طول تاريخ مورد اشاره قرار داده هم خواندني و روشنگره. به خصوص از اين جهت که قضايا از ديد يک ناظر غربي توصيف مي شه ارزشمنده. هرچند تلقي نويسنده در پاره اي از موارد مربوط به آموزه هاي اسلام يا نکات و واقعيتهاي تاريخي جاي ترديد و تشکيک و دقت نظر بيشتري داره. ترجمه کتاب هم ضعفهايي داره مثل غلطهاي املايي گاه گاه، استفاده گاه و بيگاه از واژه هاي غيرادبي و عاميانه، افتادن مکرر حروف ربط و اضافه و در نتيجه ايجاد اشکال در فهم جملات، ترکيبهاي اضافي بسيار طولاني پنج تا هشت کلمه اي که شکل جمله رو ناپسند و فهم اون رو مشکلتر مي کنند. شايد مترجم و ناشر فرصت زيادي براي ويرايش متن و مناسبتر کردن اون براي خوندن فرصت چنداني نداشته اند. در قسمتهاي بعد به مرور خلاصه اي از اون بخشهايي از کتاب مي پردازم که براي من جالب و تازه بودند

در دوران پيش از مسيحيت؛ صرفنظر از دو امپراطوري بزرگ ايران و روم، مصر که بيشتر تحت استيلاي روم بود تنها سرزميني بود که در زبان و خط و سنتهاي فرهنگي باستاني خود تداوم قابل ملاحظه اي نشان مي داد. قبطي زبان فرهنگي مصر، تداومي از خط هيروگليف باستاني که با الفباي يوناني نوشته مي شد، در دوران پس از مسيحيت نمايانگر فرهنگ مصر مسيحي بود، اما پس از اسلام در برابر عربي رو به زوال رفت. آناتوليا در يوناني، اوريانت در لاتين و لوانت در ايتاليايي همگي معاني متبادر مي سازند که متضمن شرق و طلوع خورشيد است و بيانگر طرز تلقي مردمي است که اين سرزمينها را منتهي اليه شرقي جهان تصور مي کردند. پيش از مسيحيت و اسلام ترکيبي از اديان مصري، سوري و آسياي صغير به اضافه تأثير نيرومند فرهنگ يونان و حکومت روم مجموعه اي از عقايد و مذاهب التقاطي بوجود آورده بود که اگرچه در روم و خود شهر رم هم طرفداراني داشت اما تنها بعد از چند قرن و در برابر ظهور مسيحيت و اسلام از چهره منطقه ناپديد شدند. انديشه توحيد هرچند در منطقه بي سابقه نبود اما اولين بار به طور قدرتمند بوسيله يهوديان و زردشتيان مطرح شد. حوادث قرن ششم پيش از ميلاد مبني بر اسارت يهوديان به دست پادشاه بابل و آزادي ايشان بوسيله شاه ايران اين دو را براي اولين بار به طرز معني داري در تماس با هم قرار داد. انديشه نبرد کيهاني بين خير و شر که انسان در آن ايفاي نقش مي کند، صراحت بيشتر درباره داوري پس از مرگ و مسأله پاداش و عقاب، و نيز باور به منجي آخرالزمان که از سلاله اي مقدس ظهور خواهد کرد هر سه انديشه هايي هستند که يهوديان تحت تأثير نفوذ فکري ايرانيان پس از اين دوره تاريخي وارد متون خود کردند و براي مسيحيت و اسلام به ارث نهادند. شواهدي هست که يهوديان در قرنهاي بعد از لحاظ سياسي و در کشمکش بين ايران و روم با ايرانيان همدلي کرده و به نفع ايشان دست به اقدام مي زدند. اردشير بابکان مؤسس سلسله ساساني با احياي کيش زردشتي پس از پارتيان شايد اولين نمونه دين رسمي حکومتي در تاريخ را ترويج داد؛ ديانت دولتي اجباري، سلسله مراتب روحانيان و تلاش پيگير در کشف و سرکوبي دگرانديشي از جمله خصلتهاي اديان رسمي است. اين وضعيت بي سابقه اما پس از سرنگوني دولت ساساني اولياي دين را از پيامدهاي آن مصون نگذارد. سه گرايش عمده دگرانديشي زرتشتي مهرپرستي، مذهب ماني و عقايد مزدک بودند. مهرپرستي و دين ماني برخلاف خصلت تاريخي زرتشتي و نيز عقايد مزدک، مبني بر محدوديت در مرزهاي قومي و جغرافيايي در سرزمينهاي گسترده اي و تا سالهاي طولاني طرفدار داشتند. يهوديان، يونانيان و روميان از دو جهت به هم شبيه و از ساير اقوام ملل باستاني متفاوت بودند و همين خصائص زمينه ساز ظهور اديان فراگير جهاني مسيحيت و اسلام در قرنهاي بعد شدند: قابل گذر بودن خط فاصل بين خودي و غيرخودي و شفقت عاطفي و انساني در حق دشمنان

در دوران پيش از اسلام چند اتفاق مهم افتاد. اتفاق اول ظهور و گسترش مسيحيت بود که در قرنهاي اول بيشتر تحت تعقيب بود و پس از کونستانتين از جانب اقتدار حکومتي تبليغ و اشاعه يافت. اتفاق دوم انتقال مرکز ثقل روم از غرب به شرق، فروپاشي امپراطوري غربي و دوام يک هزار ساله امپراطوري شرقي در قسطنطنيه تحت عنوان بيزانس بود. تحول سوم هلنيستي شدن خاورميانه تحت تأثير فرهنگ نيرومند يوناني که در واقع نتيجه اي از اتفاق دوم بود. تحول چهارم دستوري شدن اقتصاد و مداخله دولت در امور تجاري و کشاورزي بود که نتوانست تا پيش از ظهور اسلام از وسعت يافتن اراضي باير و متروک جلوگيري کند. رقابت ايران و روم و بعداً اران و بيزانس واقعيت سياسي عمده منطقه تا پيش از ظهور اسلام بود. موضوع اصلي اين جنگها قلمرو اراضي بود و هر کدام از طرفين درباره مستملکات طرف مقابل ادعاهايي داشتند. رقابت بر سر راههاي تجاري هم موضوع مهمي بوده است. دو کالاي اصلي ابريشم چين و ادويه هند و آسياي جنوب شرقي در دنياي مديترانه اهميت زيادي داشت و بايستي از طريق ايران مي گذشت. روميان براي دور زدن ايران به دنبال رونق بخشيدن به مسير تجاري شمالي از طريق استپهاي آسيا و اروپا و درياي سياه يا مسير جنوبي از طريق اقيانوس هند خليج فارس و عراق يا درياي سرخ و مصر بودند. ايرانيان در برابر مي کوشيدند اين سياستها را ناکام گذارند. اقوام مسير شمالي ترکهاي استپ و اقوام مسير جنوبي اعراب ريگزار بودند که هيچ نقش مشخصي در تمدنهاي باستاني نداشته اند و برعکس در دوران قرون وسطي نقش قابل ملاحظه اي ايفا کردند. ايران و روم به خاطر ماهيت جنگجو و سلطه ناپذير اين اقوام و نيز فقدان اهميت اقتصادي اين سرزمينها هيچ وقت علاقه اي براي تسخير آنها نداشتند بلکه از راه اعمال سلطه غيرمستقيم سعي مي کردند مزاياي استراتژيک و تجاري آنها را در دست نگه دارند. تاريخ اين سرزمينها تحت تأثير چگونگي اوضاع تجاري و وضعيت سياسي دو امپراطوري با دوره هايي از رشد يا پسرفت زندگي، ثروت اندوزي و شهرسازي توام بود

در دوران ظهور اسلام، در زندگي محمد و زندگي انبياي پيشين، موسي و عيسي تفاوتي اساسي وجود دارد. موسي مجال نيافت به ارض موعود برود و در حالي که يهود هنوز در راه بود درگذشت، عيسي مصلوب شد و مسيحيت قرنها کيشي در اقليت بود اما محمد عرض موعودش را فتح کرد و در طول حياتش در اين جهان پيروزي و قدرت به دست آورد. مالياتهاي اعراب به ويژه براي مسلمانان کمتر از بيزانسيها بود و دولت اسلامي مداراي قانوني يکساني با همه فرقه هاي مسيحي و يهودي داشت و اين برخلاف رفتار امپراطوران ايران و روم با اقليتهاي اين دو بود. استراتژي اعراب در جنگها متکي به کاربرد ماهرانه قدرت بيابانيشان بود؛ اعراب در پهنه بيابان در موطن و مأواي خود بودند و دشمنانشان در محيطي ناآشنا. نسلهاي اوليه فاتحان عرب موانع اجتماعي شديدي سر راه غيراعراب، حتي پس از اين که اسلام مي آوردند مي نهادند. دوران برتري سياسي و نظامي عرب بسيار کوتاه بود اما زبان و دين و موازين شرعي اسلام يادگار پايدار حکومت اعراب باقي ماند. اصول اخلاقي سياسي اسلام و خصايل ضدخودکامگي و سنن عربستان قديم اعمال قدرت را محدود مي کرد. اعراب حتي در خود مکه پيش از اسلام ترجيح مي دادند تحت فرمان رؤساي منتخب خود باشند تا آن که پادشاهي بر آنها سلطه براند. رئيس طايفه منزلت خود را با حيثيت و نه اعمال اقتدار حفظ مي کرد. ديدگاه منفي نسبت به پادشاهي در قرآن و انديشه مسلمانان اوليه منعکس است. ولي در مجموع تلقي مسلمين قرون وسطي نسبت به حکومت تضاد به چشم مي خورد؛ گاه آن را مذموم و گاه لازم دانسته اند. مسلمانان اوليه به وضوح خلافت را شکلي بزرگتر از همان حاکميت قديمي طايفه اي و ريش سفيدي انتخابي قبيله اي تصور مي کردند که قرار است شرايع اسلامي به نحوي اقتباس، ادغام و جانشين سنن قبيله اي شود. سرمايه داران و افراد پرنفوذ ايراني برخلاف همتايان خود در امپراطوري روم جايي براي فرار کردن نداشتند چون تمامي سرزمينشان به اشغال در آمده بود پس عجيب نيست که عناصر ممتاز ايراني نقشي مهم در رشد دولت و فرهنگ اسلامي ايفا کردند. با آمدن حکومت اسلامي راههاي تجاري خاورميانه براي اولين بار پس از اسکندر به هم پيوست و سکه طلاي رومي و سکه نقره ايراني هر دو در کنار هم مورد استفاده قرار گرفت. در ميان امويان رشته اي از زمامداران برجسته وجود داشتند که در دوران خطرناک کشمکشهاي داخلي ثبات و دوام دولت و جامعه اسلامي را محفوظ داشتند. در زمان عبدالملک و هشام نظم اداري نوين جايگزين ساختار اداري قبلي و زبان عربي جايگزين زبان يوناني و فارسي و زبان رسمي ديوانيان شد. خوارج مظهر افراطي ترين نوع استقلال قبيله اي بودند و از قبول هرگونه اقتداري که متکي به توافق آزادانه و پيوسته تغييرپذير آنها نبود خودداري مي کردند. اختلافات اصولي سني و شيعه از اختلافاتي که کليساهاي مسيحي را از هم مجزا ساخته بسيار کمتر است اما حس شهادت و آزار شيعيان و مصائب زندگي در اقليت و سلطه زمامداران غاصب سدي رواني ميان اين دو گروه و تجربه و ديدگاه و طرز تفکر ديني و سياسي آنها پديد آورده است. جمعيت افراد نيمه عرب و مسلمانان غيرعرب سرانجام به حدي رسيد که بتواند انقلابي در سياستهاي قبيله اي برتري دادن اعراب بوسيله امويان بوجود آورد. اسلام کلام نويني بود که جانشين تورات و انجيل مي شد و زمامداران جديد به جاي اين که تابع نظام سياسي و اجتماعي و کليسايي سابق شوند آن را برانداخته و ساماني نو آوردند. اسلام هرچند حقايق طبيعي اجتماعي چون برتري مرد بر زن و خواجه بر غلام را تداوم داد اما آن را انساني تر نمود. دليل تأسيس خلافت پاسداري و اشاعه پيام اسلام بود. در ادوار اوليه موضوعات مورد بحث خلافت يعني چه کسي و چگونه حکم براند و تعريف اسلام راستين و چگونگي بازگشت به آن بود. وحدت امت از طريق تقويت دولت اسلامي امکانپذير بود ولي اين دولت با هرچه قدرتمندتر شدن ناگزير درباره بسياري از آرمانهاي اجتماعي و اخلاقي اسلام تن به مصالحه داد

در دوران عباسيان، ابومسلم و اخلاف او از قريب سي سال پيش به فعاليت پرداخته بود و امويه بددين را کوبيده بود. جمع مسلمانان ايراني به گرمي از او استقبال کردند و بر قواي مهاجر عرب که درون خود دچار اختلاف بودند غلبه نمودند. برافتادن اموي و برآمدن عباسي يک تغيير ساده سلسله نبود. شيعه گري بيش از هر جايي در ميان جمعيت مختلط جنوب عراق قوت داشت و توسط آنها به ايران برده شد. با آمدن عباسيان حق انحصاري مواهب قدرت لغو شد و مناصب بين غيراعراب نيز تقسيم شد. سلاطين عباسي و تقريباً تمامي سلسله هاي مسلمان بعدي همه پسران پدران نامدار و مادران کنيز و اجنبي بودند. حکومت عباسيان ابتدا کارآمد بود ولي پس از انحطاطي سريع، سيادتشان اسمي شد و قدرت واقعي به دست فرمانروايان ديگر که بيشتر سرکردگان نظامي بودند افتاد. آنان هم به زودي مي بايستي بين اعتقادات هواداران خود و ضرورتهاي حکومت و امپراطوري مبني بر وحدت و تداوم يکي را برگزينند. ايرانيان با تجربه وسيع خود در سياست در کليه سطوح ديواني پيش رفتند و وزيران ايراني تنها اقتدار برتر خليفه برايشان چيره بود. متون ساساني اقتباس شد، سنتهاي درباري و اداره حکومت به زمان ساسانيان بازگشت. از جمله به جاي سربازگيري از عشاير عرب قشون دائمي شکل گرفت و نفوذ اعراب پيش از پيش کاسته شد. عباسيان به پيروي از ساسانيان در صدد بودند طبقه اي مذهبي دولتي ايجاد کنند و از جمله علاقه مند بودند معتقدات معتزله را آيين رسمي دولت سازند اما زماني که نياز به حمايت مردمي پيدا کردند از اين کار دست کشيدند و به آيين اصحاب حديث بازگشتند. از آن پس علماي تسنن به هيچ دودماني اجازه ندادند در مسائل اصولي دين اراده خود را بر آنها تحميل کند. سازمان دولتي عباسيان به دوايري که ديوان مي خواندند تقسيم مي شد و هر دايره وظيفه ويژه خود را داشت. شماري ديوان بازرسي براي اعمال نظارت بر ساير دواير هم وجود داشت. از زمان هارون الرشيد روند مستقل شدن ايالات غربي شروع شد و فرماندهان محلي تنها سيادت اسمي خليفه را پذيرا بودند. در شرق برمکيان تحقير و منهدم شدند ولي در جنگ بين امين و مأمون، پسران هارون، ايرانيان دوباره قدرت خود رانشان دادند. از جايي که بغداد مهار راههاي حياتي بازرگاني را در دست داشت پراکندگي سياسي امپراطوري مانع از بسط تجارت و فرهنگ نبود. نهايت زوال اقتدار خلفا با اعطاي لقب اميرالامرا به ابن رائق والي عراق و سپس تسخير بغداد بوسيله آل بويه در نيمه اول قرن چهارم بود. از اين زمان به بعد خلافت نهادي تشريفاتي، نماد رسمي وحدت اسلام سني و مرجع مشروعيت بخشيدن به فرماندهان نظامي اعمال کننده حاکميت بود. در فاصله زوال قدرت عرب در قرن نهم و استقرار کامل قدرت ترک در قرن يازدهم فرصتي براي شکوفايي مجدد ايران پديد آمد که با نام ميان پرده ايراني خوانده مي شود. دودمانهاي ايراني احياکننده روح ملي و فرهنگي ايراني در قالبي اسلامي بودند که با طاهريان آغاز شد و با سامانيان و ديلميان و ديگران ادامه يافت. دوران آل بويه زمان رونق تشيع و تجديد حيات ايران بود. توسعه تجارت، ترقي صنعت، رشد شهرها، گسترش و نظامي شدن همزمان حکومت و پيچيدگي و گوناگوني فزاينده جامعه، ساختار اجتماعي نااستوار امپراطوري را دستخوش فشارهاي ناگوار ساخت و نارضايي دامنه داري به بار آورد. پيشرفت بالنده حيات فکري و برخورد فرهنگها و انديشه ها پيدايش و افزايش جنبشهاي جدايي خواه را تشويق کرد. اسماعياليان ابتدا در يمن به پيروزي پايداري رسيدند و سپس در مصر خلافت فاطمي را تأسيس کردند. اين اولين بار که حاکميتي نيرومند و مستقل که حاکميت عباسيان را به رسميت نمي شناخت استقرار يافت. ايشان علاوه بر اقدامات سياسي نظامي و مذهبي سياست اقتصادي ماهرانه اي هم براي تغيير مسير راه تجاري شرق از خليج فارس به درياي سرخ در پيش گرفتند تا مصر را در برابر عراق تقويت کنند. اينان در اوج اقتدار نفوذ بيشتري از عباسيان داشتند. شاخه ديني حکومت سرپرستي به نام داعي الدعاء داشت که شخصيتي سياسي و بانفوذ و مسؤول مدارس عالي و سازمان تبليغات اسماعيلي بود. او سپاهي بزرگ از مأموران در سراسر ايالات شرقي مستقر داشت. فاطميان تجارت مصر را که ناچيز بود توسعه فراواني داده و با اروپا و هند ارتباطات پيگيري برقرار ساختند. هرکجا تاجر مصري مي رفت، مبلغ اسماعيلي در پي او روان بود

در قرن يازدهم قرائن فراواني از ضعف داخلي در دولت و جامعه اسلامي ديده شد. فروپاشي تمامي ساختار سياسي و اداراي دولت که حکومت اسلامي بر پايه ميراث بيزانس و ايران ساساني بسط و توسعه داده بود. سرکردگان نظامي که با مردم رابطه عميقي نداشتند قدرت واقعي را ربودند و به اتکاي سربازانشان حکم راندند. تجارت با چين و روسيه و کشورهاي کرانه بالتيک کاهش يافت. سلسله اي از حملات دشمنان داخلي و خارجي نيز به وقوع پيوست. قواي مسيحي در سيسيلي و اسپانيا پيش رفتند و جنگجويان صليبي به خطه خاورميانه وارد شدند. جنبش مذهبي تازه اي از بربرها حکومت تازه اي در اسپانيا و شمال آفريقا بوجود آورد. دو طايفه بزرگ عرب از مصر به ليبي و تونس تاختند و ويراني و هرج و مرجي عظيم بوجود آوردند. مسيحيان در گرجستان قدرت خود را تجديد کردند و به سرحدات تاختند. از همه مهمتر امواج مهاجمان اقوام آلتايي از استپهاي بزرگ آسيا بود. غلامان ترک که براي خدمات نظامي آموزش مي ديدند از اوائل دوران عباسي و قبل از آن ديده مي شدند. معتصم قشون بزرگي از غلامان ترک داشت و جزء خراج ايالات شرقي تعداد کثيري غلام ترک تحويل مي گرفت. ترکان تدريجا تسلط نظامي و در نتيجه تسلط سياسي را از اعراب و ايرانيان گرفتند و سيطره اي را بنا نهادند که يک هزار سال دوام آورد. اولين سلسله مستقل مسلمان در مصر بوسيله يک نظامي ترک در سال 254 قمري بنا نهاده شد. سلسله غزنويان در شرق بوسيله غلامي ترک در خدمت سامانيان تأسيس شد. در نيمه قرن چهارم قراخانيان که در وراي مرزهاي اسلام قرار داشتند به تبعيت از سران خود همگي اسلام آوردند و در سرزمينهاي ماوراء سيحون اولين مملکت مسلمان ترک را بنا نهادند. اسلام ترکان از همان ابتدا پرحرارت بود و اين به خاطر شور و شوق پيوستن به اسلام و نيز درگيري بيدرنگ با همگنان کافر خود در سرحدات بود. ايشان هويت ملي خود را در اسلام تحليل بردند و جز تعدادي شعر عاميانه و افسانه اجدادي، تمدن، دولت، مذهب و ادبيات پيش از اسلام خود را از ياد بردند. با آمدن ترکها تجديد حيات بزرگي در اهل سنت بروز يافت و در پرتو سلسله هاي ترک اشاعه يافت. قپچاقها از ايرتيش به سيحون پيش رفتند و سرزمين اوغوزها را گرفتند و از جنوب روسيه به اروپاي شرقي رسيدند. اوغوزها که از موطن اصليشان رانده شده بودند، در چندين موج که مشهورترينشان سلجوقيان بودند به ديار اسلامي وارد شدند. سلجوقيان در اوائل در ايالت بخارا در خدمت غزنويان بودند اما بعداً از ايشان جدا شدند و خود به قدرت رسيدند. سلجوقيان ضمن اين که بغداد را از دست آل بويه گرفتند، براي اولين بار بخش اعظم آسياي صغير را اشغال کردند. در شمال شرق قراختائيان قوم بياباني ديگري که پيش درآمد دشمن خوفناکتري بودند، ظهور کردند و ماوراءالنهر را از قراخانيان مسلمان گرفتند. سلطان سنجر سلجوقي برعليه ايشان اعلام جهاد کرد اما شکست خورد و پس از مرگ او قلمرو وسيعش از هم پاشيد. در اين اثنا خوارزمشاهيان دولت مستعجلي بوجود آوردند. سلطنت از ديدگاه خاندان سلجوق مانند خلافت بي بديل و جهانشمول بود؛ براي پيشوايي امت اسلام يک خليفه بيشتر وجود نداشت و براي نظم و امنيت و حکومت امپراطوري اسلامي هم يک سلطان بيشتر نمي توانست وجود داشته باشد. پس از برافتادن خلافت عباسي، امپراطوريها خود توليت مذهبي و شرعي امت خود را به دست گرفتند و دين دولتي بوجود آوردند. ترکان نيز همچون اعراب در اداره حکومت به ديوانسالاري کهن ايراني وابسته بودند. مشهورترين وزير سلجوقي خواجه نظام الملک طوسي بود. در همين دوران پيروان فدايي از پايگاههايي در البرز و شام به نام امام غائب مرموزي به عمليات فتک و کشتار مخالفان فرستاده مي شدند. احياي تسنن بوسيله ترکان سلجوق سه هدف عمده داشت: براندازي حکومت شيعي و احياي خلافت بغداد، تدوين و ترويج مجدد پيام تسنن در پاسخ به انديشه هاي شيعي، ادغام نهادهاي ديني در زندگي سياسي اسلام. علماي سني به تقليد از آموزشگاههاي داعيان اسماعيلي در قاهره، اولين بار به ابتکار خواجه نظام الملک مؤسساتي براي آموزش علوم ديني به نام مدرسه در بغداد و سپس ديگر شهرها بنا کردند. تدوين نهايي مکتبهاي اشعري و ماتريدي تنها اقليتي کوچک را معتقد به جزميات شيعي باقي گذارد. در عوض تقواي عمومي و محتواي عاطفي تشيع با استظهار به ديانتي باطني و عرفاني و براي مقابله با جزميات سنيان اهل دولت، به تصوف منتقل شد. در دولت سني سلجوقي، ديوانسالاران اهل مدرسه و نيز در نتيجه واکنش عاطفي اهل دين براي حمايت از دولتهاي سني در برابر دشمنان داخلي و خارجي، سلسله مراتب روحانيون حکومتي متنفذ و متمول پديد آمدند. پيش از اين، اهل دين از نزديک شدن به دستگاه حکومت ابا داشتند. ادغام نهايي آموزهاي ديني در ميان مردم و در دولت که يک سنت ترکي بود به شکا کامل در سلطنت عثماني رخ داد. امواج مهاجرت اقوام آلتايي در خوفناکترين شکل در حمله چنگيز و جانشينانش بروز يافت. سقوط بغداد که نزديک پنج قرن جايگاه قدرت تشريفاتي خلفاي عباسي بود تنها تغييري ظاهري نبود. درباره ويرانيهاي مغول و اين که تمامي ناکامي هاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي خاورميانه تا به امروز به اين تهاجم نسبت داده شده اغراق شده است. مصر و سوريه تقريباً از تهاجم در امان ماند. آسياي صغير و عثماني تحت تأثير سنت مغولي در ايران قرار گرفت. ايران به راستي در هم کوبيده شد اما نواحي جنوبي که با صلح تسليم شدند از ويراني در امان ماندند و به عنوان مثال شيراز شاهد شکوفايي سرشار فرهنگ ايراني بود. در ساير نواحي ايران هم با ثبات نسبي سياسي بازسازي زندگي شهري، صنعت و تجارت تشويق شد. خانهاي مغول پس از اسلام آوردن ادبيات و معارف اسلامي را رونق دادند و ابنيه شکوهمند اسلامي ساختند. مغولها براي اولين بار خاورميانه و شرق دور را تحت حکومت يک دودمان به هم پيوستند و آثار ثمربخش تجاري و فرهنگي آن را پيش آوردند به خصوص که اروپائيان زماني با ايشان به عنوان دشمن مسلمانان نظر دوستانه اي داشتند. به عنوان مثال به قلم مورخ ايراني، رشيدالدين فضل الله، با همکاري يک دانشمند چيني، يک مرتاض بودايي از کشمير، يک متخصص مغول در رسوم قبيله اي، يک راهب فرنگي و چند محقق ايراني جامع التواريخ، تاريخ جهاني جامعي از چين تا انگليس، نگاشته شد. او در نگاشتن چنين اثري که به فرا سوي تمدن خود گام مي نهاد، پانصد سال بر اروپائيان تقدم يافت. صدمه مغول به عراق و تخريب سيستم آبرساني آن واقعاً ماندگار بود. آنجا عرصه تاخت و تاز اعراب بدوي شد و با جدا شدن از مديترانه غربي، ديگر اهميت تجاري خود را از دست داد. ايلخانان مغول در ايران، تبريز را به عنوان پايتخت خود برگزيدند و باعث رشد و ثروتمند شدن آن شدند. پس از سقوط خلافت بغداد، جهان اسلام به دو حوزه فرهنگي تقسيم شد؛ شمال منطقه نفوذ تمدن ايراني بود که از متصرفات عثماني در اروپا از غرب آغاز شده و به آسياي ميانه و مستملکات جديد مسلمانان در هند گسترش مي يافت. در اين ممالک عربي کماکان زبان دين و حکمت باقي ماند اما حيات چيره ادبي و هنري تحت تأثير ژرف سنتهاي ايران اسلامي بود که از ميان پرده ايراني آغاز شده و در حکومت سلسله هاي ترک و جانشينان مغول تداوم و توسعه يافت. جنوب ناحيه اي مربوط به مراکز قديمي عربي، ايالت متروک عراق و کانون جديد مصر بود که تا اقصاي جنوبي و غربي آفريقا گسترده مي شد. مصر از حمله مغول آسيب نديد و از آن زمان تاکنون مرکز تمدن عربي باقي ماند. هر دو منطقه در هر حال از نظر سياسي تحت تسلط ترکان و مغولان بود. عامل وحدت بخش اصلي، دين و به خصوص پس از سازش تدين و تصوف به دست غزالي، عرفان نو بود که در همه جا گسترده شده بود. اسلام ترکان در اصل تحت تأثير تبليغات عارفان و دراويش دوره گرد بود

پس از هجوم اوليه مغول، سپاه هولاکو که در عين جالوت از مماليک ترک شکست خورده بود در تلاشهايي ناموفق بارها کوشيد سوريه را تصرف کند. مغولها و اروپاي مسيحي در صدد هم پيماني برعليه اسلام بودند. بيبرس يک قپچاق ترک بود، از مصر حکومت مي کرد و تنها بازمانده مقتدر سلاطين مسلمان دوران بود. او در برابر اين تهديد با برکه خان، رئيس حکومت جانشين مغول در روسيه که قلمروش بعدها نام خانات اردوي زرين گرفت همپيمان شد. مصر همچنين نقش اصلي را در راندن صليبيون از خاورميانه ايفا کرد. مماليک مصر آخرين بازمانده عباسي را از بغداد پناه دادند اما از اين خليفه استقبال چنداني نشد و حضور تشريفاتي چنين شبه خليفه اي با فتح مصر به دست عثماني به پايان رسيد. فتوحات تيمور لنگ که از آسياي ميانه و ماوراء النهر برخاست بيشک مخربتر از هولاکو بود و از آخرين تلاطمهاي هجومهاي آلتايي به شمار مي رود. تيموريان در سالهاي بعد تنها توانستند در شرق ايران و ماوراءالنهر به حکمراني ادامه دهند. پايتختهاي آنها، بخارا، سمرقند و به ويژه هرات مرکز تمدنهاي درخشاني در زمينه هنر، معماري، علوم و ادبيات فارسي و زبانهاي ترکي شرقي شد. مصر هرچند هيچ وقت شاهد حضور مستقيم مغولها نبود اما تأثيرات و سنن مغولي همچون ساير سرزمينهاي اسلامي در اين منطقه نيز آوازه داشت؛ اسلحه و تجهيزات، فنون نظامي، حتي البسه و آداب مغولي براي مدتي مورد تقليد بود. مماليک بيشتر از ميان ترکان قپچاقي و از سواحل شمالي درياي سياه مي آمدند. فراريان مغول، چرکسها، گاه يونانيان و کردها و نيز اروپائيان از جمله اين غلامان زرخريد بودند. سلاطين مماليک تا سال 785 به صورت موروثي جانشين مي شدند اما پس از آن سال، قويترين فرمانده نظامي (پس از دوران کوتاه قائم مقامي پسر سلطان متوفي) بر تخت مي نشست. آسيب نيروهاي تيمور به سوريه در همراهي با حوادث پس از آن، صدمه اي کارا و مانا به مماليک مصر وارد ساخت. آسياي صغير شرقي و مرکزي تبديل به سرزمين اسلامي نويني شده بود که قشرهاي مختلف مردم و به خصوص مهاجران ترک را به خود مي خواند. سپاهيان مرزي در سلک درويشي و در امور نظامي و حيات سياسي عناصر چيره شدند. موج ديگري از کشورگشايي در روم شرقي تمامي آسياي صغير غربي را نيز دربرگرفت. در ميان اميرنشينهاي اين ناحيه عثمانيان اقبال بلندتري داشتند. عثمانيان به موازات توسعه طلبي در اروپا در آسياي صغير نيز حاکميت خود را در برابر رقباي مسلمان گسترش مي دادند. ورود عثمانيها به اروپا تنها نظامي نبود بلکه به عنوان مثال از همان اوائل باعث شد ژنويها براي رقابت با ونيزيها به ايشان نزديک شده و به همکاري بپردازند. بايزيد در نيکوپوليس جنگاوران اروپاي غربي را که براي آزادسازي بالکان از راه رسيده بودند در هم کوبيد. او بعداً در اسارت امير تيمور خودکشي کرد. دوران فترت پس از او با سلطنت محمد اول و دوم ترميم يافت. نوعي آگاهي ملي ترکي در ادبيات ظهور کرد و سلاطين عثماني خود را به سنت ايلي و اساطير ترکي منتسب کردند. عثمانيان از اوائل قرن پانزدهم سنتي به نام دوشرمه ايجاد کردند که طي آن کودکان را براي خدمت در ارتش و ديوان به عنوان خراج از سرزمينهاي مسيحي خود دريافت مي کردند. اين کودکان به شايستگي گزينش شده و به عنوان جنگاوران برجسته مسلمان آموزش مي ديدند. رسته نظامي مشهور عثماني با نام يني چري از همين افراد تشکيل يافته بود که مدارج ارتقا را مي پيمودند و موجب افتخارآفريني براي سلطان مي شدند. آموزش عقيدتي ايشان ارتباط نزديکي با فرقه صوفيه بکتاشيه داشت. خانواده هاي مسيحي براي به کار گرفته شدن فرزندانشان در دستگاه سلاطين مسلمان عثماني با يکديگر رقابت مي کردند

فتح قسطنطنيه بوسيله عثمانيان در درون جهان اسلام به ايشان حيثيت فراوان بخشيد. سلطان عثماني از پيگرد حاکمان مسلمان محلي در آسياي صغير سرباز مي زد و تنها به تابع ساختن آنان اکتفا مي کرد. حتي در زمان خودکامه ترين زمامداران اسلامي نوعي مجمع عمومي برجا ماند. نمايندگان گروههاي گوناگون اجتماع به حضور فرمانروا بار مي يافتند. در زمان عثمانيان ديوان همايون خود نهادي مستقل و متشکل از شورايي از پاشاها تحت رياست سلطان بود. تصميم نهايي در هر حال برعهده وزير اعظم يا سلطان بود. در اين باره به اين موضوع بايد توجه کرد که پس از آمدن اقوام بيابانگرد ترک و مغول، نخستين اشارات در تاريخ اسلامي به شوراهاي ثابت و مرتب انجام مي شود. مماليک مصر که از مدتها پيش ضعيف شده بودند با دو ضربه نهايي از پاي درآمدند. ضربه اول اقتصادي بود و از جانب پرتغاليها که در صدد به دست گرفتن امور تجاري اقيانوس هند بودند وارد شد. ورود آنان در کوتاه مدت تأثير مهمي داشت ولي در دراز مدت مانع از شکل گيري قطب تجاري لوانت نشد. ضربه دوم نظامي بود و از جانب عثماني وارد شد. مرحله اول جنگ مماليک و عثماني به نفع مماليک بود اما اکراه و کندي مماليک در کاربرد تسليحات گرم سرانجام ايشان را در برابر عثمانيان ضعيف ساخت. نيم قرن پس از فتح قسطنطنيه صفويان، رقباي قدرتمند عثماني در ايران ظهور کردند. سلطان عثماني و شاه صفوي به خاطر اختلافات مذهبي يکديگر را مرتد و غاصب مي دانستند. در کنار جنگهاي بين دو قدرت، سرکوبي فرقه هاي مذهبي ناخواسته در هرکدام از اين دو سرزمين به قدرت ادامه داشت. هدف مبارزه هم رهبري اسلام و هم تسلط بر خاورميانه بود. پس از غلبه بر حريفان آسيايي نوبت اروپا بود. سلطان سليمان در نبرد سرنوشت ساز موهاچ سپاهيان مجار را در هم شکست و براي اولين بار وين را در محاصره گرفت. ناوگان عثماني در همين زمان در اقيانوس هند برعليه پرتغاليها و در مديترانه غربي و اقيانوس اطلس برعليه کشورهاي اروپاي غربي فعاليت داشت. آنها حتي براي مقابله با اروپائيان به جنوب شرق آسيا تفنگدار مي فرستادند. يک و نيم قرن بعد از تلاش اول، در سال 1683 ترکان دوباره وين را در محاصره گرفتند اما اين بار شکستي نهايي متحمل شدند و با رها کردن اموال خود و از دست دادن سرزمينهاي گسترده عقب نشستند. نخستين شکست بزرگ عثماني در مديترانه نبرد دريايي لپانتو در سال 1571 بود. عقب نشيني عثماني از آبهاي جنوب شرق و جنوب آسيا مهمتر و ماندگارتر از شکست در مديترانه بود. ايرانيان همچون مماليک با اکراه به سمت اسلحه آتشين جلب شدند و به کمک آن توانستند ازبکها را از شرق و عثمانيان را از تبريز و عراق برانند. با همکاري تاجران انگليسي که از کمپاني هند شرقي مي آمدند پرتغاليها از هرمز رانده شدند. در سال 1480 ميلادي ايوان مخوف براي اولين بار توانست از يوغ مسلمانان تاتار و قيد هرگونه خراج پردازي به در آيد. روسها با تعقيب مسلمانان مسير ولگا تا درياي خزر را تصرف کردند. اما همچنان براي يک قرن درياي سياه و منطقه کريمه و تجارت آن (مواد خوراکي و بردگان اروپاي شرقي) در اختيار مسلمانان ماند. در سال 1606 پيمان سيتواترک بين امپراطور روم مقدس و سلطان عثماني نقطه عطف مهمي محسوب مي شد. اين ديگر به روال ترک مخاصمات موقت پيشين در برابر هجوم پيوسته ترکان نبود که سلطان فاتح عثماني در پايتخت خود بر شکست خوردگان اروپايي تحميل کند بلکه پيماني بود که دو طرف در مقامي برابر با يکديگر و در مرز بين دو کشور امضا مي کردند. دگرگوني در توازن سياسي و نظامي بين جهان اسلام و جهان مسيحيت تدريجي بود و نابرابري اقتصادي حتي ديرتر به چشم آمد. در پي اکتشافات بزرگ دريايي مراکز عمده بازرگاني در اروپا از مديترانه به اقيانوس اطلس و کانون قدرت از اروپاي مرکزي و جنوبي به کشورهاي غربيتر منتقل مي شد. سياستهاي اقتصادي و تجاري متمايل به سود توليدکنندگان به شرکتهاي بازرگاني و دول آنها اجازه داد تا توان خود را متمرکز ساخته و فعاليتهاي بازرگاني خود را به سطحي بالاتر از جامعه مصرفي عثماني و ساير ممالک اسلامي توسعه دهند. استقرار سياسي کشورهاي اروپاي غربي در هند و اندونزي زمينه ساز اعمال قدرت نهايي در تجارت ادويه و ساير کالاهاي مهم شد. در نيمه نخست قرن شانزدهم نظام کلاسيک عثماني در اوج شوکت خود در اروپا به عنوان الگوي آرماني يک حکومت پادشاهي منضبط و متجدد تلقي مي شد و کساني چون ماکياولي قدرت سلطان ترک را با ضعف پادشاه فرانسه مقايسه مي کردند. چالش بزرگ قرن شانزدهم که اروپا را ناچار کرد پا به طرق تازه رشد اقتصادي و سياسي بگذارد براي امپراطوري متمول عثماني هيچ دشواري و در نتيجه انگيزه اي پديد نياورد. نشانه ها و عوارض انقراض امپراطوري از اواخر قرن شانزدهم در شماري يادداشت غيررسمي مورد بحث بوده است. ضعف اقتصادي امپراطوري در اعمال قدرت سلطان بر فرمانروايان محلي و اداره مناسب ارتش خلل وارد کرد و او در نهايت در داخل به آلت دست اعيان و درباريان تبديل شد و در خارج مقهور هميشگي قدرتهاي اروپايي ماند. با کاهش تعداد اسيران و فراريان اروپايي در جنگها، از اواخر قرن شانزدهم به بعد غلامان قفقازي از اهميت برخوردار شدند. ايشان در مراحل نهايي حکومت مماليک مصر هم اهميت داشتند. در رويارويي اروپاي مسيحي و عثماني اسلامي تساهل بيشتر از جانب ترکان بود؛ در قرن پانزدهم و شانزدهم سير پناهندگان از غرب به شرق بود. اينان شامل يهودياني که از اسپانيا رانده مي شدند و مسيحيان دگرانديشي که در کشورهاي خود تحت پيگرد قرار مي گرفتند بودند. زماني که عثمانيان از اروپا عقب نشستند زبان و فرهنگ و مذهب و حتي نهادهاي اوليه مسيحي ساکنان آنجا برجاي بود اما حاکمان مسيحي درباره مسلمانان باقي مانده بالکان و اسپانيا به نحو يکساني برخورد نکردند. دهقانان ايالات فتح شده نيز از بسياري جهات وضع بهتري پيدا مي کردند. دهقانان داراي نوعي حق تصدي موروثي و آزادي عمل بيشتر نسبت به نظام اشرافي اروپايي بودند. مالياتها کمتر و به طريقي انسانيتر جمع آوري مي شد. به همين دليل مردم مسيحي اين مناطق تنها با فوران انديشه هاي ملي گرايانه و استقلال طلبانه قرن نوزدهم شروع به طغيان عليه عثمانيان نمودند. هرچند در همان زمان هم مسافران اروپايي وضع ايشان را بهتر از همتايانشان در برخي سرزمينهاي اروپايي وصف کرده اند. امپراطوري عثماني از يک طرف مايه هراس بود و از طرف ديگر براي سرمايه گذاران بازاري غني و بي اندازه باز بود. چه بسيار کساني که اروپاييها ايشان را ياغي و مسلمانان ايشان را مهتدي مي دانستند و در خدمت دولت عثماني به مقامات والا مي رسيدند. مارتين لوتر در نوشته اي هشدار داده بود که بينوايان تحت مظالم اشراف و شاهان اروپايي اي بسا ترجيح مي دهند تحت سلطه ترکان باشند. قسمت اعظم انبوه نوشته هايي که درباره خطر ترک در اروپا نگاشته مي شدند، فضايل نظام عثماني را تحسين کرده و تقليد نکردن از آن را نابخردي مي شمردند. سلطان مراد چهارم و دو وزير نيرومند محمد کوپور اوغلو و پسرش احمد که پس از سليمان اوضاع را در اختيار داشتند تا مدتي توانستند جلو انحطاط را بگيرند

هیچ نظری موجود نیست: