و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

پنجشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۶

سیری در اندیشه سیاسی عرب 3

محمد رشيد رضا يکي از پيروان محمد عبده، اصلاً سوري بود و تحصيلاتش را در طرابلس و سپس يکي از مدارس دولتي عثماني به انجام رسانيد. کوششهايش در جنبش عرب او را به شهرت رساند و در سال 1920 به رياست کنگره ملي سوري برگزيده شد. پس از تسلط فرانسويان بر سوريه به مصر رفت و در شمار پيروان عبده در آمد. او هر چند فقط يک بار اروپا را ديد اما به خاطر نوع تحصيلاتش بيش از عبده از اروپا مي دانست. مجله المنار را در قاهره تأسيس کرد و تا سي و پنج سال براساس آموزه هاي سيدجمال و عبده به نقد معارف اسلامي و عقايد رايج پرداخت. انجمني به نام جمعية الدعوة و الارشاد تأسيس کرد تا هم به تبليغات هيئتهاي مذهبي مسيحي پاسخ دهد و هم آموزگاراني جوان براي تبليغ شعائر اسلامي تربيت کند. او اصرار داشت خلافت سني به شکلي که در صدر اسلام معمول بود اصلاح شود. او خلافت را مظهر پيوستگي دين و دولت در اسلام مي دانست. او ناسيوناليسم را محکوم مي کرد و به دنبال وحدت اسلامي از طريق خلافت بود. مخالفان او دو گروه بودند؛ يکي روشنفکران فرنگي مآبي که نه تنها خلافت بلکه سراسر ميراث سياسي و اجتماعي اسلام را محکوم مي کردند و ديگري ميهن پرستان مصري که آرمانهاي او را مايه انحراف ملت مصر از مسائل محسوس داخلي به سوي آرزوهاي مبهم و نشدني ديني مي دانستند.

عبدالرحمن کواکبي نيز از اهالي سوريه و هوادار عبده بود و به بيداري فکر ديني در ميان مصريان عرب بسيار کمک رسانيد. او از کودکي آموختن ترکي و فارسي را نيز شروع کرده بود. در مدرسه اي محلي در حلب تحصيل کرد و با علوم جديد آشنا شد. روزنامه هاي ترکي چاپ استانبول را مي خواند و با انديشه هاي غربي تا اندازه اي آشنا مي شد. در يک روزنامه محلي مي نوشت و خود روزنامه جديدي نيز تأسيس کرد که به خاطر مخالفت با خودکامگي سلطان عبدالحميد، حاکم ترک حلب آن را پس از چندي بست. در حالي که براي روزنامه هاي بيروت و استانبول مقاله مي فرستاد، فعاليتهاي مختلفي در سازمانهاي آموزشي، مالي، بازرگاني و حقوقي داشت. شهرت او به حدي رسيد که شهردار حلب شد. در مناصب مختلف خود با زورگويي ترکان و فساد توانگران سوري مبارزه مي کرد. شايد ناکامي او باعث شد در آخرين روزهاي قرن نوزدهم و در سن چهل و هفت سالگي سوريه را به مقصد مصر ترک کند. به زودي به حلقه روشنفکران مصري پيوست و به نوشتن مقالات روزنامه ها و کتاب و ارتباط با سوريان ميهن پرست ادامه داد. از سوي خديو مصر سفرهايي به عربستان، يمن، سودان، زنگبار و هند داشت و با اوضاع سياسي و اقتصادي آنجا آشنا شد. او که به خاطر مقاله ها و کتابهايش از پيشتازان تجدد فکر ديني شناخته مي شد، در اوج شهرت و نابهنگام در سال 1902 در قاهره درگذشت. طبايع الاستبداد کتابي متشکل از مقاله هاي او در روزنامه مصري المؤيد است که براي اولين بار در ادبيات معاصر عرب سراسر به موضوعي سياسي اختصاص دارد. شارحان زندگي و انديشه او درباره اين که چقدر از اين نوشته ها حاصل انديشه خود او و چقدر اقتباس و ترجمه نوشته هاي غربي بوده است بحث کرده اند. در مجموع به نظر مي رسد بسياري از مطالب او در اين کتاب از مقالات الفيري نويسنده ايتاليايي قرن هيجدهم اقتباس شده است که با يادآوريهايي از تاريخ اسلام و آيه هايي از قرآن متناسب ذوق خوانندگان مسلمان و عرب ارائه شده است. اين کتاب به زودي آوازه اي بلند در ميان عموم کتاب خوانان مسلمان يافت. ترجمه فارسي اين کتاب در شمار رساله هاي تبليغي مهم انقلاب مشروطيت شمرده شده است. کواکبي مقصود خود را از نوشتن اين رساله رسوا کردن استبداد عثماني گفته است. انحلال پارلمان بوسيله عبدالحميد و اخراج نمايندگان منتقد آشکارگوي آن، هرچند براي خود ترکان چندان جلب توجه نکرد اما براي اعراب لبنان و سوريه که نمايندگان برجسته خود را از استانبول رانده شده يافتند اهانتي بزرگ شمرده شد. از آن تاريخ احساسات ضدترکي در ميان اعراب بالا گرفت. کواکبي در ابتداي کتاب يادآور مي شود پيش از اين بحث از سياست هميشه به مباحث مذهبي و اخلاقي و ادبي و تاريخي و حقوقي آميخته بود و شکايت مي کند که هرچند ترکان اخيراً درباره آن کتاب نوشته اند اما اعراب در نوشتن در امور سياسي کم شمار بوده اند. استبداد به معناي مطلق، وصف حکومت افسارگسيخته اي است که در شؤون رعيت به هرگونه که دلخواهش باشد و بدون ترس بازخواست تصرف کند. تا اجرا کنندگان نزد قانون نهندگان مسؤول نباشند و قانون نهندگان خود را نزد ملت مسؤول ندانند و ملت نداند چگونه مراقب ايشان باشد و از ايشان حساب خواهد، قيودي چون مشروطه به دين يا قانون نمي تواند رفع استبداد کند. مستبد بر شؤون مردم نه به اراده آنان و مطابق شريعت آنان بلکه به اراده خود فرمانرواست و خود مي داند که غاصب و متعدي است بدين جهت لاجرم پاشنه پاي خويش بر دهان ميليونها نفوس گذارد که دهان ايشان بسته ماند و سخن گفتن از روي حق يا مطالبه حق نتوانند. بر رعيت است که مقام خويش بشناسد تا از بهر خدمت مستبد خلق شده يا مستبد از بهر خدمت او بيامده و او را به خدمت بازداشته. مدققين سياسي را رأي بر آن است که سياست با دين دوش به دوش راه سپرند و اعتبار نمايند که اصلاح دين از بهر اصلاح سياسي سهلترين اسباب و نزديکترين راه باشد. حال مستبد حال وصي خيانتکاري است که بر جمع يتيمان توانگر سرپرستي کند، مادامي که ايشان به بلوغ نرسيده اند در مال و جان ايشان بر حسب هواي خويش تصرف نمايد. همچنان که مصلحت آن وصي مقتضي نيست که اين يتيمان به حد رشد برسند، موافق غرض مستبد نيست که رعيت به نور علم منور گردند. مستبد را ترس از علوم لغت نباشد و از زبان آوري بيم ننمايد، مادامي که در پس زبان آوري حکمت شجاعت انگيزي نباشد که رايتها برفرازد يا سحر بياني که لشکرها بگشايد، چه او خود آگاه است که روزگار از امثال کميت و حسان شاعر را زادن بخل ورزد که با اشعار خويش جنگها برانگيزند و لشکرها حرکت دهند و همچنين مونتسکيو و شيلار. اگر بعضي از ايشان در علم دين مهارتي يافته در ميان عوام شهرتي حاصل نمايند از بهر مستبد وسيله قحط نيست که ايشان را در تأييد امر خويش به کار افکند بدين گونه که دهانشان را به لقمه اي چند از ريزه هاي خوان استبداد فرو بندد. ثروت به اندازه حاجت پسنديده است به شرطي که جمع آوردن مال به شيوه مشروع و حلال باشد. و دوم آن که تمول موجب تنگي لوازم و معاش ديگران نگردد. و سوم آن که از قدر حاجت تجاوز ننمايد. ثروتي که اين سه شرط در گردآوردن آن برنيامده باشد يکي از آن عواملي است که به بقاي استبداد ياري مي کند. مسأله برخورد نظم اجتماعي با آزادي افراد در آثار متفکران سني چون ماوردي و غزالي و ابن جماعه به سود اطاعت از حاکم به نام حفظ ثغور و نظم اجتماعي مسلمانان حل شد. فقيهان روزگاران اخير نيز زماني که پذيرفته اند به حکم ضرورت عدل را مي توان فداي نظم اجتماعي کرد به طريق اولي به فدا کردن آزادي در راه برقراري نظم اجتماعي فتوي مي دهند. کواکبي بر عکس در همه حال آزادي را بر استبداد فزوني مي نهد و عقيده دارد که اصول اعتقادي اسلام نيز در خور آزاد گذاشتن مردم در حدود شريعت است. کواکبي از نخستين نويسندگان مسلمان عرب است که خواهان يگانگي همه آنان صرفنظر از بستگيهاي دينيشان بود. اين دعوت به طور ضمني دعوت به جدا کردن دين از سياست است زيرا پيداست که مسيحيان شام با خاطره هايي که از کشاکشهاي خونبار خود با مسلمانان داشتند هيچگاه خرسند نمي شدند که با آنان دولتي واحد تشکيل دهند مگر آن که آن دولت بر بنياد برابري همه اديان استوار باشد. او از تناقضي که در ارتباط با علمانيت و اسلام در آراي سياسيش پديد مي آيد به سادگي مي گذرد. ولي روي هم رفته اين رساله در نشان دادن زيانهاي استبداد و تضاد آن با پاره اي از مفاهيم اساسي فکر اسلامي پرارج است. ام القري کتاب ديگر کواکبي است که گزارشي از يک کنگره خيالي در مکه بين نمايندگان مسلمان براي رايزني درباره علل مشکلات مسلمانان است. او در اينجا سخن تازه اي بر مطالب سيدجمال و عبده نيفزوده است. يکي از شرطهاي اصلاح فکر ديني از نظر او اثبات سازگاري علم و دين است. سخنان او در اين بخش به مطالب سرسيداحمدخان هندي شباهت دارد. از آن جمله به اين موضوع اشاره مي کند که قرآن پيش از اين از بسياري از اکتشافات علمي خبر داده بوده است. اين گونه تطبيق دادن دين با علم و فلسفه کار جديدي نيست و فارابي و رازي و ابن سينا و بيروني و ابن باجه و ابن رشد کم و بيش به اين روش نوشته بوده اند. اما در اسلام برخلاف مسيحيت حساب علم و فلسفه تا حدود زيادي از دين جدا شده بود. به اين ترتيب زماني که مابعد الطبيعه ارسطو و هيئت بطلميوس به صورت ارکان معارف دين مسيح درآمد، آباي کليسا در اوائل قرون مدرن مجبور شدند در برابر تغييرات جديد فلسفي و علمي مقاومت کنند. پس از فروپاشي عثماني هر کشور عربي به دنبال استقلال و حاکميت سياسي خود رفت. با اين حال انديشه همبستگي و همدردي مسلمانان روز به روز در ميان جوانان روشنفکر مصر و عربستان و فلسطين و سوريه خواستاران تازه يافت. انجمن جوانان مسلمان در سال 1927 در قاهره تشکيل شد که سازمان آن به تقليد از انجمن مردان جوان مسيحي ترتيب يافته بود. هدف آموختن اصول اخلاقي و انساني و پيکار با روحيه نفاق افکني و نيز اقتباس همه جنبه هاي مثبت فرهنگهاي شرقي و غربي و رد جنبه هاي منفي آنها بود. فعاليت آن در عمل بيشتر در ارتباط با آگاهي بخشي در زمينه مقام خلافت در جهان امروز و فعاليتهاي مبلغان مسيحي بوده است.

علي عبدالرزاق در سال 1888 در مصرعليا زاده شد. تحصيلات متوسطه و عالي خود را در الازهر گذرانيد. به خاطر دوستي پدرش با عبده، با او و بسياري از علماي معروف آشنا شد. در کلاسهاي درس ادبيات و تاريخ فلسفه استادان خارجي دانشگاه مصر هم حضور مي يافت. پس از پايان تحصيلات در الازهر مدتي در همان جا تاريخ درس داد. مدتي به انگيس رفت و اقتصاد و علوم سياسي خواند. به مصر بازگشت و قاضي محکمه شرع شد. در سال 1925 کتابي درباره تاريخ قضا و خلافت در اسلام نوشت. خلاصه عقيده او در اين کتاب اين است که خلافت جزء اصول دين و ارکان شريعت نيست و در اسلام سياست از دين جداست و از اين رو ملتهاي مسلمان در اين عصر بايد ارباب دين را از دخالت در سياست بازدارند. خلافت مقيد به حدود شرع است و خليفه و سلطان اگر از اين حدود فراتر روند بايد از مقام خود برکنار شوند. ملک داستان جدايي داشت که عبارت بود از حکومت به مقتضاي غرض و شهوت يا نظر عقلي ولي ارتباطي به خصلت ديني و منشأ آسماني نداشت. همچنان که ابن خلدون هم گفته است خلافت تنها تا زماني که از عصبيت عرب نيرو مي گرفت برقرار بود و پس از ايشان دودمانهاي شهرياران ايران تنها از روي تبرک خود را فرمانبردار خليفه مي دانستند. از نظر عبدالرزاق هيچ آيه و حديثي در باب ضرورت خلافت در اسلام وجود ندارد. حتي اجماع در فقه سني که خلافت را عقدي مي داند که بوسيله بيعت اهل حل و عقد با کسي که برگزيده آنان است صورت مي بندد هيچ گاه در عمل به صراحت در تاريخ روي نداده است بلکه خلافت صرفنظر از برخي استثنائات هميشه بر قهر و غلبه و زور و ارعاب و ستم استوار بوده است و علت عقب ماندگي علم سياست و ندرت نوشته هاي سياسي در بين مسلمانان همين موضوع بوده است. در قرآن و شريعت از شکل و سازمان حکومت سخني نرفته است. رفتار سياسي پيامبر هم در ارتباط با اداره شؤون دنيوي مسلمانان بوده است و از دايره رسالت و دعوت اسلام خارج بوده است. عبدالرزاق از اين بحث چنين نتيجه مي گيرد که مسلمانان درباره اصول حکومت به هر گونه که صلاح مي دانند مي توانند بحث کنند و تصميم بگيرند. فرمانروايان به نام حفظ اصول دين و رعايت شؤون مسلمين براي سرکوب مخالفين به حکومت جنبه ديني داده اند. به همين دلايل عبدالرزاق خلافت و حکومت اسلامي را به قوميت عرب وابسته نمي داند. از نظر او هيچ چيز مسلمانان را از آن باز نمي دارد که در علوم اجتماعي و سياسي برملتهاي ديگر پيشي گيرند و آن نظام عتيقي را که مايه خواري و زبوني آنان شده است از ميان ببرند و آيين کشورداري و نظام حکومت خويش را بر بنياد تازه ترين نتايج خرد آدمي و استوارترين اصولي که به حکم تجارب ملتها بهترين آيين حکومت شناخته شده است برپا کنند. بيدرنگ پس از انتشار کتاب علماي مصر سخت بر آن حمله کردند و عبدالرزاق را خدانشناس و دشمن سلام خواندند. در يک محکمه عبدالرزاق از گواهينامه الازهر و منصب قضا محروم شد. پس از عبدالرزاق ديگر جنبش نوانديشي ديني آن شتاب ديرين را نيافت و در اين ميان عواملي مانند پيدايي خطر صهيونيت و گسترش هجوم استعمار غرب از آن رو که احساسات مذهبي عامه را برانگيخت اردوي سنت پرستان را نيرومندتر کرد. شايد هم بهره گيري خودپرستانه سلطان عبدالحميد از انديشه يگانگي اسلامي که يکي از آرمانهاي برجسته تجددخواهان بود آنان را نزد استقلال طلبان عرب بدنام کرد.

رواج مفاهيم وطن و وطن پرستي در ميان اعراب و پيدا شدن بعدي مفهوم وطن عربي که يکي از پايه هاي ناسيوناليسم عرب است از نتايج جنبش وطن پرستي در مصر بود. گسترش واقعي آگاهي قومي و وطن پرستي از زمان قيام عرابي پاشا و اشغال مصر به دست انگلستان روي داد. عبدالله نديم پيشواي ادبيات وطني در دوره قيام عرابي پاشا در مصر بود. او به سبب شرکت در نهضت عرابي پاشا به استانبول تبعيد شد. مقاله او در مجله التنکيت و التبکيت در شرح معني وطن از نخستين مقالات جدي در زبان عربي در اين مبحث است. او بزرگترين رکن شعور وطني را زبان مي داند و بر تأسيس مدارس هرچه بيشتر براي آموزش درست زبان عربي تأکيد مي کند. نوشته اند که او اين عقيده را از نامق کمال نويسنده ترک گرفته است اما درست تر آن است که اين هر دو عقيده خود را مستقيم يا غيرمستقيم از متفکر آلماني قرن هيجدهم هردر گرفته اند. آراي او در قرن نوزدهم در ميان روشنفکران ناسيوناليست اروپايي و ترکان اروپا رفته رواج فراوان داشت. نديم نمايشنامه اي به نام وطن نوشته که گزارشي از گفتگوي يک مصري تجددخواه و يک مصري سنتي است که باز هم از نمايشنامه اي به همين نام از نامق کمال اقتباس شده است. اجراي نمايشنامه ترکي که ارزش ادبي بيشتري از نمونه عربي خود داشت در سال 1876 در استانبول با ابراز احساسات توده مردم برعليه حکومت استبدادي همراه شد. شيخ حسن المرصفي نويسنده ديگري بود که با کتاب هشت کلمه خود در گسترش انديشه وطن پرستي در اين دوره اهميت زيادي داشت. او استاد الازهر بود و در کتابش به هشت واژه مهم سياسي امت، وطن، حکومت، عدل، ظلم، سياست، حريت و تربيت پرداخته بود. مفهوم او از حکومت به مفهوم ليبرالهاي اروپايي قرن نوزدهم نزديکتر است تا به مفهوم مسلمانان از خلافت و حکومت؛ حکومت اقتداري است براي حمايت وطن و نگاهداري افراد آن از آزار و دست درازي آنان به حقوق يکديگر به روشي نزديک به رضايت مردم. آزادي متشکل از سه عنصر آگاهي، سربلندي و مسؤوليت است. هرچند آشکار است که مرصفي در رساله اش از ترجمه هاي نوشته هاي آزاديخواهان کشورهاي گوناگون اروپايي مايه بسيار گرفته ليکن از هيچ کدام نام نمي برد و همه جا به آيات و احاديث و روايات استناد مي کند.
تاريخ واقعي جنبش وطن پرستي در مصر با نام مصطفي کامل آغاز مي شود. او عمر کوتاه خود را بيشتر در عرصه سازماندهي و پيکار گذرانيد ولي شور و شوق او در برانگيختن احساسات وطن پرستانه مردم به گونه اي موجب محبوبيتش شد که تا مدتها پس از مرگش نقل سخنان او در هر زمينه اي براي مصريان حجت بود. او در سال 1874 در قاهره زاده شد. از طريق مدرسه حقوق قاهره براي تکميل تحصيلات به فرانسه رفت. او در طرز فکر سياسي از عبدالله نديم بسيار اثر پذيرفت. او از قيام عرابي پاشا سه نتيجه گرفت؛ نخست اين که وطن پرستان مصري نبايد در مبارزه براي استقلال فقط به ارتش تکيه کنند بلکه وسيله اصلي آنان تربيت اخلاقي و پرورش خوي وطن پرستي است. دوم آن که دسايس انگليس مانع اصلي پيشرفت در مسير استقلال مصر است. سوم آن که پيروزي مليون در آتيه وابسته به همکاري و تفاهم آنان با خديو است. او در خلال مسافرتهاي مکرر به اروپا با تمدن اروپايي آشنايي پيدا کرد و اين عاملي در شکل گيري عقايد سياسيش بود. با جمعي از روزنامه نگاران و روشنفکران فرانسوي آشنا شد و در محافل گوناگون سياسي فرانسه شهرتي يافت به خصوص که سياست استعماري فرانسه در آن زمان براي مخالفت با انگليس مبتني بر اعلام حمايت از جنبشهاي ملي مصر بود. پس از بازگشت به مصر زندگي خود را سراسر وقف پيکار در راه وطن نمود. دو مقاله در الاهرام نوشت که افکار عمومي مصر را برعليه انگليس بسيج کرد. در يکي با برادر لرد کرومر مصاحبه کرده بود و در ديگري به تأسيس دادگاههاي اختصاصي رسيدگي به ارتکاب جرم برضد قواي مسلح انگليس در مصر اعتراض کرد. در پاريس و تولوز سخنرانيهايي در نکوهش انگليس و ستايش فرانسه ايراد کرد و چشمداشت مليون مصر را به پشتيباني دولت و ملت فرانسه در پيکار با استعمار انگليس ابراز نمود. البته به زودي انگليس و فرانسه با عقد قرارداد تفاهم 1904 به اختلافات خود پايان دادند و در غارت ملتهاي شرق با هم شريک شدند. کامل در سال 1900 روزنامه اي به نام اللواء منتشر کرد که به زودي رهبر مبارزات ضدانگليسي مردم مصر شد. برجسته ترين اقدام او تأسيس حزب الوطني در سال 1907 بود که بر طبقه خاصي از جامعه تکيه نداشت و شايد تنها هدفش بيرون راندن انگليس از مصر بود. براي رقابت با آن به تشويق لرد کرومر حزب ديگري به نام حزب امت مرکب از وطن پرستان اعتدالي بنياد گرفت. حزب ديگري هم به نام اصلاح قانون اساسي وجود داشت که از پس رقابت با حزب وطني برنمي آمد. تنها چهار ماه پس از تأسيس حزب مصطفي کامل به بيماري سل در گذشت.مردم مصر مراسم تشييع جنازه او را در سال 1908 به نمايش بزرگي از احساسات وطن پرستي و ضداستعماري خود تبديل کردند. درباره مفهوم ملت او معتقد بود خودي دانستن بيگانگان هيچ شرطي جز اقامت ممتد در ميان ملتي معين نمي خواهد. اين رأي او که مليت فراورده اشتراک در محيط طبيعي است به نظريه لودويگ فوئرباخ فيلسوف دهري آلماني قرن نوزدهم شبيه است. پس از آن که فرانسويان به خاطر واقعه فاشودا شکستي سياسي خوردند مجبور شدند در رابطه با منافع خود در مصر در سال 1904 با انگليس مصالحه کنند. کامل نوشت ما تا امروز مي انديشيديم که هدف تمدن اروپا برابري و عدالت راستين است يک قرن تمام اروپائيان را مي ستوديم و علوم و حکمت آنان را با شوق فرا مي گرفتيم ولي آنان به ما نيرنگ زدند و ما را ناتوان و بي آبرو کردند. اکنون او برخورد شرق و غرب را حاصل برخورد اسلام و مسيحيت مي دانست و عقيده داشت سياست ضدانساني غرب در برابر شرق از دشمني آنان با اسلام برمي خيزد. کامل اندک اندک با جنبه هاي مادي تمدن غرب مخالف شد و چيرگي آن را بر ذهن مسلمانان ريشه تباهکاري استعمار دانست و معتقد بود تا زماني که غرب از اخلاقيات و معنويات غافل است اين تباهکاري ادامه دارد. به اين ترتيب کامل اگرچه در زمان مرگ مردي نوميد و شکست خورده بود اما جنبش ملي مصر پس از مرگ او همچنان رو به گسترش داشت. ده سال بعد حزب وفد بوجود آمد که در رهبري و بسيج نيروهاي ملي و حصول استقلال مصر سهمي نمايان داشت. بدينسان جنبش ميهني مصر چه در زمان عرابي پاشا و چه در زمان کامل مانند نوانديشي ديني واکنشي در برابر استعمار غربي بود. هدف اصلي آن استقلال از انگليس بود. زماني که مصريان به استقلال خود دست يافتند به تقليد از راه و رسم ليبراليسم غربي، ساز و نهاد دموکراسي يعني احزاب و مجلس و مطبوعات آزاد را فراهم کردند. ولي روح و جوهر دموکراسي که اگاهي مردم از حقايق سياسي و آمادگي آنان براي پذيرش مسؤوليت و برقراري روحيه تساهل در برابر عقائد خلاف عرف است چيزي نيست که بتوان در ظرف يک يا دو دهه در مردم آفريد. چنان شد که دموکراسي در مصر با آشوب و چنددستگي همراه شد و بتدريج گروههايي از اصلاح طلبان ميهن پرست در ارزش دموکراسي و آزاديهاي سياسي ترديد کردند. کم وبيش همه آن ملتهاي عرب که در عرض يک قرن اخير براي برقراري دموکراسي در جوامع خود کوشيده اند طي بحران دموکراسي به همين ناکاميها و دودليها دچار شده اند و در نتيجه به شيوه هاي ضدحکومت دموکراسي و از آن جمله استبداد تماميت خواه و ارتش سالاري روي آورده اند. هم در انقلاب مشروطه انگلستان در 1688 و هم در انقلاب کبير فرانسه در اواخر قرن هيجدهم هدف اصلي رهبران برانداختن استبداد بود. اين امر به اضافه دو جنبش بزرگ رنسانس و پروتستانتيسم که از مدتها پيش نگرش اروپائيان را درباره فرد انسان و رابطه اش با خدا و نيز حقوق و تکاليفش با قدرتهاي زميني دگرگون کرده بودند پيروزي آن انقلابها را آسانتر و نتايج آنها را ريشه دارتر کرد. آزاديخواهان در کشورهايي چون مصر در يک زمان در دو جبهه ضداستبداد و ضداستعمار مي جنگيدند. تلاشهايي اسلامي که بتوانيم آنها را معادل رنسانس يا پروتستانتيسم بدانيم نارسا و محدود بودند. نوانديشان ديني ناگزير مسائل سياسي و مبارزه عليه استعمار را بر ملاحظات مربوط به فلسفه دين مقدم داشته بودند.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

salam
weblogetan besiar besiar mofid ast
barayetan arezooye movafaghiat daram
va pishnahad mikonam be ghoonehi matloob in hame zahmat o talash ra be chap beresanid
baz ham mamnnon az in hame talash ke baraye digharan karamad hastand
movafagh bashid o pirooz
reza

الف. قائم پناه گفت...

دوست عزیز سلام
از توجه و ابراز نظر شما متشکرم. هرچند هدف اصلی من از این نوشته ها و ترجمه ها پیگیری علاقه مندیهای خودم بوده اما خیلی خوشحال هستم که زمینه ای هم برای استفاده دوستان بزرگواری همچون شما فراهم آورده.

من هم برای شما آرزوی موفقیت و کامیابی دارم

ابوذر