و ذا النون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و کذلک ننجي المؤمنين

شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۶

دوهزار سال تاریخ خاورمیانه 4

مسلمانان قرنهاي متمادي عادت به اين ديد تاريخي داشتند که خود را مظهر نيت الهي بر روي زمين بپندارند. نويسنده ترک قرن شانزدهم زماني که درباره آمريکا مي نوشت از سر ايمان ابراز اميدواري مي کرد که آن ديار هم به موقعش به نور اسلام منور گشته و به قلمرو عثماني بپيوندد. پيروزيهاي بزرگ عثماني در قرن پانزدهم و شانزدهم و موفقيتهاي نظامي گاه گاه مسلمانان در قرن هيجدهم اين باورهاي موروثي قرون وسطايي را زنده مي کرد. اما پذيرش گردش نامراد روزگار براي ايشان دردناک و کند اتفاق مي افتاد. شکستهاي نظامي عثماني باعث شده بود ايشان راه حل را در بهبود روشهاي نظامي خود با استفاده از کارشناسان نظامي اروپايي ببينند. اما دانشجوياني که در حضور اين اساتيد فرنگي درس مي آموختند با فراگرفتن زبان فرنگي بتدريج در ميان مطالب خواندني اروپايي به افکار حيرت انگيزتري از آن چه در رسته توپخانه آموخته بودند برخوردند. چاپخانه اي که در اوائل قرن هيجدهم فعاليت مي کرد موانع فرهنگي بيشتري را برداشت. ورود کالاهاي اروپايي بر ذائقه مسلمانان ترک اثر مي گذاشت و اين در معماري مسجد نور که در 1755 بنا شد و ساير بناهاي بعدي تأثير خود را نشان داد. تزئينات ايتاليايي در داخل مسجد سلطنتي نشانه روشني از خلل در اعتماد به نفس مسلمانان بود. قصر دلمه باغچه که در 1853 ساخته شد ضمن اين که نشان مي داد ديگر سلاطين به جاي مسجد همت خود را در بناي کاخها صرف مي کنند نشانگر فروپاشي تمامي معيارهاي سنتي و آميزه اي درهم ريخته از مضامين فرنگي است. بناي اين قصر آشکارکننده اهداف جاه طلبانه و رهنمودهاي پريشان اصلاحات قرن نوزدهم است. عثمانيان توفيقاتي در قرن هيجدهم به دست آوردند و اين از شدت ضربه اوليه فرهنگي غرب کاست اما پيمان کوچک قينارچه، از دست رفتن کريمه و اشغال مصر بوسيله فرانسه روندي بازگشت ناپذير را آغاز کرد. محمدعلي پاشا حاکم مصر در نيمه اول قرن نوزدهم به مبارزه سياسي و نظامي با سلطان عثماني پرداخت و اگر دخالت اروپايي نبود وي را کاملاً شکست داده بود. سلطه غرب بر خاورميانه از اواخر قرن هيجدهم تا اواسط قرن بيستم تغييراتي دامنه دار در تمامي وجوه حيات اين منطقه به جاي گذارد. زمامداران و مشاوران غربي احتياط آميزتر رفتار مي کردند ولي تغييرات اساسيتر نتيجه فعاليتهاي غربگرايان خود خاورميانه بود. زمامداران منطقه در اوائل قرن نوزدهم مي کوشيدند با دخالتهاي اقتصادي به سرعت به سمت صنعتي شدن که آن را رمز موفقيت غرب دانسته بودند حرکت کنند ولي اين حرکت اثر پايداري نداشت. در نيمه دوم قرن نوزدهم زمامداران در عوض توجه خود را معطوف به سرمايه گذاري زيربنايي کردند و فعاليتهاي توليدي را به بخش خصوصي که در عمل متشکل از فرنگيان و اعضاي اقليتها بود سپردند. حکومت مرکزي دو هدف اصلي دنبال مي کرد؛ نوسازي ارتش و تمرکز اداري. اين دو هدف انبوهي الزامات ديگر از قبيل اصلاح آموزش و پرورش، اصلاح سازمان اداري، اصلاح اقتصاد و ايجاد کارخانه ها و اصلاح نظام پولي پيش آوردند. اين تغييرات مسير را براي مراوده فکري و فرهنگي و گشودن سد ديرين افتراق اسلام و مسيحيت آماده و به فروپاشي نظام قديم کمک کردند. نارضايتي ژرفي که در جامعه اسلامي در نتيجه ضربه سلاح غربي پيش آمده بود خواستار محدود شدن واردات غرب در حوزه تکنولوژي بود اما اين سيلي نبود که قابل کنترل باشد. واکنش ابتدا چهره مذهبي داشت و خواستار اصلاح آنچه فساد دروني اسلام تلقي مي شد بود. در قرن هيجدهم فرقه اصلاح شده دراويش نقشبندي از هند به دنياي عرب و سپس عثماني و قفقاز آمدند. عالمان هندي نقشبنديه در مصر و عربستان به دنبال احياي تعليم و تعلم عربي و يادآوري خلوص اسلام اوليه بودند. همين تحرکات شايد جنبش بعدي را در عربستان که عبارت بود از وهابيگري تحريک نمود. قدرت نظامي وهابيان در ابتداي قرن نوزدهم از بين رفت اما افکار آنان باقي ماند. حس عمومي رزمجويي ايشان بر مبارزات بسياري از کشورهاي اسلامي در برابر مهاجمان اروپايي تأثير نهاد. مرحله بعدي واکنش اسلامي نوعي سازگاري و همکاري بود که بيشتر از هرجايي در کشورهايي که تحت استعمار مستقيم اروپائيان قرار داشتند ديده شد؛ هند تحت استعمار انگليس، آسياي مرکزي تحت استعمار روسيه و شمال آفريقاي تحت استعمار فرانسه. در اين مناطق رهبراني ظهور کردند که از مردم خود خواستند زبان حاکمان جديد را بياموزند و به کسب دانش بپردازند. در کشورهاي مرکزيتر خاورميانه روشنفکراني بوجود آمدند که از اين رفتار تبعيت کردند. جنبشهاي اصلاح طلبي قرن نوزدهم که تحت تأثير اروپا بودند دو گرايش عمده داشتند. يکي به تبعيت از روال سياسي اروپاي شرقي طرفدار حکومتهاي متمرکز اقتدارگرا و قيم مآب بود و ديگري به تبعيت از اروپاي غربي هوادار آزاديخواهي سياسي و تا حدي کمتر اقتصادي بود و منبع اصلي قدرت اروپا را آزادي مي دانستند. آزادي به معناي مصونيت شهروندان در برابر اعمال اراده غيرقانوني حکومت و بعدها به معني تصميم گيري در امور سياسي بود. زمامداران ترکيه و مصر در اين مسير در اوائل قرن نزودهم مجالس مشورتي انتصابي بوجود آوردند. در ميانه قرن نوزدهم در ترکيه حتي مجلس نمايندگان تشکيل شد اما به زودي تعطيل شد. در ايران هم مدتي بعد روال مشابهي اتفاق افتاد. در دهه هاي 1860 و 1870 به نظر مي رسيد مشروطه خواهي رونق گرفته. براي اولين بار حکمران تونس در اين دوره اعلام مشروطيت کرد هرچند قانون اساسي جديد چند سال بعد معلق شد. فرمانرواي مصر هم نوعي مجلس نمايندگان کوچک بوجود آورد. مشروطه خواهان ترکيه که مدتي پناهنده انگليس و فرانسه شده بودند سرانجام در سال 1876 قانون مشروطه اي در ترکيه به سلطان تحميل کردند. اما بعد از مدت کوتاهي به دستور سلطان پارلمان منحل شد. نشست بعدي پارلمان سي سال بعد برگزار خواهد شد. مجالس مصر اما تا آغاز جنگ اول دوام آوردند. پس از پيروزي نظامي ژاپن آسيايي مشروطه بر روسيه اروپايي مستبد در سال 1905 پيام روشني درباره اهميت مشروطيت به کشورهاي خاورميانه و خود روسيه ارسال شد. ايران در اين موج نو پيشگام بود. يک قانون اساسي ليبرال متضمن تشکيل مجلس ملي در تابستان 1906 بر شاه تحميل شد. دو سال بعد گروهي از افسران نظامي در ترکيه مشهور به ترکان جوان سلطان را مجبور کردند قانون اساسي سي سال قبل را به اجرا بگذارد. اين تغييرات ضمن اين که در تلاش براي رسيدن به موقعيت برابر در رويارويي با اروپا انجام مي شد همچنين هدفي در جهت جلب رضايت و تحصيل وام و رهايي از مداخله و اشغال داشت. اما چنين اقداماتي مانع از ورشکستگي، بي نظمي و تسلط و اشغال خارجي نشد. با پيشروي بيشتر اروپا در منطقه واکنش دوباره رنگي مذهبي گرفت و به شکل انديشه اتحاد اسلامي در دهه هاي 1860 و 1870 ظاهر شد. اين شايد تحت تأثير توفيق ايتاليا و آلمان براي متحد کردن ملتهاي خود نيز بود. عده اي در همين زمينه نقش عثماني را براي وحدت ملل مسلمان کليدي مي دانستند. در آن زمان مسأله نژاد، قوميت، زبان و خاک مشترک هنوز در ميان مسلمانان خريداري نداشت. بلکه برعکس ترکان و اعراب مسلمان شهرنشين تنها در مورد روستائيان بي فرهنگ و باديه نشينان از عناويني مثل ترک و عرب استفاده مي کردند و هرگز خود را ترک يا عرب نمي ناميدند. ايده اتحاد اسلامي در عثماني در نهايت تحت تأثير انديشه هاي ليبراليستي و وطن گرايانه نخبگان راديکالتر که به اروپا گرايش داشتند قرار گرفت.

ورود انديشه ملي گرايي به خاورميانه به طور مشخصي در ارتباط با انقلاب فرانسه بود. ارتباط فکري قبل از اين چندان گسترده و عمومي نبود. رنسانس، اصلاحات مذهبي، روشنگري و انقلاب علمي در حالي در غرب روي مي داد که کسي در ديار مسلمانان به آن توجهي نداشت. عالم مسيحي براي مسلمانان نمايانگر يک دوره تاريخي منسوخ شده بود و اروپا غير از زمينه هاي چندي مانند امور نظامي و جغرافيايي شايسته توجه نبود. شايد مهمترين دليل در تأثيرگذاري قابل توجه انقلاب فرانسه بر خاورميانه اين بود که براي اولين بار براي تبيين جنبش، ديگر از اصطلاحات مسيحي استفاده نمي شد بلکه ضدمسيحي هم جلوه داده مي شد. به خصوص که همه دشمنان سابق عثماني هم با آن مخالف بودند. فرانسويان خود نيز براي اشاعه افکار خود در ميان مردم خاورميانه بسيار مي کوشيدند. شعارهاي انقلاب تحت عنوان برادري، برابري و آزادي تبليغ مي شد. آزادي در سنت اسلامي تنها در مفهومي حقوقي و اجتماعي به معناي برده نبودن يا آزادي از تکاليف شاق استفاده شده بود. معکوس استبداد در سنت اسلام عدالت بود نه حريت. شهروندي به معني غربي تحت تأثير ضربه فرانسه انقلابي به منطقه راه يافت. عثماني در ابتدا از دوستان انقلاب بود. اما زماني که طي معاهده صلح بين فرانسه و اتريش بخشي از سرزمينهاي تحت حاکميت ونيز براي مدتي کوتاه در اختيار فرانسويان قرار گرفت و فرانسه در عمل همسايه عثماني شد، ساکنان يوناني آن منطقه مسير مهمي براي تزريق افکار انقلابي به يونانيان داخل امپراطوري عثماني بوجود آوردند. مطرح شدن آزادي، برابري، انتخابات و به خصوص تجديد خاطره يونان و روم باستان در بين رعاياي سلطان براي امپراطوري خوشايند نبود. اشغال مصر و شيوع اين سخنان در آنجا نگران کننده تر هم بود. آزادي نه به تنهايي ولي در ترکيب با انديشه هاي وطن پرستي و ملي گرايي در بين اقليتها وسوسه انگيز و پرمخاطب بود. برابري بين مسلمانان و غيرمسلمانان براساس حکومتي اسلامي نمي توانست معنادار باشد. در چنين حکومتي بي معناست انها که آيات الهي را قبول کرده اند و آنها که آگاهانه آن را رد کرده اند به يک نحو مورد برخورد قرار گيرند. اقليتهاي ديني مورد حمايت اسلام حقوق تعريف شده اي طبق شرع داشتند اما با مسلمانان برابر نبودند. در حکومت عثماني اينها سه گروه يونانيان، ارمنيان و يهوديان را تشکيل مي دادند. انديشه ناسيوناليسم اروپايي طبعاً ابتدا در بين اقوام مسيحي امپراطوري عثماني نفوذ کرد. يونانيها، صربها، مردم بالکان، ارمنيها و حتي يهوديان يکي پس از ديگري تحت تأثير قرار گرفتند. خاخامي يهودي از سارايوو در سال 1843 کتابي نوشت و گفت که يهوديان نبايد منتظر گشايش الهي بمانند بلکه بايستي خود به ارض مقدس رفته و با تلاش خود آنجا را بسازند. يهوديان با پيشرفت اروپاي عيسوي و عقب ماندگي حامي عثماني خود در عمل در برابر اقليتهاي مسيحي دچار ضرر و عقب ماندگي شده بودند. هدف اول اقليتها موقعيت شهروندي برابر در دولت عثماني بودند. دولتهاي اروپايي هرچند در سرزمينهاي خود چنين حقي به اقليتهاي خود نمي دادند اما از اين ادعاهاي اقليتها هواداري مي کردند. اصلاح طلبان ترک هم چنين نابرابري را شايسته نمي دانستند. برتري اقتصادي نوپديد اقليتها نيز اين شرايط نابرابر را غيرقابل تحملتر کرده بود. فرامين اصلاحي مهمي براي يکسان کردن حقوق افراد در قرن نوزدهم صادر شد. اما اين برابري گاهي براي اقليتهاي متمول و تحصيل کرده به طور متناقضي در جهت معکوس عمل مي کرد. در اين رابطه خاندان يوناني فنار به نوعي همزيستي با امپراطوري رسيده بود. ديلماج که در واقع مترجمي بيش نبود اما در عمل کليه امور خارجي عثماني در ارتباط با اروپا در دست او بود از اعضاي اين خاندان بود. او همراه هر سفير يک فرستاده از سوي تشکيلات خود گسيل مي داشت که عملاً غالب کارهاي سفارت را انجام مي داد. هدف دوم مسيحيان استقلال يا خودگرداني در قلمرو ملي خودشان بود. صربها و يونانيها و ساير اهالي بالکان طي دهه هاي پاياني عمر عثماني به چنين خواستي رسيدند ولي همچنان درباره اراضي همجوار ادعاها داشتند. اما ارمنيها که در هيچ سرزميني اکثريت نداشتند کار مشکلي داشتند. آنها هيچ وقت خودمختاري محلي نداشته اند. آنان از ديرباز هم از نظر خود ترکان و هم از نظر ناظران اروپايي وفادارترين اقليت شمرده مي شدند. آنها از جمله در تحولات داخلي امپراطوري به ترکان جوان کمک رساندند. از طرف روسيه ايشان تشويق به خرابکاري و انقلابيگري و از طرف غرب تحريک به اعتماد به نفس مسيحي و کسب استقلال و اتخاذ مواضع ليبرال دموکراتيک مي شدند. استقلال طلبي اقوام مختلف از جمله يونانيان به پايگاه آن کارمندان دولتي که از اعضاي اين اقليتها بودند آسيب جبران ناپذيري وارد کرد. هدف سوم اقليتها هم که اغلب غيرعلني دنبال مي شد حفظ حقوقي بود که پيش از اين در اختيارشان بود مانند حفظ و اجراي احکام مذهبي، خودگرداني آموزشي و قضايي، استفاده از رسم الخط منطقه اي و حفظ فرهنگ محلي خود. معافيت از خدمت نظام اجباري هم مورد جديدي در کنار ساير موارد قديمي بود. هرچند دولت عثماني طبق پيمان برلين متعهد به بهبود وضع ارمنيان شده بود اما سرانجام آشوبهاي ارمني به عمليات مسلحانه کشيد و در سالهاي آخر قرن نوزدهم دور شورش و سرکوبي و ترور و قتل عام ايشان گرما گرفت. حميديه نيروي نظامي نامنظمي بود که سلطان براي پيگرد شورشيان ارمني بوجود آورده بود. تهاجم و زد و خورد در بين همسايگان روستايي و کوچ نشين مسلمان و ارمني هر روز اتفاق مي افتاد. سرزمينهاي اصلي و پايتخت کهن ارمني اکنون در سرزمينهاي روسيه قرار داشت و همين روسها ايشان را به خرابکاري بيشتر تحريک مي کردند. افکار اروپايي اکنون بر روي خود مسلمانان هم تأثيرگذار بود. در مرحله اول ميهن دوستي از اروپاي غربي و در مرحله دوم استقلال طلبي از اروپاي شرقي و مرکزي آمدند. اين افکار به روشني ساختار و مشروعيت سنتي نظام سياسي بيعت را ويران مي ساخت. حس هويت ملي و محلي برپايه زبان و ادبيات، تاريخ و فرهنگ و تبار فرضي مشترک البته در دنياي کهن اسلامي و در مورد اعراب، ترکان و ايرانيان وجود داشت. عشق به وطن و غرور محلي و غم غربت هم آشنا بود. اما اينها هيچ معناي سياسي نداشت. هويت و حاکميت سياسي مسلمانان همان دينشان بود. ميهن پرستي اما در يونان و روم باستان معاني سياسي داشت. اين انديشه در بريتانيا، فرانسه و ايالات متحده با دو انديشه اتحاد عناصر گوناگون جمعيت و اين که منشأ راستين حکومت، مردم و نه کليسا يا دولت هستند در تنيده شد. در بين مسلمانان حتي مصريان که طي هزاره ها هويت بي وقفه اي داشته و عنصر وحدت بخش دلتاي نيل و قدرت طلبي خديوهاي محلي به شکل گيري انديشه ميهن پرستي کمک مي کرد چنين انديشه اي به کندي پيشرفت کرد. اما ميهن پرستي در شرايط نيمه دوم قرن نوزدهم که همراه با تجزيه و تلاشي آلمان، اتريش، مجارستان و سرزمينهاي تزار در اروپاي شرقي و مرکزي بود براي اين مردم جذابيتي نداشت و به معناي حفظ وضع موجود بود. انديشه ملت براساس زبان و فرهنگ و تبار مشترک بيشتر با واقعيات زندگي آنان همخواني داشت. افکار جديدتر با گذر از روسيه و عثماني، ديرتر به ايران رسيد. اقليتهاي مذهبي و زباني نسبت به عثماني، اهميت بسيار کمتري در ايران داشتند. تفاوتهاي قومي در حقيقت در ايران به مراتب ناچيزتر از عثماني بود. پيوندهاي مذهبي و قرهنگي اين اقوام قويتر از انديشه نوين مليت بود که از غرب رسيده بود. ايران اما جاي مناسبي براي رشد انديشه ميهن پرستي بود.

حکمرانان نيمه مستقل عثماني در مصر و عراق و سوريه در حالي که بر بلاد عرب حکم مي راندند خود غيرعرب، عثماني ترک زبان داراي اصل و نسب بالکاني يا قفقازي بودند. زمامداران عربي زبان فقط در دو ناحيه توانستند تا حدي خودمختاري منطقه اي به دست آورند؛ اول لبنان و نواحي مجاور، دوم عربستان و نواحي خليج فارس با نفوذ هرچه بيشتر بريتانيا. ناکارآمدي عثماني در برابر توسعه طلبيهاي روسيه مشکلي براي کشورهاي قدرتمند اروپاي غربي پيش آورد که به مسأله شرق مشهور شد. در رويارويي با روسيه، عثمانيان شايد مهمتر از نيروي سربازان خود بايستي اميدوار به شناخت رقابتهاي قدرتهاي اروپايي با يکديگر و بهره گيري از اين فرصت مي بودند. رقابت قدرتهاي اروپايي شامل فرانسه و بيشتر روسيه و انگليس در ايران هم در جريان بود. تصرف ايالتهاي ارمني در شمال ايران بوسيله روسيه شايد عاملي محافظتي شد تا در نتيجه تحرکات ملي گرايانه ارمنيها، چنين احساساتي در بين ايرانيان چندان به اشتعال در نيايد. ايرانيان مي کوشيدند با درگير کردن استعمارگران با يکديگر استقلال مملکت خود را حفظ کنند. اما در مجموع توفيقات ايرانيان و حوزه عمل آنان نسبت به عثمانيان محدود بود. روسها بيشتر استراتژي نظامي داشتند و از ايالتهاي شمال ايران نفوذ خود را تا پايتخت توسعه مي دادند. انگليسيها بيشتر در کار تجارت و ديپلماسي بودند اما واهمه اي نداشتند گاه از هند نيروهاي نظامي را از مرزهاي جنوبي وارد کشور کنند. در ابتداي قرن بيستم هرچند مشروطيت ايران به پيروزي رسيد اما واهمه از قدرت آلمان دو استعمارگر ديرين را به ضرر ايران متحد کرد. در قرارداد 1907 ايران بين اين دو تقسيم شد. در حالي که جنگ اول در حال آغاز شدن بود تصرف ايالتهاي شمالي بوسيله روسيه در حال تکميل شدن بود. پس از نهضت مشروطه عثماني در سال 1908 پاره اي ايالات يا مستقل شدند يا به ممالک همجوار ضميمه شدند. يک جنبش ضدانقلابي خونين نيز اتفاق افتاد. ايتاليا که دير به قافله پيوست در سال 1911 با هماهنگي قبلي با ديگر قدرتهاي اروپايي به طرابلس حمله کرد. در جنگهاي بالکان در 1912 متحدان بالکان مناطق وسيعي از عثماني بازپس گرفتند. در جنگ دوم بالکان که بين خود اين قدرتها درگرفت عثماني با استفاده از فرصت اندکي از سرزمينهاي سابق خود را بازپس گرفت. در سال 1913 طي يک کودتا نوعي ديکتاتوري نظامي عمر انقلاب مشروطه را به پايان برد. ترکان جوان به طور کورکورانه در سال 1914 به حمايت از آلمان و دول مرکزي به جنگ اول پيوستند تا در برابر دوستان و دشمنان سنتي خود بجنگند. سلطان عثماني در مقام خليفه اعلام جهاد کرد و اميدوار بود خيل عظيم مسلمانان هند، آسياي مرکزي و شمال آفريقا برعليه اربابان انگليسي، روسي و فرانسوي خود به پا خيزند اما چنين نشد. عثمانيان ابتدا توفيقاتي داشتند اما پيروزيهاي بعدي با متفقين بود. سربازان انگليسي و استراليايي در اطراف تنگه بوسفور و داردانل پياده شدند تا خود را به متحدان روسي خود در درياي سياه برسانند و تهديدي جدي بر عليه پايتخت انجام دهند. اما ارتش سلطان دوباره شرايط را به دست گرفت. انگليسيها در عراق تسليم شدند و حرکت عثماني به سوي سوئز از سر گرفته شد. بعد از 1917 که روسيه از جنگ کنار کشيد پيشروي انگليس از جنوب ديگر توقف ناپذير بود. به جز ارمنيها و اعراب عربستان ساير رعاياي عثماني وفادار ماندند. با اشغال نواحي ارمني نشين آناتولي، امپراطوري تصميم به انتقال ارمنيها از منطقه گرفت. مقصد ازمير و استانبول بود. در شرايط ناامني و در مسير تبعيد انبوهي از ارمنيها شايد متجاوز از يک ميليون نفر تلف شدند. علت اين تلفات شامل تأثير عوامل طبيعي و نيز کشتارهايي بود که بوسيله مردم محلي و در همکاري با سربازان محافظ تبعيديان انجام مي شد. حکومت مرکزي در صدد بود جلو اين کشتارها را بگيرد. همکاري نزديک انگليسيها با اعراب عربستان و رد مشروعيت سلطان عثماني از سوي حاکم حرمين شريفين براي انگليس و فرانسه که بر انبوهي از مسلمانان حکومت مي کردند اهميت زيادي داشت. پس از آن که دو لشکر بريتانيايي از خليج فارس و مصر در اکتبر 1917 به دمشق رسيدند، چند روز بعد در عرشه يک کشتي انگليسي قرارداد آتش بس امضا شد. ترکها با کشمکش فراوان تنها توانستند در آسياي صغير در برابر فاتحان بايستند. در تاريخ اروپا سالهاي بين 1918 تا 1939 دوره بين دو جنگ يا ترک مخاصمه اي در ميان دو مرحله يک جنگ تلقي مي شود. با از بين رفتن عثماني رقابتهاي امپرياليستي شکل جديد و مستقيمتري پيدا کرد. در مرحله اول، نمايشنامه اصلي رقابت فرانسه و انگليس بود. بعد در دهه هاي 1930 و 1940 ايتاليا و آلمان در روند امور چالشهايي بوجود مي آورند. در مرحله سوم در جنگ دوم اين دو از بين مي روند. در مرحله پس از جنگ دو قدرت انگليس و فرانسه هم ضعيف شده و دو قدرت تازه نفس ايالات متحده و اتحاد شوروي به ميدان مي آيند. دوره کوتاهي از اميد به اقتدار دولتهاي ملي آزاديخواه در آسياي ميانه و سرزمينهاي عربي وجود داشت اما پس از اندکي دوباره قدرت اروپا استقرار يافت. بازوي غربي، عراق تحت قيموميت انگليس به يکي از پسران شريف حسين والي عربستان واگذار شد. بخش مرکزي و شمالي در بازوي شرقي به فرانسه سپرده شد که خود به دو قسمت لبنان و سوريه تقسيم شد. بخش جنوبي به نام فلسطين به انگليس سپرده شد و بعداً خود به دو قسمت شرقي به نام ماوراء اردن که به پسر ديگر شريف حسين واگذار شد و بخش غربي با نام فلسطين تحت نظارت مستقيم بريتانيا باقي ماند. در شبه جزيره به استثناي يمن و شيخ نشينهاي حاشيه خليج فارس که مدتها از انگليس فرمان مي بردند قسمت اصلي و مرکزي شبه جزيره عملاً مستقل بود. وهابيگري دوباره در عربستان بالا گرفته بود. آل سعود که در طول جنگ در برابر عثمانيان از کمک انگليسيها برخوردار بود هوادار اين نهضت بود. او در سالهاي بعد بر شريف حسين والي مکه و مدينه و جده غلبه نمود. سرزمينهاي او بعداً نام عربستان سعودي را گرفت. دو کشور ايران و ترکيه نيز در معرض از دست دادن کامل استقلال خود بودند. ايران عليرغم اعلام بيطرفي از سوي ارتشهاي ترکيه، روسيه، آلمان و انگليس چنان مورد تاخت و تاز بود که گويا دولت مرکزي در اينجا وجود ندارد. وضعيت ترکيه هم بهتر نبود. مصطفي کمال پاشا از ترکان جوان در قلب آسياي صغير ظهور کرد و کشور را از حضور اشغالگران آزاد نمود. قرارداد ظالمانه فاتحان را لغو کرد و چون سلطان همراهي نکرده بود، سلطنت را لغو نمود و اعلام جمهوري کرد. تحت رهبري او برنامه جامعي از نوسازي و جدا کردن دين و دولت اجرا شد که در جهان اسلام امري بي سابقه ماند. در ايران هم در حالي که همچنان رقابتها و مداخله جويي روس و انگليس در جريان بود پس از دوره اي هرج و مرج رضا خان قدرتش را تثبيت کرد و دودماني جديد تأسيس کرد. غير از اين سه کشور مستقل بقيه منطقه خاورميانه تحت استيلاي فرانسه و انگليس بودند هرچند ايشان در اين دوره دچار ضعف اقتصادي و يأس اخلاقي شده بودند و ديگر انگيزه و تواني براي امپراطوري سازي نداشتند. در تمامي کشورها، درگيري خونين مردم با اربابان خارجي آنان را وادار کرد تا به دنبال اعمال قدرت غيرمستقيم باشند و اين هم چندان کارآمد و رضايتبخش نبود. عراق و مصر به زودي استقلال نسبي سياسي يافتند. لبنان وضعيت ويژه اي داشت. اين منطقه در طول ساليان متمادي عليرغم دولت عثماني نوعي خودمختاري متمايزي داشت. مسيحيان شمال بيروت نماينده نوعي احياي فرهنگ عرب بودند ولي بعد از قدرت گرفتن ملي گرايي عربي کم اهميت شدند اما همچنان کثرت گرايي فرهنگي و مذهبي و آزادي اقتصادي و سياسي در اين منطقه متمايز بود. اعلاميه بالفور از طرف انگليس در فلسطين به صهيونيستها اجازه تأسيس نوعي موطن ملي براي يهوديان داد و طبق موازين قيموميت بريتانيا بر فلسطين، از سوي جامعه ملل به رسميت شناخته شد. در خلال دهه 1930 قوت يافتن آلمان و ايتاليا چالش جديدي در منطقه در برابر نهادهاي ليبرال غربي قرار مي داد. چنين نهادهايي در منطقه چندان کارآمد نبودند، نفوذ چنداني نيافته بودند و هيچ منظر اميدبخشي هم در برابر قرار نمي دادند. اما دو دولت تازه تأسيس آلمان و ايتاليا که مخالف استراتژيک بريتانيا و فرانسه بودند براي بسياري از رهبران منطقه حس همدلي و همراهي برمي انگيختند. اين رهبران در سالهاي بعد به شهرت رسيدند. اما اين حمايت از آلمان و مخالفت با انگليس در حالي بود که آلمان زمينه ساز اخراج يهوديان از اروپا به سمت فلسطين و انگليس در تلاش براي ممانعت از ورود يهوديان به فلسطين بود. نازيها روي اين حالت رواني اعراب براي تبليغات برعليه يهوديان سرمايه گذاري کردند. دشمني با غرب جاذبه اصلي دول محور بود و همين انگيزه بعداً سرزمينهاي منطقه را با اتحاد شوروي همراه کرد. لژيون عرب اردن حکومت حامي محور را در بغداد عليرغم کمکهاي ارسالي از سوريه به آن کشور سرنگون کرد. لژيونهاي بي اهميت ديگري نيز از سوي طرفين جنگ تشکيل شدند. نازيها بيشتر به فکر ارضاي ياران اروپايي خود، ايتالياي فاشيست، فرانسه ويشي و اتحاد شوروي بودند. طرفهاي اصلي متخاصم براي کسب حمايت اعراب در طرح انديشه هاي ملي گرايي بر يکديگر پيشي مي گرفتند و هر دو در اين سرزمينها براي خود پايگاه مي ساختند. اکتشاف نفت اولين بار در حدود نيمه قرن نوزدهم در آذربايجان بوسيله روسيه آغاز شد. صنعت نفت تقريباً به طور همزمان با اين منطقه در پنسيلوانياي آمريکا آغاز شده بود. در آغاز قرن بيستم تکاپوي اروپائيان و آمريکائيان براي نفت منطقه، با امتياز ناکس دارسي در ايران شروع شد. نفت تحولات مهمي در صنعت، حمل و نقل و زمينه هاي مرتبط از جمله چاپ در منطقه پيش آورد. هدف فرانسه و انگليس از حضور در منطقه در اين مدت بيشتر حراست از ثبات و امنيت در مستعمراتشان در شمال فرانسه و هند بود. فرانسويان برخلاف انگليسيها ادعاهاي فرهني و فکري هم داشتند. عوامل اقتصادي بر خلاف آنچه زماني تصور مي شد چندان انگيزه مهمي براي حضور در منطقه نبود. نتيجه مثبت حضور فرانسه و انگليس در خاورميانه شايد بيش از هر چيز ديگري تغيير در سطح زندگي و تسهيلات رفاهي بود. اين تغييرات در هند و شمال آفريقا چشمگيرتر از خود خاورميانه بود. هرچند اين خاورميانه بود که بسياري از مصائب امپرياليسم را متحمل شد. در عوض در طول جنگ متفقين از منطقه بر عليه دول محور استفاده کردند.

مهمترين تحولات بعد از جنگ دوم پيشروي شوروي در اروپاي شرقي و مرکزي و عقب نشيني اروپائيان از آسياي جنوبي و جنوب شرقي بود. مشکلات خاورميانه در اين ميان اهميت کمتري داشت هرچند در عمل با اقدامات ديپلماتيک به همان خوبي رفع و رجوع نشد و دوام آورد. از دهه 1950 که امپراطوريهاي غربي از مستملکات خود در آسياي جنوب غربي و مصر عقب نشستند تا سال 1971 که شيخ نشينهاي خليج فارس به استقلال رسيدند، همه کشورهاي خاورميانه و شمال آفريقا به استقلال رسيدند. اين استقلال تنها در دو مورد الجزاير و يمن با درگيري قابل توجهي همراه شد. در ميان کشورهاي استقلال يافته تنها مصر و مراکش موجوديت تاريخي کهن و هويتي متحد داشتند. در بين بقيه کشورها تنها عربستان بود که بافتي متجانس داشت. در بقيه دول جديد رقابتها و عداوتهاي داخلي تهديدکننده بود. يکي از طولاني ترين اين کشمکشها در لبنان در جريان بوده است. ناحيه ديگري که جنگهاي طولاني و با دخالت همسايگان در آن جريان داشت يمن بود. ترکيه عليه کردها و عراق علاوه بر کردها عليه شيعيان دست به اقدامات نظامي زد. در سودان مسلمانان شمال با غيرمسلمانان جنوب درگير بودند. رهبري فلسطينيها در اردن در سال 1970 برعليه پادشاه آن کشور به جنگ آغازيد و شکست خورد. نهضت نيرومند بنيادگرايي اسلامي در الجزاير در اوائل دهه 1990 مشروعيت دولت را به چالش کشيد. مصر و سوريه براي دوره اي به هدف ايجاد اتحاد مستقيم به هم پيوستند اما اين طرح سرانجام شکست خورد. عليرغم هويت مصنوعي کشورهاي عربي پس مانده امپرياليسم، اين کشورها به خوبي توانسته اند هم موجوديت خود را حفظ کنند و هم به استثناي يمن هيچ وقت به هم نپيوسته اند.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام.

آدرس وبلاگتانرا در آرشیو پیدا کردم. مطالبتان جذاب و قلمتان قوی است اما طولانی است و از حوصله وبلاگ خارج. باید آنها را پرینت گرفت و بعدا خواند.

مطلب این روزها را خواندم و محظوظ شدم.

الف. قائم پناه گفت...

سلام دوست عزیز
از توجه و اظهارنظر دلگرم کننده تون متشکرم. اگر دیرتر وبلاگ رو به روز کنم معمولاً نوشته ها طولانیتر می شوند. در هر حال بنا به احوالات خودم می نویسم و متأسفانه چندان توجهی به اقتضائات وبلاگی ندارم.

موفق باشید