و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۸

سرباز وطن 15

به زودي ماه دوازدهم خدمتم هم تموم مي شه. اين، دوران پر فراز و نشيبي بود. از دوران آموزشي که بگذريم، يکي دو ماه بعد رو در تنهايي بهداري کم و بيش به مرور داروها و آمادگي براي نسخه نويسي گذروندم. چون تازه وارد بودم شرايط سختي رو مي گذروندم. هم از نظر گرماي هوا و هم از نظر برخوردهاي نامناسب درجه داران. بدترين اتفاق کشته شدن يک موتورسوار همکار اشرار بود. ولي خوب نکته خوب اون دوران زياد بودن مرخصي هام بود و ديگه اين که محيط خصوصي و خلوتي که تو بهداري فقط متعلق به خودم بود. دوره مشخص بعدي حدود سه ماه طول کشيد و در اين مدت دزدکي لپ تاپ با خودم به يگان مي بردم. گذر سنگين روزهاي طولاني تابستان رو با اين وسيله سرگرمي به سر مي بردم. گاهي مي نوشتم ولي نوشتن با لپ تاپ نه اونقدر راحت بود و نه اونقدرها روحيه و حوصله نوشتن داشتم. بيشتر موسيقي گوش مي دادم و بازي مي کردم. براي مخفي کردن اون از ديد مراجعه کنندگان هم داستانها داشتيم. در اين مدت همچنان مرخصيهام زياد بود و تو بهداري تنها بودم. در آبان ماه دو بهيار جديد اومدند تا تنهايي من در بهداري تموم بشه. تقريباً تمام آذر ماه رو هم مرخصي بودم و اين پايان دوران مرخصيهاي طولاني من بود. از ابتداي زمستون ديگه لپ تاپ رو نمي تونستم با خودم ببرم. به جاش تصميم گرفتم کتاب بخونم. براي اولين بار بود اين همه وقتم رو به کتاب خوندن اختصاص مي دادم. تو هر کدوم از دو توقف چهل و پنج روزه حدود شش کتاب خوندم. هر چند تو توقف دوم سروصداي تلويزيوني که يکي از بهيارها خريده بود تمرکز و وقتم رو براي مطالعه خيلي کمتر کرد. مهمتر از کتابهايي که خوندم توفيق در عملي کردن برنامه کتابخواني به صورت منظم و پيگير بود. در پشت صحنه اين ظواهر بعضي شناختها هم به دست مي آوردم؛ برداشتم از خودم در ارتباطات اجتماعي قدري واقع بينانه تر شد، در برخورد با شرايط نامناسبي که در يگان تجربه کردم به شکلي که خودم از قبل اصلاً انتظارشو نداشتم تصميم گرفتم خودم رو براي ادامه تحصيل لااقل يکبار امتحان کنم. فساد و بي برنامگي نااميدکننده و عميقي که در تشکيلات يگان و سازمان ناجا ديدم بينشم رو از مشکلات و رنجهاي اجتماعي ايران ملموستر کرد. تو اين ارزيابي از دوران خدمت در سال هشتاد و هفت براي کامل شدن بحث لازمه به يک موضوع ديگه هم اشاره کنم و اون پيدا کردن يک دوست عزيز و منحصر به فرد بود. درست از روزي که سرباز شدم سروکله اين دوستم در دنياي مجازي من پيدا شد! بعد از يکي دو سال خوني تازه و مؤثر به رگهاي بودنم دويد. سال هشتاد و هفت سال خوبي بود.

هیچ نظری موجود نیست: