و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۶

سیری در اندیشه سیاسی عرب 2

نخستين رهبر تجددخواهي ديني سيد جمال الدين اسدآبادي بود. در دهه هاي اخير شدت يافتن بحران سياسي رابطه دولتهاي عرب و غرب و اوج گرفتن مبارزات ضداستعماري در اين کشورها زندگي سيد را مجدداً در مرکز توجه قرار داده است. مليت و مذهب سيد مورد مناقشه بوده است. عبده که نخستين شرح حال نويس اوست براساس گفته هاي خود او مليتش را افغاني ثبت کرده است. اما در سالهاي بعد انتشار گزارشاتي باعث شد تا نويسندگاني ايراني و اروپايي در بسياري از مطالبي که از ديرباز درباره او مسلم دانسته مي شد تشکيک کنند. گسترش نهضت ضداستعماري و حس وطن دوستي در مصر قرن سيزدهم به رهبري او و مريدانش روي داد. تمامي نويسندگان امروزي عرب او را يکي از پايه گذاران اصلي جنبش عرب در راه يگانگي و استقلال مي دانند. ظهور فکر مشروطه خواهي و ترقي خواهي در ترکيه به خصوص در آموزش و تربيت با ذکر مکرر نام او همراه است. مورخان در ايران جملگي قدر و مقام او را در ظهور انقلاب مشروطيت مورد توجه قرار داده اند. او در سال 1838 در اسدآباد همدان متولد شد و در قزوين، تهران و سپس نجف و کربلا درس خواند. در شانزده سالگي به ايران بازگشت و از بوشهر راهي هند شد. در آنجا براي اولين بار با علوم و آداب اروپائيان آشنا شد. انديشه هاي انقلابي و اصلاحي او درباره رابطه دين و جامعه در اينجا اوج گرفت. از هند با توقفهايي به مکه رفت و سپس احتمالاً با گذر از ترکيه در سال 1866 وارد افغانستان شد. در آنجا با عنوان سيد رومي وارد کشاکشهاي سياسي شد. مقامات انگليسي وي را که به شدت با سياستهاي انگليس مبارزه مي کرده است متهم به تشويق حکومت افغانستان براي اتحاد با روسيه کرده اند. اعظم خان که مورد حمايت سيد بود در رقابت با برادرش براي تصاحب حکومت افغانستان شکست خورد و در راه فرار به ايران در گذشت. سيدجمال در افغانستان ماند و کوشيد شيرعلي را که مورد پشتيباني انگليس بود به خود جلب نمايد اما توفيقي نيافت و اخراج شد. سيد از آنجا به بمبئي، قاهره و سپس استانبول رفت. در آنجا با عنوان سيد افغاني شناخته مي شد. او در آنجا با برخي از پيشروان تنظيمات اصلاحي عثماني آشنا بود و آشنايي دوگانه او با معارف اسلامي و علوم اروپايي فرصت مغتنمي براي ترکان تحول طلب بود تا برنامه هاي اصلاحي خود را براي در امان ماندن از نکوهش در قالب شعائر اسلامي ارائه کنند. سيد به عنوان عضو شوراي عالي آموزشي که قرار بود سازمان فرهنگي عثماني را تجديد سازمان کند به خاطر بخشي از يک سخنراني خود به مناسبت گشايش دارالفنون استانبول مورد هجوم روحانيون ارتجاعي قرار گرفت. اين اقدامات احتمالاً از ترس از دست رفتن انحصار آموزش عالي از سوي روحانيون انجام مي شده است. سيد از استانبول اخراج شد و در بهار 1871 به قاهره وارد شد تا پرثمرترين دوره زندگي خود را آغاز کند. گروه پرشماري از نويسندگان و روشنفکران مصري و سوري اعم از مسلمان و مسيحي تحت تأثير افکار سيد بوده يا در شمار پيروان او بوده اند. طي دوران هشت ساله سکونت سيد در مصر جنبش ميهن پرستانه مصريان بر ضد دخالتهاي انگليس و فرانسه اوج گرفت و به قيام عرابي پاشا انجاميد. بخشي از فعاليتهاي سيد در مصر که مورد گفتگو و مناقشه است عضويت او در جمعيت فراماسونري مصر است. از جايي که چنين تشکيلاتي به عنوان يکي از عوامل سياست استعماري شناخته شده است، مخالفان اين عضويت را بهانه اي براي عيب جويي يافته اند ولي پيروان سيد آن را يک تدبير سياسي هوشمندانه و امکاني براي اشاعه افکار ضد انگليسي مي دانند. او پس از چندي به اتهام الحاد و عقايد سوسياليستي و نهيليستي از فراماسون رانده مي شود و بعداً در لژ کوکب الشرق در سال 1878 به رياست مي رسد. در لژ با اعضاي آن بر سر حمايت سياسي از کانديداهاي فرمانروايي مصر دچار اختلاف مي شود. در نتيجه اين اختلافات از مصر به هند مي رود. سياست استعماري انگليس در هند براي ايجاد دو دستگي مبني بر امتياز بخشيدن به مسلمانان در برابر هندوان براي مناصب دولتي و امور تجاري بود. اما مسلمانان از فرستادن فرزندان خود به مدارس دولتي که آموزگاراني هندو و مسيحي داشت ابا داشتند. در اين ميان پيشوايان برجسته تجددخواهي همچون سر سيد احمدخان ظهور کردند که فراگيري فنون و علوم نوين را به مسلمانان توصيه مي کردند تا از عقب ماندگي رهايي يابند. سرسيداحمدخان کتابي درباره آثار باستاني دهلي نوشته بود که مورد توجه شرق شناسان و دولت انگليس قرار گرفت. بعداً در شرح قيام هند از سياست انگليس به شدت انتقاد کرد. در سفري که به انگليس داشت سخت تحت تأثير قرار گرفت و براي زمينه سازي پيشرفت هند همت خود را در ترجمه آثار فرنگي نهاد. به اين ترتيب او در نظر مليون هندي صبغه اي فرنگي پيدا کرد. سيدجمال در چنين شرايطي هم در جبهه سياسي و هم در جبهه فرهنگي با مظاهر نفوذ انگليس به مبارزه پرداخت. از اين رو انديشه هاي فرهنگي سيدجمال در اين دوره در جهت مقابل عقايد سيد احمد قرار مي گرفت. نوشته او درباره مذهب نيچري که در پاسخ به سؤال يکي از اهالي دکن نگاشته شد، نظم و تفصيل و شهرت بيشتري از ساير نوشته هايش در هند داشته است. او در اين رساله مي گويد که دين سه عقيده در انسان پديد مي آورد؛ عقيده به اين که انسان اشراف مخلوقات است، عقيده به اين که امت او اشرف امم است و بقيه بر باطل اند، عقيده به اين که انسان براي استحصال کمالات به اين عالم آمده تا به عالم افضل منتقل شود. عقيده اول منجر به پرهيز از خصلتهاي حيواني مي شود و صفت حيا را پديد مي آورد. عقيده دوم منجر به رقابت در ميدان فضائل با ساير ملل مي شود و صفت امانت را در معاملات و ارتباطات انساني پديد مي آورد. عقيده سوم منجر به تلاش بشر براي تحصيل معارف حقه و علوم صدقه شده و صفت صداقت را در انسان بوجود مي آورد تا از آن طريق بتواند به راهنمايي و ياري ديگران اعتماد کند. کوشش مادي مذهبان بر اين است تا اين قصر مسدس الشکل سعادت انساني را ويران کنند. دهري مذهبان با خرافت قلمداد کردن اديان، الوهيت را نفي کرده و براي اباحت و اشتراک تبليغ مي کنند. از نظر سيد نيچريان در تمدنهاي مختلف تاريخي زمينه ساز انحطاط يونان (اپيکور، کلبيان)، ايران (مزدکيان)، اسلام (باطنيه، خداوندان الموت)، اروپا (ولتر، روسو و سوسياليستها) و عثمانيان بوده اند. سيدجمال و سيداحمد هر دو از نظر مخالفت با خرافات، لزوم فراگيري علوم جديد و عقلي مشربي در حقيقت متفق القول بودند ولي چون نتيجه سياسي فعاليتهاي سيداحمد در حمايت از انگليس بود سيدجمال اصرار داشت با هرگونه اظهارنظر او مخالفت ورزد و تکيه او را بر روي فطرت و طبيعت انسان به معناي دهريگري و تلاش براي تضعيف اسلام تلقي کند. سيد چهار شرط را براي پيشرفت ملتها لازم مي دانست که معتقد بود در اسلام جمع است؛ زدودن کدورت خرافات و عقايد باطل، اتصاف هر فرد از ملت به نهايت شرافت و رتبه انساني، لزوم اين که آحاد هر ملت عقايد خود را بر ادله محکم و نه تقليد آبا تأسيس کند، لزوم اين که در هر ملتي گروهي پيوسته به آموزش و تربيت اخلاق مردم بپردازند. در پاسخ به اين که چرا با وجود چنين شرايطي مسلمانان امروزه از پيشرفت باز مانده اند به اين آيه استناد مي ورزد که ان الله لايغير مابقوم حتي يغيروا ما بانفسهم. استدلال ضمني او اين است که اعتقاد جبري به نيروي کور و بيرحم و بي دليل سرنوشت بزرگترين عامل واماندگي و اسارت مسلمانان در دست حکام جبار و استعمارگران بيگانه بوده است. اين گزارش از رساله حقيقت نيچري در واقع متضمن تمامي عناصر انديشه تجددخواهي ديني است که سيدجمال در صدد تبيين آن بود. از همين رساله هم ناکامي تجددخواهي ديني در ايجاد تحولي عميق در فکر ديني آشکار است. علت آن اشتغال خاطر عمده نويسندگان به مبارزه با استعمار بوده است. حکام هندي و مقامات انگليسي در سال 1882 سيد را به کلکته فرا خواندند و او را تنها پس از در هم کوبيدن قيام عرابي پاشا در مصر آزاد کردند. او از هند به انگليس و سپس فرانسه رفت. در آنجا روزنامه عروه الوثقي را با همکاري شيخ محمد عبده در سالهاي 83 و 84 منتشر ساخت. بررسي سياست دولتهاي بزرگ در کشورهاي اسلامي، آشکار کردن علل ناتواني مسلمانان و برانگيختن ايشان به اصلاح اوضاع خويش و از همه مهمتر يگانگي ملتهاي مسلمان موضوعات نوشته هاي اين روزنامه بود. از شيوه انقلابي مقالات در برانگيختن احساسات مسلمانان پيداست نوشته هاي روزنامه بيشتر از انديشه سيدجمال و نه محمد عبده که منشي اصلاح گرايانه و مسالمت آميز داشت تراويده باشد. دولت فرانسه تحت فشار انگليس سرانجام اين روزنامه را که بوسيله خوانندگان به خاطر کمياب شدن مورد رونويسي قرار مي گرفت تعطيل کرد. در شرايطي که انگليس در آسيا پيروزيهاي پياپي به دست مي آورد (شکست ايران در جنگ هرات 1856، شکست شورش هند 1857، اشغال مصر 1882) سيد مصمم بود با رهايي بخشيدن مسلمانان از احساس نوميدي، ايشان را از عقده بيچارگي در برابر استعمار برهاند و در مبارزه با انگليس قويدل و يگانه سازد. سيد انگليس را نه فقط يک استعمارگر که يک دشمن صلبي و مخالف اسلام مي دانست. او همانند ساير مليون مصر در برابر انگليس به حمايت فرانسه دلگرم بود هرچند فرانسه درباره فعاليتهاي انگليس در مصر کاري بيشتر از درگيري لفظي انجام نمي داد. هيچ سخني درباره اقدامات فرانسه در الجزاير در عروه الوثقي گفته نمي شد. سيد روي فريضه جهاد تأکيد بسيار داشت، تعصب ديني را در حد اعتدال تبليغ مي کرد و در حمايت از روح پيکارجويي اسلامي عليرغم اين که از تعارض عقيدتي آن جنبش با عقايد شيعه و سني خبر داشت، اما در هر شماره روزنامه درباره قيام مهدي در سودان مطلبي مي نگاشت. او در پاريس با روزنامه هاي فرانسوي ارتباط داشت و مطالبي درباره رخدادهاي جهان اسلام براي آنها مي فرستاد. ارنست رنان در يک سخنراني با عنوان اسلام و علم گفته بود که اسلام با روح علمي و فلسفي مخالفت اساسي دارد و خاصه اعراب از فراگرفتن علم و فلسفه ناتوانند. عده اي از متفکران مسلمان به اين سخن واکنش نشان دادند. پاسخ سيدجمال انعکاس وسيعتري يافت. بنياد استدلالي سيد که بيش از گفته هاي خود رنان با طرز فکر علمي اروپائيان در روزگار او سازگار بود بر اين است که تاريخ هر قوم را بايد به صورت جنبشي پايدار با مراحل گوناگون تلقي کرد و هيچ رفتار و خصلتي را نبايستي ذاتي آن دانست. سيد مي گويد تمامي اديان در آغاز کار خود از دلايل عقلي محض و علم و فلسفه روي گردانند و چنين خصوصيتي اختصاصيتي به اسلام ندارد. پيامبران که از ميان جامعه بشري برخاستند چون در کوشش خود براي پيروي مردم از فرمان عقل ناکام ماندند لاجرم پيام خود را به خدا نسبت دادند. او مي گويد من مي پذيرم که اين فرمانبرداري يکي از حقارت آورترين يوغها براي انسان است ولي انکار نتوان کرد که در پرتو همين تربيت ديني بود که همه ملتها خواه مسلمان و خواه مسيحي از درنده خويي رستند و به سوي مدنيتي پيشرفته تر شتافتند. سيد پيش افتادن اروپا را به اين دليل مي داند که تاريخ دينداري آنان شش قرن پيشتر از مسلمانان آغاز شده و لاجرم مرحله بلوغشان زودتر از مسلمانان فرا رسيده است. مؤمن چون يقين دارد تنها دين او شامل همه اصول اخلاقي و حکمتها و علوم است براي گذشتن به ماوراي دين خويش هيچ نمي کوشد و از اين روست که علم را خوار مي دارد. او همچنين مي گويد تمدن عربي به سرعتي شگفت آور علوم ايراني و يوناني را که تکامل آنها چندين قرن زمان گرفته بود در خود هضم کرد و به يمن قدرت عرب اين علوم که همچنان در سايه حکومت عرب به پيشرفت خود ادامه داده بودند از شرق به غرب منتقل شدند. درباره اين که چرا تمدن اسلامي پس از آن گذشته درخشان دچار رکود شد خود با پرسشي جديد پاسخ مي دهد؛ آيا مسؤوليت به عهده دين و مذهب است؟ او درباره نسبت فلسفه و دين مي گويد تا زماني که بشر در جهان است پيکار ميان پژوهش آزادانه و احکام جزمي دوام خواهد داشت. توده مردم از عقل بيزارند و تنها خواص و هوشيارانند که از آن بهره مندند و علم هرچند که لذتبخش باشد آدمي را سيراب نمي کند زيرا او جوياي کمال مطلوب است و خوش دارد که در جهانهاي تاريک و دوردستي زيست کند که فيلسوفان نه آنها را درک مي کنند و نه مي جويند. به خاطر برخي مفاهيم راديکال، پاره اي از شاگردان در انتساب لااقل بخشهايي از اين نامه به سيد شک کرده اند. چنين تفاوتي که سيد بين فلسفه و دين مي نهد در ميان متقدمين مسلمان بيسابقه نبوده است و از جمله ابن خلدون در مقدمه درباره آن بحث کرده بود. سيدمحمدحسين طباطبايي متفکر معاصر نيز معتقد است اگر آزادي عقيده را خارج از سه اصل مسلم توحيد، نبوت و معاد جاري بدانيم دين را از اصل ويران کرده ايم. سيد در يکي از مقالات عروه الوثقي از فرنگي مآبي رهبران تنظيمات عثماني انتقاد مي کند و آن را عامل آشفتگي بيشتر مي داند. او مي گويد مسلمانان صدر اسلام تنها هنگامي به فراگرفتن علم و فلسفه يونان همت گماشتند که پايه هاي ايمان خود را استوار ساختند. سيد سپس از فرانسه به انگليس رفت و مدتي کوشيد به ميانجيگري يک نويسنده انگليسي دوستدار عرب، بر سياست انگليس به سود مسلمانان و به خصوص مصر تأثير گذارد. چون ناکام ماند به ايران و سپس روسيه رفت. پس از بازگشت به ايران به مبارزه اي دليرانه بر ضد استبداد ناصرالدين شاه برخاست و در آگاهانيدن مردم ايران و رسوا کردن سياست استعماري روس و انگليس کوشيد. کارنامه زندگي سيد در ايران شايد درخشانترين فصل داستان مجاهده او در راه آزادي ملتهاي اسلامي باشد زيرا در قرن سيزدهم هجري کمتر کشور اسلامي همچون ايران در گمراهي و بيخبري سياسي به سر مي برد و اگر ميزان تأثير يکايک رهبران سياسي و فکري ايران آن روزگار را در بيداري مردم با هم بسنجيم بيگمان سيدجمال بيش از هر رهبر ديگر در اين بيداري مؤثر بوده است. فعاليتهاي او در ايران در حوزه بررسي اين کتاب قرار نمي گيرد. زماني که از ايران رانده شد به عراق و سپس انگليس رفت و فعاليتهاي خود را برعليه ناصرالدين شاه ادامه داد. به دعوت سلطان عبدالحميد به استانبول رفت. در آنجا گرفتار دسائس او شد و عملاً زنداني بود تا آن که در سال 1897 درگذشت. ميراث سيد را براي جهان اسلام در پنج اصل فکري مي توان خلاصه کرد؛ اعتقاد به توانايي ذاتي دين اسلام براي رهبري مسلمانان، مبارزه با روحيه تسليم به قضا و قدر، بازگشت به منابع اصلي فکر اسلامي، تفسير عقلي تعاليم اسلام و دعوت به فراگيري علوم نو، مبارزه با استعمار و استبداد به عنوان نخستين گام در راه رستاخيز اجتماعي اين ملل. اين افکار بوسيله متفکراني چون طهطاوي و مدحت پاشا، پيش از او ابراز شده بودند اما تلاش و رنج او در راه مبارزه با استعمار و استبداد در بين رهبران طراز اول فکري بي سابقه بوده است. جاذبه شخصي و نفوذ کلام هم از عوامل ديگر تمايز او از همقطاران فکريش بوده است.

محمد عبده در سال 1849 در روستايي در مصر زاده شد. اصلاحات محمدعلي به آوارگي خانواده او منجر شده بود. در آغاز دلبسته بازيهاي پهلواني بود اما به اجبار پدرش به جامع احمدي در طنطا فرستاده شد. دروس قديم آنجا او را از درس بيزارتر کرد و از آنجا گريخت. دايي او که به طرابلس سفر کرده بود و تحت تأثير عقايد سنوسيان بود او را در خط فکري و اخلاقي تازه اي انداخت. نکات اخلاقي شيخ و انگيزش او براي بازگشت به اسلام پرهيزکارانه روزگار پيامبر او را متحول ساخت. او درس خود را در جامع احمدي ادامه داد و به الازهر رفت. محيط فکري الازهر که مخالف هر عقيده نو و بي ارتباط با زندگي واقعي مردم بود او را به گوشه گيري متمايل ساخت. شيخ درويش دوباره او را که هر سال دو ماهش مي ديد به جهد و آموزش علوم تشويق مي کرد. حسن الطويل تنها استاد الازهر بود که رياضيات و فلسفه مي آموخت و دليرانه درباره سياست سخن مي گفت. سيدجمال که در مسير سفر خود به ترکيه از قاهره مي گذشت در اولين ديدار محمد عبده را شيفته خود کرد. شيوه تفسير سيد و ذوق عرفاني و فلسفي و اخلاق اجتماعي او چشم عبده را به چيزي گشود که الازهر آن را پوشيده داشته بود. سيد زماني که به مصر بازگشت در حلقه دوستان، عبده از همه به او نزديکتر بود. سيد او را به مطالعه فلسفه تشويق کرد. او در دوران دانشجويي در اولين شماره هاي الاهرام در همراهي با جنبش ميهن پرستي مصر مي نوشت و پس از فارغ التحصيلي به معلمي در الازهر و دارالعلوم پرداخت. او در دوره هايي مورد غضب حکام قرار مي گرفت و زماني دوباره به پايتخت بازمي گشت. عبده روزنامه وقايع مصريه را وسيله اي براي تبليغ عقايد اصلاحي خود کرد و درباره اصلاح نظام آموزشي و عادات اجتماعي و پاره اي عقايد نادرست مصريان نوشت. منش او محافظه کارانه و اعتدالي بود و تربيت اخلاقي و فکري را بر مبارزه سياسي مقدم مي داشت. در همين دوران انقلاب عرابي پاشا به ظهور رسيد. اين انقلاب نتيجه به هم پيوستن سه جريان سياسي بود؛ نارضايي افسران مصري از اين که حقوق کمتري نسبت به افسران چرکسي و ترک دارند، مبارزات مشروطه طلبان و آزاديخواهان که مخالف سياستهاي خديو توفيق و خواهان تشکيل مجلس ملي بودند، احساسات همگاني مردم مصر برعليه دخالتهاي استعمارگران انگليسي و فرانسوي. انقلابيون به رهبري عرابي پاشا که يک افسر بسيار محبوب مصري بود به توفيقاتي رسيدند و تنها با محاصره کاخ خديو توانستند او را مجاب به تشکيل مجلس ملي کنند. فرانسه و انگليس از خديو حمايت و بر اختيارات ناظران مالي خود تأکيد کردند. مجلس نظر آنان را در امور مالي نپذيرفت و نخست وزير که پافشاري در برابر دو قدرت را صلاح نمي دانست استعفا داد. در سال 1882 و در دوران نخست وزير جديد انقلابي، انگليس دست به حمله نظامي زد و نيروهاي عرابي پاشا که وزيرجنگ بود شکست خوردند. او به فرمان خديو که خود را تحت حمايت دولت انگليس قرار داده بود به سيلان تبعيد شد. عبده در اين ميان معتقد بود آگاهي اجتماعي و سياسي مردم به اندازه اي نيست که از نظام پارلماني به درستي استفاده کنند و تربيت مردم براي اين مقصود نبايد به دست نظاميان بيفتد. با اين حال در طول انقلاب او از آن حمايت مي کرد. به جرم شراکت در انقلاب براي سه سال از مصر تبعيد شد که ابتدا در لبنان و سپس در فرانسه گذرانيد. و اين همان زماني بود که با سيدجمال در نشر عروة الوثقي همکاري مي کرد. پس از تعطيلي آن روزنامه به بيروت بازگشت. سه سال در آنجا تدريس کرد و نوشت. پس از شش سال دوري از وطن اوضاع براي بازگشت او مناسب شد و دوستانش نزد خديو وساطت کردند. او با موافقت لرد کرومر به شرط عدم فعاليت سياسي به مصر بازگشت. عبده در هر حال اهل فعاليت سياسي نبود و از آن نوميد و دلگير بود. خديو که مخالف تدريس او بود مجبورش کرد به کار قضا بپردازد. او در قضاوت به موازين نانوشته عدل و انصاف بيش از نص قانون پايبند بود. سفرهايي به فرانسه و سوييس داشت و رسالاتي از فرانسوي ترجمه کرد. در دوران خديو بعدي به او نزديک شد و در صدد اصلاح در اموري همچون دانشگاه الازهر، اوقاف و دادگاههاي شرعي که از سوي انگليسيها حساسيتي بر نمي انگيخت برآمد. خديو که از تيرگي رابطه خود با علما مي هراسيد چندان نمي توانست با او همراهي کند. بحث و گفتگوي دائم عبده با علماي الازهر اما در هر حال آن را آماده نوخواهي کرد و تا پنجاه سال پس از درگذشت او رؤساي الازهر از شاگردان او بودند. مفتي مصر بر سر اختلافي با مجلس استعفا کرد و اين مقام به عبده رسيد. او از اين پايگاه مي توانست به اصلاح بينش ديني مردم و اصلاح کار دادگاههاي شرعي بپردازد. او برخلاف پيشينيان، خود را فراتر از يک مشاور حکومتي مي دانست و آموزگاري و رهبري مردم را نيز وظيفه خود مي شمرد. فتاوي او که در واقع به مسائل کوچک و جزئي مي پرداخت در عمل نظر گروه بزرگي از طبقات شهري را درباره رابطه اسلام و زندگي امروز تغيير داد. او هميشه از جانب کهنه انديشان که مخالف آراي جديدش بودند و نيز پيکارجويان ميهن پرست که مخالف مسالمت جويي او با دولت استعماري بودند مورد سرزنش و بدگويي بود. در اواخر عمر رابطه او با خديو تيره شد و از اين مقام کناره گيري کرد. شيخ محمد عبده در سال 1905 در گذشت. محمد رشيدرضا مشهورترين شاگرد او بود که زندگينامه اش را به تحرير درآورده است. نوشته هاي عبده برخلاف سيدجمال فراوان است. او با شناختي که از تاريخ اروپا و اصلاحات مذهبي داشت معتقدتر شده بود که اصلاح فکر ديني زمينه ساز اصلاح نظام سياسي و اجتماعي خواهد شد. عبده در رساله التوحيد که تقريري از درسهاي او در مساجد لبنان است مي گويد بناي ابتدايي دين اسلام برخلاف اديان پيشين بر عقل بوده است. طلب برهان، بيان ادعاي مخالفان و انديشه در خلقت جا به جا در قرآن ذکر شده است اما حوادث بعدي در تاريخ اسلام منجر به اين شد که در ارتباط با پيروي از عقل مسلمانان به افراط (لاقيدي و هرزگي اخلاقي) و تفريط (ارتجاع و جمود فکري) کشيده شوند و در نهايت باب اجتهاد بسته شود. او پيامبران را همچون گوش و چشم بشر مي داند که در عين آگاهي رساني قادر نيستند تا زماني که مردم نخواهند ايشان را نجات بخشند. حکايت مسلمانان امروز همچون طبيب بيماري است که زماني بسياري را شفا مي داد اما امروز با بي توجهي به دوايي که خود در اختيار دارد به انتظار مرگ يا معجزه نشسته است. عبده اصلاحات را که در راه بود مفيد به حال ملت مي دانست اما از دو جهت نگراني داشت؛ اول اين که مبادا اهل دين نتوانند خود را با اصلاحات هماهنگ سازند و رهبري اجتماعي را از دست بدهند و دوم اين که پيشرفت اصلاحات منجر به دو دستگي اجتماعي و کشاکش بين طبقات سنتي و مدرن شود. او راه حل هر دو را بازگشت به سرچشمه هاي اصلي شريعت اسلامي و مبارزه با تقليد مي دانست. او براي تطبيق شريعت اسلامي با احوال جهان امروز اجراي دو اصل را لازم مي ديد؛ اول استصلاح يعني اگر قاعده اي که از قرآن و سنت براساس قياس گرفته شده است چنانچه به حال مسلمانان زيان آور باشد به حکم مصلحت مي توان آن را کنار نهاد. دوم تلفيق يعني قاضي در تفسير قواعد فقهي مي تواند از هر يک از مذاهب چهارگانه در موارد معين تبعيت کند بلکه حتي تعاليم حقوقداناني را که به هيچ يک از اين مذاهب تعلق ندارند مي توان به طور منظم با يکديگر مقايسه نمود و مجموعه اي از بهترين آراي حقوقي را گرد آورد. اين روش عبده در مقام مفتي سرآغاز تحول مهمي در نظام حقوقي اسلام بود. به همين دليل قانون مدني مصر که در سال 1948 نگاشته شد شريعت اسلامي را فقط به عنوان يکي از منابع خود علاوه بر عدالت فطري، عرف و حقوق اروپايي پذيرفت. نشانه اي پرمعني از تساهل عبده درباره ساير مذاهب به خصوص در روزگار سخت گيريهاي عثماني شرح او بر نهج البلاغه است. او هرچند گفته است آشنايي او با نهج البلاغه تصادفي بوده است ولي شايد آشنايي با سيدجمال در بروز اين تصادف بي تأثير نبوده است. البته در اين نگاشته بيشتر تأکيد او بر جنبه فصاحت و شرح لغات نهج البلاغه بوده است. ارزشهاي اخلاقي در نظر عبده جايگاه والايي دارند و درباره جامعه اسلامي منحط مصر چنين مي انديشد که جز پوسته اي از مناسک چيزي از اسلام باقي نمانده است. او غايت اساسي دين را آن مي دانست که انسان را بلندمنش و پاکدل کرده و از چنگ هوسهاي پليد برهاند و نه تنها رستگاري در جهان ديگر که بهروزي و آسايش اين دنيا را پيش آورد. براي اين هدف يک آموزه اساسي اعتقاد به اختيار و آزادي انسان است در غيراين صورت مؤمن تنها در صدد تطابق ظاهري رفتار خود با دستور دين خواهد بود. در جدال بين جبر و اختيار جانب اختيار را مي گرفت اما براي حفظ تعادل در آن، به مفهوم کسب که متکلمين اشعري آن را وضع کرده بودند مي آويخت. به اين معني که قدرت و اختيار انسان از خدا کسب شده است. او از تصوف به خاطر اين که به پرستش اوليا الله و کرامات آنان روي آورده است و معتقدان خويش را چنان به کار پيراستن نفس براي جهان ديگر واداشته که آنان را از تکاليف اين جهاني خود غافل ساخته و نيز با رسم مريدي شخصيت فردي مؤمنان را تضعيف مي کند انتقاد مي کرد. او معتقد بود خلافت بايستي از ترکان به اعراب بازگردد. عثمانيان ديرتر از اقوام ديگر به اسلام گرويدند و حقيقت آن را درک نکردند و براي حفظ حکومت خود، بيش از حکومتهاي پيشين با تبهکاري کوشيدند مؤمنان را مقلد و قشري بار آورند. عبده نيز مانند ساير مصلحان عرب بين دو آرزوي يگانگي سياسي امت و يگانگي ملت مصر گرفتار شده بود و شايد پيشنهادش اين بود که خليفه در مقام مجتهد اعظم مسلمانان عمل کند و از دخالت در کارهاي سياسي امت بپرهيزد. ولي از جدايي دين از سياست يا به گفته عربان، علمانيت هيچ گاه دفاع نکرد. او ميان تئوکراسي اروپايي و خلافت اسلامي تفاوت قائل بود؛ در شيوه اروپايي احکام حاکم همان احکام شريعت است که از سوي خدا به او رسيده است و سخن حاکم معيار تشخيص حکم شريعت است ولي در اسلام اطاعت از حاکم گناهکار روا نيست و اگر حاکم پيوسته مخالف اصول شرع رفتار کند مسلمانان بايد به اقتضاي مصالح جامعه او را برکنار کنند. امت و نمايندگان آن او را برمي گمارند و حق نظارت بر او را دارند و در صورت صلاحديد او را برکنار مي کنند. از اين رو او از هر حيث در حکم حاکم مدني است. هرچند در عمل حاکمان به اين روش عمل نکردند و با فريبکاري و همراهي علما اطلاعت از خليفه در همه احوال فريضه پنداشته شد. او گرايش وطنخواهانه نيز بروز مي داد. وطن از نظر سياسي جايي است که فرد بدان خوانده شده و در آنجا حقوقش محفوظ و اموالش ايمن ماند. لابرويي فرانسوي گفته است: اگر من در وطنم اندوهگين و زبونم چه سود که وطنم بزرگ و نيرومند است. از قرار معلوم اختلاف سيدجمال و عبده بر سر اولويت مبارزه سياسي يا اصلاحات فرهنگي در اواخر عمر باعث سردي روابط آنان شده بود. عبده وابستگي سياسي به انگليس را بهتر از دلبستگي فرهنگي به فرانسه تحمل مي کرد و اين موجب اختلافش با مليون مصر شده بود. نتيجه کار سيدجمال و عبده در عمل مکمل يکديگر بوده است.

هیچ نظری موجود نیست: