و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۶

اسماعیلیان

عنوان خوبي براي اين نوشته ام پيدا نکردم. هر چند قصد دارم خونده هام رو از کتاب دکتر دفتري (ترجمه فريدون بدره اي) درباره تاريخ و عقايد اسماعيليه مرور کنم ولي به نظرم بازم عنوان ايده آلي انتخاب نکرده ام. کتاب آقاي دفتري کتاب خيلي خوبيه

در فصل اول کتاب توضيح داده که چطوري شناخت غربيها (و به تبعش شناخت ما!) از اسماعيليان توسعه پيدا کرده و واقع بينانه تر شده. در واقع در اين فصل رويکرد مستدل و مستند و بررسي کامل کتابشناسي تاريخي خودشو تا حد زيادي به نمايش مي ذاره
بعد در فصل بعدي از ابتداي تاريخ تشيع شروع مي کنه و به خصوص گرايشهاي فکري و اوضاع سياسي دو صده ابتدايي تاريخ اسلام رو به خوبي پوشش مي ده. اسماعيليان به امامت اسماعيل فرزند بزرگتر امام جعفر صادق که در زمان حيات پدرش مي ميره معتقدند و امامت موسي کاظم و فرزندانش رو قبول ندارند. در همين فصله که دو بن مايه اساسي مشي و منش اسماعيليه که بعداً در طول تاريخ فعال خودشون به خصوص در دوره الموت به خوبي نشون مي دن رو مي شه فهميد؛ شورش و اعتراض از يک طرف و برداشت آزاد از مفاهيم ديني و عقيدتي از طرف ديگه. در همين فصله که توضيح مي ده چطور مي شه که اسماعيليان بر خلاف عمده ساير شيعيان تندرو و شورشي _که خويشاوندان نزديکتر فکريشون نسبت به شيعيان معتدل بودند_ ابتدائاً دست به قيام و شورش عمده و علني چنداني نزدند بلکه بتدريج در يک ساز و کار مخفي در سرتاسر بلاد وسيع اسلامي دست به تبليغ سياسي به نفع امام غايب خودشون زدند. به نظر مي رسه مبلغان اسماعيلي اوليه (قبل از دوران فاطميان مصر) از انگيزه ظلم ستيزي و عدالت خواهي اجتماعي به جاي اين که در حرکات کوتاه مدت و انقلابي شورشي استفاده کنند اون رو به نحوي در يک مجراي فکري عقيدتي و بلندمدت سازمان داده بوده اند. البته با توجه به وسعت فوق العاده سرزمين اسلامي به خصوص با فاصله گرفتن از صدر اسلام و رشد و گسترش ايده هاي فکري سياسي گوناگون و ضعف نسبي قدرت خلفاي بغداد، اسماعيليان در چند منطقه کم اهميت آزادي عمل بيشتري پيدا کرده بودند و علني تر کار مي کرده اند. اما تازه در دوران فاطميان مصر بود که به يک قدرت سياسي عمده تبديل شدند
در فصل سوم کتاب که مربوط به دوران حاکمان فاطمي مصر هست نويسنده توضيح مي ده که چطور ابتدائاً مبلغان اسماعيلي در غرب آفريقا در بين قبائل پراکنده نفوذ فکري و حمايت سياسي پيدا کردند و سرانجام بتدريج طي سه نسل با تسلط بر مصر و منطقه مهم دره نيل جاي پاي خودشونو تونستند محکم کنند. از لحاظ عقيدتي در همين دوره هست که حاکمان فاطمي که سابقاً به اسم امام غايب تبليغ مي کردند بعد از چند نسل خودشونو امامي که از پرده غيبت بيرون اومده قلمداد کردند و عموم اسماعيليان هم اين عقيده رو پذيرفتند. در اين فصل نويسنده به خوبي وجوه مختلف فکري اجتماعي جامعه فاطميان رو توضيح مي ده. اين که چطور مصر به پايگاهي براي مبلغان اسماعيلي براي تبليغ و "دعوت" در سراسر سرزمين اسلامي تبديل مي شه. اين که فاطميان مصر چطور با علاقه و پيگيري، ادبيات قدرتمند ديني خاص خودشونو از مرکز الازهر که خودشون ساخته بودنش و شاخه هاي فرعيش بوسيله متفکران اسماعيلي در ساير مناطق اسلامي گسترده شده و حيات و فعاليت داشته بنيان گذاشته بودند. از ناوگان دريايي قدرتمند فاطمي که با استفاده از پايگاه سيسيلي چطور شهرهاي بندري امپراطوري بيزانس رو در دسترس داشتند و شهرهاي ايتاليا و فرانسه رو بنا به موقعيت مورد حمله و غارت قرار مي دادند. از آزادي عقيده فوق العاده اي که به خصوص در برخي دوره ها به موقعيتهاي عمده و اصلي سياسي هم مي رسيده صحبت مي کنه. مثلاً اشاره مي کنه اسماعيليان در مناطقي که تبليغ مي کردند و حتي در خود مصر در دوران تحت سلطه شون هيچ وقت اکثريت عقيدتي نداشته اند و براي پذيرفتن عقيده اسماعيلي هيچ فشاري بر مردم مصر وارد نمي کردند. سرانجام نويسنده به عنوان جمع بندي اشاره مي کنه که فاطميان مصر نماينده اصلي درخشش تمدن اسلامي در قرن چهارم بوده اند. دفتري در کتابش پس از اين که به دو شاخه شدن فاطميان بر سر امامت يکي از فرزندان مستنصر (نزار يا مستعلي) اشاره مي کنه کار بررسي ادامه دوران فاطمي که عمدتاً مستعلوي شدند رو ادامه مي ده.اسماعيليان ايران از جمله گروههاي اسماعيلي بودند که امامت نزار که در زندان مستعلي مي ميره رو قبول داشتند
فصل بعدي کتاب مربوط به اسماعيليان در دوره الموت مي شه. توضيح مي ده که چطور حسن صباح در ري تحت تأثير دعوت اسماعيلي قرار مي گيره و در سلسسله مراتب دعوت ترقي پيدا مي کنه و در اصفهان پايتخت سلجوقي با داعي اصلي اسماعيلي ايران ملاقات مي کنه. بعداً در پوشش سفر حج به مصر مي ره و چند سالي اونجا توقف مي کنه. اونجا به خاطر طرفداري از نزار قرار مي شه براي تبليغ در غرب آفريقا پايتخت رو ترک کنه ولي کشتي که سوارش بوده دچار طوفان مي شه و حسن به ايران بر مي گرده. در برگشت بسياري از شهرهاي ايران رو مي بينه و چند سالي در بعضي شهرها با هدف تبليغ و دعوت توقف مي کنه. حس سياستمداري و علاقه و ابتکاري که داشته بالاخره اونو به منطقه ديلمان و قلعه الموت مي کشه. الموت قلعه اي کوهستاني و دور از دسترس و صعب العبور بوده. حسن که حالا داعي بزرگي شده مبلغان خودشو روي دره الموت تمرکز مي ده و مخفيانه بسياري از ساکنان و نگهبانان قلعه و مردم روستاهاي اطراف قلعه رو به کيش اسماعيلي _که قبلاً به خاطر حضور تاريخي ديلميان تمايلات شيعي داشته اند_ در مياره و سرانجام خودش به صورت ناشناس وارد قلعه مي شه. بتدريج امير قلعه شک مي کنه و حسن در فرصت مناسب همه چيزو رو مي کنه و قلعه رو با مبلغ مشخصي از امير مي خره. هزينه قلعه بعداً بوسيله يکي از دستياران نزديک حسن که در قلعه گردکوه سمنان مستقر بود پرداخت مي شه. پس از استقرار حسن، استحکامات دفاعي قلعه تقويت مي شه و منابع بزرگي از آب و غله در داخل قلعه براي مواقع محاصره عمدتاً در زمين کوهستاني زير ساختمان قلعه کنده مي شه. در اين قلعه و چند قلعه مهم ديگه منابع آب به نحوي بوده اند که بارندگي زمستاني رو جمع آوري مي کرده و نيازي به منابع آب خارج قلعه نبوده. حسن بعداً در منطقه الموت و رودبار قلاع متعددي با توافق يا به زور در اختيار مي گيره که بزرگترين و مهمترينشون لمسر بوده. قلعه گردکوه در حوالي سمنان هم با کمک يکي از دستياران پرنفوذ حسن صباح که بر مسير مواصلاتي و تجاري منطقه تسلط داشته هم در مالکيت نزاريها قرار مي گيره. به ابتکار يکي ديگه از همکاران نزديک حسن اسماعيليان در منطقه قهستان در جنوب خراسان نيز قلاع متعددي به دست ميارن. در تمام اين مدت با فاصله اندکي بعد از استقرار حسن صباح در الموت اسماعيليان زير فشار حملات دولتهاي مقتدر سلجوقي قرار داشته اند. نويسندگان و متفکراني که گرايشات اسماعيلي داشتند اغلب با احکام حکومتي يا ديني قضات اغلب به الحاد کفر يا زنديقي بودن متهم شده و کشته مي شدند. گاهي اوقات مردم عادي هم با اتهام اسماعيلي بودن مورد آزار و اذيت يا کشتار قرار مي گرفتند. حسن صباح که حالا در دو منطقه اصلي الموت و قهستان جاي پاي سفتي پيدا کرده بود اما در مناطق مرکزي ايران و حتي اطراف اصفهان پايتخت سلجوقي قلاع متصرف شده رو بتدريج از دست داده بود براي تحت فشار قرار دادن عوامل حکومتي و مخالفان اسماعيلي ابتکار جديدي به کار زد. فداييان اسماعيلي _که همديگه رو رفيق خطاب مي کردند_ عواملي بودند که به دستور خداوند الموت در لباسي مبدل و هويتي پوشيده مهره هاي اصلي حکومتي و ديني سازمان سياسي حاکم رو هدف قرار مي دادند. در اردوي مسافرتي خواجه نظام الملک، وزير قدرتمند سلجوقي و موسس نظاميه بغداد، درويش دوره گردي حضور داشت که مدتي بود کاروان رو به نحوي ناشناس دنبال مي کرد. خواجه چند روز بعد به خاطر تحريکاتي که عليه اسماعيليان به کار برده بود به انتخاب حسن اولين قرباني فداييان اسماعيلي شد. اسماعيليان ايران بعداً به خصوص در دوران رشيد الدين سنان شعبه مهم و فعالي در شام پيدا کردند. اسماعيليان در شام بعد از دو بار تلاش ناکام که به طرز خونين قلع و قمع شده بودند بالاخره توانستند رشته اي از قلاع رو در اون منطقه با قدرت در اختيار بگيرند که مهمترينشون کهف، خوابي و "مصياف" بودند. از همين منطقه بود که صلبيون فرنگي با اسماعيليان در تماس قرار گرفتند و در طي قرنهاي بعد تحت تأثير خصوصيات رفتاري ايشان، افسانه هاي متعدد از روش و منش افراد و رئيس گروه مشهور به پير کوهستان _شيخ الجبل_ ساختند. قتل مهره هاي حساس بوسيله عوامل ناشناس گويا حربه موثري بود که اولين بار حسن صباح اونو به کار برد چون از اون به بعد بود که در اقصي نقاط عالم شاهان و وزيران فرمانرواييهاي مختلف ترس خنجر فداييان رو در خصوصيترين مجالسشون هم احساس مي کردند. سنجر با خنجري که شبانه در کنار بسترش بر زمين فرو کرده بودن تهديد شد. صلاح الدين در اردوهاي نظاميش چند بار هدف حملات ناکام فداييان قرار گرفت. کونراد پادشاه فرنگي بيت المقدس بوسيله دو راهب که ادعا شده فدايي اسماعيلي بوده اند به قتل رسيد. مارکو پولو گزارش مي کنه گوبلاي امپراطور مغول در حالي که برادرش هلاکو رو براي نابودي اسماعيليان به ايران فرستاده بود در پايتخت و دربارش تدابير شديدي اتخاذ کرده بود چون مشهور شده بود چند نفر فدايي براي به قتل رساندن امپراطور وارد منطقه شده اند. سرداران صليبي_ به خصوص هنري پادشاه فرانسه و ريچارد پادشاه انگليس_ در رقابتهايشان از نفوذ و تهديد فداييان عليه يکديگر استفاده مي کردند. حتي يک امام و وزير فاطمي در مصر به تحريک خداوندان الموت _به خاطر رفتارشان با نزار و نزاريان_ به قتل رسيدند. يکي از جنبه هاي ديگه اسماعيليان که به خصوص غربيها رو در همه اعصار متعجب کرده و تحت تأثير قرار داده سرسپردگي بي دريغ افراد نسبت به رئيسشون بوده. يکي از پادشاهان فرنگي بيت المقدس به دعوت حاکم وقت قلاع اسماعيلي شام از چند قلعه بازديد مي کنه. در همين بازديده که داعي بزرگ شام در برابر پادشاه فرنگي با چشم اشاره اي به افرادش که در بالاي باروي قلعه ايستاده بودن مي کنه و بلافاصله دو نفر از بالا خود را به دامنه کوهستان پايين دست قلعه پرتاب مي کنند. شايد همين جا بود که نخستين نطفه افسانه بهشت کوهستان و شربت حشيش بسته شد.حسن و جانشينش "کيا بزرگ اميد" ادعاي امامت اسماعيلي نکردند ولي فرزند بزرگ اميد ادعا شد که مخفيانه از مصر به الموت آورده شده و امام اسماعيلي است و از آن پس خداوندان الموت همزمان امام اسماعيلي نيز بودند. تز فکري عمده دوران اوليه اسماعيليه نزاري "تعليم" بود. حسن سوم در دوره هاي بعد در 17 رمضان اعلام کرد قيامت آغاز شده و آن روز را اسماعيليان در دره الموت افطار کردند و جشن گرفتند. قيامت مدتي بعد در قهستان و شام نيز اعلام شد. امامان و متفکران اسماعيلي بر معني گشايي از اين دوران و اين عنوان بسيار نوشته اند. اين مثال رو از جهت شدت پيچيدگي و ذهني گرايي عقايد اسماعيلي زدم. زماني گروهي از اسماعيليان با افکار تندروانه معتقد به خدا بودن حاکم شدند و با همين انگيزه عليه حاکمي که به اين عقيده اهتمام نداشت شوريدند. اين گروه که خود را "موحدون" مي ناميدند تا تأکيد کنند که به يگانگي خدا معتقدند از جانب ساير اسماعيليان با عنوان "دروزيه" خوانده مي شوند. اسماعيليه همچنان که در مشي سياسي مرموز و پيچيده بوده اند در مشي عقيدتي هم صعب و غيرطبيعي به نظر مي رسيده اند. امام اسماعيلي و خداوند معاصر الموت به گفته دفتري اولين امير ايراني بودهکه متوجه خطر قريب الوقوع مغول شد و آن را به ساير اميران مسلمان و شرقي اطلاع داد و در صدد بود با صليبيون عليه مغول متحد شود. در دوره اول حمله مغول الموت رابطه مسالمت آميزي با بربرهاي مغول برقرار کرد ولي پس از سقوط خوارزمشاهيان و عباسيان هلاکو مجدداً براي برانداختن اسماعيليان وارد ايران شد. رکن الدين خورشاه آخرين خداوند الموت به قلعه ميمون ديز که خود اسماعيليان با استفاده از سيستم طبيعي غارهاي کوه در منطقه اي سردسير و دوردست ساخته بودند پناهنده شد. هلاکو وقتي به برابر قلعه رسيد مردد شد که آيا حمله را تا اغاز بهار به تعويق بيندازد که با تحريک فرمانده اصلي لشگرش که قبلاً قلاع قهستان رو پاکسازي کرده بود اردو خودش رو بلافاصله برپا کرد. رکن الدين در صدد بود با وقت کشي و رد و بدل کردن پيام فصل سرما سر برسه تا به اين وسيله لشگر مغول رو متفرق کنه ولي پاييز آن سال معتدل بود. سرانجام امام اسماعيلي از قلعه فرود آمد و تا زماني که هلاکو براي تسليم شدن ساير قلاع به او نياز داشت با احترام با او رفتار شد. الموت گشوده شد و کتابخانه مهم اسماعيليش به استثنا چند کتاب طعمه حريق شد.تنها گردکوه بود که عليرغم خواست رکن الدين و فشار محاصره مغول مقاومت کرد و 17 سال دوام آورد. رکن الدين و همه همراهانش چند سال بعد در سفر بازگشت از مغولستان بوسيله ملازمان مغولشان از راه اصلي خارج شدند و به قتل رسيدند
آقاي دفتري بعداً در فصلي پاياني به حوادث جامعه
اسماعيلي در دوران بعد از الموت تا امروز مي پردازه
فکر مي کنم دولت اسماعيلي ايران و شام رو بايستي واجد نوع ويژه اي از نظام اجتماعي دونست. مناطق و قلعه هاي کوهستاني پراکنده در يک جغرافياي گسترده که با جامعه از طريق هواداران، معتقدان و مبلغان مخفي در سيستم سياسي اجتماعي زمينه اي کشور رابطه اي دوطرفه برقرار مي کنه. عليرغم فشارهاي حريفان قدرتمند حدود 170 سال دوام مياره و نقش فعال و عمده اي در صفحه سياسي اجتماعي کشور بازي مي کنه

عليرغم کار تميز تاريخي که دکتر دفتري در اين کتابش انجام داده ولي به نظرم از يه جهت کامل نيست. اين کتاب اسماعيليه و روش و افکارشون رو تنها در همون حدود و حوزه معتقدان رسمي و عقيدتي فرقه بررسي کرده يعني بيشتر پيگيري تاريخي و عقيدتي اين فرقه مذهبي بوده. به نظرم شايسته خواهد بود با اسماعيليان نزاري همچنين به مثابه قطعه اي از پازل تاريخ و فرهنگ و هويت اسلامي_ايراني برخورد بشه. به همين خاطر معتقدم عنوان خوبي براي اين نوشته ام پيدا نکرده ام. اين عنواني که من انتخاب کرده ام روح و احساسي که القا مي کنه در حد نهايي خودش يا سر از هند و جامعه اسماعيلي معاصر در هندوستان در مياره يا از تپه هاي باستاني و قلعه هاي ويران الموت و قهستان و شام و کتابهاي نقال و بي روح تاريخي. و اين هر دو به معني کاهش در کار و واقعيتيه که اين مردم زماني در تاريخ ايران دست اندرکارش بوده اند. کم فهمي و کوتاه بيني ما از معنا و مفهوم تاريخي که اسماعيليان در دوره اي از زمان در تاريخ ايران عرضه کرده اند. مرام و مشي بحق اسماعيلي رو بايستي در روزگار حاضر بازخواني کرد و دوباره فهميد و اين بخشي از کار ما براي شناخت ما از خود ما خواهد بود

زیرنویس: این مطلب رو حدود دو سال قبل برای فوروم گزاره نوشتم. لحن نگارشی مطلب رو می شد کمی دستکاری و منسجمتر کرد ولی ترجیح دادم از اون حالت اولیه تغییرش ندم. شاید جالب باشه اشاره کنم اولین بار کنکاش درباره اسماعیلیان تو اینترنت، من رو به ترجمه متون مرتبط با تاریخ تمدن اسلامی در این وبلاگ کشوند
در پیوند با همین مطلب این نوشته از آرشیو بازگشت به آینده در دسترسه

۳ نظر:

ناشناس گفت...

مطلب شما در باب اسماعیلیه را خواندم بسیار جالب بود. چطور شد که به این موضوع علاقه مند شدید؟

ناشناس گفت...

بسم الله الرحمان الرحیم. قائم پناه گرامی. سلام علیکم

کدیور تحلیل کرده. طبق قانون اساسی حرف زده. به نظر من نقص مهم شما این است که ظاهراً نه کاری به قانون اساسی داری و نه اطلاع چندانی از آن. قانون اساسی ی 1368 و 1358. قانون اساسی ی مشروطیت. من البته قائل به رهبر نیستم، و رهبر را با رئیس جمهور فرانسه مقایسه نمی کنم. فرانسه و آلمان و اتریش و اسپانیا و پرتغال و انگلیس قرنها پادشاه و ملکه و امپراتور داشتند. انقلاب کردند. انقلاب صنعتی. علمی. سیاسی. قانون اساسی برای مهار کردن قدرت است

فرمایش شما: «خوب در صحنه سياسي و در عمل، خميني توفيق يافت و امثال طالقاني به حاشيه رفتند چون در عمل توفيق چنداني نيافته بودند. »

حاشیه راندندشان. طالقانی. بازرگان. شریعتمداری. سیدمحمد حسینی ی شیرازی. منتظری. یا خانه نشینشان کردند یا کارهای دیگر. شما برو شرح بازداشت برادر امام موسی صدر در قم را بخوان. این که نگذاشتند به وصیت شریعتمداری عمل شود. خاطرات منتظری را بخوان. ای قائم پناه. علما و مراجع مرحوم خمینی را رله می کردند وگرنه او در 1357 پیروز نمی شد

فرمایش شما: «براي خميني شرايط استثنايي در نظر گرفت. بعد از پيروزي انقلاب به نظر شما بايد چه کار مي کردند؟ به نظرم مشخصه اوني که انقلاب رو به پيروزي رسونده به طور طبيعي در شرايط بعد از انقلاب بيشترين تأثيرگذاري رو در شکل دادن به نظام نوپا خواهد داشت. شما به اين موضوع اعتراض داريد؟»

اگر من در جایگاه مرحوم خمینی بودم، کاری می کردم مردم رشد کنند. چیزهائی مانند لایتغیر بودن ولایت امر و امامت امت را داخل قانون نمی کردم. رشد مردم به این است که روی تمام اسکناسها و در تمام دانشگاهها و بانکها و مدرسه ها و بیمارستانها و ابتدای تمام کتابهای درسی ی مدرسه ها عکس یا سخن امام خمینی نباشد. رشد مردم به این است که دکتر علی اکبر ولایتی سرپرست تدوین کتاب تاریخ دبیرستانی ها نباشد. شما تصوری از دیکتاتوری نداری. دیکتاتور بودن کاسترو و قذافی و صدام و مانند آنها را ظاهراً متوجه نمی شوی، و متوجه نمی شوی دیکتاتور بودنشان یعنی چه

معیار دموکراتیک بودن یا نبودن حکومتها ظاهراً اینها است:
تغییر دوره ای ی عالی ترین مقام رسمی؛
احزاب آزاد؛
رسانه های آزاد.

شما می دانی که در شوروی احزاب آزاد و رسانه های آزاد و انتخاب مستقیم مقام اول کشور وجود نداشت. مدتی قبل با فردی مارکسیست صحبت می کردم. در برابر یک یک این چیزها که در شوروی نبوده، دلیل و برهان می آورد. که مثلاً در جامعه ی سوسیالیستی اوصلاً نیازی به حزب نیست

فرمایش شما: «اين قضاوت که اين افرادي که شما نام برديد ديکتاتور هستند يا نه چه دردي از ما دوا مي کنه؟ اين قضاوتهاي کلي و سطحي چه فايده داره؟»

خب چه کار کنم. شما تصوری قانونی و سیاسی از «دیکتاتور» و «دیکتاتوری» نداری. امیدوارم بودم با ذکر کردن نام کاسترو و قذافی و چند نفر دیگر، و مقایسه ی اوضاع آن مملکتها با اوضاع ما، احیاناً بتوانی به نتیجه ای برسی. قضاوت بنده سطحی و کلی نیست. وقتی شما نه مانند ذوب در ولایتها هستی که حرفهای شعارمانند و توخالی در دفاع از نظریات خود می آورند، و نه تا این لحظه حتا یک کلمه از قانون اساسی ذکر کرده ای، و نه احتمالاً می دانی وظایف و اختیارات قانونی ی رهبر چیست، خب من با شما چه گونه صحبت کنم؟ اتفاقاً به نظرم می رسد شما چون نه ذوب در ولایت هستی و نه قانون اساسی و حقوق اساسی را در حد مورد نیاز در گفت و گوی جناب عالی و بنده می شناسی، و با توجه به این که شاید به دلایل عاطفی یا به پندار خودت اجتماعی یا سیاسی یا دینی یا ... به مفهوم رهبر گرایشی داری، و شاید گرایشت هم از جمله دلایلش این بوده که همواره وضع موجود در ایران را دیده ای و تبلیغات بسیار بسیار قوی ی رسانه های حکومتی (و اسماً ملی) بر شما اثر گذاشته

ای برادر. حتماً برو قانون اساسی را بخوان. برو کتاب حقوق اساسی در جمهوری ی اسلامی ی ایران چاپ انتشارات سروش را بخوان. چند جلد است. نگاهی به تاریخ مجاهدتهای دیکتاتورستیزها کن. من شما را آدمی می بینم سالم

فرمایش شما: «ما در کشورهاي غربي به چنين شخصيت سياسي بالانشين و غيرانتخابي مثل رهبر نيازي نداريم اما در نظام نوپاي اسلامي ايران چنين چيزي به لحاظ منطقي ضروريه. »

باز هم دفاعی احساساتی


فرمایش شما: «اما در نظام اسلامي که به اون ارزشها و روشها و فلسفه هاي غربي اعتماد نداره و علاقه منده راهي جديد رو بيازماد هيچ دستگاه فکري و ايدئولوژيک قدرتمند و فراگير وطني وجود نداره تا دستگاههاي انتخابي سياسي مثل رئيس جمهور و مجلس (که خيلي مورد علاقه شما هستند) در قالب اون جهت گيريهاي کلي حرکت و فعاليت کنند.»

بنده علاقه ی خاصی به رئیس جمهور و مجلس ندارم. حاکمیت از آن ملت است. پارلمان نماینده ی ملت است. سه قوه می توانند طبق میثاق «قانون اساسی» فعالیت کنند. الان خود رهبر هم جز قانون اساسی نمی تواند کاری کند. مگر زمان محمدرضا پهلوی، او که اضافه بر سه قوه وجود داشت، بودنش به «جهت گیری» و این جور چیزها کمک می کرد؟

ان شاء الله مقاله ای می نویسم. نقل عین مقاله ای از سیدمحمود کاشانی. اگر قانون اساسی و عادی را بشناسی، متوجه می شوی در این مملکت اکثر چیزها دروغ و فریب است. عنوان مقاله ان شاء الله «خصوصی سازی به معنا و مفهوم و مدل ایرانی» است

الف. قائم پناه گفت...

ميردامادي عزيز

خوشحالم که نوشته ام درباره اسماعيليان مورد توجهتون قرار گرفته. اصليت ما از منطقه قهستانه و سالها بود که منظره قلعه حسين قايني رو بر فراز کوهها از شهرمون مي ديده ام يا طي کوهپيمايي از داخلش يا از اطرافش رد مي شده ام. بعدها به طور پراکنده و اتفاقي در قضاياي عمليات تروريستي القاعده متوجه شدم آمريکاييها سابقه ترور رو در فرهنگ اسلامي به اسماعيليان الموت مي رسونند! و بعد به تکفيريهاي مصر و سلفيهاي عربستان مي رسند و در نهايت دوباره از انقلاب اسلامي در ايران به عنوان حلقه کامل کننده بنيادگرايي اسلامي ياد مي کنند! در نتيجه درصدد براومدم واقعيت رو درباره زندگي و افکار و آرمانهاشون بدونم. هرچند هنوز هم چيز چنداني درباره شون نمي دونم. نکته اي که در اين رابطه الان به ذهنم رسيد اينه که آيا همونقدر که گروههاي سياسي ديني در سنت اسلامي متنوع و فعال بوده اند در سنت مسيحي هم اين طور بوده؟ و روش کار و اقتضائات اينها چه تفاوتهاي باهم داشته؟

چند تا عکس از قلعه مزبور:
http://khafanov.250free.com/2.jpg
http://khafanov.250free.com/3.jpg
http://khafanov.250free.com/4.jpg
البته عکسها قدیمیه و در حال حاضر فعالیتهایی برای بازسازیش در حال انجامه